اعشی اکبر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوبصیر،
میمون بن قیس مشهور به "
اعشی قیس" از
قبیله بنیبکر بن وائل، یکی از شاعران سرشناس عرب در
عصر جاهلیت بود که آوازه دعوت
پیامبر اسلام را شنید، اما بدون اینکه
ایمان بیاورد، در
سال هفتم قمری در
یمامه درگذشت.
ابوبصیر،
میمون بن قیس بن جندل
بن شراحیل، مشهور به "
اعشی قیس" از
قبیله بنیبکر بن وائل،
او در
یمامه زاده شد و رشد کرد و در همانجا مُرد. او از شاعران طراز اول
جاهلیت و یکی از سرایندگان
معلَّقات بود. زمانی که جریان دعوت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) را شنید، در مدح آن حضرت قصیدهای سرود و آهنگ دیدار
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) کرد. مشرکان از اسلام آوردن او ترسیدند، از اینرو
ابوسفیان بن حرب، صد شتر برای او فراهم آورد.
اعشی، آنها را پذیرفت و بازگشت و در نزدیکی یمامه از شترش بر زمین افتاد و گردنش شکست و مُرد.
نامش
میمون بن قیس بن جندل
بن شراهیل
بن عوف
بن سعد
بن ضبیعه
بن قیس بن ثعلبه،
از
تیره ثعلبه و از قبیله بنیبکر
بن وائل
و تخلصش «ابوبصیر» بود.
چون در شب چشمانش دید کافی نداشت و کم سو میشد به
اعشی معروف شد، زیرا در لغت عرب «الاعشی» به کسی گفته میشود که در شب، چشمانش قادر به دیدن نیست.
وی که دارای عمری طولانی بود، اواخر عمرش به طور کامل بیناییاش را از دست داد.
وی از مشهورترین شاعران طبقهی اول در
جاهلیت و یکی از اصحاب معلقات نهگانه است،
امرؤالقیس بن حجر،
نابغه ذبیانی،
زهیر بن ابی سلمی،
عنترة بن شداد،
طرفة بن عبد،
علقمة بن عبده را از دیگر
اصحاب معلقات بر شمردهاند.
درباره زمان ولادت و وفات او اخبار متناقضی مطرح شده است، از این رو تنها میتوان گفت که
اعشی در روستای منفوحه در «
یمامه» متولد شد
و در سن نود و چهار سالگی در همان زادگاهش چشم از جهان فرو بست.
پدرش
قیس بن جندل، معروف به قتیلالجوع بود. وی هنگام عبور از کوهستان از شدت گرمی هوا خواست لحظاتی در پناه غاری بیاساید، از قضا پاره سنگی از کوه کنده شد و بر در آن غار جای گرفت و
قیس در آن جا از گرسنگی مرد. از این رو عمرو شاعری از قبیله
قیس بن ثغلبه که "جهنام" لقب داشت، در
هجو اعشی چنین سرود: "ابوک قتیل الجوع
قیس بن جندل".
دایی او شاعر معروف
زهیر بن علس ابن مالک...
بن عنس بوده که احتمالا
اعشی شعر را از او آموخته است.
اعشی همسری از
قبیله عنزه اختیار کرد، که طلاقش داد.
دختری هم داشته که در روزگار نابینایی او را در
بازار عکاظ همراهی میکرده است.
از آن جا که
اعشی لقب چند تن از شاعران از جمله
اعشی همدانی است، برای مشخص کردن نام وی از القابی؛ هم چون: «
اعشی کبیر»، «
اعشی بکر
بن وائل» و «
اعشی قیسی» استفاده شده است.
اعشی راویهای مسیحی به نام
یحیی بن متی داشت که تا روزگار
معاویه زنده بود و از عباد بسیار کهنسال
حیره محسوب میشد. بنا بر گفته راویه
اعشی قدری مذهب بود و این آیین را از مسیحیان حیره آموخته بوده است.
وی اشعار
اعشی را نقل کرده است؛ اما دو
قرن بعد، به تدوین اشعار
اعشی در شهر
بصره اقدام شد.
در قرن سوم هجری قمری
ابن سلام و سپس
ابن قتیبه هر یک در طبقات خود، زندگی نامهای به شیوه قدما از
اعشی آوردند.
نخستین کسی که اشعار
اعشی را در یک
دیوان گرد آوری کرد،
اصمعی بود، و گروهی دیگر به تکمیل آن پرداختند. سپس در پایان قرن سوم هجری ثعلب و
ابوبکر بن انباری دو مجموعهی دیگر فراهم آوردند. اما از این همه روایات، تنها روایت ثعلبی بر جای مانده است.
سرانجام در قرن چهارم هجری، انبوهی روایات که راویان بصری (ابوعبیده، اصمعی،
محمد بن عباس یزیدی) و راویان کوفی (حماد،
سماک بن حرب) نقل کرده بودند، در
الاغانی گرد آمد.
