ابوالعباس عبدالله بن محمد سفاح
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اَبوالْعَباسِ سَفّاح، عبدالله بن محمد بن علی بن
عبدالله بن
عباس بن عبدالمطلب (۱۰۴ ـ ۱۳
ذیحجه ۱۳۶ ق/۷۲۲ ـ ۹ ژوئن ۷۵۴ م)، نخستین خلیفه عباسی.
شناختن زمینهای سقوط خلافت اموی و مقتضیات تاریخی آن دوره، در بازشناسی شخصیت، زندگی و خلافت ابوالعباس سفاح اهمیت بسیار دارد، اما به رغم فزونی شمار مآخذ نمیتوان اطلاع دقیقی از آنچه موجب خلافت ابوالعباس شد، به دست داد. زیرا دو علت بنیادین در ناشناخته تر ماندن این دوره سخت مؤثرند: نخست اینکه دعوت عباسی با پنهانکاری بسیار آغاز شد و ادامه یافت و در موارد فراوان با جهشهای اعتقادی همراه بود و دیگر آنکه این دعوت گرچه در پایان، موجب فروپاشی
امویان ـ رقیب دیرین
بنی هاشم شد، اما پس از پیروزی، رقابت میان تیرههای خاندان بزرگ هاشمی را عمیق تر و آشکار ترساخت. نزاعهای عمده ای که در آغاز کار میان داعیه داران خلافت و کسانی که برای خود در انقراض امویان سهم بیشتری میانگاشتند، درگرفت و در زمان
ابوجعفر منصور به اوج خود رسید، موجب شد که آنان مبارزه خود را با امویان عمیقتر، اساسیتر و طولانیتر وانمود کنند و در ضمن تا حد امکان از عقاید گروههای گوناگون، برای کسب قدرت بیشتر سود جویند. بدین لحاظ، چنانکه خواهیم دید، این دوره بسیار رازآمیز و شگفت انگیز و از نظر منابع، آکنده از ابهامها و گرههای ناگشودنی است و بازشناسی حقیقت از میان انبوهی تناقضات ـ که غالب آنها نتیجه دستکاری در روایات تاریخی و پراکندن اخبار بی پایه برای دست یابی به اهداف خاص است ـ اگر ناممکن نباشد، بسی دشوار خواهد بود. با اینهمه، کوشش میشود تا بخشی از مقتضیات این دوره که مرتبط با شخصیت ابوالعباس سفاح، به عنوان یکی از افراد مورد توافق غالب گروههای ضداموی است، بررسی شود. همچنین باید به این نکته اساسی توجه کرد که روح بشارتهایی که درباره
ظهور یک «منجی» به
پیامبر صلیاللهعلیهواله نسبت داده میشد، در این دوره تاریخی بر اذهان مخالفان
بنی امیه چیرگی ویژه داشت.
ابوالعباس در ناحیه شرّاة که جایگاه عباسیان بود، زاده شد.
مادرش ریطه (رائطه) دختر عبیدالله بن عبدالله از تیره
بنی حارث بن کعب از قبیله مذحج بود
و از همین رو، ابوالعباس ابتدا به «ابن الحارثیّه» شهرت یافت.
گزارشهایی در دست است دایر بر اینکه
ازدواج محمد بن علی با ریطه برای تحقق بخشیدن به احادیث و روایاتی بود که براساس آنها، خلافت پس از
امویان از آن فرزند این دو خواهد شد
به همین سبب امویان موافقتی با آن نداشتند.
بخشی از این روایات، نشان دهنده افسانههایی است که عباسیان بعداً برای «
موعود» جلوه دادن ابوالعباس برساختند
اما پیوند میان تیره مذحجی و هاشمی را باید علت اصلی هراس امویان شمرد. نقش نسب مادر نیز در اینجا میباید مهم تلقی شود، چنانکه بی گمان، همین مسأله یکی از علل عمده توجه به ابوالعباس برای خلافت و کنار نهادن برادر بزرگ تر، او ابوجعفر منصور (ز ۹۵ق/ ۷۱۲ م) شد که مادرش کنیزی بربری بود
و
محمد بن عبدالله بن حسن معروف به
نفس زکیه بعدها همین امر را دستاویز طعن بر او قرار داد.
شگفت آنکه، از زندگی ابوالعباس تا زمان خلافت او، آگاهی چندانی در دست نیست، آگاهیهایی که از وی در دست است، به دوران خلافت او باز میگردد و در حقیقت در این دوران نیز مجری سیاستهایی بود که عباسیان در پیش گرفته بودند. تنها واقعه مهمی که گفته شد، پیش از خلافت در آن شرکت داشت، حضور در
انجمن ابواء بود که تیرههای
قبیله بنی هاشم در حدود ۱۲۵ ق تشکیل دادند گزارشهایی نشان میدهند که به هنگام بروز اختلافات میان امویان، عده ای از هاشمیان به بهانه
حج ، در
حجاز گرد آمدند.
