ابوالمطرف احمد بن عبدالله مخزومی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اَبوالْمُطَرَّف، احمد بن عبدالله بن عَمیره مخزومی (۵۸۲-۶۵۸ق/ ۱۱۸۶-۱۲۶۰م)، ادیب، کاتب،
فقیه و شاعر عصر موحدون در
اندلس و
مغرب است.
آنچه اکنون مایه افتخار اوست، گذشته از ارزش ادبی آثار وی که چندان متمایز از آثار نویسندگان بزرگ
اندلس نیست، همانا آگاهیهای تاریخی سودمندی است که وی ضمن رسایل رسمی و غیررسمی خود، درباره جنبههای گوناگون حیات
سیاسی و اجتماعی
اندلس، در عصر انحطاط و از همپاشیدگی آن و نیز مغرب به دست داده است؛ به ویژه که بخشی از رسایل او مربوط به دروه حکومت فرمانروایانی است که پس از سقوط موحدون در
اندلس سربرآوردند (عصر سوم ملوک الطوایف) و در کتابهای تاریخ، آگاهیهای چندانی از حکومت آنان در دست نیست.
نام نیای ابوالمطرف را برخی عُمَیرِه نوشتهاند که درست نمینماید.
نسب او به
بنی مخزوم ، تیرهای از
قریش، میرسید و با آن که برخی معاصران وی - شاید از سر رشک و بدخواهی - در تبار او تردید کردهاند و حتی به تحقیر او را به خاندانی
یهودی منتسب ساختهاند،
شهرت مخزومی او و کثرت روایتهایی که در این باره در دست است، دست کم نشان میدهد که معاصرانش او را مخزونی و قریشی میشمردهاند.
ابوالمطرف و خاندانش اهل شقر در جنوب بلنسیه بودند،
اما در اینکه وی در شقر زاده شده، یا در بلنسیه، میان برخی منابع اختلاف است.
حتی برخی شقر را با شَقوُره، از توابع جیان، خلط کرده و ابومطرف را شقوری الاصل خواندهاند.
پدر وی ظاهراً از زمره
عالمان بوده و در شرق
اندلس آوازهای داشته است.
اشاره
ابن ابار به شهرت بنیعمیره در شقر نیز مؤید این نکته است. با اینهمه
ابن خطیب که ظاهراً
روایت ابن عبدالملک را درباره مشکوک بودن نسب ابوالمطرف در نظر داشته، خاندان او را از اصالت بیبهره دانسته.
به هر روی، ابوالمطرف مقدمات علوم را در شقر فراگرفت و سپس راهی بلنسیه شد تا
دانش خویش را نزد استادان آن شهر کمال بخشد.
وی خود در اجازهای که در اواخر عمر به یکی از شاگردان خویش در افریقیه داده، تنی چند از مشایخ بزرگ خود و آثاری را که نزد آنان خوانده، برشمرده و نکتههایی نیز از زندگانی و احوال آنان بازگو کرده است.
نخستین و مشهورترین آنان ابوالربیع کلاعی است که دیر زمانی با ابوالمطرف دوستی و مصاحبت داشت و او را
ادب و
حدیث آموخت.
ابوالمطرف با ابوالربیع نه تنها پیوند علمی و ادبی داشته، بلکه از همرزمان او نیز بوده است، زیرا در آن زمان، نبرد با
مسیحیان که پیوسته در حال پیشروی و گسترش قلمرو خود در
اندلس بودند، فزونی مییافت و ابوالمطرف که ظاهراً خود بارها همراه ابوالربیع در
جنگ با مسیحیان شرکت کرده بود، چگونگی کشتهشدن استاد نامدار خود را در نبرد مشهور انیشه (۶۳۴ق) شرح داده است.
از دیگر مشایخ او در بلنسیه از ابوالحسن احمد بن واجب قیسی، ابوالخطاب احمد بن واجب و ابوعبدالله محمد بن نوح غافقی میتوان نام برد که وی در زمانهای مختلف نزد آنان
فقه و حدیث خواند و اجازه روایت نیز از ایشان گرفت.
وی به شهرهای دیگر
اندلس نیز سفر کرد:در شاطبه نزد ابوعمر احمد ابن عات شاطبی مجموعههای بزرگ حدیث را خواند. ابنعات نیز همچون ابوالربیع کلاعی، گرچه سالها پیش از او در نبرد مشهور
عقاب که میان
مسلمانان و مسیحیان درگرفت، کشته شد (۶۰۹ق) و ابوالمطرف در اجازه مزبور از شهامت استاد خود در مقابله با
خصم یاد کرده است.
در دانیه نزد ابومحمد عبدالله ابن حوط الله انصاری شماری از کتابهای مشهور فقه و حدیث و
ادب را خواند.
یکبار نیز او را در اشلبیه و در محضر ابوعلی شلوبینی میبینیم که از بزرگترین نحویان
اندلس بود.
