ابوالقاسم بابر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بابُر، ابوالقاسم میرزا (۸۲۵ -۸۶۱ق/۱۴۲۲-۱۴۵۷م)، فرزند
بایسنقر میرزا و نواده
شاهرخ تیموری میباشد. وی از ۸۵۱ق تا هنگام
مرگ، در
مازندران،
خراسان واندک زمانی در
فارس و عراق عجم فرمان راند.
بابر که از دو برادر خود علاءالدوله و محمد کوچکتر بود، در
زمان شاهرخ از عنایات شاهانه بهرهای نداشت و با مقرری اندک خود روزگار میگذرانید.
در ۸۵۱ق پس از آنکه شاهرخ در
ری وفات یافت،
بابر که در اردوی شاهی بود، به سوی خراسان حرکت کرد، اما در
بسطام با فرستادگان «امیرهندوکه» روبهرو شد که وی را به استراباد فراخواندند.
امیر هندوکه اسباب فرمانروایی او را بر مازندران فراهم ساخت.
پس از مرگ شاهرخ،
گوهرشادآغا برای جلوگیری از گسیختگی امور، فرماندهی اردو را به عبداللطیف فرزند
الغبیگ واگذار کرد و قاصدی به سوی علاءالدوله،
نوه مورد عنایت خویش فرستاد که در آن هنگام در
هرات جانشین نیای خود بود. همزمان، عبداللطیف نیز پیکی به
سمرقند نزد
پدر (الغبیگ) روانه کرد که وارث حقیقی
حکومت به شمار میرفت.
اندکی پس از این وقایع، عبداللطیف به گوهرشاد بدگمان شد و با بیحرمتی بسیار او را
اسیر کرد.
علاءالدوله نیز سپاهی به سوی
نیشابور گسیل داشت و سپاهیان وی عبداللطیف را گرفتار، و مهدعلیا را آزاد کردند،
اما در همین هنگام، سپاهیان الغبیگ به عزم تسخیر خراسان از
جیحون گذشته بودند. الغبیگ با شنیدن خبر گرفتاری فرزند، با علاءالدوله از در آشتی درآمد؛ علاءالدوله در پذیرفتن
صلح مردد بود که خبر حرکت سپاهیان بابر به سوی خراسان به وی رسید. او به ناچار عبداللطیف را آزاد کرد، با الغبیگ پیمان صلح بست و رهسپار
مشهد شد.
دو برادر از بیم الغبیگ که مدعی جانشینی شاهرخ بود، با یکدیگر صلح کردند و ولایت خبوشان (
قوچان) را سر حد حکومت خود قرار دادند.
بابر کوشید تا حکومت خویش را بر مازندران استحکام بخشد.
چندی بعد، علاءالدوله به سختی از الغبیگ شکست خورد و به بابر پناه برد.
بابر ضمن خشنود ساختن برادر و گردآوری
سپاه، با الغبیگ از در آشتی درآمد
و پس از آنکه به نیروی خویش اعتماد یافت، به سوی خراسان لشکر کشید. وی سپاهیان الغبیگ را شکست داد و
هرات، مرکز حکومت خراسان را تسخیر کرد. سپاهیان او در هرات چندان
ستم و
غارت روا داشتند که مردم بر ایشان شوریدند و یارعلی ترکمان را که از
زندان الغبیگ گریخته بود، به فرمانروایی پذیرفتند. با این حال، حکومت بابر به سبب خامی و بیتدبیری، بیش از ۲۰ روز دوام نیافت، ولی در
ذیحجه ۸۵۲/ فوریه ۱۴۴۹ بار دیگر بابر بر هرات مسلط گردید.
در ۸۵۳ق والی
سیستان از اطاعت سرباز زد و بابر سپاهی بزرگ برای سرکوب وی حرکت داد؛ اما چون دوری وی از
خراسان، ممکن بود عبداللطیف را - که با کشتن الغبیگ جانشین او شده بود - به حمله به سوی خراسان ترغیب کند، بنابر توصیه امیرهندوکه از
اسفزار پیشتر نرفت. اگرچه سپاهیان وی توانستند حاکم سیستان را به اطاعت مجبور سازند،
ولی طغیان امیرهندوکه، سردار مورد اعتمادش، این پیروزی را در کام وی تلخ کرد. با آنکه این شورش دیری نپایید و امیرهندوکه به دست سرداران بابر به
قتل رسید،
اما همین گسیختگی امور موجب شد تا علاءالدوله از چنگ وی بگریزد.
بابر سپاهی به سرکردگی امیر خداداد در پی او فرستاد. علاءالدوله چون عرصه را تنگ دید، کوشید تا خود را به سلطانمحمد برساند. محمد که بر
فارس و عراق عجم تسلط داشت، در این
زمان، در راه حمله به خراسان بود. بابر سپاهی فراهم آورد و در منطقه جام با سپاهیان محمد درگیر شد، اما شکست خورد و به
قلعه عماد گریخت.
