استعانت از بتها (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مشرکان در روز
قیامت برای رفع
عذاب، از بتها استعانت میجویند؛ اما بتها آنها را اجابت نمیکنند. همچنین بتها از پاسخ دادن به استعانت مشرکان ناتواناند.
مشرکان از بتها استعانت میجویند؛ اما بتها آنها را
اجابت نمیکنند:
• «وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلآ أَنفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ؛ و آنهايى را که جز او مىخوانيد، نمىتوانند ياريتان کنند، و نه (حتى) خودشان را يارى دهند».
به علاوه (این معبودهاى ساختگى در هیچیک از مشکلات قادر نیستند پرستش کنندگان خود را یارى کنند، و حتى قادر نیستند خود را نیز در برابر مشکلات یارى دهند) (و لا یستطیعون لهم نصرا و لا انفسهم ینصرون).
این معبودها آنچنان هستند که اگر شما بخواهید آنها را
هدایت کنید، از شما پیروى نخواهند کرد و حتى
عقل و شعور آن را ندارند (و ان تدعوهم الى الهدى لا یتبعوکم ).
آنها که چنین هستند و نداى هادیان را نمىشنوند، چگونه مىتوانند دیگران را هدایت کنند؟
بعضى از
مفسران احتمال دیگرى در
تفسیر این آیه دادهاند و آن اینکه ضمیر (هم) به بتپرستان و
مشرکان برمىگردد؛ یعنى گروهى از آنها بهقدرى لجوج و متعصباند که هرچه آنها را دعوت به
توحید کنید،
تسلیم نمىشوند.
این احتمال نیز هست که منظور این باشد اگر شما از آنها تقاضاى هدایت کنید، تقاضاى شما انجام نخواهد شد.
به ایشان بگو خدایان خود را بخوانید تا شما را یارى کنند. آنگاه با کمک آنها با من کید و دشمنى نموده و بههیچوجه مرا مهلت ندهید؛ زیرا پروردگارم مرا یارى نموده و کید شما را از من دفع مىکند؛ چون او کسى است که
کتاب نازل کرده تا بشر را هدایت کند، و او خودش کار مردم صالح را مىکند و نصرتشان مىدهد، او همان کسى است که فرموده: (ان الارض یرئها عبادى الصالحون) و من از همان مردمم پس قطعا مرا یارى خواهد کرد، برخلاف خدایان شما که هیچ قدرتى بر یارى شما و حتى بر یارى خود نداشته، نه مىشنوند و نه مىبینند، پس آنها
علم و قدرتى ندارند.
و در این
آیات به رسول خدا دستور مىدهد به آنها خبر دهد که وى از صالحین است، و در هیچ موردى که
قرآن از صالح بودن پیغمبرى خبر مىدهد سابقه ندارد که چنین بیانى را در صلاح پیغمبرى غیر از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) به کار برده باشد.
در این
آیات علیه اصنام و پرستشکنندگان آنها تحدى شده؛ همچنانکه غیر آنجناب از سایر
انبیا (علیهمالسلام) نیز این
تحدی را کردهاند.
در این آیه، به قرينه «لايستطيعون نصركم»، «يدعون» مىتواند طلب كمک باشد.
• «وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِن ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ مِن شَيْءٍ لِّمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ؛ ما به آنها ستم نکرديم؛ بلکه آنها خودشان بر خويشتن ستم روا داشتند! و هنگامى که فرمان مجازات الهى فرا رسيد، معبودانى را که غير از خدا مىخواندند، آنها را يارى نکردند؛ و جز بر هلاکت آنان نيفزودند!».
یعنى ما در فرو فرستادن عذاب برایشان ستم نکردیم؛ بلکه هلاکتشان اثر
شرک و فسقشان بود، خودشان بهخاطر شرک ورزیدن و بیرون شدن از زى بندگى به خود ستم کردند.
آرى، هر عملى که به دنبال خود عقوبتى داشته باشد، خالى از دو صورت نیست، یا عمل
ظلم است و یا عقوبت آن، و وقتى عقوبت ظلم نباشد، قهرا
عمل ظلم است که عقوبت به بار آورده.
