آثار تفاخر (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قرآن کریم آیات زیادی از خود را به
تفاخر اختصاص داده و به پی آمدهای این
رذیله اخلاقی پرداخته است.
فخرفروشی و در پی مباهات بودن، موجب اعراض از
یاد خدا و
آخرت خواهد گشت.
الهـکم التکاثر• حتی زرتم المقابر.
افزون طلبی (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده) است. • تا آنجا که به دیدار قبرها رفتید (و قبور مردگان خود را برشمردید و به آن افتخار کردید)!
الالهاء: رفتن بسوی
لهو و
غفلت گریست.
و اللهو: منصرف شدن بطرف تمایلات و هواهای نفسانی، گفته میشود لها یلهو لهوا و لهی عن الشی ء یلهی، و از آنست قول ایشان، پس هر گاه چیزی بخدا اختیار شود از خدا غافل شده است.
التکاثر: تفاخر بزیادی
مناقب است میگویند: تکاثر القوم آن گه که مالشان را از راه مناقب و مفاخر خوانی بدست آورند.
سخنی از امیر مؤمنان علی ع در این زمینه در
نهج البلاغه آمده است که بعد از تلاوت" الهاکم التکاثر حتی زرتم المقابر" فرمود:
یا له مراما ما ابعده؟
و زورا ما اغفله؟ و خطرا ما افظعه؟ لقد استخلوا منهمای مدکر و تناوشوهم من مکان بعید، ا فبمصارع آبائهم یفخرون؟ ام بعد ید الهلکی یتکاثرون؟ یرتجعون منهم اجسادا خوت، و حرکات سکنت، و لان یکونوا عبرا احق من ان یکونوا مفتخرا!:
" شگفتا! چه هدف بسیار دوری؟ و چه
زیارت کنندگان غافلی؟ و چه
افتخار موهوم و رسوایی؟ به یاد
استخوان پوسیده کسانی افتادهاند که سالها است خاک شدهاند، آنهم چه یادآوری؟ با این فاصله دور به یاد کسانی افتادهاند که سودی به حالشان ندارند، آیا به محل نابودی پدران خویش افتخار میکنند؟
و یا با شمردن تعداد مردگان و معدومین خود را بسیار میشمرند؟ آنها خواهان بازگشت اجسادی هستند که تار و پودشان از هم گسسته، و حرکاتشان به
سکون مبدل شده.
این اجساد پوسیده اگر مایه
عبرت باشند سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند"!
بخلورزی، از اوصاف اهل تفاخر است..... ان الله لا یحب من کان مختالا فخورا• الذین یبخلون.... .
خداوند، کسی را که
متکبر و فخر فروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز میزند،) دوست نمیدارد. • آنها کسانی هستند که بخل میورزند،
کلمه (مختال) به معنای کسی است که دستخوش خیالات خود شده، و خیالش او را در نظر خودش شخصی بسیار بزرگ جلوه داده، در نتیجه دچار به
کبر گشته، از راه صواب گمراه شده است، اسب را هم اگر خیل میخوانند برای همین است که در راه رفتنش
تبختر میکند، و کلمه (فخور) به معنای کسی است که زیاد افتخار میکند، و این دو صفت یعنی اختیال- خیال زدگی- و کثرت فخر از لوازم علاقمندی به مال و
جاه، و افراط در حب آن دو است، و اگر فرموده: خدا مختال و فخور را دوست نمیدارد، برای همین است که این دو، خدا را دوست نمیدارند، زیرا قلبشان وابسته به غیر او است، و اگر خدای تعالی در تفسیر جمله قبل فرموده:
(آنهایی که بخل میورزند...) ، (و آنهایی که اموال خود را به داعی خود نمایی
انفاق میکنند...) و با این تفسیر روشن میسازد که دو طایفه مذکور در معرض آن دو
صفت نامبردهاند (یعنی صفت خیلاء و فخر)، طایفه اول که بخل میورزد دلش متعلق به مال است، و طایفه دوم دلش متعلق به جاه است، هر چند که بین جاه و مال تا اندازهای ملازمه هست.
طبع کلام اقتضا داشت که در بیان علت این، که چرا خدا دوستشان ندارد بفرماید: .
. والله لا یحب کل مختال فخور• الذین یبخلون ویامرون الناس بالبخل..
این بخاطر آن است که برای آنچه از دست دادهاید تاسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ
متکبر فخرفروشی را دوست ندارد!
راغب چنین گفته.
