احمد شفیق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
احمد مصطفی شفیق پسر
احمد شفیق پاشا رئیس دفتر
خدیو عباس حلمی است. پس از این که انگلیسیها
خدیو را از سلطنت عزل نمودند و به خارج فرستادند،
ملک فواد او (احمد شفیق پاشا) را مورد
خشم و قهر قرار داد و وی به
اروپا رفت. مادر او عزیزه دختر راشد پاشاست، احمد شفیق متولد ۱۲۹۰ق در شهر
قاهره میباشد. او سه
برادر به نامهای عزالدین، حسن، محمد و دو
خواهر به نام ملیحه و مدیحه دارد که ملیحه روزنامه نویس است.
در روز ۳۰ بهمن ۱۳۲۰ که فوزیه با حالت نیمه قهر عازم کشورش،
مصر شد، شاه برای
احتیاط و برای این که
فوزیه تحت تاثیر گفتههای مادرش نازلی قرار نگیرد و از بازگشت به ایران خودداری نکند، از اشرف خواست که همراه
همسر جوان او به مصر عزیمت کند و پس از یک ماه او را به ایران بازگرداند.
اشرف در جریان همین سفر، در قاهره با مردی آشنا میشود که بعدها به عنوان دومین شوهرش، در تاریخ سیاسی- اجتماعی و اقتصادی ایران صاحب نقشی میشود. او ضمن دست رد زدن به سینه شاه و دیگر درباریان مصری و
تسلیم نشدن به هوسهایشان، دل به فرد جوانی میبندد که اگرچه شان و
منزلت فاروق را ندارد؛ اما در هر صورت مردی است که او میتواند، دوستش داشته باشد، مردی به نام احمد شفیق: «در آغاز با مردی آشنا شدم که بعدها شوهر دوم من شد. روزی روشن و دلپذیر بود، من در محوطه زیبای باشگاه سوارکاری سلطنتی که در یکی از جزیرههای وسط رود نیل قرار دارد، با اسبم چهار نعل میتاختم. دوستی مرا به احمد شفیق، پسر وزیر
دربار فاروق معرفی کرد. مادرش احمد اهل
قفقاز بود و پدرش از اهالی
ترکیه. . . »
اشرف پهلوی در این ایام سر از پا نمیشناخت و همراه شفیق در محافل و مجامع مختلف شرکت میکرد. او در مصاحبهای با یک
خبرنگار آلمانی از چگونگی آشناییاش با احمد شفیق حرف زد و او را
عشق بزرگ خود خواند:
«در بحبوه زمانی که من فوقالعاده در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی بودم، با شوهر فعلیام که عشق بزرگ مرا در زندگیام تشکیل میدهد، آشنا شدم. احمد شفیق شوهرم، فرزند یک مورخ و
وزیر مصری است. در سال ۱۹۴۳ من برای ملاقات پدر خود به ژوهانسبورگ رفتم و در راه
پادشاه مصر، فاروق را در قاهره ملاقت کردم و در کلوب «فراوسیا» در یک [[[شرط بندی]] مسابقه] اسب دوانی شرکت نمودم. موقعی که فاروق به کسی که نفر اول شده بود،
جایزه میداد، من چندان توجهی نداشتم که او کیست و در مدت سه ماه اقامت من در
قاهره نیز حادثه جالبی رخ نداد؛ ولی در ۱۵ ماه مه ۱۹۴۴ با همان قهرمان سوار کار که کسی جز احمد شفیق نبود،
ازدواج کردم»
مخالفت فاروق با ازدواج اشرف و شفیق:
وقتی اشرف و شفیق تصمیم به
ازدواج گرفتند، برای رعایت نزاکت و ادای تشریفات و با توجه به این که فاروق پادشاه مصر برادر ملکه ایران بود، قرار شد از ایشان
اجازه بگیرند. فاروق این ازدواج را به صلاح ندانست و علل مخالفت فاروق سه چیز بود: اول آن که احمد شفیق فرزند شفیق پاشاست که از دربار طرد شده است و مورد قبول جامعه اشرافی مصر نیست. . . و مقام و موقعیت خواهر شاه و در نتیجه خود شاه را که شوهر خواهر فاروق است، تضعیف خواهد کرد. دوم این که پدر شفیق طرفدار آلمان است و انگلیسیها از این ازدواج ناراضی خواهند شد. سوم این که احمد شفیق کارمند دون پایه شرکت
بیمه مصر است و هم شان خواهر شاه ایران نیست.