پس خلاصه
کلام این مىشود: اگر ما عذابشان کردیم به خاطر ظلمشان بود. و لذا به دنبال آن فرموده :(فما اغنت عنهم آلهتهم ...) و از نظم آن کلام و این دنباله چنین برمىآید که ما ایشان را به عذاب خود گرفتیم و خدایانشان کارى برایشان صورت ندادند. پس معلوم شد حرف ((فاء) در (فما اغنت) که تفریع را مى رساند جمله مذکور را بر ما قبل خود
تفریع نموده، معناى آن را بدین صورت درمىآورد: ما ایشان را به
عذاب خود گرفتیم. پس در این باره خدایانى که ایشان به جاى پروردگار متعال مىپرستیدند تا خیرى برایشان جلب نموده و شرى از ایشان بگردانند، کارى برایشان نکردند، و چون امر پروردگارت مبنى بر عذاب آنها بیامد (و یا چون عذاب پروردگارت بیامد)، شرى از ایشان دفع نکردند.
(و ما زادوهم غیر تتبیب) (تتبیب) از مصدر (تبب) به معناى تدمیر و هلاک کردن، و در اصل به معناى قطع است؛ و این معنا را افاده مىکند که چون به خاطر گناهى که مقتضى عذابشان بود (یعنى به خاطر بت پرستیشان)
احساس نزول عذاب نمودند، به بتهاى خود التجا برده، درخواست رفع بلا نمودند، و چون این التجاء و درخواست، خود گناه دیگرى بود؛ لذا باعث شد که عذابشان شدیدتر شده با عقاب سختترى هلاک گردند.
بنابراین نسبت دادن هلاکت به آلهه آنان نسبت مجازى است، و هلاکت بهطور
حقیقت منسوب است به دعا و التجاى ایشان به آنها. و التجا در حقیقت قائم است به داعى، نه به مدعو.
• «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيْءٍ إِلاَّ كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَمَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلاَلٍ؛ دعوت حق از آن اوست! و کسانى را که (مشرکان) غير از خدا مىخوانند، (هرگز) به دعوت آنها پاسخ نمىگويند! آنها همچون کسى هستند که کفهاى (دست) خود را به سوى
آب مىگشايد تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسيد! و دعاى
کافران، جز در
ضلال (و گمراهى) نيست!».
آیه مورد بحث به دو مطلب اشاره مىکند:
نخست اینکه دعوت حق از آن خداست (له دعوة الحق).
یعنى هرگاه او را بخوانیم مىشنود، و اجابت مىکند، هم آگاهى از دعاى بندگان دارد و هم
قدرت بر انجام خواستههاى آنها، و به همین دلیل خواندن او و تقاضاى از ذات مقدسش حق است نه
باطل و بىاساس.
دیگر اینکه خواندن بتها و تقاضاى از آنها دعوت و دعاى باطل است؛ زیرا کسانى را که مشرکان غیر از خداوند مىخوانند و براى انجام خواستههایشان به آنها پناه مىبرند، هرگز به آنان پاسخ نمىگویند دعایشان را اجابت نمىکنند (و الذین یدعون من دونه لا یستجیبون لهم بشىء).
آرى این چنین است دعوت باطل چراکه پندار و خیالى بیش نیست و هرگونه علم و قدرتى براى بتها قائل باشند، کاملا موهوم و بىپایه و بىاساس است.
مگر (حق) چیزى جز عینیت و واقعیت و مایه
خیر و
برکت، و باطل چیزى جز پندار و توهم و مایه شر و
فساد مىباشد؟ سپس - همانگونه که روش قرآن است - براى مجسم ساختن این موضوع عقلانى مثال حسى
زیبا و رسایى بیان مىکند و مىگوید: آنها که غیر خدا را مىخوانند، به کسى مىمانند که بر کنار آبى که سطح آن از دسترس او دور است نشسته و به آن
اشاره مىکند، به این
امید که آب به دهان او برسد و هرگز نمىرسد چه خواب و پندار بیهودهاى ؟! (الا کباسط کفیه الى الماء لیبلغ فاه و ما هو ببالغه).
