استغاثه عبدالله بن عمر از رسول خدا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تمام
مسلمانان از صدر اسلام تا
قرن هفتم، بر اینمطلب اتفاق دارند که
توسل و
استغاثه به
اولیاء الهی بعد از
مرگ آنها و
تبرک به آثار آنان
جایز است و عموم مسلمانان به این مساله عمل میکردهاند؛ اما با ظهور
ابن تیمیه حرانی، و با تبلیغات گسترده دشمنان اسلام، تشکیک در این مساله آغاز شد.
برای اثبات باطل بودن فکر
وهابیت، ادله متعددی در کتابهای
شیعه و
سنی یافت میشود، ما در این مقاله کوتاه تلاش میکنیم به یکی از مدارک بپردازیم.
تمام
مسلمانان از صدر اسلام تا
قرن هفتم، بر اینمطلب اتفاق دارند که
توسل و
استغاثه به
اولیاء الهی بعد از
مرگ آنها و
تبرک به آثار آنان جایز است و عموم مسلمانان به این مساله عمل میکردهاند؛ اما با ظهور
ابن تیمیه حرانی، و با تبلیغات گسترده دشمنان اسلام، تشکیک در این مساله آغاز شد.
علمای مسلمان با استناد به
آیات قرآن، سنت صحیح
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عملکرد
صحابه و
تابعین در برابر این فکر انحرافی مقاومت کردند و به صورت کامل این فکر از جامعه محو شد تا اینکه در قرن دوازدهم و سیزدهم شاخ شیطان از منطقه
نجد سر برآورد و بار دیگر فکر انحرافی ابن تیمیه و اینبار با شدت بیشتر به سرکردگی
محمد بن عبدالوهاب زنده شد. بی تردید هدف ابن تیمیه و پیروان از تشکیک در جواز توسل و ... پایین آوردن مقام و منزلت آن بزرگواران بوده است؛ از اینرو دفاع از مقام و منزلت رسول الله و اهلبیت آن حضرت و سایر اولیای الهی، وظیفه هر مسلمانی است و ما تلاش میکنیم در این مقاله به وظیفه خود عمل نماییم.
برای اثبات باطل بودن فکر
وهابیت، ادله متعددی در کتابهای
شیعه و
سنی یافت میشود که طرح و بررسی همه آنها فرصت دیگری میطلبد، ما در این مقاله کوتاه تلاش میکنیم به یکی از مدارک بپردازیم.
عبدالله بن عمر بن خطاب، یکی از کسانی است که به استغاثه و توسل به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اعتقاد داشته است.
طبق روایت صحیح السندی که در منابع اهلسنت به صورت گسترده نقل شده است، روزی پای عبدالله
بن عمر دچار گرفتگی میشود، شخصی به او یاد داد که محبوبترین فرد در نزد خود را فریاد بزن و استغاثه کن تا پایت
شفا بگیرد. او نیز رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را خواند و پایش فورا خوب شد.
این روایت به خوبی ثابت میکند که استغاثه به درگاه اولیاء و مقربان درگاه خداوند و ندای کسانی که پیش
خداوند تبارک و تعالی آبرو دارند
جایز است و فکر وهابیت فکری است باطل و مخالف سیره قطعی اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
این روایت، در کتابهای اهلسنت حداقل با شش طریق مختلف نقل شده است که در این میان چهار سند آن از دیدگاه
اهلسنت و قواعد
علم رجال آنان صحیح است.
باب ما یقول اذا خدرت رجله
۱۶۸ حدثنی محمد
بن ابراهیم الانماطی وعمرو
بن الجنید
بن عیسی قالا ثنا محمود
بن خداش ثنا ابو بکر
بن عیاش ثنا ابو اسحاق (عمرو
بن عبدالله
بن عبید) السبیعی عن ابی سعید قال کنت امشی مع ابن عمر رضی الله عنهما فخدرت رجله فجلس فقال له رجل اذکر احب الناس الیک فقال یا محمداه فقام فمشی.
از
ابوسعید نقل شده است که با عبدالله
بن عمر از راهی میگذشتیم که پای او گرفت (فلج شد) و بر زمین نشست، شخصی به او گفت: محبوبترین فرد در نزد خود را بخوان (تا به فریادت برسد). او نیز گفت: یا محمد! به فریادم برس. سپس ایستاد و به راهش ادامه داد.
در ادامه به بررسی سند میپردازیم:
۱. صاحب کتاب
احمد بن محمد بن اسحاق الدینوری مشهور بابن السنی:
ذهبی در مورد او میگوید:
ابن السنی الامام الحافظ الثقة الرحال ابو بکر احمد
بن محمد
بن اسحاق
بن ابراهیم
بن اسباط الهاشمی الجعفری مولاهم الدینوری المشهور بابن السنی وجمع وصنف کتاب یوم ولیلة وهو من المرویات الجیدة.
ابن سنی، پیشوا و حافظ (کسی که یک صد هزار حدیث حفظ است) و قابل اعتماد بود. او کتاب «یوم و لیله» را جمع و تصنیف کرد که از کتابهای روائی خوب به شمار میرود.
ابویعلی قزوینی در کتاب الارشاد خود او را این چنین میستاید:
و ابوبکر احمد
بن محمد
بن اسحاق
بن السنی الدینوری قاضی الری اتفقوا علی حفظه واتقانه ویعتمد علی قوله فی الجرح والتعدیل وکتابه فی السنن مرضی.
تمام
علما بر حافظه قوی و استوار بودن او اتفاق دارند و بر سخنان او در
جرح و تعدیل اعتماد میکنند. کتاب او در سنن نیز مورد پسند علما است.
ذهبی در مورد او میگوید:
ابن نیروز الشیخ المسند الصدوق ابوبکر محمد
بن ابراهیم
بن نیروز البغدادی الانماطی.
احتمالا منظور از این شخص، همان عیسی
بن عمرو
بن جنید است که در کتابهای اهلسنت توثیقی درباره او یافت نمیشود و در حقیقت مجهول است؛ ولی به خاطر اقرار ذهبی و ابویعلی و همچنین
امامت خودت ابن سنی در باب رجال، وی قابل توثیق است؛ ولی در هر صورت راوی دیگر در این طبقه ثقه است و مجهول بودن این راوی ضرری به صحت روایت نمیزند.
ذهبی در مورد او میگوید: محمود
بن خداش الامام الحافظ الثقة ابو محمد الطالقانی.
ابن حجر نیز در مورد او میگوید: محمود
بن خداش بکسر المعجمة ثم مهملة خفیفة وآخره معجمة الطالقانی نزیل بغداد صدوق من العاشرة مات سنة خمسین وله تسعون سنة ت عس ق.
او از روات
صحیح بخاری است؛ ذهبی در مورد او میگوید: ابوبکر
بن عیاش
بن سالم الاسدی الحناط الکوفی، المقریء،
العابد، احد الائمة الکبار.
او از راویان صحیح بخاری و
صحیح مسلم است؛
ابن حجر در مورد او میگوید: الستة عمرو
بن عبدالله
بن عبید ویقال علی ویقال
بن ابی شعیرة ابو اسحاق السبیعی ولد لسنتین من خلافة عثمان قاله شریک عنه روی عن علی
بن ابی طالب والمغیرة
بن شعبة وقد رآهما... وقال
بن معین والنسائی ثقة... وقال العجلی کوفی تابعی ثقة... وقال ابو حاتم ثقة وهو احفظ من ابی اسحاق الشیبانی وشبة الزهری فی کثرة الروایة واتساعه فی الرجال.
ذهبی نیز در مورد او میگوید: ابواسحاق السبیعی. عمرو
بن عبدالله
بن ذی یحمد وقیل عمرو
بن عبدالله
بن علی الهمدانی الکوفی الحافظ شیخ الکوفة وعالمها ومحدثها... وکان رحمه الله من العلماء العاملین ومن جلة التابعین... وهو ثقة حجة بلا نزاع...
در مشایخ ابواسحاق سبیعی، دو شخص با
کنیه ابوسعید وجود دارند که هر دو
ثقه هستند؛ ابوسعید
عبدالرحمن بن ابزی که
صحابی است و نیازی به توثیق ندارد؛ و ابوسعید مهلب
بن ظالم
بن سارق؛ خواهر او عکناء بنت ابی صفرة که از وی کوچکتر است نیز صحابیه است؛ و احتمال صحابی بودن او زیاد است.
ولی در هر صورت
علمای اهلسنت، تصریح به وثاقت وی کردهاند:
۵۶۷۱ المهلب
بن ابی صفرة الامیر ابو سعید الازدی عن
بن عمر وسمرة وعنه سماک وابو اسحاق صدوق دین شجاع.
این روایت با دو سند نقل شده است، که تمامی راویان سند اول آن، در نزد
اهلسنت، مورد
اعتماد هستند.
جدای از اینکه مجموع روایات کتابی که این روایت در آن آمده است، توسط دو نفر از بزرگان علمای اهلسنت، یعنی
ابویعلی و
ذهبی، مورد تایید سندی قرار گرفته است. و نیازی به تصحیح سندی روایات آن نیست.
این روایت از هیثم یکبار به صورت
مسند و دیگری به صورت
مرسل نقل شده است:
۱۷۰ حدثنا محمد
بن خالد
بن محمد البردعی ثنا حاجب ابن سلیمان ثنا محمد
بن مصعب ثنا اسرائیل عن ابی اسحاق عن الهیثم
بن حنش قال کنا عند عبدالله
بن عمر رضی الله عنهما فخدرت رجله فقال له رجل اذکر احب الناس الیک فقال یا محمد (صلیاللهعلیهوسلم) قال فقام فکانما نشط من عقال.
از هیثم
بن حنش نقل شده است که با عبدالله
بن عمر از راهی میگذشتیم که پای او گرفت (فلج شد) و بر زمین نشست، شخصی به او گفت: محبوبترین فرد در نزد خود را بخوان (تا به فریادت برسد). او نیز گفت: یا محمد! سپس ایستاد، انگار که از بند آزاد شده باشد.
در ادامه نقل اول را بررسی سندی میکنیم:
احمد
بن محمد
بن اسحاق الدینوری ابن السنی: در روایت پیشین صاحب کتاب، وثاقت صاحب کتاب ثابت شد و همچنین اقرار ذهبی و ابویعلی به اعتبار تمامی روایات این کتاب آوردیم؛ از این رو نیازی به تکرار نیست.
ابن حجر در مورد او میگوید:
محمد
بن خالد
بن یزید البردعی ابو جعفر نزیل مکة... وقال مسلمة
بن قاسم کان شیخا ثقة کثیر الروایة وکان ینکر علیه حدیث تفرد به وسالت العقیلی عنه فقال شیخ صدوق لا باس به ان شاء الله.
البته در کتابهای رجالی اهلسنت، افراد دیگری نیز با این نام وجود دارند؛ ولی از آنجا که وی در کتاب عمل الیوم و اللیلة، این روایت را از حاجب
بن سلیمان نقل کرده است، همین قرینه ثابت میکند که وی همان محمد
بن خالد
بن یزید بردعی است، که در دیگر کتب از حاجب
بن سلیمان روایت میکند.
فسمعت ثنیة العقاب ثنا محمد
بن خالد
بن یزید البردعی بمکة حدثنا حاجب
بن سلیمان ثنا خالد
بن عمرو.
ذهبی در مورد او میگوید:
حاجب
بن سلیمان ابن بسام الحافظ الرحال ابو سعید المنبجی... وعنه النسائی ووثقه.
در
تهذیب الکمال نظر
ابن حنبل در مورد او چنین آمده است: قلت لاحمد: تحدث عنه، اعنی القرقسانی؟ قال: نعم. وَقَال عبدالله
بن احمد
بن حنبل: سمعت ابی، وذکر محمد
بن مصعب، فقال: لا باس به وحَدَّثَنَا عنه باحادیث.
ابن حجر در مورد او میگوید: محمد
بن مصعب
بن صدقة القرقسائی... صدوق کثیر الغلط.
و حتی
البانی در مورد روایات او میگوید: ۷۹۲ - حدیث صحیح ورجاله ثقات رجال الشیخین غیر محمد
بن مصعب وهو القرقسائی وهو صدوق کثیر الغلط کما فی التقریب وانما صححت الحدیث لان له شواهد کثیرة ساذکر بعضها قریبا.
قلت: و هذا اسناد جید فی الشواهد، رجاله ثقات، رجال الشیخین، غیر محمد
بن مصعب - و هو القرقسانی - قال الحافظ: " صدوق کثیر الغلط ". قلت: و لحدیثه هذا شواهد کثیرة تدل علی انه قد حفظه.
قلت: و هذا اسناد رجاله ثقات رجال الشیخین غیر محمد
بن مصعب و
عبد الملک
بن محمد، ففیهما ضعف من قبل حفظهما، لکن الحدیث جید بمتابعة احدهما للآخر.
بنابراین، این سند به خاطر وجود محمد
بن مصعب نباید مردود به حساب بیاید؛ چون این روایت از طرق دیگر نیز نقل شده است.
