وفای به عهد در سیره نبوی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از صفات برجسته و
اخلاق کریمه
پیغمبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که در تمام مراحل زندگی ایشان نمود داشت، وفا به
عهد و مهربانی بود، که تمام طبقات اجتماعی جامعه آن روز به خصوص، یاران و پیروان ایشان از آن بهرهمند بودند.
اگر فردی از اصحابش در میدان
جنگ کشته میشد، هرگز از اطفال و بازماندگان او
غفلت نمیکرد و از هر جهت در تسلیت،
آرامش و آسایش آنان میکوشید. به کسانی که در راه
اسلام،
فداکاری و استقامت فوقالعاده نشان میدادند، عواطف بیشتری ابراز میکرد. ایشان برای تفقد و دلجویی از امحبیبه که در راه
اسلام غربت و مصیبت دیده بود، نامهای به پادشاه
حبشه نوشت و در حالی که
شوهر او به
کفر باز گشته بود؛ لذا بنا بر قانون
اسلام ازدواج آنها منفسخ شد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) امحبیبه را برای همسری و ازدواج در نظر گرفت و به
نجاشی دستور داد که او را پس از اجرای مراسم عقد با سایر
مسلمانان که در حبشه بودند به
مدینه اعزام کند.
شهر مکه از دیر باز مرکز
تجارت و
داد و ستد در شبه جزیره و اطراف آن بود و مردم از نقاط مختلف به مکه میآمدند تا تجارت کنند، کالایی بخرند و یا بفروشند. بیست سال قبل از
بعثت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درست در دورانی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بیست سال داشت، بعضی از ساکنین مکه با استفاده از حق سکونت و یا مثل آن به مردم دیگر مناطق و مسافرین
ظلم میکردند؛ از جمله آنان
عاص بن وائل پدر عمروعاص بود که حق شخصی را پایمال کرد و آن شخص به داد خواهی بالای کوه ابوقبیس رفت و از جوان مردان دادخواهی کرد. مردانی که در آن جا بودند، تحریک شدند و در خانه
عبدالله بن جدعان جمع شدند و پیمان بستند برای یاری محرومان، که نبیخدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در آن شرکت داشتند که بعد از آن جلسه، طبق مفاد آن پیمان، رفتند و
پول آن شخص را گرفته و به او باز گردانند.
ابنعباس نقل میکند که وقتی
آیه شریفه «اوفوا بعهدی اوف بعهدکم» نازل شد؛ رسولخدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فرمود: «
حضرت آدم در آستانه رحلت از
دنیا فرزند خویش شیث را جانشین خود کرد و از مردم خواست که به او وفادار بمانند؛ ولی پس از
مرگ آدم مردم به عهدخویش وفا نکردند،... و سپس فرمود: من نیز بزودی از میان شما میروم و با شما درباره
علیبنابیطالب عهد میبندم... و به تحقیق تجدید عهد میکنم درباره علیبنابیطالب که هر کس عهدش را بشکند خود را شکسته و هر کس وفادار به آنچه
خداوند با او عهد بسته بماند به زودی اجر عظیم نصیبش خواهد شد.
درباره
امانتداری در سیره رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از فرزندش
امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است که؛ اگر نخ و سوزنی را هم به رسول خدا میسپردند، به صاحبش رد میکرد.
همچنین فرمودند: رسول خدا با مردی قرار گذاشت که در کنار صخره معینی در انتظار آن مرد بماند تا برگردد. شدت گرمی
آفتاب، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را در آن مکان رنج میداد. اصحابش به او عرض کردند: چه اشکال دارد که به سایه منتقل شوی؟ حضرت فرمود: وعده گاه ما همینجاست. در این مکان میمانیم و اگر نیامد، خلف وعده از او خواهد بود.
ابوالحمیاء میگوید: قبل از بعثت، چیزی را به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فروختم و وعده گذاشتم که در فلان مکان او را ببینیم؛ ولی آن روز و فردای آن روز فراموش کردم که به آنجا بروم. وقتی که روز سوّم رفتم، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فرمود: «ای جوان! بر من سخت گرفتی. من سه روز است که اینجا هستم».
شاید مؤثرترین درس در مدرسه حدیبیه درسی باشد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در زمینه وفای به عهد و محترم شمردن
پیمان و مقید بودن به مقتضای قول و قرار تعلیم فرمودند و این همان درسی است که آن را از سرگذشت تاریخی و مهیج ابوجندل فرا میگیریم.
سهیل بن عمرو رئیس هیات اعزامی
قریش، پسری جوان داشت که خدا او را به
اسلام هدایت کرد؛ ولی پدرش که از
اسلام آوردن بشدت خشمگین و ناراضی بود، او را در مکه زندانی ساخت، و به منظور باز گرداندنش به کیش
بتپرستی تحت
شکنجه قرار داد؛ ولی او در برابر انواع آزار و
اذیت صابر و استوار ماند و
دین خود را حفظ کرد.
از قضا این
پسر- که ابوجندل نام داشت - فرصتی بدست آورد و از
زندان فرار کرد و با همان حال که دستان او بسته بود خود را به مقر
مسلمین در حدیبیه رساند و از برادران
مسلمان خود حمایت و پناه خواست، و
مسلمین آغوش گرم و پرمهر خود را بروی او گشودند، و مقدمش را گرامی داشتند؛ ولی سهیل بن عمرو پدر آن جوان چون او را در میان
مسلمین یافت، بر سرش فریاد کشید، و ضربتی سخت بر او بزد، و آنگاه گریبانش را گرفت و با شدت و غلظت او را بطرف خود کشید، و به طرف مکه براه افتادند، تا بزندانش بازگرداند.
