آقاخان (عنوان)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آقاخان، عنوان
امامان بخش عمدهای از اسماعیلیان نزاری
جهان که از دوره
فتحعلیشاه قاجار (۱۲۱۲-۱۲۵۰ق/۱۷۹۸-۱۸۳۵م) به هنگام پیشوایی
حسنعلیشاه ، چهل و ششمین
امام اسماعیلی ، اطلاق آن برایشان معمول گردید.
اینان به ترتیب عبارتند از:
۱.آقاخان اول، محمدحسن حسینی یا حسنعلشاه (۱۲۱۹-۱۲۹۸ق/۱۸۰۴-۱۸۸۱م).
جدّ وی میرزاابوالحسنخان یا سیدابوالحسنخان، معروف به سیّدکَهَکی، حکمران
کرمان ، چون در حمله
لطف علیخان زند به کرمان از حفظ شهر بازماند، از سوی
آقامحمدخان قاجار از مقام خود برکنار گردید. و در
کهکِ قم گوشهنشینی گزید.از آن پس او تنها به انجام وظایف خود به عنوان رهبر
مذهبی اسماعیلیان و دریافت
زکات و
نذوراتی که از دورترین مناطق اسماعیلینشین به وی پرداخت میشد بسنده میکرد.
پس از مرگ وی
فرزندش شاه خلیلاله در ۱۱۹۴ق/۱۷۸۰م به
امامت رسید و در ۱۲۳۰ق/۱۸۱۵م از مقر خود، دولتآباد از آبادیهای محلات که در اقطاع وی بود، به
یزد آمد تا به پیروان اسماعیلی خود در کرمان و
شهر بابک و
هند نزدیکتر باشد. ۲
سال پس از ورود وی به این شهر، در نزاعی میان پیروان وی تنی چند از اهالی محلی در
بازار یزد، کشمکشهای فرقهای بالا گرفت. طرفهای غیراسماعیلی نزد میرزاجعفر صدرالممالک شکایت بردند. شیخملاحسین یزدی داوطلب شد که اسماعیلیان
متهم را دستگیر کند. او همراه عدهای به
منزل شاه خلیلالله که متهمان به او متوسل شده بودند، حمله برد. در برخوردی که پیش آمد، شاه خلیلالله کشته شد. در پی این واقعه فتحعلیشاه برای جلوگیری از پیامدهای بعدی، مسببان حادثه ـ صدرالممالک و ملاحسین یزدی ـ را به
تهران فرا خواند و کیفر کرد.
پسر ۱۳ ساله شاهخلیلالله، حسنعلیشاه یا چنانکه خود گوید، محمدحسن حسینی
همراه
مادرش به دربار فتحعلیشاه در تهران آمد. در دربار مادر و فرزند از احترام و اوجه فراوانی برخوردار گردیدند و فتحعلیشاه
دختر بیست و چهارم خود، سرو
جهان ، را با ۲۳ هزار تومان هزینه
عروسی به
عقد حسنعلیشاه درآورد و به او
لقب آقاخان اول داد.
این وصلت سرآغاز و نقطه عطفی در
حیات سیاسی حسنعلیشاه بود. پس از مرگ فتحعلیشاه، آقاخان اول همراه غلامحسینخان سپهدار از
محلات عازم
پایتخت گردید تا بر تخت نشستن محمدشاه را تبریک گوید. در این
سفر نیروی نظامی کوچکی او را همراهی میکرد.
محمدشاه به صلاح دید
میرزاابوالقاسم فراهانی حکومت کرمان را به وی سپرد.
آقاخان برای چیرگی بر اوضاع آن سامان، عطاءاللهیهای کرمان را به فرماندهی برادر خود سردار ابوالحسنخان برای تصرف
قلعههای بم و
نرماشیر به آن سامان فرستد. پس از پیروزی در نبردهای محلی و انتظام امور، علیرضا مستوفی از جانب آقاخان برای اعلام خبر پیروزی و تقدیم
مالیات سالانه به دربار رفت. در آنجا بنا به گفته آقاخان، حاجمیرزاآقاسی صدراعظم محمدشاه که بر سر رهبری طریقه نعمتاللهی با حاج زینالعابدین شروانی رقابت داشت و آقاخان را حامی وی میپنداشت، فرستاده یاد شده را فریفت و توسط او
ذهن شاه را نسبت به اعمال و رفتار آقاخان مشوب ساخت.
آقاخان تصمیم گرفت تا رفع بدگمانی شاه در ارگ بم متحصن شود (۱۲۵۵ق/۱۸۳۹).