ابوالفتوح نصر بن ابی الفرج حصری نیز یکی دیگر از استادان ابوالمطرف است که به وی
اجازه روایت داده است.
آموختههای ابوالمطرف، چنانکه ابنعبدالملک اشاره کرده است
و از تخصص علمی استادان او نیز برمیآید، ابتدا بیشتر در قلمرو علوم نقلی بود؛ اما بعدها، به ویژه پس از سفر به مرسیه و مصاحبت طولانی با ابوبکر
عزیز بن خطاب، عالم و والی نامدار مرسیه، در علومی چون
اصول فقه،
کلام،
منطق،
فلسفه و
طب نیز تبحر یافت.
دانش گسترده او را هم از آثار متنوعی که وی مطالعه و تدریس میکرد و هم از شمار کثیر شاگردان و راویان او میتوان دریافت.
با آنکه تاریخ دقیق سفرهای ابوالمطرف و مدت اقامت و دانشاندوزی او در شهرهای مذکور دانسته نیست، از قراین چنین پیداست که دستکم ۲دهه از
عمر وی در این کار سپری شده است. اما این سالها یکسره به تحصیل دانش نگذشت.
در واقع ابوالمطرف که به روایتی، سخت دلبسته
جاه و
مال بود، از همان آغاز اندیشه راهیابی به دربار امیران و بزرگان را در سرمیپروراند.
به همین سبب، بسیار زود در سلک کاتبان درآمد و تمامی سالهای عمر وی از آن پس، چنانکه خواهیم دید، در کار
کتابت و
قضا در شهرهای
اندلس و مغرب گذشت. آغاز کار کتابت او را بن شریفه، با توجه به برخی نشانهها، میان سالهای ۶۰۷ و ۶۰۸ق نوشته است.
وی نخست در بلنسیه کاتب بارگاه امیرعبدالله بن ابی حفص شد،
سپس به اشلبیه رفت. ابنابار دوست و
شاگرد وی، به حضور او در یکی از گردشگاههای اشلبیه در ۶۱۷ق اشاره کرده و
اشعاری نیز در ستایش آن شهر از او نقل کرده است.
مصاحبت ابوالمطرف با ابوعلی شلوبینی هم که ذکر آن رفت، بیشک در همین دوره رخ داده است؛ چه تا آنجا که میدانیم، وی سفر دیگری به اشلبیه نکرده است، سپس به بلنسیه بازگشت، در ۶۲۰ق او را در آن شهر و در بارگاه ابوزید
پسر ابوعبدالله بن ابی حفص، مییابیم.
از نوشتههای ابوالمطرف در آن دوره اکنون ۳رساله در دست است که وی به نام ابوزید و خطاب به
مستنصر و
مأمون، خلفای موحدی، نوشته است. از خلال این رسالهها که موضوعهایی چون کشمکش با مسیحیان و بیعت نامه ابوزید و مردم بلنسیه با مأمون را در برمیگیرد، میتوان به جنبههایی از اوضاع سیاسی آن زمان، به ویژه به وضع دولتهای مسیحی و
مسلمان اندلس و مناسبات میان آنها، پی برد.
در ۶۲۶ق و پس از خروج مأمون از
اندلس، زَیان بن مَرَدنیش بر ابوزید شورید و او را از بلنسیه راند. ابوالمطرف نیز به خدمت زیان درآمد و به نگارش رسایل و فتحنامههای او پرداخت
از نوشتههای او در این دوره نیز ۳ رساله و یک
صلحنامه در دست است که موضوع همه آنها مناسبات زیان با حکومتهای مسیحی
اندلس است،
اما گویا امیر جدید چندان توجهی به شعر و
ادب نداشته و دست کم ابوالمطرف چندان مهری از او ندیده است
چه میبینیم که وی در شعری از تنگنظری امیر شکوه میکند و او را به بیتوجهی به وضع سپاهیان و کاتبان متهم میسازد.
عاقبت نیز به همین سبب، یا شاید به علل سیاسی در ۶۲۸ق بلنسیه را ترک گفت
و راهی زادگاهش شقر گردید. مدت اقامت او در شقر نیز به کتابت در بارگاه ابوعبدالله محمد بن مردنیش گذشت.
بیعت نامهای که وی در ۶۲۹ق از جانب امیر و مردم شقر خطاب به ابوعبدالله محمد بن هود در تأیید
ولایتعهدی فرزند او ابوبکر محمد نوشته، اکنون در دست است.
اندکی بعد او را در شاطبه و در منصب قضا مییابیم.
از چگونگی انتصاب او به این مقام اطلاعی در دست نیست، اما تاریخ آن قاعدتاً میان سالهای ۶۲۹و۶۳۱ق باید باشد.
