اختیارات پیامبران
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در
قرآن مجید، مقام معنوی و روحانی و مقام اجتماعی ـ غیر از مقام نبوت و رسالت ـ برای پیامبران الهی شمرده شده است. مقام معنوی، اوصافی است معنوی و
روحانی که مربوط به شخص پیامبران است؛ و مقامات اجتماعی از رابطه خاص پیامبران با مردم
حکایت میکند.
در
قرآن کریم، غیر از مقام نبوت و رسالت، برای
پیامبران الهی اوصاف و مقامات دیگری برشمرده شده است. این اوصاف را میتوان به دو دسته
تقسیم کرد:
دسته اول، اوصافی است معنوی و روحانی که مربوط به شخص آنان است و در پی صلاحیتها و ویژگیهای خاصی که دارند و در اثر عبادتهایی که انجام میدهند، به آنان اعطا میشود.
دسته دوم، مقامات اجتماعی
پیامبران است که از رابطه خاص آنان با مردم
حکایت میکند.
در میان دسته نخست، میتوان به صفت «مخلص» (کسی که
خدا او را برای خود خالص گردانیده است)
اشاره کرد؛ برای مثال،
قرآن در مورد
موسی (علیهالسلام) میفرماید:
«واذکر فی الکتاب موسی انه کان مخلصا وکان رسولا نبیا؛
و در این کتاب از موسی یاد کن، زیرا که او مخلص و فرستادهای پیامبر بود».
در این آیه، افزون بر مقام رسالت و نبوت، موسی (علیهالسلام) به وصف «مخلص بودن» توصیف شده است و این همان مقامی است که
شیطان، از ابتدا، اضلال خود را نسبت به صاحبان آن بیثمر دانست:
«ولاغوینهم اجمعین ـ الا عبادک منهم المخلصین؛
و همه را گمراه خواهم ساخت، مگر بندگان خالص (شده) تو از میان انان را».
گروهی از بندگان شایسته هستند که خدا آنان را برای خویش خالص گردانیده و وجود آنان از هر آنچه غیر خدایی است، پیراسته شده است.
قرآن این مقام را برای شماری از پیامبران الهی
ذکر کرده است؛ برای مثال، در مورد
یوسف (علیهالسلام) آمده است:
«... انه من عبادنا المخلصین»؛
یکی دیگر از مقامات معنوی
انبیا، «صدیق» بودن است.
درباره
ادریس (علیهالسلام) میخوانیم:
«و اذکر فی الکتاب ادریس انه کان صدیقا نبیا؛
و در این کتاب از ادریس یاد کن که او راستگویی پیامبر بود».
«صدیق» که در
روایات نیز آمده است، صیغه
مبالغه از «صدق» است و به معنای کسی است که رفتار او کاملاً مطابق گفتار اوست و هیچگونه تناقضی بین گفتار و کردار او نیست؛ از یک سوره به همة حقایق معتقد است و از سوی دیگر، به همه آنها
عمل میکند. این وصف، در مورد
ابراهیم (علیهالسلام) نیز به کار رفته
و صیغة مؤنث آن (صدیقة) بر
مریم (علیهاالسلام) اطلاق شده است.
برای ذکر نمونهای از دسته دوم، میتوان به مقام «امامت»
اشاره کرد.
خداوند درباره حضرت ابراهیم (علیهالسلام) میفرماید:
«و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما...»؛
«و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیاموزد، و وی آن همه را به انجام رسانید، (خدا به او) فرمود: من تو را پیشوای مردم قرار دادم ...».
«امامت» مقامی است که پس از مقام نبوت و رسالت به
حضرت ابراهیم (علیهالسلام) اعطا گردید. این مقام، مقامی است اجتماعی که با مردم در ارتباط است: «للناس اماما» و ازاینرو این مقام حقوقی را بر مردم ایجاب میکند؛ مانند آنکه به رفتار ابراهیم (علیهالسلام)
اقتدا کنند و به دستورات او عمل نمایند.
شایان
ذکر است که اوصاف مورد بحث الزاماً از ویژگیهای اختصاصی
انبیا نیست؛ بلکه بسیاری از این اوصاف در غیر
پیامبران نیز یافت میشود. مؤید این مطلب آیه ذیل است:
«و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا؛
و کسانی که از
خدا و
پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته (یعنی) با پیامبران و راستان و
شهیدان و شایستگاناند و آنان چه نیکو همدماناند».