و" فخور" به معنای کسی است که زیاد افتخار و
مباهات میکند، و اختیال (که مصدر است برای کلمه مختال)، و نیز افتخار ناشی از این میشود که انسان
توهم کند که آنچه نعمت دارد به خاطر
استحقاق خودش است، و این بر خلاف حق است، چون او فعلی را که باید مستند به تقدیر خدا کند به
استقلال نفس خود کرده، و این اختیال و افتخار هر دو از
رذائل نفسند، که خدا آن را دوست نمیدارد. :
تلاوت آیات قرآن، بر فخرکنندگان به امکانات مادی و موقعیت اجتماعی خود بی تاثیر خواهر بود.
واذا تتلی علیهم ءایـتنا بینـت قال الذین کفروا للذین ءامنواای الفریقین خیر مقامـا واحسن ندیـا.
و هنگامی که آیات روشن ما بر آنان خوانده میشود، کافران به مؤمنان میگویند: «کدام یک از دو گروه -ما و شما- جایگاهش بهتر، و جلسات
انس و مشورتش زیباتر، و
بخشش او بیشتر است؟! »
از آنجا که معیار ارزش در جامعه جاهلی آن زمان- همچون هر جامعه جاهلی دیگر- همان زر و
زیور و
پول و
مقام و هیات ظاهر بود، ثروتمندان ستمکار همچون" نضر بن حارث" و امثال وی بر گروه مؤمنان
فقیر،
فخرفروشی کرده، میگفتند: نشانه شخصیت ما با ما است، و نشانه عدم شخصیت شما همان
فقر و محرومیتتان است!.
این خود دلیل بر حقانیت ما و عدم حقانیت شما است!.
چنان که قرآن در نخستین آیه مورد بحث میگوید: " هنگامی که آیات روشن ما بر آنها خوانده شود کافران مغرور و
ستمگر، به کسانی که ایمان آوردهاند میگویند کدامیک از دو گروه ما و شما جایگاهش بهتر، جلسات
انس و مشورتش زیباتر، و بذل و بخشش او بیشتر است"؟ (و اذا تتلی علیهم آیاتنا بینات قال الذین کفروا للذین آمنواای الفریقین خیر مقاما و احسن ندیا).
مخصوصا در
روایات اسلامی میخوانیم که این گروه اشرافی و مترف، زیباترین لباسهایشان را میپوشیدند و
زینت میکردند، جلو یاران رسول الله ص راه میرفتند و نگاه
تحقیر و
تمسخر آمیز به آنها میکردند، آری این است راه و رسم این طبقه در هر عصر و زمان.
رخ برتافتن از مردم به
تکبر و ناز، از آثار تفاخر است.
ولا تصعر خدک للناس... ان الله لا یحب کل مختال فخور.
(پسرم! ) با بی اعتنایی از مردم روی مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ
متکبر مغروری را دوست ندارد.
سفارشات دیگر
لقمان به فرزندش" و لا تصعر خدک للناس... "
" و لا تصعر خدک للناس و لا تمش فی الارض مرحا ان الله لا یحب کل مختال فخور" راغب گفته کلمه" صعر" به معنای کج بودن گردن، و کلمه" تصعیر" به معنای گرداندن گردن از نظرها از روی
تکبر است، هم چنان که خدای تعالی فرمود: " و لا تصعر خدک للناس" ، و نیز گفته: کلمه" مرح" به معنای شدت
خوشحالی ، و زیاده روی در آن است.
و بنا به گفته وی معنا چنین میشود که: روی خود از در
تکبر از مردم بر مگردان، و نیز در زمین چون آنان که بسیار خوشحالند راه مرو، که خدا دوست نمیدارد کسانی را که دستخوش خیلاء و کبرند، و اگر کبر را خیلاء خواندهاند، بدین جهت است که آدم
متکبر خود را بزرگ خیال میکند، و چون
فضیلت برای خود خیال میکند، زیاد فخر میفروشد
دعوت دیگران به بخل، از اوصاف تفاخرکنندگان است..... ان الله لا یحب من کان مختالا فخورا• الذین... یامرون الناس بالبخل..
خداوند، کسی را که
متکبر و فخر فروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز میزند،) دوست نمیدارد. • آنها کسانی هستند که بخل میورزند، و مردم را به بخل دعوت میکنند
منظور در این جمله این نیست که فقط با زبان به مردم میگویند
بخل بورزید، بلکه با روشن عملی خود مردم را به بخل وادار میسازند، حال چه اینکه به زبان هم دعوت بکنند، و یا سکوت نمایند، چون این طایفه همواره دارای
ثروت و اموالند، و طبیعتا مردم به کاخ و زندگی آنها تقرب میجویند، و از دیدن زرق و برق زندگی آنها حالت
خضوع و دلدادگی پیدا میکنند، چون
طمع طبیعت بشر است، پس عمل افراد
بخیل خود دعوت کننده مردم به بخل است، به بخل امر میکند، و از
انفاق منع مینماید، و مثل این است که با زبان امر و منع کنند.