رسایل و عقدنامههایی از دوره اقامت او در شاطبه در دست است که از جمله آنها میتوان از بیعتنامه مردم شاطبه با مستنصر، خلیفه
عباسی و همپیمانان
اندلسی او، ابنهود و پسرش یاد کرد که به امر ابنهود نوشته شد و نیز رسایلی که وی خطاب به استادش، ابنخطاب، والی ابن هود در مرسیه، نوشته است.
جنگ و کشمکش با مسیحیان نیز همچنان یکی از موضوعهایی است که در رسایل او، به ویژه خطاب به ابن خطاب، به میان میآید.
دوره اقامت او در شاطبه که خود به نیکی از آن یاد میکند،
در ۶۳۳ق پایان گرفت و او به مرسیه رفت.
سالهای اقامت او در مرسیه نیز که با شکستها و از هم پاشیدگی روزافزون دولتهای
اسلامی اندلس همزمان بود، همچنان به کتابت و گاه مأموریتهای سیاسی در نواحی شرق
اندلس گذشت. رسایل و نامههای او در این دوره گذشته از چند و چون فعالیتهای وی، جلوههایی از نابسامانی اوضاع سیاسی و اجتماعی
اندلس را در آن سالها آشکار میسازد. فعالیتهای گسترده او در این سالها از نگارش بیعتنامههای امیران تا سفرهای سیاسی و رسیدگی به شکایتهای مردم در شهرهای مختلف
اندلس را دربرمیگرفت.
تا ۶۳۵ق که ابنهود درگذشت، ابوالمطرف، هم در خدمت او بود و هم در خدمت ابنخطاب،
اما با مرگ ابنهود، ابنخطاب بر فرزند و جانشین وی شورید و در مرسیه علم استقلال برافراشت (۶۳۶ق) و این بار نیز ابوالمطرف بود که بیعتنامه او را نوشت.
اما امارت ابن خطاب هم دیری نپایید. ناتوانی او در اداره امور به چیرگی زیانبن مردنیش بر مرسیه و
اسارت و سپس قتل ابنخطاب انجامید.
ابوالمطرف که اندکی پیش بیعتنامه او را نوشته بود، اکنون از خطاهای او سخن گفت و شوربختی استاد خویش را حاصل خودکامگی و بدکنشی او دانست.
ابوالمطرف بار دیگر به خدمت زیان بن مردنیش درآمد و بیعتنامه مردم مرسیه و نواحی شرقی
اندلس را با او که به نام ابوزکریای حفصی، حکمران
تونس، فرمان میراند، نوشت.
دوره خدمت ابوالمطرف در بارگاه زیان هم چندان به درازا نکشید و او که ظاهراً از بهبود اوضاع در شرق
اندلس نومید شده بود،
راه غرناطه را در پیش گرفت. شرح این سفر در رسالهای مذکور است که وی خطاب به یکی از دوستانش نوشته و در آن از مراحل سفر، شهرهایی که در آنها توقف کرده و خطرهایی که با آنها مواجه شده، یاد کرده است.
آنچه از دوره کوتاه اقامت ابوالمطرف در
غرناطه میدانیم، روابط و مکاتبههای دوستانه او با برخی مشایخ و کاتبان بزرگ آن شهر است.
روشن نیست که آیا غرناطه در اصل مقصد ابوالمطرف بود، یا منزلگاهی موقت برای سفری بزرگتر به شمار میآمد که وی در جست و جوی محیطی آسودهتر و درباری پررونقتر بدان دست زد و تا پایان زندگانی وی ادامه یافت.
سفر ابوالمطرف با گذشتن از
دریا و ورود به مغرب آغاز شد. در آغاز
سال ۶۳۷ق او را در سبته مییابیم که در آن هنگام پناهگاه مهاجران و پناهندگان
اندلسی شده بود. منابع به دو تن از شاگردان او در سبته اشاره کردهاند.
وی سپس برای پیوستن به رشید، خلیفه موحدی در رباط الفتح و ظاهراً برای یافتن سرپناهی برای خیل مهاجران
اندلسی در مغرب از راه دریا رهسپار آن شهر شد
و سپس در جمع ملتزمان خلیفه به
مراکش،
پایتخت خلافت رفت.
رسالهای که وی به فرمان خلیفه درباره این سفر نوشته وصف کاملی است از موکب خلیفه و آرایش سپاه مووحدون و مراحل و چگونگی سفر و از جمله چگونگی استقبال مردم پایتخت از خلیفه.
