ابوبکر بن ابی قحافه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اَبوبَکْر بن ابی قحافه با نام عبدالله بن عثمان (د ۲۲ جمادی الآخر ۱۳ق/۲۳ اوت ۶۳۴م)، ملقب به ابوبکر و ابوبکر صدیق،
صحابی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و خلیفه اول بعد از ایشان و یکی از
عشره مبشره نزد
اهلسنت است. او پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در سال یازدهم هجری
علیرغم وصیت ایشان درباره
خلافت امام علی (علیهالسلام)، توسط جمعی که بلافاصله پس از وفات پیامبر در
سقیفه بنی ساعده گرد آمده بودند و به بحث و نزاع بر سر جانشینی آن حضرت میپرداختند، به عنوان خلیفه تعیین شد؛ هرچند
شیعیان به
امامت و خلافت امام
علی (علیهالسلام) بعد از پیامبر معتقدند.
بنا بر نقل منابع او از نخستین اسلام آوردندگان در سالهای نخست ظهور اسلام بود و در زمان هجرت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از
مکه به
مدینه پیامبر را همراهی کرده و در کنار آن حضرت در
غار ثور پنهان شد. وی دو سال و چند ماه خلافت کرد و در دوران خلافتش رویدادهای بحث برانگیری رخ داد؛ از جمله گرفتن
فدک از
حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها)،
جنگهای رده، فرستادن لشکر
اسامة بن زید به سوی رومیان و آغاز فتوحات بود. ابوبکر سرانجام در ۶۳ سالگی در ۲۲
جمادی الثانی سال سیزدهم هجری در مدینه درگذشت و کنار قبر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دفن شد.
اَبوبَکْر، عبدالله بن عثمان بن عامر بن عمرو کعب بن سعد بن تَیْم بن مُرّه از اصحاب پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود.
پدر ابوبکر
ابوقحافه عثمان (د ۱۴ق/۶۳۵م) و مادرش امّ الخیر سَلْمی بنت صخر بن عمرو بن کعب، هر دو از
بنی تیم بودند و از طریق مرّه، نیای پنجمشان، با
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت داشتند.
اخباری در دست است
که حکایت از مسلمان شدن ابوقحافه در روز
فتح مکه دارد، ولی راویان این اخبار ــ که غالباً بیانگر جایگاه بلند ابوبکر نزد پیامبر نیز هست ــ از سوی محدثان
اهل سنت مورد نقد قرار گرفتهاند.
در باب اسلام آوردن ام الخیر هم اخباری از همان دست روایت شده است که اطمینانآور نیست.
ابوبکر بنابر برخی از روایات
و قرائن (مدت عمر و تاریخ وفات وی) دو سال و چند ماه پس از
عام الفیل (احتمالاً در ۵۷۳م) در مکه زاده شد.
بول دربارۀ کنیۀ «ابوبکر» نوشته است که نمیتوان چیزی راجع به وجه انتساب این کنیه بدو در منابع یافت.
البته در منابع از زبان برخی از مرتدان ابیاتی در قدح ابوبکر نقل شده که در یک بیت از آنها «بکر» به عنوان نام پسر ابوبکر آمده است،
ولی از آنجا که در هیچیک از منابعی که به معرفی فرزندان ابوبکر پرداختهاند، نام یکی از پسران ابوبکر بوده، به هر حال، وجه انتساب هرچه باشد، مخالفان او، مثلاً
ابوسفیان، ابوبکر (بکر = شتر جوان) را از باب استهزا به ابوفصیل (فصیل = بچه شتر باز گرفته از شیر مادر) بدل کردهاند.
نامش در
جاهلیت عبدالکعبه بود و پس از اسلام، پیامبر وی را عبدالله خواند،
ولی بنابر روایتی ضعیف در
اسد الغابه،
خاندانش وی را عبدالله نامیدهاند.
در برخی از روایات نام او عتیق نیز آمده،
اما بیشتر روایات، عتیق را از القاب وی دانسته و نوشتهاند که پیامبر او را به سبب زیبایی چهرهاش ملقب به عتیق ساخت
و بنابر روایتی از
عایشه، پیامبر او را «عتیق الله من النار» خواند.
وجوه دیگری نیز در تسمیۀ وی به عقیق نقل شده است.
دیگر لقب مشهور وی صدّیق است که بر پایۀ منابع اهل سنت در پی تصدیق بیچون و چرای خبر اسراء (
معراج) بدو داده شده است
و در روایتی غلوآمیز از مولای او هریره سخن از این است که
جبرئیل در لیلة الاسراء، وی را صدّیق خوانده است.
برخی نیز گفتهاند که وی از دورۀ جاهلی بدین لقب شهرت داشته، تا آنجا که لقب عتیق نیز در سایۀ آن قرار گرفته است.
همچنین لقب «اَوّاه» به سبب رافت و غمخوارگی او و نیز لقب «صاحب رسول الله» به مناسبت مصاحبتش با پیامبر به وی داده شده است.
علمای
شیعه نه تنها تعلق لقب صدّیق را به ابوبکر مردود میشمارند، بلکه با استناد بر منابع اهل سنت
این لقب و حتی لقب «فاروق» را از القاب
علی (علیهالسّلام) میدانند و عقیده دارند که این القاب بایست در همان روزگار نخستین تاریخ اسلام به ابوبکر نسبت داده شده باشد، زیرا
علی (علیهالسّلام) در هنگام خلافت و بر منبر
بصره آنها را از آن خویش دانسته است.
دربارۀ زندگانی و احوال ابوبکر، پیش از اسلام، اطلاعاتی در منابع آمده است که نمیتوان همه را با اطمینان پذیرفت: وی از بزرگان و خردمندان
قریش به شمار میآمده و در نسبدانی سرآمد دیگران بوده است.
ابن عبدربه نیز داستانی در باب نسبدانی او آورده است.
ابوبکر مردی نرمخوی و خوش معرفی شده که قریش او را دوست داشتند و در خرید و فروش و دیگر کارها با وی رایزنی میکردند.
بنابر برخی از روایات امور
اَشناق، یعنی دیات، نیز بر عهدۀ او بوده است.
وی در این سمت میبایست دعاوی مربوط به خون را میان خاندانهای قریش و میان قریش و دیگر قبایل با
صلح، یا پرداخت
دیه حل و فصل کند.
او دیات کشته شدگان را تعیین میکرد و قریش طبق نظر وی آن را میپرداخت.
بعید به نظر نمیرسد که انتساب این سمت از نوع افتخاراتی باشد که بعدها در پرتو قدرت و مقام بلندی که یافته، به وی نسبت دادهاند.