و اما اینکه فرمود: (آنچه خدا از فضل خود به ایشان داده را
کتمان میکنند) از این بابت است که افراد بخیل وقتی به مواردی که جای انفاق است بر میخورند تظاهر به فقر میکنند چون از سؤال مردم و درخواست کمکشان سخت ناراحت میشوند، و از سوی دیگر میترسند اگر از دادن مال، خودداری کنند، مردم خونشان را بریزند، و یا آرامش زندگیشان را سلب کنند، برای اینکه مردم متوجه
ثروت و اموال آنان نشوند، لباس پاره میپوشند، و غذای نامطلوب میخورند.
لکیلا تاسوا علی ما فاتکم ولا تفرحوا بما ءاتـکم والله لا یحب کل مختال فخور• الذین یبخلون ویامرون الناس بالبخل ومن یتول فان الله هو الغنی الحمید.
این بخاطر آن است که برای آنچه از دست دادهاید
تاسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد! همانها که بخل میورزند و مردم را به بخل دعوت میکنند و هر کس (از این فرمان) روی گردان شود، (به خود زیان میرساند نه به خدا)، چرا که خداوند بی نیاز و شایسته
ستایش است!
این جمله صفت و نشانی کل مختال فخور را میدهد، و میفهماند که اگر خدا آن دو را دوست نمیدارد، چرا نمیدارد، برای اینکه اگر
بخل میورزند انگیزه شان این است که مال خود را که تکیه گاه آنان در این اختیال و
افتخار است از دست ندهند، و اگر به مردم هم سفارش میکنند که آنها هم بخل بورزند برای این است که هر چه را برای خود میخواهند برای دیگران نیز میخواهند، و نیز میخواهند که
سخاوت و بذل و بخشش در مردم شایع نشود، چون اگر شایع شود بخل آنان بیشتر نمود میکند، و مردم بیشتری میفهمند که فلانی بخیل است
قدم برداشتن با
غرور و تبختر، از آثار تفاخر بر دیگران است..... ولا تمش فی الارض مرحـا ان الله لا یحب کل مختال فخور.
و روی زمین، با تکبر راه مرو! تو نمیتوانی زمین را بشکافی، و
طول قامتت هرگز به کوهها نمیرسد!
جمله" لا تمش فی الارض مرحا" نهی است از اینکه انسان به خاطر تکبر خود را بیش از آنچه هست بزرگ بداند، و اگر مساله راه رفتن به مرح را مورد
نهی قرار داد، برای این بود که اثر همه آن انحرافها در راه رفتن نمودارتر میشود، و جمله" انک لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا"
کنایه است که این ژست و قیافهای که به منظور اظهار قدرت و نیرو و عظمت به خود میگیری وهمی بیش نیست، چون اگر دستخوش واهمه نمیشدی میدیدی که از تو بزرگتر و نیرومندتر وجود دارد که تو با چنین راه رفتنی نمیتوانی آن را بشکافی و آن زمین است که زیر پای تو است. و از تو بلندتر هم هست و آن کوههای بلند است که خیلی از تو رشیدتر و بلندترند، آن وقت
اعتراف میکردی که خیلی خوار و بی مقداری و انسان هیچ چیز را، ملک و
عزت و سلطنت و قدرت و آقایی و مال و نه چیزهای دیگر در این نشاه به دست نمیآورد، و با داشتن آن به خود نمیبالد و تنها چیزی که به دست میآورد اموری هستند موهوم و خالی از حقیقت که در خارج از درک و واهمه آدمی ذرهای واقعیت ندارند، بلکه این خدای سبحان است که دلهای بشر را مسخر کرده که اینگونه موهومات را واقعت بپندارند، و در عمل خود بر آنها
اعتماد کنند، تا کار این دنیا به سامان برسد، و اگر این اوهام نبود، و بشر اسیر آن نمیشد آدمی در دنیا زندگی نمیکرد، و نقشه پروردگار عالم به کرسی نمینشست و حال آنکه او خواسته است تا غرض خود را به کرسی بنشاند، و فرموده است" و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین"
کتمان فضل خدا از آثار تفاخر است..... ان الله لا یحب من کان مختالا فخورا• الذین... یکتمون ما ءاتـهم الله من فضله..