ظاهراً اینان میخواستند برای تعیین خلیفهای از میان خود، به نظر واحدی برسند. در این میان، عبدالله بن حسن بن حسن پیشنهاد کرد که با فرزند او، محمد، به عنوان «مهدی
موعود»
بیعت کنند، ولی این پیشنهاد با مخالفت دیگر تیرهها مواجه شد و سرانجام، این انجمن به نتیجهای نرسید.
هر چند که هاشیمان در این انجمن به نتیجه واحدی نرسیدند، ولی بعدها عده ای از این گردهمایی به نفع خود بهره برداریهای سیاسی کردند. مثلاً
محمد نفس زکیه مدعی شد که منصور در آنجا با او بیعت کرده بوده است
و همین امر را دستاویز شورشها و ادعاهای بعدی خود بر ضد منصور قرار میداد از سوی دیگر، ابوجعفر منصور مدعی بود که در این گردهمایی،
امام جعفر صادق علیهالسلام خلافت سفاح و پس از او منصور و ادامه خلافت در نسل او را پیش بینی کرده بوده است.
وجود این تناقضات، نشانه رقابت میان تیره های هاشمی و دست کاری در اخبار دارد.
به هر روی، پس از ابن ابوالعباس را تنها پس از دستگیری ابراهیم امام توسط امویان میتوان یافت. روایتهای مربوط به جانشینی ابوالعباس سخت دست کاری شده و مغشوش است: گفتهاند زمانی که
مروان بن محمد از فعالیتهای
ابراهیم امام و طرفداران او در
خراسان آگاه شد، فرمان داد تا او را دستگیر کنند. مأموران اموی پس از دستگیری، وی را به
شام و به سوی حرّان بردند و سپس به
زندان افکندند. دراین گیرودار، ابراهیم دو نامه نوشت: یکی را به غلام خود سابق سپرد تا به ابوالعباس برساند. وی در این نامه ابوالعباس را به جای خویش تعیین کرده و از او خواسته بود که بی درنگ به سوی
کوفه روانه شود. نامه دیگر خطاب به ابومسلم بود که در آن به جانشینی ابوالعباس اشاره کرده بود. گفتهاند که نسخههایی از این نامه را با مُهَلهَل بن صَفان به سوی ابوسلمه خلال و با ابراهیم بن سلمه به سوی قَحطَبة بن شبیب فرستاد.
اما بخش پایانی این روایت با دیگر گزارشها متناقض مینماید؛ چه از مهلهل بن صفوان و ابراهیم بن سلمه به عنوان همراهان ابوالعباس و دیگر عباسیان در گریز به سوی کوفه نام برده شده است
و در روایات دیگری نیز به همراهی ابراهیم بن سلمه با بنی العباس تا ورود به کوفه و وقایع پس از آن تصریح شده است.
وجود تناقض در این اخبار را نمیتوان چندان عادی و تصادفی تلقی کرد. وجود قراینی نشان میدهد که از آغاز میان دو جناح ضد اموی دعوت، یعنی خراسانیان و عراقیان بر سر خلافت توافق وجود نداشته است؛ چنانکه گزارش شده است که ابومسلم، پس از مرگ ابراهیم امام، کسانی را که در خراسان تمایلی به بازگردان دعوت به سوی آل
علی علیهالسلام داشته اند، فرو کوبید.
نکته قابل توجه دیگر آنکه، در وصیت ابراهیم امام، از ابوالعباس با لقب «ابن الحارثیه» یاد شده است و بعدها نیز که خراسانیان، کوفه را در تصرف خویش گرفتند، لقب ابن الحارثیه را همچون رمزی از خلیفه به کار میبردند
و حتی این لقب، به عنوان علامتی برای بازشناسی ابوالعباس از ابوجعفر منصور ـ که او نیز عبدالله نام داشت ـ به کار میرفت.
از سوی دیگر، می دانیم که بدنه اصلی داعیان را موالی
بنی مسلیه تشکیل میدادند که خود تیره ای از قبیله مذحجی بنی حارث بن کعب بودند و همین بنی مسلیه بودند که امر دعوت نخست در میان آنان شکل گرفت
و چنانکه از برخی گزارشها برمی آید، ایشان خود را عاملان اصلی سقوط بنی مروان به عنوان قوم «
موعود» جلوه میدادند.
بنابراین کوشش آنان برای ترجیح خلافت ابوالعباس نباید چندان شگفت انگیز باشد. به هر روی، اطلاع یافتن ابوسلمه خلال و قحطبه از وصیت ابراهیم امام، ناپذیر فتنی مینماید، خاصه که به سرگشتگی و پریشانی ابوسلمه، پس از دریافت خبر مرگ ابراهیم امام تصریح شده است.