در این آیه، صدیقان، شاهدان و صالحان در کنار انبیا قرار گرفتهاند. بنابراین مقصود از سه گروه اخیر، غیر پیامبراناند و از اینجا روشن میشود که این سه مقام
اختصاص به پیامبران ندارد (مقصود از
شهدا در این آیه، کسانیاند که شاهد
اعمال مردماند). در برخی آیات، وصف صالحان بر
مؤمنان اهل کتاب اطلاق شده است:
«... و یسارعون فی الخیرات و اولئک من الصالحین؛
... و در کارهای نیک شتاب میکنند، و آنان از شایستگاناند».
و همانگونه که
اشاره کردیم،
قرآن وصف «صدیقه» را درباره
مریم (علیهالسلام) به کار برده است. به هر تقدیر، بحث اصلی ما در اینجا بر سر اوصاف شخصی (غیر اجتماعی) پیامبران، که برخی در غیر جماعت انبیا نیز یافت میشوند، نیست؛ بلکه بیشتر درصدد بررسی مقامات اجتماعی پیامبرانیم.
اینک به بررسی مقامات اجتماعی پیامبران از دیدگاه
قرآن میپردازیم:
مقتضای نبوت و رسالت انبیا بیش از این نیست که پیام الهی را به مردم برساند و نقش واسطهای امین را در میان
خلق و
خالق ایفا کنند. نتیجه برهان عقلی بر لزوم
بعثت پیامبران نیز
اسلام است که باید کسانی باشند که پیام خدا (
وحی) را دریافت کنند و به مردم منتقل سازند. پس اصل نبوت و رسالت اقتضایی بیش از این ندارد. مردم نیز موظفاند پیام الهی را از انبیا بگیرند و آن را بپذیرند و به دستورات خدا عمل کنند. درواقع، پیروی از انبیا در این پیامها، همان
اطاعت از خداست؛ چون آنان در این میان نقشی جز پیامرسانی ندارند:
«ما علی الرسول الا البلاغ...؛
بر پیامبر (خدا، وظیفهای) جز
ابلاغ (رسالت نیست...».
با این حال از
آیات قرآن به دست میآید که به دنبال مقام نبوت و رسالت، پیامبران، مقام دیگری نیز دارند که عبارت است از تبیین و تفسیر وحی. تفاوت است بین اینکه کسی پیامی را دریافت، و عیناً به شخص گیرنده ابلاغ کند و اینکه اسلام پیام را برای مخاطب آن تفسیر نماید. اصل نبوت بیش از این اقتضا ندارد که پیامبر، پیام خداوند را دریافت کند و آن را به امت خویش برساند؛ برای مثال،
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آیات
قرآن را از طریق وحی دریافت میکرد و سپس آنها را برای مردم
تلاوت مینمود. تا اینجا، کار ایشان ابلاغ پیام بود؛ ولی مردم به بیش از این نیاز داشتند؛ یعنی در بسیاری از موارد لازم بود که مفاد وحی برای آنان تفسیر و مواضع اجمال آنها
تبیین گردد و مسائل جزئی مورد نیاز آنان
تعلیم داده شود؛ مثلاً
قرآن میفرماید: «اقیموا الصلاه» (نماز را بپا دارید). هرچند از این تعبیر، اصل وجوب
نماز فهمیده میشود، اما چگونگی آن مشخص نیست. در اینجا مردم به کسی نیاز دارند که از جانب خدا، شرایط، احکام و کیفیت
نماز را بیان کند.
بنابراین انبیا ـ پس از رسالت و نبوت ـ دارای مقام تبیین و تفسیر وحیاند و شاید بتوان از اطلاق بعضی
آیات استفاده کرد که مردم موظف بودهاند که در این بعد نیز از
پیامبران اطاعت کنند و تمام مطالبی را که پیامبر به منظور تبیین و
تفسیر وحی بیان میکند، بپذیرند:
«وما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله... ؛
و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر آنکه به
توفیق الهی از او اطاعت کنند...».
با استناد به اطلاق آیه، میتوان نتیجه گرفت که سخنان پیامبران، چه در ناحیه ابلاغ اصل وحی و چه در بخش تبیین آن باید مورد پیروی مردم قرار گیرد، به دیگر سخن، اگر بخواهیم بر مردم، اطاعتی فراتر از اطاعت از اصل وحی فرض کنیم، اولین مرتبه آن اطاعت از پیامبران در تفسیر وحی است.