او از راویان
صحیح بخاری است و ابن حجر در مورد او میگوید: اسرائیل
بن موسی ابو موسی البصری... ثقة من السادسة خ
وی همان عمرو
بن عبدالله
بن عبید السبیعی و راوی
بخاری و
مسلم است که در سند اول مورد بررسی قرار گرفت.
ابن حبان نام وی را در ثقات آورده است: الهیثم
بن حبیش النخعی یروی عن
بن عمر روی عنه ابو اسحاق الهمدانی وسلمة
بن کهیل
در نتیجه این روایت نیز به خاطر ذکر در کتاب عمل الیوم واللیلة مورد تایید عمومی ذهبی و ابو یعلی است و سند آن نیز در سخت گیرانهترین حالت حسن است.
ابن تیمیه این نقل را در کتاب خویش «الکلم الطیب» آورده است: درست است که این روایت به صورت
مرسل نقل شده است، ابن تیمیه (که به نظر
وهابیون، تلاش فراوانی در باب از بین بردن بدعتها داشته است) این روایت را در کتاب خود «الکلم الطیب» آورده است که مخصوص جمعآوری اذکاری است که در
شرع مقدس آمده و مشروع است! بنابراین، ابن تیمیه گفتن عبارت «یا محمد» را در هنگام گرفتگی پا، جایز میداند.
طریق سوم در دو دسته است:
عن زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن.
فضل
بن دکین عن زهیر عن ابیاسحاق عن
عبدالرحمن: اخبرنا الفضل (
بن عمرو
بن حماد
بن زهیر
بن درهم)
بن دکین قال حدثنا زهیر
بن معاویة عن ابی اسحاق (ابراهیم
بن مهاجر
بن جابر) عن
عبد الرحمن
بن سعد قال: کنت عند
بن عمر فخدرت رجله فقلت: یا ابا
عبد الرحمن ما لرجلک؟ قال: اجتمع عصبها منهاهنا هذا فی حدیث زهیر وحده قال قلت ادع احب الناس الیک قال یا محمد فبسطها.
بررسی سند روایت:
ابن سعد مولف
الطبقات:
ابن حجر در مورد او میگوید: محمد
بن سعد
بن منیع الهاشمی مولاهم البصری نزیل بغداد کاتب الواقدی صدوق فاضل من العاشرة.
فضل
بن دکین (الفضل
بن عمرو
بن حماد
بن زهیر
بن درهم
بن دکین):
ابن حجر در مورد او نیز میگوید: الفضل
بن دکین الکوفی واسم دکین عمرو
بن حماد
بن زهیر التیمی مولاهم الاحول ابو نعیم الملائی بضم المیم مشهور بکنیته ثقة ثبت من التاسعة مات سنة ثمانی عشرة وقیل تسع عشرة وکان مولده سنة ثلاثین وهو من کبار شیوخ البخاری ع
زهیر
بن معاویه:
وی از راویان
بخاری و
مسلم است؛ و در این دو کتاب از راوی بعد، یعنی «ابی اسحاق» چندین روایت دارد!
ابواسحاق:
ابواسحاق، در این سند، ظاهرا همان ابواسحاق سبیعی است؛ زیرا زهیر
بن معاویه یکی از راویان کثیر الروایة از ابیاسحاق سبیعی است؛ ولی امکان دارد که مقصود ابراهیم
بن مهاجر
بن جابر راوی
صحیح مسلم باشد که
ذهبی نیز او را توثیق کرده است و زهیر از وی روایت نیز زیاد دارد؛ ولی معمولا از وی با نام «ابراهیم
بن مهاجر» یا «ابراهیم» نام میبرد و نه «ابو اسحاق».
اگر مقصود، ابواسحاق سبیعی باشد که توثیق وی قبلا آمد؛ و اگر «ابراهیم
بن مهاجر
بن جابر» باشد، وی یکی از راویان صحیح مسلم است و ذهبی نام وی را در «ذکر من تکلم فیه و هو موثق ش ۹ آورده است.
ابن حجر نیز در مورد او میگوید: ابراهیم
بن مهاجر
بن جابر البجلی الکوفی صدوق لین الحفظ من الخامسة.
و او نیز با یک واسطه از
عبدالله بن عمر روایت دارد: حدثنا ابو داود قال حدثنا زهیر
بن معاویة عن ابراهیم
بن المهاجر عن عبدالله
بن باباه عن عبدالله
بن عمرو قال حضرت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم). ..
بنابراین احتمال اینکه وی ابراهیم
بن مهاجر باشد نیز زیاد است.
عبدالرحمن بن سعد:
ذهبی در مورد او میگوید:
عبدالرحمن بن سعد رای عمر وسمع ابا هریرة وابن عمر وعنه هشام
بن عروة وابن ابی ذئب ثقة.
البته طبق برخی از روایات، وی غلام ابن عمر بوده است و در بسیاری از مواقع همراه او.
ابن حجر نیز میگوید:
عبدالرحمن بن سعد القرشی مولی
بن عمر کوفی وثقه النسائی من الثالثة بخ.
در نتیجه: اگر ابو اسحاق در این سند، ابواسحاق سبیعی باشد، در واقع ابواسحاق این روایت را از چند سند، برای چند شخص مختلف نقل کرده است؛ و اگر ابواسحاق ابراهیم
بن مجاهد
بن جابر باشد، یعنی کل روایات علاوه بر نقل از طریق ابواسحاق سبیعی از طریق شخص دیگری نیز نقل شده است؛ جدای از اینکه این شخص ثقه و مورد اطمینان است. در هر صورت، اشکالی در سند این روایت وجود ندارد و معتبر میباشد.
علی
بن جعد عن زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن:
۲۵۳۹ وبه (حدثنا علی انا زهیر) عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن
بن سعد قال کنت عند عبدالله
بن عمر فخدرت رجله فقلت له یا ابا
عبد الرحمن ما لرجلک قال اجتمع عصبها منها هنا قلت ادع احب الناس الیک قال یا محمد فانبسطت.
بررسی سند نقل دوم:
۱. علی
بن الجعد صاحب کتاب: ذهبی در مورد او میگوید: علی
بن الجعد خ د ابن
عبید الامام الحافظ الحجة مسند بغداد ابو الحسن البغداد.
ب. زهیر
توثیق او در بررسی نقل اول این روایت گذشت
ج. ابو اسحاق
توثیق او و تشخیص اینکه چه کسی است در نقل اول این روایت گذشت
د.
عبد الرحمن
بن سعد
توثیق و معرفی وی نیز در نقل اول این روایت گذشت
در نتیجه این روایت نیز مانند نقل قبل است و تمامی خصوصیات آن را دارد، با این اختلاف که سند آن اعلی از سند قبل است، و یک واسطه کمتر دارد.
علی
بن جعد عن زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن: اخبرنا ابو عبدالله محمد
بن طلحة
بن علی الرازی وابو القاسم اسماعیل
بن احمد قالا انا ابو محمد الصریفینی انا ابو القاسم (
عبید الله
بن محمد
بن اسحاق)
بن حبابة نا ابو القاسم (عمر
بن عبدالله) البغوی نا علی
بن الجعد (الجوهری راوی بخاری) انا زهیر (
بن معاویة) عن ابن اسحاق (ابو اسحاق) عن
عبد الرحمن
بن سعد قال کنت عند عبدالله
بن عمر فخدرت رجله فقلت له یا ابا
عبد الرحمن ما لرجلک قال اجتمع عصبها منها هنا قال قلت ادع احب الناس الیک فقال یا محمد فانبسطت.
بررسی سندی: این نقل به خاطر اینکه به خود علی
بن الجعد میرسد و در نقل قبلی از کتاب خود وی روایت را بررسی کردیم، نیاز به بررسی سندی ندارد.
علی
بن الجعد عن زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن: ۱۷۲ اخبرنی احمد
بن الحسین الصوفی حدثنا علی
بن الجعد ثنا زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن
بن سعد قال کنت عند ابن عمر فخدرت رجله فقلت یا ابا
عبد الرحمن ما لرجلک قال اجتمع عصبها من ههنا قلت ادع احب الناس الیک فقال یا محمد فانبسطت.
بررسی سندی:
این نقل به خاطر اینکه به خود علی
بن الجعد میرسد و در نقل دوم از کتاب خود وی روایت را بررسی کردیم، نیاز به بررسی سندی ندارد.
احمد
بن یونس عن زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن
بن سعد: حدثنا احمد
بن یونس حدثنا زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن
بن سعد: جئت ابن عمر فخدرت رجله. فقلت: مالرجلک قال: اجتمع عصبها قلت: ادع احب الناس الیک قال: یا محمد فبسطها.
بررسی سند روایت:
۱. ابراهیم
بن اسحاق الحربی صاحب کتاب: ذهبی در مورد او و کتاب وی غریب الحدیث میگوید:
الحربی الامام الحافظ شیخ الاسلام ابو اسحاق ابراهیم
بن اسحاق البغدادی احد الاعلام... قال الخطیب کان اماما فی العلم راسا فی الزهد عارفا بالفقه بصیرا بالاحکام حافظا للحدیث میزا لعلله قیما بالادب جماعا للغة صنف غریب الحدیث وکتبا کثیرة اصله من مرو قال القفطی غریب الحدیث له من انفس الکتب واکبرها... قال السلمی سالت الدارقطنی عن ابراهیم الحربی فقال کان یقاس باحمد
بن حنبل فی زهده وعلمه وورعه.
۲. احمد
بن یونس:
ذهبی در مورد او میگوید:
احمد
بن عبدالله
بن یونس الحافظ ابو عبدالله الیربوعی الکوفی عن
بن ابی ذئب وعاصم
بن محمد والثوری وعنه البخاری ومسلم وابو داود
وعبد وخلق قال احمد
بن حنبل لرجل اخرج الی احمد
بن یونس فانه شیخ الاسلام.
۳. زهیر: در نقل اول این طریق توثیق وی گذشت.
۴. ابو اسحاق: در نقل اول این طریق، توثیق وی و تعیین هویت وی بیان شد.
۵.
عبدالرحمن بن سعد: در نقل اول این طریق توثیق و تعیین هویت وی بیان شد.
در نتیجه این روایت نیز سومین روایتی است که از طریق زهیر
بن معاویه این روایت را نقل کرده است و از جهت سندی نیز صحیح است.
دسته دوم عن سفیان عن ابی اسحاق:
ابن سعد عن الفضل
بن دکین عن سفیان عن ابی اسحاق عن
عبدالرحمن: اخبرنا الفضل
بن دکین قال حدثنا سفیان... عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن
بن سعد قال کنت عند
بن عمر فخدرت رجله فقلت یا ابا
عبد الرحمن ما لرجلک قال اجتمع عصبها منهاهنا هذا فی حدیث زهیر وحده قال قلت ادع احب الناس الیک قال یا محمد فبسطها.
بررسی سند نقل اول:
۱.
ابن سعد مولف
طبقات الکبری: در نقل اول طریق سوم توثیق وی گذشت.
۲. الفضل
بن دکین (الفضل
بن عمرو
بن حماد
بن زهیر
بن درهم
بن دکین): در نقل اول طریق سوم توثیق وی گذشت.
۳.
سفیان بن سعید الثوری: ذهبی در مورد او میگوید: سفیان
بن سعید الامام ابو عبدالله الثوری احد الاعلام علما وزهدا عن حبیب
بن ابی ثابت وسلمة
بن کهیل وابن المنکدر وعنه
عبد الرحمن والقطان والفریابی وعلی
بن الجعد قال
بن المبارک ما کتبت عن افضل منه وقال ورقاء لم یر سفیان مثل نفسه توفی فی شعبان ۱۶۱ عن اربع وستین سنة ع.
۴. ابو اسحاق: در دسته اول روایات، طریق سوم، نقل اول (یعنی طریق زهیر عن ابی اسحاق عن
عبدالرحمن فضل
بن دکین عن زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن) توثیق وی گذشت.
۵.
عبدالرحمن بن سعد: در دسته اول روایات، طریق سوم، نقل اول (یعنی طریق زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن فضل
بن دکین عن زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن) توثیق وی گذشت.
در نتیجه این روایت از جهت سندی معتبر و قابل احتجاج است.
بخاری عن الفضل
بن دکین عن سفیان عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن:
نسخه اول: «یا محمد»: (۹۵۹) (۹۶۴) حَدَّثَنَا اَبُو نُعَیْمٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ اَبِی اِسْحَاقَ، عَنْ
عَبْدِ الرَّحْمَنِ
بْنِ سَعْدٍ، قَالَ: خَدِرَتْ رِجْلُ ابْنِ عُمَرَ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: اذْکُرْ اَحَبَّ النَّاسِ اِلَیْکَ، فَقَالَ " یَا مُحَمَّدُ ".