شهرت ادبی ابوالمطرف و نگارش رسالههای ادیبانه که ابن عبدالملک به نمونه دیگری از آنها اشاره کرده،
سبب شد که وی نزد خلیفه منزلتی بیابد و به مقام دبیری بارگاه او منصوب گردد
در یکی از رسایل مهم ابوالمطرف در این دوره که ارزش تاریخی فراوان دارد، از ایجاد جامعه مهاجران
اندلسی که پس از سقوط شهرهایشان در شرق
اندلس، به مغرب پناه برده بودند، سخن رفته است. برطبق این رساله، مهاجرنشین مزبور که ظاهراً نخستین جامعه پناهندگان
اندلسی در مغرب بوده است، در ۶۳۷ق به کوشش ابوعلی حسن بن خلاص والی سبته و به فرمان رشید در رباط الفتح ایجاد گردید و ساکنان آن از همه
حقوق مدنی و سیاسی مردم مغرب برخوردار گردیدند.
کتابت ابوالمطرف در بارگاه خلیفه چندان نپایید و خلیفه که گویا به سببی از وی ناخشنود شده بود، او را از سمت دبیری برکنار کرد و به مقام
قضا در هیلانه منصوب ساخت.
از نامههایی که در این باره میان ابوالمطرف و برخی دوستانش رد و بدل شده، چنین برمیآید که برکناری او با رقابتها و دشمنیهای برخی درباریان ابوالمطرف محمد بن رسایل و عقدنامه ارتباط داشته است.
به هر روی، چندی بعد ابوالمطرف با پایمردی برخی نزدیکان خلیفه که با وی دوستی داشتند، در حدود سال ۶۳۹ق به قضای رباط و سلا که مقامی مهم بود، منصوب گردید.
این دوره از فعالیت ابوالمطرف، به رغم نگرانی او از اوضاع
اندلس، با آسودگی و کامرانی گذشت، چنانکه وی حتی در برخی نامهها، دوستان و آشنایان
اندلسی خود را تشویق به مهاجرت به مغرب میکرد.
کار کتابت و رسالهنویسی او نیز در این مدت فزونی گرفت، تا آنجا که به گفته خود وی اوراقی که برای نوشتن اندوخته بود، به پایان رسید و او دست به دامن دوستی در شاطبه شد.
به جز
نامههای دوستانه رسالهای رسمی نیز از این دوره در دست است که مربوط به
بیعت امیر تلمسان با رشید است.
چون رشید در ۶۴۰ق درگذشت و
برادرش معتضد به خلافت رسید، ابوالمطرف را به رغم پارهای مخالفتها در منصب خویش ابقاء کرد.
ابوالمطرف خود در اشعاری به این مخالفتها اشاره کرده و از ابوزکریا بن عطوش،
وزیر معتضد که حامی او بود، ستایش کرده است.
ناخشنودی وی از بدگوییهای دشمنان و
حسدورزیهای برخی کاتبان در پارهای رسایل او نیز آشکار است. به علاوه، از همین رسائل چنین برمیآید که نافرمانی و سرکشی اهالی سلا و رفتار خصمانه آنان با مهاجران
اندلسی که در آن سامان بیگانه انگاشته میشدند، بر ابوالمطرف که خود هم قاضی بود و هم اهل
اندلس، گران میآمده است.
نگرانیهای ابوالمطرف ظاهرا چندان واهی نبوده، زیرا چندی بعد به عللی که بر ما پوشیده است، مقام او تنزل یافت و به قضا در مکناسه محدود گردید.
آثار آزردگی از این وضع در پارهای نوشتههای وی آشکار است.
به همین سبب هنگامی که یکی از اشراف مکناسه، به نام ابوالحسن علی بن عافیه، در ۶۴۳ق بر حکومت موحدون شورید و خود را تابع ابوزکریای حفصی، فرمانروای تونس، خواند، ابوالمطرف بود که به عنوان قاضی شهر، بیعتنامه او و مردم مکناسه را با امیر حفصی و ولیعهدش، ابویحیی، نوشت.
و چون شورش به شکست انجامید، وی ضمن رسایلی از وحشت ناشی از این رویداد سخن گفت و خلیفه موحدی و سپاهیانش را که مکناسه را به
محاصره درآورده بودند، با تعابیری گزنده به باد سرزنش گرفت.
وی ظاهراً تا مدتی پس از آن رویداد نیز در مکناسه باقی ماند، گرچه معلوم نیست که پس از آن بیعتنامه همچنان منصب دیوانی داشته است یا نه. وی در مدت اقامت در مکناسه گاه به
فاس نیز سفر میکرد و در آن شهر به تدریس میپرداخت تا از این راه، چنانکه خود گفته، اندکی بیاساید و از سختی رنجهای خویش بکاهد.
ابوالمطرف که گویا از همان زمان خروج از
اندلس، اندیشه سفر به تونس را در سرمیپروراند
و در پارهای اشعارش نیز فرمانروایان حفصی آن را
مدح گفته بود.
اکنون در انتظار فرصتی برای گسستن از موحدون و پیوستن به حفصیان بود. قتل معتضد در ۶۴۶ق این فرصت را فراهم آورد و او مکناسه را به قصد سبته ترک گفت تا از آنجا راهی تونس گردد.