در این میان ابوجندل فریاد
استغاثه برآورد و برادران
مسلمان خود را ندا داد و گفت: آیا روا میدارید که مرا به زندان شرک باز گردانند تا از دین خود منحرف سازند؟!
آیا نمیبینید که بر من چه میگذرد؟!
برادران
مسلمان ابوجندل در برابر این صحنه تاثرانگیز تاب مقاومت نیاوردند و شتابان به حمایت او برخاستند و کوشیدند تا او را از دست پدر ستمگرش برهانند، تا او را در پناه
اسلام حفظ کنند.
ولی سهیل بن عمرو برای استرداد پسر و بیرون آوردنش از جمع
مسلمین متوسل بزور نشد، بلکه با احتجاج به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)
توسل جست، و از آن حضرت خواست تا به مقتضای ماده هشتم از قرارداد صلح پسرش را از جمع
مسلمین بازستاند، و به او بازگرداند و آنگاه گفت: این نخستین آزمایش وفا به عهد و محترم شمردن پیمان است، زیرا پیش از آمدن این پسر مواد پیمان میان ما به مرحله قطعیت رسیده است.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) که بارزترین مظهر وفاء به عهد و پاسداری پیمان بود - چارهای جز این ندید که به قول و قرار خود عمل کند، و مواد مورد اتفاق را مو به مو بکار بندد، از این رو سخن سهیل را تصدیق کرد، و به او اجازه داد تا پسر
مسلمان خود را دستگیر کند، و به مکه بازگرداند، در صورتی که میدانست که این کار
احساسات مسلمین را بشدت جریحهدار میکند، و بیش از همه خاطر
حساس و
قلب رؤف خود آن حضرت را آزرده و متاثر میسازد.
مگر اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، بنا به شفقت و رحمتی که در جان و دلش سرشته بود از سهیل بن عمرو خواهش کرد که پسرش را در جمع
مسلمین بگذارد، و به عهده لطف و مرحمت او بسپارد، و این گونه تقاضا در میان عرب امری شایع و سنتی قدیم بود؛ ولی سهیل، برخلاف رسم و سنت عربی، این خواهش را رد کرد، و با صراحت گفت: من او را در پناه تو نمیگذارم.
اما قلب رئوف پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) اجازه نداد که قضیه ابوجندل را در همین جا پایانیافته تلقی کند، بلکه بار دیگر خواهش خود را در میان نهاد؛ ولی سهیل این بار نیز با سرسختی تمام این خواهش را رد کرد، و در این حال حویطب بن عبدالعزی و مکرز بن عمرو - دو عضو دیگر هیات - که شدت تاثر پیامبر از حال ابوجندل را مشاهده کردند، تحت تاثیر واقع شدند، و ابوجندل را در پناه خود قرار دادند، و متعهد شدند که در مکه هیچ گونه آزاری به او وارد نشود و آنگاه این پناهندگی را به طور رسمی اعلام کردند.
مسلمانان طبق یکی از مفاد صلحنامه حدیبیه توانستند، پس از یک سال از زمان انعقاد پیمان به مکه روند و سه روز در آنجا بمانند و اعمال عمره به جای آورند و سپس مکه را ترک کنند. بنابراین رسولخدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به جای عمرهای که در سال ششم از وی فوت شده بود، در
ذیالقعده سال هفتم هجری با همان عدهای از اصحاب که در حدیبیه شرکت داشتند ـ به جز چند نفر که در این مدت به
شهادت رسیده و یا فوت شدند ـ رهسپار مکه شد. اهل مکه با شنیدن خبر رسیدن مسلمانان مکه را خالی گذاشتند و رسولخدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و همراهانش وارد مکه شدند و سه روز در آنجا ماندند و مراسم عمره به جا آوردند. روز چهارم نمایندگان قریش؛ سهیل بن عمرو و حویطب بن عبدالعزی آمدند و گفتند: سه روز تمام است و بر حسب قرار داد باید هر چه زودتر سرزمین ما را ترک کنید. برخی از یاران پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از صراحت گفتار قریشیان ناراحت شدند؛ اما پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) - کسی نبود که به خاطر این جسارت از عهد و پیمان برگردد و یا به آن اشکال کند - طبق پیمانی که بسته بود فرمود: که هیچ یک از مسلمانان نباید تا
شب در مکه بماند. ندای کوچ در میان مسلمانان داده شد و همگی بلافاصله سرزمین حرم را ترک کردند.
ابوعزّه یکی از شاعران
عرب و از
مشرکین مکه بعد از چند بار عهدشکنی دوباره با تحریک «صفوان بن امیه» عهدی را که با رسول خدا بسته بود. شکست و دیگران را علیه مسلمانان تحریک کرد و خود هم به جنگ آمد، «ابو عزّه» در غزوه «حمراء الاسد»
اسیر شد و چون دیگر بار تقاضای عفو و اغماض از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) کرد، حضرت در پاسخ وی فرمود: نه به خدا
قسم! دیگر نخواهد شد که در مکّه دست به ریش خود بکشی و بگوئی که: من دوبار محمّد را فریب دادم و به روایت دیگر: «گفت: همانا
مؤمن دوبار از یک سوراخ گزیده نمیشود». آنگاه به «
زبیر» یا «
عاصم بن ثابت» فرمود، تا گردن وی را بزنند، و او را گردن زدند.
وفای به عهد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «سیره پیامبر(ص) در برابر بی وفایی و عهدشکنی» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۴/۱۳.