اثبات صحت این نسخه:
یکی از اشکالاتی که به نقل بخاری وارد شده است، این است که در نقل بخاری، عبارت «یا محمد» نیست و تنها «محمد» موجود است؛ البته همانطور که نقل کردیم، در برنامه جوامع الکلم این عبارت به صورت «یامحمد» از کتاب بخاری نقل شده است؛ و چند نسخه خطی نیز موید اینمطلب موجود است:
نسخه دوم «محمد»:
باب ما یقول الرجل اذا خدرت رجله
۹۶۴ حدثنا ابو نعیم (الفضل
بن دکین) قال حدثنا سفیان عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن
بن سعد قال خدرت رجل
بن عمر فقال له رجل اذکر احب الناس الیک فقال محمد.
حتی اگر آنچه در برنامه
الجامع الکبیر آمده است، درست باشد، نشانگر
تحریف در نسخه است! چون در نسخ خطی عبارت «یا محمد» آمده است.
بررسی سند روایت:
۱.
محمد بن اسماعیل بخاری صاحب
صحیح بخاری: وی نیازی به توثیق ندارد و ترجمه وی مشخص است.
۲. الفضل
بن دکین (الفضل
بن عمرو
بن حماد
بن زهیر
بن درهم
بن دکین): در نقل اول طریق سوم توثیق وی گذشت.
۳. سفیان
بن یزید الثوری: توثیق وی در طریق قبل یعنی طریق ابن سعد از الفضل
بن دکین گذشت.
۴. ابو اسحاق: در دسته اول روایات، طریق سوم، نقل اول (یعنی طریق زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن فضل
بن دکین عن زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن) توثیق وی گذشت.
۵.
عبدالرحمن بن سعد: در دسته اول روایات، طریق سوم، نقل اول (یعنی طریق زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن فضل
بن دکین عن زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن) توثیق وی گذشت.
در نتیجه این روایت نیز مانند اسناد قبل معتبر است.
ابوعبدالرحمن
بن مبارک عن سفیان عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن:
۳۱۴۰ -... حدثنا احمد
بن عیسی
بن السکین، قال: حدثنا اسحاق
بن زریق، قال: حدثنا ابراهیم
بن خالد، قال: حدثنا رباح
بن زید، قال: حدثنا
ابوعبد الرحمن الخراسانی - یعنی: ابن
[
المبارک
]
-، عن الثوری، عن ابی اسحاق، عن
عبد الرحمن - مولی ابن الخطاب -، قال: خدرت رجل ابن عمر، فقال له انسان: اذکر احب الناس الیک. فقال: یا محمد.
بررسی سند روایت:
۱.
علی بن عمر بن احمد الدارقطنی: مولف کتاب؛
ذهبی در مورد او میگوید: ۹۲۵ الدارقطنی الامام شیخ الاسلام حافظ الزمان ابو الحسن علی
بن عمر
بن احمد
بن مهدی البغدادی الحافظ الشهیر صاحب السنن.
۲. احمد
بن عیسی
بن السکین: ذهبی در مورد او میگوید: احمد
بن عیسی
بن السکین. ابو العباس الشیبانی البلدی... قال الخطیب: خرج الی واسط فی حاجة، فمات بها. وکان ثقة رحمه الله.
۳. اسحاق
بن زریق:
ابن حبان نام وی را در ثقات خود آورده است: اسحاق
بن رزیق الرسعنی من راس العین یروی عن ابی نعیم وکان راویا لابراهیم
بن خالد حدثنا عنه ابو عروبة مات سنة تسع وخمسین ومائتین.
۴. ابراهیم
بن خالد: وی یا
ابراهیم بن خالد بن ابی الیمان الکلبی است که ذهبی در مورد او میگوید: ابراهیم
بن خالد ابو ثور الکلبی البغدادی احد المجتهدین... ثقة مامون قال احمد اعرفه بالسنة منذ خمسین سنة وهو عندی فی مسلاخ الثوری.
و یا ابراهیم
بن خالد
بن عبید القرشی است که ابن حجر در مورد وی میگوید: د س ابی داود و النسائی ابراهیم
بن خالد
بن عبید القرشی الصنعانی المؤذن روی عن رباح
بن زید الثوری... قال
بن معین ثقة وقال احمد کان ثقة واثنی علیه خیرا وقال ابو حاتم
بن حبان کان مؤذن مسجد صنعاء سبعین سنة قلت هکذا قال فی الثقات ووثقه البزار والدارقطنی.
۵. رباح
بن زید:
ابن حجر در مورد وی میگوید: رباح
بن زید القرشی مولاهم الصنعانی ثقة فاضل من التاسعة مات سنة سبع وثمانین ومائة وهو
بن احدی وثمانین د س.
۶.
ابوعبدالرحمن الخراسانی (ابن المبارک): ابن حجر در مورد او میگوید: عبدالله
بن المبارک المروزی مولی بنی حنظلة ثقة ثبت فقیه عالم جواد مجاهد جمعت فیه خصال الخیر من الثامنة مات سنة احدی وثمانین وله ثلاث وستون ع.
۷. سفیان الثوری: توثیق وی در طریق ابن سعد از الفضل
بن دکین گذشت.
۸. ابو اسحاق: در دسته اول روایات، طریق سوم، نقل اول (یعنی طریق زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن فضل
بن دکین عن زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن) توثیق وی گذشت.
۹.
عبدالرحمن بن سعد: در دسته اول روایات، طریق سوم، نقل اول (یعنی طریق زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن فضل
بن دکین عن زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن) توثیق وی گذشت.
در نتیجه این سند نیز مانند اسناد قبل معتبر و قابل
احتجاج است.
حدثنا عفان حدثنا شعبة عن ابی اسحاق عمن سمع ابن عمر قال خدرت رجله فقیل: اذکر احب الناس. قال: یا محمد.
بررسی سند طریق چهارم:
۱.
ابراهیم بن اسحاق الحربی: توثیق وی در طریق سوم (یعنی
عبدالرحمن بن سعد) در دسته اول (عن زهیر عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن، نقل ششم (احمد
بن یونس عن زهیر) گذشت.
۲. عفان (
بن مسلم الباهلی): وی راوی
بخاری و
مسلم است؛
ذهبی در مورد او میگوید: عفان
بن مسلم
بن عبدالله... الحافظ، نزیل بغداد قال یحیی القطان: اذا وافقنی عفان لا ابالی من خالفنی... قال احمد العجلی: عفان بصری ثقة، ثبت، صاحب سنة.
۳.
شعبة بن الحجاج: وی از بزرگان علمای اهلسنت است و کسی است که در بررسی آفات روایات طبق مبانی اهلسنت، سررشته فراوان دارد و روایاتی که وی نقل کرده است، از هرگونه تدلیسی خالی است.
ابن حجر در مورد او میگوید: شعبة
بن الحجاج
بن الورد العتکی مولاهم ابو بسطام الواسطی ثم البصری ثقة حافظ متقن کان الثوری یقول هو امیرالمؤمنین فی الحدیث وهو اول من فتش بالعراق عن الرجال وذب عن السنة وکان
عابدا من السابعة مات سنة ستین ع.
۴. ابواسحاق السبیعی: وی از راویان بخاری و مسلم است و توثیق وی در طریق اول گذشت.
۵. من سمع ابن عمر: طبق این روایت، ابواسحاق تایید کرده است که شیخ وی، روایت را از ابن عمر شنیده است، و در نزد وی این روایت اعتبار دارد. همچنین روایت، به خاطر اینکه ابواسحاق سبیعی تابعی ثقه است (در ترجمه وی در اولین روایت این سخن ثابت شد) حجت است حتی اگر شیخ وی مشخص نباشد.
البته ممکن است این شیخ یکی از ۵ نفر دیگری باشد که نام آنها در نقل این روایت از ابن عمر آمده است؛ اما در هر صورت، این سخن ابواسحاق توثیق وی در این روایت است و روایت وی مقبول است؛ و اگر شخصی غیر آنها باشد، در واقع ۶ طریق به ابن عمر خواهد شد.
در نتیجه سند این روایت، هیچگونه اشکالی ندارد و در نهایت اعتبار است؛ البته یا این طریق، طریق مستقلی است، و یا طریق مستقلی برای این روایت.
۳۱۴۰ - وسئل عن حدیث ابی
عبید، عن ابن عمر: ان رجله خدرت، فجلس، فقال له: اذکر احب الناس. فقال: یا محمداه فانتشرت، فقام...
این طریق در کتاب العلل
دارقطنی آمده است، توثیق دارقطنی در طریق سوم (
عبدالرحمن بن سعد)، دسته دوم (سفیان عن ابی اسحاق)، نقل سوم (ابو
عبدالرحمن بن المبارک عن سفیان عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن) گذشت.
در کتاب وی این روایت به صورت
مرسل از
ابوعبید از ابن عمر آمده است؛
ابوعبید راوی از عبدالله
بن عمر،
ابوعبید حی
بن ابی عمرو المذحجی است که راوی بخاری و مسلم نیز هست؛ ابن حجر در مورد وی میگوید: ابو
عبیدة المذحجی حاجب سلیمان قیل اسمه
عبد الملک وقیل حی او حییی او حوی ثقة من الخامسة مات بعد المائة خت م د س.
در نتیجه این روایت مرسل است، و تنها به عنوان شاهد میتواند بهکار برود.
۳۱۴۰ - وسئل عن حدیث ابی
عبید، عن ابن عمر: ان رجله خدرت، فجلس، فقال له: اذکر احب الناس. فقال: یا محمداه فانتشرت، فقام. فقال... وقال زهیر: عن ابی اسحاق، عن
عبد الجبار
بن سعید، عن ابن عمر.
بررسی سند روایت طریق ششم:
این طریق نیز در کتاب العلل دارقطنی آمده است، توثیق دارقطنی در طریق سوم (
عبدالرحمن بن سعد)، دسته دوم (سفیان عن ابی اسحاق)، نقل سوم (ابو
عبدالرحمن بن المبارک عن سفیان عن ابی اسحاق عن
عبد الرحمن) گذشت. در کتاب وی این روایت به صورت مرسل از زهیر از ابواسحاق از ابن عمر آمده است. زهیر شاگرد ابواسحاق،
زهیر بن معاویه است.
و زهیر بیش از ۳۰ روایت در صحیح بخاری از ابواسحاق دارد: حدثنا عَمْرُو
بن خَالِدٍ حدثنا زُهَیْرُ
بن مُعَاوِیَةَ حدثنا ابو اِسْحَاقَ.
در نتیجه این روایت مرسل است، و تنها به عنوان شاهد میتواند بهکار برود.
تا اینجا تنها به مدارکی اشاره شد که روایت را به صورت
مسند نقل کرده بودند، در این بخش به مدارکی اشاره میشود که این روایت را به صورت مرسل نقل و از کتابهای دیگر بدون ذکر سند روایت، آوردهاند.
قاضی عیاض در کتاب الشفا و ترتیب المدارک: وروی ان عبدالله
بن عمر خدرت رجله تعالی فقیل له: اذکر احب الناس الیک یزل عنک. فصاح: یا محمداه فانتشرت.
محمد
بن عبدالله
بن عبدالرحیم
بن ابی زرعة البرقی. مولی بنی زهرة. کان من اصحاب الحدیث... واخوه
عبد الرحیم... اخوهما احمد الف فی الصحابة، والتاریخ، والرجال. یروی عن عمرو
بن ابی سلمة، والحمیدی. وقد روی عنه ایضاً. توفی سنة سبعین ومائتین. سمع منه ابو حفص
بن غالب، وابن غالب الصفار، من الاندلسیین، والقاضی اسلم. قال ابو جعفر العقیلی: محمد
بن عبدالله البرقی، واخوته کلهم ثقات. ما بهم من باس. من بیت علم وخیر.
وقال غیره: ومحمد اکبرهم واجلهم قال ابن وضاح: کتبت عنه بمصر حدیثاً واحداً، وکان لا یرضاه. والحدیث الذی روی عنه، انه قال: کنت جالساً عند وراق بمصر، فلما اردت القیام خدرت رجلی، فجلست، فقال لی محمد
بن البرقی، نادِ باحبّ الناس الیک، قلت له: تذکر فی هذا شیئاً؟ فحدث: وان رجلاً خدرت رجله عند ابن عمر، فقال له ذلک. فقال: یا محمد، ذهب خدرها. فلما قام، قال لی الوراق: ما رایت اکذب من هذا. ما حدث به احد مما رواه الساعة عندی فی هذا الکتاب. قال: نص الحدیث یروی عن ابن عمر، وانه هو خدرت رجله، وجرت له القصة.
النهایة ابن اثیر: ومنه حدیث ابن عمر انه خدرت رجله فقیل له ما لرجلک قال اجتمع عصبها قیل له اذکر احب الناس الیک قال یا محمد فبسطها.
لسان العرب ابن منظور: وفی حدیث ابن عمر، رضی الله عنهما: انه خدرت رجله فقیل له: ما لرجلک قال: اجتمع عصبها، قیل: اذکر احب الناس الیک، قال: یا محمد، فبسطها.