وجود چنین قراینی شاید نشان دهد که اعلام جانشینی ابوالعباس از سوی ابراهیم امام، مورد توافق وی و داعیان عراقی نبوده است و این ممکن است به اصل چگونگی آغاز دعوت باز گردد که بنابر گزارشهای بسیاری، بی تصریح به نام کسی و با شعار «الرّضا من آل محمد» همراه بوده است. چنانکه
محمد بن علی ، داعیان نخستین را به کتمان نام خود سفارش کرده بودند و آنان در کوفه تنها با همین شعار تبلیغ میکردند و از نام بردن صریح امام، به بهانه پنهان داشتن نام او تا هنگام
ظهور، طفره میرفتند.
همچنین باید گرایشهای کوفیان را به
آل علی علیهالسلام نیز در این زمان در نظر آورد. محمد بن علی در آغاز در مورد اعتماد به کوفیان، به داعیان نخستین هشدار داده بود.
به هر حال سابق، غلام ابراهیم، نامه او را مبنی بر جانشینی ابوالعباس به وی تسلیم کرد و ابوالعباس به رغم مخالفت یکی از عموهایش که او را از مخاطرات برحذر میداشت، به همراه خاندان و موالی خود به سوی
کوفه گریخت.
در برخی گزارشها بدون اشاره به
وصیت ابراهیم، از فرار ابوالعباس و دیگر عباسیان به کوفه سخن به میان آمده است.
بر پایه روایتی که آشکارا با اخبار دیگر ناسازگار است، ابوالعباس و دیگر عباسیان، به هنگام دستگیری ابراهیم، با او تا
دمشق رفتند و ابراهیم در آنجا رسماً، ابوالعباس را به جای خود گماشت.
در این احوال کوفه در تصرف لشکر خراسان بوده و ابوسلمه بر امور تسلط داشت. ابوالعباس در نزدیکیهای کوفه به ابوسلمه پیغام فرستاد که قصد ورود به شهر دارد، ولی ابوسلمه ابتدا مخالفت کرد و سپس بر اثر اصرار عباسیان که خطر مروان را گوشزد میکردند، به آنان اجازه ورود داد.
آنان در اوایل
صفر ۱۳۲ وارد کوفه شدند و ابوسلمه ایشان را در سردابی در محله بنی اَوْد (از تیرة نَخَع مذحج)
پنهان کرد و ورودشان را از همگان مخفی داشت
و دو تن عراقی را برا ایشان گماشت.
در این زمان لشکریان خراسان کمابیش از مرگ ابراهیم آگاهی یافته بودند.
یک گزارش نیز نشان میدهد که شاید ابوسلمه به این جهت به دفع الوقت توسل میجسته که هنوز به خبر مرگ ابراهیم مطمئن نبوده است.
ابوسلمه در همین زمان پیش از آنکه خراسانیان ـ که دائماً منتظر
ظهور خلیفه بودند و او آنان را از شتاب باز میداشت
ـ از وجود عباسیان در کوفه آگاه شوند، تصمیم گرفت خلافت را به یکی از آل علی علیهالسلام پیشنهاد کند، اما در این میان، یکی از سرداران و داعیان خراسانی، محمد بن ابراهیم حمیری نام، مشهور به ابوحمید سمرقندی
در محله کُنّاسه کوفه به سابق برخورد و از خلیفه پرسید، سابق ماجرا را گفت و آنگاه او را به سوی جایگاه ابوالعباس و خاندان او برد و وی بی درنگ با ابوالعباس به خلافت بیعت کرد. ابوحمید سپس به سراغ
ابوالجهم بن عطیه ـ که همراه قحطبه به کوفه آمده بود ـ و سایر سرداران خراسانی رفت و ایشان نیز پنهانی با ابوالعباس بیعت کردند.
در ماجرای ارتباط میان عباسیان و لشکر فاتح خراسان در کوفه نقش کسانی را نمیتوان نادیده گرفت؛ نخست ابوالجهم بن عطیه که با
ابومسلم ارتباط داشت و همو ابوالعباس را از نهانگاه بیرون آورد و با او به خلافت بیعت کرد و سپس خراسانیانی چون ابوحمید سمرقندی. از میان عراقیان باید از یقطین بن موسی نام برد که از داعیان کوفی بود و تا ۱۸۵ ق زیست.
چنانکه گذشت،
ابوسلمه خلال او را با کسی دیگر به مراقبت ابوالعباس و همراهانش گماشته بود
و از وی به عنوان کسی یاد شده که در اطلاع دادن به خراسانیان درباره خلیفه عباسی، مؤثر بوده است.
خراسانیان پس از بیعت، ابوالعباس را به
مسجد بردند (۱۳
ربیع الاول یا ۱۲
ربیع الآخر ۱۳۲ ق) و همگان با او به خلافت بیعت کردند.