محمدشاه که این حرکت را بر ضد خود میپنداشت، سهرابخان را برای سرکوب وی به کرمان فرستاد. آقاخان برادران خود، سردار محمدباقرخان و سردار ابوالحسنخان را از راور و بمپور به بم فرا خواند. وی و افرادش ۱۴ ماه در ارگ بم در
محاصره بودند. در این هنگام آقاخان، سردار ابوالحسنخان را به
فارس فرستاد تا گذرگاه امنی برای رفتن او به
تهران و دادن گزارش حال خود به شاه تدارک ببیند. فریدونمیرزا فرمانفرمای فارس، محمدصادقخان برادرزاده فتحعلیشاه راب رای میانجیگری به بم فرستاد. آقاخان و افرادش قلعه را ترک کردند، اما پس از تسلیم او را ابتدا به کرمان و سپس به تهران آوردند.
مقارن ین احوال و هنگام بازگشت محمدشاه از
هرات ، آقاخان در
شاه عبدالعظیم متحصن گردید و سرانجام مورد
عفو شاه واقع شد.
آقاخان پس از شکست در نخستین حرکت سیاسی و نظامی خود، به املاک خانوادگیش در محلات بازگشت و ۲
سال در آن حوالی ماند. در ۱۲۵۶ق/۱۸۴۰م محمدشاه به دلیجان، نزدیک محلات، سفر کرد. آقاخان به بهانه
شکار از رفتن به حضور شاه سرباز زد و با فرستادن قاصدی اجازه خواست همراه خانوادهاش برای سفر
مکه ایران را ترک گوید. شاه پذیرفت. آقاخان ابتدا خانواده خود را از طریق
عتبات از
ایران خارج کرد.
سپس در چهارم
رجب ۱۲۵۶ق/اول سپتامبر ۱۸۴۰م، همراه جمعی از پیروان خود محلات را به قصد جنوب ایران و کرمان ترک گفت. از این پس دوگانگی آشکاری در نقل وقایع به چشم میخورد.
آقاخان بنا به قول خود در اثنای سفر به حکومت کرمان گمارده شد و چون همهجا با مزاحمت حاکمان محلی برای عبور و رسیدن به کرمان روبهرو گردید، مصمم شد برای
دفاع از خود به پایداری برخیزد.
اما در واقع قبل از حرکت از محلات وی اقدام به گردآوری نیرو و خرید
اسبان تیزرو کرده بود.
وی پس از بیرون آمدن از محلات، با کمک دبیر خود میرزااحمد (یا میرزاحبیبالله) اصفهانی که در شبیهنگاری مهارت داشت،
سندی مهر شده به
مُهر شاهی
جعل کرد که به موجب آن حکومت کرمان به وی سپرده شدهاست. او همراه این فرمان جعلی، مکتوبی از جانب خود به حاکمان محلی نگاشت و آنان را به همراهی خواند. آقاخان صبح روز ۱۵ رجب ۱۲۵۶ق/۱۲ سپتامبر ۱۸۴۰م از حوالی یزد عازم کرمان گردید. غروب همان روز،
بهمن
میرزا بهاءالدوله حاکم یزد که نامه
حاجمیرزا آقاسی را مبنی بر جعلی بودن فرمان انتصاب آقاخان دریافت کرده بود، با دستهای از سپاهیان خود به تعقیب وی پرداخت.
پس از برخوردی کوتاه، آقاخان راه
قلعه کالمند را در پیش گرفت
و با
جنگ و گریز از کالمند به شهر بابک از مراکز قدیمی پیروان خود گریخت.
هنگام وود او به شهر بابک، محمدعلیخان حاکم قبلی شهر، در پی بازپس گرفتن قلعه شهر بابک از کهندلخان، خدارحمخان و مهردلخان، سرداران
افغانی بود. آقاخان به کمک او شتافت و پس از ۳ روز محاصره، قلعه گشوده شد. آنگاه آقاخان برادر خود محمدباقرخان را به سیرجان فرستاد و خود به رومنی، از
روستاهای شهر بابک، رفت و با شنیدن خبر محاصره شدن محمد باقرخان و همراهان او در قلعه حاجدرویش زیدآباد سیرجان توسط فضلعلیخان حاکم کرمان، به کمک
برادر شتافت. از فضلعلیخان شکست خورد و ناچار شد به
فارس بگریزد.
در
محرم ۱۲۵۷ق/فوریه ۱۸۴۱م آقاخان پس از تجهیز نیرو به کمک انگلیسیها، که سعیدخان بلوچ را با
توپخانه و مهمات
جنگی به یاری او فرستاده بودند، راه کرمان را در پیش گرفت.
علیخان لاری از فارس و فضلعلیخان بیگلربگی کرمان مأمور مقابله با وی شدند.
آقاخان در چند نبرد نیروهای فضلعلیخان را شکست داد.
در همین احوال علیخان لاری که با خانواده آقاخان سوابق دوستی داشت، با ادعای همدلی با او، وی را به قلعه مشیز خواند.