خداوند، کسی را که متکبر و فخر فروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز میزند،) دوست نمیدارد. • آنها کسانی هستند که بخل میورزند، و مردم را به بخل دعوت میکنند، و آنچه را که خداوند از
فضل (و
رحمت ) خود به آنها داده، کتمان مینمایند. (این عمل، در حقیقت از کفرشان سرچشمه گرفته) و ما برای کافران، عذاب خوارکنندهای آماده کردهایم.
منظور در این جمله این نیست که فقط با زبان به مردم میگویند بخل بورزید، بلکه با روشن عملی خود مردم را به بخل وادار میسازند، حال چه اینکه به زبان هم
دعوت بکنند، و یا
سکوت نمایند، چون این طایفه همواره دارای
ثروت و اموالند، و طبیعتا مردم به کاخ و زندگی آنها تقرب میجویند، و از دیدن زرق و برق زندگی آنها حالت خضوع و دلدادگی پیدا میکنند، چون طمع طبیعت بشر است، پس عمل افراد بخیل خود
دعوت کننده مردم به
بخل است، به بخل امر میکند، و از انفاق منع مینماید، و مثل این است که با زبان امر و منع کنند.
و اما اینکه فرمود: (آنچه خدا از فضل خود به ایشان داده را کتمان میکنند) از این بابت است که افراد بخیل وقتی به مواردی که جای انفاق است بر میخورند تظاهر به فقر میکنند چون از سؤال مردم و درخواست کمکشان سخت ناراحت میشوند، و از سوی دیگر میترسند اگر از دادن مال، خودداری کنند، مردم خونشان را بریزند، و یا آرامش زندگیشان را سلب کنند، برای اینکه مردم متوجه ثروت و اموال آنان نشوند، لباس پاره میپوشند، و غذای نامطلوب میخورند.
تفاخر، موجب قرار گرفتن در زمره کافران است.
وکان له ثمر فقال
لصـحبه وهو یحاوره انا اکثر منک مالا واعز نفرا• قال له
صاحبه وهو یحاوره اکفرت بالذی خلقک من تراب ثم من نطفة ثم سوک رجلا.
صاحب این باغ، درآمد فراوانی داشت به همین جهت، به دوستش- در حالی که با او گفتگو میکرد- چنین گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم! » • دوست (با ایمان) وی- در حالی که با او گفتگو میکرد- گفت: «آیا به خدایی که تو را از خاک، و سپس از نطفه آفرید، و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد، کافر شدی؟!
«قال له
صاحبه...» پاسخ تمامی ادعاهای باغدار
متکبر میباشد که در آیات ۳۴ تا ۳۶ ذکر شده است و
کفر او بدین جهت بوده که نسبت به خود و بهره مندی از اموال، احساس
استقلال میکرده است.
و اینکه گفت: " ا کفرت بالذی خلقک" استفهامی است انکاری که مضامین کلام او را
انکار نموده است، چون کلام او همان طور که گفتیم متضمن
شرک به خدای سبحان و دعوی استقلال برای خود و برای اسباب و مسببات بود که از فروع شرک او همان
استبعاد او نسبت به قیام
قیامت و تردید در آن بود.
تفاخر، عامل قرار گرفتن در شمار ناسپاسان است..... ان الله لا یحب من کان مختالا فخورا• الذین یبخلون ویامرون الناس بالبخل ویکتمون ما ءاتـهم الله من فضله واعتدنا للکـفرین عذابـا مهینا.
خداوند، کسی را که متکبر و فخر فروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز میزند،) دوست نمیدارد. • آنها کسانی هستند که بخل میورزند، و مردم را به بخل دعوت میکنند، و آنچه را که خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنها داده، کتمان مینمایند. (این عمل، در حقیقت از کفرشان سرچشمه گرفته) و ما برای کافران، عذاب خوارکنندهای آماده کردهایم.
مقصود از «کافرین» ناسپاسان نعمتهای الهی است.
افراد
بخیل وقتی به مواردی که جای
انفاق است بر میخورند تظاهر به
فقر میکنند چون از سؤال مردم و درخواست کمکشان سخت ناراحت میشوند، و از سوی دیگر میترسند اگر از دادن مال، خودداری کنند، مردم خونشان را بریزند، و یا
آرامش زندگیشان را سلب کنند، برای اینکه مردم متوجه ثروت و اموال آنان نشوند، لباس پاره میپوشند، و غذای نامطلوب میخورند. .
محرومیت از محبت خداوند، از آثار تفاخراست..... ان الله لا یحب من کان مختالا فخورا. .