ابوالعباس پس از بیعت عمومی در کوفه، به منبر رفت و در آن ضمن تاختن به
بنی امیه ، بر حق «
اهل بیت » به عنوان تنها وارثان سزاوار خلافت تأکید کرد و در پایان گفت: «فَانا السّفاح المُبیح و الثائر المبیر»، اما گفتهاند چون تب دار وهیجان زده بود، ادامه سخن نتوانست و عمّ وی داوود بن علی سخن وی را دنبال گرفت.
ابوالعباس شب در مسجد خوابید و روز بعد با مردم
نماز گزارد.
آنگاه عموی خود داوود بن علی را بر کوفه گماشت و عموی دیگرش عبدالله ابن علی را به یاری ابوعون به جنگ آخرین بازمانده بنی مروان روانه کرد. نیز برادرزاده خود عیسی بن موسی از نزد حسن بن قحطبه فرستاد که مشغول جنگ با
ابن هبیره در واسط بود و برخی از عباسیان را بر کارهای دیگر گماشت.
در اینکه از چه هنگام، ابوالعباس به لقب سفاح خوانده شده، اختلاف وجود دارد. برخی مؤلفان
اساساً به کار رفتن این لقب را مربوط به زمانهای بعد میدانند، اما نشانههایی در دست است که این لقب در میان عرب پیش از
اسلام بی سابقه نبوده است. گوناگونی لقبهای ابوالعباس میتواند نشان دهنده تلاشهایی باشد که عباسیان برای «
موعود» جلوه دادن او به کار میبردند؛ مانند استفاده از لقب «مهدی» که گفتهاند نخست بدان شهرت یافت
و شاعری به نام سدیف نیز او را با همین لقب مدح کرد.
سپس به لقبهایی چون «قائم» که داوود بن علی ـ عمّ خلیفه ـ ضمن خطبه ای در حق وی به کار برد
و «مرتضی»
برمی خوریم. لقب «مبیح» هم گفتهاند از القاب او بوده
وظاهراً از کلمات پایانی خطبه خود او اخذ شده است.
اما لقب «سفاح» نمی تواند با احادیثی که بهطور پراکنده به
پیامبر صلیاللهعلیهوآله یا ابن عباس
نسبت داده شده، بی ارتباط باشد. مضمون این احادیث نشان میدهد که خاصه پیامبر صلیاللهعلیهوآله مردمان را به
ظهور مردی از خاندان خود با لقب «سفاح» بشارت داده است. در اینگونه احادیث که به احادیث «رایات سود» شهرت دارند، آمدن درفشهای سیاه ـ نشانه فاتحان خراسانی ـ به عنوان نشانه ای از
ظهور «
موعود» تلقی شده میشده است و به نظر میرسد که این قبیل احادیث را عباسیان خود میپراکنده اند.
از روایان اینگونه احادیث میتوان به
یزید بن ابی زیاد (د ۱۳۶ ق) اشاره کرد که از موالی بود و روایتهایی از او در خصوص «رایات سود» و اینکه در پی آن رایات، «مهدی» خواهد بود، نقل شده است.
همچنین میتوان از حدیث
سلیمان بن مهران اعمش (د ۱۴۷ یا ۱۴۹ ق)
یاد کرده که در آنها به سفاح اشاره شده است.
در روایتی منسوب به پیامبر صلیاللهعلیهوآله که راوی آن
حنظله ابن ابی سفیان (د ۱۵۱ ق) است، صریحاً ۱۳۵ ق به عنوان سالی که از آن «سفاح» خواهد بود، بشارت داده شده است.
در مقابل، احادیثی به پیامبر مذکور وجود دارد، مانند حدیث
زید بن واقد قرشی (د ۱۳۸ ق).
واژه «سفاح» معمولاً به دو معنی خونریز و بسیار بخشنده
به کار رفته و گفتهاند که ابوالعباس را به سبب خونریزی بسیار او از بنی امیه «سفاح» نامیده اند،
اما صفتی که در احادیث مذکور برای «سفاح بشارت داده شده» به کار رفته است، از او به عنوان فردی بسیار بخشنده یاد شده
و این با آن دسته اخبار مطابقت دارد که از گشاده دستی ابوالعباس حکایت میکند.
خود وی نیز در پایان نخستین خطبه اش، به افزایش بخششها اشاره کرده است.
در برخی مآخذ از عموی خلیفه،
عبدالله بن علی نیز با لقب سفاح یاد شده
و شاعری به نام حفص ابن ابی النعمان نیز او را پس از قلع و قمع امویان در
شام با این لقب یاد کرده اند
و به نظر میرسد که شهرت وی به «سفاح» به سبب زیاده روی در خونریزی بوده باشد. با توجه به این نکات میتوان احتمال داد که لقب سفاح دستاویز رقابت میان خاندان عباسی بوده است، خاصه که عبدالله بن علی بعدها داعیه دار خلافت شد و بر منصور شورید و به احتمال فراوان در توطئه ای از سوی او به قتل رسید.
