اعتبار سنت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سنت معصومین (علیهمالسلام) شامل
رفتار و
گفتار و
کردار میشود و نزد
شیعه از اعتبار خاصی که مأخوذ از
قرآن است، برخوردار میباشد.
سنت گفتار و رفتار و تایید
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و جانشیان اوست. هر چند اکثر دانشمندان فریقین، سنت را برای دستیابی به معارف دینی معتبر شمردهاند، اما اعتبار سنت کمتر از منظر قرآنی به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است. این مقاله در صدد اثبات اعتبار سنت معصومان با استمداد از
آیات قرآن است. در این باب، اعتبار گفتار پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با دو دسته از آیات مستدل شده است: دسته اول آیاتی که یکی از وظایف رسول گرامی اسلام را تبیین آیات قرآن معرفی میکند و دسته دیگر آیاتی است که
مسلمانان را ملزم به
اطاعت بیقید و
شرط از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مینماید. اعتبار رفتار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز به آیاتی که آن حضرت را
اسوه مسلمانان معرفی میکند، قابل استناد است. به عقیده شیعه گفتار و رفتار جانشیان رسول خدا نیز از اعتبار برخوردار است و
آیه تطهیر که
دلالت بر
عصمت اهلبیت دارد و نیز
آیه اولی الامر که اطاعت بیقید و شرط آنان را لازم میداند، دلالت بر اعتبار
سنت اهلبیت دارد. علاوه بر این، حجیت سنت اختصاص به امور دینی و زمان و مکان خاصی ندارد و نیز اعتبار آن متوقف بر اعتبار قرآن نیست، بلکه از راههای دیگری نیز قابل ثبات است.
سعادت انسان در
دنیا و
آخرت وابسته به شناخت دقیق آموزههای اسلام و عمل به رهنمودهای آن است. مهمترین منبع شناخت اسلام قرآن است، ولی بر آشنایان با این کتاب الهی پوشیده نیست که آنچه در آن آمده، در بسیاری از موارد کلیاتی است نیازمند توضیح و
تفسیر؛ به طور طبیعی مردم سخنان و رفتار هر صاحب مکتبی را راهی برای شناخت و دستیابی به تعالیم آن مکتب قرار میدهند و در این جهت برای آن ارزش و اعتبار قائلاند.
مطالعه تاریخی نشان میدهد که اعتبار گفتار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در فهم تعالیم
شریعت مورد تردید یا
انکار برخی معاصران وی بوده است و نشانههایی از تلاش برای بیاعتبار شمردن سنت در معاصران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشاهده میشود. برای مثال وقتی برخی از
قریش مشاهده کردند که
عبدالله بن
عمرو بن عاص سخنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مینویسد به او گفتند:
تکتب کل شئ تسمعه من رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یتکلم فی الرضی والغضب. قال: فامسکت فذکرت ذلک للنبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فاشار بیده الی فیه فقال: اکتب فوالذی نفسی بیده، ما یخرج منه الا حق؛ هر چیزی را که از رسول خدا میشنوی مینویسی! در حالی که رسول خدا در حالت خوشی و ناراحتی سخن میگوید! عبدالله بن عمرو گفت: پس دست نگه داشتم و این نکته را با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در میان گذاشتم. پس رسول خدا با دستش به دهانش اشاره فرمود و گفت: بنویس؛
قسم به آن که جانم به دست اوست جز
حق از این خارج نمیشود
برخی محققان معاصر این سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را «لا الفین احدکم متکئاً علی اریکته یاتیه الامر من امری مما امرت به او نهیت عنه فیقول لا ندری ما وجدنا فی کتاب الله اتبعناه؛ هرگز نبینم یکی از شما را که بر اریکه قدرت تکیه زده فرمانی را که من به آن دستور دادهام یا از آن
نهی کردهام به او برسد و بگوید: من نمیدانم! ما آنچه را که در
کتاب خدا یافتیم پیروی میکنیم»
نیز واکنشی در برابر این نوع طرز تفکر دانستهاند
اهمیت مسئله مورد بحث بدینجهت است که هر گونه موضعگیری درباره آن، در فهم و برداشت ما را از تعالیم اسلام مؤثر است. امروزه اکثر قریب به اتفاق محققان
شیعه و
اهل سنت ـ جز گروهی اندک معروف به قرآنیون ـ قائل به اعتبار
سنت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در فهم تعالیم اسلام هستند و آن را در قالب اصلی مسلّم پذیرفتهاند، اما بررسی آثار، اعم از کتابها به ویژه
کتب اصولی که بیشتر به این مبحث پرداختهاند و مقالات، نشان میدهد که این مسئله کمتر از منظر قرآنی به تفصیل مورد مداقّه قرار گرفته است. در این مقاله در صدد اثبات اعتبار
سنت معصومان (علیهمالسلام) با استمداد از آیات قرآن هستیم.
به تعبیر برخی محققان واژه سنت مانند بسیاری از اصطلاحات اسلامی قبل از کسب معنای انتزاعی و تخصصی ابتدا معنایی مادی و ملموس داشته است. سنت در لغت، به معنای راه پر تردد، و راهی است که بر اثر رفت و آمد زیاد و مستمر در میان ناحیهای پدید میآید. «
تاج العروس در ماده سنن» نقل میکند که «السنة فی الاصل سنة الطریق و هو طریق سنة اوائل الناس فصار مسلکا لمن بعدهم»
از همین موارد است اثری که از کشیدن چاقو و مانند آن بر چاقو تیزکن بر جای میماند، که
عرب از آن به «سنّ الحدیده» تعبیر میکند.
ابن فارس معتقد است که در کاربرد لغوی این ماده در اشکال گوناگون، دو عنصرِ دوام عمل و انجام دادن بدون مشقت آن نهفته است
بنابر آنچه گذشت میتوان گفت در معنای سنت جریان با سهولت و مداومکاری لحاظ شده و شاید بههمین خاطر است که یکی از معانی سنت، طبیعت بیان شده است؛
زیرا معمولاً کاری که مقتضای طبیعت باشد با سهولت تکرار و جریان مییابد.
در لسان محدثان، فقیهان و دانشمندان
علم اصول مقصود از سنت،
گفتار و
رفتار معصوم (علیهالسّلام) است؛
البته گفتار و رفتاری که در شرایط مشابه تکرار شده (البته ممکن است کاری به علت محقق نشدن شرایط لازم تکرار نشود و این با سنتبودن آن منافات ندارد؛ زیرا فرض بر این است که اگر
معصوم در شرایط مشابه قرار گیرد، به آن فعل اقدام خواهد کرد.) و چون از سجیه و نهاد پیشوای معصوم سرچشمه گرفته، با سهولت و روانی از او سرزده است. بر همین اساس دانشمندان گفتار یا رفتارهایی را که به اقتضای شرایط ویژه از معصوم (علیهالسّلام) سر میزند ـ که از آن به قضیة فی واقعه تعبیر میکنند یا آن کار از سرِ
تقیه صورت میپذیرد و در واقع عامل خارجی موجب چنین رفتاری شده است ـ داخل سنت ندانستهاند «ان الذی یکون من الشرائط لحجیة الخبر هو ان لا یکون فی الخبر قرائن التقیة بحیث یستفاد من نفس الخبر انه صدر تقیة»
و این با معنای لغوی گفته شده نیز تناسب دارد. همچنین رفتارهایی که به دلیل خارجی میدانیم به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اختصاص داشته، مانند
وجوب نماز شب، از این دایره خارجاند. در این اصطلاح سنت مانند کتاب راهی برای دستیابی به
حکم شرعی است.
یکی دیگر از معانی اصطلاحی سنت عبارت است از کاری که ریشه در
دین دارد و در برابر آن، «
بدعت» است؛ به معنای کار جدیدی که از دستورهای دینی برگرفته نشده است. در اصطلاحی دیگر سنت در برابر
احکام،
واجب بهکار برده میشود؛ همچنین سنت به احکامی گفته میشود که دلیل قرآنی بر آن دستور اقامه نشده است.