خداوند، کسی را که متکبر و فخر فروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز میزند،) دوست نمیدارد... . ان الله لا یحب کل مختال فخور. .
خداوند هیچ متکبر مغروری را دوست ندارد
. . والله لا یحب کل مختال فخور.
خداوند هیچ
متکبر مغروری را دوست ندارد
کلمه (مختال) به معنای کسی است که دستخوش خیالات خود شده، و خیالش او را در نظر خودش شخصی بسیار بزرگ جلوه داده، در نتیجه دچار به
کبر گشته، از راه صواب گمراه شده است،
اسب را هم اگر خیل میخوانند برای همین است که در راه رفتنش
تبختر میکند، و کلمه (فخور) به معنای کسی است که زیاد افتخار میکند، و این دو صفت یعنی اختیال- خیال زدگی- و کثرت فخر از لوازم علاقمندی به مال و جاه، و
افراط در حب آن دو است، و اگر فرموده: خدا مختال و فخور را دوست نمیدارد، برای همین است که این دو، خدا را دوست نمیدارند، زیرا قلبشان وابسته به غیر او است، و اگر خدای تعالی در تفسیر جمله قبل فرموده:
(آنهایی که بخل میورزند...) ، (و آنهایی که اموال خود را به داعی خود نمایی انفاق میکنند...) و با این تفسیر روشن میسازد که دو طایفه مذکور در معرض آن دو
صفت نامبردهاند (یعنی صفت خیلاء و فخر)، طایفه اول که بخل میورزد دلش متعلق به مال است، و طایفه دوم دلش متعلق به
جاه است، هر چند که بین جاه و مال تا اندازهای ملازمه هست.
طبع کلام اقتضا داشت که در بیان
علت این، که چرا خدا دوستشان ندارد بفرماید:
(خدای تعالی کسانی را که بخل میورزند و مردم را به بخل ورزیدن تشویق میکنند، و چه و چه میکنند، دوست نمیدارد) خلاصه این که جا داشت اعمال این گونه افراد را علت عدم حب خدا ذکر کند ولی این کار را نکرد، بلکه اول دو صفت از صفات آنان یعنی اختیال و فخر را ذکر کرد، تا بفهماند علت کارهایی که در جملات بعد، از آن نقل میکنیم، این دو صفت است، که حاکم بر دلهای آنان است، و علت دوست نداشتن خدا هم همین دو صفت است، و این معنا روشن است
تفاخر، موجب محرومیت از
نصرت است.
وکان له ثمر فقال
لصـحبه وهو یحاوره انا اکثر منک مالا واعز نفرا• ودخل جنته وهو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبید هـذه ابدا• واحیط بثمره فاصبح یقلب کفیه علی ما انفق فیها وهی خاویة علی عروشها ویقول یــلیتنی لم اشرک بربی احدا• ولم تکن له فئة ینصرونه من دون الله وما کان منتصرا.
صاحب این باغ، درآمد فراوانی داشت به همین جهت، به دوستش- در حالی که با او گفتگو میکرد- چنین گفت: «من از نظر
ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم! » • و در حالی که نسبت به خود ستمکار بود، در باغ خویش گام نهاد، و گفت: «من گمان نمیکنم هرگز این باغ نابود شود! • (به هر حال
عذاب الهی فرا رسید،) و تمام میوههای آن نابود شد و او بخاطر هزینههایی که در آن صرف کرده بود، پیوسته دستهای خود را به هم میمالید- در حالی که تمام باغ بر داربستهایش فرو ریخته بود- و میگفت: «ای کاش کسی را همتای پروردگارم قرار نداده بودم! » • و گروهی نداشت که او را در برابر (عذاب) خداوند یاری دهند و از خودش (نیز) نمیتوانست یاری گیرد
اسف انگیزتر اینکه او در برابر اینهمه
مصیبت و
بلا، تنهای تنها بود" کسانی را جز خدا نداشت که او را در برابر این بلای عظیم و
خسارت بزرگ یاری دهند" (و لم تکن له فئة ینصرونه من دون الله).
و از آنجا که تمام
سرمایه او همین بود چیز دیگری نداشت که بجای آن بنشاند، " و نمیتوانست از خویشتن یاری گیرد" (و ما کان منتصرا).
در حقیقت تمام پندارهای
غرور آمیزش در این ماجرا بهم ریخت و
باطل گشت، از یک سو میگفت من هرگز باور نمیکنم این ثروت و سرمایه عظیم فنایی داشته باشد، ولی به چشم خود فنای آن را مشاهده کرد.
