• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مواضع امام حسین در برابر معاویه

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف





اقدامات امام حسین در برابر معاویه، از مباحث مرتبط به دوره حضور امام حسین (علیه‌السّلام) در مدینه در عصر حکومت معاویه است. امام حسین (علیه‌السّلام) در دوران امامت خود ضمن پایبندی به صلح امام حسن (علیه‌السّلام) با معاویه، هرگز حکومت او را به رسمیت نشناخته و در گفتگوها و نامه‌های متعددی به مخالفت با انحرافات و اقدامات غیر اسلامی او پرداختند اما از قیام علنی علیه وی خودداری نمودند.



پس از شهادت امام حسن (علیه‌السّلام)، امام حسین (علیه‌السّلام) عهده‌دار منصب امامت گردید. امام حسین (علیه‌السّلام) گرچه معاویه را دارای صلاحیت لازم برای تصدی حکومت نمی‌دانست، اما به موجب پیمان صلحی که برادرش امام حسن (علیه‌السّلام) با معاویه منعقد کرده بود به این صلح‌نامه وفادار ماند و تا معاویه زنده بود هرگز بر ضد حکومت او قیام نکرد و بیعتش را نشکست. از طرف دیگر همچون برادرش امام حسن (علیه‌السّلام) هیچگاه حکومت او را به رسمیت نشناخت و از حکومت او پشتیبانی نکرد و تا آخر عمر معاویه به عنوان یکی از بزرگترین و مشهورترین مخالف سیاسی حکومت شمرده می‌شد. چنانکه در دوران ده ساله امامت امام حسین (علیه‌السّلام)، گفتگوها و نامه‌های متعددی بین ایشان و معاویه رد و بدل شده است که نشانه موضع‌گیری سخت و انقلابی امام حسین (علیه‌السّلام) در برابر معاویه است. به طوری که در پی هر جنایت و اقدام غیر اسلامی‌ای که از معاویه سر می‌زد حضرت (علیه‌السّلام) به شدت او را مورد انتقاد و سرزنش قرار می‌داد.


پس از شهادت امام حسن (علیه‌السّلام)، امام حسین (علیه‌السّلام) عهده‌دار منصب امامت گردید. ایشان با اینکه بعد از شهادت امام حسن (علیه‌السّلام) صالح‌ترین افراد جهت تصدی حکومت بود، اما به موجب پیمان صلحی که برادرش امام حسن (علیه‌السّلام) با معاویه منعقد کرده بود به این صلح‌نامه وفادار ماند، اما از آنجا که معاویه را دارای صلاحیت لازم برای تصدی حکومت نمی‌دانست، همچون برادرش امام حسن (علیه‌السّلام) حکومت او را به رسمیت نشناخت و از حکومت او پشتیبانی نکرد و تا آخر عمر معاویه به عنوان یکی از بزرگترین و مشهورترین مخالف سیاسی حکومت برشمرده می‌شد. امام حسین (علیه‌السّلام) در طول حیات معاویه، به کسانی که ایشان را به قیام دعوت می‌کردند، اعلام می‌کرد که من امروز چنین‌ اندیشه‌ای ندارم خدایتان رحمت فرماید، بر زمین بچسبید و در خانه‌ها کمین کنید و تا هنگامی‌که معاویه زنده است. بارها نیز اتفاق افتاده بود که معاویه به امام (علیه‌السّلام) نامه نوشت و ایشان را از پیمان‌شکنی برحذر داشت و امام (علیه‌السّلام) به صراحت بر وفاداری خود به پیمان تصریح کرد.
امام حسین (علیه‌السّلام) در طول حیات معاویه، به کسانی که ایشان را به قیام دعوت می‌کردند اعلام می‌کرد که میان او و معاویه، پیمانی است که شکستن آن، روا نیست تا آن که مدّتش سپری شود، و چون معاویه مُرد، در آن بازنگری می‌کند:
«لَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، تَحَرَّکَتِ الشّیعَةُ بِالعِراقِ و کَتَبوا الَی الحُسَینِ (علیه‌السّلام) فی خَلعِ مُعاوِیَةَ وَ البَیعَةِ لَهُ، فَامتَنَعَ عَلَیهِم و ذَکَرَ انَّ بَینَهُ و بَینَ مُعاوِیَةَ عَهدا و عَقدا لا یَجوزُ لَهُ نَقضُهُ حَتّی تَمضِیَ المُدَّةُ، فَاِن ماتَ مُعاوِیَةُ نَظَرَ فی ذلِکَ.»