وی در رسایلی از مخاطرات سفر به سبته و نیز لطف و محبت ابنخلاص، والی آن شهر، سخن گفته است.
دلبستگی ابوالمطرف به قلمرو حفصیان در اشعاری جلوهگر است که وی در آنها از بارگاه ایشان همچون
کعبه آمال خود یاد کرده است. در رسالهای خطاب به ابوزکریای حفصی که ظاهراً بلندترین رساله موجود اوست و ارزش تاریخی نیز دارد، وی هم در مدح ابوزکریا و خاندانش قلمفرسایی کرده و هم چیرهدستی خود را در
فن سخنوری و صنعتپردازی به مخدوم آینده خویش نشان داده است.
این کوششهای ابوالمطرف البته بیتأثیر نبود و سبب شد که ابوزکریا وی را به دربار خویش فراخواند و او در ۶۴۶ق، پس از اندکی تأخیر که ظاهراً ناشی از سختی و ناامنی سفر در دریا بود، با یکی از کشتیهای متعلق به
ناوگان حفصی از سبته راهی بجایه شد.
شرح این سفر را نیز ابوالمطرف به شیوه همیشگی خود در رسالهای فنی و ادیبانه نوشته و همراه مدیحههایی تقدیم ابویحیی حفصی، ولیعهد ابوزکریا و والی بجایه، کرده است.
وی پس از رسیدن به بجایه در انتظار باریابی به حضور ابوزکریا ماند، اما اقامت وی در آن شهر به درازا کشید؛ چه، ظاهراً ابوزکریا سرگرم تدارک لشکرکشی به مغرب بود، اما در این میان ابویحیی درگذشت (۶۴۷ق) و اندوه ناشی از مرگ او ابوزکریا را از لشکرکشی بازداشت. ابوالمطرف که فرصتی به دست آورده بود، در حومه قسنطیه، به حضور او رسید. حاصل این سفر و دیدار با امیر نیز رسالهای است ادیبانه که در آن وی مشاهدات خود از سفر و قرارگاه ابوزکریا را به رشته تحریر درآورده و افزون بر آن، وصفی از قسنطیه و آثار کهن نیز به دست داده است.
ابوزکریا پس از وفات پسرش دیری نزیست و پس از درگذشت او در ۶۴۷ق، بیعتنامه مردم بجایه با جانشین وی ابوعبدالله مستنصر را ابوالمطرف نوشت.
او در مدت اقامت در بجایه از زندگانی آسودهای که
دولت حفصی برایش فراهم آورده بود، برخوردار شد
و گذشته از فعالیت دیوانی به تدریس نیز میپرداخت.
ابوالمطرف ظاهراً اندکی بعد به تونس فراخوانده شد. به گفته عبدالملک، وی در این میان چندی با زاهدان و پارسایان همنشین بوده است.
در ۶۴۸ق، ابوالمطرف را در شهرهای قابس و اُرْیسْ در منصب قضا مییابیم.
نوشتههای او درباره این دو شهر، همچون دیگر نوشتههای وی با بیانی متصنع آگاهیهایی از اوضاع طبیعی یا اجتماعی اقامتگاههای او به دست میدهد.
به روایتی، وی چندی نیز قاضی قسنطینه بوده،
اما خبری از این انتصاب و تاریخ آن در رسایل او و مآخذ دیگر نیامده است. چندی نگذشت که مستنصر او را به دیار خود در تونس فراخواند و از مقربان خویش ساخت، تا آنجا که وی اختیار بسیاری از امور دربار را در دست گرفت.
این امر را ابنعبدالملک مایه بدگمانی و ناخشنودی مستنصر دانسته و سپس از قول مستنصر میگوید: «وی
دنیای ما را تباه کرد و ما
دین او را»
و دانسته نیست که روایت ابنعبدالملک تا چه اندازه بازگوکننده واقعیت تاریخی است و تا چه اندازه دیدگاههای مخالفان ابوالمطرف را نشان میدهد.
دوره اقامت ابوالمطرف در تونس که آخرین مرحله زندگانی اوست، یک دهه طول کشید و در آسایش گذشت.
در همین دوره بود که دوست وی ابنابار، به خشم مستنصر گرفتار آمد و چنانکه از رسایل ابوالمطرف برمیآید، وی کوشید دوست خود را از مهلکه برهاند و تا اندازهای نیز در این امر کامیاب شد
گرچه در روایتی مشکوک ابوالمطرف خود متهم به ضدیت با ابنابار شده و او را در ماجرای قتل وی شریک دانستهاند.
از نوشتهها و رسایل او در این ساهل جز چند قطعه به نظم و
نثر در دست نیست، اما میدانیم که وی در این مدت به تدریس نیز میپرداخته و ظاهراً برخی از کتابهای خود را در این سالها تألیف کرده است.