سبل الهادی و الرشاد الصالحی الشامی به نقل از
ابن سنی: وروی ابن السنی فی ' عمل یوم واللیلة ' ان ابن عمر - رضی الله تعالی عنهما - خدرت رجله فقیل له: اذکر احب الناس الیک یزل عنک فصاح: یا محمداه، فانتشرت.
تاج العروس زبیدی: وفی حَدِیث ابْن عُمَر «اَنَّه خَدِرَتْ رِجْلُه، فقِیلَ له: مالِرِجْلِک؟ قال: اجْتَمَعَ عَصَبُها، قِیل: اذْکُر اَحَبَّ النَّاسِ اِلَیْک، قال: یا مُحَمَّد. فبَسَطَها».
نهایة الارب نویری: وقیل ذلک لابن عمر وقد خدرت رجله فقال: یا محمداه.
تحفة الذاکرین شوکانی به نقل از ابن سنی:
هذا الاثر اخرجه ابن السنی موقوفا علی ابن عباس وعلی ابن عمر رضی الله عنهم کما قال المصنف رحمه الله فرواه عن ابن عباس من طریق جعفر
بن عیسی ابو احمد قال حدثنا عبدالله
بن روح حدثنا سلام
بن سلیم حدثنا غیاث
بن ابراهیم عن عبدالله
بن خیثم عن مجاهد عن ابن عباس ورواه عن ابن عمر من طریق محمد
بن خالد البرذعی حدثنا حاجب
بن سلیم حدثنا محمد
بن مصعب حدثنا اسرائیل عن ابی اسحاق عن الهیثم
بن حنش قال کنا عند ابن عمر فذکره... واما اهل علم الطب فقد ذکروا ان سبب الخدر اختلاطات بلغمیة وریاحات غلیظة قال فی النهایة ومنه حدیث ابن عمر انها خدرت رجله فقیل له مالرجلک فقال اجتمع عصبها قیل اذکر احب الناس الیک فقال یا محمد فبسطها انتهی.
این روایت را ابن سنی به صورت موقوف از
ابن عباس و
عبدالله بن عمر نقل کرده است؛ چنانچه مصنف آن از این عباس از طریق جعفر
بن عیسی... نقل کرده است. همچنین از ابن عمر از طریق محمد
بن خالد ... آورده است.
اما آگاهان به
علم طب گفتهاند که سبب گرفتگی پای او به هم خوردن تنظیمات بلغم و بادهای غلیظ است. در کتاب النهایة حدیث ابن عمر آمده است که پایش گرفت و ...
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید:
وروی ان عبدالله
بن عمر خدرت رجله، فقیل له: ادع احب الناس الیک، فقال: یا رسول الله.
نووی در الاذکار به نقل از ابن سنی:
باب ما یقوله اذا خدرت رجله.
۹۱۶ روینا فی کتاب ابن السنی عن الهیثم
بن حنش قال کنا عند عبدالله
بن عمر رضی الله عنهما فخدرت رجله فقال له رجل اذکر احب الناس الیک فقال یا محمد (صلیاللهعلیهوسلم) فکانما نشط من عقال.
تهذیب الکمال به نقل از
بخاری:
روی له البخاری فی کتاب"الادب"، حدیثًا واحدًا موقوفا. وقد وقع لنا عالیا عنه.
اخبرنا به ابو الحسن
بن البخاری، وزینب بنت مکی، قالا: اخبرنا ابو حفص
بن طبرزذ، قال: اخبرنا الحافظ ابو البرکات الانماطی، قال: اخبرنا ابو محمد الصریفینی، قال: اخبرنا ابو القاسم
بن حبابة، قال: اخبرنا عبدالله
بن محمد البغوی، قال: حَدَّثَنَا علی
بن الجعد، قال: اخبرنا زهیر، عَن ابی اسحاق، عن
عبد الرحمن
بن سعد، قال: کنت عند عبدالله
بن عُمَر، فخدرت رجله، فقلت له: یا
عبد الرحمن ما لرجلک؟ قال: اجتمع عصبها منهاهنا. قال: قلت: ادع احب الناس الیک، فقال: یا محمد، فانبسطت رواه عَن ابی نعیم، عن سفیان، عَن ابی اسحاق مختصرا.
در ادامه اشکالات سندی روایت را مورد بررسی قرار میدهیم:
جهالت عبدالرحمن بن سعد: در مورد وی دو اشکال وجود دارد:
الف. یحیی
بن معین وی را مجهول میداند. در کتاب تاریخ یحیی
بن معین چنین آمده است:
۲۹۵۳ سمعت یحیی یقول الحدیث الذی یروونه خدرت رجل
بن عمر وهو ابو اسحاق عن
عبد الرحمن
بن سعد قیل لیحی من
عبد الرحمن
بن سعد قال لا ادری شک العباس سعید او سعد.
یحیی
بن معین میگوید من
عبدالرحمن بن سعد، راوی این روایت را نمیشناسم؛ بنابراین او مجهول است.
ب:ادعای توثیق وی توسط
نسائی اشتباه است. نسائی
عبدالرحمن بن سعد مولی الاسود
بن سفیان را توثیق کرده است؛ و نه
عبدالرحمن بن سعد مولی
بن عمر، راوی این روایت طبق آنچه در
تهذیب الکمال و دیگر کتب آمده است،
عبدالرحمن مولی
بن عمر است!
۳۸۳۲ - بخ:
عبدالرحمن (۲)
بن سعد القرشی العدوی، مولی ابن عُمَر، کوفی.
رَوَی عَن: اخیه عبدالله
بن سعد، ومولاه عبدالله
بن عُمَر (بخ).
رَوَی عَنه: حماد
بن اَبی سُلَیْمان، وابو شَیْبَة
عبد الرحمن
بن اسحاق الکوفی، ومنصور
بن المعتمر، وابو اسحاق السبیعی (بخ).
ذکره ابنُ حِبَّان فی کتاب"الثقات"
روی له البخاری فی کتاب"الادب"، حدیثًا واحدًا موقوفا. وقد وقع لنا عالیا عنه.
اخبرنا به ابو الحسن
بن البخاری، وزینب بنت مکی، قالا: اخبرنا ابو حفص
بن طبرزذ، قال: اخبرنا الحافظ ابو البرکات الانماطی، قال: اخبرنا ابو محمد الصریفینی، قال: اخبرنا ابو القاسم
بن حبابة، قال: اخبرنا عبدالله
بن محمد البغوی، قال: حَدَّثَنَا علی
بن الجعد، قال: اخبرنا زهیر، عَن ابی اسحاق، عن
عبد الرحمن
بن سعد، قال: کنت عند عبدالله
بن عُمَر، فخدرت رجله، فقلت له: یا
عبد الرحمن ما لرجلک؟ قال: اجتمع عصبها منهاهنا. قال: قلت: ادع احب الناس الیک، فقال: یا محمد، فانبسطت.
رواه عَن ابی نعیم، عن سفیان، عَن ابی اسحاق مختصرا.
و تنها ابن حبان وی را توثیق کرده است و توثیق ابن حبان اعتبار ندارد!
۱. این اشکال تنها یک سند را ضعیف میکند، اما سایر اسناد را خیر. این اشکال، بر فرض صحت تنها طریق سوم را از کار میاندازد، اما تعدد سند در این مورد که راویان جاعل نیستند، حداقل دلالت بر حسن روایت میکند.
۲. جهالت در نزد یک شخص، دلالت بر جهالت در نزد دیگران نمیکند! اینکه یکی از علما، یک راوی را نشناسد امری طبیعی است و بسیاری از روات هستند که مثلا
احمد بن حنبل یا
ابن معین یا برخی دیگر از علما وی را نمیشناسند و دیگران او را شناخته و توثیق کردهاند؛ آیا این دلالت بر جهالت آن راوی میکند؟!
۳. توثیق
ابن حبان، معتبر است.
افرادی مانند
البانی، برای اینکه توثیقات ابن حبان را یکی از اسباب گسترش
فضائل اهلبیت و همچنین عقاید مخالف عقیده
وهابیت میدیدند وی را متساهل معرفی کرده و توثیقات وی را در بیشتر موارد قبول نکردهاند، اما دیگر علمای اهلسنت وی را متشدد دانسته و توثیقات وی را معتبر میدانند:
شعیب ارنؤوط، محقق کتاب صحیح ابن حبان پس از نقل کلام
ذهبی در اقسام عالمان رجال مینویسد:
من هنا برزت اهمیة توثیق ابن حبان، ولاهمیتها فقد اعتمد الحافظ المزی علی کتاب «الثقات» له، والتزم فی «تهذیب الکمال» اذا کان الراوی ممن له ذکر فی «الثقات» ان یقول: ذکره ابن حبان فی «الثقات.
وتابعه الحافظ ابن حجر فی «تهذیب التهذیب». ولکن بعضهم، مع هذا، نسب ابن حبان الی التساهل، فقال: وهو واسع الخطو فی باب التوثیق، یوثّق کثیراً ممن یستحق الجرح.
به همین جهت توثیقات ابن حبان اهمیتش را نشان میدهد، حافظ مزی بر کتاب ثقات او اعتماد کرده است و بنای او در کتاب تهذیب الکمال این است که اگر یک راوی نامش در کتاب ثقات ابن حبان ذکر شده باشد، بههمین خاطر او را توثیق میکند.
ابن حجر در
تهذیب التهذیب از مزی پیروی کرده و همین اعتقاد را دارد؛ ولی برخی ابن حبان را به سهل انگاری نسبت داده و گفتهاند: ابن حبان در توثیقاتش وسعت نظر دارد؛ زیرا افراد زیادی را توثیق کرده است که استحقاق جرح و ذم را دارند.
ذهبی، ابن حبان را سرچشمه شناخت ثقات میداند، وی در کتاب الموقظة میگوید: ویَنْبُوعُ معرفة الثقات: تاریخُ البخاریِّ، وابنِ ابی حاتم، وابنِ حِبَّان، وکتابُ تهذیب الکمال.
کتابهای
تاریخ بخاری،
ابن ابی حاتم، ابن حبان و کتاب تهذیب الکمال، منبع و سرچشمه شناخت افراد مورد اطمینان میباشند.
این سخن ذهبی نشان دهنده جایگاه رفیع ابن حبان است که در حقیقت میخواهد بگوید: اگر میخواهید افراد ضعیف را از ثقه تشخیص دهید، من شما را راهنمایی میکنم که به کسانی همچون ابن حبان مراجعه کنید؛ چرا که او منبع شناخت ثقات است.
سیوطی تساهل ابن حبان را صحیح نمیداند؛ وی در
تدریب الراوی به نقل از
ابن حازم، در پاسخ اینمطلب که ابن حبان از متساهلین است، میگوید:
وما ذکر من تساهل ابن حبان لیس بصحیح؛ فان غایته انه یسمی الحسن صحیحاً فان کانت نسبته الی التساهل باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة فی الاصطلاح وان کانت باعتبار خفة شروطه فانه یخرج فی الصحیح ما کان راویه ثقة غیر مدلس.
آنچه که درباره تساهل ابن حبان گفته شده است، درست نیست؛ زیرا نهایت چیزی که گفته شده آن است که وی
روایت حسن را صحیح میداند؛ پس اگر مقصود از تساهل وی این باشد که در کتاب او روایات حسن وجود دارد، این تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است (و نه به خود وی) و اگر اشکال به جهت سبک گرفتن شرائط صحت روایت باشد؛ باز هم بر او ایرادی نیست؛ زیرا او در کتاب صحیح خویش از راویان مورد اطمینان غیر مدلس روایت کرده است.
سخاوی، نیز تساهل ابن حبان را رد میکند وی مینویسد:
مع ان شیخنا (ابن حجر) قد نازع فی نسبته (ابن حبان) الی التساهل من هذه الحیثیة وعبارته ان کانت باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة فی الاصطلاح؛ لانه یسمیه صحیحا.
استاد ما
ابن حجر نسبت سهلانگاری در وثاقت راویان را به ابن حبان مردود میداند و میگوید: اگر در کتاب وی از وصف به «حَسَن» فراوان دیده میشود، این در حقیقت نوعی اختلاف در کاربرد اصطلاحات است که او آن را صحیح نامیده است.
همینمطلب را عبدالحی لکنوی در الرفع و التکمیل و محمد جمالالدین قاسمی در قواعد التحدیث نقل کردهاند.
علمای اهلسنت ابن حبان را از متشددین میشمارند از جمله ذهبی میگوید: ابن حبان ربما قصب (جرح) الثقة حتی کانه لا یدری ما یخرج من راسه.
ابن حبان، فرد مورد
اعتماد را آنچنان تضعیف میکند که انگار متوجه نیست که از کلهاش چه چیزهایی خارج میشود، و نمیفهمد که چه میگوید.!!!