پس از گذشت مدتی از آشنایی اشرف با احمد شفیق، اشرف ماجرا را به اطلاع برادرش رساند و خواستار موافقت او با این وصلت شد. به دنبال این درخواست محمدرضا پهلوی طی نامهای از محمود جم، سفیر کبیر ایران در قاهره میخواهد تا به صورت محرمانه در اطراف احمد شفیق تحقیق کند و نتیجه آن را به اطلاع وی برساند. پس از رسیدن این نامه محمود جم به سرعت دست به کار شد و پس از انجام تحقیقات درباره احمد شفیق، طی گذارشی به شاه نوشت:
«اطلاع بدی راجع به احمد ندارم؛ اما او کارمند شرکت بیمه است و وضع خانواده او همطراز والا حضرت اشرف نیست»
محمدرضا پهلوی نظر شمس پهلوی را هم در این باره جویا میشود و پس از دریافت نظر مسعد و موافق
شمس پهلوی، طی نامهای به
اشرف از او میخواهد تا برای جدایی از
علی قوام و ازدواج با احمد شفیق، از پدرش
رضاخان که در ژوهانسبورگ به صورت تبعیدی زندگی میکرد، کسب اجازه نماید. اشرف موضوع را به اطلاع
رضاخان رساند و پس از چند بار مکاتبه سرانجام موافقت پدرش را به جدایی از علی قوام و
ازدواج با احمد شفیق جلب کرد و به این ترتیب پس از مدتها رابطه نامشروع با احمد شفیق به تهران آمد و در تاریخ ۲۵ اسفندماه ۱۳۲۲ با او ازدواج کرد.
احمد شفیق در ابتدا حاضر نبود، از
تابعیت مصری خود دست بکشد؛ اما سرانجام تحت تاثیر توصیههای اشرف قرار گرفت و قرار شد ظاهراً
تابعیت ایرانی به او داده شود. در این مورد اشرف به
وزارت کشور دستور لازم را داد و در نخستین جلسه
هیات وزیران تصویب نامهای به امضای افراد هیئت یاد شده رسید و احمد شفیق ایرانی الاصل شناخته شد. نظر به این که هنوز وزارت هواپیمایی در ایران وجود نداشت، قرار شد. احمد شفیق به عنوان مدیرکل اداره بنادر کشور، منصوب گردد و چند ماه بعد ریاست کل اداره هواپیمایی کشوری و یک سال بعد معاونت
وزارت راه نیز به او تفویض گردید.
پس از پایان
جنگ حهانی دوم نیز با سرمایهای که خود داشت و اشرف نیز مبلغی بدان افزود و با کمک مالی قابل توجهی که دولت ایران به او کرد، یک شرکت هواپیمایی برای حمل مسافر و کالا تاسیس نمود. . .
وی هنگامیکه مدیر عامل این شرکت شد، هم حقوق کلانی میگرفت و هم از منافع سرشار آن پورسانتاژ دریافت میداشت. البته واگذاری این
شغل به او گفتگوها و اختلافات شدیدی در پی داشت.
