ادریسیه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ادریس بن عبدالله از فرزندان حسن مثنی از نوادگان
امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) میباشد و مادر او عاتکه دختر عبدالملک بن الحرث شاعر میباشد.
او فردی فاضل و زاهد، پزهیزگار، عالم، صالح و در مسیر
اهل بیت اطهار بود.
وی در آغاز با
حسین بن علی بن حسن در عصر خلافت هادی عباسی خروج کرد و چون حسین در واقعه فخ کشته شد، به فرمان برادرش محمد بن عبدالله (نفس زکیه) به مغرب شتافت و
حکومت و دولت ادریسیه را در مغرب (شمال آفریقا) بنا نهاد.
مغرب به ممالکی در شمال
آفریقا گفته میشود که عبارتست از (تونس و الجزایر و مراکش و...) و علاوه بر این کشورها بر اندلس نیز اطلاق شده است. مغرب را به مغرب اقصی و مغرب اوسط و مغرب ادنی تقسیم میکردند. مغرب اقصی از مشرق به تلمسان و از غرب به ساحل و اقیانوس اطلس و از شمال به سبته و از جنوب به
مراکش محدود بوده است.
از اسکندریه تا برقه دویست فرسنگ است و برقه نخستین شهر از شهرهای مغرب است و خاکی سرخ دارد. در صحرایی نهاده شده، نهفته در میان کوهها و از آنجا تا آفریقیه (که عبارت است از قیروان علوی مهدی) صد و پنجاه فرسنگ است. از مهدیه تا سوس مسافت چندین روز راه است. همه اینها در تصرف مردی علوی است که از فرزندان ادریس بن عبدالله بن ادریس بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب(علیهالسلام) است.
هنگامی که ادریس بن عبدالله از میدان
جنگ عباسیان با طالبیان در حادثه فخ در خلافت هادی رهائی یافت، به
مصر رفت و مورد حمایت واضح که از
شیعیان سرشناس منطقه بود (رئیس منطقه برید مصر)، قرار گرفت.
واضح، ادریس را به مغرب فرستاد. ادریس با غلام خودش راشد در سال ۱۷۲هـ ق وارد مغرب اقصی شده و در شهر ولیلی فرود آمد. اسحاق بن محمد بن عبدالحمید امیر قبیله اوربه، ورودش را گرامی داشت و بربران و گروه بزرگی از
مغیله را به دعوت او خواند.
اینها با همراهی اوربه و صدینه عهدهدار قیامی به
دعوت ادریس شدند و قبایل بربر را به فرمانبرداری و دخول در
قیام او فرا خواندند.
بربرها نیز به او گرویدند و به نشر دعوتش برخاستند. قبایل زواغه و لواته و مدراته و غیاثه و نفزاوه و مکناسه و غماره و همه بربرهای مغرب با او
بیعت کردند و به فرمان او در آمدند.
چون مردم مغرب او را شناخته و به نسبش پی بردند، وی را گرامی داشتند و
استاندار عباسیان را از کار بر کنار نموده و مقدمه
حکومت او را پیریزی کردند، و در روز جمعه، چهارم
رمضان سال ۱۷۲ هـ ق او را به خلافت برگزیدند. ادریس، روز بیعت برای مردم سخن گفت و پس از حمد خدا و درود بر
پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفت: همه گروهها باید به جانب ما کشیده شود؛ زیرا آنچه از حق نزد ما مییابند، نزد دیگری نخواهند یافت.
چون دولت ادریسه استقرار یافت به سوی بربرهای مغربی که هنوز مجوسی و یهودی و نصرانی بودند (همچون قبایل قندلاوه و بهلوانه و مدیونه و و مازار) لشکر برد و تامسنا و شهر شاله و تادلا را تصرف کرد و اکثر بربرهای یهودی و نصرانی خواه و ناخواه بر دست او
اسلام آوردند. ادریس سنگرها و دژهایشان را ویران نمود. آنگاه در
سال ۱۷۳ هـ ق به تلمسان رفت جماعتی از قبایل بنی یفرن و مغراوه در آنجا بودند. امیر آن دیار محمد بن حرز بن جزلان با او رو به رو شد ولی سر به
اطاعت فرود آورد و ادریس نیز او و دیگر زناته را امان داد و آن بلاد را در تحت فرمان گرفت و مسجدی را ساخت و برای آن منبری ترتیب داد و نامش را بر آن منبر نوشت که این منبر هنوز هم بر جای است، سپس به شهر ولیلی بازگشت.