معنای مورد نظر از سنت در این نوشته همان گفتار، رفتار و تقریر معصوم است. با اندکی درنگ معلوم میشود که این معنا از سنت با معنایی که ما از
حدیث در ذهن داریم یکسان و مترادف نیست. حدیث در
حقیقت گزارشی است از سنت و در واقع کسی که سنت را دیده یا شنیده میخواهد آن را برای ما نقل کند. این نقل او حدیث نامیده میشود. به نظر میرسد نسبت بین سنت و حدیث عموم و خصوص من وجه است؛ زیرا به یقین بخشی از سنت برای ما گزارش نشده و بخشی از آنچه گزارش شده سنت نیست (مانند
احادیث جعلی) و
اشتراک بخشی از آنچه گزارش شده گویای سنت معصوم است. البته این دو واژه (سنت و حدیث) امروزه به صورت مترادف نیز به کار گرفته میشود
آیات بیانگر اعتبار گفتار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جایگاه
سنت نبوی در نظام فکری اسلام از راههای گوناگون قابل تحلیل و بررسی است. از جمله این راهها بلکه مطمئنترین آن، تامل و
تدبر در
آیات قرآن کریم است. تامل و تدبر در آیات قرآن نشان میدهد که سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از اعتبار و منزلتی والا برخوردار است و تایید قرآن بدون تسلیم بودن در برابر سنت، نوعی اعتقاد متناقض است.
آیات متعددی از قرآن بر اعتبار و منزلت ویژه گفتار و رفتار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صحه گذاشته است. این آیات در یک دستهبندی کلی به دو گروه قابل تقسیم است:
این گروه اول خود به دو دسته قابل تقسیم است:
دسته اول، آیاتی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را
معلم، مبین و مفسر قرآن معرفی میکند، این آیات بیانگر اعتبار و جایگاه سنت آن حضرت است. قرآن کریم دراینباره میفرماید:
«وَ اَنْزَلْنا اِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»
؛ و این قرآن را به سوی تو فرود آوردیم تا برای مردم آنچه را به سوی ایشان نازل شده است توضیحدهی و امید که آنان بیندیشند.
خداوند در این
آیه میفرماید:
حکمت اینکه ما قرآن را به سوی تو فرستادیم ـ قرآنی که در واقع هدف اصلی از نزول آن مردماندـ این است که تو آنچه را به سوی مردم نازل شده برای آنها تبیین و شرح کنی. آیه گویای این است که یکی از وظایف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تبیین و توضیح آیات قرآن برای مردم است.
در برخی آیات شرح پیام الهی وظیفه همه رسولان الهی شمرده شده و به همین جهت خداوند رسولان خویش را از میان آشنایان به زبان قومی که برای
تبلیغ به میان آنها فرستاده شدند، برگزیده است:
«وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»
؛ و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم تا
حقایق را برای آنان بیان کند. پس خدا هر که را بخواهد بیراه میگذارد و هر که را بخواهد
هدایت میکند و اوست ارجمند حکیم.
از
آیه،
استنباط میشود که با تبیین پیام الهی از جانب رسول حجت بر مردم تمام میشود. بنابراین، مردم وظیفه دارند آنچه، پیامبر برای ایشان تبیین کرده بپذیرند و به آن تن دهند.
آیه شریفه با صراحت حاکی از اعتبار و ارزش گفتار
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در شرح و توضیح آیات شریف قرآن است و
مسلمانان را موظف میسازد تا در فهم و عمل به قرآن بیانات او را چراغ راه قرار دهند.
ظهور اولیه تبیین و شرح در توضیحات شفاهی است، اگرچه با قدری توسعه رفتار را نیز در بر میگیرد؛ (استاد محمدتقی حکیم میفرماید: این آیات جز بر حجیت کلام پیامبر دلالت ندارد مگر به طور مجاز، در صورتی که مقصود اثبات حجیت سنت، است به معنای اعم کلمه یعنی
قول،
فعل و
تقریر.)
یعنی با رفتار نیز میتوان در مقام شرح و توضیح مطلبی برآمد، چنانکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «صَلُّوا کَما رَاَیْتُمونی اُصَلّی»
و گاه چنین توضیحی رساتر است.
دسته دوم، دربردارنده آیات بسیاری است که خداوند در آن،
مؤمنان را به
اطاعت و فرمانبرداری از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرا میخواند، از جمله: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اَطیعُوا الله وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ...»
. در این
آیه اطاعت از خدا و رسول او بر مردم
واجب شده است. روشن است که
اطاعت خدا با انجام دادن کارهایی که پیامآور او
ابلاغ کرده تحقق مییابد. جای این پرسش است که بخش دوم آیه ـ یعنی اطاعت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که جداگانه آمده ـ ناظر به چه مسائلی است؟ مرحوم
علامه طباطبایی به این سؤال چنین پاسخ میدهد: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خود دارای دو ویژگی است: یکی حیثیت قانونگذاری به واسطه آنچه خدا بجز کتاب، بر او
وحی میکند و آن عبارت است از چیزهایی که اجمال آن در کتاب آمده و او برای مردم شرح میکند. خداوند دراینباره میفرماید: «وَ اَنْزَلْنا اِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»
؛ و دیگری بیان آرایی که مربوط به امور
حکومت و
قضاوت است.
نتیجه بحث این میشود که اطاعت از خدا و اطاعت از رسول خدا دو معنا مییابد و همین باعث گشته که فعل «اطیعوا» دو بار تکرار شود؛ اگرچه همه در نهایت به خدا ختم میشود و اطاعت از دستور خداست، زیرا اوست که ما را به اطاعت از رسول خود فرمان میدهد
همانطور که امر به اطاعت از خدا بههیچ
قید و شرطی مقید نشده، اطاعت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز در این آیه هیچ قید و شرطی ندارد و در آیات قرآن نیز آیهای نیست که بتواند مقید این دستور قرار بگیرد. از این معلوم میشود اطاعت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشروط نیست؛ زیرا اگر جز این میبود میبایست قیدش طرح میشد. خداوند در موارد دیگر که سخن از فرمانبرداری است و امکان سوء استفاده وجود دارد، بدون درنگ جلوی سوء استفاده را گرفته است؛ وَ وَصَّیْنَا الْاِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً وَ اِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما اِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَاُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛
چطور ممکن است درباره چنین موضوع مهمی آن را به حال خود بگذارد. این خود دلیل دیگری بر مطلق بودن ضرورت اطاعت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است. چنین درخواستی (لزوم اطاعت بیقید و
شرط) از سوی خداوند متعال نشان آن است که همه فرمانهای صادر شده از آن جناب مورد قبول خداوند متعال است و فرمانی که او آن را نپسندد از آن جناب سر نخواهد زد؛ یعنی خواست او مطابق با خواست خداوند عالم است و
تعارض و تنافی بین آنها نیست وگرنه
آیه بیانگر دو فرمانی است که امکان اطاعت ندارد
توضیح این که اگر در موردی خواست خداوند و رسول او با هم منافات داشته باشد، هم باید از رسولش فرمان برد ـ زیرا او فرموده: اطیعوا الرسول ـ و هم نباید، چون فرض بر این است که این، کاری است که خدا ما را از آن بازداشته است. نتیجه آنچه گذشت این است که وصف
عصمت برای رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثابت است و باز به این معناست که خداوند بر تطبیق دستورهای نبی مکرم اسلام با ارزشهای الهی صحّه گذاشته است.
در برخی از آیات اطاعت از خدا چنان با اطاعت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در هم تنیده که گویی این دو یک چیز بیشتر نیستند: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ اَطاعَ الله»
.
در آیات متعددی اطاعت از خدا و رسول را مایه
رحمت معرفی کرده است: «وَ اَطیعُوا الله وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»
.