آقاخان پس از آگاهی از همدستی نهانی علیخان لاری و بیگلربیگی کرمان، مشیز را به مقصد بم از قلعه ریگان، از بلوک نرماشیر در سر حد
بلوچستان ، با فضلعلیخان بیگلربیگی به رویارویی نهایی پرداخت. او در این نبرد شکست خورد
و مصمم شد از راه
بندرعباس به
هند بگریزد، اما تصمیم خود را تغییر داد و از راه
کویر لوت به
خراسان رفت.
آقاخان از خراسان از راه
قاین و لاش عازم
افغانستان شد و روز ۱۷
ذیقعده ۱۲۵۸ق/۲۰ دسامبر ۱۸۴۲م وارد
قندهار گردید.
بدینسان، بساط امامت اسماعیلی از ایران برچیده شد. در بررسی دلایل و انگیزههای شورش آقاخان که میتوانست به تجزیه جنوب شرقی ایران منجر شود، باید به نقش
انگلیس و علایق استراتژیک آن کشور در جنوب و جنوبشرقی ایران توجه داشت. همسویی آقاخان با سیاستهای انکلستان، پس از خروج از
خاک ایران، در سِند نیز ادامه یافت.
اقامت او در سند با شورشهای ضد انگلیسی همزمان گردید. چون قندهار در معرض حمله
صفدر جنگ قرار گرفت، وی همراه نیروهای انگلیسی از آن شهر بیرون آمد
و طی
نامهای به لرد مکناتن پیشنهاد کرد هرات را به تصرف درآورد تا شاهشجاع از سوی انگلستان بر آن حکومت کند،
اما کوششهای وی در مقابه با مقاومتهای محلی در سند با شورشهای ضدانگلیسی همزمان گردید. چون قندهار در معرض حمله
صفدر جنگ قرار گرفت، وی همراه نیروهای انگلیسی از آن شهر بیرون آمد
و طی نامهای به لردمکناتن و سرجیمز اوترام) سردار افغانی را به تخلیه کراچی و تسلیم در مقابل قوای انگلیس تشویق کرد.
او با پیشنهاد کمک به نصیرخان به اردوی وی رفت و پس از آگاهی از نقشه شبیخون به نیروهای انگلیسی در چهاونی، انگلیسیها را «محض رضای الهی» از این امر آگاه ساخت.
سپس از راه حیدرآباد راهی جرکه شد تا در شورشهای خانهای
بلوچ ، نیروهای انگلیس را یاری دهد.
پس از آن به رغم بیمهریهایی که از دولت انگلستان، بهویژه در قضیه بازپس گرفتن
اموال به غارت رفتهاش از بلوچها دید، در سرکوب بلوچهای سرحدات ایران به کمک آنها شتافت.
آقاخان در
رمضان ۱۲۶۰ق/سپتامبر ۱۸۴۴م سفر خود در آن سرزمین آغاز کرد.
در ۲۷
صفر ۱۲۶۳ق/۱۴ فوریه ۱۸۴۷م
وزیر مختار انگلستان در هند از دولت ایران در مورد بازگشت آقاخان به ایران پرسش کرد. حاج میرزاآقاسی در
ربیعالاول ۱۲۶۳ق/فوریه ۱۸۴۷م در پاسخ، ضمن یادداشتی به شیل سفیر انگلیس با بازگشت آقاخان به شرط اینکه از راه کرمانشاهان یا فارس باشد، موافقت کرد.
در جمادیالاول/آوریل همان سال، دولت ایران به موجب ماده دهم پیمان ۱۲۲۹ق/۱۸۱۴م درباره استرداد مخالفان، تسلیم وی را خواستار شد.
دولت انگلستان به سبب خدمات او از قبول این تقاضا سرباز زد. اما بنا به درخواست مجدد ایران برای اخراج آقاخان از
بمبئی ، موجبات سفر او را به کلکته فراهم ساخت.
آقاخان در جمادیالاول ۱۲۶۳ق/آوریل ۱۸۴۷م راهی بنگال شد و پس از مدتی اقامت در اکبر آباد به
کلکته رفت. پس از مرگ محمدشاه در ۶ شوال ۱۲۶۴ق/۴ سپتامبر ۱۸۴۸م، آقاخان تلاش خود را برای بازگشت به ایران از سر گرفت. او در نامهای از
امیرکبیر این خواهش را پذیرفت به این شرط که «بهطور فراری او را به سرحدداران دولت علیّه بسپارند».
آقاخان با فرستادن
هدایایی برای
ناصرالدین شاه تلاش کرد موافقت دربار قاجار را برای بازگشت به ایران جلب کند. او کوشش خود را برای تطمیع
میرزاحسینخان سپهسالار ، کنسول ایران در بمبئی، به کار بست
و با پرداخت ۱۵۰ هزار روپیه، به نام برنده شدن در شرطبندی مسابقات اسبدوانی به میرزاحسینخان سپهسالار، کوشید حمایت او را جلب کند.
