اضافه (ادبیات فارسی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِضافه، اصطلاحى در دستور
زبان به معنای نسبت دادن اسمی به اسم دیگر چون «کتابِ معلم» که در این عبارت، کتاب به معلم
نسبت تعلق دارد. در اینگونه ترکیبات جزء اول را
مضاف و جزء دوم را
مضافٌ
الیه گویند.
میان
مضاف و
مضافٌ
الیه تغایر شرط است، یعنی نمیتوان اسمی را به همان اسم اضافه کرد، مگر آنکه در معنی متفاوت باشند،
چنانکه در ترکیباتی چون «دوستِ دوست» و نظایر آن مراد گوینده دو شخص مختلف است، گرچه الفاظ یکی است. روشن است که ترکیباتی چون «مردِ مرد» و نظایر آن ترکیبات وصفی است، نه اضافی.
مضاف و
مضافٌ
الیه ممکن است مفرد یا جمع،
بسیط یا
مرکب باشند، مثال: بارانهای هفته گذشته کشتزارهای گندم و جو را سیراب کرد.
مراد از
ترکیب اضافی تعریف و تخصیص است و
مضافٌ
الیه معنای
مضاف را مقید و محدود میکند و بدینسان، اسم
مضاف پیش از پیوستن
مضافٌ
الیه معمولاً
نکره است، و پس از آن به نوعی تعریف و تخصیص مییابد و از حالت نکره بودن محض بیرون میآید، مگر آنکه خود در اصل اسم عَلَم باشد و یا از جهت دیگری
معرفه شده باشد، مثال: پل/پل زایندهرود/پل
زاینده رود اصفهان.
مضافٌ
الیه با کسره اضافه به
مضاف میپیوندد، و این کسره در رسمالخط قدیم گاهی به شکل «ی» نوشته میشده است.
در صورتی که
مضاف به یکی از مصوّتهای، a، e، o، a u ختم شود، کسره اضافه به یای مکسور بدل میشود، و در
حقیقت یک «یای وقایه» مصوّتِ آخر
مضاف را از کسره اضافه جدا میکند.
در مورد کلمات مختوم به های بیان حرکت (های غیرملفوظ) این یای وقایه به صورت یای مرخم (کوتاه شده، به شکل همزه) بالای حرف «ها» قرار میگیرد؛ مثال: خانه معلم؛ رادیوی
تهران؛ سرمای زمستان؛ سکوی خانه. در نظم گاهی لازم میشود که این یای مکسور ساکن باشد (مثال: گر خدا خواهد که پرده کس درد...) ، یا از تلفظ ساقط شود (مثال: پرستنده باشیّ و جوینده راه...) .در اسمهای مختوم به واو بعد از ضمه یا فتحه و نیز یای بعد از فتحه یا کسره -)، ey/-ay) کسره اضافه به حرف واو و یای پایانی افزوده میشود، مثل خسروِ خاور، پرتوِ خورشید، در پیِ او.
در نظم گاهی کسره اضافه به
ضرورت وزن باید بلند (به اشباع) تلفظ شود، چنانکه در این مصراع: دلِ عاشق به پیغامی بسازد.
در زبانهای
هند و اروپایی اسم برحسب کاربرد در کلام دارای حالات مختلف بوده (چون فاعلی، مفعولی، اضافه، ندا،...) ، و در بعضی از آنها، چون هندی باستان اسم در ۸ حالت
صرف میشده است. تحقیقات زبانشناسی تاریخی و تطبیقی نشان داده است که شکل گرفتن این حالتهای صرفی و تمایز آنها از یکدیگر به تدریج و در طول
زمان روی داده، و با انشعاب آنها به شاخههای فرعی تکامل و گسترش یافته است.