در برخی از آیات خداوند به هدایتبخش بودن اطاعت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تصریح کرده است: «قُلْ اَطیعُوا الله وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ اِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَی الرَّسُولِ اِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ»
.
در آیات متعددی علاوه بر امر به اطاعت، نافرمانی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مایه
کفر و خروج از
دین شمرده است: «قُلْ اَطیعُوا الله وَ الرَّسُولَ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَّ الله لا یُحِبُّ الْکافِرینَ»
. در برخی آیات آن را مایه بطلان اعمال معرفی کرده است: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اَطیعُوا الله وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا اَعْمالَکُمْ»
.
در شماری از آیات برنافرمانی از دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
تهدید به
کیفر کرده است. مانند «وَ مَنْ یَعْصِ الله وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهینٌ»
که نشان از اعتبار و ضرورت
تبعیت از آن بزرگوار دارد؛ زیرا اگر پیروی لازم نبود، ترک آن نباید کیفری به همراه داشته باشد.
ضرورت اطاعت از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با بیانی مفصلتر در این
آیه بیان شده است: «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا الله اِنَّ الله شَدیدُالْعِقابِ»
. از بخش دوم کلام (وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) معلوم میشود که مقصود از «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» نیز دستورهایی است که آن حضرت به امّت فرموده؛ بنابراین، خداوند دستور میدهد که مردم باید به فرمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گردن نهند و کسی حق تمرّد و سرپیچی از آن را ندارد. این آیه نیز از اعتبار بدون منازع گفتار آن حضرت
حکایت میکند. در بخش پایانی آیه نیز تخطّیکنندگان از دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به کیفری سخت
تهدید شدهاند که خود، تاکیدی دوباره بر ضرورت تسلیم در برابر ایشان است. همه این آیات و برخی آیات دیگر ـ مانند آیه ۳۶
سوره احزاب ـ بیانگر اعتبار و منزلت ویژه گفتار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از منظر قرآن است.
دسته دیگر از آیات بیانگر اعتبار سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آیاتی است که آن جناب را الگو و نمونه نیکی برای مردم معرفی میفرماید:
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللهِ اسوه حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا الله وَ
الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ الله کَثیراً
؛ هر آینه برای شما در خصلتها و روش پیامبر خدا نمونه و سرمشق نیکو و پسندیده است برای کسی که به خدا و روز بازپسین امید میدارد و خدای را بسیار یاد میکند.
در کتابهای لغت آمده است: «و لی فی فلانٍ اسوه و اسوه اَی قُدْوَةٌ، و قِدْوةٌ»
و «قدوه» به چیزی گفته میشود که به آن
اقتدا و از آن پیروی میگردد.
در این آیه خداوند رسول خود را سرمشق پسندیده برای مؤمنان معرفی کرده است. این کار یعنی خداوند بر انطباق کامل رفتار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با ارزشهای الهی مهر تایید زده است.
آغاز کلام با «ل» قسم و «قد» بر تاکید بر اسوه بودن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دلالت دارد و از لزوم سرمشق قرار دادن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
مؤمنان با فعل ماضی تعبیر کرده است (لَقَدْ کانَ لَکُمْ) که بر قطعی بودن و استمرار این وظیفه دلالت دارد
در
حقیقت در اینجا «کان» منسلخ از زمان است و بر اینکه این حکم به گذشته اختصاص داشته باشد دلالتی ندارد.
از طرف دیگر، خداوند در این آیه، اسوه بودن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به جهت خاصی محدود نکرده است و از میان رفتارهای رسول خدا بر فعل خاصی انگشت نگذاشته است. این بیانگر آن است که همه رفتارهای آن جناب در همه ابعاد زندگی این حکم را دارد، اعم از رفتارهای عادی یا رفتارهایی که در راستای تبلیغ
وحی انجام میداد. اگر فعل خاصی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مورد نظر میبود، میبایست ذکر میشد.
در ادامه آیه آمده است: «لِمَنْ کانَ یَرْجُوا الله وَ
الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ الله کَثیراً» این جمله
بدل از «لکم» است و خداوند کسانی را که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای آنها اسوه است، شفافتر بیان کرده و برای آنان سه ویژگی ـ دو ویژگی اعتقادی و یک ویژگی رفتاری ـ بیان کرده است. از این بیان به روشنی معلوم میشود که درسآموزی و سرمشق گرفتن از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به زمان و مکان خاصی محدود نیست؛ «جاودانه و جهانی بودن ارزش و اعتبار سنت از
حدیث ثقلین نیز قابل فهم است.» نکتهای که ممکن بود بویی از آن از تعبیر «لکم» استشمام شود.
نتیجه آنکه رفتار آن حضرت سرمشق جاودانه و جهانی برای کسانی است که آن سه ویژگی را داشته باشند. این آیات «تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمینَ
نَذیراً»
؛ «قُلْ یا اَیُّهَا النَّاسُ اِنِّی رَسُولُ اللهِ اِلَیْکُمْ جَمیعاً»
؛ «وَ اَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ کَفی بِاللهِ شَهیداً»
؛ «ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیماً»
«وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشیراً وَ
نَذیراً وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»
نیز گویای جهانی و جاودانه بودن این سرمشق است. «شاهد بودن آیه بر مطلب مورد نظر در صورتی است که «کافة» حال برای «للناس» باشد.»
آیه بیست و یک
سوره احزاب، درباره
جنگ احزاب نازل شده و ناظر به پایداری و
استقامت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آن نبرد است. برخی بههمین دلیل مضمون آیه را منحصر به
صبر و
مقاومت در
جنگ و
جهاد میدانند و تعمیم آن به همه رفتارهای رسول خدا را نمیپذیرند؛ البته نه به این
دلیل که مورد مخصص مضمون آیه است، بلکه معتقدند نزول آیه در مورد خاص مانع از انعقاد
اطلاق برای آیه است
«ایشان همین اشکال را در آیاتی که به فرمانبرداری از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امر میکند نیز جاری میداند.»
به عبارت دیگر آیه در غیر مورد نزول خود، مبتلا به اجمال است.
به اشکال مذکور به این صورت میتوان پاسخ گفت: حجیت فرازهای مستقل قرآنی صرفاً وابسته به قبل و بعد خود نیستند
و اگر خود مستقلاً مفید مطلبی باشند، به آن اخذ میشود. بنابراین اگرچه آیه درباره جنگ احزاب است، این بخش از آیه مفید قاعدهای کلی است و آن، حجیت رفتار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و لزوم
تبعیت از آن حضرت میباشد.
مؤید این احتمال، استناد به این بخش از آیه در سخن معصومان (علیهمالسّلام) به منظور تبیین ضرورت تاسی به آن جناب در رفتارهایی است که ارتباطی با مورد نزول آیه یعنی صبر و جهاد ندارد «
محمد بن یعقوب، عن
علی بن ابراهیم، عن ابیه، عن
ابن ابی عمیر، عن
حماد، عن
الحلبی، عن ابی عبدالله (علیهالسّلام) قال: ان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کان اذا صلی العشاء الآخرة امر بوضوئه وسواکه یوضع عند راسه مخمراً فیرقد ما شاء الله، ثم یقوم فیستاک ویتوضا ویصلی اربع رکعات، ثم یرقد ثم یقوم فیستاک ویتوضا ویصلی، ثم قال: لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنة وقال فی آخر الحدیث: انه کان یستاک فی کل مرة قام من نومه.»