آیا مىتوان در کنار چاه نشست و دست بهسوى آب دراز کرد و با
اشاره، آب را به دهان فرستاد؟ این کار جز از یک
انسان سادهلوح و دیوانه سر میزند؟
این احتمال نیز در تفسیر جمله فوق وجود دارد که بتپرستان را به کسى
تشبیه مىکند که کف دستان خود را کاملا صاف و افقى گرفته وارد آب مىکند، و انتظار دارد آب در دست او بند شود؛ درحالىکه به محض اینکه دست را از آب بیرون آورد، قطرات آب از لابهلاى
انگشتان و کف دست او بیرون مىریزد و چیزى باقى نمىماند.
تفسیر سومى نیز براى این جمله کردهاند و آن اینکه
بتپرستان که براى حل مشکلاتشان به سراغ بتها مىروند؛ مانند کسى هستند که مىخواهد آب را در مشت خود نگاه دارد آیا هیچگاه آب را مىتوان در مشت نگاه داشت؟ و این از ضربالمثل معروفى در میان
عرب گرفته شده که وقتى مىخواهند براى کسى که کوشش بیهوده مىکند مثالى بزنند، مىگویند: هو کقابض الماء بالید: او مانند کسى است که مىخواهد آب را با دست خود بگیرد.
شاعر عرب نیز مىگوید:
فاصبحت فیما کان بینى و بینها ••••• من الود مثل قابض الماء بالید
(کار من به جایى رسید که براى حفظ
محبت میان خود و او مانند کسى بودم که مىخواست آب را در دست نگاه دارد).
ولى تفسیر اول از همه روشنتر به نظر مىرسد!
و در پایان
آیه براى تأکید این سخن مىگوید درخواست کافران از بتها چیزى جز گام برداشتن در گمراهى نیست (و ما دعاء الکافرین الا فى ضلال).
چه ضلالتى از این بالاتر که
انسان سعى و کوشش خود را در بیراههاى که هرگز او را به مقصد نمىرساند به کار برد، خسته و ناتوان شود؛ اما نتیجه و بهرهاى نگیرد.
• «وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنصَرُونَ؛ آنان غير از خدا معبودانى براى خويش برگزيدند به اين اميد که يارى شوند!».
هرچه ضمیر
جمع در این آیه است به مشرکین برمىگردد، چون مشرکین بودند که به جاى خدا خدایانى دیگر براى خود گرفتند به
امید اینکه آن خدایان یاریشان کنند. و مراد از (آلهه) همان اصنام و یا شیاطین و یا فرعونهاى بشرى است، نه آن آلههاى که از جنس
ملائکه مقربین، و یا اولیایى از انسانها براى خود اتخاذ کرده بودند، براى اینکه با ذیل آیه که مىفرماید: (و هم لهم جند محضرون: و
مشرکین براى آلهه لشکرى هستند که در
قیامت براى جزا حاضر مىشوند) نمىسازد؛ چون ملائکه مقرب خدا و اولیاى او، در این جریان گناهى ندارند تا براى کیفر حاضر شوند.
و اینکه مشرکین خدایایى مىگرفتند به این امید بوده که آن خدایان ایشان را یارى کنند چون عامه مشرکین این
اعتقاد غلط را داشتند که تدبیر امورشان به این خدایان واگذار شده، و خیر و شرشان هرچه هست، در دست خدایان قرار گرفته، در نتیجه آن خدایان را
عبادت مىکردند، تا با عبادت خود از خویشتن راضىشان کنند، و در نتیجه بر ایشان
خشم نگیرند و
نعمت را از ایشان قطع ننموده و یا بلا و نقمت نفرستند.
• «لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ؛ ولى آنها قادر به يارى ايشان نيستند، و اين (عبادتکنندگان در قيامت) لشکرى براى آنها خواهند بود که در
آتش دوزخ احضار مىشوند!».
یعنى آن آلههاى که مشرکین، خداى خود گرفتهاند نمىتوانند مشرکین را یارى دهند، براى اینکه هیچ
خیر و شرى را مالک نیستند.
و در جمله (و هم لهم جند محضرون) ظاهر عبارت مىرساند که ضمیر اول به مشرکین، و ضمیر دوم به آلهه برمىگردد. و مراد این است که مشرکین لشکریان آلهه هستند؛ چون از لوازم لشکرى بودن،
تبعیت و ملازمت است، و مشرکین خود را تابع آلهه مىدانستند؛ نه آلهه را تابع خود. پس نمىشود گفت: آلهه براى مشرکین جند و لشکر هستند.