عباسیان و دیگر کسانی که در تحقق خلافت آنان سهیم بودند، در تکمیل زمینه چینی خود، خلافت ابوالعباس ـ و اساساً سقوط بنی مروان و برآمدن خاندان عباسی ـ را هر چه بیشتر امری «
موعود» جلوه دادند. چنانکه عم خلیفه، در خطبه خود مدعی شد که خلافت بنی عباس تا نزول
عیسی بن مریم علیهالسلام ادامه خواهد یافت.
روایتی هم نشان میدهد که حتی مروان بن محمد نیز به اینگونه ادعاها اعتقاد داشته است.
قراین دیگری نشان میدهند، گروهی که
حسن بن محمد بن حنفیه ، صاحب کتاب الارجاء، آنان را
شیعه نامیده است، به تشکیل دولتی پیش از برپایی «قیام الساعه» اعتقاد داشته اند
و هم اینان بودند که حکومت بنی عباس را همین دولت میانگاشتند؛ چنانکه
سید حمیری نیز در شعری در مدح ابوالعباس، از ادامه خلافت این خاندان تا
هبوط عیسی سخن گفته است.
نخستین کاری که عباسیان در جهت استحاکام پایه های خلافت انجام دادند، از میان برداشتن ابوسلمه خلال بود که
ظاهراً در رقابتی بر سر قدرت بیشتر، با
ابومسلم خراسانی ، در بازگرداندن خلافت به آل علی علیهالسلام کوشش کرد و سرانجام در
توطئه ای از سوی ابومسلم و خلیفه به قتل رسید.
ابوالعباس پس از قتل ابوسلمه از
کوفه به
حیره رفت و سپس مرکز خلافت را در ۱۳۴ق به «انبار» منتقل کرد
و در آنجا کاخی برای خود بنا کرد.
هدف از این کار دوری از منطقه کوفه بود که خلیفه با آگاهی از گرایش مردم آن شهر به آل علی علیهالسلام، ادامه مرکزیت آن را به صلاح نمیدید، چنانکه ابومسلم نیز او را به ترک کوفه اندرز داد.
خلیفه پس از آن به قلع و قمع کامل امویان در
شام پرداخت.
عبدالله بن علی پس از درهم شکستن سپاه
مروان بن محمد در کنار
رود زاب، سر در پی او نهاد و به دستور خلیفه
دمشق را تصرف کرد و در کنار نهر ابی فطرس مروان را باز عقب راند. سرانجام به مروان دست یافتند
و سرش را بریدند و نزد ابوالعباس سفاح در کوفه فرستادند (۲۶
ذیحجه ۱۳۲)
و گفتهاند که خلیفه پیشانی سپاس به
خاک سایید.
ظاهراً پس از قتل مروان بیعت دیگری با ابوالعباس صورت گرفت، زیرا در برخی مآخذ از ۲۸ ذیحجه ۱۳۲ نیز به عنوان روز بیعت ابوالعباس نام برده شده.
در مدیحه ای هم که سید حمیری برای ابوالعباس سرود و گفتهاند به هنگام بیعت با او بوده است، یک بیت آن به قلع و قمع امویان در شام به توسط عبدالله بن علی تصریح دارد.
گفتهاند که عبدالله بن علی، در کنار نهر ابی فرس، در حالی که گروهی نزدیک به ۱۰۰ تن از امویان را امان داده بود، فرمان قتل عام داد و سپس بر پیکرهای نیمه جان آنان سفره چرمین بگسترد و به طعام نشست. آنگاه گورهای خلفای بنی امیه را شکافتند و باقیمانده اجسادشان را سوزاندند و خاکسترشان را به رودخانه ریختند.
به همین سبب به عبدالله بن علی لقب «سفاح» به معنی خونریز دادند
و
ظاهراً همین مسأله موجب خلط میان وی و ابوالعباس در کشتار امویان شده است.
روایتهایی مشابهی نیز از کشتار امویان در
مکه و
مدینه توسط
داوود بن علی گزارش شده است.
همچنین کشتارهایی در
بصره توسط
سلیمان بن علی صورت گرفت.
در
موصل نیز که اهل آن به ولایت محمد بن صول به بهانه آنکه «مولی» است، گردن ننهاده بودند، خلیفه، برادرش یحیی بن محمد را به ولایت آن دیار فرستاد و به گفته
ازدی قتل عام بسیار سختی در مسجد صورت گرفت.
ابوالعباس برادر خود ابوجعفر منصور را برای یکسره کردن کار ابن هبیره، حاکم
عراق ، گماشت. ابن هبیره که از لشکر
خراسان به فرماندهی قحطبه و فرزندش حسن در نزدیکیهای کوفه شکست خورده بود، اینک در
واسط پناه گرفته بود.
نخست میان دو لشکر نزاعهایی درگرفت، ولی با رسیدن خبر قتل مروان، لشکریان ابن هیبره دست از همکاری کشیدند و او تصمیم به جلب حمایت محمد بن عبدالله نفس زکیه گرفت، ولی جوابی از او دریافت نکرد.