این مقام، علی الاصول، در میان همه پیامبران مشترک بوده است؛ زیرا کسی که از جانب
خدا پیامی میآورد، طبعا خود
حقیقت آن را دریافته و به مراد اصلی فرستنده وحی پی برده است. بنابراین، اگر چنین کسی (پیامبر) کلام خدا را معنا کند و به تفسیر و تبیین آن بپردازد، قطعا تفسیر او مطابق واقع خواهد بود و از همین رو، مردم موظفاند که به سخن او اتکا کنند و از آن پیروی نمایند.
البته نیاز مردم به همین جا پایان نمیپذیرد؛ بلکه نیازهای دیگری نیز مطرح است. هر چند این نیازها در حدی نیست که برهان عقلی، رفع آن را از سوی خداوند الزام کند، خدا از باب تفضل و
احسان، و ازطریق پیامبران آن را برطرف میسازد. این نیازها، زمینهساز دیگر مقامات اجتماعی
انبیا میگردند.
گاه مردم نیاز دارند که در مواقع بروز
اختلاف و مشاجره، مرجعی از طریق تطبیق قوانین کلی الهی بر مورد اختلاف، به آن فیصله بخشد و حکم قطعی صادر کند. به عبارت دیگر، آشنایی با احکام و قوانین کلی، مردم را از داوری که بتواند آن احکام را بر مصادیق خاص خود تطبیق کند، بینیاز نمیکند. در اینجاست که مردم به قاضی احتیاج پیدا میکنند.
قاضی به حکم کلی آگاه است و بر اساس ادله، امارات و شواهد معتبر مصداق آن را تشخیص میدهد. البته موقعیت قاضی باید به گونهای باشد که طرفین
نزاع، به حکم او تن دهند و مطابق رای او
عمل کنند تا مشاجره و اختلاف خاتمه یابد. این چیزی است که در همه جوامع بشری وجود داشته است و در آینده نیز، مورد نیاز خواهد بود.
خداوند متعال، از باب
لطف بر بندگان، به پیامبران خویش مقام
قضاوت داده است. حال آیا همه پیامبران دارای این مقام بودهاند؟ بر این مسئله آیه صریحی نداریم. و تنها ممکن است بر اساس اطلاق برخی آیات، همچون آیه زیر، عمومیت این مقام را نسبت به همه انبیا ثابت کرد:
«من یطع الرسول فقد اطاع الله... ؛
هر کس از پیامبر فرمان برد، در حقیقت، خدا را فرمان برده...»
از اطلاق چنین آیاتی که بگذریم، دلیل صریحی بر اینکه همه انبیا دارای مقام حکم و قضاوت بودهاند، در دست نیست. در برخی آیات، سخن از اعطای این مقام به پیامبران خاصی است؛ برای مثال در مورد داوود آمده است که:
«یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق... ؛
ای داود، ما تو را در زمین خلیفه (و جانشین) گردانیدیم؛ پس میان مردم به حق داوری کن، و زنهار از هوس پیروی مکن...»
از همین آیه میتوان استفاده کرد که مقام حکم و قضاوت از لوازم نبوت نیست؛ زیرا
داوود (علیهالسلام) ابتدا به مقام پیامبری رسید و سپس از سوی خداوند ماموریت یافت که بر مسند قضاوت تکیه زند و در میان امت خویش داوری کند. پس، قضاوت منصبی است که به صورت جداگانه برای پیامبران جعل شده است و قدر مسلم، برخی پیامبران دارای این مقام بودهاند.
از دیگر نیازهای اساسی مردم آن است که مرجع صالحی زمام امور جامعه را به دست گیرد و بر آنان حکومت کند. بر این اساس خداوند برخی
پیامبران خویش را به مقام «حکومت» رساند تا این نیاز اصلی بیپاسخ نمیماند و حکومت انبیا، به مثابه الگویی برای شایستهترین انحای حکومت، در زمین محقق شود. البته میتوان قضاوت را، که در بخش قبلی مورد بحث بود، یکی از شئون حکومت به شمار آورد؛ ولی به هر تقدیر این دو مقام با یکدیگر متفاوتاند.