از سوی دیگر به رفیق
موحد و با ایمانش
کبر و بزرگی میفروخت و میگفت من از تو قویتر و پر یار و یاورترم، اما بعد از این ماجرا مشاهده کرد که هیچکس یار و یاور او نیست.
از سوی سوم او به
قدرت و قوت خویش متکی بود و نیروی خود را نامحدود میپنداشت، ولی بعد از این حادثه و کوتاه شدن دستش از همه جا و همه چیز، به اشتباه بزرگ خود پی برد، زیرا چیزی که بتواند گوشهای از آن
خسارت بزرگ را جبران کند در اختیار نداشت.
اصولا یار و یاورانی که بخاطر مال و ثروت همانند مگسهای دور شیرینی اطراف انسان را میگیرند، و گاه انسان آنها را تکیه گاه روز بدبختی خود میپندارد، به هنگامی که آن
نعمت از میان برود یکباره همگی پراکنده میشوند، چرا که
دوستی آنها به صورت یک پیوند معنوی نبود، پشتوانه مادی داشت که با از میان رفتنش از میان رفت.
ولی هر چه بود دیر شده بود، و این گونه بیداری اضطراری که به هنگام نزول بلاهای سنگین، حتی برای فرعونها و نمرودها پیدا میشود، بی ارزش است، و به همین دلیل نتیجهای بحال او نداشت.
ان قـرون کان من قوم موسی فبغی علیهم وءاتینـه من الکنوز ما ان مفاتحه لتنوا بالعصبة اولی القوة اذ قال له قومه لا تفرح... • فخرج علی قومه فی زینته... • فخسفنا به وبداره الارض فما کان له من فئة ینصرونه من دون الله وما کان من المنتصرین.
قارون از قوم
موسی بود، اما بر آنان ستم کرد ما آن قدر از گنجها به او داده بودیم که حمل کلیدهای آن برای یک گروه زورمند مشکل بود! (به خاطر آورید) هنگامی را که قومش به او گفتند: «این همه شادی مغرورانه مکن، که خداوند شادی کنندگان مغرور را دوست نمیدارد! • (روزی قارون) با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها که خواهان زندگی دنیا بودند گفتند: «ای کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم! به راستی که او بهره عظیمی دارد! » • سپس ما، او و خانه اش را در زمین فرو بردیم، و گروهی نداشت که او را در برابر
عذاب الهی یاری کنند، و خود نیز نمیتوانست خویشتن را یاری دهد.
عجبا! فرعون در امواج نیل فرو میرود، و
قارون در اعماق زمین، آبی که مایه حیات است مامور نابودی فرعونیان میشود، و زمینی که مهد آرامش است
گورستان قارون و قارونیان.
مسلم است که در آن خانه قارون تنها نبود، او و اطرافیانش، او و هم سنگرانش او و یاران
ظالم و ستمگرش همه در اعماق زمین فرو رفتند.
" اما او گروهی نداشت که وی را در برابر عذاب الهی یاری کنند، و خود نیز نمیتوانست خویشتن را یاری دهد"! (فما کان له من فئة ینصرونه من دون الله و ما کان من المنتصرین).
نه جیره خوارانش، و نه دوستان صمیمیش و نه اموال و ثروتش، هیچیک او را از چنگال عذاب الهی نجات ندادند، و همه به قعر زمین فرو رفتند!.
فخرفروشی، مانعی در راه
احسان است.
.... وبالولدین احسـنـا... ان الله لا یحب من کان مختالا فخورا• الذین یبخلون ویامرون الناس بالبخل..
و به پدر و مادر، نیکی کنید همچنین به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان، و همسایه نزدیک، و
همسایه دور، و دوست و همنشین، و واماندگان در
سفر، و بردگانی که مالک آنها هستید زیرا خداوند، کسی را که
متکبر و فخر فروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز میزند،) دوست نمیدارد. • آنها کسانی هستند که بخل میورزند، و مردم را به
بخل دعوت میکنند، و آنچه را که خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنها داده، کتمان مینمایند. (این عمل، در حقیقت از کفرشان سرچشمه گرفته) و ما برای کافران، عذاب خوارکنندهای آماده کردهایم.
منظور در این جمله این نیست که فقط با زبان به مردم میگویند بخل بورزید، بلکه با روشن عملی خود مردم را به بخل وادار میسازند، حال چه اینکه به زبان هم دعوت بکنند، و یا سکوت نمایند، چون این طایفه همواره دارای ثروت و اموالند، و طبیعتا مردم به کاخ و زندگی آنها تقرب میجویند، و از دیدن زرق و برق زندگی آنها حالت خضوع و دلدادگی پیدا میکنند، چون
طمع طبیعت بشر است، پس عمل افراد بخیل خود دعوت کننده مردم به بخل است، به بخل امر میکند، و از
انفاق منع مینماید، و مثل این است که با زبان امر و منع کنند.