حالت اضافه در این زبانها درستاکهای مختوم به -o -a) در هندی باستان و پارسی باستان) که بیشترین نوع ستاکها را شامل میشود - در مفرد مذکر با نشانه صرفیِ -sio (´ù¨‘÷ھ) (هندی باستان: -، sya پارسی باستان و در جمع مذکر با نشانه -om¾ü꤬ (هندیباستان و پارسیباستان) مشخص میشده anam است (قس: در پارسی باستان brata kabujiyahya = برادر کمبوجیه؛ xsayathiyanam xsayathiya = شاه شاهان).
اما در مراحل نخستین
رشد این زبانها حالت اضافه صورت نحوی خاصی نبوده، بلکه اسمی در حالت فاعلی، با نشانه صرفی -s بوده است که کاربرد وصفی داشته، و مانند یک
صفت معنای
مضاف را مقید و محدود میکرده است. بازمانده این نوع ترکیب هنوز در بسیاری از زبانهای این خانواده دیده میشود، چنانکه در سنسکریت واژههایی چون dasyaputra (= کنیززاده)، rathaspati (= صاحب گردونه)، vanaspati (= خداوند بیشه) از این نوع است.
در
زبان انگلیسی نیز ترکیباتی چون housewife (= زن خانه) و breeze sea (= نسیم دریا)، از دو اسم تشکیل یافتهاند که اسم اول در
حقیقت کاربرد وصفی دارد و به نوعی اسم دوم را توصیف میکند. در فارسی، در ترکیباتی چون «آب راه» (راهِ آب/آبی)، «سنگ فرش» (فرش سنگی)، «آهن آلات» (آلات آهنی) که از نوع
اضافه مقلوب و دارای همین ویژگیند - اسم اول همچون صفتی است که معنای اسم دوم را تا حدودی محدود و مقید میکند.
صورت معروف ترکیب اضافی که در آغاز این گفتار بدان اشاره شد، اصل و منشا دیگری دارد، و کسره اضافه میان
مضاف و
مضافٌ
الیه در پارسی باستان ضمیر موصول hya بوده که جمله تبعیِ خبری را به
مبتدا یا مسندٌالیه جمله اصلی میپیوسته است. جمله تبعی خبری در این کاربرد با حذف فعلِ رابطه، بهصورت اسمی یا صفتی برای تعریف و تخصیص یا تحدید و توصیف معنای مسندٌالیه، یا متمم آن عمل میکرده است، مانند magus hya gaumata (= گوماته که مغ (است) = گوماته مغ)، mana hya kara (= سپاه که از آنِ من (است) = سپاهِ من)، baganam mathista hya auramazda (= اهورامزدا که بزرگترین بغان (است) = اهورا مزدایِ بزرگترین بغان).
ضمیر موصول hya با این کاربرد خاص، در پارسی میانه (پهلوی ساسانی و اشکانی) به صورت -ig/-i (وهزوارش)، zy و در پارسی دری و لهجههای غربی دیگر به صورت کسره اضافه و کسره موصوف درآمده است.
مضافٌ
الیه اگر از انواع
ضمایر منفصل (شخصی، مشترک یا اشاره) باشد، کسره اضافه طبق قاعده کلی پیش از آن میآید و دو جزء ترکیب را به هم ربط میدهد (مثال: کتابِ من، غمخوارِ خویش، سخنانِ اینان)، اما اگر از
ضمایر متصل باشد، در زبان گفتار و نوشتار متداول امروزی، رابط میان دو جزء ترکیب در ۳ شخص مفرد فتحه (مثال: کتابَم، کتابَت، کتابَش)، و در ۳ شخص جمع کسره (مثال: کتابِمان، کتابِتان، کتابِشان) خواهد بود؛ ولی اگر
مضاف بههای بیان
حرکت ختم شود، در ۳ شخص مفرد یک همزه یا الف مفتوح میان
مضاف و ضمیر متصل قرار میگیرد (مثال: خانهام، دیدهات، نامهاش) و در ۳ شخص جمع معمولاً
مضاف بدون کسره اضافه به ضمیر میپیوندد (مثال: خانهمان، نامهتان، بچهشان). اگر
مضاف به مصوتی غیر از های بیان حرکت ختم شده باشد، در ترکیب اضافی یک یای وقایه (میان
مضاف و ضمیر متصل قرار میگیرد که در ۳ شخص مفرد حرکت فتحه دارد (مثال: کتابهایم، گیسویَت، بازیَش) و در ۳ شخص جمع حرکت کسره (مثال: کتابهایِمان، گیسویِتان، بازیِشان). گاهی به ضرورتِ وزن در
شعر و یا برای سهولت تلفظ در محاوره این یای وقایه بعد از مصوتها از تلفظ ساقط میشود (مثال: کارهام، زانوت، بازیش).