سلطان محمد پس از این پیروزی، بر تخت پادشاهی هرات تکیه زد، و با عبداللطیف که بر
ماوراءالنهر حکم میراند، مکاتباتی دوستانه برقرار کرد.
بابر به استراباد رفت و سپاهیان از هم گسیخته خود را گرد آورد.
وی در ۸۵۴ق/۱۴۵۰م دوباره به قصد تسخیر
خراسان بازگشت و در جنگی سخت، سپاهیان محمد را پراکنده ساخت. اما محمد که در پی سپاهیانش از راه رسیده بود، به اردوی او حمله برد و بابر بار دیگر به قلعه عماد گریخت.
پس از فرار وی، سلطان محمد اندیشناک از اینکه مبادا گریختن بابر نوعی نیرنگ باشد، خود نیز از معرکه گریخت. در این میان، علاءالدوله فرصت را غنیمت شمرد و بر هرات مسلط شد.
سلطان محمد که سپاهش را ضعیف شده میدید،
هرات را برای علاءالدوله گذاشت و از راه
یزد خود را به
شیراز رساند.
مدتی بعد بابر به هرات بازگشت و علاءالدوله به
بلخ گریخت.
با این حال، اندکی پس از آن، خبر گردآوری سپاه به وسیله علاءالدوله، بابر را مجبور کرد تا در اوج سرمای
زمستان به سوی
بلخ حرکت کند، و در نهایت علاءالدوله که به کوههای بدخشان گریخته بود، در حوالی هرات به
اسارت ماموران بابر درآمد.
در ۸۵۵ق سلطان محمد باردیگر قصد تسخیر خراسان کرد و با سپاهی گران از مسیر
اصفهان،
قم و
ری به سوی خراسان روی نهاد. بابر در بسطام بود که این خبر را شنید، اما عزم
صلح کرد و
خواجه مولانا سمرقندی را برای عقد پیمان صلح به سوی محمد گسیل داشت.
محمد با پیشنهاد صلح موافقت کرد، ولی
شرط کرد که بخش کوچکی از خراسان تحت فرمان وی درآید و
خطبه و سکه به نام او باشد. بابر شرط را پذیرفت و با خاطری آسوده به
مازندران رفت.
بابر در نتیجه
خشم ناشی از این عهد شکنی و نیز سعایت و کینه جویی اطرافیان، به
قتل وی و همزمان، به نابینا کردن برادر دیگر، علاءالدوله فرمان داد تا خاطر خویش را به کلی آسوده سازد.
بابر که دیگر منازعی نداشت، دو تن از سرداران خود را به
حکومت قم و
ساوه گماشت و خود آهنگ تسخیر تمامی عراق عجم و فارس کرد؛ اما از بیم آنکه سپاهیانش بی
آزوقه بمانند، به جای مسیر ری و اصفهان، مسیر یزد و شیراز را برگزید. ترکمانان این امر را ناشی از ضعف وی دانستند و در حالی که او هنوز در شیراز بود، بر قم و ساوه استیلا یافتند. بابر رهسپار دفع آنان شد، اما در همین هنگام خبر طغیان مجدد علاءالدوله در خراسان به وی رسید. ناچار شتابان خود را به هرات رسانید.
علاءالدوله که پیش از رسیدن بابر، شکست خورده، لشکریانش پراکنده شده بودند، به
سیستان گریخت و از آنجا به جهانشاه ترکمان پناه برد.
تسلط ترکمانان از ۸۵۷ق بر سرتاسر عراق و
فارس بابر را بر آن داشت تا به مازندران رود و خود را برای حمله مجدد به عراق آماده سازد. همزمان با کوشش وی برای تجهیز و گردآوری سپاه،
سلطان ابوسعید، از نوادگان تیمور در ماوراءالنهر
قدرت مییافت. آنگاه که بابر آهنگ عراق کرد، سلطان ابوسعید نیز در حال گسترش قلمرو خویش به سوی خراسان بود. بابر ناچار از عراق چشم پوشید و لشکریانش را به سوی خراسان گسیل کرد؛ اما این لشکرکشی، با بیتدبیری فراوان همراه شد.
سلطان ابوسعید با شنیدن خبر حرکت سپاه بابر، با هدف صلح، به مقر حکومت خویش بازگشت،
اما بابر پیشنهاد صلح را نپذیرفت.
سپاهیان بابر با زحمت بسیار از جیحون گذشتند و محاصره بیحاصل و طولانی
سمرقند که نتیجه دوراندیشی سلطان ابوسعید بود،
سرانجام بابر را به پذیرش
صلح ناچار ساخت و رود جیحون به عنوان سرحد حکومت خراسان و ماوراءالنهر پذیرفته شد.