در کتاب الارشاد روایت شده است: چون امام حسن (علیه‌السّلام) درگذشت، شیعیان در عراق به جنبش درآمدند و برای خلع معاویه و بیعت با امام حسین (علیه‌السّلام) به او نامه نوشتند. امام (علیه‌السّلام) خودداری ورزید و یادآور شد که میان او و معاویه، پیمانی است که شکستن آن، روا نیست تا آن که مدّتش سپری شود، و چون معاویه مُرد، در آن بازنگری می‌کند.
گزارشاتی شبیه به این مضمون در منابع تاریخی متعددی آمده است:
«عن الامام الحسین (علیه‌السّلام) فی جَوابِ مَن دَعاهُ الی نَقضِ بَیعَةِ مُعاوِیَةَ: انّا قَد بایَعنا، و لَیسَ الی ما ذَکَرتَ سَبیلٌ.»
در کتاب انساب الاشراف‌ از امام حسین (علیه‌السّلام) (در پاسخ به کسی که او را به بیعت‌شکنی با معاویه فرا خواند) آمده است: ما با او بیعت کرده‌ایم و راهی به آنچه تو می‌گویی، نیست.
«عن الامام الحسین (علیه‌السّلام) لِمُحَمَّدِ بنِ بِشرٍ و سُفیانَ بنِ لَیلَی الهَمدانِیَّینِ: لِیَکُن کُلُّ امرِئٍ مِنکُم حِلسا مِن احلاسِ بَیتِهِ ما دامَ هذَا الرَّجُلُ ای مُعاوِیَةُ حَیّا، فَاِن یَهلِک و انتُم احیاءٌ، رَجَونا ان یَخیرَ اللّهُ لَنا و یُؤتِیَنا رُشدَنا، و لا یَکِلَنا الی انفُسِنا فَ‌ (اِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ)
در کتاب انساب الاشراف‌ از امام حسین (علیه‌السّلام) (خطاب به محمد بن بشر هَمْدانی و سفیان بن لیلی هَمْدانی) آمده است: تا هنگامی که این مرد (معاویه) زنده است، همه شما باید در خانه خود بنشینید و اگر هلاک شد و شما زنده بودید، امیدواریم که خدا برای ما نیک بگزیند و به راهمان درآورد و به خودمان وا ننهد که «بی‌گمان، خداوند، با تقواپیشگان و کسانی است که نیکوکارند».
«عن الامام الحسین (علیه‌السّلام) فی جَوابِ کِتابٍ کَتَبَهُ الَیهِ جَماعَةٌ مِن شیعَتِهِ بَعدَ وَفاةِ الحَسَنِ (علیه‌السّلام) یَذکُرونَ فیهِ انتِظارَهُم امرَهُ: انّی لَاَرجو ان یَکونَ رَایُ اخی رَحِمَهُ اللّهُ فِی المُوادَعَةِ، و رَایی فی جِهادِ الظَّلَمَةِ رُشدا و سَدادا، فَالصَقوا بِالاَرضِ، و اخفُوا الشَّخصَ، وَ اکتُمُوا الهَوی، وَ احتَرِسوا مِنَ الاَظِنّاءِ ما دامَ ابنُ هِندٍ حَیّا، فَاِن یَحدُث بِهِ حَدَثٌ و انَا حَیٌّ یَاتِکُم رَایی ان شاءَ اللّهُ.»
در کتاب انساب الاشراف‌ از امام حسین (علیه‌السّلام) (در پاسخ نامه‌ای که گروهی از شیعیان پس از وفات امام حسن (علیه‌السّلام) به او نوشته و گفته بودند که فرمان او را انتظار می‌کشند) آمده است: من، امیدوارم که نظر برادرم که خدایش رحمت کند در متارکه جنگ و نظر من در جهاد با ستمکاران، درست و استوار باشد. در سرزمین خود بمانید و بیرون نیایید و خواسته‌تان را پوشیده بدارید و تا آنگاه که پسر هند زنده است، خود را از جاسوسان بپایید. اگر حادثه‌ای رُخ داد و من زنده بودم، نظرم به شما می‌رسد، ان‌شاءاللّه!