[
باب استحباب السواک فی السحر وعند القیام من النوم مطلقا
]«عن ابی جعفر محمد بن علی (علیهالسلام) انه قال: نظر ابی الی امراة فی بعض مشاعر مکة فرای منها ما اعجب به من حسن خلق فسال عنها، هل لها زوج؟ فقیل: لا، فخطبها الی نفسها، فتزوجته فدخل بها ولم یسال عن حسبها، وکان رجل من الانصار یتصل به فلما سمع بذلک شق علیه کراهة ان تکون غیر ذات حسب، فیقول الناس فی ذلک، فلم یزل یسال عن حسبها حتی وقف علی خبرها، فوجدها فی بیت اهل قومها شیبانیة من بنی ذی الجدین فدخل علی علی بن الحسین (علیهالسلام) فذکر له ذلک، فقال: قد کنت اراک احسن رایا منک
الیوم، اما علمت ان الله جاء بالاسلام فرفع به الخسیس، واتم به الناقص واکرم به اللوم، فلا لؤم علی امرئ مسلم فانما اللؤم لؤم الجاهلیة. وقد اعتق رسول الله امته وتزوجها وعنده نساء من قریش، و فی رسول الله اسوه حسنة لمن کان یرجو الله
والیوم الاخر..»
«و عن جعفر بن محمد (علیهالسلام)، انه قال: کان بالمدینة رجل من العرب له ام ولد، فمات عنها فتزوجها علی بن الحسین (علیهالسلام)، فبلغ ذلک عبد الملک بن مروان، فکتب الیه: ا ما کان لک فی قریش وافناء العرب کفایة تحجزک عنام ولد رجل؟ فکتب الیه علی بن الحسین(علیهالسلام) اما، بعد فان الله تبارک و تعالی رفع بالاسلام الخسیسة، واتم به الناقصة، ولا لوم علی امرئ مسلم، وانما اللوم لوم الجاهلیة، و قد اعتق رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امته وتزوجها، و عنده نساء من قریش، وفی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اسوه حسنة، لمن کان یرجو الله
والیوم الاخر".»
«به نظر میرسد که دو روایت اخیر گزارشی از یک روایت است.»
استدلال به این بخش از آیه نشان آن است که این فراز قرآنی علاوه بر معنایی که با توجه به سیاق افاده میکند، به طور مستقل یعنی مجزا از قبل و بعد و بدون منظور داشتن آن فضا نیز
حجت است. شاید با استناد به قاعده «تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است» کسی ادعا کند که قید «رسول الله» دایره تاسی را به افعالی محدود میکند که با این حیثیت
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرتبط است و شامل رفتارهای عادی آن حضرت نمیشود.
در پاسخ باید گفت که با استناد به این قاعده میتوان
ضرورت تاسی به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را توجیه و تبیین کرد؛ اما این به آن معنا نیست که این
حکم محصور به این وصف است و در نتیجه ضرورت تاسی به آن جناب در رفتارهای دیگر آن حضرت را که جنبه
ابلاغ دین ندارد، منتفی دانست. به عبارت دیگر
اطلاق حکم بر وصف مشعر به علیت است، نه اینکه علت باشد و در نتیجه به استناد آن بتوان حکم را تعمیم و تخصیص داد. بنابراین،
قید «رسول الله» اگرچه در ضرورت تاسی دخالت دارد، به آن محدود نیست. این نکته نیز درخور بررسی است که اگر رفتارهای عادی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را کنار بگذاریم چهاندازه از رفتارهای حضرت میماند تا به آن بزرگوار تاسی شود و آیا تخصیص اکثر لازم نمیآید و موجب رکاکت کلام نمیگردد؟!
علاوه بر اینکه از روایات متعددی فهمیده میشود که معصومان (علیهمالسّلام) به پشتوانه این آیه مردم را به تاسی به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
دعوت میکنند. این کار بیانگر آن است که معصوم دلالت این آیه را فراتر از رفتارهای دینی دانسته و شمول آن بر رفتارهای عادی را به صورت پیشفرض در ذهن داشته است.
برای مثال پس از آنکه
امام علی (علیهالسّلام) میفرماید: «وَ لَقَدْ کَانَ فِی رَسُولِ اللهِ صکَافٍ لَکَ فِی الْاسوه وَ...» و از
مؤمنان میخواهد به او
اقتدا کنند، رفتارهایی عادی مانند غذا خوردن بر روی زمین، نحوه نشستن، وصله زدن به کفش و لباس خود، سوار شدن بر مرکب بدون پالان و کسی را همردیف خود سوار کردن و غیر آن را بر میشمرد و در پایان میفرماید: «فَتَاَسَّی مُتَاَسٍّ بِنَبِیِّهِ وَ اقْتَصَّ اَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ وَ اِلَّا فَلَا یَاْمَنِ الْهَلَکَةَ» و بر اقتدا به آن حضرت تاکید میورزد
در
روایت دیگری
امام صادق (علیهالسّلام) در تبیین نادرستی رفتار کسی که به علت
ترس از خدا از
زن و زندگی کناره گرفته بود، فرمود: به
یقین میدانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چند
همسر داشت و میدانی که
گوشت و
عسل تناول میکرد و این که گفتی از ترس خدا نمیتواند سر خود را بلند کند،
خشوع مربوط به
قلب است و چه کسی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خاشعتر و خاضعتر است و حال آن که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین نمیکرد. بعد فرمود: «وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ اسوة حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا الله وَ
الْیَوْمَ الْآخِر»
تضمین این آیه در این روایات بر این پیشفرض استوار است که گوینده سخن، مفاد آیه را
عام و قید «رسول الله» را توضیحی میداند «امام علی (علیهالسلام) در توجیه رفتار سیاسی خود در بحث
حکمیت که مورد ابهام
خوارج بود، تاسی به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مطرح فرمود و گفت: «وَ اَمَّا قَوْلُکُمْ اَنِّی جَعَلْتُ الْحَکَمَ اِلَی غَیْرِی وَ قَدْ کُنْتُ عِنْدَکُمْ اَحْکَمَ النَّاسِ فَهَذَا رَسُولُ اللهِ صقَدْ جَعَلَ الْحَکَمَ اِلَی سَعْدٍ
یَوْمَ بَنِی قُرَیْظَةَ وَ قَدْ کَانَ اَحْکَمَ النَّاسِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ اسوه حَسَنَةٌ فَتَاَسَّیْتُ بِرَسُولِ اللهِ»
برخی صاحبنظران نیز از این آیه ضرورت اقتدا در همه رفتارها به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را استفاده کردهاند
««قوله سبحانه"لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ اسوه حَسَنَةٌ" و قوله" وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ" یدلان علی وجوب الاقتداء بالنبی صفی جمیع افعاله الا ما خص به و الاجماع الظاهر الرجوع الی افعاله صفی احکام الحوادث کالرجوع الی اقواله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فیجب ان تکونا حجة.»
وانگهی از این که قرآن در برخی موارد که به تبیین جایگاه
سنت نبوی پرداخته، از آن جناب با عنوان «رسول الله» یاد کرده
البته در موارد قابل توجهی چنین استـ و در جای دیگر با ضمیر
و غیره میتوان حدس زد که عنوان رسول الله عنوان مشیر است و وصف احترازی به شمار نمیآید.
این احتمال با تلقی معاصران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که همه رفتار حضرت را جزئی از
سنت و خود را مقید به متابعت میدانستند و بهتبع همین تلقی ـ حتی علاقه و سلیقه آنجناب راـ گردآوری و تدوین کردهاند، منافات دارد. «کتابهایی با عناوین
سنن النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حاوی حرکات و سکنات جزئی و عادی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است. نباید رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را با خودمان مقایسه کنیم. قطعاً دوست داشتنها و تنفرهای آنجناب از سر
هوا و هوس نبوده و از
معرفت آنجناب نشئت میگرفته و به همین جهت سنت شمرده میشود.»
و اگر برخی رفتارهای آن جناب از دایره سنت خارج بود، سزاوار بود که به مردم گوشزد میشد و برای مردم روشنگری میگشت و حال آنکه شاهد چنین نکتهای نیستیم.
توجه داریم که بخشی از سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در تبیین
آیات قرآن صادر شده است، نیز میدانیم که قرآن صرفاً مشتمل بر مسائل دینی به معنای خاص نیست، بنابراین آنچه از سنت در تبیین این دسته از آیات برسد، حجت و سنت بودن آن تثبیت میگردد.