تفاخر، از موانع پذیرش دعوت پیامبران است.
وما ارسلنا فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کـفرون• وقالوا نحن اکثر امولا واولـدا..
و ما در هیچ شهر و دیاری پیامبری بیم دهنده نفرستادیم مگر اینکه مترفین آنها (که مست ناز و نعمت بودند) گفتند: «ما به آنچه فرستاده شدهاید کافریم! » • و گفتند: «اموال و اولاد ما (از همه) بیشتر است (و این نشانه علاقه خدا به ماست! ) و ما هرگز
مجازات نخواهیم شد! »
" نذیر" به معنی بیم دهنده، اشاره به پیامبران الهی است که مردم را از عذاب الهی در برابر کج رویها و بیدادگریها و
گناه و
فساد بیم میدادند.
" مترفوها" جمع" مترف" از ماده" ترف" (بر وزن طرف) به معنی تنعم است، و مترف به کسی میگویند که فزونی
نعمت و زندگی مرفه او را
مست و
مغرور و
غافل کرده و به طغیان گری واداشته است.
آری معمولا کسانی که در صف اول مخالفین انبیاء بودند این گروه مترف طغیانگر
غافل بودند که چون تعلیمات انبیاء را از یک سو مزاحم کامجویی و
هوسرانی خود میدیدند، و از سوی دیگر مدافع حقوق محرومانی که با
غصب حقوق آنها به این زندگی پر زرق و برق رسیده بودند، و از سوی سوم آنها همیشه برای پاسداری مال و ثروتشان قدرت حکومت را یدک میکشیدند، و پیامبران را در تمام این جهات در نقطه مقابل خود میدیدند، لذا فورا به مبارزه برمی خاستند.
عجب اینکه آنها انگشت روی حکم و تعلیم خاصی نمیگذاشتند، بلکه در بست میگفتند" ما به تمام آنچه شما مبعوث شدهاید کافریم" و حتی یک گام هم با شما همراه نیستیم که این خود بهترین دلیل بر لجاجت و عناد آنها در برابر حق بود.
این معنی مساله مهمی است که قرآن در آیات مختلف از آن پرده برداشته که غالبا محرومان، نخستین کسانی بودند که
دعوت انبیاء را" لبیک" میگفتند، و متنعمین مغرور نیز اولین گروهی بودند که علم مخالفت را برمی داشتند.
با اینکه منکران دعوت انبیاء مسلما منحصر به این گروه نبودند، ولی غالبا عاملان
فساد و داعیان به شرک و خرافات آنها بودند که دائما سعی داشتند دیگران را هم به زور به این طرق به کشانند.
فخرفروشی
قارون به ثروت و مال فراوان خود، موجب نابودی آنها است.
ان قـرون کان من قوم موسی فبغی علیهم وءاتینـه من الکنوز ما ان مفاتحه لتنوا بالعصبة اولی القوة اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا یحب الفرحین• قال انما اوتیته علی علم عندی او لم یعلم ان الله قد اهلک من قبله من القرون من هو اشد منه قوة واکثر جمعـا ولا یسـل عن ذنوبهم المجرمون• فخرج علی قومه فی زینته... • فخسفنا به وبداره الارض..
قارون از قوم موسی بود، اما بر آنان
ستم کرد ما آن قدر از گنجها به او داده بودیم که حمل کلیدهای آن برای یک گروه زورمند مشکل بود! (به خاطر آورید) هنگامی را که قومش به او گفتند: «این همه شادی مغرورانه مکن، که خداوند شادی کنندگان مغرور را دوست نمیدارد! • (قارون) گفت: «این
ثروت را بوسیله دانشی که نزد من است به دست آوردهام! » آیا او نمیدانست که خداوند اقوامی را پیش از او هلاک کرد که نیرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟! (و هنگامی که عذاب الهی فرا رسد،) مجرمان از گناهانشان سؤال نمیشوند. • (روزی قارون) با تمام
زینت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها که خواهان زندگی دنیا بودند گفتند: «ای کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم! به راستی که او بهره عظیمی دارد! » • اما کسانی که علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند: «وای بر شما
ثواب الهی برای کسانی که ایمان آوردهاند و
عمل صالح انجام میدهند بهتر است، اما جز صابران آن را دریافت نمیکنند.» • سپس ما، او و خانه اش را در زمین فرو بردیم، و گروهی نداشت که او را در برابر
عذاب الهی یاری کنند، و خود نیز نمیتوانست خویشتن را یاری دهد.