و مراد از اینکه فرمود: (محضرون: حاضر خواهند شد) این است که مشرکین را در روز قیامت حاضر خواهند کرد تا کیفر
شرک خود را بچشند. همچنانکه خداى تعالى در جاى دیگر همین معنا را فرموده: (و جعلوا بینه و بین الجنة نسبا و لقد علمت الجنة انهم لمحضرون) و نیز فرموده: (و لولا نعمه ربى لکنت من المحضرین) و حاصل معناى آیه این مىشود: آلههاى که مشرکین براى خود، خدا گرفتهاند نمىتوانند ایشان را یارى کنند.
• «وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُو مِن دُونِ اللَّهِ مَن لَّا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَى يَومِ الْقِيَامَةِ وَهُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ؛ چه کسى گمراهتر است از آن کس که معبودى غير خدا را مىخواند که تا
قیامت هم به او پاسخ نمىگويد و از خواندن آنها (کاملا)ً بىخبر است؟! (و صداى آنها را هيچ نمىشنود!).
بعضى از
مفسران مرجع ضمیر را در این آیه بتهاى بیجان دانستهاند؛ به تناسب اینکه بیشترین معبودهاى مشرکان
عرب همین بتها بودند، و بعضى اشاره به فرشتگان و انسانهایى که معبود واقع شدند مىدانند؛ چراکه عبادت کنندگان
فرشتگان و
جن در میان عرب کم نبودند، تعبیرات مختلف این آیه که مناسب ذوى العقول است، این معنى را تأیید مىکند.
ولى هیچ مانعى ندارد که آیه را به مفهوم گستردهاش
تفسیر کنیم و تمام این معبودها اعم از بیجان و جاندار، ذوى العقول و غیر ذوى العقول در مفهوم آیه
جمع باشد، و تعبیرهاى مناسب ذوى العقول به
اصطلاح از باب (تغلیب) است.
اینکه مىگوید تا روز قیامت به سخن آنها پاسخ نمىگویند مفهومش این نیست که در قیامت جوابشان را مىدهند - آنچنانکه بعضى پنداشتهاند - بلکه این یک تعبیر رایج است که براى نفى ابد به کار مىرود، فىالمثل مىگوییم: اگر تا روز قیامت هم به فلان کس
اصرار کنى به تو وام نمىدهد؛ یعنى هرگز چنین کارى انجام نخواهد شد، نه اینکه در
قیامت خواسته تو را عملى مىکند.
نکته آن نیز معلوم است؛ زیرا هرگونه فعالیت و تلاش و کوشش و
اجابت دعوت در این
دنیا مفید است، هنگامى که دنیا پایان مىگیرد، زمینه همه این امور کلا برچیده مىشود.
مشرکان در روز قیامت برای رفع عذاب، از بتها
استعانت میجویند؛ اما بتها آنها را اجابت نمیکنند:
• «وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُم مَّوْبِقًا؛ به خاطر بياوريد روزى را که (خداوند) مىگويد: «همتايانى را که براى من مىپنداشتيد، بخوانيد (تا به کمک شما بشتابند!)» ولى هرچه آنها را مىخوانند، جوابشان نمىدهند؛ و در ميان اين دو گروه، کانون هلاکتى قرار دادهايم!».
این
تذکر سومى است که ظهور بطلان رابطه میان مشرکین و شرکا را در روز قیامت خاطر نشان مىسازد، وبه این وسیله تأکید مىکند که شرکا چیزى نیستند، و هیچیک از ادعاهاى مشرکین در آنها نیست.
پس ضمیر در (یقول ...) به
شهادت سیاق به خداى تعالى برمىگردد، و معنایش این است که به یادشان بیاور روزى را که
خدای تعالی خطابشان میکند، که آن شرکا را که شما شریک من مىپنداشتید صدا بزنید تا بیایند، اینان صدا مىزنند؛ ولى اجابتى نمىشنوند، آن وقت برایشان روشن مىگردد که آنها بدانگونه که مشرکین مىپنداشتهاند، نبودهاند.