در دوران ده ساله امامت امام حسین (علیه‌السّلام)، ایشان با بهره‌گیری از ابزارهای مختلف، به ویژه نامه‌نگاری، به روشنگری و مبارزه علیه ظلم و ستم معاویه پرداختند. محتوای صریح و اعتراض آمیز نامه‌ها نشانه موضع‌گیری سخت و انقلابی امام حسین (علیه‌السّلام) در برابر معاویه است. اعتراض به شهادت حجر بن عدی و یارانش و مخالفت با ولایتعهدی یزید دو محور اصلی در نامه‌های امام حسین (علیه‌السّلام) بوده و شدیدترین اعتراضات امام (علیه‌السّلام) به معاویه را در پی‌داشته است.

۳.۱ - اعتراض به شهادت صحابه

اقدام معاویه در به شهادت رساندن حجر بن عدی و یارانش از جمله مواضعی بود که سخت‌ترین و شدیدترین اعتراضات امام (علیه‌السّلام) به معاویه را در پی‌داشت. نقل شده که پس از شهادت حجر بن عدی و حضور عده‌ای از کوفیان در مدینه و آمد و شد آنان به خانه امام حسین (علیه‌السّلام)، مروان حکم - فرماندار وقت مدینه - این خبر را در ضمن نامه‌ای به معاویه رساند. معاویه هم نامه‌ای به امام (علیه‌السّلام) نوشت و متذکر پیمان خود با او شد و او را بر لزوم وفای به عهد سفارش کرد. امام (علیه‌السّلام) نیز نامه‌ای مفصل در جواب او نوشته برخی امور ناشایست او را مورد انتقاد قرار داد و از به شهادت رساندن افرادی چون حجر بن عدی و عمرو بن حمق خزاعی و حضرمی‌ انتقاد کرد.
«لَمّا قُتِلَ حُجرُ بنُ عَدِیٍّ واصحابُهُ، استَفظَعَ اهلُ الکوفَةِ ذلِکَ استِفظاعا شَدیدا، وکانَ حُجرٌ مِن عُظَماءِ اصحابِ عَلِیٍّ علیه السلام، وقَد کانَ عَلِیٌّ ارادَ ان یُوَلِّیَهُ رِئاسَةَ کِندَةَ، ویَعزِلَ الاَشعَثَ بنَ قَیسٍ، وکِلاهُما مِن وُلدِ الحارِثِ بنِ عَمرٍو آکِلِ المُرارِ، فَاَبی حُجرُ بنُ عَدِیٍّ ان یَتَوَلَّی الاَمرَ وَالاَشعَثُ حَیٌّ. فَخَرَجَ نَفَرٌ مِن اشرافِ اهلِ الکوفَةِ الَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَاَخبَروهُ الخَبَرَ، فَاستَرجَعَ وشَقَّ عَلَیهِ، فَاَقامَ اُولئِکَ النَّفَرُ یَختَلِفونَ الَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام) وعَلَی المَدینَةِ یَومِئِذٍ مَروانُ بنُ الحَکَمِ، فَتَرَقَّی الخَبَرُ الَیهِ، فَکَتَبَ الی مُعاوِیَةَ یُعلِمُهُ انَّ رِجالاً مِن اهلِ العِراقِ قَدِموا عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیّیٍّ علیه السلام، وهُم مُقیمونَ عِندَهُ یَختَلِفونَ الَیهِ، فَاکتُب الَیَّ بِالَّذی تَری. فَکَتَبَ الَیهِ مُعاوِیَةُ: لا تَعرِض لِلحُسَینِ فی شَیءٍ؛ فَقَد بایَعَنا،، ولَیسَ بِناقِضِ بَیعَتِنا ولا مُخفِرِ ذِمَّتِنا. وکَتَبَ الَی الحُسَینِ (علیه‌السّلام): امّا بَعدُ، فَقَدِ انتَهَت الَیَّ اُمورٌ عَنکَ لَستَ بِها حَرِیّا، لِاَنَّ مَن اعطی صَفقَةَ یَمینِهِ جَدیرٌ بِالوَفاءِ، فَاعلَم رَحِمَکَ اللّه ُ انّی مَتی اُنکِرکَ تَستَنکِرنی، ومَتی تَکِدنی اکِدکَ، فَلا یَستَفِزَّنَّکَ السُّفَهاءُ الَّذینَ یُحِبّونَ الفِتنَةَ، وَالسَّلامُ. فَکَتَبَ الَیهِ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): ما اُریدُ حَربَکَ، ولَا الخِلافَ عَلَیکَ.»