در ترکیب اضافی گاهی به سبب کثرت استعمال کسره
مضاف در تلفظ ساقط میگردد، چون پدر زن، صاحبدل، دخترعمو، زیردست، سرپنجه.این عمل را فکّ اضافه و اینگونه ترکیبات را
اضافه مقطوع گفتهاند.
در ترکیبی که
مضافٌ
الیه با الف (آ/ا) آغاز شود، گاهی کسره اضافه ساقط میشود، مانند ریم آهن، به نام ایزد، زیرآب. هرگاه
مضاف و
مضافٌ
الیه به نوعی ترکیب شوند که به صورت یک اسم واحد درآیند، کسره اضافه از میان آنها ساقط میشود، مانند گلنار، بستانسرا، تبرزین.
فک اضافه در
زبان فارسی سماعی است و جز در مواردی که در گفتار و نوشتار معروف و متداول شده است، جایز نیست و خلاف فصاحت است.البته باید توجه داشت که ترکیباتی چون «شیردل»، «گلاندام» و نظایر آن، اضافه مقلوب نیست و از نوع ترکیبات توصیفی است.
مضاف یا
مضافٌ
الیه گاهی به
قرینه از جمله حذف میشوند، مانند «مثنوی» به جای «کتاب مثنوی» در این مصراع: «مثنوی هفتاد من کاغذ شود»، و نیز «شمال» در این جمله «شمال مرطوب و بارانی است»، یعنی شمال
کشور یا شمال
ایران.
در ترکیب اضافی گاهی برحسب ضرورت وزن شعر، و در مواردی برای سهولت تلفظ
مضافٌ
الیه بر
مضاف مقدم میشود، چون جهان پادشاهی (= پادشاهیِ جهان)، کارنامه، برادرزاده، کاروانسرای. این نوع ترکیب را «اضافه مقلوب» میگویند. ترکیباتی چون دل فریب، حقپرست، سنگ تراش، دشمن شکن، جنگآور، در حقیقت نوعی اضافه مقلوبند که از پیوستن یک
اسم فاعل مرخم به یک اسم ساخته شدهاند.
اسم مفعول کامل یا مرخم نیز گاهی در اضافه مقلوب
مضافٌ
الیه واقع میشود، چون: زر خرید، زراندود (ه)، شاهزاده، دستپخت، خونآلود (ه). اسم مفعول مرخم هم گاهی
مضاف واقع میشود، چون خواستِ خدا، گفتِ رسول، ساختِ ایران. مصدر کامل یا مرخم، بسیط یا
مرکب، حاصل مصدر و هر نوع اسم دیگری که از افعال
مشتق شده باشد، میتواند
مضاف یا
مضافٌ
الیه قرار گیرد (مانند جایِ نشستن، دیدنِ دوست، هنگامِ نگاه کردن، باز کردنِ در، خریدِ کتاب، فروشِ خانه، مزدِ ساخت، نشستنگاه، دل شکستن).