لکنوی الهندی نیز میگوید: وقد نسب بعضهم التساهل الی ابن حبان وقالوا هو واسع الخطو فی باب التوثیق، یوثّق کثیراً ممّن یستحق الجرح وهو قول ضعیف. فانّک قد عرفت سابقاً انّ ابن حبان معدود ممن له تعنت واسراف فی جرح الرجال ومن هذا حاله لا یمکن ان یکون متساهلاً فی تعدیل الرجال وانّما یقع التعارض کثیراً بین توثیقه وبین جرح غیره لکفایة ما لا یکفی فی التوثیق عند غیره عنده.
بعضی ابن حبان را به سهلانگاری متهم نموده و گفتهاند: وی در باب توثیق افراد وسعتنظر دارد؛ زیرا افراد زیادی را
مدح و توثیق کرده است که مستحق ذم و
جرح میباشند؛ ولی این سخن بیاساس و ضعیف است؛ زیرا پیش از این گفتیم که ابن حبان از افرادی است که در ذم و جرح افراد، زیادهروی کرده است؛ پس کسی که حالش اینگونه باشد، امکان ندارد که در نسبت دادن
عدالت به افراد، سهلانگاری کند. آری، بین توثیقات او و جرح دیگران تعارض وجود دارد؛ زیرا آن مقدار که در توثیق نزد وی کفایت میکند نزد دیگران مکفی نیست.
شعیب الارنؤوط نیز میگوید: قد اشار الائمة الی تشدده وتعنته فی الجرح.
پیشوایان و بزرگان علم به اینمطلب اعتراف دارند که وی در غیر موثق دانستن افراد زیادهروی میکند.
و سپس موارد متعددی از سختگیریهای ابن حبان را در توثیق رجال ذکر میکند. و ابن حبان نیز وی را توثیق کرده است: ۴۰۲۶
عبدالرحمن بن سعد القرشی مولی
بن عمر یروی عن
بن عمر کان یکون بالکوفة روی عنه منصور و حماد
بن ابی سلیمان.
ابن حجر، در نقل توثیق نسائی اشتباه نکرده است:
ابن حجر قطعا با توجه، توثیق نسائی را نقل کرده است؛ زیرا وی هر دو ترجمه را پشت سر هم ذکر کرده و در هر دو توثیقات مختلف مربوطه را نقل میکند و نسائی در هر دو مشترک است؛ نه اینکه
عبدالرحمن بن سعد مولی الاسود را با
عبدالرحمن بن سعد مولی
بن عمر اشتباه گرفته باشد!
۳۷۳ م د ق مسلم وابی داود وابن ماجة
عبد الرحمن
بن سعد المدنی مولی الاسود
بن سفیان ویقال مولی آل ابی سفیان رای عمر وعثمان وروی عن ابیه و ابن عمر وابی هریرة وابی سعید الخدری وابی
بن کعب وعمر
بن ابی سلمة المخزومی وعمرو
بن خزیمة المزنی وعنه
عبد الرحمن
بن مهران وعمر
بن حمزة
بن عبدالله
بن عمر وابن ابی ذئب وهشام
بن عروة وابو الاسود وکلثوم
بن عمار قال النسائی ثقة وذکره
بن حبان فی الثقات له عند ابی داود فی الرجل یفضی الی امراته ثم یفشی سرها وفی الاکل بثلاث اصابع وفی اجر
اتعبد فی المسجد وعند مسلم الا ولان وعند
بن ماجة الاخیر قلت وقال العجلی فی الثقات
عبد الرحمن
بن سعد مدنی تابعی ثقة فیحتمل انه هذا ویحتمل انه المقعد وفرق الخطیب فی المتفق والمفترق بین
عبد الرحمن
بن سعد الذی روی عن ابیه وان عمر وروی عنه
عبد الرحمن
بن مهران وکذلک فعل البخاری فی التاریخ واما الازدی فقال فیه نظر...
۳۷۶ بخ البخاری فی الادب المفرد
عبد الرحمن
بن سعد القرشی کوفی روی عن مولاه عبدالله
بن عمر وعنه ابو اسحاق السبیعی ومنصور
بن المعتمر وابو شیبة
عبد الرحمن
بن اسحاق الکوفی وحماد
بن ابی سلیمان ذکره
بن حبان فی الثقات قلت وقال النسائی ثقة.
و در
تقریب التهذیب، نیز در مورد او میگوید:
عبدالرحمن بن سعد القرشی مولی
بن عمر کوفی و ثقه النسائی من الثالثة بخ.
بنابراین، این ادعا که ابن حجر اشتباها وی را توثیق کرده است، تنها مغالطه برای پوشاندن صحت روایت است.
البانی در تعلیقه بر الکلم الطیب بعد از نقل روایت «هیثم
بن حنش» (طریق دوم) اینچنین مینویسد:
ضعیف اخرجه ابن السنی باسناد ضعیف فیه علتان:
الاولی: انه من روایة ابی اسحاق عنه وهو السبیعی وهو مدلس وقد عنعنه ثم انه کان قد اختلط وهذا من تخالیطه فانه اضطرب فی سنده فتارة رواه الهیثم هذا وتارة عن ابی شعبة _ وفی نسخة: ابی سعید _ رواه ابن السنی وتارة قال: عن
عبد الرحمن
بن سعد قال: کنت عند ابن عمر... فذکره
اخرجه البخاری فی (الادب المفرد) وابن السنی
وعبد الرحمن
بن سعد هذا وثقه النسائی
فالعلة من ابی اسحاق من اختلاطه وتدلیسه وقد عنعنه فی کل الروایات عنه وقد سبق له مثال غریب من تدلیسه تبین فیه انه اسقط واسطتین
ولا یقال ان الروایة الاخیرة هی عند البخاری من طریق الثوری عن ابی اسحاق وقد سمع منه قبل الاختلاط لاننا نقول نعم ولکنها معنعنة ایضا فشبه التدلیس لا تزال قائمة فیه.
این روایت را
ابن سنی با سند ضعیف نقل کرده و در آن دو اشکال وجود دارد:
اشکال اول: این روایت از ابواسحاق که همان سبیعی است نقل شده که او مدلس است و با حرف «عن» نقل کرده و سپس این شخص دچار اختلاط شده است و این روایت یکی از اختلاط (اشتباهات) او است؛ چرا در نقل سند دچار اضطراب شده؛ گاهی آن را از هیثم و گاهی از ابی شعبه نقل کرده است. در یک نسخه که ابن سنی نقل کرده از ابوسعید نقل شده و در جایی از
عبدالرحمن بن سعد ...
این روایت را
بخاری در ادب المفر و ابن سنی نقل کرده است.
عبدالرحمن بن سعدی که در سند این روایت وجود دارد، توسط
نسائی توثیق شده است؛ پس اشکال اصلی از ابواسحاق است که گرفتار
اختلاط و
تدلیس بوده و این روایت را با حرف «عن» نقل کرده است. پیش از این مثال عجیبی از تدلیس او نقل کردیم که آشکار شد او دو واسطه را حذف کرده است.
گفته نشود که این روایت آخری را بخاری از طریق
ثوری از ابواسحاق نقل کرده و ثوری این روایت را قبل از اختلاط ابواسحاق شنیده که در جواب خواهیم گفت: این روایت را نیز با کلمه «عن» نقل شده؛ پس شبهههای تدلیس همواره در آن وجود دارد.
بنابراین طبق نظر البانی، اشکال این سند، آن است که ابواسحاق دچار اختلاط شده است، و درست است که در یکی از نقلها سفیان از وی قبل از اختلاط نقل کرده است، اما آن سند نیز
معنعن است و چون ابواسحاق مدلس است، عنعنه وی به روایت ضرر میزند. البته عدهای ادعا کردهاند که سفیان نیز از وی بعد از فراموشکار شدن وی روایت شنیده است که به اینمطلب نیز پاسخ خواهیم داد.
بزرگان
علمای اهلسنت،
تهمت اختلاط به ابواسحاق را قبول ندارند.
ذهبی در اینباره میگوید:
۶۳۹۹ (۴۲۷۳ ت) عمرو
بن عبدالله ع ابو اسحاق السبیعی من ائمة التابعین بالکوفة واثباتهم الا انه شاخ ونسی ولم یختلط.
ابو اسحاق سبیعی از پیشوایان تابعی در
کوفه و از افراد مورد
اعتماد کوفیان بود؛ جز اینکه او پیر و دچار فراموشی شد؛ اما گرفتار اختلاط نشده است.
اقرار البانی به ناتمام بودن اشکال اختلاط در سند سفیان:
خود البانی اقرار میکند که سفیان ثوری، از ابواسحاق قبل از اختلاط روایت شنیده است، و به همین سبب روایات وی اشکال اختلاط ندارد؛ و تنها ممکن است اشکال عنعنعه وارد باشد.
۳. بزرگان علمای اهلسنت، تهمت روایت شنیدن سفیان از ابواسحاق بعد از فراموشی را رد کردهاند.
زینالدین عراقی در این زمینه میگوید: قوله ابو اسحاق السبیعی اختلط ایضا ویقال ان سماع سفیان
بن عیینة منه بعد ما اختلط ذکر ذلک ابو یعلی الخلیلی انتهی.
وفیه امور احدها ان صاحب المیزان انکر اختلاطه فقال شاخ ونسی ولم یختلط قال وقد سمع منه سفیان
بن عیینة وقد تغیر قلیلا الامر الثانی ان المصنف ذکر کون سماع
بن عیینة منه بعد ما اختلط بصیغة التمریض وهو حسن فان بعض اهل العلم اخذ ذلک من کلام لابن عیینة لیس صریحا فی ذلک قال یعقوب الفسوی قال ابن عیینة ثنا ابو اسحاق فی المسجد لیس معنا ثالث قال الفسوی فقال بعض اهل العلم کان قد اختلط وانما ترکوه مع ابن عیینة لاختلاطه انتهی.
اما این سخن که ابواسحاق سبیعی گرفتار اختلاط شده و گفته شد که
سفیان بن عیینه نیز بعد از اختلاط از او روایت شنیده است. اینمطلب را ابویعلی خلیلی ذکر کرده است. در پاسخ به اینمطلب به چند نکته باید توجه کرد:
نکته اول اینکه صاحب میزان (
ذهبی) اصل اختلاط او را انکار کرده و گفته است که او پیر و فراموشکار شده؛ اما گرفتار اختلاط نبوده است، و سفیان
بن عیینه زمانی از او روایت شنیده که کمی تغییر کرده بوده.
نکته دوم: مصنف کتاب روایت شنیدن سفیان
بن عیینه از ابواسحاق بعد از اختلاط را به صورت ضعیف نقل کرده و اینکار او نیکو است؛ چرا که بعضی از اهل علم این کلام را صریح در شنیدن ابن عیینه بعد از اختلاط ابواسحاق نپنداشتهاند. یعقوب فسوی گفته: ابواسحاق در
مسجد برای من روایت نقل میکرد و شخص سومی در کنار ما نبود. فسوی گفته: پس بعضی از اهل علم گفتند: او گرفتار اختلاط شده و همه به همراه ابن عیینه روایت شنیدن از او را ترک کردند.
اینمطلب صریح در این است که ابن عیینه بعد از متوجه شدن اختلاط ابواسحاق دیگر برای شنیدن روایت پیش او نیامد؛ یعنی تمام شنیدههای ابن عیینه از ابواسحاق قبل از اختلاط ابواسحاق بوده است.
روایت سفیان و زهیر از ابواسحاق معتبر است و در صحیحین آمده است: ابواسحاق انباسی در کتاب الشذا الفیاح مینویسد که در صحیح بخاری و مسلم، روایاتی از زبان سفیان و زهیر
بن معاویه، از ابواسحاق نقل شده است:
وقد اخرج الشیخان فی الصحیحین لجماعة من روایتهم عن ابی اسحاق وهم اسرائیل
بن یونس
بن ابی اسحاق و زکریا
بن ابی زائدة وزهیر
بن معاویة وسفیان الثوری وابو الاحوص سلام
بن سلیم وشعبة وعمر
بن ابی زائدة ویوسف
بن اسحاق.
و همانطور که در ابتدای مقاله آوردیم، ۵ نفر این روایت را از ابو اسحاق نقل کردهاند که عبارتند از:
ابوبکر بن عیاش، اسرائیل،
زهیر بن معاویه،
سفیان ثوری و شعبة؛ و از این ۵ نفر، روایت ۴ نفر آنها از ابو اسحاق در صحیحین آمده است! در
صحیح بخاری و
صحیح مسلم، در هفت جا معنعن زهیر از ابواسحاق آمده است که تنها به دو مورد آن اشاره میکنیم:
ا. حدثنا ابو نُعَیْمٍ قال حدثنا زُهَیْرٌ عن ابی اِسْحَاقَ قال لیس ابو
عُبَیْدَةَ ذَکَرَهُ وَلَکِنْ
عبد الرحمن
بن الْاَسْوَدِ عن ابیه اَنَّهُ سمع عبدالله یقول اتی النبی (صلیاللهعلیهوسلم) الْغَائِطَ فَاَمَرَنِی اَنْ آتِیَهُ بِثَلَاثَةِ اَحْجَارٍ فَوَجَدْتُ حَجَرَیْنِ وَالْتَمَسْتُ الثَّالِثَ فلم اَجِدْهُ فَاَخَذْتُ رَوْثَةً فَاَتَیْتُهُ بها فَاَخَذَ الْحَجَرَیْنِ وَاَلْقَی الرَّوْثَةَ وقال هذا رِکْسٌ.