البته روشن است که معنای ضرورت تاسی به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به این معنا نیست که هر کاری که آن جناب انجام میداد، بر ما
واجب باشد؛
اگرچه بر آن حضرت
مباح یا
مستحب بوده باشد. معلوم است که این خود خلاف اسوه قرار دادن اوست، بلکه مراد آن است که هر کاری که آن بزرگوار انجام میداد ما نیز به همان صورت انجام دهیم: اگر واجب است واجب و اگر مباح است مباح و....
ممکن است گفته شود که
آیه بر لزوم تاسی دلالتی ندارد و صرفاً توصیه به تاسی به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شده است
در این فرض نیز آیه حاکی از اعتبار و حجت بودن رفتار آن حضرت است و این خاصیت اسوه بودن است. اگر استاد به شما سرمشقی داد که هنگام تمرین از آن کمک بگیرید، یعنی شما میتوانید در صورت مواخذه از طرف استاد به آن سرمشق استناد کنید؛ همانطور که او میتواند به استناد آن سرمشق بر شما
احتجاج کند و این فقط در صورتی قابل تصور است که آن سرمشق دارای اعتبار باشد.
سرمشق و الگو ظهور در
تبعیت از کردار دارد؛ پس طبق این
آیه رفتار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ارزش و اعتبار برخوردار است و خدا خواسته مؤمنان از آن تبعیت کنند و در مسیر زندگی آن حضرت را مقتدای خویش قرار دهند و از او پیروی نمایند. شایان توجه این که این وظیفه در قالب انشاء بیان نشده، بلکه به صورت اخبار بیان شده است که به گفته اهل ادب دلالت آن بر ضرورت، از تاکید بیشتری برخوردار است.
شاید پرسیده شود که چرا سرمشق بودن رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مؤمنان که در واقع مخاطبان آیهاند اختصاص یافته است (لَقَدْ کانَ لَکُمْ)؛ زیرا روشن است که اگر کسی به خدا و پیامبر
ایمان نداشته باشد رفتار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای او ارزش و اعتباری نخواهد داشت و شاید همین نکته علت یادکرد از پیامبر به «رسول الله» است.
تعبیر از پیامبر به «رسول الله» شاید اشعار به تعلیل اسوه بودن آن حضرت برای مؤمنان است؛ به این معنا که چون او مامور ابلاغ پیام از ناحیه خداوند متعال است و قاصد اوست، رفتار او چنین اعتباری یافته است و در نتیجه پیروی از او بر مردمان آسانتر میگردد، چون دیگر شخص آن حضرت ظهور و بروزی ندارد و شاید حاکی از محو شدن آن حضرت در این مقام باشد.
در برخی از آیات خداوند به فرمانبرداری جنبه محسوستری بخشیده و از آن بهدنبالهروی تعبیر کرده و فرموده است: «فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْاُمِّیِّ الَّذی
یُؤْمِنُ بِاللهِ وَ کَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ»؛ و در این صورت امید به یافتن راه وجود دارد: «لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ»
. چنان که ملاحظه میشود، این دنبالهروی نیز ویژه مورد خاص و مشروط به شرطی نیست. در آیه دیگری خداوند
محبت خود را به
تبعیت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشروط کرده و از مردم خواسته است اگر در ادعای دوستی خدا صادقاند، دنبالهرو رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشند و از این طریق محبت الهی را به خود جلب نمایند: «قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ الله فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ»
این بیان جز این نتیجه نمیدهد که خواست رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چیزی جز خواست خدای سبحان نیست و آنجناب جز آینه تمام نمای خداوندی نیست و این به معنای آن است که سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قرین
قرآن، و در کنار قرآن راه دیگری برای تشخیص خواست و
اراده خداوند عالم و چنین سنتی قطعاً لازم الاتّباع است.
به نظر میرسد که آیه به گونهای است که نمیتوان برخی از رفتارهای آن جناب را کنار گذاشت و گفت رفتارهایی که از طبیعت بشری سرچشمه میگیرد یا ریشه در تجربه و ممارست انسانها دارد، از شمول «فاتّبعونی» خارج است.
شایان توجه اینکه در این آیه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از قول خداوند میفرماید: در این موقعیت زمانی فقط دنبالهروی از من میتواند شما را به مقام محبوب الهی شدن نائل کند: «فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ» و نوعی حصر در راهی که به محبوب خدا شدن ختم میشود (
صراط مستقیم) از کلام استشمام میشود. «کوشش شده در ضمن مباحث بدون برجسته ساختن
شبهات به شبهاتی که مرتبط با آیات است پاسخ گفته شود. اگر چه برخی شبهات مرتبط با
حجیت سنت نبوی باقیمانده که مجالی دیگر میطلبد.»
به
اعتقاد شیعه همان اعتبار و درجهای که قرآن برای سنت
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ترسیم کرده، برای گفتار و رفتار دوازده
امام نیز ثابت است. در ادامه به ذکر ادله قرآنی این موضوع میپردازیم.
در
سوره احزاب آیه ۳۳ میخوانیم
«اِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً؛ خدا فقط میخواهد آلودگی را از شما خاندان [
پیامبر
] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند». مفاد آیه
عصمت اهلبیت (علیهمالسّلام) است؛
زیرا در مقصود از ارادهای که در آیه آمده دو احتمال قابل تصور است.
مقصود
اراده تشریعی باشد؛ یعنی خداوند خواسته اهل بیت ـ که درباره مصداق آن بحث خواهیم کردـ با اجرای دستورهای الهی به
طهارت و پاکی برسند. اگر افراد مورد نظر آنچنان که باید به دستورهای الهی پایبند باشند، این خواست الهی جامه عمل میپوشد و گرنه تحقق نخواهد یافت و به عبارت دیگر اراده تشریعی تخلفپذیر است.
مقصود
اراده تکوینی باشد؛ یعنی خداوند خواسته اهل بیت را از پلیدی پاک کند و چون مستقیماً مشیت الهی به چیزی تعلق گرفته، تحقق آن حتمی است وگرنه حاکی از ناتوانی خداوند سبحان است.
آیه در صورتی بر
عصمت و در نتیجه اعتبار سنت معصومان دلالت میکند که مقصود از
اراده، اراده تکوینی باشد.
علاوه بر اینکه ظهور ابتدایی آیه در اراده تکوینی است و احتمال تشریعی بودن نیازمند تقدیر است ـ که خلاف ظاهر است و از بیش از صد و سی موردی که ماده اراده در
قرآن به کار رفته کمتر از پنج مورد در اراده تشریعی به کار رفته که خود احتمال تکوینی بودن را تقویت میکند ـ احتمال تشریعی بودن اراده به چند دلیل منتفی است:
کاربرد واژه «اِنّما» مفید آن است که اراده الهی محدود و منحصر به دسته خاصی است و شامل دیگران نمیگردد «شیخ
طبرسی میفرماید: ان لفظه انما محققه لما اثبت بعدها نافیه لما لم یثبت.» «یعنی کلمه انما مفید تحقق چیزی است که به دنبال آن میآید و نفی تحقق از دیگران میکند.»
و حال آنکه اراده تشریعی خداوند سبحان بر
تطهیر انسانها ویژه دسته خاصی نیست، بلکه همگانی است و اصلاً مقصود خداوند از وضع قوانین و بیان آنها این است که همه به طهارت باطن دست یابند و از
گناه و
معصیت در
امان بمانند و پیامبران خود را برای همین فرستاد
لسان آیه گویای مدح و
ستایش اهلبیت است و این جز با بیان نکتهای اختصاصی و ویژه که همگان به آن دسترسی ندارند محقق نمیشود
و حال آنکه کسب طهارت با
تبعیت از قوانین الهی ویژه دسته خاصی از مردم نیست.
