الهیات (فلسفه اولی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِلهیات، عنوانی برای
فلسفه اولی یا
مابعدالطبیعه که یکی از شاخههای دانشهای نظری را تشکیل میدهد.
مطابق تقسیم بندی ارسطو از علوم، فلسفه نظری به سه بخش
طبیعیات ،
ریاضیات و الهیات تقسیم میشود. الهیات یا فلسفه اولی که بعدها عنوان مطلق
فلسفه را به خود گرفت، دانشی است که به
وجود و احوال موجودات، از آن حیث که وجود دارند، میپردازد و به منزله
مبدأ و مبنای دانشهای دیگر است.
واژه الهیات ظاهراً از زمانی در فرهنگ اسلامی رواج یافت که
ابنسینا آن را عنوان بخش فلسفه اولی از دانشنامه بزرگ خود
الشفاء قرار داد، اما پیش از آن نیز از این دانش به علم الهی یا علوم الهیه تعبیر شده است.
اطلاق عنوان الهی بر فلسفه اولی نخستین بار در آثار خود
ارسطو آمده است. ارسطو درباره جایگاه و موضوع فلسفه اولی میگوید: «اگر چیزی هست که
سرمدی ، نامتحرک و مفارق از
ماده باشد، روشن است که پرداختن به آن کار دانشی نظری است که نه از نوع
دانش طبیعی است و نه
دانش
ریاضی ، بلکه این کار تنها از دانشی مقدم برآن دو برمیآید...
دانش نخستین (یا فلسفه اولی) بااموری سر و کار دارد که هم مفارق از مادهاند و هم نامتحرک.
همه علتها به ضرورت باید سرمدی باشند، اما این امور به خصوص باید چنین باشند. زیرا علل آن دسته از چیزهایی هستند که بر حواس ما آشکارند. بنابراین، سه گونه فلسفه (دانش) نظری وجود دارد: ریاضی،
طبیعی و الهی، زیرا بدیهی است که اگر
الوهیت در جایی حاضر است، باید در این نوع از هستیها (موجودات مفارق و نامتحرک) باشد. همچنین شریفترین دانش باید به شریفترین جنس موجودات بپردازد. پس دانشهای نظری باید برتر از انواع دیگر دانش باشند و علم الهی باید بر دانشهای نظری دیگر برتری داده شود...
دانشی که درباره
جوهر نامتحرک پژوهش میکند، باید مقدم بر دانش طبیعی باشد، یعنی
فلسفه نخستین که کلی و فراگیر است و مطالعه موجود از آن جهت که موجود است، موضوع این دانش است.
تمایز فلسفه اولی از دیگر علوم، از دیدگاه ارسطو در این است که علوم دیگر هریک قلمرو خاصی از وجود را موضوع پژوهش قرار میدهند، در حالی که فلسفه اولی به وجود بر حسب ویژگیهایی که بر آن
عارض میشود، مانند
کمیت یا اوصاف جسمانی نمیپردازد، بلکه خود وجود و اوصاف ذاتی آن را که مقتضای چیزی جز
صرف وجود نیستند، مورد بحث قرار میدهد، یعنی وجود بدون
قید و
شرط .بنابراین، مباحث فلسفه اولی مانند
علیت ،
وحدت و جز آنها امور عامی هستند که همه مراتب و مقولات وجود را در بر میگیرند و از اینجاست که فلسفه اولی کلیترین دانش محسوب میشود، یعنی آنچه اصول بنیادی دانشهای دیگر بر آن مبتنی است.
اما هرچند موضوع و مسائل این
علم به نوع خاصی از وجود اختصاص ندارد، با مطالعه مراتب خاصی از وجود، بهتر میتوان به شناخت حقیقت آن دست یافت.
نحوه وجود داشتن در میان موجودات گوناگون یکسان نیست.
از دیدگاه
ارسطو جوهر هر موجودی، از آنِ همان موجود است و بنابراین، حقیقت جوهر در فرد تحقق دارد که همان
اتحاد ماده و
صورت است. اما اگرچه هر چیزی در این جهان
مرکب از ماده و صورت است، آنچه به شیء هویت میبخشد و موجب تعین و تشخص آن میگردد، صورت است، نه ماده متغیر و فسادپذیر.
بنابراین، جوهر در صورت شیء - که مادی نیست - تحقق دارد و همان است که میتواند موضوع شناخت و تعریف علمی قرار گیرد. در این میان،
مفارقات یا صورتهایی که بر خلاف موجودات جسمانی،
مجرد از مادهاند،
جوهر به معنای اصیلند و میتوانند موضوع مطالعه
موجود بماهو موجود باشند. بدینگونه، آنچه برای شناخت وجود شایستگی پژوهش دارد، جوهری است که از وابستگی و تغیر بدور است، زیرا آنچه محسوس و دستخوش
حرکت و
زوال باشد، نمیتواند چهره حقیقی وجود را نشان دهد. جوهری که به کاملترین وجهی وجود را نمودار میسازد، به تعبیر
ارسطو صفت الهی دارد و فلسفه اولی به همین اعتبار الهیات نامیده شده است.