بعدها میرزا حسین سپهسالار در دوران صدارت خود کوشید تا با تربیت دادن وصلت جلالشاه پسر آقاخان و یکی از دختران ناصرالدین شاه، روابط دوست سخاوتمند خود را با دربار قاجار تحکیم بخشد.
پس از
قتل امیرکبیر در دوران صدارت میرزاآقاخان نوری، به سبب برخی برخوردهای شخصی میان وی و اقاخان، موضوع بازگشت او مسکوت ماند
و میانجیگری بردپالمرستون نیز سودی نبخشید.
آقاخان دوران اقامت خود را در هند با آرامش و در نوعی انزوای سیاسی،
به رهبری مذهبی پیروان خود و پرداختن به ورزشهای مورد علاقهاش مانند
شکار ، پرورش
اسب و شرکت در مسابقات اسبدوانی گذراند.
بخش عمدهای از پیروان او در
هند ، خوجهها، اسماعیلیان نزازی، که غالباً از اقشار
ثروتمند و بازرگان بودند، تشکیل میدادند.
این امر قدرت مالی و رونق دستگاه وی را افزونتر کرد. مهمترین رویداد وی بر خوجههای بمبئی تشکیل شد. گروهی از خوجههای بمبئی طی اقامه دعوایی به دادگاه بمبئی، امامت اقاخان را بر خود نپذیرفته، از پرداخت
مالیات به او خودداری کرده بودند. جلسات این دادگاه در
ذیحجه ۱۲۸۲ق/آوریل ۱۸۶۶م به ریاست سرجوزف آرنولد در بمبئی تشکیل شد. آقاخان با ارائه مدارک فراوان در باب
نسب خود و طرح مباحث الهیات اسماعیلی برای اثبات
امامت خود تلاش کرد. رأی دادگاه در ۳ رجب ۱۲۸۳ق/۱۱ نوامبر ۱۸۶۶م به سود وی صادر شد.
مطالب مطروحه در
دادگاه و انبوه
شواهد و
مدارک گرد آمده، توجه بسیاری از دانشمندان و مورخان را به ادبیات، تاریخ و مباحث کلامی اسماعیلیان جلب کرد و انگیزه مطالعات وسیع در این زمینه شد.
آقاخان، کمی قبل از مرگ، از انگلستان تقاضای پناهندگی کرد و دولت بریتانیا پس از پذیرش درخواست وی به او
لقب والاحضرت
بخشید.
آقاخان اول در بمبئی درگذشت.
پیکر او را پس از
تشییع باشکوه، در باغ حسنآباد محله مذکائون بمبئی در سردابهای که با
تربت سیدالشهداء تبرک یافته بود، به
خاک سپردند.
از او ۳
پسر و ۳
دختر ، حاصل ۳بار
ازدواج ، بهجا ماندند. پسرانش علیشاه، اکبرشاه و
جنگیشاه بودند که پس از مرگش علیشاه، پسر او را از سروجهان دختر فتحعلیشاه، به نام آقاخان دوم به امامت رسید.
آقاخان دارای ذوق ادبی نیز بود. او مجموعه یادداشتهای خود را درباره وقایع زندگیش، بهویژه در روزگار اقامت در ایران، با نثری شیوا زیر عنوان عبرتافزا نگاشتهاست.
این اثر در ۱۲۷۸ق/۱۸۶۱م در بمبئی چاپ و منتشر شد. در ایران یکبار به کوشش کوهی کرمانی و بار دیگر قسمتهایی از آن در کتاب آقاخان محلاتی تألیف محسن سباعی منتشر شدهاست.
از شاعران معاصر وی، قاآنی او ا در قصیدهظای به مناسبت گمارده شدن به حکومت کرمان، ستایش کردهاست.
میرزااحمد وقار نیز یک مثنوی در ستایش او سرودهاست.
۲. آقاخان دوم (۱۲۴۶-۱۳۰۲ق/۱۸۳۰-۱۸۸۵م). علیشاه پسر آقاخان اول در ۱۲۹۸ق/۱۸۸۱م با عنوان آقاخان دوم جانشین او شد.
علیشاه در
محلات به
دنیا آمد و در
کراچی سکونت گزید.
همسر وی بیبی شمسالملوک فرزند شمسالدوله دختر فتحعلیشاه بود.
آقاخان دوم گرایشهای
صوفیانه و توجه ویژهای به شخصیتهای صوفی دوران خود داشت. او قبل از عزیمت به
هند در
کاظمین مجاور بود و به دلالت آقاصابر علی جرقویهای از ارشادِ رحمتعلیشاه بهرهمند گردید. دوران امامت آقاخان دوم کوتاه بود.