آری هنگامی که طغیان و سرکشی و
تحقیر مؤمنان تهیدست، و
توطئه بر ضد پیامبر پاک خدا، به اوج خود برسد، دست
قدرت الهی از آستین بیرون میآید و به حیات طغیانگران پایان میدهد، چنان آنها را درهم میکوبد که زندگی آنها عبرتی برای همگان میگردد.
همچنین تبدیل شدن بوستانهای زیبا و حاصل خیز به کویری خشک و بی حاصل، نتیجه کفر و فخر و مباهات به دیگران است.
وکان له ثمر فقال
لصـحبه وهو یحاوره انا اکثر منک مالا واعز نفرا• ودخل جنته وهو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبید هـذه ابدا• قال له
صاحبه وهو یحاوره اکفرت بالذی خلقک من تراب... • فعسی ربی ان یؤتین خیرا من جنتک ویرسل علیها حسبانـا من السماء فتصبح صعیدا زلقـا.
صاحب این باغ، درآمد فراوانی داشت به همین جهت، به دوستش- در حالی که با او گفتگو میکرد- چنین گفت: «من از نظر
ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم! » • و در حالی که نسبت به خود ستمکار بود، در باغ خویش گام نهاد، و گفت: «من گمان نمیکنم هرگز این باغ نابود شود! • دوست (با ایمان) وی- در حالی که با او گفتگو میکرد- گفت: «آیا به خدایی که تو را از خاک، و سپس از
نطفه آفرید، و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد، کافر شدی؟! • شاید پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد و
مجازات حساب شدهای از آسمان بر باغ تو فروفرستد، بگونهای که آن را به زمین بی گیاه لغزندهای مبدل کند
" حسبان" (بر وزن لقمان) در اصل از ماده
حساب گرفته شده است، سپس به معنی تیرهایی که به هنگام پرتاب کردن آن را شماره میکنند آمده، و نیز به معنی مجازاتی است که روی حساب دامنگیر اشخاص میگردد، و در آیه فوق منظور همین است.
(صعید) به معنی قشر روی زمین است (در اصل از ماده" صعود" گرفته شده).
" زلق" به معنی سرزمینی است صاف و بدون هیچگونه گیاه آن چنان که پای انسان بر آن بلغزد (جالب توجه اینکه امروز برای اینکه شنهای روان را ثابت کنند و از فرو رفتن آبادیها در زیر طوفانهای شن جلوگیری به عمل آورند سعی میکنند گیاهان و نباتات و درختانی در آنها برویانند و به اصطلاح از آن حالت زلق و
لغزندگی بیرون آید و مهار شود).
در واقع آن مرد با ایمان و موحد رفیق مغرور خود را هشدار داد که بر این نعمتها دل نبندد چرا که هیچکدام قابل
اعتماد نیست. در واقع او میگوید: با چشم خودت دیده، و یا لا اقل با گوش شنیدهای که صاعقههای آسمانی گاهی در یک لحظه کوتاه، باغها و خانهها و زراعتها را به تلی از خاک، یا زمینی خشک و بی آب و علف تبدیل کرده است.
و نیز شنیده یا دیدهای که گاهی یک
زمین لرزه شدید قناتها را فرو میریزد، چشمهها را میخشکاند، آن چنان که قابل اصلاح و مرمت نیستند.
تو که اینها را میدانی این
غرور و
نخوت برای چیست؟! تو که این صحنهها را دیدهای اینهمه دلبستگی چرا؟! چرا میگویی باور نمیکنم این نعمتها هرگز فانی بشوند، بلکه جاودانه خواهند ماند، این چه نادانی و ابلهی است؟!
فخرفروشی و در پی مباهات بودن، موجب گرایش به
لهو و بازماندن از اهداف مهم است.
الهـکم التکاثر• حتی زرتم المقابر.
افزون طلبی (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده) است. • تا آنجا که به دیدار قبرها رفتید (و قبور مردگان خود را برشمردید و به آن افتخار کردید)!
" الهاکم" از ماده" لهو" به معنی سرگرم شدن به کارهای کوچک و
غافل ماندن از اهداف و کارهای مهم است، " راغب" در" مفردات" میگوید:
" لهو" چیزی است که انسان را به خود مشغول داشته، و از مقاصد و اهدافش بازمی دارد.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۸، ص۲۴۳، برگرفته از مقاله «آثار تفاخر»