در فلسفه اسلامی مباحث مربوط به شناخت
خدا و صفات و افعال او به نحو برجستهای بسط یافته، و ارتباط آن با مباحث کلی وجودشناسانه تبیین شده است و در این کار بیشترین سهم را
فارابی و
ابنسین ا داشتهاند. فارابی
حکمت را به
علم اسباب بعید که هستی دیگر موجودات به واسطه آنهاست، تعریف میکند. این اسباب اگرچه بسیارند، به ترتیبی منتهی به وجود واحدی میشوند که
علت
وجود همه آن اسباب و مسببات آنهاست.
فارابی بر وجود
خداوند به عنوان
مبدأ مشترک همه موجودات تأکید میکند و مطالعه آن را لازمه بحث در علم کلی میشمارد، از آن رو که خداوند مبدأ وجود مطلق است و نه موجودی خاص بنابراین، آن بخش از دانش عام وجود که متکفل بیان مبدأ وجود است، باید به شناخت خداوند اختصاص یابد.
این بخش از فلسفه اولی در مرتبه نخست شامل اثبات
وجود خدا از راه
برهان عقلی است و به همین دلیل خدا را نمیتوان موضوع این علم دانست، زیرا موضوع هر علم امری است که وجود آن مسلم گرفته میشود و هیچ دانشی به اثبات موضوع خود نمیپردازد.
ابنسینا بر این اساس میان موضوع و
غایت
فلسفه اولی فرق مینهد و
معرفت خدا را غایت مطلوب این علم و جزء شریفتر آن به شمار میآورد.
با اطلاق عنوان الهیات بر کل فلسفه اولی، آن بخش از این دانش که به شناخت
خدا و
جهان موجودات
مجرد از
ماده اختصاص دارد، «الهیات به معنی اخص» نامیده شده است. البته در برخی آثار فلسفی عنوان علم الهی یا الهیات تنها بر بخش الهیات به معنی اخص اطلاق شده است.
در فلسفه اسلامی این بخش از الهیات نسبت به آنچه به اشاره در آثار ارسطو آمده، بسیار پردامنه، و در حکم دانشی مستقل است، چنانکه علاوه بر برهانهای اثبات وجود باری، موضوعاتی چون آفرینش و نسبت خداوند با مخلوقات،
قضا و قدر الهی و مسأله
شرور ،
نبوت و
معاد در الهیات
ارسطو مطرح نبودهاند. در این زمینه باید به میراث فلسفی
نوافلاطونیان اشاره کرد که بر اندیشه فیلسوفان
مسلمان تأثیر قاطعی داشت و به آنان در پرداختن نظامی الهیاتی مدد رساند.
زمینه طرح نظریه
فیض و
عنایت الهی در فلسفه اسلامی از طریق آثاری چون
اثولوجیا فراهم شد. این اثر که ترجمه پارههایی از انئادهای
افلوطین است، در روزگار
فارابی و
ابنسینا اثر
ارسطو پنداشته میشد و واژه اثولوجیا (
تئولوگیا ، بهمعنی
خداشناسی یا
علم الربوبیه ) و معادل عربی آن نیز برای نامیدن علم الهیات به معنی اخص مورد استفاده قرار میگرفت.
طرح مباحث مرتبط با موضوعات کلامی در فلسفه اسلامی به ویژه در دورههای پس از ابنسینا گسترش بیشتری یافت و به طور متقابل آراء فلسفی نیز بر
علم کلام اسلامی تأثیر نهاد و به مباحث آن وسعت بخشید. اما ضمن آنکه بهکارگیری تفکر فلسفی درباره موضوعات دینی، بحثهای مشابهی را در کلام و الهیات به معنی اخص پدید آورده است، برخی تمایز این دو
علم را در روش و مبانی با تفصیل بیشتری مورد بحث قرار دادهاند.
(۱) ابن سینا، الشفاء، الهیات، به کوشش جورج قنواتی و سعید زاید، قاهره، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۰م.
(۲) ابوالبرکات بغدادی، المعتبر فی الحکمة، حیدرآباد دکن، ۱۳۵۸ق.
(۳) محمد اعلی تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش علی دحرج، بیروت، ۱۹۹۶م.
(۴) جابر بن حیان، الحدود، مختار رسائل، به کوشش پاول کراوس، قاهره، ۱۳۵۴ق.
(۵) علی جرجانی، شرح المواقف، قاهره، ۱۳۲۵ق/۱۹۰۷م.
(۶) محمد بن زکریا رازی، من کتاب العلم الالهی، رسائل فلسفیة، به کوشش پاول کراوس، قاهره، ۱۹۳۹م.
(۷) فارابی، فصول منتزعة، به کوشش فوزی م نجار، بیروت، ۱۹۷۱م.
(۸) فارابی، مقالة فی اغراض ما بعد الطبیعة، مبادی´ الفلسفة القدیمة، قاهره، ۱۳۲۸ق/۱۹۱۰م.
(۹) محمود قطب الدین شیرازی، شرح حکمة الاشراق، تهران، ۱۳۱۵ق.
(۱۰) یعقوب کندی، رسائل، به کوشش محمد عبدالهادی ابو ریده، قاهره، ۱۳۶۹ق/۱۹۵۰م.
(۱۱) عبدالرزاق لاهیجی، شوارق الالهام، تهران، ۱۳۱۱ق.
(۱۲)
فضل لوکری، بیان الحق، به کوشش ابراهیم دیباجی، تهران، ۱۳۷۳ش.
محمدجواد انواری، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «الهیات».