یوسف در چاه (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
پیشنهاد یکی از
برادران یوسف برای افکندن وی به
چاه، به جای کشتن یا افکندنش در سرزمین دوردست
در
آیه ۱۰
سوره یوسف بپیشنهاد یکی از
برادران یوسف برای افکندن وی به
چاه، به جای کشتن یا افکندنش در سرزمین دوردست اشاره شده است:
لقد کان فی یوسف و
اخوته ءایـت للسائلین• اقتلوا یوسف او اطرحوه ارضـا یخل لکم وجه ابیکم... • قال قائل منهم لا تقتلوا یوسف و القوه فی غیـبت الجب... «به راستی در (سرگذشت)
یوسف و برادرانش برای پرسندگان عبرتهاست؛ (یکی گفت) یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمی شایسته باشید؛ گویندهای از میان آنان گفت یوسف را مکشید اگر کاری میکنید او را در نهانخانه
چاه بیفکنید تا برخی از مسافران او را برگیرند.»
آتش حقد و
حسد به آنها
اجازه نمیداد که در تمام جوانب کار بیندیشند دلائل اظهار علاقه
پدر را نسبت به این دو
کودک بدانند، چرا که همیشه منافع خاص هر کس حجابی بر روی افکار او میافکند، و به قضاوتهایی یک جانبه که نتیجه آن گمراهی از جاده
حق و
عدالت است وا میدارد.
البته منظور آنها گمراهی دینی و مذهبی نبود چرا که آیات آینده نشان میدهد آنها به بزرگی و
نبوت پدر اعتقاد داشتند و تنها در زمینه طرز
معاشرت به او ایراد میگرفتند.
حس حسادت، سرانجام برادران را به طرح نقشهای وادار ساخت: گرد هم جمع شدند و دو پیشنهاد را مطرح کردند و گفتند: " یا یوسف را بکشید و یا او را به سرزمین دوردستی بیفکنید تا محبت
پدر یکپارچه متوجه شما بشود"! (اقتلوا یوسف او اطرحوه ارضا یخل لکم وجه ابیکم).
درست است که با این کار احساس
گناه و شرمندگی
وجدان خواهید کرد، چرا که با برادر کوچک خود این
جنایت را روا داشتهاید ولی جبران این
گناه ممکن است،
توبه خواهید کرد" و پس از آن جمعیت
صالحی خواهید شد"! (و تکونوا من بعده
قوما صالحین).
این احتمال نیز در تفسیر جمله اخیر داده شده که منظور آنها این بوده است که بعد از دور ساختن یوسف از چشم
پدر، مناسبات شما با پدر به
صلاح میگراید، و ناراحتیهایی که از این نظر داشتید از میان میرود، ولی تفسیر اول صحیحتر به نظر میرسد.
بهر حال این جمله دلیل بر آن است که آنها احساس
گناه با این عمل میکردند و در اعماق دل خود کمی از
خداترس داشتند، و به همین دلیل پیشنهاد
توبه بعد از انجام این گناه میکردند.
ولی مساله مهم اینجاست که سخن از
توبه قبل از انجام جرم در واقع برای فریب و جدان و گشودن راه به سوی
گناه است، و به هیچ وجه دلیل بر پشیمانی و ندامت نمیباشد.
و به تعبیر دیگر توبه واقعی آن است که بعد از
گناه، حالت ندامت و شرمساری برای
انسان پیدا شود، اما گفتگو از توبه قبل از گناه، توبه نیست.
توضیح اینکه بسیار میشود که انسان به هنگام تصمیم بر گناه یا مخالفت
وجدان روبرو میگردد و یا اعتقادات مذهبی در برابر او سدی ایجاد میکند و از پیشرویش به سوی گناه ممانعت به عمل میآورد، او برای اینکه از این سد به آسانی بگذرد و راه خود را به سوی گناه باز کند و جدان و عقیده خود را با این سخن میفریبد، که من پس از انجام گناه بلا فاصله در مقام جبران بر میآیم، چنان نیست که دست روی دست بگذارم و بنشینم، توبه میکنم، بدر خانه
خدا میروم، اعمال
صالح انجام میدهم، و سرانجام آثار گناه را میشویم!.
یعنی همانگونه که نقشه شیطانی برای انجام گناه میکشد، یک نقشه شیطانی هم برای فریب و جدان و تسلط بر عقائد مذهبی خود طرح میکند، و چه بسا این نقشه شیطانی نیز مؤثر واقع میشود و آن سد محکم را با این وسیله از سر راه خود بر میدارد، برادران یوسف نیز از همین راه وارد شدند.