وی از جوانی به بازرگانی (بزازی) اشتغال داشته
و مردی توانگر با ۰۰۰‘۴۰
درهم اندوختۀ نقد بوده است.
محققان اهل سنت نوشتهاند که ابوبکر از جوانی از دوستان نزدیک پیامبر بوده و در یکی از سفرهای شام نیز آن حضرت را همراهی کرده است،
اما بول روایت
ابن حجر را در باب دوستی ابوبکر و پیامبر قابل اعتماد نمیداند.
در اینکه ابوبکر نخستین مرد مسلمان بوده یا امام
علی (علیهالسلام) بین مسلمانان اختلاف است.
پس از
بعثت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛ ظاهراً در اینکه ابوبکر از نخستین کسانی بوده که دعوت پیامبر را پذیرفتهاند، اختلافی میان مسلمانان نباشد، اما در باب نخستین کس که پس از
خدیجه (سلاماللهعلیها) اسلام آورده، گفتوگو بسیار است.
طبیعیتر و معقولتر این است که همچنانکه خدیجه (سلامالله
علیها) به محض آگاهی از بعثت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، دعوت او را پذیرفته است، دیگر نزدیکان همدم او، یعنی
علی (علیهالسّلام) و
زید بن حارثه، نیز که در آن ایام با پیامبر میزیستهاند،
در همان روزهای نخستین به اسلام گرویده باشند. روایات بسیاری هم که در منابع اهل سنت آمده است، این نظر را تایید میکند.
بنابر روایتی که سند آن به
جابر میرسد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
روز دوشنبه مبعوث شد و
علی (علیهالسّلام)
روز سهشنبه با او
نماز گزارد.
همچنین از
علی (علیهالسّلام) روایت شده است که بر منبر بصره گفت: من صدّیق اکبرم، پیش از آنکه ابوبکر
ایمان آورد، ایمان آوردم و پیش از آنکه ابوبکر مسلمان شود، مسلمان شدم.
در برابر این روایات، روایاتی نیز در همین منابع آمده است که ابوبکر نخستین مرد مسلمان دانسته شده، از آن جمله روایتی است که در آن به
قصیده حسان بن ثابت استناد میشود.
به روایاتی غلوآمیز نیز بر میخوریم که حکایت از این دارند که ابوبکر پیش از بعثت یا مقارن آن در سفری به
یمن از پیری اَزْدی که به کتب گذشتگان دسترسی داشته، این مژده را شنیده بوده است که او با خود نشانههای کسی را دارد که پیامبری را که در حرم مبعوث میشود، یاری خواهد داد
و این مژده انگیزه و راهبر او به پذیرفتن سریع دعوت پیامبر شده است.
برخی از محققان نیز دوستی وی با پیامبر را سبب اسلام آوردن سریع وی دانستهاند.
بول در این زمینه میگوید: ابوبکر از نخستین کسانی است که دعوت پیامبر را پذیرفته، ولی اینکه وی نخستین مرد مسلمان بوده باشد، جای تردید است.
وات نیز احتمال میدهد که این روایات بعدها در پرتو مقام مهمی که وی بدان دست یافته، بر ساخته شده باشد.
از روزگاران گذشته دانشمندان در پی آن بودهاند که به نحوی این روایات گوناگون را باهم آشتی دهند.
ابن حبان خبری روایت میکند تا سبب این اختلاف روایات را آشکار سازد. بر پایۀ این خبر، نخستین کس که به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایمان آورد، همسرش خدیجه بود، سپس
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) که ده ساله بود و آنگاه ابوبکر صدیق، اما
علی (علیهالسّلام) اسلامش را از
ابوطالب پنهان میکرد و ابوبکر هنگامی که مسلمان شد، اسلام خویش آشکار ساخت و این سبب شد که مردم در نخستین مرد مسلمان دستخوش اشتباه و اختلاف گردند.
اما برخی در صحت این خبر با عنایت بر قراین و روایات بسیاری که حاکی از ایمان ابوطالب است، تردید کردهاند.
از سوی دیگر روایاتی در باب نماز گزاردن علنی
علی (علیهالسّلام) و خدیجه (علیهالسّلام) با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از همان آغاز بعثت در منابع اهل سنّت آمده است.
برخی از علما نیز گفتهاند: نخستین مسلمان از زنان خدیجه، از کودکان
علی (علیهالسّلام)، از جوانان زید و از مردان ابوبکر بوده است.
نیز گفتهاند: ابوبکر نخستین کسی است که بیرون از خانوادۀ پیامبر، اسلام آورده است.
با امعاننظر بیشتر در روایات آشکار میگردد که قول صحیحتر و مشهورتر آن است که نخستین مسلمان از ذکور
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) بوده، سپس زید بن حارثه و آنگاه چند تن دیگر که مسلماً ابوبکر در زمرۀ آنان بوده است.
به گفتۀ برخی از محققان با ورود ابوبکر به زمرۀ مسلمانان، اسلام از خانۀ پیامبر به بیرون راه یافت
و بر پایۀ روایات موجود، به سبب مقام اجتماعیش در میان قریش، تنی چند از بزرگان قوم به اسلام درآمدند:
عثمان بن عفّان،
زبیر بن عوّام،
عبدالرحمن بن عوف،
سعد بن ابی وقّاص،
طلحة بن عبیدالله،
اما در این روایت و در اسلام آوردن این گروه به دعوت ابوبکر تردید شده است، زیرا اختلاف سنی برخی از اینان (زبیر، سعد و طلحه) با ابوبکر نزدیک به ۲۰ سال بوده و نمیتوانستهاند از معاشران وی
بوده باشند، دیگر آنکه از مقایسۀ روایات
ابن سعد بر میآید که عبدالرحمن بن عوف جزو کسانی بوده است که با
عثمان بن مظعون اسلام آوردهاند، نه در گروه ابوبکر.
پس میتوان احتمال داد که عضویت اینان در شورای ۶ نفرۀ
عمر و برخی ملاحظات دیگر، راویان بعدی را بر آن داشته است که اسلام آوردن ایشان را به ارشاد ابوبکر و مقدم بر کسان دیگر بدانند. آنچه این ظن را تقویت میکند، روایاتی است
که افراد دیگری را بر اینان مقدم میدارند.
با آغاز درگیری با مشرکان و آزار و
شکنجه مسلمانان، ابوبکر نیز متحمل آزارها شد. منابع اهل سنت از مجروح شدن وی به دست
مشرکان سخن گفتهاند.