معناى اینکه فرمود: (در قیامت ما بین مشرکین و شرکا محل هلاکت قرار دادهایم).
(وجعلنا بینهم موبقا) - کلمه (موبق)- به کسر باء - اسم مکان از ماده (وبق) است که مصدرش (و بوق) به معناى هلاکت است، و معناى جمله این است که بین مشرکین و شرکاى ایشان محل هلاکتى قرار دادیم.
و مفسرین آن را به
آتش یا محلى از آتش که مشرکین و شرکا در آن هلاک مىشوند، تفسیر کردهاند. ولیکن دقت در
کلام خداى تعالى با این تفسیر نمىسازد؛ زیرا آیه شریفه شرکا را مطلق آورده که خواه ناخواه شامل ملائکه و بعضى از
انبیا و اولیا نیز مىشود، و مخصوصا با در نظر گرفتن اینکه ضمیر (هم: ایشان) را که ضمیر ذوى العقول است در چند جا به شرکا برگردانیده، دیگر چهطور ممکن است بگوییم خداوند انبیا و اولیا و
ملائکه را در آتش مىبرد،
و هیچ دلیلى نداریم که دلالت کند بر اینکه مقصود از ضمیرهاى مذکور طاغیان از
جن و انس است، و اگر بگویى همین که فرموده (میان مشرکین و شرکا موبق قرار دادیم) دلیل بر این
اختصاص است، مىگوییم این دلیل همان مدعاست.
لاجرم باید گفت: شاید مراد از قرار دادن موبق میان آنها این باشد که ما رابطه میان آنان را
باطل کردیم، وآن را برداشتیم؛ چون مشرکین در دنیا مىپنداشتند که میان آنان و شرکا رابطه ربوبیت و مربوبیت و یا رابطه
سببیت و
مسببیت برقرار است؛ لذا بطلان این پندار را بهطور
کنایه تعبیر به جعل موبق کرده و فرموده میان آن دو هلاکت قرار دادیم، نه اینکه خود آن دوطرف را هلاک کرده باشد.
همین معنا را با
اشاره لطیفى بیان نموده، از دعوت نخستین ایشان به ندا تعبیر کرده و فرموده: (نادوا شرکایى)؛ زیرا از آنجایى که کلمه ندا صدا زدن از دور است، معلوم مىشود فاصله دورى میان این دوطرف مىافتد.
و به مثل همین معنا اشاره مىکند
خداوند در کلام خود در آیه (وما نرى معکم شفعائکم الذین زعمتم انهم فیکم شرکاء لقد تقطع بینکم و ضل عنکم ما کنتم تزعمون وآیه ثم نقول للذین اشرکوا مکانکم انتم و شرکاؤ کم فزیلنا بینهم وقال شرکاؤ هم ما کنتم ایانا تعبدون).
به
قرینه «فلم يستجيبوا» و «جعلنا بينهم موبقاً»، «دعوهم» درخواست كمک است.
• «وَقِيلَ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَرَأَوُا الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ كَانُوا يَهْتَدُونَ؛ و به آنها (= عابدان) گفته مىشود: «معبودهايتان را که همتاى خدا مىپنداشتيد بخوانيد (تا شما را يارى کنند)!» معبودهايشان را مىخوانند، ولى جوابى به آنان نمىدهند! و (در اين هنگام)
عذاب الهى را (با چشم خود) مىبينند، و آرزو مىکنند اى کاش هدايت يافته بودند!».
آنها با اینکه مىدانند در آنجا کارى از دست معبودان ساخته نیست، بر اثر شدت وحشت و کوتاه شدن دستشان از همه جا، و یا به خاطر
اطاعت فرمان خدا که مىخواهد با چنین کارى مشرکان و
معبودان گمراه را در برابر همگان رسوا سازد، دست تقاضا به سوى معبودانشان دراز مىکنند و آنها را به کمک مىخوانند (فدعوهم).
ولى پیدا است (جوابى به آنها نمىدهند) و
دعوت آنها را لبیک نمىگویند (فلم یستجیبوا لهم).
در این هنگام است که (عذاب الهى را در برابر
چشم خود مىبینند) (وراءوا العذاب).
(و آرزو مىکنند که اى کاش هدایت یافته بودند) (لو انهم کانوا یهتدون).