منصور نیز کسانی را برای برقراری
صلح برانگیخت. سرانجام به ابن هبیره امان داده شد و خلیفه بر امان نامه او صحه گذارد، ولی گفتهاند ابومسلم که به وسیله
جاسوس خود، ابوالجهم، از وقایع خبر مییافت، خلیفه را به قتل ابن هبیره برانگیخت
و خلیفه از منصور قتل ابن هبیره را خواست، سرانجام، اندکی بعد وی را به قتل رساندند
پس از مرگ مروان شورشهایی در مخالفت با عباسیان در شام پدید آمد، مانند شورش حبیب بن مُرّة مُرّی که در بثنیه و حواران قیام، و جامه سپید در بر کرد. اما عبدالله بن علی که از سوی دیگر با شورش ابوالورد رو به رو شده بود، با حبیب بن مره صلح کرد
و سپس به ابوالورد پرداخت که با ابو محمد سفیانی، از نوادگان
یزید بن معاویه ، همداستان شده بود. ابوالورد در پیکار «مروج الاخرم» در پایان ۱۳۲ ق، با عده بسیاری از کسان خود کشته شد و
ابو محمد سفیانی نیز که به خونخواهی مروان برخاسته بود، پس از مدتی در حجاز گرفتار شد و بعدها در زمان منصور به قتل رسید.
در خلافت ابوالعباس دو شورش مهم دیگر نیز توسط شریک بن شیخ مهری و زیاد بن صالح از موالی بنی خزاعه در خراسان روی داد که هر دو به دست ابومسلم سرکوب شد.
نشانههایی در دست است که بر مبنای آنها
ظاهراً شورش زیاد بن صالح، نمی توانسته بدون حمایت ضمنی خلیفه برای جلوگیری از قدرت روزافزون و عنان گسیخته ابومسلم صورت گرفته باشد. گفتهاند که خلیفه «سَبّاع» نامی را که احتمالاً حامل
وعدههایی برای حکومت خراسان به زیاد بن صالح بود. پنهانی به خراسان گسیل کرده بود تا ابومسلم را ناگهانی بکشد، ولی ابومسلم متوجه شد و سَبّاع را از میان برداشت.
خلیفه نیز چاره ای جز
اظهار خشنودی از فرونشستن
فتنه زیاد و کشته شدن او نداشت. ابومسلم، پس از آن نیز، عیسی بن ماهان را که احساس میشد از همکاران و دوستان زیاد بن صالح است، به دست ابوداوود خالد ذهلی به کشتن داد و همین موجب بروز اختلاف میان او و خلیفه شد.
در این زمان به جنبش
خوارج نیز در
عمان ، اشاره شده است.
علویان و خاصه بنی الحسن، در زمان ابوالعباس گرچه فعالیت چندانی نداشتند، اما چنانکه گذشت، عبدالله بن حسن محض و فرزندش محمد بن عبدالله، معروف به نفس زکیه پیش از پیروزی عباسیان، در پس کسب قدرت بودند و فعالیتهای آنان از چشم عباسیان دور نبود. محمد نفس زکیه که خود را «مهدی» می پنداشت، در زمان ابوالعباس پنهان میزیست
و چون پدرش عبدالله به امر ابوالعباس برای
بیعت به کوفه آمد، از پاسخ صریح به خلیفه که از محمد میپرسید، طفره رفت تا خلیفه از او دست بدارد؛ ولی وقتی که ابوالعباس بر بیعت ستاندن از او، حتی از مدینه، تأکید کرد، عبدالله از دادن اطلاعات بیشتر در خصوص او شانه خالی کرد و ابوالعباس به
تهدید وی پرداخت.
با اینهمه، گزارشهایی در دست است که ابوالعباس برای جلب خشنودی
علویان ، با گشاده دستی بسیار، بخششهای هنگفتی به عبدالله بن حسن و دیگر علویان میکرده است.
مهم ترین حادثه در زمان ابوالعباس ورود ابومسلم در ۱۳۶ ق از خراسان به عراق بود که با لشکریان خود به شهر انبار درآمد و مورد استقبال خلیفه قرار گرفت.
مطابق روایتی، خلیفه ابومسلم را با نیرنگ به عراق کشانید و برای این کار از
ابوالجهم بن عطیه که چشم و گوش ابومسلم نزد ابوالعباس بود، استفاده کرد. ابوالعباس گویا از بیم سطوت و قدرت او در خراسان، می خواست او را از آن ولایت منتزع کند.
هم از این روی بود که ابوالعباس کوشید تا در عراق میان ابومسلم و لشکر خراسان اختلاف بیفکند.
ابومسلم از عراق قصد
حج کرد و خلیفه، برادر خود
ابوجعفر منصور را به سرپرستی کار حج گماشت. ابومسلم و منصور در راه بازگشت از حج بودند که خبر مرگ خلیفه بدیشان رسید.