نکته دیگر اینکه آنها گفتند پس از دور ساختن یوسف، توجه پدر و نگاه او به سوی شما خواهد شد (یخل لکم" وجه" ابیکم) و نگفتند قلب پدر در اختیار شما خواهد شد (یخل لکم" قلب" ابیکم) چرا که اطمینان نداشتند پدر به زودی فرزندش یوسف را فراموش کند، همین اندازه که توجه ظاهری پدر به آنها باشد کافی است.
این احتمال نیز وجود دارد که صورت و چشم دریچه
قلب است، هنگامی که نگاه پدر متوجه آنها شد تدریجا قلب او هم متوجه خواهد شد.
ولی در میان برادران یک نفر بود که از همه باهوشتر، و یا با وجدانتر بود، به همین دلیل با طرح
قتلیوسف مخالفت کرد و هم با طرح
تبعید او در یک سرزمین دور دست که بیم هلاکت در آن بود، و طرح سومی را ارائه نمود و گفت:
" اگر اصرار دارید کاری بکنید یوسف را نکشید، بلکه او را در قعر چاهی بیفکنید (بگونهای که سالم بماند) تا بعضی از راهگذران و قافلهها او را بیابند و با خود ببرند" و از چشم ما و پدر دور شود (قال قائل منهم لا تقتلوا یوسف و القوه فی غیابت الجب یلتقطه بعض السیارة ان کنتم فاعلین).
" جب" به چه معنا است؟
۱-" جب" به معنی چاهی است که آن را
سنگ چین نکردهاند، و شاید غالب چاههای بیابانی همین طور است، و" غیابت" به معنی نهانگاه داخل چاه است که از نظرها غیب و پنهان است، و این تعبیر گویا اشاره به چیزی است که در چاههای بیابانی معمول است و آن اینکه در قعر
چاه، نزدیک به سطح
آب، در داخل بدنه چاه محل کوچک
طاقچه مانندی درست میکنند که اگر کسی به قعر چاه برود بتواند روی آن بنشیند و ظرفی را که با خود برده پر از آب کند، بی آنکه خود وارد آب شود و طبعا از بالای چاه که نگاه کنند درست این محل پیدا نیست و به همین جهت از آن تعبیر به" غیابت" شده است.
و در محیط ما نیز چنین چاههایی وجود دارد.
۲- بدون شک قصد این پیشنهاد کننده آن نبوده که یوسف را آن چنان در
چاه سرنگون سازند که نابود شود بلکه هدف این بود که در نهانگاه چاه قرار گیرد تا سالم بدست قافلهها برسد.
۳- از جمله ان کنتم فاعلین چنین استفاده میشود که این گوینده حتی این پیشنهاد را بصورت یک پیشنهاد قطعی مطرح نکرد، شاید ترجیح میداد که اصلا نقشهای بر ضد یوسف طرح نشود.
۴- در اینکه نام این فرد چه بوده در میان مفسران گفتگو است، بعضی گفتهاند نام او"
روبین " بود، که از همه باهوشتر محسوب میشد، و بعضی"
یهودا " و بعضی"
لاوی " را نام بردهاند.
در
سوره یوسف داستان متحد شدن برادران یوسف و اقدام جمعی آنان، برای افکندن وی به
چاه عمیق آمده است:
لقد کان فی یوسف و
اخوته ءایـت للسائلین• فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیـبت الجب و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هـذا و هم لا یشعرون. «به راستی در (سرگذشت) یوسف و برادرانش برای پرسندگان عبرتهاست؛ پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه
چاه بگذارند (چنین کردند) و به او
وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان در حالی که نمیدانند با خبر خواهی کرد.»
سرانجام برادران پیروز شدند و پدر را قانع کردند که یوسف را با آنها بفرستد، آن
شب را با خیال خوش خوابیدند که فردا نقشه، آنها در باره
یوسف عملی خواهد شد، و این برادر مزاحم را برای همیشه از سر راه بر میدارند. تنها نگرانی آنها این بود که مبادا
پدرپشیمان گردد و از گفته خود منصرف شود.
صبحگاه نزد پدر آمدند و او سفارشهای لازم را در حفظ و نگهداری
یوسف تکرار کرد، آنها نیز اظهار اطاعت کردند، پیش روی پدر او را با احترام و
محبت فراوان برداشتند و حرکت کردند.
میگویند: پدر تا دروازه شهر آنها را
بدرقه کرد و آخرین بار یوسف را از آنها گرفت و به سینه خود چسبانید، قطرههای اشک از چشمش سرازیر شد، سپس یوسف را به آنها سپرد و از آنها جدا شد، اما
چشمیعقوب هم چنان فرزندان را بدرقه میکرد آنها نیز تا آنجا که چشم پدر کار میکرد دست از نوازش و محبت یوسف بر نداشتند، اما هنگامی که مطمئن شدند پدر آنها را نمیبیند، یک مرتبه
عقده آنها ترکید و تمام کینههایی را که بر اثر
حسد، سالها روی هم انباشته بودند بر سر یوسف فرو ریختند، از اطراف شروع به زدن او کردند و او از یکی به دیگری پناه میبرد، اما پناهش نمیدادند!.