وی هنگامی که این آزارها با طرد
بنیهاشم از مکه شدت یافت، ناگزیر شد تا با اذن پیامبر، مکه را به قصد مهاجرت به
حبشه ترک کند، ولی با پیشنهاد جِوار و حمایت ابن الدُّغُنّه (از منتفذان قریش) از او، به مکه بازگشت و چون بار دیگر آشکارا به تبلیغ پرداخت، آزارها نیز از نو آغاز گشت.
وات دربارۀ سبب ماندن ابوبکر در مکه و همراه نشدن با دیگر مهاجران به
حبشه، احتمال داده است که افراد طایفۀ تیم (طایفۀ ابوبکر)، مانند دیگر اعضای گروه معروف به «
حلف الفضول» از تعقیب و شکنجه برکنار بودهاند، ولی هنگامی که
بنی تیم نخواسته، یا نتوانسته است از افراد مسلمان خود دفاع کند و ابوبکر عملاً در معرض شکنجه قرار گرفته است، ناگزیر گشته به قصد مهاجرت از مکه خارج شود.
نیز نوشتهاند که وی با صرف بخشی از دارایی خویش، ۷ تن از بردگان مسلمان شده را از بردگی شکنجۀ اربابان مشرک آزاد ساخت، تا آنجا که آماج سرزنش پدرش،
ابوقحافه قرار گرفت.
برجستهترین حادثۀ زندگی ابوبکر در مکه همراهی وی با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در هجرت به مدینه شب
پنجشنبه اول
ربیع الاول ۱ق (سال ۱۴ بعد از بعثت/ ۱۳ سپتامبر ۶۲۲) و پنهان شدن در
غار ثور است.
قول مشهور آن است که چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از طریق
وحی از توطئۀ قتل خویش آگاه شد، با ابوبکر که از پیش آمادۀ مهاجرت بود، از مکه خارج گشت و از بیراهه آهنگ
یثرب کردند، تا به غار رسیدند.
از قصد هجرت جز خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ابوبکر و خانوادهاش کسی آگاه نبود. هجرت پیامبر نیز از خانۀ ابوبکر آغاز شد و مقدمات سفر را هم او فراهم ساخت.
میبدی نیز خبری بدین مضمون روایت کرده است که چون پیامبر به وحی الهی از مکه بیرون شد، تا غار تنها بود و گفتهاند که ابوبکر پس از آگاه شدن از خروج پیامبر در پی او برفت و در راه پیش از رسیدن به غار او را یافت و با او همراه شد.
اخباری هم در منابع اهل سنت
آمده است، مبنی بر آنکه ابوبکر نیز از خروج پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مکه آگاه نبوده و از زبان
علی (علیهالسّلام) که در آن شب به جای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بستر وی خفته بوده، آگاه گشته است.
این اخبار سخنان ستایشآمیز برخی از منابع اهل سنت را که به روایت از عایشه دربارۀ ابوبکر آوردهاند، دستخوش تردید میسازد.
مدت اقامت در غار را سه روز
نوشتهاند.
در این روزها
عبدالله بن ابی بکر،
اسماء ذات النطاقین و
عامر بن فهیره (به ترتیب، پسر، دختر و مولای ابوبکر) برای رساندن آب و خوراک و اخبار مکه نزد آنان آمد و شد داشتند.
اهل سنت برای همراهی ابوبکر با پیامبر در هجرت به مدینه و به ویژه اقامت چند روزۀ وی در غار اهمیت بسیار قائل شده و تعبیرات «ثانِیَ اثْنَیْنِ»، «لاتَحْزَنْ» و «فَاَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ» از آیۀ ۴۰
سوره توبه را از فضایل وی شمردهاند
و به «ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْ هُما فِی الْغارِ» به عنوان دلیلی بر صلاحیت وی در احراز خلافت استناد کردهاند.
برخی از اینان تعبیر «لاتحزن» را که
خداوند از زبان پیامبر خطاب به ابوبکر نازل فرموده، از نوع حزن پیامبر در کار قوم خویش دانسته و با استشهاد به آیات «وَ لاتَحْزَنْ
عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنینَ
»، «وَ لا یَحْزُنُکَ قَوْلُهُمْ
» و «لایَحْزُنُکَ الَّذینَ یُسارِعونَ فِی الْکُفْرِ
»، این نهی از حزن را نه دلیل بر
معصیت که طاعت از پروردگار پنداشتهاند.
همچنین، ضمیر «ه» در «علیه» را راجع به ابوبکر پنداشته و «فَاَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ: خدای، آرامِ ایمان بر او فرو فرستاد» را عنایت و التفاتی از سوی حق نسبت به وی شمردهاند.
اما مفسران شیعه و برخی از اهل سنت خطاب «لا تَحْزَنْ» را صریحاً «لا تَخَفْ» (= بیمناک مباش) معنی کرده و در توضیح و تفسیر آن آوردهاند که چون قریش پس از آگاهی از خروج پیامبر، به یاری ردیابی زبردست (کرز بن علقمه بن هلال خزاعی) مسیر وی را پی گرفتند، تا به غار رسیدند و بر در غار در پی یافتن آنان به گفتوگو پرداختند، ابوبکر دچار
بیم شد و گفت: اگر به پشت پای خویش بنگرند، ما را خواهند دید.
پیامبر بدو فرمود: چه گمان بری دربارۀ دو تن که سه دیگر آنان خداست؟
و
طبری در اینجا به خوف و جزع ابوبکر تصریح میکند.
اینان دربارۀ مرجع ضمیرِ «علیه» در «فَاَنْزِلَ اللّهَ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ» نیز عقیده دارند که مرجع ضمایر قبل و بعد این بخش از آیه، در «تَنْصُروهُ»، «نَصَرَهُ»، «اَخْرَجَهُ»، «یَقولُ»، «لِصاحِبِهِ» و «اَیَّدَهُ»، همه را راجع به پیامبر است.
بنابراین چگونه ممکن است بیهیچ دلیل و جهت و قرینۀ صریحی، ضمیر «علیه» در میان آنها به کسی دیگر، یعنی ابوبکر، بازگردد؟ و در تایید نظر خویش، به آیاتی از
قرآن استشهاد میکنند و در این باب به بحث میپردازند.
با اینهمه، این مصاحبت در غار و همسفری به یثرب، افتخاری برای ابوبکر به شمار میآید و برخی علمای شیعی نیز آن را پذیرفتهاند.
این مصاحبت چند روزۀ ابوبکر با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غار، بر اثر کوشش بسیاری که نویسندگان اهل سنت برای برجستهتر ساختن شخصیت دینی ـ سیاسی ابوبکر در آثارشان به کار بردهاند، بازتابی گسترده در
ادبیات فارسی یافته و تعبیر «یارِ غار» در نثر و نظم فارسی فراوان به کار رفته و حتی امروز در گفتار بر جای مانده است.