کار ادریس شوکت و عظمت یافت و بر سرزمین پهناوری که از مغرب قیروان تا سواحل اقیانوس گسترش و امتداد داشت
حکومت میکرد. وقتی [[|
هارون الرشید]] به خلافت رسید و از اخبار ادریس آگاه شد، گردن واضح را زد و تنش را به دار آویخت.
هارون الرشید از گسترش حکومت و نفوذ ادریس بن عبدالله هراسان شد و تصمیم گرفت ادریس را از میان بردارد.
هارون الرشید، سلیمان بن حریز معروف به شماخ مامور ترور ادریس کرد. شماخ خود را به عنوان پزشک وانمود کرد و ادریس به او اطمینان داشت. روزی ادریس از درد دندان شکایت کرد و شماخ داروئی زهرآگین به او داده و گفت: بامدادان با آن
مسواک کند، و خود نیمه شب فرار کرد، چون ادریس مسواک کرد، بر اثر زهر مرد. در سال۱۷۵ هـ ق، ادریس را در ولیلی به
خاک سپردند. گفته شده راشد در وادی ملویه او را یافت و در درگیری با او دست شماخ را
قطع کرد اما جان سالم به در برد و
هارون الرشید نیز به عنوان پاداش، شماخ را رئیس برید
مصر کرد.
در سال ۱۷۵ هـ ق، ادریس را در ولیلی به خاکش سپردند.
راشد بربرهای اوربه و دیگران را فراخواند تا با پسر ادریس که او نیز ادریس نامیده میشد بیعت کنند. این پسر از یکی از کنیزان او به نام کنزه بود و هنگامی که به
امامت او بیعت کردند، در شکم مادر بود. در شیرخوارگی نیز تجدید بیعت کردند و در کودکی نیز بیعت نمودند و چون در سال ۱۸۸ هـ ق به یازده سالگی رسید در
مسجد جامع ولیلی بار دیگر به او دست بیعت دادند، درحالی که امور کشور به دست ابوخالد یزید بن الیاس العبدی بود. کار بر همین منوال بود تا آنگاه که امراء زمام ملک را به دست گرفتند و با ادریس بن ادریس تجدید طاعت کردند و عزم جهانگشایی نمودند و همه بلاد مغرب را تصرف کردند و حکومتشان
قدرت یافت. سپس ادریس، مصعب بن عیسی الازدی معروف به الملجوم (مصعب را به سبب ضربتی که در یکی از جنگها بر دهان او وارد شده بود ملجوم میخواندند؛ زیرا جای این زخم چون لجام بر دهان او مانده بود) را به
وزارت رساند. چون کار ادریس بن ادریس بالا گرفت بسیاری از قبایل عرب و
اندلس به او گرویدند. چنانکه از ایشان قریب به پانصد تن به نزد او آمدند. او نیز به جای بربرها آنان را جزء اطرافیان و خاصه خود گردانید و به پایمردی آنان دولتش نیرومند شد. چون شمار حواشی دولت و یاران او فزونی گرفت و شهر ولیلی را گنجایش آنان را نداشت، در صدد بر آمد که شهر دیگری بنا کند. فاس ناحیهای بود از آن بنی بورغش و بنی الخیر از زواغه. در میان بنی بورغش افراد مجوسی و یهودی و نصاری بود و
شیبوبه جایگاه آتشکده مجوسان بود که همه اینان بر دست ادریس
اسلام آوردند؛ اما همچنان میانشان کشمکشها و اختلافها بود. ادریس کاتب خود، ابوالحسن عبدالملک بن مالک الخزرجی را فرستاد تا میانشان طرح آشتی افکند. ادریس به فاس آمد و بناهایش را خراب و بنای نو را آغاز کرد. در سال ۱۹۳ هـ ق عدوة القرویین را طرح کرد. آنگاه خانههای خود را ساخت و بدآنجا نقل مکان کرد و مسجد جامع الشرفاء را پی افکند. آنگاه در سال ۱۹۷ هـ ق به عزم نبرد با قبایل مصموده بیرون رفت و آنان به دعوت او سر نهادند. سپس به تلمسان رفت و مسجدش را از نو ساخت و منبرش را تعمیر نمود و سه سال در آنجا ماند. بربرها و زناته هم کلمه شدند و دعوت
خوارج را بر افکندند و همچنین به کلی در ناحیه غرب از سوس الاقصی تا شلف دعوت عباسیان را
منقطع ساختند.