بابر با سپاهیانی فرسوده به خراسان بازگشت،
اما در ۸۵۹ق/۱۴۵۵م بار دیگر حاکم سیستان علم طغیان برافراشت و بابر با فرستادن یکی از سرداران خویش، غائله را فرونشاند.
بابر در واپسین سالهای عمر به
مشهد رفت، و کوشید تا از بادهگساری که عادت همیشگی وی شده بود،
توبه کند، اما در ۸۶۱قاندکی پس از آنکه توبه خود را شکست، ناگهان و شاید بر اثر مسمومیت توسط اطرافیان، درگذشت
و پیکر او را در جوار مرقد
حضرت رضا (ع) به خاک سپردند.
با
مرگ بابر فرزندش سلطان محمود جانشین وی گردید، اما حکومت او چندان دوام نیافت.
بابر از واپسین افراد خاندانی است که به فرهنگ دوستی و هنرپروری
شهرت یافتهاند. وی در مدت بسیار کوتاهی که در
شیراز به سر برد، به احداث بنای مقبره خواجه حافظ همت گماشت.
خود وی نیز از شاعری اندک بهرهای داشت؛ چنانکه گفتهاند در شعردوستی و شعرشناسی، بر همه شاهزادگان تیموری برتری داشته است.
دولتشاه سمرقندی وی را دارای طبعی موزون و سخنی چون دُر مکنون دانسته، و غزلی از وی نقل کرده است.
علیشیرنوایی
وزیر سلطان
حسین بایقرا که گویا وی خود مدتی ملازم بابر بوده،
از او به عنوان شاعر و پادشاهی کمنظیر و با فرهنگ یاد میکند که به سخنان بزرگان طریقت توجه بسیار داشته است، و رباعی و غزلی نیز از وی نقل میکند.
تقریباً بیشتر منابعی که از بابر نام بردهاند، او را با صفاتی نیک، چون بلند همتی، بخشندگی و درویش صفتی ستودهاند. برخی از آنها وی را
درویش و قلندری دانستهاند که مانند اولیاءالله آگاه از این دنیا رفته است.
اما اگر برخی از اعمال وی چون کشتن و نابینا کردن برادرانش، بازگذاشتن دست سپاهیان در
ستم به مردم،
و
غارت قوت لایموت آنان
را به یاد آوریم، آنگاه این گفتهها را میتوان در شمار تملقهای معمول منشیانه در مآخذ این دوره دانست. همین نکته در حکایت نقل شده توسط معصوم علیشاه
به خوبی آشکار است. گفتهاند که وی نخستین کسی بود که شهر مشهد را «مقدس» نامید.
شاید برخی دینپناهیهای وی از جمله اظهار فروتنی در برابر پیشوایان طریقت و عالمان دین
را نیز بتوان در شمار عوام فریبی گذاشت. با اینهمه، در مقایسه با ستمگریهای برخی از دیگر حکمرانان همین
خاندان،
میتوان گفت که بابر از صفات انسانی بیشتری برخوردار بوده است.
(۱) ابوبکر طهرانی، دیار بکریه، به کوشش نجاتی لوغال و فاروق سومر، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۲) اسفزاری، محمد، روضات الجنات، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، ۱۳۳۸-۱۳۳۹ش.
(۳) پیربداق منشی، جواهرالاخبار، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، شم ۳۵۱۷.
(۴) حافظ ابرو، زبده التواریخ، به کوشش کمال حاج سیدجوادی، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۵) حکیم، محمد تقی، گنج دانش، به کوشش محمدعلی صوتی و جمشید کیانفر، تهران، ۱۳۶۶ش.
(۶) خواندمیر، غیاثالدین، حبیبالسیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۷) دولتشاه سمرقندی، تذکرهالشعراء، به کوشش ادوارد براون، لیدن، ۱۳۱۸ق/۱۹۰۰م.
(۸) روملو، حسن، احسن التواریخ، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۴۹ش.
(۹) عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش محمد شفیع، لاهور، ۱۳۶۸ق/۱۹۴۹م.
(۱۰) علیشیر نوایی، مجالس النفائس، به کوشش علیاصغر حکمت، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۱) فخری هروی، محمد، روضة السلاطین، به کوشش حسامالدین راشدی، حیدرآباد دکن، ۱۹۶۸م.
(۱۲) کاشفی، علی، رشحات عینالحیات، به کوشش علی اصغر معینیان، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۱۳) معصوم علیشاه محمد، طرائق الحقائق، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، ۱۳۳۱ش.
(۱۴) میرخواند، محمد، روضةالصفا، تهران، ۱۳۳۹ش.
(۱۵) نفیسی، سعید، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی، تهران، ۱۳۴۴ش.
(۱۶) WW، Four Studies on the History of Central Asia، tr V and T Minorsky، Leiden، ۱۹۶۲.
(۱۷) Browne، EG، A Literary History of Persia، Cambridge، ۱۹۵۱؛
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابوالقاسم بابر».