در روایتی میخوانیم که در این
طوفان بلا که یوسف اشک میریخت و یا به هنگامی که او را میخواستند بچاه افکنند ناگهان یوسف شروع به خندیدن کرد، برادران سخت در
تعجب فرو رفتند که این چه جای خنده است، گویی برادر، مساله را به
شوخی گرفته است، بی خبر از اینکه تیره روزی در انتظار او است، اما او پرده از راز این خنده برداشت و درس بزرگی به همه آموخت و گفت:
" فراموش نمیکنم روزی به شما برادران نیرومند با آن بازوان قوی و قدرت فوق العاده جسمانی نظر افکندم و خوشحال شدم، با خود گفتم کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد چه غمی از حوادث سخت خواهد داشت آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان شما دل بستم، اکنون در چنگال شما گرفتارم و از شما به شما پناه میبرم، و به من پناه نمیدهید،
خدا شما را بر من مسلط ساخت تا این درس را بیاموزم که به غیر او- حتی به برادران- تکیه نکنم. "
به هر حال
قرآن میگوید: " هنگامی که یوسف را با خود بردند و به اتفاق آراء تصمیم گرفتند که او را در مخفی گاه چاه بیفکنند، آنچه از ظلم و ستم ممکن بود برای این کار بر او روا داشتند" (فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب) (در عبارت فوق جواب" لما" محذوف شده است، و تقدیر چنین است" فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب عظمت فتنتهم"
و این حذف شاید به خاطر آن باشد که عظمت این حادثه دردناک ایجاب میکرده که گوینده از آن ساکت بماند این خود فنی از فنون بلاغت است.
جمله" اجمعوا" نشان میدهد که همه
برادران در این برنامه اتفاق نظر داشتند هر چند در کشتن او رای آنها متفق نبود.
اصولا" اجمعوا" از ماده جمع به معنی گردآوری کردن است و در این موارد اشاره به جمع کردن آراء و افکار میباشد.
سپس اضافه میکند: در این هنگام ما به یوسف،
وحی فرستادیم، و دلداریش دادیم و گفتیم غم مخور، " روزی فرا میرسد که آنها را از همه این نقشههای شوم آگاه خواهی ساخت، در حالی که آنها تو را نمیشناسند" (و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لا یشعرون).
همان روزی که تو بر اریکه
قدرت تکیه زدهای، و برادران دست نیاز به سوی تو دراز میکنند، و همچون تشنه کامانی که به سراغ یک چشمه گوارا در بیابان سوزان میدوند با نهایت
تواضع و
فروتنی نزد تو میآیند، اما تو چنان اوج گرفتهای که آنها باور نمیکنند برادرشان باشی، آن روز به آنها خواهی گفت، آیا شما نبودید که با برادر کوچکتان یوسف چنین و چنان کردید؟ و در آن روز چقدر شرمسار و پشیمان خواهند شد.
این
وحی الهی به قرینه
آیه ۲۲ همین سوره
وحینبوت نبود
بلکه الهامی بود به قلب یوسف برای اینکه بداند تنها نیست و حافظ و نگاهبانی دارد، این وحی نور امید بر قلب یوسف پاشید و ظلمات یاس و نومیدی را از
روح و جان او بیرون کرد.
برادران یوسف نقشهای را که برای او کشیده بودند، همانگونه که میخواستند پیاده کردند ولی بالآخره باید فکری برای بازگشت کنند که پدر باور کند یوسف به صورت طبیعی، و نه از طریق
توطئه، سر به نیست شده است، تا عواطف پدر را به سوی خود جلب کنند.
طرحی که برای رسیدن این هدف ریختند این بود، که درست از همان راهی که پدر از آن بیم داشت و پیش بینی میکرد وارد شوند، و ادعا کنند یوسف را
گرگ خورده، و دلائل قلابی برای آن بسازند.
یوسف - علیهالسّلام - به دست آب آور کاروان
مصر از
چاه بیرون آورده شد:
و جاءت سیارة فارسلوا واردهم فادلی دلوه قال یـبشری هـذا غلـم... «و کاروانی آمد پس آب آور خود را فرستادند و دلوش را انداخت گفت مژده این یک
پسر ست و او را چون کالایی پنهان داشتند و خدا به آنچه میکردند دانا بود.»