چون ابراهیم بن الاغلب حوزه فرمانروائی خود را در خطر دید، به فکر مکر و
حیله افتاد تا با تدبیری، یاران ادریس را از گردش پراکنده کند. از جمله بهلول بن عبد الواحد المظفری را با قومش از اطاعت ادریس به
اطاعت هارون الرشید آورد. به این ترتیب ادریس از بربرها بیمناک شد و کوشید تا با ابراهیم بن الاغلب مصالحه کند و جوش و خروش او فرو نشاند. تدبیر دیگر جنگ تبلیغاتی بود که اغلبیان به راه انداختند و برای جلب حمایت
بنی عباس، طعن در
نسب ادریس و پدرش را آغاز کردند.
مرگ ادریس دوم در سال ۲۱۳ هـ ق اتفاق افتاد و پس از او پسرش محمد بن ادریس به
وصیت او به حکومت رسید. محمد بن ادریس بن ادریس کشور پدر را میان برادران خود تقسیم کرد و آنان را در پادشاهی خود شرکت داد و هر یک را به حکومت منطقهای گماشت. بطوریکه گفته شده طنجه و سبته و قلعه حجرالنسر و بسکره و تطون و آنچه را از قبایل به آنها متعلق است را به برادرش قاسم داد. تیجنساس و ترغه و هرچه را که میان آن دو منطقه است از بلاد صنهاجه و غماره را به برادر دیگرش عمر بخشید. همچنین بلاد هواره تا تسول از قبایل مکناسه و غیاثه را به داود واگذارکرد. اغمات و بلاد نفیس و جبال مصامده و لمطه وسوس الاقصی را به عبدالله داد. اصیلا و عرایش و بلاد زواغه را نصیب یحیی ساخت. شاله وسلا و ازمور و تامسنا و هرچه از قبایل بدان پیوسته بود به عیسی واگذاشت. ولیلی و اطراف آن را به حمزه داد و باقی را که خردسال بودند تحت سرپرستی برادران دیگرشان قرار داد. تلمسان همچنان در تصرف سلیمان بن عبدالله باقی ماند.
عیسی در ازمور به مخالفت با برادر خود محمد برخاست تا حکومت را از آن خود سازد. محمد نخست قاسم را به
جنگ او فرا خواند و چون قاسم امتناع ورزید، برادر دیگر خود عمر را به جنگ عیسی مامور کرد. چون عمر بر عیسی غلبه یافت از سوی برادرش محمد به فرمانروائی متصرفات او تعیین شد.
قاسم که طرد شده بود،
زهد پیشه کرد و رباطی در اصیلا در ساحل دریا ساخت و تا پایان عمر در آنجا به عبادت مشغول بود. چون عمر، حوزههای فرمانروایی عیسی و قاسم را تصرف کرد، بر وسعت ملکش افزوده شد ولی همچنان با برادر خود محمد همراه بود تا در ایام امارت برادر در صنهاجه در جایی که آن را فجالفرس میگویند در
سال ۲۲۰ هـ ق از دنیا رفت و در فاس به خاک سپرده شد. عمر بن ادریس ثانی جد حمودیان است که در اندلس به جای
بنی امیه حکومت کرد. امیر محمد بن ادریس ثانی حوزه فرمانروایی عمر را به پسرش علی بن عمر واگذاشت. امیر محمد هفت ماه پس از برادر خود عمر، در سال ۲۲۱ هـ ق درگذشت. وی به هنگام بیماری پسر خود علی را به جای خود نهاد.
علی بن محمد بن ادریس در این هنگام نه سال داشت. وزراء و اطرافیان او از عرب و اوربه و دیگر بربرها زمام امور را به دست گرفتند و با او
بیعت کردند. علی بن محمد بن ادریس در سال ۲۳۴ هـ ق پس از سیزده سال فرمانروایی در گذشت.
پس از درگذشت او برادرش یحیی بن محمد، زمام حکومت ادریسیان را در دست گرفت، و بعد از او فرزندش یحیی به
حکومت رسید. این مرد روش بسیار زشتی با مردم داشت و لذا مردم علیه او دست به شورش زدند، و ناچار یحیی به اندلس فرار کرد، و عبدالرحمن بن ابی سهل فرمانده شورشیان زمام امور فاس را در دست گرفت.
پس از کشته شدن یحیی سوم، یحیی چهارم به حکومت رسید و ایشان از بهترین امرای خاندان ادریسی بود و به
عدل و انصاف با مردم خود مشهور بود. در اواخر
قرن سوم که نفوذ فاطمیان در آفریقا گسترش پیدا کرد، قدرت ادریسیان رو به ضعف نهاد تا سرانجام در سال ۳۰۰ هـ ق، این کشور به دست
فاطمیان سقوط کرد و پس از مدتی حکومت ادریسیان، بین فاطمیها و امویها تقسیم شد و قسمت شرقی مراکش در دست فاطمیها و قسمت غربی آن، به دست امویها اداره شد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ادریسیه».