اراده تشریعی در جایی تصور دارد که اراده الهی به فعل غیر تعلق بگیرد؛ به این معنا که خدا خواسته شخصی فلان کار را انجام دهد، یعنی در واقع اراده الهی از مجرای اراده عبد تحقق یابد و در این افعال چون اراده الهی تمام علت نیست امکان تخلف دارد. اما با اندکی تامل پیداست که اراده در آیه مورد بحث به فعل عبد تعلق نگرفته، بلکه «یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ»؛ خدا خواسته آلودگی را از اهل بیت بزداید و آنان را پاک کند. در چنین صورتی جز اراده تکوینی که تخلفی در تحقق آن نیست احتمال دیگری راه ندارد
رجس به معنای پلیدی و ضد نظافت است
با در نظر گرفتن
حکم و موضوع روشن میشود که مقصود از رجس هر گونه آلودگیِ فعلی و شانی است و اذهاب آن ـ که به معنای ازاله و محو کردن است. «و ذَهَبَ به و اَذهَبَه غیره: اَزالَه.»
ـ یعنی از بین بردن ناپاکیهای درونی و عملی. قابل توجه است که اراده خداوند متعال به دو چیز تعلق گرفته: از بین بردن ناپاکی و جانشین ساختن طهارت «لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً». این دو اگرچه در نهایت به یک معنا منتهی میگردند، تکرار آن حاکی از تاکید بر طهارت هرچه بیشترِ موضع است.
گزارشهای ناظر به شان نزول این
آیه حاکی از آن است که آیه زمانی نازل شد که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در خانه
امسلمه حضور داشتند و
زهرا (سلاماللهعلیها) غذایی را آماده کرده بودند و برای آن حضرت آوردند. پیامبر
امام علی و
حسنین (علیهمالسّلام) را نیز فرا خواند. در این هنگام که امسلمه در خارج از خانه بود این آیه نازل شد. طبق برخی گزارشها پس از نزول آیه یکی از همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، (امسلمه) از ایشان پرسید: آیا این آیه شامل من هم میشود؟ به تعبیر دیگر آیا عنوان اهل بیت مرا هم دربر میگیرد؟ حضرت محترمانه به او جواب منفی داد و فرمود: «انّک علی خیر»
ترمذی بعد از نقل این حدیث میگوید: «هذا حدیث حسن صحیح. و هو احسن شئ روی فی هذا الباب» و میافزاید: سه صحابی دیگر نیز در این باب
روایت نقل کردهاند.
حاکم نیشابوری به طریق خود از امسلمه نقل میکند که آیه تطهیر در خانه من نازل شد و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کسی را به دنبال امام علی و حضرت فاطمه و حسنین (علیهمالسّلام) فرستاد و فرمود: «هولاء اهل بیتی»
علاوه بر نکته مذکور خود همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ادعایی ندارند؛ بلکه از آنها اخباری مبنی بر عدم شمول آیه نسبت به آنها نقل میشود. برای مثال امسلمه درباره آیه تطهیر میگوید: من کنار در خانه نشسته بودم که این آیه نازل شد. به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفتم «الستُ من اهل البیت؟ قال: انت الی خیر؛ آیا من از اهل بیت نیستم؟ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: تو بر
خیر هستی»
در نقل دیگری پاسخ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین نقل شده است: «انّک من ازواج النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ما قال: انّک من اهل البیت؛ به
یقین تو از همسران پیامبری و نفرمود تو از اهل بیت هستی»
حتی برخی نقلها حاکی از آن است که امسلمه گوشه رواندازی را که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر روی خود، علی، فاطمه، حسن و حسین (صلواتاللهعلیهماجمعین) کشیده بود کنار زد و خواست داخل شود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روانداز را از دستش کشید و او را کنار زد
برخی روایات حاکی از چنین برخوردی با
عایشه است
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اعمال تدبیر الهی عبا یا رواندازی را که داشتند بر سر امام علی، حضرت زهرا و حسنین (علیهمالسّلام) کشیدند و فرمودند: «اللهمّ هولاء اهل بیتی». علاوه بر تدابیری که پیامبر در تعیین مصداق این عنوان اندیشیده، گزارشهایی حاکی از آن است که آن جناب مدت قابل توجهی ـ که در برخی نقلها شش ماه و در برخی نه ماه ذکر شده است ـ هنگام نمازهای پنجگانه بر در خانه
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) میایستاد و میفرمود: «الصلاة یرحمکم الله اِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ الآیة...»
و در حقیقت مصادیق آیه را معرفی میفرمود.
از این بهخوبی روشن میشود که مراد از «اهل بیت» پنج گوهر پاک یعنی رسول خدا، امام علی، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین (صلواتاللهعلیهماجمعین) میباشند.
در برابر آنچه گذشت ـ که نقل مشاهدات عینی افراد از ماجراست و اندکی است از بسیارـ، سه نفر از تابعین (
عکرمه،
مقاتل،
عروة بن زبیر) در برخی نقلها بدون استناد به سخن هیچیک از
صحابه و در برخی با استناد به آن مدعی شدهاند که
آیه درباره
همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شده است
دروغگو بودن این سه نفر و دشمنی آنها با امام علی (علیهالسّلام) از طرق مختلف به اثبات رسیده است
«درباره عروه نیز.»
علاوه بر این که در
زبان عربی عصر نزول قرآن، زن اهلبیتِ
شوهر به شمار نمیرفت. در
صحیح مسلم نقل شده است که از
زید بن ارقم پرسیده شد: مراد از اهل بیت چه کسانی هستند؟ آیا شامل همسران حضرت میشود؟ زید در جواب گفت: «لَایْمُ اللهِ اِنَّ الْمَرْاَةَ تَکُونُ مَعَ الرَّجُلِ الْعَصْرَ مِنَ الدَّهْرِ ثُمَّ یُطَلِّقُهَا فَتَرْجِعُ اِلَی اَبِیهَا وَ قَوْمِهَا»؛
نه به خدا سوگند!
زن روزگاری را با
مرد میگذرانَد سپس مرد که او را
طلاق داد، به نزد
پدر و خویشانش باز میگردد».
غیر از نکته مذکور
سیوطی از عکرمه نقل میکند که او درباره آیه تطهیر به مردم میگفت: لیس بالذی تذهبون الیه، انما هو نساء النبی، [
مقصود از اهل بیت
] آنگونه نیست که شما میپندارید، بلکه مراد همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است». این سخن حاکی از آن است که باور عمومی جامعه آن روز که خود در متن حوادث و شاهد و ناظر ماجرا بودند این بود که عنوان اهل البیت شامل همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمیشود. این نکته، انتساب این رای را به
ابن عباس ـ چنان که عکرمه مدعی آن استـ را نیز با تردیدی جدی مواجه میکند؛ زیرا با توجه به جایگاه علمی ابن عباس در آن مقطع زمانی، اگر او واقعاً معتقد به شمول اهل بیت نسبت به همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، آیا چنین باوری عادتاً در سطح عموم مردم شکل میگرفت که بر هم زدن آن به فراخوان برای
مباهله نیاز داشته باشد؟! «قال عکرمه من شاء باهلته انها نزلت فی نساء النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)»
این خود شاهدی بر کذب بودن این انتساب به ابن عباس است.
مهمترین دلیلی که
اهل سنت بر شمول آیه نسبت به همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اقامه کردهاند، سیاق آیات است. ایشان مدعیاند که به قرینه صدر و ذیل آیه که درباره همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و لزوم رعایت هماهنگی بین سخنان هر گوینده، این بخش میانی نیز درباره آنان است.
اما با اطمینان میتوان ادعا نمود که سیاق آیه در این قسمت با قبل و بعد آن متفاوت است و این بخش از آیه در سیاق جملههای قبل و بعد نیست؛ زیرا:
۱. ضمیرهایی که قبل و بعد از این بخش از آیه میآیند همه جمع مونث غایباند، بر خلاف این بخش که از ضمیر جمع مذکر حاضر استفاده شده است. بنابراین سیاق جمله تغییر کرده و به استناد سیاق نمیتوان حکم این جمله را به موضوع جمله سابق سرایت داد.