اشعار بازمانده از وی در دیوانی به نام «الصبح المنیر فی شعر ابی بصیر- ط» گردآوری شده و گایر مستشرق آلمانی بعضی از اشعار او را به آلمانی ترجمه کرده و فؤاد افرام البستانی رسالهای با عنوان «الاعشی الکبیر- ط» به چاپ رسانده است.
گوناگونی شعر
اعشی، خواه از نظر شکل و یا مضمون، پیوسته نظرها را جلب کرده است و از آن رو که در هر
وزن و قافیهای شعر سروده است، از همه برترش نهادهاند.
اعشی را «صناجة العرب» گفتهاند. چون شعر او دارای
موسیقی و غناست و اولین کسی بود که صنج را در شعر به کار برد.
برخی نیز گفتهاند
اعشی را از این رو صناجة العرب و صناجة الطرب لقب دادهاند، که شعر را با آوازی دل انگیز انشاد میکرد. علاوه بر موارد فوق چون در زمان جاهلیت اشعار او را همه به آواز میخواندند؛ او را صناجة الطرب لقب دادند.
برخی از معاصرین بر این عقیدهاند که:
اعشی را مردمان عرب از در جودت شعر و نیکوئی سخن صناجة العرب مینامیدند. زیرا او نخستین کسی بود که برای شعر خویش
صله و جایزه گرفت،
و از پاداش مدح افراد مال اندوخت چندان که غنی شد و در سخن او اثری بود که هر که را مدح میگفت عزیز و ثروتمند، و هر که را هجو میکرد ذلیل و زبون میشد.
سفرهای اغراق آمیز و افسانهایی را برای دریافت
صله به او نسبت دادهاند که دور از واقعیت است. چنان که گفته شده که وی از
حیره به
یمن،
کنده،
حضرموت،
نجران، عکاظ (
حجاز)،
عمان،
ایران،
حمص،
اورشلیم و حتی به
حبشه نزد "
نجاشی" رفته است.
ابن قتیبه حضور وی را در دربار کسری مورد تایید قرار داده است.
طه حسین مدح او درباره کسری را از ساختههای
شعوبیان بعد از اسلام دانسته است.
در دیوان
اعشی گوشههایی از تاریخ و فرهنگ ایران
عصر ساسانی نمود، پیدا کرده است. از جمله
نبرد ذیقار یا ذوقار که نام مکانی میان
کوفه و
واسط است. گویا این نبرد اندکی پس از
بعثت میان یک دسته از سپاه ساسانی و مجموعهی چند قبیله عربی رخ داده است.
او اگر چه با مردمان فارسی زبان قرابتی ندارد؛ اما ارتباط فراوانی که میان
عجم و
عرب در دوران جاهلی وجود داشته است، به ویژه اهالی «حیره» (در جنوب
عراق امروزی) که در آن دوره با زبان فارسی به خوبی آشنا بودهاند
و رفت و آمد بسیار وی در بارگاههای ملوک عرب و عجم موجب راه یافتن کلمات فارسی زیادی در بعضی از اشعارش شده است. از این رو در دیوان
اعشی که به دایرة المعارف شعر عربی مشهور است، واژگان فارسی فراوانی استعمال شده است.
بیتی از قصیده لامیه
اعشی که از معلقات عشر است، در
خطبه شقشقیه امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) آمده است.
بعضی از قصائد طولانی وی هم چون قصیده «معلقه» توسط مستشرق آلمانی «گایر» ترجمه شده است، که با شرحی کامل در کتابی به نام «المعلقات العشر» به چاپ رسیده است.
پس از آن که
اسود عنسی ادعای پیامبری کرد و بر منطقهی گستردهای در یمن چیره شد،
اعشی او را ستود و از این راه پانصد (۵۰۰) مثقال زر سرخ و پانصد (۵۰۰) حله و مقداری عنبر از او ستاند و چون در بازگشت میبایست از بلاد
بنیعامر عبور میکرد، از بیم راهزنان به
علقمة بن علاثه پناه برد و گفت: مرا از
جن و
انس پناه ده؟ و او پذیرفت.
اعشی پرسید: آیا مرا از
مرگ نیز ایمن ساختی؟ گفت: چگونه از مرگ پناه توان داد؟
اعشی گفت: روا نیست به چنین کسی پناهنده شوم و نزد پسر عم او
عامر بن الطفیل رفت که همواره میان وی و علقمه خصومت بود و خواسته خود را تکرار کرد. عامر گفت: تو را از مرگ نیز پناه دادم.
اعشی پرسید: چگونه؟ عامر گفت: اگر هنگامی که در پناه منی مرگت فرا رسد، خونبهای ترا به وارثت خواهم داد،
اعشی او را مدح و این شعر را در هجو علقمه سرود.