یوسف در تاریکی وحشتناک
چاه که با تنهایی کشندهای همراه بود، ساعات تلخی را گذرانده اما
ایمان به
خدا و
سکینه و آرامش حاصل از ایمان، نور امید بر دل او افکند و به او تاب و توان داد که این تنهایی وحشتناک را تحمل کند و از کوره این آزمایش، پیروز بدر آید.
چند روز از این ماجرا گذشت خدا میداند، بعضی از مفسران سه
روز و بعضی دو روز نوشتهاند.
بهر حال" کاروانی سر رسید" (و جاءت سیارة) (کاروان را به این جهت"
سیاره " گفتهاند که دائما در سیر و حرکت است.)
و در آن نزدیکی منزل گزید، پیدا است نخستین حاجت کاروان تامین
آب است، لذا" کسی را که مامور آب آوردن بود به سراغ آب فرستادند" (فارسلوا واردهم)
" مامور آب، دلو خود را در چاه افکند" (فادلی دلوه).
یوسف از قعر چاه متوجه شد که سر و صدایی از فراز چاه میآید و به دنبال آن،
دلو و
طناب را دید که به سرعت پائین میآید، فرصت را
غنیمت شمرد و از این عطیه الهی بهره گرفت و بی درنگ به آن چسبید.
مامور آب احساس کرد دلوش بیش از اندازه سنگین شده، هنگامی که آن را با قوت بالا کشید، ناگهان چشمش به
کودک خردسال ماه پیکری افتاده و فریاد زد: " مژده باد این کودکی است بجای آب" (قال یا بشری هذا غلام).
کم کم گروهی از کاروانیان از این امر آگاه شدند ولی برای اینکه دیگران با خبر نشوند و خودشان بتوانند این کودک زیبا را به عنوان یک غلام در
مصر بفروشند، " این امر را بعنوان یک
سرمایه نفیس از دیگران مخفی داشتند" (و اسروه بضاعة).
البته در تفسیر این جمله احتمالات دیگری نیز داده شده از جمله اینکه یابندگان یوسف، یافتن او را در چاه، مخفی داشتند و گفتند این متاعی است که صاحبان این چاه در اختیار ما گذاشتهاند تا برای او در مصر بفروشیم.
دیگر اینکه بعضی از برادران یوسف که برای خبر گرفتن از او و یا رسانیدن
غذا به او گاه و بیگاه به کنار چاه میآمدند هنگامی که از جریان با خبر شدند، برادری یوسف را
کتمان کردند، تنها گفتند او غلام ما است، که فرار کرده و در اینجا پنهان شده، و یوسف را تهدید به
مرگ کردند که اگر پرده از روی کار بر دارد، کشته خواهد شد.
ولی
تفسیر نخست از همه نزدیکتر به نظر میرسد.
در
آیه ۱۵
سوره یوسف به قرار گرفتن
یوسف -علیه السلام -در نهانخانه
چاه، به دست برادران او اشاره شده است:
لقد کان فی یوسف و
اخوته ءایـت للسائلین• فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیـبت الجب و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هـذا و هم لایشعرون. «به راستی در (سرگذشت) یوسف و برادرانش برای پرسندگان عبرتهاست؛ پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند (چنین کردند) و به او
وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان در حالی که نمیدانند با خبر خواهی کرد.»
برخی گفتهاند: «غیابت الجب» به معنای نهانخانه چاه است.
بشارت خداوند به یوسف -علیه السلام- در چاه از نجات یافتن او و دیدار مجدد با برادرانش:
لقد کان فی یوسف و
اخوته ءایـت للسائلین• فلما ذهبوا به واجمعوا ان یجعلوه فی غیـبت الجب و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هـذا و هم لایشعرون. «به راستی در (سرگذشت)
یوسف و برادرانش برای پرسندگان عبرتهاست؛ پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند (چنین کردند) و به او وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان در حالی که نمیدانند با خبر خواهی کرد.»
(جمله «لتنبئنهم» دلالت بر نجات یوسف -علیهالسّلام - از چاه دارد و نیز حاکی از این است که او برادرانش را در آینده ملاقات خواهد کرد.)
یادآوری داستان چاه کنعان از سوی یوسف -علیه السلام - به برادرانش محتوی
وحی خداوند به آن حضرت در چاه بود:
لقد کان فی یوسف و
اخوته ءایـت للسائلین• فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیـبت الجب و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هـذا وهم لایشعرون. «به راستی در (سرگذشت) یوسف و برادرانش برای پرسندگان
عبرتهاست؛ پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند (چنین کردند) و به او
وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان در حالی که نمیدانند با خبر خواهی کرد.»
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۱۰، ص۳۱۱، برگرفته از مقاله «یوسف در چاه».