در ترکیب اضافی مقلوب گاهی «را» که علامت مفعول صریح است، میان دو جزء ترکیب بعد از
مضاف قرار میگیرد، و در
حقیقت همچون نشانه صرفی حالت اضافه در زبانهایی که حالات مختلف در آنها نشانه یا پسوند صرفی دارند، عمل میکند، مانند «سخن را روی با صاحبدلان است» (= رویِ سخن...) ؛ «سلطان را دل از این سخن به هم برآمد» (= دلِ سلطان...) . شایسته توجه است که در زبان پارسی باستان نیز در برخی موارد حالت مفعولی همچون حالت اضافه به کار رفته است: aha kama avatha Auramazdam (= اهورامزدا را خواست چنین بود).
ترکیب اضافی خود در جمله میتواند مانند یک
اسم، مسند یا مسندٌالیه،
فاعل یا
مفعول،
مضاف یا
مضافٌ
الیه واقع شود، مثال: خانه استاد نزدیک است، این تصویر پل خواجوست، بارانهای بهاری کشتزارها را سیراب کرد. هرگاه
مضاف موصوف صفتی قرار گیرد، کسره اضافه به آخر صفت افزوده خواهد شد: درختانِ سبزِ باغ. گاهی صفتِ
مضاف در آخر
مضافٌ
الیه آورده میشود، مثال: پسرانِ وزیرِ ناقص عقل/به گدایی به روستا رفتند.
اگر
مضاف مرکب از چند اسم معطوف به هم باشد، کسره اضافه به آخرین اسم میپیوندد، مثال: پدر و مادر و برادرانِ حسن، پدر یا مادرِ رضا. هرگاه چند اسم در پی هم
مضاف و
مضافٌ
الیه واقع شوند، هریک از آنها با کسره اضافه به دیگری میپیوندد، مانند خانه پدرِ دوستِ برادرِ من. در
علم بیان و بلاغت اینگونه «تتابع اضافات» را در گفتار و نوشتار برخلاف فصاحت دانستهاند.
مضاف ممکن است
صفت مطلق،
تفضیلی یا عالی باشد. در اینگونه ترکیبات صفت همچون اسم عمل میکند، مانند تشنه قدرت، بزرگ شهر، مهترِ آفریدگان، بهترینِ کارها. بعضی از کلماتی که در گفتار یا نوشتار چون
حرف اضافه و
قید به کار میروند، در ترکیب اضافی همچون اسم،
مضاف یا
مضافٌ
الیه واقع میشوند، مثال: درونِ خانه، رویِ میز، زیرِ درخت، بالایِ دیوار، پایین کوه، لباس رو، طبقه زیر.
در ترکیب اضافی گاهی
مضاف مقصود اصلی است، چون پسرانِ وزیر، شاگردِ دبیرستان؛ و گاهی
مضافٌ
الیه، چون مهد زمین،
علم جغرافیا، کار نجاری.
مؤلفان کتابهای دستور زبان فارسی، اضافه را از چند جهت و به چند نوع تقسیم کردهاند.برخی آن را بر دو نوع لفظی و معنوی دانسته، و اقسام دیگر را اجزاء
اضافه معنوی شمردهاند
و برخی آن را به حقیقی و مجازی تقسیم کرده، و اقسام دیگر را ذیل این دو قسم ذکر کردهاند.
در بعضی از تالیفات به
قیاس مبحث اضافه در
نحو عربی، اضافه معنوی را در فارسی بر ۳ قسم تقسیم کردهاند: اضافه به تقدیر «لام» (برای)، به تقدیر «مِن» (از)، به تقدیر «فی» (در). قسم اول شامل اضافه ملکی و تخصیصی است، چون زین اسب، کتاب معلم. در این نوع اضافه
مضافٌ
الیه باید از جنس
مضاف نباشد و ظرف آن نیز نباشد.قسم دوم آن است که
مضافٌ
الیه جنس و نوع
مضاف را بیان کند، چون انگشتری طلا، جام بلور، شهر
شیراز. قسم سوم آن است که
مضافٌ
الیه ظرف (زمانی یا مکانی) یا حامل
مضاف باشد، چون ساکن خانه، سوار اسب، کار فردا.