ب. حدثنا عَوْنُ
بن سَلَّامٍ الْکُوفِیُّ حدثنا زُهَیْرُ
بن مُعَاوِیَةَ الْجُعْفِیُّ عن ابی اسحاق عن عبدالله
بن مَعْقِلٍ عن عَدِیِّ
بن حَاتِمٍ قال سمعت النبی (صلیاللهعلیهوسلم) یقول من اسْتَطَاعَ مِنْکُمْ اَنْ یَسْتَتِرَ من النَّارِ وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ فَلْیَفْعَلْ.
عنعنه سفیان از ابواسحاق در ۱۳ جای بخاری و مسلم آمده است که تنها به دو مورد آن اشاره میکنیم:
ا. حدثنا عَمْرُو
بن عَبَّاسٍ حدثنا
عبد الرحمن عن سُفْیَانَ عن ابی اِسْحَاقَ عن عَمْرِو
بن الْحَارِثِ قال ما تَرَکَ النبی (صلیاللهعلیهوسلم) الا سِلَاحَهُ وَبَغْلَةً بَیْضَاءَ وَاَرْضًا جَعَلَهَا صَدَقَةً.
ب. حدثنا محمد
بن الْمُثَنَّی قال حدثنا
عبد الرحمن قال حدثنا سُفْیَانُ عن ابی اسحاق عن ابی الْاَحْوَصِ عن عبدالله قال بِحَسْبِ الْمَرْءِ من الْکَذِبِ اَنْ یُحَدِّثَ بِکُلِّ ما سمع.
عنعنه اسرائیل از ابواسحاق در ۴۳ مورد در صحیح بخاری و مسلم آمده است که تنها به دو مورد آن اشاره میکنیم:
حدثنا
عُبَیْدُ اللَّهِ
بن مُوسَی عن اِسْرَائِیلَ عن ابی اِسْحَاقَ عن الْاَسْوَدِ قال قال لی
بن الزُّبَیْرِ کانت عَائِشَةُ تُسِرُّ اِلَیْکَ کَثِیرًا فما حَدَّثَتْکَ فی الْکَعْبَةِ قلت قالت لی قال النبی (صلیاللهعلیهوسلم) یا عَائِشَةُ لَوْلَا قَوْمُکِ حَدِیثٌ عَهْدُهُمْ قال
بن الزُّبَیْرِ بِکُفْرٍ لَنَقَضْتُ الْکَعْبَةَ فَجَعَلْتُ لها بَابَیْنِ بَابٌ یَدْخُلُ الناس وَبَابٌ یَخْرُجُونَ فَفَعَلَهُ
بن الزُّبَیْرِ.
وحدثنیه زُهَیْرُ
بن حَرْبٍ حدثنا عُثْمَانُ
بن عُمَرَ ح وحدثناه اسحاق
بن ابراهیم اخبرنا النَّضْرُ
بن شُمَیْلٍ کلاهما عن اِسْرَائِیلَ عن ابی اسحاق عن الْبَرَاءِ قال اشْتَرَی ابو بَکْرٍ من ابی رَحْلًا بِثَلَاثَةَ عَشَرَ دِرْهَمًا وَسَاقَ الحدیث بِمَعْنَی حدیث زُهَیْرٍ عن ابی اسحاق وقال فی حَدِیثِهِ.
ترمذی نیز در مورد روایت معنعن ابوبکر
بن عیاش از ابواسحاق میگوید: حدثنا وَاصِلُ
بن عبد الاعلی حدثنا ابو بکْرِ
بن عَیَّاشٍ عن ابی اسحاق عن الْبَرَاءِ قال کنا نَتَحَدَّثُ اَنَّ اَصْحَابَ بَدْرٍ یوم بَدْرٍ کَعِدَّةِ اَصْحَابِ طَالُوتَ ثلاثمائة وَثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا قال وفی الْبَاب عن
بن عَبَّاسٍ قال ابو عِیسَی هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ.
بنابراین اشکال اختلاط ابواسحاق و عنعنه او از نظر قواعد رجالی و حدیثی قابل اعتنا نیست؛ زیرا در غیر این صورت روایات بخاری و مسلم که با همین شرایط از ابواسحاق نقل شده، زیر سؤال خواهد رفت.
مسلم بن حجاج ضعیف بودن عنعنه مدلس، را قبول ندارد. از جمله مخالفین سرسخت عدم حجیت عنعنه مدلس، مسلم
بن حجاج نیشابوری صاحب صحیح است؛ و مبنای او چنین بود که اگر امکان ملاقات دو
راوی وجود داشته باشد، و یکی از آن دو از دیگری روایتی نقل کند، و
ثقه نیز باشد، روایت باید مورد قبول قرار گیرد، حتی اگر احتمال
تدلیس در میان باشد، مگر آنکه ثابت شود این دو همدیگر را ندیدهاند:
۶بَاب صِحَّةِ الِاحْتِجَاجِ بِالْحَدِیثِ الْمُعَنْعَنِ
وَهَذَا الْقَوْلُ یَرْحَمُکَ الله فی الطَّعْنِ فی الْاَسَانِیدِ قَوْلٌ مُخْتَرَعٌ مُسْتَحْدَثٌ غَیْرُ مَسْبُوقٍ صَاحِبُهُ الیه ولا مُسَاعِدَ له من اَهْلِ الْعِلْمِ علیه وَذَلِکَ اَنَّ الْقَوْلَ الشَّائِعَ الْمُتَّفَقَ علیه بین اَهْلِ الْعِلْمِ بِالْاَخْبَارِ وَالرِّوَایَاتِ قَدِیمًا وَحَدِیثًا اَنَّ کُلَّ رَجُلٍ ثِقَةٍ رَوَی عن مِثْلِهِ حَدِیثًا وَجَائِزٌ مُمْکِنٌ له لِقَاؤُهُ وَالسَّمَاعُ منه لِکَوْنِهِمَا جمیعا کَانَا فی عَصْرٍ وَاحِدٍ وَاِنْ لم یَاْتِ فی خَبَرٍ قَطُّ اَنَّهُمَا اجْتَمَعَا ولا تَشَافَهَا بِکَلَامٍ فَالرِّوَایَةُ ثَابِتَةٌ وَالْحُجَّةُ بها لَازِمَةٌ الا اَنْ یَکُونَ هُنَاکَ دَلَالَةٌ بَیِّنَةٌ اَنَّ هذا الرَّاوِیَ لم یَلْقَ من رَوَی عنه او لم یَسْمَعْ منه شیئا فَاَمَّا وَالْاَمْرُ مُبْهَمٌ علی الْاِمْکَانِ الذی فَسَّرْنَا فَالرِّوَایَةُ علی السَّمَاعِ اَبَدًا حتی تَکُونَ الدَّلَالَةُ التی بَیَّنَّا.
باب صحت احتجاج به روایتی که با حرف «عن» نقل شده است:
این گفتار در رد اسانید، بدعتی تازه و جدید است که پیش از این گوینده، هیچ کسی نگفته و هیچ یک از اهل علم نیز با او همراهی نکردهاند؛ زیرا سخن شایع و مورد اتفاق در میان دانشمندان علم روایت از قدیم و جدید این است که اگر شخص ثقهای روایتی را نقل کند از فردی که مثل او ثقه است و امکان ملاقات هر دو و شنیدن روایت وجود دارد؛ چون هر دو در یک عصر هستند، این روایت پذیرفته میشود؛ اگر چه روایت دیگری وارد نشده باشد که این دو همدیگر را دیدهاند و هم کلام شدهاند؛ پس روایت ثابت و استدلال به آن لازم است؛ مگر این که دلیل آشکاری یافت شود که این راوی ملاقات نکرده آن شخصی را که از او روایت نقل کرده و از او روایت نشنیده است؛ اما اگر این مساله بر طبق آن چه که ما بیان کردیم مبهم باشد، پس روایت دائما حمل بر شنیدن مستقیم میشود؛ تا این که دلیل واضحی بر خلاف پیدا شود.
عثمان
بن عبد الرحمن کردی نیز در بیان همین نظر مسلم میگوید: وکیف یسلم لمسلم ذلک وهو یری علی ما ذکره من بعد فی خطبة کتابه ان الحدیث المعنعن وهو الذی یقال فی اسناده فلان عن فلان ینسلک فی سلک الموصول الصحیح بمجرد کونهما فی عصر واحد مع امکان تلاقیهما وان لم یثبت تلاقیهما وسماع احدهما من الآخر.
بنابراین، قول به ضعیف بودن عنعنه مدلس، یعنی زیر سوال بردن مبنای مسلم نیشابوری در صحیح و در نتیجه بطلان صحت روایات این کتاب.
عنعنه زمانی اشکال دارد که سماع ثابت نشود؛ ولی در این روایت سماع ثابت است:
در یکی از سندهای این روایت شعبة
بن الحجاج قرار دارد، و وی از کسانی است که تلاش فراوانی برای جلوگیری از تدلیس صورت میداد، و خود وی گفته است، روایاتی که من برای شما از ابواسحاق نقل میکنم مشکل تدلیس ندارد؛ ابن حجر در مورد شعبة میگوید:
فالمعروف عنه انه کان لا یحمل عن شیوخه المعروفین بالتدلیس الا ما سمعوه فقد روینا من طریق یحیی القطان عنه انه کان یقول: کنت انظر الی فم قتادة فاذا قال سمعت وحدثنا حفظته واذا قال عن فلان ترکته رویناه فی المعرفة للبیهقی وفیها عن شعبة انه قال کفیتکم تدلیس ثلاثة الاعمش وابو اسحاق وقتادة وهی قاعدة حسنة تقبل احادیث هؤلاء اذا کان عن شعبة ولو عنعنوها.
مشهور این است که
شعبة بن حجاج روایتی را از استادانش که مشهور به تدلیس بودند، نقل نمیکرد؛ مگر اینکه مطمئن که استادش این روایت را از راوی بعدی شنیده است. به درستی که از طریق یحیی قطان از او نقل شده است که همیشه میگفت: من به دهان قتاده نگاه میکردم، اگر ترتیح میکرد که شنیدم و نقل میکنم، آن را حفظ میکردم؛ اما اگر میگفتم از فلانی، روایتش را ترک میکردم. همینمطلب را ما در کتاب المعرفة
بیهقی دیدیم که از شعبه نقل شده بود که گفت: من شما را از تدلیس سه نفر نجات دادم:
اعمش،
ابواسحاق و
قتاده.
این قاعده نیکویی است که احادیث این افراد را قابل پذیرش میکند اگر از طریق اعمش نقل شده باشد؛ اگرچه با عنعنه باشد.
بنابراین، نه اشکال اختلاط ابواسحاق، وارد است و نه اشکال عنعنه وی.
ال الشیخ مفتی اعظم عربستان، در کتابی که در رد «مفاهیم یجب ان تصحح» شیخ محمد العلوی المالکی، اینچنین مینویسد: و اشکال اول وی این است که محمد
بن مصعب ضعیف است.
پاسخ بر مفتی اعظم عربستان: حتی البانی روایات او را رد نکرده است؛ و او را صدوق و روایات وی را به شرط وجود شاهد صحیح میداند.
همانطور که در ترجمه وی آوردیم در
تهذیب الکمال نظر
ابن حنبل در مورد او چنین آمده است: قلت لاحمد: تحدث عنه، اعنی القرقسانی؟ قال: نعم. وَقَال عبدالله
بن احمد
بن حنبل: سمعت ابی، وذکر محمد
بن مصعب، فقال: لا باس به وحَدَّثَنَا عنه باحادیث.
ابن حجر در مورد او میگوید: محمد
بن مصعب
بن صدقة القرقسائی... صدوق کثیر الغلط.
و حتی البانی در مورد روایات او میگوید: ۷۹۲ - حدیث صحیح ورجاله ثقات رجال الشیخین غیر محمد
بن مصعب وهو القرقسائی وهو صدوق کثیر الغلط کما فی التقریب وانما صححت الحدیث لان له شواهد کثیرة ساذکر بعضها قریبا.
قلت: و هذا اسناد جید فی الشواهد، رجاله ثقات، رجال الشیخین، غیر محمد
بن مصعب - و هو القرقسانی - قال الحافظ: " صدوق کثیر الغلط ". قلت: و لحدیثه هذا شواهد کثیرة تدل علی انه قد حفظه.
و فیه محمد
بن مصعب القرقسانی، و هو ضعیف بغیر کذب ". فالحدیث بمجموع الطریقین حسن ان شاء الله تعالی.