ابن عبدالملک در روایتی به تغییر حال و آشفتگی ابوالمطرف در پایان عمر اشاره کرده،
اما این روایت نیز همچون روایتی که پیشتر ذکر آن رفت مبهم و در خور تأمل است.
غالب منابع وفات ابوالمطرف را در ۶۵۸ق در تونس نوشتهاند.
در بررسی شرح حال ابوالمطرف و آنچه از رفتار و کردار وی نقل شده، نشانههایی میتوان یافت که برای پیبردن به جنبههایی از منش و شخصیت او و همتایانش سودمند است. دلبستگی ابوالمطرف به مناصب دیوانی و دولتی که او را به قلمروهای متفاوت و دربارهای گوناگون کشانید، در عین حال با نوعی زیرکی و انعطافپذیری همراه بود که مانع گرفتار شدن او در ورطههای سهمناکی میشد که برخی از همکاران او، از جمله دوستش ابنبار، را به کام مرگ کشانید؛
و هم چنانکه دیدیم، دسیسهها و دشمنیهایی را بر ضد او برمیانگیخت. این ویژگیهای وی البته با اوضاع سیاسی آن عصر که هوسهای فرمانروایان و گردبادهای سیاسی بر آن حاکم بود. سازگاری داشت و در واقع میتوان گفت که فرصتطلبی و عافیتجویی طبقهای از ادیبان و کاتبان درباری که ابوالمطرف نمونه شاخص آن است، نه صرفاً خصوصیتی
اخلاقی، بلکه پدیدهای اجتماعی بود که با ساختار سیاسی و شیوه حکومت در آن عصر پوند داشت. با اینهمه، علایق او را نمیتوان یکسره در جاه و
مقام خلاصه کرد. آنچه در رسایل غیر رسمی اومیبینیم، چهره مردی است که پیوندهای اجتماعی و علایق خانوادگی را سخت ارج مینهد و مشغلههای دیوانی مانع توجه به مسائل و نیازهای مردم نیست.
شکسن مسلمانان و تباهی
اندلس و تیرهدوزی هموطنان او نیز در برانگیختن احساسها و شور وطندوستی او سخت مؤثر بود. در واقع بخش بزرگی از اخوانیات او نامههایی است که وی در رسیدگی به امور نیازمندان، خواه آشنا و خواه بیگانه و درخواست کمک برای آنان، در آن عصر پریشانی، نوشته است و از خلال آنها و نیز اشعار او میتوان عواطف انسانی و دلبستگیهای میهنی او را بازشناخت.
مایه اصلی شهرت ابوالمطرف در
ادب عرب، نثر فنی و متصنع اوست که در رسایل دیوانی و اخوانی وی جلوهگر است. سنگینی و تصنع نثر او که همه ویژگیهای نثر فنی عصر موحدون را داراست، از همان آغاز مایه اعجاب و ستایش ادیبان مغرب و
اندلس بوده و سبب شده که او را با مشاهیری چون
بدیعالزمان همدانی و
عمادالدین اصفهانی مقایسه کنند.
آنچه در نثر او جلوه چشمگیر دارد، تکلف و
افراط در کاربرد صنایع بدیعی، از قبیل
جناس و
طباق و مقابله است و میل به اطناب و طولانیکردن بندهای
سجع و التزام به حرف واحد در آنها و گاه در همه کلمهها
و خلاصه هر آنچه سخن را در عین آراستگی، از روانی و شادابی دور میکند و همواره در دورههای انحطاط جایگزین خلاقیت اندیشه گردیده است. یکی از مظاهر این پدیده را در صبغه علمی و
دینی متون ادبی میتوان دید. بسیاری از ادیبان و کاتبان
سدههای متأخر
اندلس در عین حال فقیه و محدث نیز بودند و
دانش فقهی و دینی آنان در آثار ادبی ایشان جلوهگر شده است. ابوالمطرف نیز از این قاعده مستثنی نیست. رسائل او آکنده از اشارهها، اقتباسها و اصطلاحهای خاص فقهی و منطقی و جز آن است
و به همین سبب شیوه نگارش او را آمیزهای از شیوههای نگارش ادیبان و عالمان دانستهاند.
شعر ابوالمطرف به اهمیت نثر او نیست و از همان آغاز آن را در مرتبهای نازلتر از
نثر وی جای دادهاند.
او نیز همچون غالب شاعرانی که حرفه اصلیشان دبیری بوده، بیشتر نظمپرداز و صنعتگر است، تا شاعر. علاقه به صنایع ادبی و آرایشهای لفظی و درآمیختن شعر با اصطلاحهای علمی و فقهی که در نثر او دیده میشود، شعر او را نیز دچار تکلّف ساخته و حتی گاهی کار به جایی رسیده که برای فهم پارهای از اشعار پیچیده او،
قدما ناگزیر از شرح و
تفسیر آنها شداند.