اغلب دستورنویسانِ زبان فارسی به تقسیماتی چون اضافه حقیقی و غیرحقیقی، یا اضافه محض و غیرمحض قائل شدهاند
که این تقسیمات مانند اضافه لفظی و معنوی مربوط به قواعد
زبان عربی است
و با ساختار نحوی زبان فارسی همیشه و در همه موارد سازگاری ندارند. در برخی از کتابهای دستورزبان فارسی تقسیمبندیهای دیگری دیده میشود که از دقت در ویژگیهای این زبان به دست آمدهاند و با چگونگی نحوی آن تناسب و سازگاری بیشتری دارند. مؤلف غیاثاللغات (تالیف: ۱۲۴۲ق) اضافه را ۹ قسم دانسته است: ۱.تملیکی، ۲.تخصیصی، ۳.توضیحی، ۴.تبیینی، ۵.تشبیهی، ۶.توصیفی، ۷.مجازی (یا استعاری)، ۸.ظرفی، ۹.اقترانی (یا به ادنی ملابست).
میرزا حبیب اصفهانی در دستور سخن (تالیف: ۱۲۸۹ق) اضافه را بر حسب افاده معنی تقسیم کرده، و نسبت، تملک، اختصاص، تعلیل، ظرفیت، تبیین، و
تشبیه را از انواع این معانی دانسته است.
دستورنویسان معاصر کوشیدهاند که اقسام مختلف اضافه را با مطالعه در انواع و اقسامی که مؤلفان پیشین آوردهاند و نیز با انطباق قواعد با متون معتبر نظم و
نثر فارسی - و به صورتی که وجوه مختلف این مقوله را در برگیرد و نتیجه تفحص در ساختار نحوی این زبان باشد - از نو تنظیم و عرضه کنند. از اینگونه تالیفات چندین نمونه تاکنون انتشار یافته است که از آن جمله میتوان از دستور زبان فارسی، تالیف ۵ تن از استادان دانشگاه تهران (قریب، بهار، فروزانفر، همایی و یاسمی) یاد کرد. در چاپ اول این کتاب (۱۳۲۸-۱۳۲۹ش) اضافه را بر ۵ نوع (ملکی، تخصیصی، بیانی، استعاری و تشبیهی) تقسیم کردهاند
و در چاپ دوم انواع بنوّت، سببی و اقترانی هم بدان افزوده شده، و اقسام اضافه به ۸ قسم رسیده است.
در اینجا اقسام اضافه بر حسب تقسیمبندی این کتاب به اختصار آورده میشود:
اضافه ملکی آن است که بر مالکیت
مضافٌ
الیه بر
مضاف دلالت کند، چون خانه حسن، کتاب من؛
اضافه تخصیصی آن است که اختصاص چیزی را به چیز دیگر برساند، چون درخت باغ، زین اسب. فرق میان اضافه ملکی و اضافه تخصیصی را برخی از مؤلفان در آن دانستهاند که در اضافه ملکی
مضافٌ
الیه میتواند در
مضاف تصرف کند، ولی در اضافه تخصیصی چنین نیست.
در
اضافه بیانی مضافٌ
الیه نوع و جنس
مضاف را معین میکند، مانند انگشتری طلا، کاسه بلور.برخی از مؤلفان اضافه بیانی را به دو نوع جنسی و توضیحی تقسیم کرده، و ترکیباتی چون روز عید، شب برات،
کوه دماوند، درخت
انگور را از نوع دوم دانستهاند.
مؤلف غیاثاللغات اضافه توضیحی و اضافه تبیینی (بیانی) را دو نوع جداگانه محسوب داشته است.