در شب چهارم
ربیع الاول پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه با ابوبکر و عامر بن فُهیره و راهنمای مشرکشان (عبدالله بن ارقط دیلی) از غار آهنگ یثرب کردند و روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول، نزدیک ظهر وارد محلۀ
قبا شدند.
ابوبکر در سُنْخ، محلهای از اطراف مدینه و یک میلی آن، در خانۀ
خبیب بن اِساف (حبیب بن یساف) یا
خارجة بن
زید بن ابیزهیر (از بنی الحارث بن الخزرج) سکنی گزید.
در این بخش به حضور ابوبکر در مدینه و به اقداماتی که انجام داده اشاره میشود.
در مدینه ابوبکر در هر جا و هر کار در کنار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود و ۸ ماه بعد که رسول خدا، میان مسلمانان از
مهاجر و
انصار پیمان برادری نهاد، وی را با
عمر برادر خواند،
اما در ترجمۀ فارسی
رفیعالدین همدانی از
سیره ابن اسحاق آمده است که «ابوبکر... با خارجة بن (زید بن ابی) زهیر که از انصار بود، برادری گرفت».
ابوبکر در مدینه یک روز در میان با پیامبر دیدار میکرد و بنابر برخی از روایات در همۀ غزوات در کنار وی بود.
واقدی به شرکت وی در غزوات
بدر،
احد،
حمراء الاسد،
بنی النضیر،
بدر الموعد،
مریسیع،
خندق،
بنی قریظه،
بنی لحیان،
حدیبیه،
خیبر،
فتح مکه،
حنین،
طائف،
تبوک،
همچنین در سرایای
نجد و
ذات السلاسل تصریح کرده است.
بنابر مشهور، ابوبکر در
غزوه بدر، در
عریشِ (= خیمه، سایبان) فرماندهی، مامور نگهبانی از پیامبر بود.
با آنکه تفویض چنین ماموریتی در غزوات دیگر و به کسانی دیگر چون
محمد بن مسلمه در
روز اُحد،
زبیر بن عوام در
غزوه خندق،
مغیرة بن شعبه و... امری عادی بوده است،
برخی از منابع این ماموریت را دلیل بر شجاعت و یکی از فضایل ابوبکر شمردهاند،
هر چند خبرهایی نیز به روایت از محدثان اهل سنت در دست است که ماموریت وی را در نگهبانی از عریش نفی میکند.
جز این ماموریت چند بار نیز از امارت وی در سرایا
و همچنین برخی ماموریتهای او سخن رفته است،
ولی خبری که حاکی از جنگاوری او در این سرایا باشد، در دست نیست.
یکی از ماموریتهای بحثانگیز ابوبکر، امارت حج در سال نهم هجرت و ابلاغ
سوره برائت است.
به روایت
ابن اسحاق، پیامبر پس از
غزوه تبوک در
ذیحجه سال نهم ابوبکر را به عنوان
امیر الحاج رهسپار مکه ساخت.
چون وی از مدینه بیرون شد، سورۀ برائت نازل گردید و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با بیان این سخن که «فقط مردی از خاندان من این پیام را از سوی من میرساند»،
علی (علیهالسّلام) را با شتر خویش برای ابلاغ آن به مکه فرستاد.
میان مفسران و مورخان در مورد شمار آیات خوانده شده در
موسم حج، محل خواندن آنها، زمان نزول آنها (پیش از حرکت ابوبکر یا پس از آن) و عزل ابوبکر از امارت حج و نصب
علی (علیهالسّلام) به جای وی، اختلافنظر بسیار وجود دارد.
ابن اثیر به روایت از اهل سیر آورده که ابوبکر از هیچیک از میدانهای نبرد که پیامبر در آن حضور داشته، روی نگردانده و یکی از چند تنی است که در احد و حنین ثبات قدم ورزیدند و نگریختند،
اما روایاتی نیز در نقض این سخن در دست است.
آخرین ماموریت ابوبکر، عمر،
ابوعبیده جرّاح| و جمعی دیگر از بزرگان
صحابه در زمان حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، شرکت در سپاه اسامه به قصد مؤتۀ شام بود.
به روایت واقدی
و ابن سعد
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دوشنبه ۴ شب مانده از
صفر پس از
حجة الوداع و چند روز پیش از وفات، فرمان داد که برای غزوه با
روم آماده شوند و فردای آن روز اسامه را فرا خواند و فرماندهی سپاه را بدو سپرد،
اما حرکت این سپاه، به رغم تاکید فراوان رسول خدا، نخست به سبب اعتراض برخی از صحابه نسبت به جوانی اسامه، سپس به بهانۀ تهیۀ ساز و برگ سفر و سرانجام به سبب رسیدن خبر شدت یافتن بیماری پیامبر به اسامه و بازگشت او، ابوبکر، عمر و برخی دیگر از اردوگاه
جُرف به مدینه سر نگرفت.
دانشمندان شیعه بر آنند که اینان در واقع از فرمان صریح و مؤکّد پیامبر مبنی بر شرکت در جیش اسامه و حرکت به سوی شام سرباز زده و مرتکب
معصیت شدهاند.
با امعاننظر بر اخبار مربوط به روزهای بیماری پیامبر که حکایت از آن دارد که زنان و دیگر کسان حاضر در پیرامون بستر رسول خدا، به فرمانهای آن حضرت چندان عنایتی نداشتند و گاه فرمانهای وی را بنابر منافع و اهداف خویش تفسیر و تحریف میکردند (برای مثال به این منابع رجوع شود
) میتوان احتمال داد که فرا خواندن اسامه از اردوگاه و جلوگیری از حرکت سپاه وی، توسط برخی از همین حاضران پیرامون بستر و به قصد اعمال برخی اغراض انجام گرفته باشد که در این صورت، شاید بتوان سخن
ابن ابی الحدید را در صحت نظر شیعیان در این باب پذیرفت.
مقارن همین روزها که پیامبر میکوشید تا جیش اسامه را روانۀ
شام سازد، بیماری وی چنان شدت یافت که هنگامی که
بلال بانگ
نماز در داد، توانایی برخاستن و حضور در
مسجد و برگزاری نماز نداشت، پس بر آن شد تا کسی را برای اقامۀ نماز به جای خویش گسیل دارد.
در اخبار مربوط به چگونگی برگزاری این نماز، کسی که به امامت تعیین شد، شمار نمازهایی که بیحضور پیامبر برگزار گردید و اینکه حتی یک نماز به طور کامل به امامت ابوبکر برگزار شد یا نه، اختلاف وجود دارد.