حسین مکی که در آن زمان؛ یعنی در دوره پانزدهم مجلس، عضو کمسیون راه بود، چگونگی این جریان را در خاطرات خود این گونه نقل میکند: ((. . . در دوره پانزدهم من عضو کمسیون وزارت راه بودم و شرکت هواپیمایی هم اسماً وابسته به وزارت راه بود. هنگام بحث در کمسیون مزبور، در موردی شدیداً به احمد شفیق اعتراض کردم و پرسیدم کدام وزیر راهی است که بتواند به وی اعتراض کند یا او را زیر نظر مسئولیت خود قرار دهد؟
مکی سپس به واقعه سقوط یک فروند هواپیما با هشت مسافر و خلبان و مکانیسین اشاره میکند که سرنشینان آن همگی کشته شده بودند. . . ، مکی ضمن حمله شدید به
گران فروشی شرکت هواپیمایی ایران، متعلق به شفیق و تقلباتی که در مورد اخذ
کرایه از
حجاج برای حمل آنان به
مکه صورت داده است، رشته صحبت را به احمد شفیق میکشاند و موقعیت او را زیر سؤال میبرد.
در کتاب ملکه پهلوی درباره احمد شفیق و سوابق او آمده است: «. . . اشرف در مصر با یک شوفر تاکسی مصری آشنا شد و او را آورد به تهران و ما هم مساعدت کردیم و به کمک
مجلس شورای ملی برایش ملیت ایرانی تصویب کردیم و او را پر و بال دادیم و حتی رئیس هواپیمایی مملکت شد و حسابی بار خودش را بست و تا میتوانست دزدید. . . و به مصر رفت و دیگر هم نیامد. . . »
به هر حال قدرت نفوذ اشرف به گونهای روزنامهها و نمایندگان مجلس جرات نداشتند، درباره این شخص که در کشور خود فردی گمنام بود و در ایران به مقامیهم تراز یک وزیر آن هم بدون مسئولیت در قبال مجلس و دولت ارتقا یافته بود، چیزی بنویسند و یا اظهاری بکنند. این وضعیت تا دوران
مرگ او ادامه داشت.
تب
عشق اشرف و شفیق خیلی زود عرق کرد و به سردی گرایید و آن دو در سال ۱۳۳۵، از یکدیگر جدا شدند. اشرف که روزگاری احمد شفیق را «عشق بزرگ» خود میخواند، تمام این حرفها را فراموش کرد و او را مردی
بیوفا و
خیانتکار نامید و
اعتراف کرد که آنها هیچ وقت عاشق واقعی یکدیگر نبودهاند:
«شفیق و من هرگز عاشق دلخسته یکدیگر نبودیم؛ ولی از این که دیدم بیگانهای خبر بیوفایی او را به من میدهد، آزرده خاطر شدم و از این کار احساس سرشکستگی کردم و وقتی این اتهام را با شفیق در میان گذاشتم، او به حقیقت مطلب
اعتراف کرد و بیانش آنچنان عادی و آرام بود که دریافتم این رابطه مدتی دیگر نیز احتمالاً ادامه خواهد داشت. . . »
هنگام
تبعید اشرف به پاریس (در زمان مصدق) احمد شفیق که به علت بیکفایتی از سازمان هوانوردی کشور اخراج شده بود، با معشوقههای خود سرگرم بود. .
خبر
طلاق اشرف و احمد شفیق بالاخره در تاریخ ۱۱/۲/۱۳۳۵ به صورت رسمی اعلام شد و. . . حاصل ازدواج اشرف پهلوی و احمد شفیق یک
پسر به نام شهریار و یک دختر به نام آزاده بود که هر دوی آنان نام فامیلی پدرشان را به عنوان نام خانوادگی انتخاب کردند.
احمد علی مسعود انصاری از نزدیکان دربار پهلوی در خاطرات خود راجع به فرزندان اشرف و شفیق مینویسد: «. . . آزاده و شهریار ثمره ازدواج اشرف با احمد شفیق مصری بودند و این احمد شفیق بعد از جدایی از اشرف در ایران ماند و به کار بانکدرای پرداخت. . . »
احمد شفیق در سال ۱۳۵۵ در اثر بیماری سرطان درگذشت.
سایتپژوهه، برگرفته از مقاله «احمد شفیق» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۴/۵