با این حال همه اشعار او چنین نیست و مثلاً برخی سرودههای حکمتآمیز وی از سادگی و روانی بسیاری برخوردار است.
قصیدهها و قطعههایی که از او برجای مانده، اندک نیست و غالب موضوعهای شعر عرب همچون مدح،
رثا،
وصف،
غزل و اخوانیات را در برمیگیرد، اما در این میان مدح و رثا و اخوانیات غالب است. در میان مدیحههای موجود او که تقریباً همگی در مغرب و افریقیه سروده شده، گاه قصیدههای بلندی نیز شامل حدود ۷۰
بیت دیده میشود که در مدح فرمانروایان حفصی است. این مدیحهها و نیز سایر اشعار او همه به سبک کهن سروده شده و در
ساختمان و مضمون آنها کمتر ابداعی به کار رفته است. ابوالمطرف را در زمره موشح سرایان نیز آوردهاند،
اما موشحی از او به دست نیامده است. وی ظاهراً دیوانی نداشته و عمده اشعارش در رسائل وی پراکنده است. برخی از آنها را نیز منابع مختلف نقل کردهاند. بن شریفه در بحث از شعر ابوالمطرف بخش در خور توجهی از سرودههای او را گرد آورده است.
آثار ابوالمطرف به شعر و ادب محدود نمیشود و او در زمینه
تاریخ و
کلام و
اخلاق نیز تألیفاتی دارد آثار تاریخی و کلامی وی اکنون در دست نیست و دیگر آثار او نیز هنوز به چاپ نرسیده است. آثار شناخته شده ابوالمطرف اینهاست:
۱.
التنبیهات علی ما فی البیان من التمویهات در علم بلاغت؛ این کتاب که احتمالاً در مدت اقامت مؤلف در افریقیه نوشته شده، ردیهای است بر کتاب التبیان فی علمالبیان ابن زملکانی که آن نیز اقتباسی است از دلایل
الاعجاز عبدالقاهر جرجانی. مؤلف در این کتاب سخنان ابن زملکانی را تلخیص و سپس نقد میکند، اما بیشتر به جزئیات و شواهد میپردازد. شیوه بیان و نقد او گاه ریشخند آمیز و برتریجویانه است و از لابهلای سخنان وی میتوان گرایشی به
آراء بلاغی یونانیان دید.
نسخهای از این اثر در کتابخانه اسکوریال موجود است.
۲. تعلیقاتی بر
المعالم فخر رازی؛
این کتاب که آن هم ظاهراً در مدت اقامت مؤلف در افریقیه نوشته شده بوده، شامل انتقادهای او از آراء کلامی فخررازی بوده است و اکنون در دست نیست.
۳. خلاصهای از
ثورة المریدین ابن صاحب الصلاة؛
در شرح قیام ابن قسی و پیروانش در غرب
اندلس.
هیچ یک از دو کتاب اخیر اکنون در دست نیست.
۴.
رسائل؛ شامل همه نوشتههای دیوانی و اخوانی ابوالمطرف که بخش درخور توجهی از اشعار او را نیز در برمیگیرد. نوشتههای دیوانی وی خود مشتمل بر دهها رساله و چندین بیعتنامه و
فرمان و
عهدنامه است که وی از جانب شاهان و امیران
اندلس و مغرب و افریقیه یا خطاب به آنان نوشته است. اخوانیات او نیز شامل نامهها و رسائل بیشماری است که وی خطاب به دوستان و همتایانش که اغلب از مشاهیر علم و ادب بودند، نوشته است. موضوع این رسائل، وصایت، سپاسگزاری،
تهنیت،
تسلیت،
عتاب،
شکایت،
هجو، وصف (به ویژه وصف سفر) و نیز
لغز است.
ابوالمطرف خود ظاهراً تمایلی به گردآوری و حفظ این رسایل نداشته، اما دوستداران او از همان آغاز مجموعههایی از رسایل او و همکارانش را فراهم آورده بودند که برخی از آنها به شرق نیز رسیده بود.
در
سده ۸ق، ابوعبدالله محمد بن هانی سبتی به جمعآوری رسایل ابوالمطرف پرداخت و مجموعهای از آنها در دو جلد به نام بغیة المستطرف و غنیة المتطرف من کلام امام الکتابة ابن امیرة ابی المطرف فراهم آورد.
رسایلی که اکنون از ابوالمطرف در دست است، ظاهراً بخشی از همین کتاب بوده است. اکنون ۲ مجموعه از این رسایل در کتابخانه عمومی رباط نگهداری میشود. مجموعه دیگری از آنها نیز ضمن مجموعه نسخههای خطی فرانسیسکو کودرا در کتابخانه آکادمی سلطنتی تاریخ در مادرید به ثبت رسیده، اما گویا بعداً مفقود شده است.