شمار بیشتری از این اخبار که سند غالب آنها به عایشه میرسد، دلالت بر این دارند که پیامبر فرمود: کسی با مردم نماز بگزارد
و در روایتی نیز که سند آن به
ابن عباس میرسد، چنین آمده است که پیامبر در روزی که بیماریش شدت یافت، فرمود: «کسی پیش
علی فرستید و او را فرا خوانید»، عایشه پیشنهاد کرد که کسی را پیش ابوبکر فرستند و
حفصه گفت که کسی را پیش عمر فرستند و همگی پیش پیامبر گرد آمدند.
پس پیامبر فرمود: بروید، اگر نیازی به شما داشتم، شما را فرا میخوانم.
دنبالۀ همۀ این روایات با همۀ اختلافات موجود میان آنها به این میانجامد که ابوبکر در مسجد به جای پیامبر به نماز ایستاد.
اما واکنش پیامبر در قبال این نماز نیز با اختلاف بسیار روایت شده است: در خبری که سند آن از طرق مختلف به
انس بن مالک میرسد، آمده است که روز دوشنبه، هنگامی که ابوبکر با مردم نماز میگزارد، پیامبر پردۀ حجرۀ خویش به سویی زد و در حالیکه در میانِ در ایستاده، لبخندی بر لب داشت، به صفوف نمازگزاران مینگریست.
ابوبکر به گمان آنکه پیامبر آهنگ نمازگزاردن دارد خود را واپس کشید، اما پیامبر با دست اشاره کرد که نماز خویش به پایان برید.
در برابر این خبر، خبری از عایشه روایت شده است: هنگامی که ابوبکر در نماز بود، پیامبر بهبودی در خویش یافت و برخاست و در حالیکه بر دو تن تکیه کرده بود و پاهایش بر زمین کشیده میشد، به مسجد درآمد.
همینکه ابوبکر به حضور پیامبر پی برد، خود را واپس کشید، اما پیامبر به وی اشاره کرد که همانجا که هستی باش. پس پیامبر پیش آمد و در سمت چپ ابوبکر بنشست. آنگاه پیامبر نشسته نماز گزارد و ابوبکر ایستاده. ابوبکر به نماز پیامبر اقتدا کرد و مردم به نماز ابوبکر.
با اینحال، برخی از علمای اهل سنت در برجستهتر کردن امامت نماز ابوبکر به جای پیامبر، به عنوان یکی از ادلۀ مهم اولویت ابوبکر در
امامت عامه، یعنی خلافت، تا آنجا پیش رفتهاند که گفتهاند پیامبر نیز در این نماز به ابوبکر اقتدا کرده است.
این سخن مبالغهآمیز حتی در برخی از بزرگان اهل سنت گران آمده و دانشمندی چون ابوالفرج
عبدالرحمن بن جوزی، مفسر و فقیه بزرگ حنبلی (
۵۱۱-
۵۹۷ق/۱۱۱۷-۱۲۰۱م) را بر آن داشته تا کتابی به نام آفة اصحاب الحدیث، در رد آنان تالیف کند.
علمای شیعه داستان
نماز ابوبکر را در روزهای بیماری پیامبر از چند جهت به مناقشه کشیدهاند:
۱. با آنکه احادیث منقول از عایشه تقریباً بر این موضوع اتفاق دارند، ولی به هر حال این خبر به تواتر نمیرسد و نمیتوان در هیچ مورد بدان احتجاج کرد.
از سوی دیگر، احتمال دارد که عایشه در این روایت ــ به تعبیر عمر، خلیفۀ دوم، در رد
شهادت امام علی (علیهالسّلام) در قضیۀ
فدک ــ به سود خویش سخن گفته باشد؛
۲. به اجماع صاحبان سیر و مورخان (برای مثال به این منابع رجوع شود
) ابوبکر بایستی به فرمان پیامبر در این ایام در اردوگاه جرف و در جیش اسامه باشد، نه در مدینه.
از اینروی، اگر نمازی با مردم در مدینه گزارده باشد، به فرمان پیامبر نبوده است.
قراینی چند این مطلب را تایید میکند:
الف ـ خبری که در آن پیامبر فرمان فرا خواندن
علی (علیهالسّلام) را میدهد، ولی مسموع نمیافتد و به جای وی ابوبکر، عمر و
عباس احضار میشوند.
ب ـ نقل خبری در منابع با این مضمون که پیامبر پس از آگاه شدن از وقت نماز فرمود: «کسی با مردم نماز گزارد» و ایستادن عمر به نماز.
ج ـ حضور پیامبر یا ناتوانی و به یاری دو تن ــ
علی (علیهالسّلام) و
فضل بن عباس ــ در مسجد و گزاردن نماز به تن خویش.
با اینهمه، به نظر علمای شیعه به فرض پذیرفتن صحت روایات مربوط به نماز ابوبکر در روزهای بیماری پیامبر، این امر دلیل بر تقدم ابوبکر در خلافت نخواهد بود، زیرا پیش از این روزها، پیامبر بارها، دیگر صحابه چون
ابوعبیده جراح،
عمرو عاص،
خالد بن ولید، اسامة بن زید، امام
علی (علیهالسّلام) و حتی یک بار دیگر ابوبکر را مامور کرده بود که با مردم نماز گزارند.
در این بخش به شخصیت و شیوه زندگی ابوبکر اشاره شده است.
ابوبکر مردی بلند قامت، لاغر، سپید چهره، با پیشانی برجسته، چشمان گود و فرونشسته، گونههای کمگوشت و ریشی اندک بود که آنرا با
حنا و کَتَم رنگ میکرد و گاه از بسیاری رنگ به سرخی میزد.
در برخی از روایات نیز آمده است که وی کوژپشت بود و آزار بر تهیگاهش استوار نمیماند.
درباره اخلاق و رفتار ابوبکر دو دیدگاه وجود دارد.
ابوبکر را مردی نرمخوی، دوست داشتنی و خوشبرخورد وصف کردهاند
و بنابر آنچه در روایات آمده، بسیار رقیق القلب و اشک در آستین بوده است.
بول نیز نوشته است که جز در چند مورد، رفتاری خشونتآمیز از وی دیده نشده است و همو رفتار مسالمتآمیز وی را با مرتدان سبب اعادۀ آرامش به
جزیرة العرب میداند.
در برابر دیدگاه موافقان، لامنس به استناد منابع اهل سنت نظری بسیار متفاوت دربارۀ ابوبکر دارد.
وی مینویسد: ابوبکر در روایات مؤمنی ساده و انسانی خوب و حساس معرفی شده است که زود اشکش جاری میشد، اما در حقیقت، وی مردی نیرومند، جدی و چندان خشن، یا خشمگین بود که حتی مردی سرسخت چون عمر را گاه به عقبنشینی وا میداشت.