۲. تامل در آیه تطهیر حاکی از مدح و
ستایش موضوع سخن در این بخش است و حال آنکه لحن آیات قبل و بعد اگر نگوییم دارای بار منفی است، حداقل خالی از مدح است.
۳. علاوه بر اینکه اگر در جایی در شکلگیری سیاق تردید داشته باشیم، اصل عدم انعقاد سیاق است
۴. سیاق در صورتی میتواند مستند قرار گیرد که دلیل مستقلی بر خلاف آن نداشته باشیم وگرنه سیاق مفید نخواهد بود
و در این آیه علاوه بر مطالب پیش گفته، روایات بسیاری بر خلاف سیاق ادعایی دلالت میکند.
با توجه به آنچه گذشت مفاد آیه چنین میشود که خداوند خواسته است بدی و پلیدی را از این افراد معین بردارد و این خواست نیز تکوینی است؛ یعنی بدون تردید محقق میشود و خداوند خواسته این افراد از
گناه و خلاف امر الهی بر حذر باشند.«اینجا ممکن است
توهم جبر شود، ولی آن بسته به این است که ما
عصمت را چگونه تبیین کنیم. اگر چنان که
علامه طباطبایی میفرماید «هی صورة علمیة نفسانیة تحفظ الانسان من باطل الاعتقاد و سیء العمل» و عصمت را از مقوله
علم بدانیم که از این طریق انسان از اندیشه و رفتار نادرست در
امان قرار میگیرد.» «بنابراین اصلاً چنین توهمی درست نیست.»
این، مفید عصمت و پاکی آنان است و چنانکه گذشت، عصمت یعنی خواست آنها خواست خداست و از آن تخطی و تخلف ندارد و اگر چیزی حاکی از
اراده و خواست خدا بود،
تبعیت از آن لازم و
تخلف از آن
جایز نیست.
آیه تطهیر با عنایت به گزارشهای مستندی که گذشت، اعتبار سنت پنج تن از معصومان را به طور مستقیم ثابت میکند. بدیهی است که همین حکم درباره افرادی که توسط معصومان به عنوان جانشین معصوم ایشان معرفی میشوند نیز ثابت است؛ زیرا فرض بر این است که معصوم معرفی کننده، اراده و
حکم خدا را درباره جانشین خود بیان میدارد. به این بیان سنت نُه معصوم دیگر نیز معتبر و حاکی از اراده خداوند متعال خواهد بود
در تبیین اعتبار سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آیه «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اَطیعُوا الله وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الْاَمْرِ مِنْکُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ اِلَی اللهِ وَ الرَّسُولِ اِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ
الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ اَحْسَنُ تَاْویلاً»
مدد جستیم. حال دوباره به ادامه آیه مینگریم و میگوییم: خداوند در این آیه به لزوم اطاعت از دسته سومی که از آنها به اولو الامر یاد کرده فرمان میدهد و چنان که معلوم است و پیشتر نیز اشاره شد، برای این اطاعت هیچ قید و شرطی بیان نکرده است. به اقتضای استدلالی که درباره
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفته شد و بدون هیچ تفاوتی درباره اولیالامر نیز جریان دارد، باید پذیرفت که خواست این دسته نیز منطبق با خواست خداست و منویاتشان بازتاب
مشیت الهی است و ایشان نمایشگر خواست اویند. به همین دلیل است که بدون هیچ
قید و شرطی باید از آنان فرمان برد «
فخر رازی در
تفسیر این آیه به همان بیان دلالت آیه بر ضرورت عصمت اولیالامر را پذیرفته است.»
علاوه بر اینکه در این آیه اطاعت ایشان را در ردیف اطاعت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ذکر کرده و این بیانگر وحدت ملاک و معیار در اطاعت از رسول و اولیالامر است و ضرورت اطاعت از ایشان از باب
امر به معروف و نهی از منکر نیست
مفسران
اهل سنت معمولاً آیه را مقید میکنند به اینکه اطاعت از
اولیالامر در جایی
واجب است که دستور او با فرمان خداوند هماهنگ باشد و در غیر این صورت نباید از او اطاعت کرد. نادرست بودن چنین قیدی روشن است. در آیه شریفه اطاعت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اولی الامر واجب است. به طور طبیعی اگر جمله متضمن قیدی باشد، باید متوجه هر دو باشد وگرنه، نه. اصلاً اینکه رسول و اولیالامر را در یک فرمان جای داده برای این است که بفهماند این دو در این رتبه با هم مشترکاند و همانطور که اطاعت از رسول مقید نیست، اطاعت از اولیالامر نیز چنین است.
نکتهای که در این آیه جای بحث دارد، تبیین مصداق اولی الامر است. میدانیم که در قرآن واژگان و تعبیرهایی به کار رفته که اگرچه معنای آنها روشن است، برخی تفاصیل و نمونههای عینی آن معلوم نیست. همه مسلمانان قبول دارند که برای رفع ابهام از این موارد راهی نیست جز مراجعه به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که خداوند او را مفسر و
معلم قرآن قرار داده است. از نمونههای روشن این موارد
نماز است. میدانیم نماز عبارت است از اظهار بندگی به درگاه خداوند متعال، اما از
حد و مرز این رفتار چیزی نمیدانیم و هرچه هم تلاش کنیم جز از طریق رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمیتوانیم مقصود را دریابیم. کلمه اولیالامر در آیه شریفه نیز همینگونه است. باید در آستان رفیع آن حضرت زانو زد و از او تبیین اولیالامر را مسئلت کرد. «توجه داریم که با ادله قرآنیِ پیشگفته سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قابل استناد است.»
به تعبیر
علامه عسکری رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به شیوههای گوناگون و در موارد متعدد به تبیین این نکته اقدام فرمود. از آغازین روزهای اعلان آشکار
نبوت خویش، «
یوم الانذار» تا زمان رحلتش به اجمال و تفصیل این مهم را برای مردم شرح داد. به رغم ناسازگاری این سخنان با قدرت حاکم در طول چهارده قرن گذشته به ویژه با دستگاه خلافت در
صدر اسلام و تدابیر پیشبینی شده برای نرسیدن پیام آن جناب به نسلهای بعدی از طریق آتش زدن مکتوبات
صحابه و ممانعت از نقل و تدوین سنت ـ به ویژه سنتی که کیان سلطه حاکم را به خطر میانداخت ـ و حبس و تهدید گزارشگران سنت نبوی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنچه امروز از طریق اهل سنت گزارش شده و به دست ما رسیده به خوبی میتواند نمونه عینی اولواالامر را برای ما روشن کند
در منابع روایی شیعی از امامان (علیهمالسّلام) به طور مکرر روایت شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اولو الامر را به
امام علی و فرزندان معصوم ایشان (علیهالسّلام) تفسیر کردهاند که برای نمونه چند مورد را ذکر میکنیم.
شیخ صدوق به سند متصل از شماری از اصحاب امامیه از
جابر بن عبدالله انصاری نقل میکند که وقتی آیه مورد بحث بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شد گفتم خدا و رسول او را شناختیم. اولیالامر، کسانی که خدا طاعتشان را قرین طاعت شما قرار داده، کیانند؟ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «هم خلفائی یا جابر و ائمة المسلمین من بعدی اولهم علی بن ابی طالب ثم الحسن و الحسین ثم...؛ ایشان جانشینان من هستندای جابر و پیشوایان مسلمین بعد از من هستند. اول آنها علی بن ابیطالب سپس حسن و حسین و سپس...» «باب نص الله تبارک و تعالی علی.»