قلت: و هذا اسناد رجاله ثقات رجال الشیخین غیر محمد
بن مصعب و
عبد الملک
بن محمد، ففیهما ضعف من قبل حفظهما، لکن الحدیث جید بمتابعة احدهما للآخر.
در نتیجه، این روایت با شواهدی که دارد، دستکم «
حسن» است.
همانطور که قبلا آل شیخ بیان کرد، وی چنین میگوید که:
ومنها: ان الهیثم
بن حنش مجهول العین، قال الخطیب فی "الکفایة فی علوم الروایة":
(المجهول عند اصحاب الحدیث هو کل من لم یشتهر بطلب العلم فی نفسه، ولا عرفه العلماء به، ومن لم یعرف حدیثه الا من جهة راوٍ واحد، مثل عمرو ذی مر، وجبار الطائی، وعبدالله
بن اغر الهمدانی، والهیثم
بن حنش... هؤلاء کلهم لم یرو عنهم غیر ابی اسحاق السبیعی) اهـ.
یکی از راویان این حدیث هیثم
بن حنش، مجهول العین است.
خطیب بغدادی در کتاب الکفایة گفته: مجهول از دیدگاه علمای حدیث، هر کسی است که در طلب علم مشهور نباشد و در نزد علما با این عنوان مشهور نباشد. و همچنین است کسی که تنها یک شخص از او روایت نقل نکرده باشد؛ مثل عمرو
بن ذی مر، جبار طائی، عبدالله
بن اعز همدانی و هیثم
بن حنش. همه این افراد از کسانی هستند که تنها ابواسحاق سبیعی از آنها روایت نقل کرده است.
علمای اهلسنت، صغرای کلام خطیب را قبول ندارند:
طبق تعریفی که علمای اهلسنت کردهاند، مجهول العین کسی است که تنها از یک طریق از وی روایت شده باشد یعنی در کبرا طبق مبانی اهلسنت اشکالی نیست؛ اما آیا صغرای کلام خطیب بغدادی صحیح است؟ وی ادعا کرده است که از هیثم تنها از یک طریق روایت شده است، اما دیگر علمای اهلسنت این سخن وی را قبول ندارند.
ابن ملقن در رد این کلام خطیب بغدادی میگوید:
وذکر الخطیب ایضا انه لم یرو عن الهیثم
بن حنش وعبدالله
بن اعز ومالک
بن اعز الهمذانی غیر ابی اسحاق هذا؛ ولیس کما قال اما الاول فروی عنه ایضا سلمة
بن کهیل کما ذکره ابو حاتم الرازی.
خطیب بغدادی گفته که از هیثم
بن حنش، عبدالله
بن اعز و مالک
بن اعز همدانی کسی غیر از ابواسحاق روایت نقل نکرده است؛ در حالی که اینچنین نیست؛ زیرا از هیثم
بن حنش سلمة
بن کهیل نیز روایت نقل کرده است؛ چنانچه
ابوحاتم رازی نیز اینمطلب را متذکر شده است.
ابراهیم
بن موسی
بن ایوب ابناسی نیز در مقام نقل اعتراضات صورت گرفته بر خطیب بغدادی اینچنین مینویسد: وقد اعترض بانه... وکذلک الهیثم
بن حنش روی عنه ایضا سلمة
بن کهیل قاله ابو حاتم الرازی.
وقتی به کتب اهلسنت مراجعه میکنیم، مشاهده میکنیم که با دو سند از وی روایت نقل شده و خود وی نیز از دو نفر روایت نقل کرده است؛
ابن ابی حاتم در مورد وی میگوید: الهیثم
بن حنش النخعی کوفی روی عن
بن عمر روی عنه ابو اسحاق الهمدانی وسلمة
بن کهیل سمعت ابی یقول ذلک.
روایت سلمة از وی در دو کتاب
معجم الکبیر و
معرفة الصحابه ابونعیم آمده است:
حدثنا عَلِیُّ
بن عبد الْعَزِیزِ حدثنا ابو حُذَیْفَةَ ثنا سُفْیَانُ عن سَلَمَةَ
بن کُهَیْلٍ عَنِ الْهَیْثَمِ
بن حَنَشٍ عن حَنْظَلَةَ الْکَاتِبِ قال کنا عِنْدَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) فذکر الْجَنَّةَ وَالنَّارَ فَکُنَّا رای عَیْنٍ فَخَرَجْتُ فَاَتَیْتُ اَهْلِی فَضَحِکْتُ مَعَهُمْ فَوَقَعَ فی نَفْسِی شَیْءٌ فَلَقِیتُ اَبَا بَکْرٍ رَحِمَهُ اللَّهُ فقلت انی نَافَقْتُ قال وما ذلک فقلت کنا عِنْدَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) فذکر الْجَنَّةَ وَالنَّارَ وَکُنَّا کَاَنَّا رای عَیْنٍ فَاَتَیْتُ اَهْلِی فَضَحِکْتُ مَعَهُمْ قال ابو بَکْرٍ اِنَّا لَنَفْعَلُ ذلک فَاَتَیْتُ النبی (صلیاللهعلیهوسلم) فَذَکَرْتُ ذلک له قال یا حَنْظَلَةُ لو کُنْتُمْ عِنْدَ اَهْلِیکُمْ کما تَکُونُونَ عِنْدِی لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلائِکَةُ علی فُرُشِکُمْ وفی الطَّرِیقِ یا حَنْظَلَةُ سَاعَةٌ وَسَاعَةٌ.
ورواه الثوری عن سلمة
[
بن کهیل
]
عن الهیثم
بن حنش
[
عن حنظلة نحوه
]
.
۲۲۳۰ - حدثناه ابو الحسن احمد
بن القاسم
بن الریان ثنا محمد
بن غالب ثنا ابو حذیفة ثنا سفیان الثوری عن سلمة
بن کهیل عن الهیثم
بن حنش عن حنظلة الکاتب ان النبی (صلیاللهعلیهوسلم) ذکر الجنة والنار فکنا کانا رای عین فخرجت یوما فاتیت اهلی فضحکت معهم فوقع فی نفسی شیء فلقیت ابا بکر فقلت: انی قد نافقت قال: وما ذاک. فقلت: کنت عند النبی (صلیاللهعلیهوسلم) فذکر الجنة والنار فکنا کانا رای عین فاتیت اهلی فضحکت معهم فقال ابو بکر: انا لنفعل ذلک فاتیت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) فذکرت له ذلک فقال: یا حنظلة لو کنتم عند اهلیکم کما تکونون عندی لصافحتکم الملائکة.
و روایت ابواسحاق از وی از
عبدالله بن عمر نیز قبلا گذشت، بنابراین چنین شخصی مجهول العین نیست.
ابن حبان او را در ثقات خویش آورده است. قبلا نیز گفتهایم که ابن حبان، وی را در ثقات خویش آورده و گفته است: الهیثم
بن حبیش النخعی یروی عن
بن عمر روی عنه ابو اسحاق الهمدانی وسلمة
بن کهیل.
و همانطور که ثابت کردیم، ابن حبان از متشددین است و توثیق وی نیز در نظر بسیاری از علمای اهلسنت معتبر، و حتی اگر توثیق وی موجب تصحیح روایت نشود، حداقل موجب حسن میگردد.
در بعضی از گفتهها برای اشکال به این روایت گفته شده بود که: ابوبکر
بن عیاش متکلمٌ فیه. . وکان کثیر الخطا، وقد اختلط فی اخرة، واذا روی عنه الضعفاء والمجاهیل فلیس حدیثه بشیء.
ابوبکر
بن عیاش، در مورد او اشکال شده است و وی اشتباهات زیادی داشته است و در آخر عمر خویش فراموشکار شد، و اگر ضعفا و مجاهیل از او روایت کند روایت وی ارزشی ندارد!
در پاسخ باید گفت: ما در مورد سند اول، به صورت کامل توضیح دادیم که وی از راویان
صحیح بخاری است و
ذهبی در مورد او گفته است: ابوبکر
بن عیاش
بن سالم الاسدی الحناط الکوفی، المقریء،
العابد، احد الائمة الکبار.
و روایت وی از ابواسحاق در صحیح بخاری وجود دارد! بنابراین هیچ جای اشکال به وی وجود ندارد!
در ادامه اشکال قبل، آمده است: وهنا الراوی عنه هو «محمود
بن خداش» مجهولٌ لا یعرف حاله ولا عینه.
راوی از او در این روایت محمود
بن خداش است که مجهول است! و با ذکر این دو مقدمه میخواهد بگوید این روایت ارزشی ندارد!
در پاسخ به این اشکال هم باید گفت: محمود
بن خداش را هم ذهبی و هم
ابن حجر توثیق کردهاند؛ ذهبی در مورد او میگوید:
محمود
بن خداش الامام الحافظ الثقة ابو محمد الطالقانی.
ابن حجر نیز در مورد او میگوید:
محمود
بن خداش بکسر المعجمة ثم مهملة خفیفة وآخره معجمة الطالقانی نزیل بغداد صدوق من العاشرة مات سنة خمسین وله تسعون سنة ت عس ق.
یکی از اشکالات مطرح شده در مورد این روایت آن است که تمامی سندها به ابواسحاق میرسد؛ ولی ابواسحاق این روایت را از چند شخص مختلف نقل میکند! از جمله ابوسعید، هیثم
بن حنش، و
عبدالرحمن بن سعد القرشی مولی عبدالله. و این موجب شبهه در نقل روایت میشود.
از این شبهه دو جواب میتوان داد:
ا. اشخاص متعددی نزد
ابن عمر بودهاند و همگی آنها را به صورت متعدد نقل کردهاند و ابواسحاق در هنگام خواندن روایات، به صورت دستهبندی مثلا یکبار روایت را در هنگام نقل روایات
عبدالرحمن بن سعد نقل کرده است؛ و یکبار در هنگام نقل روایات هیثم
بن حنش و ... بنابراین اشکال وارد نیست.
ب. اگر برخی از این نقلها اشتباه باشد؛ ولی در هر صورت یکی از آنها صحیح است؛ همانطور که وهابیون چنین گفتهاند؛ از جمله آل شیخ میگوید: «وامثل ما روی فی هذا الباب واصحه علی تدلیس ابی اسحاق فیه، ما رواه البخاری فی الادب المفرد...».
و بنابراین باز اشکالی برای قبول روایت از جهت سندی باقی نمیماند.
این روایت با شش طریق نقل شده است؛ که سه طریق آن صحیح است؛ طریق چهارم آن به هیثم
بن حنش میرسد که تنها
ابن حبان وی را توثیق کرده است و بنابر اختلاف اقوال، سند روایت یا
صحیح است و یا
حسن؛ و دو طریق دیگر آن
مرسل است، و تنها به عنوان شاهد میتواند بهکار برود.
در مورد اشکالات مطرح شده در مورد این روایات نیز هیچکدام صحیح نمیباشد!
ا. استدلال به عبارت «یا محمد»:
عبدالله
بن عمر در این روایت، صریحا
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را منادا قرار داده و حتی طبق برخی از نقلها (طریق اول از کتاب عمل الیوم و اللیلة که سند آن نیز معتبر بود) رسول خدا را به صورت مستغاث، مخاطب قرار داده و گفته است «یا محمداه»؛ بنابراین ندای غیر خدا جایز است و نمیتوان این عمل را
شرک دانست. البته این عمل، قطعا بعد از رحلت رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صورت گرفته است؛ زیرا تمام کسانی که روایت را از عبدالله
بن عمر نقل کرده و گفتهاند ما در کنار عبدالله
بن عمر بودیم، از
تابعین هستند و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را درک نکردهاند.
ب. استدلال به عبارت «ادع»:
این روایت با دو مضمون نقل شده است؛ مضمون اول «اذکر احب الناس» و مضمون دوم «ادع احب الناس»؛ که در صورتی که مضمون «ادع» باشد، صریحا دستور به خواندن غیر خداست و عبدالله
بن عمر نیز به این کلام اشکالی نگرفته است.
اشکالات دلالی موجود را مورد بررسی قرار میدهیم:
حرف یا در بعضی از چاپها موجود نیست! به این علت که حرف ندا در بعضی از چاپها موجود نیست، عدهای اشکال کردهاند که شاید متن اصلی و صحیح، «محمد» بدون حرف ندا باشد!
پاسخ به این اشکال واضح است:
الف: تمامی متون صحیح، و کتبی که این روایت را ذکر کردهاند آن را به صورت «یا محمد» ذکر کردهاند و تنها در یکی از چاپهای کتاب «الادب المفرد»
بخاری، حرف ندا حذف شده است! که این نشانگر
تحریف این نسخه است! و نه نبودن «یا» در روایت اصلی.
ب: همانطور که در اصل مقاله آورده شد، نسخ خطی «الادب المفرد» به صورت «یا محمد» است؛ و همچنین دیگر کتب این روایت را از بخاری به صورت «یا محمد» ذکر کردهاند؛ از جمله تهذیب الکمال،
که این روایت را از بخاری با حرف ندا نقل میکند؛ و قبلا در باب «نقل به صورت مرسل و یا به نقل از کتب دیگر» بیان شد.