ابوالعباس بر اثر
بیماری آبله درگذشت
و در انبار در قصر خود مدفون شد.
گفتهاند که ابوالعباس، اندکی پیش از
مرگ ، ابوجعفر منصور را به جای خویش گمارد و ولایت عهدی او را به برادرزاده اش
عیسی بن موسی واگذارد،
اما اخبار جانشینی منصور به جای ابوالعباس، توسط خود وی، نیازمند بررسی بیشتر و دقیق تری است.
با آنکه در آن ایّام، وزارت ـ چنانکه بعداً پدید آمد ـ معمول نبود، ولی نویسندگان متأخرتر، کسانی چون ابوسلمه خلاّل و
خالد بن برمک را وزیران سفّاح خوانده اند.
از ابوالعباس دو فرزند به نامهای محمد و ریطه برجای ماند. ۴ فرزند دیگر او به نامهای عباس و علی و ابراهیم و اسماعیل ظا پس از مرگ مروان شورشspan class=هراً در کودکی در گذشته بودند.
محمد به هنگام مرگ پدر کوچک تر از آن بود که در نزاعهای بعدی شرکت کند وlt;/ref بنابراین در حاشیه قرار گرفت.
گفتهاند که بعدها منصور او را به کارهایی گمارد که آخرین آنها ولایت
بصره بود. وی تا ۱۵۰ق زیست.
از آنجا که از محمد فرزندی باقی نماند، نسل او نیز ادامه نیافت.
از دوران خلافت ابوالعباس،
سکههایی نیز در دست است که بیشتر به شهرهای کوفه و بصره و دمشق مربوط میشود و بر آنها آیاتی از
قرآن کریم ، نقش شده است.
سخنانی از نظم و نثر به ابوالعباس سفاح نسبت داده شده است.
به گفته
ابن مرتضی ، ابوالعباس به «
عدل » اعتقاد داشته است،
اما دلیل این سخن روشن نیست. اگرچه در دوران خلافت ابوالعباس، بنی مروان ساقط شدند و خاندان بنی عباس به پی ریزی مبانی سیاسی ـ اعتقادی پرداختند، اما استحکام بخشیدن به این مبانی، بیشتر در روزگار ابوجعفر منصور صورت گرفت، زیرا دوران کوتاه خلافت ابوالعباس، به رغم همه دشواریها، با ایام خلافت منصور و مخاطراتی که از هر سوی دستگاه خلافت عباسی را تهدید میکرد و وی با هوشمندی و زیرکی خاص خود توانست با آنها مقابله کند، به هیچ روی قابل مقایسه نیست.
(۱) آبی، منصور بن حسین، نثر الدر، به کوشش محمد علی قرنه، قاهره، الهیئه العامه المصریه للکتاب.
(۲) ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبـة الله، شرح نهج البلاغـة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۷۹ق/۱۹۶۰ م.
(۳) ابن ابی شیبه، عبدالله بن محمد، المصنف، به کوشش مختار احمد ندوی، بمبئی، ۱۴۰۲ق/ ۱۹۶۰ م.
(۴) ابن اثیر، الکامل.
(۵) ابی اعثم کوفی، احمد بن علی، الفتوح، حیدرآباد دکن، ۱۳۵۹ق/ ۱۹۷۵ م.
(۶) ابن حبیب، محمد، المحبر، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد دکن، ۱۳۶۱ق/ ۱۹۴۲ م.
(۷) ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۵ق/ ۱۹۰۷ م.
(۸) ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، لسان، المیزان، حیدرآباد دکن، ۱۳۳۱ق/ ۱۹۱۳ م.
(۹) ابن حزم، علی بن احمد، جمهرة انساب العرب، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳ م.
(۱۰) ابن خلدون، مقدمه، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
(۱۱) ابن خلکان، وفیات.
(۱۲) ابن طقطقی، محمد بن علی، الفخری، بیروت، ۱۴۰۰ ق.
(۱۳) ابن عبدربه، احمد بن محمد.
(۱۴) العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، قاهره، ۱۳۶۸ق/ ۱۹۴۸ م.
(۱۵) ابن عساکر، علی بن هبـة الله، تاریخ مدینـة دمشق، تراجم النساء، به کوشش سکینه شهابی، دمشق، ۱۴۰۲ق/ ۱۹۸۲ م.
(۱۶) ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰ م.
(۱۷) ابن ماجه، محمد بن یزید، السنن، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، ۱۳۷۳ق/ ۱۹۵۴ م.
(۱۸) ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزلـة، به کوشش دیوالدو یلتسر، بیروت، ۱۳۸۰ق/ ۱۹۵۴ م.
(۱۹) ابن منظور، لسان.
(۲۰) ابوالفرج الصفهانی، الاغانی، بولاق، ۱۲۸۵ ق.