در کتاب الاخبار الطوال گزارش شده است: هنگامی که حُجر بن عدی و یارانش کشته شدند، کوفیان آن را سخت زشت و ناپسند شمردند؛ زیرا حُجر، از اصحاب بزرگ علی (علیه‌السّلام) بود و علی (عللیه‌السّلام) قصد داشت اشعث بن قیس را برکنار کند و حجر را به جای او به ریاست قبیله کنده بگمارد. هر دوی آنها از فرزندان حارث بن عمرو، خورنده مرار، بودند؛ امّا حُجر، ریاست را تا زمانی که اشعث زنده بود، نپذیرفت. از این رو، چند تن از کوفیان به سوی حسین (علیه‌السّلام) رفتند و واقعه شهادت حجر را خبر دادند. امام حسین (علیه‌السّلام) کلمه استرجاع بر زبان راند و این موضوع بر او گران آمد. این چند تن، در مدینه ماندند و نزد امام حسین (علیه‌السّلام) رفت و آمد داشتند. گزارش این ماجرا به مروان رسید که آن هنگام، فرماندار مدینه بود. او به معاویه نوشت که: مردانی از عراق بر حسین بن علی وارد شده، نزد او اقامت نموده‌اند و با او رفت و آمد می‌کنند. نظر خود را برای من بنویس. معاویه به او نوشت: در این باره، هیچ متعرّض حسین مشو. او با ما بیعت کرده است و بیعت خود را نمی‌شکند و پیمان خود را زیر پا نمی‌نهد. و به حسین (علیه‌السّلام) نوشت: امّا بعد، خبر کارهایی از تو به من رسیده که شایسته تو نیست؛ زیرا آن که دست بیعت داد، سزاوار وفاست. بِدان ـ خدایت رحمت کند ـ که هر گاه سرزنشت کنم، از من بیزار می‌شوی و هر گاه به من نیرنگ بزنی، به تو نیرنگ می‌زنم. پس نابخردانِ فتنه جو، تو را سبک نکنند. والسلام. پس حسین (علیه‌السّلام) به او نوشت: «من، سرِ جنگ و مخالفت با تو ندارم».
«کَتَبَ مُعاوِیَةُ الَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام): امّا بَعدُ، فَقَدِ انتَهَت الَیَّ عَنکَ اُمورٌ ارغَبُ بِکَ عَنها، فَاِن کانَت حَقّا لَم اُقارَّکَ عَلَیها، ولَعَمری انَّ مَن اعطی صَفقَةَ یَمینِهِ وعَهدَ اللّه ِ ومیثاقَهُ لَحَرِیٌّ بِالوَفاءِ. وان کانَت باطِلاً فَاَنتَ اسعَدُ النّاسِ بِذلِکَ، وبِحَظِّ نَفسِکَ تَبدَاُ، وبِعَهدِ اللّه ِ توفی، فَلا تَحمِلنی عَلی قَطیعَتِکَ وَالاِساءَةِ بِکَ، فَاِنّی مَتی اُنکِرکَ تُنکِرنی، ومَتی تَکِدنی اکِدکَ، فَاتَّقِ شَقَّ عَصا هذِهِ الاُمَّةِ وان یَرجِعوا عَلی یَدِکَ الَی الفِتنَةِ، فَقَد جَرَّبتَ النّاسَ وبَلَوتَهُم، وابوکَ کانَ افضَلَ مِنکَ، وقَد کانَ اجتَمَعَ عَلَیهِ رَایُ الَّذینَ یَلوذونَ بِکَ، ولا اظُنُّهُ یَصلُحُ لَکَ مِنهُم ما کانَ فَسَدَ عَلَیهِ، فَانظُر لِنَفسِکَ ودینِکَ «وَ للَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ». فَکَتَبَ الَیهِ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): امّا بَعدُ، فَقَد بَلَغَنی کِتابُکَ تَذکُرُ انَّهُ بَلَغَتکَ عَنّی اُمورٌ تَرغَبُ عَنها، فَاِن کانَت حَقّا لَم تُقارَّنی عَلَیها، ولَن یَهدِیَ الَی الحَسَناتِ ویُسَدِّدَ لَها الَا اللّه ُ. فَاَمّا ما نُمِّیَ الَیکَ فَاِنّما رَقّاهُ الممَلّاقونَ المَشّاؤونَ بِالنَّمائِمِ، المُفَرِّقونَ بَینَ الجَمیعِ، وما اریدُ حَربا لَکَ ولا خِلافا عَلَیکَ، وَایمُ اللّه ِ لَقَد تَرَکتُ ذلِکَ وانَا اخافُ اللّه َ فی تَرکِهِ، وما اظُنُّ اللّه َ راضِیا عَنّی بِتَرکِ مُحاکَمَتِکَ الَیهِ، ولا عاذِری دونَ الاِعذارِ الَیهِ فیکَ وفی اولِیائِکَ القاسِطینَ المُلحِدینَ، حِزبِ الظّالِمینَ واولِیاءِ الشَّیاطینِ. الَستَ قاتِلَ حُجرِ بنِ عَدِیٍّ واصحابِهِ المُصَلّینَ العابِدینَ، الَّذینَ یُنکِرونَ الظُّلمَ ویَستَعظِمونَ البِدَعَ ولا یَخافونَ فِی اللّه ِ لَومَةَ لائِمٍ، ظُلما وعُدوانا، بَعدَ اعطائِهِمُ الاَمانَ بِالمَواثیقِ وَالاَیمانِ المُغَلَّظَةِ؟ اوَلَستَ قاتِلَ عَمرِو بنِ الحَمِقِ صاحِبِ رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله، الَّذی ابلَتهُ العِبادَةُ وصَفَّرَت لَونَهُ ووانحَلَت جِسمَهُ؟ اوَلَستَ المُدَّعِیَ زِیادَ بنَ سُمَیَّةَ المَولودَ عَلی فِراشِ عُبَیدِ عَبدِ ثَقیفٍ، وزَعَمتَ انَّهُ ابنُ ابیکَ، وقَد قالَ رَسولُ اللّه ِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): «الوَلَدُ لِلفِراشِ ولِلعاهِرِ الحَجَرُ»، فَتَرَکتَ سُنَّةَ رَسولِ اللّه ِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وخالَفتَ امرَهُ مُتَعَمِّدا، وَاتَّبَعتَ هَواکَ مُکَذِّبا بِغَیرِ هُدیً مِنَ اللّه ِ، ثُمَّ سَلَّطتَهُ عَلَی العِراقَینِ فَقَطَعَ ایدِی المُسلِمینَ وسَمَلَ اعیُنَهُم، وصَلَبَهُم عَلی جُذوعِ النَّخلِ؛ کَاَنَّکَ لَستَ مِنَ الاُمَّةِ وکَاَنَّها لَیسَت مِنکَ، وقَد قالَ رَسولُ اللّه ِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): «مَن الحَقَ بِقَومٍ نَسَبا لَیسَ لَهُم فَهُوَ مَلعونٌ»؟ اوَلَستَ صاحِبَ الحَضرَمِیّینَ الَّذینَ کَتَبَ الَیکَ ابنُ سُمَیَّةَ انَّهُم عَلی دینِ عَلِیٍّ، فَکَتَبتَ الَیهِ:: اُقتُل مَن کانَ عَلی دینِ عَلِیٍّ ورَایِهِ؟ فَقَتَّلَهُم ومَثَّلَ بِهِم بِاَمرِکَ، ودینُ عَلِیٍّ دینُ مُحَمَّدٍ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) الَّذی کانَ یَضرِبُ عَلَیهِ اباکَ، وَالَّذِی انتِحالُکَ ایّاهُ اجلَسَکَ مَجلِسَکَ هذا، ولَولا هُوَ کانَ افضَلُ شَرَفِکَ تَجَشُّمَ الرِّحلَتَینِ فی طَلَبِ الخُمورِ. وقُلتَ: اُنظُر لِنَفسِکَ ودینِکَ وَالاُمَّةِ، وَاتَّقِ شَقَّ عَصَا الاُلفَةِ، وان تَرُدَّ النّاسَ الَی الفِتنَةِ! فَلا اعلَمُ فِتنَةً عَلَی الاُمَّةِ اعظَمَ مِن وِلالایَتِکَ عَلَیها، ولا اعلَمُ نَظَرا لِنَفسی ودینی افضَلَ مِن جِهادِکَ، فَاِن افعَلهُ فَهُوَ قُربَةٌ الی رَبّی، وان اترُکهُ فَذَنبٌ استَغفِرُ اللّه َ مِنهُ فی کَثیرٍ مِن تَقصیری، واساَلُ اللّه َ تَوفیقی لِاَرشَدِ اُموری. وامّا کَیدُکَ ایّایَ، فَلَیسَ یَکونُ عَلی احَدٍ اضَرَّ مِنهُ عَلَیکَ، کَفِعلِکَ بِهؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذینَ قَتَلتَهُم ومَثَّلتَ بِهِم بَعدَ الصُّلحِ مِن غَیرِ ان یَکونوا قاتَلوکَ ولا نَقَضوا عَهدَکَ، الّا مَخافَةَ امرٍ لَو لَم تَقتُلهُم مِتَّ قَبلَ ان یَفعَلوهُ، او ماتوا قَبلَ ان یُدرِکوهُ. فَاَبشِر یا مُعاوِیَةُ بِالقِصاصِ، وایقِن بِالحِسابِ، وَاعلَم انَّ للّه ِِ کِتابا لا یُغادِرُ صَغیرَةً ولا کَبیرَةً الّا احصاها، ولَیسَ اللّه ُ بِناسٍ لَکَ اخذَکَ بِالظِّنَّةِ، وقَتلَکَ اولِیاءَهُ عَلَی الشُّبهَةِ وَالتُّهمَةِ، واخذَکَ النّاسَ بِالبَیعَةِ لِابنِکَ غُلامٍ سَفیهٍ یَشرَبُ الشَّرابَ ویَلعَبُ بِالککِلابِ، ولا اعلَمُکَ الّا خَسِرتَ نَفسَکَ، واوبَقتَ دینَکَ، واکَلتَ امانَتَکَ، وغَشَشتَ رَعِیَّتَکَ، وتَبَوَّاتَ مَقعَدَکَ مِنَ النّارِ، فَبُعدا لِلقَومِ الظّالِمینَ!»