در بعضی از کتب گفته شده است که در متن روایت آمده است «اذکر» و نیامده است «ادع»؛ اذکر یعنی یاد کن، و ادع یعنی بخوان! و برای همین این روایت نمیتواند موید ندا و خواندن غیر الله باشد!
در پاسخ به این اشکال باید گفت:
الف: استدلال اول به فعل ابن عمر بود؛ بر فرض صحت این اشکال تنها استدلال دوم مورد تشکیک واقع میشود.
ب: ابن عمر از کلام سائل که دستور به «اذکر» ندای احب الناس را فهمیده است و نه مجرد یاد آوری را! و لذا میگوید «یا محمد»!
ج: در روایات طریق سوم عبارت «ادع» آمده است.
د: حتی در نقل عبارت از الادب المفرد بخاری نیز اختلاف است و مزی روایت را به صورت ادع نقل میکند: روی له البخاری فی کتاب"الادب"، حدیثًا واحدًا موقوفا. وقد وقع لنا عالیا عنه.
اخبرنا به ابو الحسن
بن البخاری، وزینب بنت مکی، قالا: اخبرنا ابو حفص
بن طبرزذ، قال: اخبرنا الحافظ ابو البرکات الانماطی، قال: اخبرنا ابو محمد الصریفینی، قال: اخبرنا ابو القاسم
بن حبابة، قال: اخبرنا عبدالله
بن محمد البغوی، قال: حَدَّثَنَا علی
بن الجعد، قال: اخبرنا زهیر، عَن ابی اسحاق، عن
عبد الرحمن
بن سعد، قال: کنت عند عبدالله
بن عُمَر، فخدرت رجله، فقلت له: یا
عبد الرحمن ما لرجلک؟ قال: اجتمع عصبها منهاهنا. قال: قلت: ادع احب الناس الیک، فقال: یا محمد، فانبسطت رواه عَن ابی نعیم، عن سفیان، عَن ابی اسحاق مختصرا.
و اشکالی نیز به مضمون نمیگیرد!
ندای واقعی نیست برای زیاده شوق و به رسم
جاهلیت است!
یکی دیگر از اشکالات خندهآور مطرح شده بر ضد این روایت، آن است که عبدالله
بن عمر، میخواست رگ پایش باز شود و چون در بین عرب مرسوم بود که وقتی پای یکی از آنها میگرفت، یاد محبوب میکرد، به همین دلیل به عبدالله
بن عمر نیز گفته شد یاد محبوب کن تا گرفتگی پایت برطرف شود! و او نیز به خاطر زیاده شوق به پیامبر و اینکه پیامبر را در حضور خویش تصور کند، لفظ «یا» را بهکار برد! تا تاثیر تصور بیشتر شود! و برای اینمطلب شواهدی را نیز از اشعار عرب ذکر کردهاند.
در پاسخ باید گفت: ذکر محبوب در هنگام
تخدیر از اعمال جاهلیت است! آیا ابن عمر عمل جاهلی انجام داد؟
در کتب مختلفی بیان شده است که یکی جهالتهای عرب که
خداوند مسلمانها را از آن حفظ کرد، تداوی به اسم معشوق بود؛ حال وهابیون یا باید بگویند ابن عمر، مبتلا به اعمال جاهلی بود که خداوند راضی به آن نبود، و یا بگویند این عمل ابن عمر با سیره جاهلیت فرق دارد و
استغاثه به نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است!
نویری در اینباره مینویسد:
الباب الثانی من القسم الثانی من الفن الثانی فی اوابد العرب ومعنی الاوابد هاهنا: الدواهی، وهی مما حمی الله تعالی هذه الملة الاسلامیة منها، وحذر المؤمنین عنه... ومنها: ذهاب الخدر: یزعمون ان الرجل اذا خدرت رجله فذکر احب الناس الیه ذهب عنه.
باب دوم از قسم دوم از فن دوم، در اوابد عرب؛ و معنی اوابد، کارهای مصیبتبار عرب است که خداوند این ملت اسلامی را از آن حفظ کرده و مومنین را از آن برحذر داشت؛ یکی از آنها این است که گمان میکردند وقتی شخصی پایش بگیرد و محبوبترین فرد را یاد کند، این مشکل وی برطرف میشود!
ابوحیان توحیدی نیز میگوید:
انظر الی العرب مع فضلها وذکائها، ولسانها وبیانها، وسیفها وسنانها، وصبرها وعزائها، وسخائها وشجاعتها، ورایها وبدیهتها، وفکرها وغوصها، ومعرفتها التی هی خالص الجوهر وزبدة الطبیعة... فاذا فصلت احوالهم ومیّزت امورهم اصبت اشیاء هی فی جانبٍ من العقل وعلی بعدٍ من الحقّ، مثل کیّهم السّلیم من الابل اذا اصابها العرّ لیذهب العرّ عن السّقیم؛ هذا زعمهم وعلمهم وعلیه بصیرتهم وعملهم... وکما زعموا انّ الرجل اذا خدرت رجله فذکر احبّ الناس الیه ذهب عنه الخدر.
نگاه کن به عرب با وجود فضل و زیرکیاش و زبان و بیانش، و شمشیر و نیزهاش و صبر و عزایش، و بخشش و شجاعتش و بینش و بدیه گوییاش، و فکر و عمقش، که از جوهره خالص و ریشه طبعش حاصل بود ... اما وقتی که کارهای آنها را بررسی کنی و امور آنها را به دقت ببینی، کارهایی را میبینی که از عقل به دور و از حق دور بود! مثلا شتر سالم را داغ میکردند که شتر بیمار خوب شود!!!
این گمان آنها بود و روش و طریقه آنها چنین بود!. .. همچنین گمان میکردند که وقتی شخصی محبوبش را یاد کند، گرفتگی پایش برطرف میشود!
همینمطلب در کتب دیگری از جمله التذکرة الحمدونیة،
آمده است.
حال آیا وهابیون ابن عمر را متهم به رفتار جاهلی و خلاف عقل میکنند؟! یا میگویند وی به جای اینکه کار خلاف عقل انجام دهد، با گفتن عبارت «یا» فهماند که روش من با
کفار فرق میکند و من استغاثه به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دارم! نه عملی جاهلی؟!
تنها ندای
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در گرفتگی پا
جایز است و نه در جای دیگر! گروهی از
وهابیون نیز چنین گفتهاند: وایضا دل الاثر علی تخصیص الخدر فاین دلیلک علی اطلاقه. این روایت تنها دلالت بر جواز این کار تنها در گرفتگی پا میکند و شامل موارد دیگر نمیشود!
در پاسخ میگوییم اگر اینکار
شرک بود، در هیچجا جایز نبود! اگر این عمل شرک به حساب آید، نمیتواند در برخی موارد جایز باشد و در برخی دیگر
حرام! و وقتی ثابت شد که شرک نیست، دیگر انجام آن در هیچجا اشکال ندارد!
ابن عمر اشتباه کرده است! در بعضی از سایتها در نهایت عجز گفتهاند که بر فرض صحت ادعای
شیعه، حداکثر میگوییم این اشتباهی از ابن عمر بوده است و برای سایرین حجت نیست
در پاسخ میگوییم این عمل به نظر وهابیون شرک است و نه یک اشتباه ساده! چطور وقتی شیعیان چنین عملی انجام دهند شرک به حساب میآید؛ اما وقتی عبدالله
بن عمر چنین کند میشود یک اشتباه؟!
اگر این عمل شرک باشد، در واقع از بین بردن مبنای اعتقادات کل
اهلسنت در مورد
عدالت صحابه است! چون حتی کسانی که
گناه را برای
صحابه ممکن میدانستند؛ ولی شرک را حتی برای یک لحظه بعد از مسلمان شدن، برای صحابه غیرممکن میدانستند!
بعضی دیگر گفتهاند:
توسل به خدا به محبت پیامبر بوده است! فان صح الاثر
فلعل المعنی فی ذلک: انه توسل الی الله بمحبة نبیه.
اگر روایت درست باشد، شاید معنی این باشد که وی توسل به خدا به محبت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داشته است!
در پاسخ به این اشکال هم باید گفت: متن روایت صریح است و هیچگونه
تاویل و توجیهی نمیپذیرد؛ عبدالله
بن عمر به صراحت خود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را منادا قرار داده است! و در روایت ذکری از خدا نیست!
گروهی دیگر چنین گفتهاند: آیا توسل به هر محبوبی جایز است؟! اگر بگویید روایت
حجت است عمومیت جواز توسل به محبوب در خدر را ثابت میکند حتی اگر محبوب بد باشد.
هذا الخبر عام بذکر احب الناس لمن خدرت رجله، فهو عام فی الاشخاص، خاص بخدر الرِّجل. . وعلیه فقد یذکر الانسان من یحبه ولو کان هذا المحبوب فاسقاً، او کافراً، فهل من یقول بصحته وصحة الاستدلال به علی جواز ان یستغیث
العبد بمن یحب؛ فهل ینزّل علی کل من یحب؟
این روایت برای ذکر محبوب در هنگام گرفتگی پا عمومیت دارد؛ در اشخاص عام است و مربوط به گرفتگی پا است؛ بنابراین انسان میتواند محبوب را در هنگام گرفتگی پا یاد کند، حتی اگر محبوب
فاسق یا
کافر باشد! آیا کسی که این روایت و این استدلال را صحیح میداند، میگوید
عبد میتواند به هر کسی که دوست داشت
استغاثه کند؟!
در پاسخ به این شبهه هم باید گفت:
ا. سائل میدانست محبوبترین فرد نزد عبدالله
بن عمر کیست؛ و به همین دلیل از وی چنین خواست!
یکی از احتمالات در این روایت، آن است که سائل میدانست محبوب عبدالله
بن عمر کیست، زیرا آنطور که در کتب اهلسنت آمده است، حب عبدالله
بن عمر به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنقدر بود که مردم وی را دیوانه میپنداشتند!
ابن وهب عن مالک عمن حدثه ان ابن عمر کان یتبع امر رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) وآثاره وحاله ویهتم به حتی کان قد خیف علی عقله من اهتمامه بذلک خارجه
بن مصعب عن موسی
بن عقبة عن نافع قال لونظرت الی ابن عمر اذا اتبع رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) لقلت هذا مجنون.
عبدالله
بن عمر عن نافع ان ابن عمر کان یتبع آثار رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) کل مکان صلی فیه حتی ان النبی (صلیاللهعلیهوسلم) نزل تحت شجرة فکان ابن عمر یتعاهد تلک الشجرة فیصب فی اصلها الماء لکیلا تیبس.
ابن وهب از مالک، از کسی که برای او حدیث نقل کرده، آورده است که ابن عمر از دستور، آثار و حالت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیروی میکرد، به گونهای که مردم در
عقل او شک میکردند؛ به خاطر اهتمام زیاد او. از نافع نقل شده است که اگر ببینی که ابن عمر چگونه از رسول خدا تبیعت میکرد، میگفتی که او دیوانه است.
از نافع نقل شده است که ابن عمر آثار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در هر مکانی که
نماز خوانده بود، دنبال میکرد؛ حتی اگر رسول خدا در زیر درختی فرود آمده بود، ابن عمر از آن درخت مواظبت میکرد، آب را به ریشه آن میرساند تا نخشکد.
بنابراین روایت از جهت محبوب عمومیت ندارد، و تنها شامل پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا افرادی مانند حضرت میشود که از جهت دینی اعتبار دارند؛ اما از جهت گرفتگی پا قبلا ثابت کردیم که روایت عام است.
ب. عبدالله
بن عمر در پاسخ وی استغاثه به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کرد تا اعتقاد وی را باطل کند! همانطور که قبلا گفتهایم، ممکن است عبدالله
بن عمر، اعتقاد باطل سائل را میدانست و بههمین سبب کلام خود را با «یا» و به صورت ندا گفت، تا به وی بفهماند استغاثه به هر کسی جایز نیست و تنها به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و افرادی مانند حضرت جایز است.
این روایت، دلالت میکند که عبدالله
بن عمر، صریحا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مخاطب قرار داد تا مشکل وی برطرف شود.
حال علمای وهابی یا باید این عمل را
شرک به حساب آورد که موجب بطلان اعتقاد به
عدالت صحابه میشود؛ و یا باید این عمل را عملی جاهلی (از باب ذکر المحبوب عند الخدر) دانست که به گفته علمای اهلسنت، از اعمال خلاف عقل است و موجب میشود که عبدالله
بن عمر مجنون و تابع اعمال و رسوم خلاف عقل
جاهلیت به حساب آید!
در نتیجه باید گفت: این روایت با چندین
سند صحیح نقل شده است و دلالت میکند که عبدالله
بن عمر بعد از رحلت رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
استغاثه به آن حضرت داشته است!
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «استغاثه عبد الله بن عمر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از وفات آن حضرت».