همو به استناد روایتی از
بلاذری مینویسد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز چنین نظری دربارۀ ابوبکر داشته، زیرا عایشه را در خشونت دختر واقعی پدرش خوانده است.
لامنس عقیده دارد که ابوبکر نه تنها به سبب برتری سنّی، بلکه به برکت ظاهری آرامتر و نرمتر و دوراندیشی و خویشتنداری، بر عمر تسلط داشت (رجوع کنید به
یعقوبی،
که نظری کاملاً مخالف دارد) و او را در روز
سقیفه چون شاگردی دستآموز رهبری کرد.
در سرکوبی سرکشان مرتد، با تصمیم استوار خویش به رغم نظر بزرگان صحابه اقدام کرد و بیمی از هجوم شورشیان به مدینه به دل راه نداد.
تندخویی ابوبکر را، خبری که واقدی از اسماء دختر او و از آل نَضْاء روایت کرده است، تایید میکند.
بنا بر این خبر، ابوبکر در حضور پیامبر و در حال احرام غلامش را به جرم گم کردن
شتر و زاد و برگ سفر به باد کتک گرفته است.
به گفتۀ لامنس تصویری که از شخصیت نخستین جانشین پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روایات اسلامی ارائه گردیده، بر اثر عوامل گوناگون پدید آمده و از وسایل مختلف دینی، سیاسی، خانوادگی و قبیلهای برای گسترش وسیع و سریع آن استفاده شده است.
این تصویر که از طریق همین منابع بر تاریخنگاری اسلامی و نیز بر پژوهشهای خاورشناسان تحمیل شده، به هیچ روی نمایانگر شخصیت واقعی ابوبکر نیست.
وی مینویسد: از لحاظ اصول اعتقادی، ابوبکر بایست بهترین و کاملترین مسلمان باشد، از این روی، مکتب نیرومند
مدینه و نویسندگانی مؤثر از خانوادۀ زبیریان (از بستگان ابوبکر) در راه پرداختن چنین چهرهای از او گام نهادند و سرانجام توفیق یافتند تا نام ابوبکر با «فضایل» و «خصایص» همراه گردد.
در منابع اهل سنت، اعم از کتاب تاریخ و تراجم و سیر، فصول و بخشهایی به فضایل و مناقب ابوبکر اختصاص یافته و در این جهت به آیاتی از
قرآن که به زعم آنان در شان ابوبکر نازل شده و احادیثی که به اعتقاد آنان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در فضیلت وی بر زبان آورده، استشهاد شده است.
از این قبیل است این آیات: «اِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ المُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ الْجَنَّهَ
» «فَاَمّا مَنْ اَعْطی وَ اتَّقی
» «ثانیَ اثْنَیْنِ... فَاَنْزِلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ
» و..
و این احادیث: لو کنت متخذاً من امتی خلیلاً لاتخذت ابابکر و لکن اخی و صاحبی
مَثَل ابوبکر کمثل میکائیل بنزل برضاء اللّه..
و بسیاری حدیثهای دیگر (برای مثال به این منابع رجوع شود.
)
امینی، یکی از علمای شیعه، بخش عمدۀ مجلد هفتم کتاب
الغدیر را به نقد روایات مربوط به این فضایل اختصاص داده است.
روایاتی چند حکایت دارد که ابوبکر در تعبیر خواب دست داشته است و خواب کسانی و از آن میان، خواب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تعبیر کرده است.
واقدی در خبری به شعرشناسی وی نیز اشارهای کرده است.
ابن اثیر چند تن از صحابه چون عمر،
عثمان،
علی (علیهالسّلام)،
عبدالرحمن بن عوف،
ابن مسعود و... را از راویان ابوبکر شمرده است.
اما با اینکه وی جزء معدود کسانی است که بیش از دیگران با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مصاحبت داشته، فقط ۱۴۲ حدیث از او روایت شده است.
درباره محل زندگی و مقدار حقوقی که از
بیت المال دریافت میکرده مطالبی در منابع آمده است.
ابوبکر در سنح با همسرش
حبیبه دختر خارجه در اتاقی از شاخۀ خشک
درخت خرما زندگی میکرد و تا ۶ یا ۷ ماه پس از بیعت که به مدینه آمد، چیزی بر آن نیفزود.
روزها گاه پیاده و گاه با اسب به مدینه میآمد و پس از
نماز عشا پیش خانوادهاش باز میگشت.
در سنح برای همسایگان شیر میدوشید و گوسفندانش را به چرا میبرد و تا مدتها پس از بیعت نیز بدین کار ادامه میداد.
همچنین از همین روایات بر میآید که وی تا چندی پس از خلافت، بامدادان در حالیکه جامههایی بر دوش افکنده بود، برای کسب و کار به بازار میرفت. این وضع تا آنگاه که ابوعبیده متولی بیت المال، حقوقی برای وی تعیین کرد، ادامه داشت.
در باب مقدار حقوق ابوبکر اختلاف است: گفتهاند که برای وی چیزی در حد یکی از مهاجران تعیین شده بود: یعنی نیمی، یا به روایتی، پارهای از یک گوسفند برای خوراک روزانه و جامۀ تابستانی و زمستانی.
همچنین سخن از ۵۰۰‘۲، ۰۰۰‘۶ درهم در سال نیز به میان آمده است.
نوشتهاند که در هنگام مرگ گفت: آنچه از اموال مسلمانان نزد ماست، بازگردانید... و زمینی را که در فلان مکان دارم، به جای آنچه از مال مسلمانان هزینه کردهام، به بیت المال دهید. پس آن زمین، شتری باردار، یک برده و
قطیفهای که ۵ درهم میارزید به عمر تحویل داده شد.
بنابر روایتی دیگر گفت: «بنگرید از وقتی که به خلافت رسیدهام، چهقدر از بیت المال برداشتهام، آنرا از جانب من بپردازید».
همۀ برداشتهای وی در مدت خلافت او ۰۰۰‘۸ درهم بود که به جانشین او دادند.
ابوبکر در طول حیات ۴ همسر گزید: یکی
امّ رومان دختر
عامر بن عویمر (با عمیر بن عامر) از
بنی کنانه و دیگر قُتیله دختر
عبدالعزّی بن اسعد از
بنی عامر بن لؤی که با این دو در مکه
ازدواج کرده و از آنان دارای فرزندانی بود.
ام رومان، عبدالرحمن و
عایشه را زاد و در همان اوایل بعثت، اسلام آورد و بیعت نمود و همراه با خاندان پیامبر و خانوادۀ ابوبکر به مدینه مهاجرت کرد.