این روایت در منابع دیگر معاصر شیخ صدوق نیز نقل شده است
در روایت دیگری
سلیم بن قیس هلالی از امام علی (علیهالسّلام) نقل میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هر آیهای را که بر وی نازل میشد بر من میخواند و من آن را مینگاشتم... رسول خدا دست بر سینه من گذاشت و در حقم
دعا کرد. از آن حضرت پرسیدم آیا از فراموشی من نسبت به حفظ آنچه میفرمایید نگران هستید؟ حضرت فرمود: «لست اتخوف علیک نسیاناً و لا جهلاً، و قد اخبرنی ربی انه قد استجاب لی فیک و فی شرکائک الذین یکونون من بعدک، فقلت یا رسول الله و من شرکائی من بعدی؟ قال: الذین قرنهم الله بنفسه و بی فقال"اَطِیعُوا الله وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الْاَمْرِ مِنْکُمْ" الائمه. فقلت: یا رسول الله و من هم؟ فقال: الاوصیاءُ مِنّی الی ان یردّوا علیَّ الحوض کلُّهمهادٍ مهتدٍ لا یَضُرُّهم من خَذَلَهم، هُمْ مع القرآن و القرآن معهم لا یفارقُهم و لا یُفارِقونَه...»
حاکم حسکانی با سند خویش به سلیم بن قیس این روایت را به اختصار چنین نقل میکند: «قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شرکائی الذین قرنهم الله بنفسه و بی و انزل فیهم"یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اَطِیعُوا الله وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ" الآیه، فان خفتم تنازعاً فی امر فارجعوه الی الله و الرسول و اولی الامر. قلت: یا نبی الله! من هم؟ قال: انت اولهم»
حدیث منزلت که صدور آن نزد
شیعه و
سنی مورد اتفاق است و
امام علی (علیهالسّلام) را، به جز مقام نبوت، بر جای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مینشاند، تفسیر این آیه به شمار میآید و مفسران ذیل همین آیه از آن روایات یاد کردهاند
در روایت دیگری
امام باقر (علیهالسّلام) از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکنند که مراد از اولی الامر، امامان دین از فرزندان امام علی و
فاطمه هستند
استناد به روایات معصومین در این مورد تمام است؛ زیرا ایشان در این موارد همانطور که از متن نیز آشکار است، راویان کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستند و
صداقت ایشان در نقل خدشهبردار نیست و مورد قبول همگان است.
آنچه اهل سنت ذیل این آیه نقل میکنند مبنی بر اینکه مراد از اولیالامر امیران و فرماندهان لشکرها، حاکمان بلاد، اهل
علم و
فقه، صحابیان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است،
صرفنظر از اینکه هیچ کدام از آنها به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ختم نمیشود، با ظاهر آیه ناسازگار است؛ زیرا چنان که گذشت اطاعت از اولیالامر به سان اطاعت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هیچ قید و شرطی ندارد و هیچ کس معتقد به چنین اطاعتی درباره عناوین نامبرده در این نقلها نیست.
علاوه بر آیات گذشته آیات دیگری بر اعتبار سنت نبوی و امامان (علیهالسّلام) دلالت دارد که طرح آن به فرصتی دیگر موکول میشود.
درباره سنت این سؤال قابل طرح است که آیا اعتبار و حجیت آن متوقف بر حجیت قرآن است و اگر به هر علتی قرآن حجت نباشد، سنت نیز از اعتبار ساقط میگردد یا اینکه اعتبار سنت متوقف بر قرآن نیست؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت: به نظر میرسد وجه اعتبار سنت این است که در نهایت به وجهی از جانب خدا تایید میشود وگرنه وجهی برای اعتبار آن نداریم؛ چنان که قرآن نیز چنین است. گفتار و رفتار معصوم از آن جهت معتبر است که با عنایت به خصیصه
عصمت از خطا،
هوی و هوس خالی است و پرده از خواست خداوند متعال برمیدارد. بنابراین اگر ما از هر راهی به
رسالت رسول و
امامت امام آگاه شدیم، این
حکم برای گفتار و گردار او ثابت خواهد بود.
معجزهای که صدق مدعی
نبوت را اثبات میکند ممکن است
قرآن باشد و بعد از معجزه بودن قرآن ادعای رسالت
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثابت میشود و به
ضرورت عقلی عصمت آنجناب و به دنبال آن سنت ایشان معتبر تلقی میگردد؛ چنانکه ممکن است صدق او از طریق رؤیت معجزههای بسیار دیگری که به منصه ظهور رسیده ثابت شود و به دنبال آن عصمت و اعتبار سنت را کشف کنیم.
راه دوم اختصاص به معاصران آن حضرت نیز ندارد؛ زیرا هر
انسان منصفی وقتی گزارشهای متعدد و متنوع تاریخیِ ناظر به معجزات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مطالعه کند،
اطمینان مییابد که ایشان غیر از قرآن که
معجزه جاوید آن حضرت است، کارهای خارقالعاده دیگری نیز انجام داده که همه بیانگر ارتباط ویژه حضرت با خداست و به این ترتیب نبوت آن بزرگوار ثابت و پیامدهایی چون اعتبار سنت به دنبال خواهد آمد. بنابراین سنّت حجت مستقلی است که اعتبار خویش را تنها از قرآن نمیگیرد.
البته از جهت رتبه و احترام قرآن در مقام بالاتری قرار دارد؛ زیرا به طور مستقیم از مقام ربوبی سرچشمه گرفته و شاید به همین جهت است که در روایات از آن به
ثقل اکبر تعبیر شده، ولی سنت با واسطه
معصوم (علیهالسّلام) به خدا منتسب است و شاید به همین جهت
ثقل اصغر نامبردار گشته است.
چنانکه پیشتر گذشت، مقصود از سنت در این بحث نفس گفتار و رفتار معصوم است و احکامی که گفته شد نیز مربوط به آن است و روشن است که در مقطع کنونی دست ما از سنت به این معنا کوتاه است.)
فی الجمله راههای متعددی برای دستیابی به سنت به معنای مطرح در این مقاله در اختیار ماست؛ مانند قرآن که دراندکی از آیات«اِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ اَنَّکَ تَقُومُ اَدْنی مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذینَ مَعَک»
؛ «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ»
؛ «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک»
سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را گزارش کرده است یا
اجماع و اتفاق
مسلمان بر رفتار یا گفتاری از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). ولی بیشترین حجم سنت در قالب گزارشهایی که از آن به حدیث تعبیر میشود، توسط راویان و گزارشگران به دست ما رسیده است. به همین دلیل گاهی از حدیث به سنت تعبیر میکنند. «فالاحادیث لیست هی السنة بل هی الناقلة لها و الحاکیة عنها و لکن قد تسمی بالسنة توسعاً من اجل کونها مثبتة لها»
با عنایت به این نکته اهمیت حدیث و پرداختن به آن نیز معلوم میشود. اما در اینکه حدیث با چه شرایطی میتواند بازتاب سنت باشد، در میان علما دیدگاههای مختلفی مطرح است و طرح آن نیازمند مقالی دیگر است.
در این مقاله به این نتایج به دست میآید:
۱. اعتبار گفتار و رفتار معصومان (علیهمالسّلام) به مثابه منبعی برای شناخت اسلام و آموزههای آن، با استناد به آیات قرآن قابل اثبات است.
۲. حجیت سنت معصومان (علیهمالسّلام) به امور دینی اختصاص ندارد و در امور عادی نیز شایسته پیروی است.
۳. حجیت سنت معصومان ویژه زمان یا مکان خاصی نیست و به سان قرآن کریم جاودانه و جهانی است.
۴. اعتبار سنت معصومان (علیهمالسّلام) در گرو اعتبار قرآن نیست.
۵. مهمترین راه دستیابی ما به سنت، محدود به گزارشهایی است که توسط راویان به دست ما رسیده و این نکته اهمیت حدیث و پرداختن به آن را نمایان میسازد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «اعتبار سنت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۰۸.