در کتاب انساب الاشراف گزارش شده است: معاویه به حسین بن علی (علیه‌السّلام) نوشت: امّا بعد، در باره تو، خبر اموری به من رسیده که دوست دارم تو را از آنها دور ببینم. اگر خبرْ درست باشد، از تو نمی‌پذیرم ـ و به جانم سوگند، کسی که دست وفا و عهد داده و پیمان بسته، سزاوار وفا کردن است ـ، و اگر نادرست باشد، تو کام رواترینِ مردم به آن هستی و حظّ خود می‌بری و به عهد خدا، وفا می‌کنی. پس مرا وادار مکن که از تو ببُرم و به تو بدی نمایم، که من هر گاه سرزنشت کنم، انکارم می‌کنی و هر گاه به من نیرنگ بزنی، به تو نیرنگ می‌زنم. پس، از در هم شکستن اجتماع این امّت و بازگرداندن آنها به فتنه، پروا کن؛ چرا که تو مردم را آزموده‌ای و تجربه کرده‌ای و پدرت از تو برتر بود و همه این افرادی که به تو پناه آورده‌اند، گرد او جمع شده بودند و گمان نمی‌برم که آنچه را برای پدرت تباه کردند، برای تو به سامان آورند. پس به خود و دینت بنگر «و کسانی که یقین ندارند، تو را سبُک نکنند».
حسین (علیه‌السّلام) در پاسخ نوشت: «امّا بعد، نامه ات به من رسید. نوشته بودی که در باره من، خبرهایی به تو رسیده که آنها را دوست نداری و اگر درست باشد، از من نمی‌پذیری، و کسی جز خداوند، به سوی نیکویی‌ها راه نمی‌نماید و بر آنها استوار نمی‌دارد. امّا سخن چینیِ انجام شده برای تو را چاپلوسان سخن چینِ تفرقه افکن در میان جماعت، انجام داده‌اند. من سرِ جنگ و مخالفت با تو ندارم. سوگند به خدا، آن را وا نهاده‌ام و من از این وا نهادن، از خدا می‌ترسم و گمان نمی‌کنم خداوند از این که دشمنی با تو را کنار گذاشته ام، خشنود باشد و در باره تو و دوستان متجاوز مُلحدت ـ که حزب ستمکاران و دار و دسته شیطان‌اند ـ، کمترین عذری را از من بپذیرد. آیا تو حُجر بن عدی و یارانش را به ستم نکشتی؛ آنان که نمازگزار و عابد بودند و ستم را زشت و بدعت‌ها را دهشتناک می‌شمردند و از سرزنش هیچ سرزنشگری در راه خدا نمی‌ترسیدند؟ این قتل را پس از امان دادن به آنها، با همه وثیقه‌ها و سوگندهای غلیظ، انجام دادی. آیا تو قاتل عمرو بن حَمِق، صحابی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، نیستی که عبادت، فرسوده‌اش کرده بود و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟ آیا تو زیاد بن سمیّه را که بر بستر عُبَید (برده ثقیف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندی، در حالی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرموده بود: فرزند، متعلّق به بستر است و برای زناکار، سنگ است؟ تو سنّت پیامبر خدا را وا نهادی و به عمد، با فرمان او مخالفت کردی و از سرِ تکذیب، هوس خود را دنبال کردی، بی آن که ره نمودی از جانب خدا داشته باشی. سپس زیاد را بر کوفه و بصره مسلّط کردی تا دستان مسلمانان را قطع کند و چشمان آنان را با میله داغ، بر کَنَد و به شاخه‌های نخل بیاویزد. گویی تو از امّت نیستی و امّت هم از تو نیستند، که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: هر کس بیگانه‌ای را جزء خاندان قومی حساب کند که خویشاوند آنان نیست، ملعون است. آیا تو همان نیستی که زیاد ابن سمیّه به تو نوشت: حَضْرَمیان، بر دین علی هستند. و تو به او نوشتی: هر کس را که بر دین علی و‌ اندیشه اوست، بکُش. و او هم به فرمان تو، آنان را کُشت و مُثلِه کرد؟ دین علی (علیه‌السلام)، دین محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است که بر سرِ آن با پدرت می‌جنگید؛ کسی که تو با بستن خود به آیین او، بر این جایگاه نشسته‌ای و اگر آن نبود، برترین شرف تو، زحمت ترتیب دادن دو سفر زمستانی و تابستانی قریش در طلب شراب بود. گفته‌ای: به خودت و دینت و به امّت بیندیش و اجتماع و اُلفت امّت را نشکن و مردم را به فتنه باز نگردان. من فتنه‌ای بزرگ تر از فرمان رواییِ تو بر این امّت، نمی‌شناسم و برای خود و دینم، رای‌ای برتر از جهاد با تو نمی‌دانم. اگر جهاد کنم، مایه نزدیکیِ من به پروردگارم است و اگر آن را وا گذارم، گناهی است که از فراوانیِ کوتاهی‌ام در آن، از خدا مغفرت می‌طلبم و از خدا می‌خواهم که به درست‌ترین کار، موفّقم بدارد. امّا زیان نیرنگ تو با من، بیش از هر کس دیگر، به خودت می‌رسد، مانند همین کار تو با این چند تنی که آنان را کُشتی و مُثله‌شان نمودی، با آن که آنان، در حال صلح با تو بودند؛ نه با تو جنگیده و نه پیمانت را شکسته بودند، و فقط از چیزی (قیامی) ترسیدی که اگر هم آنان را نمی‌کُشتی، پیش از آن که آنها کاری کنند، می‌مُردی و یا آنان پیش از رسیدن به آن، می‌مُردند. پس ـ‌ای معاویه ـ قصاص را در پیشِ رو داری. به حساب، یقین داشته باش و بدان که خدا، نوشته‌ای دارد که هیچ کار کوچک و بزرگی نیست، جز آن که آن را بر شمرده است. خدا فراموش نمی‌کند دستگیر کردن‌هایت را به خاطر گمان و بدبینی، و کُشتن اولیا را از روی شُبهه و تهمت، و بیعت گرفتنت را از مردم برای پسرت، آن جوانِ نابخردِ شرابخوار و سگباز! جز این نمی‌دانم که خود را تباه کردی و دینت را هلاک نمودی و امانتت را خوردی و مردمت را فریفتی و جایگاهی از آتش برای خود بر گرفتی. پس دور باد قوم ستمکار از رحمت خداوند!».

۳.۲ - مخالفت با ولایتعهدی یزید

مخالفت با ولایتعهدی یزید نیز از دیگر مواضعی بود که امام (علیه‌السّلام) در نامه اعتراض و مخالفت خود را به شدت اعلام نموده بود. معاویه به دنبال فعالیت‌های دامنه‌دار خود برای تثبیت ولایتعهدی یزید سفری به مدینه انجام داد تا از مردم مدینه به ویژه از شخصیت‌های بزرگ این شهر که در راس آنان امام حسین (علیه‌السّلام) قرار داشت بیعت بگیرد. او پس از ورود به این شهر با امام (علیه‌السّلام) دیدار کرد و طی سخنانی موضوع ولایتعهدی یزید را پیش کشیده و کوشش کرد که موافقت ایشان را با این موضوع جلب کند، اما امام (علیه‌السّلام) او را به شدت مورد شماتت قرار داده بی‌لیاقتی‌ها و هوس‌بازی‌های یزید را به رخش کشید و او را از ولایتعهدی یزید برحذر داشت.در تمام مدتی که معاویه از مردم برای ولایتعهدی یزید بیعت می‌گرفت امام (علیه‌السّلام) به شدت با او مخالفت می‌کرد و هرگز تن به بیعت یزید نمی‌داد و ولیعهدی او را نمی‌پذیرفت. معاویه هم در بیعت گرفتن برای یزید به او اصراری نکرد.