اضافه مجازی (یا استعاری) آن است که در آن
مضاف در غیر معنی حقیقی خود به کار رفته باشد، چون گوشِ هوش، دستِ تقدیر، تیغِ اجل. در اضافه مجازی یا استعاری نسبت میان دو جزء ترکیب منوط به اعتبار متکلم است و در خارج متحقق نیست، برخلاف اضافه حقیقی که این نسبت در خارج ثابت و متحقق است.
اضافه تشبیهی آن است که نسبت میان
مضاف و
مضافٌ
الیه بر تشبیه مبتنی باشد، و آن یا اضافه مشبّه به مشبّهٌ بهْ است، چون قدِ سرو، لبِ لعل (= قدی که مانند سرو است، لبی که مانند لعل است)، یا اضافه مشبّهٌ بهْ به مشبّه، چون تیرِمژگان، لعلِ لب (= مژگانی که مانند تیر است، لبی که مانند لعل است). اضافه بنوّت (ابنی) اضافه نام
پسر به نام
پدر است، چون محمودِ سبکتکین، رستمِ زال، بوعلی سینا.مؤلف غیاث اللغات
و نجم الغنی
این نوع را از اقسام اضافه تخصیصی شمردهاند.
اضافه سببی، یا اضافه سبب به مسبّب است، چون تیغِ
انتقام، یا اضافه مسبّب است به سبب، چون کشته غم، سوخته فراق. نجمالغنی این قسم را نیز از اقسام اضافه تخصیصی محسوب داشته است.
در اضافه اقترانی
مضاف نوعی اقتران با
مضافٌ
الیه دارد. چنانکه در ترکیباتی چون دستِ
ادب و نامه عنایت، دست مقرون به ادب، و نامه مقرون به عنایت است. برخی از مؤلفان این نوع را «اضافت به ادنی ملابست» نیز نامیدهاند.
معین در کتاب اضافه درباره اقوال و نظریات مؤلفان دیگر درباره اضافه و اقسام آن به تفصیل بحث کرده است.
(۱) تهانوی، محمد اعلی، کشاف اصطلاحات الفنون، کلکته، ۱۸۶۲م.
(۲) حبیب اصفهانی، دستور سخن، استانبول، ۱۲۸۹ق.
(۳) دستگیر، غلام، قوانین دستگیری، هند، مطبع مولائی.
(۴) دستورزبان فارسی (پنج استاد)، قریب و دیگران، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۵) شمسقیسرازی، محمد، المعجمفیمعاییراشعارالعجم، تهران، ۱۳۳۸ش.
(۶) غیاثالدین محمد رامپوری، غیاثاللغات، بمبئی، ۱۳۹۰ق.
(۷) لطیفپوری، حیدرعلی، شرح قصیده جوهر الترکیب، لکهنو، ۱۸۹۴م.
(۸) معین، محمد، اضافه، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۹) نجم الغنی، نهج الادب، لکهنو، ۱۹۱۹م.
(۱۰) همایونفرخ، عبدالرحیم، دستور جامع زبان فارسی، تهران، ۱۳۳۹ش.
(۱۱) Boyce، M، X The Use of Relative Particles in Western Middle Iranian n، Indo-Iranica، Wiesbaden، ۱۹۶۴.
(۱۲) Brunner، Ch J، A Syntax of Western Middle Iranian، New York، ۱۹۷۷.
(۱۳) Burrow، T، The Sanskrit Language، London، ۱۹۷۳.
(۱۴) Kent، R G، Old Persian، New Haven، ۱۹۵۳.
(۱۵) Meillet، A، Introduction H l' E tude comparative des langues indo-europ E en- nes، Alabama، ۱۹۶۴.
(۱۶) Misra، S S، New Lights on Indo-European Comparative Grammar، Varanasi، ۱۹۷۵.
(۱۷) Nyberg، HS، A Manual of Pahlavi، Wiesbaden، ۱۹۷۴.
(۱۸) Wright، W، A Grammar of the Arabic Language، Cambridge، ۱۹۵۵؛
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «اضافه (ادبیات فارسی)»، شماره۳۶۴۳.