قُتیله مادر عبدالله و اسماء ذات النطاقین (مادر
عبدالله بن زبیر) است و دربارۀ مهاجرت او به مدینه خبری در منابع نیامده است.
دو همسر دیگر ابوبکر یکی
اسماء دختر
عمیس بن
معد بن تیم از
قریش و دیگر حبیبه دختر خارجه بن زید بن ابی زهیر از
خزرج است که با این دو در مدینه ازدواج کرد و از آنان نیز دارای فرزندانی شد.
اسماء پیش از ورود پیامبر به خانۀ ارقم در مکه اسلام آورد و بیعت کرد و با همسرش
جعفر بن ابیطالب به
حبشه مهاجرت نمود.
در ایام
فتح خیبر، از
حبشه به مدینه بازگشت و پس از شهادت همسرش جعفر در
نبرد موته (
۸ق/۶۲۹م)، با ابوبکر ازدواج کرد که از او محمد بن ابیبکر (مق
۳۸ق/۶۵۸م) را زاد که از زهّاد قریش و عامل
علی (علیهالسّلام) بر
مصر شد.
پس از مرگ ابوبکر، اسماء به همسری
علی (علیهالسّلام) درآمد و از او نیز دارای پسرانی به نام
یحیی و
عون شد.
دیگر همسر ابوبکر، حبیبۀ خزرجی در مدینه اسلام آورد و با پیامبر بیعت کرد و پس از مرگ ابوبکر، دختری از او به نام ام کلثوم زاد.
وات دو ازدواج اخیر ابوبکر را که در اواخر عمرش صورت گرفته است، بیتردید دارای جنبۀ سیاسی میداند.
ابوبکر در دوشنبه ۷
جمادی الآخر که روزی سرد بود،
غسل کرد و در پی آن تب کرد و بستری شد و از نماز گزاردن با مردم باز ماند.
در این بیماری که ۱۵ روز ادامه یافت، عمر به جای وی با مردم نماز میگزارد و مردم در منزلش از او عیادت میکردند. تا سرانجام در شامگاه سهشنبه ۲۲ همان ماه، پس از ۶۲ سال عمر و ۲ سال و ۳ ماه و ۲۲ روز خلافت درگذشت.
دربارۀ علّت مرگ وی روایات دیگری نیز در دست است.
طبری در روایتی از ابوزید آورده است که ابوبکر در دوشنبه ۲۲ جمادی الآخر، در ۶۳ سالگی، بر اثر سمّی که یهودیان یک سال پیش بدو خورانده بودند درگذشت.
بول از روایت مربوط به مسمومیت وی با تعبیر «قصّه» یاد میکند، همچنین روایت مربوط به غسل وی در روزی سرد را نیز تایید نمیکند، چه به نظر او، این روایت با فصلی که ابوبکر در آن درگذشته است، هماهنگی ندارد.
بنابر وصیّت ابوبکر، همسرش اسماء جنازهاش را غسل داد و
عمر همان شب در
مسجد پیامبر بر وی نماز گزارد و هم طبق وصیّت او به
عایشه، به یاری عثمان،
طلحه و... در کنار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به خاکش سپردند.
از ابوبکر در بستر بیماری سخنانی به عنوان وصایای وی نقل شده که برخی از آنها مربوط به جانشینی عمر و اعتراضاتی است که در این زمینه به وی میشد و برخی دیگر مربوط به مسائل شخصی و ما ترک و تسویه حساب با بیت المال است.
در کنار این سخنان، سخنی ممتاز از آنها و با اختلاف کمی در لفظ و معنی در منابع از وی نقل شده که از جهت شناخت نهان وی در پایان زندگی و تبیین برخی از حوادث تاریخ اسلام دارای ارزشی خاص است.
این سخنان را وی در پاسخ آخرین جملات عبدالرحمن به او گفته بود: «... تو پیوسته صالح و مصلح بودهای، بر چیزی از دنیا اندوه مخور» و ابوبکر پاسخ داده است: «آری، بر چیزی از دنیا افسوس نمیخورم، مگر برای سه کار که کردهام و کاش نکرده بودم و سه کار که نکردهام و کاش کرده بودم و سه چیز که کاش خود پاسخ آنها را از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرسیده بودم.
اما آنچه دوست دارم که نمیکردم یکی آن است که کاش خانۀ
فاطمه (سلاماللهعلیها) را حتی اگر به قصد جنگ بر ضد من بسته بودند، نگشوده بودم و دیگر آنکه کاش فجائۀ سلمی را نسوزانده بودم، کشته بودم یا آزاد کرده بودم، سه دیگر آنکه کاش در روز
سقیفه بنی ساعده کار
خلافت را به گردن یکی از این دو مرد ــ عمر و ابوعبیده ــ افکنده بودم که یکی از آن دو امیر میشد و من وزیر؛ اما آن سه کار که نکردم و کاش کرده بودم، یکی اینکه
اشعث بن قیس را که به اسارت پیش من آوردند، کاش گردنش را زده بودم، زیرا به گمان من، وی هر جا شرّی میبیند به یاریش میشتابد و دیگر آنکه کاش هنگامی که
خالد بن ولید را به نبرد مرتدان فرستادم، خود در ذوالقصه مانده بودم و آمادۀ نبرد و یاری بودم، و سه دیگر آنکه کاش وقتی که خالد را به شام (یعقوبی: ابوعبیده را به مغرب) گسیل داشتم، عمر را نیز به
عراق (یعقوبی: به مشرق) فرستاده بودم تا بدینسان دو دست خویش را در راه خدا گشوده بودم».
سپس دستهای خویش گشوده و افزوده است: «کاش از پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرسیده بودم که خلافت از آن کیست تا هیچکس بر سر آن به ستیزه بر نخیزد بهرهای هست؟ و کاش پرسیده بودم که آیا دختر برادر و عمه (یعقوبی: عمه و خاله) ارث میبرند یا نه؟ زیرا در اینباره مطمئن نیستم».
افزون بر این وصایا، سخنان، خطبهها، فرمانها و نامههایی از وی در منابعی چون
الکامل مبرد و
العقد الفرید نقل شده است.
این آثار حاوی عبارات و نکاتی است که اهل سنت آنها را نشانۀ ادب، تواضع و فی الجمله از فضایل وی به شمار آوردهاند و حال آنکه شیعه آنها را دلیل بر ناشایستگی او در تصدی امر خلافت و پیشوایی مسلمانان دانسته و از همین باب او را نکوهیدهاند.
برای مطالعه بیشتر به این مقالات مراجعه فرمایید:
خلافت ابوبکراقدامات ابوبکر
(۱) آقا بزرگ تهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه.