قضاوت در مواردی است که دو یا چند نفر در مسائل حقوقی با یکدیگر
اختلاف میکنند. اما در مواقعی جامعه نیاز دارد که دستور و حکم قاطعی از سوی یک مقام صالح صادر شود؛ به گونهای که فصل الخطاب آرا متفاوت باشد و همگان خود را ملزم به پیروی از آن ببینند. در اینجاست که مسئله حکومت ضرورت مییابد.
برای مثال، در مواقع حمله دشمن به مرزهای کشور و لزوم
دفاع در مقابل آن، مسائل متعددی درباره نحوه این دفاع، مطرح میشود که گاه درباره آن اختلاف رأی فراوانی وجود دارد. در این حالت، اگر رأی قاطعی در میان نباشد، غالباً نتیجه مطلوبی به دست نمیآید؛ سپاهی که در آن هر کس به رای خود عمل کند، هرگز طعم پیروزی را نخواهد چشید. البته مسئله ضرورت حکومت اختصاصی به دوران
جنگ و دفاع ندارد؛ اما موقعیت جنگی یکی از مواردی است که بهخوبی این ضرورت را
آشکار میسازد.
حاصل آنکه بنابر دلایل متعددی، جامعه نیاز به یک حکومت صالح و توانمند دارد. حال آیا لازم است هر پیامبری دارای منصب حکومت نیز باشد؟ ظاهراً برای اثبات این مطلب نه دلیل عقلی در دست هست و نه دلیل نقلی کافی. آنچه میتوان از
قرآن به دست آورد، این است که بعضی از
پیامبران از مقام حکومت نیز برخوردار بوده و در میان امت خود
حکم میراندهاند؛ اما آیهای نداریم که بیانگر عمومیت این مقام در میان همه پیامبران باشد، بلکه چهبسا بتوان مدعی شد که مسلما برخی پیامبران چنین مقامی نداشتهاند.
برای مثال، از داستان «طالوت» که در
قرآن آمده، میتوان دریافت که
پیامبر آن زمان فاقد مقام حکومت بوده است؛ سران بنیاسرائیل نزد یکی از پیامبران خود آمدند و از او خواستند که از
خدا بخواهد برای آنان
حاکم و سلطانی تعیین کند.
«... اذ قالوا لنبی لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فی سبیل الله... ـ و قال لهم نبیهم ان الله قد بعث لکم طالوت ملکا... ،.
.. آنگاه که به پیامبری از خود گفتند: پادشاهی برای ما بگمار تا در راه خدا پیکار کنیم... و پیامبرشان به آنان گفت: در
حقیقت، خداوند،
طالوت را بر شما به
پادشاهی گماشته است...».
از ظواهر این داستان پیداست که آن پیامبر، خود
حاکم نبوده است، و اولا اگر از جانب خدا به حکومت رسیده بود، جا داشت در پاسخ به درخواست آنان بگوید: من خود از جانب خدا دارای منصب حکومتام و دیگر نیازی به تعیین حاکم دیگری نیست؛ اما طبق نقل
قرآن، او به سران بنیاسرائیل گفت: آیا اگر خدا حاکمی را تعیین کند، از او پیروی میکنید؟ و چون آنان پاسخ مثبت دادند خدا
طالوت را حاکم آنان قرار داد. پس پیامبر مذکور در این آیات، مقام حکومت نداشته است و ظاهرا دلیلی نداریم که طالوت پیامبر بوده باشد، بلکه کسی بود که خدا او را برای سلطنت و حکمرانی بر بنی اسرائیل برگزید.
پس دلیلی در دست نیست که تلازم نبوت و حکومت را ثابت کند؛ بلکه از برخی
آیات قرآن استفاده میشود که تفکیک بین این دو
مقام امر ممکن است. آنچه که از پارهای آیات و روایات، به طور قطع
آشکار میشود که برخی از پیامبران دارای مقام حکومت نیز بودهاند.
از آنچه گذشت، میتوان نتیجه گرفت: برخی پیامبران، در کنار مقام نبوت و
رسالت، از مقاماتی همچون
تبیین و تفسیر وحی،
قضاوت و حکومت برخوردار بودهاند. برخی از این مقامات اجتماعی در میان همه انبیا وجود داشته است و برخی دیگر تنها به دستهای از پیامبران اختصاص داشته است.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «اختیارات پیامبران»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۱/۲.