آلحسول
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آلِ حَسول، یا حَسّول، حَسوله،
خاندان علمی و ادبی
ایرانی که چندی در
سده ۴ و ۵ق/۱۰و ۱۱م عهدهدار
وزارت و دبیری
آل بویه شاخه
ری و
غزنویان و
سلجوقیان بودند.
از نیای این خاندان، حسن بن حَسّول یا حَسّوله، جز نام وی
اطلاعی در دست نیست، اما احتمال هست که مراد
نوری از «شیخ
ابومحمد بن حسوله بن صالحان قمی» ازجمله
مشایخ حدیث، همو بوده باشد، خاصه که از معاصران وی میتوان دریافت که در روزگار آل بویه میزیسته است، اما
شهرت وی که «قمی» یاد شده، اظهارنظر قطعی در این باب را دشوار میسازد، چه غالب
مورخان شهرت او را
همدانی گفتهاند.
نخستین کس از این خاندان که در میان ادیبان و دبیران دستگاه
آل بویه از او یاد شده، ابوالقاسم علی بن حسن بن حسول است که در دستگاه صاحب بن عبّاد،
نویسنده و
وزیر نامدار آن دوره، پیشه دبیری
داشته و طرف توجه
ادیبان و
شاعران وابسته به این دستگاه بوده است.
یاقوت اشاره میکند که
ابوالحسن احمد بن فارس لغوی (د ۳۹۰ق/۱۰۰۰م) نویسنده کتاب
المجمل در
لغت،
اشعاری توسط وی نزد عبدالصمد بن بابک شاعر که به
ری آمده و
ابن فارس توقع داشت به دیدار او بیاید، ارسال داشت. ابوالقاسم حسول خود نیز از جمله ادیبان بزرگی به شمار میرفت که به گفته
ثعالبی «در
کتابت و
بلاغت به او مثل زنند». نیز
ابوحیان توحیدی از سخنانی که میان ابوالقاسم و صاحب بن عبّاد در باب
حدوث و قِدم جهان رفت، یاد کرده است.
ابوریحان بیرونی هم
به مناسبتی از او سخن گفته است. با این همه، به تصریح
پسرش ابوالعلاء
محمد، وی چندی
مغضوب صاحب شد و به
زندان در افتاد. ابوریحان بیرونی، نقل میکند که
پدرش در
خواب مژده
آزادی یافت و یک
هفته بیش نیامد که از
بند برست،
اما
یاقوت اشاره میکند که ابوالقاسم از زندان
رقعتی به صاحب بن عبّاد نگاشت و از
گناه خویش
بخشایش خواست. صاحب بر پشت همان رقعت،
حکم آزادی او را صادر کرد.
مشهورترین
عضو این
خاندان، ابوالعلاء
محمد بن ابی القاسم علی ابن حسول، ملقّب، به صفی الملک، الوزیرالصفی، و صفی الحضرتین است. وی از
همدان برخاست و در
ری پرورش یافت و نزد
احمد بن فارس و صاحب عبّاد
دانش آموخت.
سپس به دنبال
پدر، به کار نویسندگی در
دیوان رسائل مشغول شد و روزگاری دراز در این
پیشه بود. او یک چند
وزارت شاهنشاه، مجدالدوله
دیلمی را داشته و خود به این تصریح کرده است.
ظاهراً
لقب الوزیرالصفی الحضرتین را باید پس از ورود به
دربار غزنویان یافته باشد. اینکه
قزوینی او را
وزیر شاهنشاه دانسته، موجب شده که
شوشتری،
بدون توجه به سنوات مورد بحث و
معاصران وی، او را وزیر عضد الدوله پندارد. به هرحال چون «رایت
محمودی در ری درخشیدن گرفت»، به
غزنه رفت
و «
محمود او را دبیری فرمود».
سپس که نوبت به
سلطان مسعود رسید، به
ریاست دیوان رسائل در ری برگزیده شد و رهسپار آن
دیار گشت.
ثعالبی او را به
نیشابور، در راه ری، دیده و «از فروغ
دانش او بهره گرفته است».
ابوالعلاء که
عمر دراز یافت، با
انقراض غزنویان به خدمت
سلجوقیان پیوست و در دیوان عمیدالملک کُنْدُری به خدمت پرداخت. آنگاه که بَساسیری در
بغداد بر
خلیفه شورید، عمیدالملک به فرمان
طغرل میبایست نامهای در پاسخ ایتگین شحنه فراری
بغداد بنویسد، صفی ابوالعلاء را که
نقیب یا «بقیّت کتاب فاضل بود بخواند و نامه ایتگین را به او داد و فرمود که این را جوابی مختصر و مفید میباید».
ابوالعلاء بر پشت نامه ایتگین این
آیه قرآن مجید را نوشت: «اِرْجِعْ اِلَیْهِم فَلَنَأتِیَنَّهُم بِجُنُودٍ لاقِبَلَ لَهُم بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُم مِنْها اَذِلَّهً وَهُم صاغِرُونَ»: به سوی ایشان بازگرد. به زودی با
لشکری انبوه بر سر ایشان خواهیم تاخت که تاب پایداری با آن را نداشته باشند و ایشان را خوار و زبون از آنجا خواهیم راند
این پاسخ،
وزیر و طلسان را خوش افتاد و او از سوی
طغرل خلعت یافت.