در زمینه فعالیتهای
سیاسی ، عضویت وی در مجبس مقننه بمبئی در دوران حکومت سرجیمز فرگوسن
و نیز ریاست جمعیت اتحاد
اسلامی درخور توجهاست. او سیاست دوستی با انگلستان را پی گرفت و از طرف ملکه ویکتوریا ملقب به شوالیه گردید.
جانشین ویکتوریا، ادوارد هفتم نیز از دوستان بسیار نزدیک اقاخان دوم محسوب میشد.
در دوران او
ثروت خانواده و سپردههای مالی آنان در بانکهای انگلیس افزایش چشمگیری یافت.
آقاخان دوم، پس از ۴ سال امامت در ۵۵ سالگی در شهر پونا درگذشت. پیکر او را بر طبق
وصیتش در
نجف ، نزدیک
مرقد مطهر
حضرت علی (ع) به
خاک سپردند.
۳. آقاخان سوم (۱۲۹۴-۱۳۷۴ق/۱۸۷۷-۱۹۵۷م).
سِرسلطانمحمدشاه، آقاخان سوم، ۱۹۵۴، در ۲ شوال ۱۲۹۴ق/۱۰ اکتبر ۱۸۷۷ در کراچی به دنیا آمد.
او چند ماهی پس از مرگ پدر، در ۱۳۰۳ق/۱۸۸۶م به امامت اسماعیلیان رسید.
وی تحصیلات خود را در زمینه معارف اسلامی، علوم اجتماعی و تاریخ
اروپا انجام داد. فارسی، عربی و علوم اسلامی را نزد معلمان
مسلمان و ایرانی آموخت.
از جمله معلمان ایرانی او شمسالعلمای گرکانی نویسنده ابداعالبدایع بود.
آقاخان سوم زبانهای اروپایی و تاریخ این کشورها را از
مبلغان مسیحی فراگرفت. انان در شکلگیری اندیشههای او نقش مؤثر داشتند.
نخستین تجارب سیاسی و اجتماعی آقاخان به عنوان پیشوای اسماعیلیان، با موفقیت همراه بود. در ۱۳۱۱ق/۱۸۹۳م برخوردی میان مسلمانان پیرو او با هندیان بر سر کشتن
گاوی رخ داد که به مرگ ۲۰ تن انجامید. او با شکیبایی و دوراندیشی از گسترش و ادامه بحران جلوگیری کرد. در ۱۳۱۵ق/۱۸۹۷م که گسترش
وبا در هند بسیاری را از میان برد، آقاخان ضمن همکاری با
پزشک انگلیسی را بهکار برند. خود او برای جلب اعتماد ایشان پیشقدم شد.
در همین دوران سفرهای او به گوشه و
کنار دنیا آغاز شد که تا ۱۳۱۸ق/۱۹۰۰م به درازا کشید و طی آن وی از
برمه ،
مصر ،
برلین و
استانبول دیدن کرد.
فعالیتهای وی در زمینه استقلال هند و نهضتهای اسلامی در شبهقاره، به اوایل سده ۱۴ق/اواخر سده ۱۹م بازمیگردد.
آقاخان در
جمادیالاول ۱۳۱۴ق/اکتبر ۱۸۹۶م طی دیداری از
دانشگاه علیگره، با سِرسیداحمدخان و
نواب محسنالملک دیدار کرد و موفق شد به رهبری حرکتهای اسلامی آن روز هند نزدیک شود، سپس در ۱۳۱۵ق/۱۸۹۸م به عنوان امام اسماعیلیان، نماینده مسلمانان غرب هند و نماینده نواحی بمبئی و پونا، برای تبریک شصتمین سالگرد تاجگذاری ویکتوریا در سیملا با لریالجین دیدار کرد.
در ۱۳۱۹ق/۱۹۰۲م به دعوت لردکرزن، فرمانروا هند، به عضویت مجلس قانونگذاری نایلالسلطنه درآمد که این امر نفوذ و اعتبار او را در میان مسلمانان هند، به رغم انتقاداتی که به انگلیسی مآبی او میشد، افزایش داد. در این هنگام بر سر حقوق مسلمانان و سهم ایشان در حاکمیت سیاسی و فعالیتهای اجتماعی در هند، میان برخی از رهبران مسلمان و حزب کنگره شکاف افتاد. آقاخان با سِر فیروز شامهتا برای نزدیکسازی نظرات حزب کنگره با برخی از جناحهای اسلامی، تماس گرفت.
اما این تماسها به توافق نینجامید و برخی از رهبران مسلمانان و از جمله آقاخان سوم برای تحقق نظرات خود، به پیریزی سازمان مستقل مسلمانان یعنی مسلملیگ پرداختند.
در ۱۳۲۳ق/۱۹۰۶م، در دوره اصلاحات مینتو ـ مورلی، آقاخان در رأس هیأت نمایندگی مسلمانان موفق شد که پس از یک سلسله گفتوگوها، کرسی مستقلی برای ایالات مسلماننشین
هند مانند
پنجاب و بنگال شرقی کسب کند. موقعیت او در این سفر و جلب موافقت مقامات انگلیسی موجب شد که وی در گردهمایی مسلمانان در
داکا ، در
ذیقعده ۱۳۲۴ق/دسامبر ۱۹۰۶م، به عنوان رهبر مسلم لیگ انتخاب شود. وی تا ۱۳۳۱ق/۱۹۱۲م در این مقام ماند.
در این هنگام آقاخان به توصیه فرمانروای هند رهبری مسلملیگ را از علیگره به لکهنو منتقل کرد تا از اتحاد مسلمانان و هندوها در نبرد با انگلیس جلوگیری کند. او برای معطوف کردن توجه جامعه مسلمانان از مسائل سیاسی به پیشرفتهای فرهنگی، طرح گسترش کالج علیگره را در کنفرانس تعلیم و تربیت مسلمانان در ناگپور مورد توجه قرارداد.
آقاخان سوم در نهضت خلافت هم از فعالان و سردمداران بود. او به عنوان نماینده مسلمانان و همه مردم هند به ریاست هیأتی مرکب از چتانی، حسنامام و دکترانصاری به لندن رفت تا در باب این موضوع با انگلیسیها گفتوگو کند. به هر حال این مأموریت همزمان با
معاهده سور و تجزیه امپراتوری عثمانی صورت گرفت و
نتایج لازم را بهبار نیاورد.
اوج فعالیتهای آقاخان در عرصه سیاسی هند، شرکت وی در
کنفرانس میزگرد در لندن بود که پس از انتشار گزارش کمیسیون سیمون به ابتکار لرد ایروین برای مطرح کردن وضعیت دومینیون در هند، در
پاییز ۱۳۴۸ق/۱۹۳۰م تشکیل شد. آقاخان با محمدعلی جناح، بیگم شاهنوازخان، سِرمحمد شافعی، سِر ظفراللهخان که بعدها
وزیر خارجه پاکستان شد و مولانا محمدعلی عضو هیأت نمایندگی مسلمانان همراه بود.
با روی کار آمدن
نسل تازه رهبران حزب کنگره که شاخصترین چهرههای آن گاندی و نهرو بودند، جدایی آقاخان از روند فعالیتهای استقلالخواهانه هند فزونی گرفت و انتخاب جناح به جای او به رهبری مسلملیگ در ۱۳۵۰ق/۱۹۳۲م، موجب تشدید این جدایی گردید.
به اعتراف خود وی، ارتباط و علاقه او به مسائل هند در این سالها رو به کاستی نهاد،
اما فعالیتهای او در پهنه سیاست جهانی، که از مدتها پیش آغاز شده بود، با شرکت وی در کارهای جامعه ملل به اوج خود رسید.
آقاخان در دوران
جنگ جهانی اول ، به جانبداری مطلق از دولت انگلیس پرداخت و طی پیامی از پیروان خود در سراسر جهان خواست تا همه امکانات خود را در اختیار دولت انگلستان قرار دهند.
در ۱۳۵۰ق/۱۹۳۲م نماینده هند در
کنفرانس خلعسلاح، و از ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۵ق/۱۹۳۴ تا ۱۹۳۷م رئیس هیأت نمایندگی هند در جامعه ملل بود و در ۱۳۵۵ق/۱۹۳۷م به ریاست
جامعه ملل منصوب گردید
و تا پایان
عمر در آن شهر و سواحل جنوب
فرانسه بهسر برد.
آقاخان سوم به دلایل بسیار، ازجمله علایق خانوادگی و قومی، در روزگار
قاجار و
پهلوی با دربار ایران روابط نزدیک داشت، اما شگفت اینکه وی به رغم دوستی با دولت انگلستان، از مخالفان قرارداد ۱۳۳۷ق/۱۹۱۹م ایران و انگلیستان بود.
وی در طول
جنگ دوم با
رضاشاه مکاتبه داشت و در ۱۳۶۰ق/۱۹۴۱م برای جلوگیری از سقوط او، کمی قبل از اشغال ایران توسط
متفقین ، طی تلگرامی از سویس وی را تشویق به مداخله در
جنگ به سود متفقین کرد.
در روزگار پادشاهی محمدرضا پهلوی، در ۱۳۶۸ق/۱۹۴۹م، از دولت ایران درخواست تابعیت کرد. دربار ایران درخواست وی را پذیرفت و به وی
لقب حضرت والا بخشید.
آقاخان در نامه خود به استوکس، درباره
ملی شدن نفت و مناقشات ایران و
انگلیس ، به روش آشتیجویانه خود انگلستان را تشویق کرد که شرایط
قرارداد خود را با ایران بهبود بخشد.
آقاخان سوم از ثروتی سرشار و شهرتی فراوان برخوردار بود. او صاحب کاخهای مجلل در پونا، بمبئی، ژنو، جنوب فرانسه و شرق آفریقا بود. علاوه بر پرورش
اسب ، که حرفه
موروثی آقاخانهاست، به برخی رشتههای ورزشی علاقه داشت.
مهمترین ویژگی شخصیت آقاخان سوم شناخت دقیق او از جهان معاصر بود. او بخش وسیعی از ثروت خود و
زکات و
نذورات پیروانش را در مؤسسات اقتصادی پرسود و تعاونیهای زراعی که متناسب با اقشار بازرگان و خردهمالک است، به کار انداخت.
همزمان با آن به یک رشته از فعالیتهای فرهنگی و تبلیغاتی از آن جمله تأسیس مدارس، دانشگاهها و
باشگاههای ورزشی و مؤسسات تحقیقاتی دست زد.
یکی از مهمترین آنها، موسسه تحقیقاتی «انجمن اسماعیلیان» است که در ۱۳۶۵ق/۱۹۴۶م بنیاد نهاده شده و تاکنون بسیاری از متون اسماعیلی را منتشر کردهاست.
آقاخان سوم همچنین به امر سازماندهی و استقرار نهادهای حقوقی و اداری خاص جماعتهای اسماعیلی در اکثر نقاط اسماعیلینشین جهان پرداخت.
از آقاخان سوم آثار مکتوبی به جای ماندهاست، از آن میان: ۱. «هند در حال تحوّل»، که آن را در ۱۳۳۶ق/۱۹۱۸م نوشتهاست. این کتاب بیانکننده نظرات او درباره آینده هند و مسائل آسیای جنوبشرقی است
۲. «خاطرات»، که آن را در ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م نوشتهاست؛ ۳.
مقالاتی در روزنامه تایمز لندن که در برگیرنده نظرات او در باب مسائل مختلف جهانی از آن جمله مشکل هندی نژادان شرق
افریقا در
کنیا ،
اوگاندا و تانگانیکاست.
او صاحب القاب و عناوین بسیار از جانب شاهان و زمامداران بود که از آن جملهاست: «ستاره درخشان زنگبار»، «شمس همایون» (از ایران) و ستاره ترکیه.
دربار انگلیستان در ۱۳۱۵ق/۱۸۹۸م او را شوالیه،
در ۱۳۲۹ق/۱۹۱۱م فرمانده بزرگ و در ۱۳۳۴ق/۱۹۱۶م شاهزاده...
نامید.
امپراتور آلمان به او لقب فرمانده پروسی داد.
آقاخان ۴ بار ازدواج کرد: نخستین بار در ۱۳۱۲ق/۱۸۹۵م با شاهزاده بیگم
دختر جنگیشاه، عمویش ، که در ۱۳۲۴ق/۱۹۰۷م به جدایی انجامید. بار دوم با ترزا مالیانو در ۱۳۲۵ق/۱۹۰۸م در قاهره، که این
زن مادر علیشاه نخستین فرزند آقاخان سوم بود. ترزا مایانو در ۱۳۴۴ق/۱۹۲۶م در ۳۷ سالگی درگذشت. سومین ازدواج وی با آندره کارون، مادر صدرالدین، دومین فرزند وی بود که در ۱۳۶۲ق/۱۹۴۳م به جدایی انجامید. وی در ۱۳۶۳ق/۱۹۴۴م با ایوتلابروس ازدواج کرد که با نام بیگمام حبیبه تا پایان
عمر همسر وی بود.
آقاخان در ۱۳
ذیحجه ۱۳۷۶ق/۱۱ ژوئیه ۱۹۵۷م در ۸۰ سالگی در ورسوا درگذشت.
طبق
وصیتنامه وی، پس از او نوهاش، کریمآقاخان، فرزند علی پسر ارشدش (۱۳۵۴ق/۱۹۳۶م) به عنوان آقاخان چهارم به
امامت اسماعیلیان رسید.
(۱) فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، تهران، خوارزمی، ۱۳۶۱ش.
(۲) آقابزرگ، الذریعه، ۲/۲۱۲.
(۳) آقاخان اول (محمدحسن حسینی)، عبرت افزا، بمبئی، ۱۲۷۸ق.
(۴) آمریکانا.
(۵) محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، مرآتالبلدان، به کوشش پرتونوری علا و محمدعلی سپانلو، تهران، اسفار، ۱۳۶۴ش، ص۶۵۳-۶۵۵، ۶۶۱-۶۶۳، ۶۷۳.
(۶) مهدی بامداد، تاریخ رجال ایران، تهران، زوار، ۱۳۴۷-۱۳۵۳ش.
(۷) ادوارد یوگنیویچ برتلس، ناصرخسرو و اسماعیلیان، ترجمه یحیی آرینپور، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۶ش.
(۸) بریتانیکا.
(۹) بستانی، (فؤاد افرام).
(۱۰) عبدالحجت بلاغی، تاریخ نایین، تهران ۱۳۶۹ق.
(۱۱) محمدعلی پیرزاده، سفرنامه، به کوشش حافظ فرمانفرماییان، تهران، بابک، ۱۳۶۰ش، ۱/۱۳۱-۱۳۶.
(۱۲) مشیرالدّوله حسن و عباس اقبال پیرنیا، تاریخ ایران، تهران، خیام، ۱۳۶۲ش، ص۳۸۹، ۸۱۳-۸۱۴.
(۱۳) احمد خانملک ساسانی، سیاستگران دوره قاجار، تهران، بابک، ۱۳۳۸ش.
(۱۴) محمدجعفر خورموجی، حقایقالاخبار ناصری، به کوشش حسین خدیوجم، تهران، نشرنی، ۱۳۶۳ش، ص۲۵، ۷۶، ۷۷.
(۱۵) عبدالله رازی، تاریخ کامل ایران، تهران، اقبال، ۱۳۴۱ش، ۲/۵۰۱-۵۰۲.
(۱۶) دایرة المعارف اسلام.
(۱۷) رحیمزاده صفوی، اسرار سقوط احمدشاه، به کوشش بهمن دهقان، ص۱۲۹-۱۳۱.
(۱۸) محسن ساعی، آقاخان محلاتی و فرقه اسماعیلیه، تهران، ۱۳۲۹ش.
(۱۹) سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، ترجمه محمدتقی فخرداعی گیلانی، تهران دنیای کتاب، ۱۳۶۳ش، ۲/۴۸۶.
(۲۰) محمد تقی سپهر، ناسخالتواریخ، به کوشش محمدباقر بهبودی، تهران، اسلامیه، ۱۳۴۴ش، ۲/۳۳۴-۳۳۵، ۳۶۱.
(۲۱) حسین سعادت نوری، زندگی حاجیمیرزاآقاسی، تهران، وحید، ص۵۱-۵۴.
(۲۲) حمید و حمید گلکار سیاح، خاطرات حاجسیاح، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۶ش، ص۵۵۱.
(۲۳) عبدالرحمان سیف آزاد، تاریخچه فرقه اسماعیلیه.
(۲۴) حاجزینالعابدین شروانی، حقائقالسّیاحه، دانشگاه تهران، ۱۹۶۹م.
(۲۵) علیاصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار، تهران، ابنسینا، ۱۳۴۲ش، ص۱۰۷-۱۰۹.
(۲۶) عامری، ع م، «دو نامه تاریخی»، راهنمای کتاب، س ۴، شمـ ۵، ۶، (مرداد، شهریور، ۱۳۴۰ش)، ص۵۱۱-۵۱۶.
(۲۷) سلطان احمدمیرزا عضدالدوله، تاریخ عضدی، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، بابک، ۱۳۵۵ش، ص۲۱، ۲۲، ۱۹۵-۱۹۷، ۱۲۷.
(۲۸) فرصت شیرازی، محمدنصیر، آثار عجم، بمبئی، ۱۳۵۴ق، ص۴۵۰-۴۵۱.
(۲۹) محمدعلیخان فریدالملک، خاطرات، به کوشش مسعودفرید (قراگوزلو)، تهران، زوار، ۱۳۵۶ش، ص۱۸۶.
(۳۰) قاآنی، حبیبالله، کلیات دیوان، تهران، علمی.
(۳۱) لغتنامه دهخدا.
(۳۲) لویس، برنارد، فداییان اسماعیلی، ترجمه فریدون بدرهای، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۸ش، ص۲۳-۲۸.
(۳۳) محمود، محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، تهران، اقبال، ۱۳۶۲ش، ۲/۵۱۵-۵۱۷.
(۳۴) محمد معصوم علیشاه، سفرنامه نایلالصدر شیرازی تهران، بابک، ۱۳۶۲ش، ص۲۹۲-۳۰۰.
(۳۵) محمد معصوم علیشاه، طرایقالحقایق، به کوشش محمدجعفر محجوب تهران، سنایی، ۱۳۳۹ش، ۳/۳۹۳، ۴۳۴.
(۳۶) معلم حبیبآبادی، مکارمالآثار، اصفهان، ۱۳۵۱ش، ۳/۶۶۲-۶۷۰.
(۳۷) احمدعلیخان وزیری کرمانی، تاریخ کرمان، به کوشش محمدابراهیم باستانی پاریزی، تهران، جیبی، ۱۳۴۰ش، ص۳۸۴-۳۹۶.
(۳۸) رضاقلیخان هدایت، روضهالصفای ناصری، قم، مرکزی ـ پیروز ـ خیام، ۱۳۳۹.
(۳۹) Āgā Khān، The Memoires، London، Cassel، ۱۹۵۴، Passim.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «آقاخان»، ج۱، ص۲۸۹.