(۲۱) ابوالفرج الصفهانی، مقاتل الطالبیین، به کوشش احمد صقر، قاهره، ۱۳۶۸ق/ ۱۹۳۹ م.
(۲۲) ابو نعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیـة الاولیاء، قاهره، ۱۳۸۷ق/ ۱۹۶۷ م.
(۲۳) احمد بن حنبل، مسند؛ قاهره، ۱۳۱۳ ق؛
(۲۴) اخبار الدوله العباسیه، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م.
(۲۵) ازدی، یزید بن محمد، تاریخ الموصل، به کوشش علی حبیبه، قاهره، ۱۳۸۷ق/ ۱۹۶۷ م.
(۲۶) بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ق/ ۱۹۷۸ م.
(۲۷) تاریخ الخلفاء، به کوشش پ گریازنویچ، مسکو، ۱۹۶۷ م.
(۲۸) جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، به کوشش عبدالله صاوی، قاهره، ۱۳۵۷ق/ ۱۹۳۸ م.
(۲۹) خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ ق/ ۱۹۳۱ م.
(۳۰) دینوری، احمد بن داوود، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۳۷۹ق/ ۱۹۵۹ م.
(۳۱) ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، حوادث سالهای ۸۱ ـ ۱۰۰ق، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۱۱ ق.
(۳۲) ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، حوادث سالهای ۱۴۱ ـ ۱۶۰ ق، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸ م.
(۳۳) ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش اکرم بوشی و شعیب ارنؤوط، بیروت، ۱۴۰۴ق/ ۱۹۸۴ م.
(۳۴) ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۳۸۲ق/ ۱۹۶۳ م.
(۳۵) زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، به کوشش سامی مکی عانی، بغداد، ۱۹۷۲ م.
(۳۶) زبیری، مصعب بن عبدالله، نسب قریش، به کوشش لوی پرووانسال، قاهره، ۱۹۵۱ م.
(۳۷) زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار، به کوشش سلیم نعیمی، بغداد، ۱۴۰۰ق/ ۱۹۸۰ م.
(۳۸) سیوطی، تاریخ الخلفاء، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره، ۱۳۷۹ق/ ۱۹۵۹ م.
(۳۹) شعبان، محمد عبدالحی، الثورة العباسیـة، ترجمه عبدالحمید حبیب قیسی، دارالدراسات الخلیجیـة.
(۴۰) صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، به کوشش درتئاکراوولسکی، بیروت، ۱۴۰۲ق/ ۱۹۸۲ م.
(۴۱) صولی، محمد بن یحیی، الاوراق، اخبار الشعراء، به کوشش هیورث دن، قاهره، ۱۹۳۶ م.
(۴۲) طبری، تاریخ.
(۴۳) العیون و الحدائق، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۹ م.
(۴۴) قلقشندی، احمد بن علی، مآثر الاناقـة، به کوشش عبدالستار احمد فراج، کویت، ۱۹۶۴ م.
(۴۵) کلبی، هشام بن محمد، نسب معد الیمن الکبیر، به کوشش محمود فردوس عظم، دمشق، دار الیقظـة العربیـة.
(۴۶) مبرد، محمد بن یزید، الکامل، به کوشش محمد احمد دالی، بیروت، ۱۴۰۶ق/ ۱۹۸۶ م.
(۴۷) متقی هندی، علی بن حسام الدین، البرهان، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، ۱۳۹۹ م.
(۴۸) مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۹۳ م.
(۴۹) مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۳۸۵ق/ ۱۹۶۶ م.
(۵۰) مقدسی، مطهر بن طاهر، البد، و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، ۱۹۱۶ م.
(۵۱) نرشخی، محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، به کوشش مدرس رض/spanوی، تهران، ۱۳۶۳ ش.
(۵۲) نعیم بن حماد، کتاب الفتن، نسخه خطی کتابخانه موزه بریتانیا؟، شم ۹۴۴۹.
(۵۳) هروی، علی بن ابی بکر، الاشارات الی معرفـة الزیارات، به کوشش سوردل دمشق، ۱۹۵۳ م.
(۵۴) هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲ م.
(۵۵) یاقوت، معجم الادباء، به کوشش مارگلیوث، قاهره، ۱۹۲۳ م.
(۵۶) یعقوبی، احمد بن اسحاق، التاریخ، بیروت، ۱۳۷۹ق/ ۱۹۶۰ م.
(۵۷) یغموری، یوسف بن احمد، نورالقبس، مختصر المقتبس محمد بن عمران مرزبانی، به کوشش ردولف زلهایم، ویسبادن، ۱۳۸۴ق/ ۱۹۶۴ م.
(۵۸) قاضی، وداد، الکیسانیه فی التاریخ والادب، بیروت، ۱۹۷۶ م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابوالعباس سفاح»، ج۵، شماره۲۳۱۳.