ابوالعلاء از
نویسندگان و
ادیبان مشهور به شمار میرفته و با
ادیان نامور روزگار خود
مکاتبه و
مراوده داشته است. ابوسعد منصور بن حسن آوی
مؤلف تاریخ ری که یک چند وزارت مجدالدوله را داشته، از ستایندگان او بوده و چکامه ای بلند برای او فرستاده است
نیز او را ستوده و اشارت کرده که «او را در ری دیدم و
قصیده خویش را برایش خواندم. چنان در شگفت شد که گفت اگر زانوانم سست نمیبودند، به
رقص درمی آمدم»،
اشعاری هم از او باقی است.
با آنکه او در اصل
همدانی بود،
ابیاتی در نکوهش همدانیان از او نقل شده است.
شوشتری او را ابوالعلاء بن بَطّه نامیده است. این اشتباه ظاهراً از بیتی که ابوالعلاء در آن «
ابن بطّه»
تخلّص کرده
برخاسته است. همین بیت را دلیلی بر آنکه وی مردی «
شیعی و
معتقد بوده» دانستهاند.
ابن شهر آشوب،
نیز او را از شعرای
مجاهد اهل بیت دانسته است. با این همه، شگفت است که چگونه توانسته از چنگ
محمود غزنوی،
سلطان متعصب شیعی ستیز برهد و حتی در
دربار او به خدمت پردازد و «صفی الحضرتین» گردد. ظاهراً
کتاب فضل الاتراک را ـ شاید در مقابل کتاب التاجی صابی در
فضایل دیلمیان ـ در همین ایام برساخته است. کتاب مذکور (چ ۱۹۴۰م،
استانبول، به کوشش عباس عزاوی) از کهنترین و مهمترین آثار
عربی در باب
ترکان به شمار میرود.
ابوالعلاء
محمد سرانجام در ۴۵۰ق/۱۰۵۸م،
و به قولی پیش از آن درگذشت.
آخرین کس از آل حسول که به
فضل و
ادب شهره است، اوحدالملک ابوطاهر حسن بن احمدبن حسول، پسرعم ابوالعلاء است.
ثعالبی او را در زمره شاعران، چنین یاد کرده است: «ملقّب به استاد اوحدالملک و نامزد وزارت و پسرعموی ابوالعلاء است. وی را
بلاغتی فزون است و شعری که به رغم واژه های عادی آن، مفاهیمی دور را
اراده میکند». آنگاه نمونههایی از
نظم و
نثر را میآورد.
ابوطاهر حسول ازجمله کسانی بوده که
شیخ الرئیس ابوعلی سینا در
همدان و
اصفهان با او
مکاتبه داشته است. پارهای از نامههای مذکور اکنون برجاست.
از پایان کار و
مرگ وی اطلاعی در دست نیست.
(۱) ابن خلکان
احمد بن
محمد، وفیات الاعیان، به کوشش
محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، ۱۳۹۸ق.
(۲) ابن شهر آشوب
محمد بن علی، معالم العلماء، به کوشش عباس اقبال، تهران.
(۳) ابوحیان توحیدی، الامتاع والمؤانسة، به کوشش
احمد امین و احمدالزین، قاهره، ۱۹۳۹م.
(۴) باخرزی
ابوالحسن، دمیة القصر، به کوشش سامی مکی العانی، بغداد، ۱۹۷۱م.
(۵) بیرونی ابوریحان، تحدید نهایات الاماکن، ترجمه
احمد آرام، دانشگاه تهران، ۱۳۵۲ش.
(۶) بیهقی علی بن زید، تاریخ بیهق، به کوشش
احمد بهمنیار، تهران بنگاه دانش، ۱۳۱۷ش.
(۷) بیهقی علی بن زید، تتمة صوان الحکمة، لاهور، دانشگاه پنجاب، ۱۹۳۵م، حواشی.
(۸) ثعالبی ابومنصور، تتمة الیتیمة، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۹) راوندی
محمد بن علی، راحة الصدور، به کوشش
محمد اقبال، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۴ش.
(۱۰) شوشتری قاضی نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، اسلامیه، ۱۳۷۵ق.
(۱۱) صفدی خلیل بن ابیک، الوافی بالوفیات، به کوشش دیرینگ، ویسبادن، ۱۳۸۹ق.
(۱۲) قزوینی رازی، نصیرالدین عبدالجلیل، النقض، به کوشش جلال الدین محدّث، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۸ش.
(۱۳) کتبی،
محمد بن شاکر، فوات الوفیات، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارصادر، ۱۹۶۷م.
(۱۴) نوری طبرسی میرزا حسین، مستدرک الوسائل، تهران، مطبعة الاسلامیة، ۱۳۸۲ق.
(۱۵) نیشابوری ظهیرالدین، سلجوقنامه، تهران، ۱۳۳۲ش.
(۱۶) یاقوت حموی، ابوعبدالله، معجم الادباء، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۰ق.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «آلحسول»، ج۱، ص ۴۰۸.