(۲) آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، به کوشش ابوالقاسم گرجی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۴) ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبهاللـه، شرح نهجالبلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۷۸ق/۱۹۵۹م.
(۵) ابن اثیر،
علی بن محمد، اسدالغابه، قاهره، ۱۲۸۶ق.
(۶) ابن اثیر،
علی بن محمد، الکامل فی التاریخ.
(۷) ابن اسحاق، محمد، سیره، به کوشش محمد حمید اللـه، قونیه، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م.
(۸) رفیعالدین همدانی، ترجمه سیره ابن اسحاق.
(۱۰) ابن حبان، محمد، الثقات، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۳ق/۱۹۷۳م.
(۱۱) ابن حجر عسقلانی، احمد بن
علی، الاصابه، قاهره، ۱۳۲۸ق.
(۱۲) ابن حجر عسقلانی، احمد بن
علی، تهذیب التهذیب، حیدرآباد دکن، ۱۳۳۱ق.
(۱۲) ابن حجر عسقلانی، احمد بن
علی، لسان المیزان.
(۱۲) ابن حجر عسقلانی، احمد بن
علی؛ فتح الباری.
(۱۳) ابن حجر هیثمی، احمد، الصواعق المحرفه، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۱۶) ابن سلام اباضی، بدءالاسلام و شرائعالدین، به کوشش ورنر شوارتس و سالم بن یعقوب، ویسبادن، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۱۷) ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر.
(۱۹) ابن عبدالبر، یوسف بن عبداللـه، «الاستیعاب»، همراه الاصابه.
(۲۰) ابن عبدربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م.
(۲۱) ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰م.
(۲۲) ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه.
(۲۳) ابن ماجه، محمد بن یزید، سنن، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م.
(۲۴) ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۵۵ق/۱۹۳۶م.
(۲۵) ابوداوود، سلیمان بن اشعث، سنن، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، استانبول، المکتبه الاسلامیه.
(۲۸) ابوالفتوح رازی، تفسیر روح الجنان، قم، ۱۴۰۴ق.
(۳۲) احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، قاهره، ۱۳۱۳ق.
(۳۳) الامامه و السیاسه، منسوب به قتیبه، قاهره، ۱۳۵۶ق/۱۹۳۷م.
(۳۵) امینی، عبدالحسین، الغدیر، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۳۷) بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، قاهره، ۱۳۱۵ق.
(۳۸) بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، به کوشش محمد حمیدالله، قاهره، ۱۹۵۹م.
(۳۹) بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، ۱۳۹۴ق/۱۹۷۴.
(۴۶) حارثی، سالم بن احمد، العقود الفضیه، عمان، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۴۷) حاکم نیشابوری، محمد بن محمد، المستدرک
علی الصحیحین، حیدرآباد دکن، ۱۳۴۲ق.
(۵۱) حلبی،
علی، السیره الحلبیه، بیروت، المکتبه الاسلامیه.
(۵۴) دروزه، محمد عزه، تاریخ العرب فی الاسلام، بیروت، المکتبه المصریه.
(۵۵) دهخدا،
علیاکبر، امثال و حکم، تهران، ۱۳۳۸-۱۳۳۹ش.
(۵۶) ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، به کوشش
علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۳۸۲ق/۱۹۶۳م.
(۵۸) زریاب، عباس، سیرۀ رسولاللـه، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۶۰) سقا، مصطفی، تعلیقات بر السیره النبویه.
(۶۲) سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبكر، بغیه الطالب لایمان ابیطالب و حسن خاتمته.
(۶۳) سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبكر، تاریخ الخلفاء، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، ۱۳۷۱ق/۱۹۵۲م.
(۶۴) سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبكر، الجامع الصغیر، قاهره، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م.
(۶۵) سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبكر، الخصائص الکبری، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۶۶) سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبكر، الدر المنثور، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۶۷) شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، به کوشش محمد بن فتحالله بدران، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م.
(۷۰) طباطبائی، محمدحسین، المیزان، بیروت، ۱۳۹۱ق/۱۹۷۱م.
(۷۲) طبرسی، فضلالله بن حسن، مجمع البیان، به کوشش هاشم رسولی محلاتی و فضلالله یزدی، بیروت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م.
(۷۳) طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری.
(۷۴) طبری، محمد بن جریر، تفسیر جامع البیان.
(۷۷) عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی، قم، ۱۴۰۰ق.
(۸۱) عظم، رفیق بن محمود، اشهر مشاهیر الاسلام، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۸۵) کازرونی، محمد ابن مسعود، نهایه المسؤول، ترجمۀ عبدالسلام بن
علی ابرقوهی، به کوشش جعفر یاحقی، تهران، ۱۳۶۶ش.
(۹۰) مبرد، محمد بن یزید، الکامل، به کوشش محمد احمد دالی، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۹۱) محب طبری، احمد بن عبدالله، ذخائر العقبی، بیروت، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م.
(۹۲) محبالدین طبری، احمد بن عبدالله، الریاض النضره، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۴م.
(۹۴) مسعودی،
علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، بیروت، دارصعب.
(۹۵) مسعودی،
علی بن حسین، مروج الذهب، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، ۱۳۸۷ق/۱۳۶۷م.
(۹۶) مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، استانبول، ۱۴۰۱ق.
(۹۸) مفید، محمد بن محمد، الارشاد، قم، مکتبۀ بصیرتی.
(۱۰۰) مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، ۱۹۱۶م.
(۱۰۱) میبدی، ابوالفضل رشیدالدین، کشف الاسرار و عده الابرار، به کوشش
علیاصغر حکمت، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۱۰۶) میلانی،
علی، مقدمه بر آفه اصحاب الحدیث.
(۱۰۷) نسائی، احمد بن شعیب، تهذیب خصائص الامام
علی، به کوشش ابواسحاق جوینی، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م.
(۱۰۹) نویری، احمد بن عبدالوهاب، نهایه الارب، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۷۵م.
(۱۱۱) نیشابوری، محمد بن فتال، روضه الواعظین، قم، ۱۳۸۶ش.
(۱۱۲) واقدی، محمد بن عمر، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶م.
(۱۱۳) متقی هندی،
علی، کنز العمال، به کوشش صفوه سقا، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۱۱۴) هیثمی،
علی بن ابیبکر، مجمع الزوائد، قاهره، مکتبهالقدسی.
(۱۱۵) یاقوت، معجم البلدان.
(۱۱۶) یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، بیروت، ۱۳۷۹ق/۱۹۶۰م.
•
هادی عالمزاده، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابوبکر».