آراء متفکران جدید درباره خاتمیت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
گفتگو درباره سر
خاتمیت در دورههای اخیر به خلاف دورههای
قبل، به دلیل نقدهای برون
دینی آن بحث گستردهای را در
کلام جدید به وجود آورده است.
برخی اندیشمندان معاصر همچون
اقبال و شریعتی، فلسفه
و راز خاتمیت را تکامل
عقلی و رشد فهم
انسان دانستهاند
و معتقدند که انسان با اتکاء به
عقل و فهم
و با در دست داشتن معارف
و قوانین اسلام، دیگر نیازی به
پیامبر نداشته
و میتواند مسیر
سعادت را بپیماید
و به آن نائل شود.
شهید مطهری که در میان اندیشمندان معاصر تحلیل جامعی از مبحث فوق ارائه کرده است دلیل
اقبال و شریعتی را تام نمیداند
و معتقد است که گرچه
عقل راهبر توانمندی است، ولی نمیتواند به عنوان راز خاتمیت معرفی شود بلکه سه عنصر «مصونیت
اسلام از
تحریف، عدم نیاز به ارسال انبیاء تبلیغی،
اجتهاد» در کنار هم مایه سر خاتمیت هستند.
دکتر
سروش به عنوان یکی از متفکران دوره جدید معتقد است که احیاء
دین در زمان خاتمیت تنها از طریق تکرار
تجربه نبوی ممکن است
و به همین خاطر فایده تجدید نبوت که توسعه
دین است، در زمان ختم نبوت با بسط تجربههای پیامبرانه برآورده میشود.
اعتقاد به خاتمیت به معنی عدم تجدید
نبوت بعد از
پیامبر خاتم، یکی از عقاید مسلمانان بوده که در عصر حاضر با عنوان بحث از «سر خاتمیت» سخن به میان میآید. مبحث خاتمیت در هیچ دورهای همانند دوره معاصر بحثبرانگیز
و پرچالش نبوده است؛ زیرا متفکران پیشین با پشتوانه برخی ادله درون
دینی و عرفانی، مسأله خاتمیت را مفروض گرفته بودند؛ اما در دوره اخیر، آراء مختلف
و نقدهای برون
دینی وارد شده بر این موضوع، بحثهای دامنهداری را در کلام جدید اسلامی ایجاد کرده که توجه به آنها ضرورت دارد.
اقبال لاهوری در میان متفکران مسلمان معاصر، اولین گام را در تبیین فلسفه خاتمیت برداشته است
و بعد از او عدهای از متفکران همچون؛
شهید مطهری،
شریعتی،
سروش و دیگران با رهیافتهای بعضا متفاوت به آن نگریستهاند که در ذیل به بررسی آنها میپردازیم.
اقبال لاهوری نخستین روشنفکری است که در کتاب «
احیای فکر دینی در اسلام» به سر مسئله خاتمیت پرداخته است
و نگاه ویژه وی به این مسئله، ناشی از دیدگاه خاصی است که ایشان درباره اصل نبوت
و وحی داشتند.
تاثیرپذیری ایشان از
فلسفه تجربی غرب مثل
فلسفه کانت و برگسون و آشنایی وی با افکار فیلسوفانی همچون
شلایر ماخر باعث ظهور نگاه ویژهای توسط وی در باب خاتمیت شد بطوری که
قبل از ایشان کسی با این نگاه جدید به مسئله نپرداخته بود.
ایدهای که
اقبال لاهوری مطرح کرد بدین صورت بود که
عقل (مراد از رشد
عقلی،
عقل استقرایی (
عقل تجربی) میباشد.) بشری به اندازهای از رشد
و بالندگی دست یافته است که انسان میتواند به وسیله آن بقیه مسیر را برای رسیدن به
سعادت و هدایت طی کند؛ بنابراین در
دین خاتم، «
عقل» جانشین «وحی» شده
و ارسال رسل
و ادامه نبوت لازم نیست. او معتقد است که پیامبران، متعلق به دوران حاکمیت غرایز هستند؛
وقتی بشر، آن دوران (حاکمیت غریزه) را پشت سر گذاشت
و به دوره حاکمیت
عقل رسید، بینیاز از پیامبر
و وحی میشود. در
مقابل این نظر، دیدگاه دیگری از شهید مطهری مطرح است که میگوید مراد از رشد
عقلی آن است که انسان میتواند با فکر
و خرد، وحی را هماهنگ با مقتضیات زمانه بفهمد
و کاشف
و تبیین کننده آن باشد.
اقبال، ماهیت وحی را نوعی «تجربه
دینی» میداند
و پیامبر را همچون عارف میشمارد که به خودآگاهیهای باطنی رسیده
و گفتههایش حاصل تعمق او در باطن خویشتن است.
او با اشاره به تجربه باطنی بودن نبوت، مدعی است: «کار این اندیشه آن است که در برابر ما چشمانداز تازهای از
معرفت، در میدان تجربه درونی میگشاید».
ایشان در تبیین ماهیت وحی، آن را امری غریزی
و نازلتر از
عقل دانسته که این نظر معارض با نظریه
اسلام درباره وحی است، زیرا با مراجعه به متون قرآنی
و روایی در مییابیم که وحی، هدایتی برتر از
حس و عقل بوده
و دارای ماهیتی زبانی است
و نمیتوان آن را از سنخ غریزه
و تجربه دینی برشمرد.
اقبال، مدعی است دوره تجربههای باطنی
و عرفانی سپری شده
و دیگر کسی نمیتواند ادعا بکند که بوسیله این تجارب با
متافیزیک (ماوراءالطبیعه) ارتباط دارد. اگر نظریه
اقبال لاهوری درست باشد باید با ظهور
عقل تجربی، آن چیزی که
اقبال آن را «
تجربه درونی» مینامد (مکاشفات اولیاء الله) نیز پایان یابد؛ چون فرض بر این است که این امور از نوع غریزهاند
و با ظهور
عقل تجربی، غریزه فروکش میکند؛ حال آن که خود
اقبال، تجربه باطنی را برای همیشه باقی میداند
و از نظر اسلام تجربه درونی یکی از منابع سهگانه معرفت (
طبیعت،
تاریخ و تجربه درونی) است.
اقبال لاهوری به تبع
آگوست کنت،(کنت، مدعی بود اندیشه بشری سه مرحله را طی کرده است: نخست مرحله
خداشناسی (
دینی) است که در آن شناخت جهان تحت سلطه
دین و خداست. دوم مرحله مابعدالطبیعی (فلسفی)، که
دین جای خود را به نیروهای فوق طبیعی
و اندیشه فلسفی درباره چیستی کائنات داده
و ریاضیات و منطق محور تفکر قرار میگیرند
و سوم مرحله علمی، که مشاهده واقعیتهای تجربی
و آزمایش نظریهها، تنها شیوه ارزشمند دانستن میشود) مراحل تاریخی رشد انسان
را بازگو کرده
و مدعی است در دوران کودکی (مرحله حیات
دینی)
شهوت و غریزه و در دوره بزرگسالی،
عقل بر انسان حاکم است
و باید انسان در این دوره با استفاده از
عقل، به کسب معرفت پرداخته
و واجد رشد
عقلانی لازم شود که در این صورت انسان بر طبیعت مسلط میشود.
اما شهید مطهری معتقد است که غریزه دارای مرتبهای پایینتر از حس
و عقل است که با رشد آن دو، غریزه ضعیفتر میشود؛ ولی وحی حالتی عکس داشته
و از حیث «آگاهی» برتر از حس
و عقل است؛ جنبه آگاهانه بودن وحی، به درجات غیرقابل توصیفی بالاتر از حس
و عقل است.
اقبال همچنین معتقد است که با وجود
عقل، نه تنها به وحی جدید
و پیامبری جدید نیازی نیست، بلکه به راهنمایی وحی هم مطلقا نیازی نیست
و کار وحی فقط اعلام پایان دوره
دین و آغاز دوره
عقل و علم است. که این نهایتا منجر میشود به اینکه اساسا بشر، نه تنها به
دین و راهنمایی نیاز ندارد، بلکه به دیانت هم نیازمند نیست، در حالیکه این نظر نه تنها مخالف ضرورت اسلامی است بلکه مخالف قول خود
اقبال نیز میباشد.
درباره مساله خاتمیت، مرحوم شریعتی نیز رهیافتی شبیه
اقبال دارد؛ تنها فرقشان این است که شریعتی با دید شیعی به آن نگاه میکند؛ یعنی شروع دوران بینیازی از وحی را، ابتدای
غیبت امام زمان (علیهالسلام) میداند ولی
اقبال با دید سنیگری، ابتدای آن را بعد از
رحلت پیامبر میپندارد.
دیدگاه دکتر شریعتی درباره خاتمیت، تعیین مقطع زمانی برای
ختم نبوت است. در این باره، ایشان تبیین
اقبال لاهوری را به طور کامل میپذیرد
و یک نکته را بر آن میافزاید
و آن این که زمان ختم رهبری از بیرون را ۲۵۰ سال دیرتر (۲۵۰ سال پس از پیامبر اسلام) اعلام میکند.
شریعتی میگوید: «از این پس انسان براساس طرز تربیتش قادر است که بدون وحی
و بدون نبوت جدید، روی پای خودش به زندگی ادامه دهد
و آن را کامل کند. بنابراین دیگر نبوت ختم است، خودتان راه بیفتید».
دکتر علی شریعتی از یک سو بر ضرورت بهرهگیری از وحی در دوران خاتمیت
و آسیبهای علوم مدرن تاکید میورزد
و از سوی دیگر معتقد است که بشر به وحی جدید نیازمند نیست
و گاهی هم مانند
اقبال، از نفی مطلق نیازمندی به وحی، سخن گفته
و به کافی بودن
عقل (تنها) در پیمودن مسیر رشد، حکم میدهد.
وی از طرفی روشنفکران را وارثان انبیاء معرفی میکند
و از طرف دیگر به نظریه
امامت و ولایت فقیه قائل است.
خاتمیت یعنی فارغ التحصیل شدن انسان از مکتب وحی، به این معنا که بشر بعد از خاتمیت به وحی جدید احتیاج ندارد؛ یعنی بر اساس تعلیمات این مکتب
و آشنایی هر چه بیشتر با آنچه انسان آموخته است، بیآنکه پیغمبر دیگری بیاید
و دستاش را بگیرد، میتواند خود پاسخ بیابد. انسان فقط با آموختن آنچه که در وحی خاتمیت آمده است
و عمل به آن
و اجتهاد در آن، گام برمی دارد
و به راه
کمال میرود.
وی به جایگاه
عقل و وحی توجه نکرده است که هم در دوره نزول وحی باید از
عقل بهره گرفته شود
و هم در دوران خاتمیت، باید
عقل از محتوای وحی استفاده کند. به دلیل این عدم توجه است که از سویی نیاز به وحی
و نبوت جدید را منتفی میسازد
و از سویی دیگر طوری سخن میگوید که گویا بشر به وحی نیازی ندارد.
شریعتی میگوید: «من خاتمیت را به این معنی میفهمم که رسالتی را که تاکنون پیامبران، در میان اقوام بر عهده داشتند از این پس بر روشنفکران است که آن را ادامه دهند. روشنفکران که نه دارنده اطلاعاتی در یکی از شعبههای علوماند؛ بلکه متفکرانی که از آن "شعور نبوت" برخوردارند».
در حالی که این تفسیر شریعتی از خاتمیت با برخی از آموزههای
دینی و نیز با بخشهای دیگر منظومه فکری وی متعارض است زیرا؛ اولا مکمل نبوت
و ادامهدهنده راه انبیاء، امامان (علیهمالسّلام) هستند نه روشنفکران دارند. ثانیا، خاستگاه اصلی "
روشنفکری" به معنای اصلیاش
فرانسه میباشد که افرادی به دنبال حاشیه راندن وحی با تکیه بر
عقل و خرد بشری بودند.
حال با توجه به معنای اصلی روشنفکری، آیا میتوان روشنفکران را به عنوان هادیان امت
و وارثان انبیاء برشمرد؟ ثالثا، مطابق دیدگاه شریعتی باید مارکس را وارث پیامبر
و سوسیالیسم را ادامه نبوت بدانیم چرا که به نظر وی، از یک سو
مارکس، روشنفکر تلقی شده
و از سویی دیگر سوسیالیسم، بزرگترین کشف بشر جدید است. بدین ترتیب با توجه به سخنانی که گذشت، باید گفت تفسیر شریعتی از خاتمیت دارای تهافت است.
اقبال و شریعتی هر دو،
عقل را در مسیر رشد کافی دانسته
و به بینیازی از
دین اذعان میکنند. این نگاه نهایتا منجر به
تقابل «
عقل و دین» میشود؛ چرا که بر طبق این دو دیدگاه
عقل از حریم
دین بیرون رانده شده
و در
مقابل هم، انگاشته میشوند فلذا با یک نگاه افراطی،
عقل خارج از قلمرو
دین میماند
و با یک نگاه تفریطی این دو، معارض هم گرفته شدهاند در حالیکه بنابر تعاضد
و تلائم «
عقل و دین» هر دو در کنار هم عهدهدار معرفت به احکام
دین هستند چرا که
عقل، به همراه نقل، محصل
و معرف قوانین
دین است.
چون که در
دین اسلام، همه کلیات
و ضوابط
و قواعد اعتقادی، فقهی
و حقوقی، عملی، اخلاقی از طریق خاتم النبیین آمده
و بوسیله
عقل بارور شده است فلذا بشریت خود را نیازمند
دین و منبع وحیانی جدید نمیبیند؛ چرا که در ختم نبوت،
عقل، نه تنها در
مقابل دین نیست بلکه
عقل همراه نقل، به عنوان دو بالی برای
دین بوده
و جزو منابع
دین محسوب میشوند که هر دو مسیر را برای رشد
و هدایت بشر فراهم میسازند.
سعی
شهید مطهری بر این است تا تحلیل جامعی را درباره فلسفه خاتمیت، ارائه کند. دیدگاه شهید مطهری درباره موضوع مورد بحث، از مجموعه آثار ایشان به دست میآید که در بخشی از آن به نقد دیدگاههای مخالف مانند
اقبال پرداخته
و در برخی دیگر نظرات خود را بیان کردهاند، آثاری همچون «خاتمیت»، «ختم نبوت»
و « وحی
و نبوت» از مجموعه «مقدمهای بر جهانبینی اسلامی». همچنین در کتبی از جمله «
اسلام و مقتضیات زمان»، «
آشنایی با قرآن»
و «
نقدی بر مارکسیسم» اشاراتی به این مسئله شده است.
استاد مطهری بحث خاتمیت را با فلسفه ختم نبوت شروع کرده
و آن را مبتنی بر سه سؤال اساسی میکند بطوری که تشریع شرایع، ارسال رسل
و... به یکی از این سه سؤال عمده بر میگردد
و در اثر فقدان این علل، نبوت نیز خاتمه مییابد
و آنها عبارتاند از: احتمال تحریف ادیان، نقص ادراکی بشر
و نیازمندی
دین به
تفسیر و تبلیغ.
تا زمان ظهور
اسلام، ارسال رسل
و تجدید شریعت بخاطر تحریفی بود که توسط مردم در ادیان
قبلی صورت میگرفت ولکن بعد از اینکه خدا اسباب مصونیت را برای
دین اسلام فراهم کرد
و جاودانگی اسلام بدست خدا تضمین شد دیگر نیازی برای ارسال پیامبران جدید نبود چرا که علت اصلی زوال ادیان، از میان برداشته شده بود.
انسانهای
قبل از اسلام به دلیل عدم بلوغ فکری لازم
و فقدان بینش کافی، قادر به دریافت برنامه جامعی برای ادامه مسیر رشد
و تعالی نبودند ولی با طلوع خورشید اسلام
و ایجاد بسترهای لازم توسط
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
قابلیتهای مورد نیاز برای دریافت اصول کلی معارف فراهم شد بطوری که مردم قادر بودند از روی این اصول
و قواعد راهکارهای فرعی در مورد احکام الهی را در اختیار داشته باشند.
خداوند، نبوت را با هر دو نوعاش خاتمه داده است خواه
نبوت تکوینی و خواه
نبوت تشریعی. مراد از نبوت تکوینی همان دریافت وحی از سوی خدا میباشد
و منظور از نبوت تشریعی، تبلیغ پیام الهی در میان مردم است که برخی از انبیاء دارای یکی از این دو
و برخی دیگر دارای هر دو مقام بودند که با نبوت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم)، به هر دو نبوت پایان داده شد.
علت ختم نبوت تبلیغی این است که چون این نوع نبوت تا زمانی ادامه دارد که بشریت به آن درجهای از بلوغ
عقلی و انسانی نرسیده باشد که به تبلیغ
و تعلیم در امر
دین خود بپردازد
و لکن چون در دورهی بعد از پیامبر (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم)
و ائمه (علیهمالسّلام) این امر بوسیله اجتهاد میسر شده است فلذا علماء جانشین انبیاء در تبلیغ
دین و... شدهاند.
بنابراین استاد شهید مطهری مفهوم «اجتهاد» را یکی از محورهای اساسی در فلسفه ختم نبوت میدانند؛ چرا که اجتهاد یعنی اینکه علماء امت در عصر خاتمیت با تکیه بر اصول
و کلیات
دین و به اقتضاء شرایط زمانی
و مکانی، حکم الهی را استنباط کرده
و در اختیار مردم قرار دهند که در این صورت نیاز به تجدید نبوت
و تشریع شریعت جدید تا ابد منتفی شده
و «نبوت» خاتمه مییابد.
استاد
جوادی آملی نقش «اجتهاد» را به عنوان فلسفه ختم نبوت
و مهمترین عامل جاودانگی اسلام، چنین بیان میکنند: در اسلام دو اجتهاد پایدار
و پویا مطرح است که با تبیین کامل آن دو، خاتمیت اسلام روشنتر میشود؛ یکی «اجتهاد علمی» که عهده دار استنباط احکام، قوانین، مقررات فقهی
و حقوقی است
و دیگری «اجتهاد مدیریتی
و تدبیری» که عهده دار سنت گذاری پایدار است.
شهید مطهری (رحمةاللهعلیه) جاودانگی اسلام را مبتنی بر چهار رکن رکین میدانند که عبارتاند از:
۱. انسان
و اجتماع: انسان یک موجود صددرصد ثابت
و یا یک موجود صددرصد متغیری نیست بلکه هم دارای جنبههای ثابت
و هم دارای جنبههای متغیر است. به همین دلیل باید از یک نظر، تابع یک سری اصول ثابت باشد
و در بخشهایی هم از اوضاع متغیر تبعیت نماید.
۲. وضع خاص قانونگذاری اسلام: به موازات انسان، اسلام هم قوانین ثابت
و متغیری دارد، بطوریکه فروع متغیر، ناشی از همین اصول ثابت هستند.
۳. علم
و اجتهاد: وقتی که عالم به روح اسلام آشنا شد
و توانست فروع را به اصول برگرداند
و اهداف
و وسیلهها را هم شناخت در این صورت، وظیفه واقعی خود را انجام داده است.
۴. استعداد پایانناپذیر
کتاب و سنت:
دین مانند طبیعت است که تفسیر آن پایانناپذیر است
و در هر زمان بشر موظف است روی آن تفکر
و تدبر کند تا به استخراج
و استنباط حقایق تازه دست یابد.
یکی دیگر از روشنفکران معاصری که به «فلسفه خاتمیت» پرداخته دکتر
سروش میباشد؛ ایشان در آثار مختلف به این مسئله اشاره داشته
و در تبیین این بحث دارای تلقیهای متفاوتی هستند که در ذیل به بعضی از آنها اشاره میشود:
آقای سروش بر این باور است که وحیای که در اختیار مردم قرار میگیرد، هنوز تفسیر نشده
و برای مردم هم، تر
و تازه است
و گویا هر لحظه بر مردم وحی میبارد
و همیشه این وحی که نوعی تجربه باطنی پیامبر (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) بود به نحو تازه
و دست نخورده وجود دارد.
از این رو، نیازی به پیامبر جدید نیست
و هر کس میتواند با رای خود تفسیری از وحی داشته باشد. این گونه نیست که وحی برای خود سخنی داشته باشد؛ بلکه این ما هستیم که الفاظ وحی را به سخن میآوریم.
دکتر سروش معتقد است که دوران وحی سپری شده
و مردم مستغنی از آن هستند
و اکنون دوره
عقل است
و باید به
عقل جمعی رجوع کرد. ایشان در این تلقی پیرو
اقبال میباشند.
رابطه بین پیامبر (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) با امت همچون رابطه بیمار با طبیب است؛ انسان تا زمانی به طبیب نیاز دارد که بیمار باشد؛ وقتی بیماری تمام شد، دیگر نیاز به طبیب ندارد؛ همچنین است رابطه معلم
و شاگرد؛ زمانی شاگرد نیاز به معلم دارد که هنوز شاگرد باشد؛ اما وقتی که خودش رشد کرد
و به اندازه معلم علم آموخت، دیگر نیاز به معلم ندارد؛ چون خودکفا شده است.
دکتر سروش بر این باورند که با بسط تجربه نبوی دیگر نیازی به تجدید نبوت نیست، این برداشت مبتنی بر بسط تجربه نبوی است. پیامبران برای خود تجربیاتی داشتند؛ اعم از تجربه باطنی
و بیرونی. در عصر خاتمیت با بسط تجربههای پیامبر (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) میتوانیم
دین را فربه
و غنی سازیم؛
یعنی همان گونه که پیامبر (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) دارای تجربه نبوی بود، بعد از ایشان هم، مردم تجربه او را ادامه میدهند.
آقای سروش در تلقیهای سهگانهای که گذشت دیدگاه منسجمی ندارد. وی در تلقی اول، وحی را زنده دانسته
و انسانها را هر لحظه از آن بهرهمند میداند؛ ولی در تلقی دوم، عصر خاتمیت را انقطاع از وحی،
و حاکمیت را از آن
عقل استقرایی میپندارد
و در تلقی سوم به «
بسط تجربه نبوی» تمسک میکند.
به نظر او، احیای
دین در زمان خاتمیت، تنها از طریق تکرار تجربه نبوی میسر میباشد
و با توجه به تداوم تجربه پیامبرانه، دیگر نیازی به پیامبر جدید نیست؛ چون فایده تجدید نبوت این بود که
دین توسعه پیدا کند
و همه آن برای مردم بازگو گردد؛
و با بسط تجربههای پیامبرانه در زمان ختم نبوت، دیگر این نیازها برطرف میشود.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «آراء متفکران جدید درباره خاتمیت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۱۲/۷.