۵. کتابی درباره سقوط میورقه و چیرگی مسیحیان بر آنجا؛
این کتاب که به گفته
ابن عبدالملک، به سبک الفتح القسی عمادالدین اصفهانی نوشته شده بوده،
اکنون در دست نیست، اما فقرهای که مقری از آن نقل کرده،
حاکی از آگاهی دقیق مؤلف از جزئیات این رویداد است.
بدین سبب برخی گمان کردهاند که ابوالمطرف در زمان سقوط میورقه خود در آنجا بوده است.
ابوالمطرف مواعظی نیز دارد که به شیوه مواعظ ابن جوزی نوشته شده است
و به درستی روشن نیست که آیا خود در اصل مجموعهای مستقل بوده، یا بخشی از رسایل او را تشکیل میداده است. تصنع و
تمثیلهایی که در پارهای از آنها به کار رفته، نشان میدهد که این شیوه بیش از آنکه زاییده گرایشهای زاهدانه کاتبانی چون ابوالمطرف بوده باشد، حاصل ضرورتهای مقام دبیری و
فن کتابت بوده است.
بخشی از این مواعظ در الذیل
و بخشی نیز در رسایل مؤلف
آمده است.
برخی منابع متأخر و معاصر کتاب دیگری به نام
التنبیه علی المغالطة و التمویه را نیز که نسخهای از آن در کتابخانه اسکوریال موجود است، اثر ابوالمطرف دانستهاند،
اما این کتاب بیشک تألیف ابوالمطرف نیست، چه از مضمون آن چنین برمیآید که قریب ۲ سده پیش از وفات ابوالمطرف تألیف شده است.
(۱) محمد ابن ابار، المعجم فی اصحاب القاضی الامام ابی علی الصدفی، به کوشش فرانسیسکو کودرا، مادرید، ۱۸۸۵م.
(۲) احمد ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۹-۱۳۳۱ق.
(۳) محمد ابن خطیب، الاحاطة فی اخبار غرناطة، به کوشش محمد عبدالله عنان، قاهره، ۱۳۷۵ق/ ۱۹۵۵م.
(۴) محمد ابن خطیب، اعمال الاعلام، به کوشش لوی پرووانسال، بیروت، ۱۹۵۶م.
(۵) ابن خلدون، العبر.
(۶) محمد ابن خلیل، اختصار القدح المعلی لابن سعید، به کوشش ابراهیم ابیاری، قاهره، ۱۹۵۹م.
(۷) علی ابنسعید، المغرب فی حلی المغرب، به کوشش شوقی ضیف، قاهره، ۱۹۵۵م.
(۸) محمد ابنعبدالملک، الذیل والتکملة، به کوشش محمد بن شریفه، ج۵، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارالثقافة.
(۹) محمد ابن عبدالمنعم حمیری، الروض المعطار، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۸۰م.
(۱۰) احمد ابن عذاری، البیان المغرب، به کوشش هویسی میراندا، تطوان، ۱۹۶۰م.
(۱۱) ابراهیم ابن فرحون، الدیباج المذهب، به کوشش محمداحمدی ابوالنور، قاهره، ۱۹۷۴م.
(۱۲) احمد ابن قاضی مکناسی، جذوة الاقتباس، رباط، ۱۹۷۳م.
(۱۳) بستانی.
(۱۴) بغدادی، ایضاح.
(۱۵) بغدادی، هدیه.
(۱۶) ابراهیم بلفیقی، المقتضب من کتاب تحفة القادم ابن ابار، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.
(۱۷) ابوالمطرف محمد بن شریفه، حیاته و آثاره، رباط، ۱۳۸۵ق/ ۱۹۶۶م.
(۱۸) عبدالله تجانی، رحلة، تونس، ۱۳۷۷ق/ ۱۹۸۵م.
(۱۹) زرکلی، اعلام.
(۲۰) جرجی زیدان، تاریخ آداب اللغة العربیة، به کوشش شوقی ضیف، قاهره، الوعاة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۴ق/ ۱۹۶۴م.
(۲۱) خلیل صفدی، الوافی بالوفیات، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۳۸۹ق/ ۱۹۶۹م.
(۲۲) احمد غبرینی، عنوان الدرایة، به کوشش عادل نویهض، بیروت، ۱۹۶۹م.
(۲۳) احمد قلقشندی، صبح الاعشی، قاهره، ۱۳۸۳ق.
(۲۴) احمد مقری، ازهار الریاض، به کوشش مصطفی سقا و دیگران، قاهره، ۱۳۵۸ق/ ۱۹۳۹م.
(۲۵) احمد مقری، نفح الطیب، به کوشش یوسف محمد بقاعی، بیروت، ۱۴۰۶ق/ ۱۹۸۶م.
دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابوالمطرف»، ج۶، ص۲۵۵۱.