"تبیتون فی المشتی ملاء بطونکم ••• و جاراتکم غرثی تبتن حمائصا؛ شما شبهای
زمستان در جای گرم با
شکم سیر میخوابید اما زنان همسایه شما گرسنه و با شکم خالی میخوابند".
چون این خبر به علقمه رسید
اعشی را
لعن گفت.
اعشی از بیم جان قصیده اعتذاریهای تقدیم او کرد.
ابن اسحاق مورخ نیمه اول قرن دوم هجری (۱۵۱ق) ماجرای سفر
اعشی را به
مکه همراه با مدیحه حضرت گرد آورده که
ابن هشام شرح آن را روایت کرده است.
اعشی اسلام را درک کرد؛ اما
ایمان نیاورد و مسلمان نشد.
از مضمون اشعاری که در مدح
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سروده است، چنین بر میآید که
اعشی شناخت عمیق و کافی از اسلام و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ندارد، و با بینش سطحی و محدود خود گمان میکند تنها صفت بخشندگی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) موجب شهرت او شده است. از این رو حضرت را مانند رئیسی بزرگ و بخشنده توصیف میکند و چیزی از
دین،
تقوا،
عدالت و اخلاق پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمیداند.
قصیده «دالیه» او دربردارنده ۲۴ بیت است. شاعر پس از سرودن یک مقدمه غزلی (به رسم شعرای جاهلی) به مدح پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میپردازد:
"نبیا یری ما لا ترون و ذکره ••• اغار لعمری فی البلاد و انجدا"
"له صدقات ما تغب و نائل ••• و لیس عطاء الیوم مانعه غدا"
"اجدک لم تسمع وصاة محمد ••• نبی الاله حیث اوصی و اشهدا"
"اذا انت لم ترحل بزاد من التقی ••• و لاقیت بعد الموت من قد تزودا"
و....
«چیزهایی را میبیند و میداند که نمیدانید. شهرت و آوازه او در هر جایی پیچیده و نام او برده میشود. بخششها و عطایایی دارد که هرگز قطع نمیشود و بخشش و عطایای امروز او مانع بخشش فردای او نیست و....»، سپس به
نبوت حضرت اشاره میکند که خداوند به آن سفارش کرده و گواهی داده است.
او پس از سرودن این قصیده در مدح
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رهسپار
مکه شد تا در حضور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اسلام آورد.
قریشیان که از تاثیر کلام او آگاه بودند، در حوالی مکه یکی از مشرکان قریش به نام عامر را برای بازگرداندن او از مقصودش فرستادند. پس او به
اعشی گفت: محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
زنا و میگساری را
حرام میداند. گفت: مرا با اولی کاری نیست؛ اما از دومی چشمپوشی نتوانم. اکنون باز میگردم و امسال را به آسودگی میگساری میکنم و سال آینده
اسلام میآورم.
برخی گفتهاند:
ابوسفیان صد شتر سرخ موی به او داد تا مدح پیامبر و گرویدن به او را به سال بعد واگذارد.
وقوع این حادثه را در اثنای
صلح حدیبیه دانستهاند.
«
اعشی» به
یمامه بازگشت و همان سال از شتر فرو افتاد و مرد و توفیق باز آمدن و اسلام آوردن نیافت.
سهیلی مؤلف
روض الانف ورود
اعشی به مکه را به قصد اسلام آوردن نادرست دانسته و مینویسد: اگر خبر
اعشی درست باشد، این واقعه در مکه نبوده، بلکه در
مدینه بوده است، چون در
قصیده نیز مطلبی وجود دارد که همین را ثابت میکند، آن جا که میگوید: «فان لها فی اهل یثرب موعدا»؛ بدان که در یثرب قراری دارم.
روایتی را از ابی حاتم از ابی عبیده دیدهام که در آن آمده است:
اعشی،
عامر بن طفیل را در سرزمین
قیس ملاقات کرد که قصد رفتن به نزد رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را داشت. در آن جا عامر به وی گفت که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شرابخواری را حرام میداند و به دنبال آن
اعشی بازگشت. همین قول به صواب نزدیکتر است و این غفلتی است که از ابن هشام و کسانی که حرفهای او را نقل کردهاند، سر زده است؛ زیرا
اجماع بر این است که آیات تحریم خمر بعد از
جنگ بدر و
احد در مدینه و در
سوره مائده نازل شده است و مائده از آخرین سورههایی بوده که نازل شده است. بلکه قبلا در
سوره بقره تحریمش بیان شده بود، سپس بر تحریم تاکید شد، و سرانجام در سوره مائده مجددا و برای آخرین بار بر تحریم آن تاکید شد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «میمون بن قیس»، تاریخ بازیابی ۹۸/۴/۱۴. عبدالسلام ترمانینی، رویدادهای تاریخ اسلام، ترجمه پژوهشگران پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ج۱، ص۱۱۱.