چراکه هر دست و پایى در آنجا کنند، جز ناکامى و رسوایى نتیجهاى نخواهد داشت؛ چون تنها راه نجات
ایمان و
عمل صالح بوده که آنها فاقد آناند.
«فلم يستجيبوا» قرينه است كه مقصود از «دعوهم» درخواست كمک براى نجات از عذاب است.
بتها، از پاسخ دادن به استعانت
مشرکان ناتواناند:
• «إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ؛ آنهايى را که غير از خدا مىخوانيد (و پرستش مىکنيد)، بندگانى همچون خود شما هستند؛ آنها را بخوانيد، و اگر راست مىگوييد بايد به شما پاسخ دهند (و تقاضايتان را برآورند)!».
در این آیه به مضمون
آیات سهگانه قبل احتجاج نموده و معنایش این است که اگر گفتیم: (این بتها مخلوقاند و
قدرت بر هیچ کارى ندارند؛ چون خودشان مثل شما بندگانى هستند، همانطور که شما مخلوقید و
تدبیر امورتان به دست غیر است؛ همچنین آن بتها (دلیلش این است که اگر شما آنها را بخوانید، دعایتان را مستجاب نمىکنند، بخوانید آنها را اگر راست مىگویید که بتها
علم و قدرت دارند، گر چه مشرکین صریحا ادعاى علم و قدرت براى بتها نکردهاند، و لیکن ادعاهاى دیگر کردهاند که دلالت مىکند بر چنین اعتقادى در ایشان و چهطور مستجاب مىکنند و حال آنکه دست و پایى که شما براى آنها تراشیدهاید، حرکت نداشته، نه آن از خود قدرتى نشان مىدهد و نه این راه مىرود، و نه چشمى که برایشان درست کردهاید مىبیند، و نه گوشى که براى آنها ساختهاید مىشنود، البته این را هم باید
تذکر دهیم که در این آیات به جماد هم
اطلاق عبد شده است.
(واژه «دعا» در معناى استمداد و
استغاثه نيز بهكار مىرود
و در آيه مذكور با توجه به سياق، استمداد قابل استفاده است).
• «قُلِ ادْعُواْ الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً؛ بگو: «کسانى را که غير از خدا (معبود خود) مىپنداريد، بخوانيد! آنها نه مىتوانند مشکلى را از شما برطرف سازند، و نه تغييرى در آن ايجاد کنند».
رسول گرامى خود (صلياللهعليهوآلهوسلم) را امر مىکند: باز بر ابطال الوهیت آلهه آنان
احتجاج و
استدلال کند. به اینکه اینها
قدرت ندارند دعاى کسى را مستجاب کنند، و بنابراین معناى جمله (قل ادعوا الذین زعمتم من دون الله) این است که به ایشان بگو: آن خدایانى را که پنداشته اید به جاى خدا معبود شمایند، بخوانید. و بنابراین دو مفعول کلمه (زعمتم) حذف شده؛ چون
سیاق بر آن دو دلالت داشته، (و تقدیر آن پنداشتید آنها را که معبود مىباشند) و منظور از خواندن آنها
حاجت خواستن از آنهاست.
و جمله (لا یملکون مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض) در جاى جواب قرار گرفته، گویا شخصى پرسیده: اگر مشرکین خدایان خود را بخوانند، چه مىشود؟ فرموده: هیچ حاجتى از ایشان را استجابت نمىکنند، چون مالک حتى سنگینى و وزن یک ذره در همه آسمانها و
زمین نیستند، و اگر مالک بودند، به همان مقدار مىتوانستند استجابت کنند، و
ربوبیت و الوهیت تمام نمىشود، مگر به مالک بودن رب و اله حوایج آدمى را، باید خود معبود و اله مالک حاجت آدمى باشد، تا آن را به آدمى بدهد، و تملیک آدمى کند، و به آدمى
انعام کند، و در مقابل مستحق عبادت و
شکر نعمت شود، و آدمى او را
عبادت کند، تا اداى شکرش کرده باشد، و اما وقتى مالک کوچکترین حاجت آدمى نباشد، پس نه رب مىتواند باشد، و نه اله.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۳، ص۱۴۹، برگرفته از مقاله «استعانت از بتها».