«کانَ رِجالٌ مِن اهلِ العِراقِ ولُثمانُ اهلِ الحِجازِ یَختَلِفونَ الَی الحُسَینِ علیه السلام، یُجِلّونَهُ ویُعَظِّمونَهُ ویَذکُرونَ فَضلَهُ ویَدعونَهُ الی انفُسِهِم، ویَقولونَ: انّا لَکَ عَضُدٌ ویَدٌ، لِیَتَّخِذُوا الوَسیلَةَ الَیهِ، وهُم لا یَشُکّونَ فی انَّ مُعاوِیَةَ اذا ماتَ لَم ییَعدِلِ النّاسُ بِحُسَینٍ (علیه‌السّلام) احَدا. فَلَمّا کَثُرَ اختِلافُ النّاسِ الیهِ، اتی عَمرُو بنُ عُثمانَ بنِ عَفّانَ مَروانَ بنَ الحَکَمِ ـ وهُوَ اذ ذاکَ عامِلُ مُعاوِیَةَ عَلَی المَدینَةِ ـ فَقالَ لَهُ: قَد کَثُرَ اختِلافُ النّاسِ الی حُسَینٍ، وَاللّه ِ انّی لَاَری انَّ لَکُم مِنهُ یَوما عَصیبا. فَکَتَبَ م مَروانُ ذلِکَ الی مُعاوِیَةَ، فَکَتَبَ الَیهِ مُعاوِیَةُ: بِاَنِ اترُک حُسَینا ما تَرَکَکَ ولَم یُظهِر عَداوَتَهُ، ویُبدی صَفحَتَهُ. وَاکمُن عَنهُ کُمونَ الثَّرری ان شاءَ اللّه ُ وَالسَّلامُ. وکَتَبَ مُعاوِیَةُ الَی الحُسَینِ (علیه‌السّلام): امّا بَعدُ فَقَد اُنهِیَت الَیَّ عَنکَ اُمورٌ ان کانَت حَقّا فَاِنّی لَم اکُن اظُنُّها بِکَ رَغبَةً عَنها، وان کانَت باطِلاً فَاَنتَ اسعَدُ النّاسِ بِمُجانَبَتِها، وبِحَظِّ نَففسِکَ تَبدَاُ، وبِعَهدِ اللّه ِ توفی، فَلا تَحمِلنی عَللی قَطیعَتِکَ وَالاِساءَةِ الَیکَ؛ فَاِنّی مَتی انکَرتُکَ تُنکِرُنی، ومَتی تَکِدنی اکِدکَ، فَاتَّقِ اللّه َ یا حُسَینُ فی شَقِّ عَصَا الاُمَّةِ، وان تَرُدَّهُم فی فِتنَةٍ! ! فَکَتَبَ الَیهِ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) کِتابا غَلیظا یَعُدُّ عَلَیهِ فیهِ ما فَعَلَ فی امرِ زیادٍ، وفی قَتلِ حُجرٍ، ویَقولُ لَهُ: انَّکَ قَد فُتِنتَ بِکَیدِ الصّالِحینَ مُذ خَلَفتَ! فَکِدنی ما بَدا لَکَ! وکانَ آخِرُ نَصِّ الکِتابِ: (وَالسَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی)
در کتاب انساب الاشراف آمده است: مردانی از عراق و از حجاز، نزد حسین (علیه‌السّلام) رفت و آمد می‌کردند و او را گرامی و بزرگ می‌داشتند و فضل او را یاد می‌کردند و او را به سوی خود فرا خوانده، می‌گفتند: ما برای تو، دست و بازو هستیم. تا بدین وسیله، نزد او جایی داشته باشند؛ زیرا تردید نداشتند که چون معاویه بمیرد، مردم هیچ کس دیگری را در کار خلافت، با حسین (علیه‌السّلام) برابر نمی‌نهند. هنگامی که آمد و شدِ مردم به سوی او فراوان شد، عمرو بن عثمان بن عفّان، نزد مروان بن حکم ـ که آن روزها کارگزار مدینه از سوی معاویه بود ـ رفت و به او گفت: آمد و شدِ مردم نزد حسین، فراوان شده و به خدا سوگند، می‌بینم که او روز سختی را برایتان پیش می‌آورد. مروان نیز آن را به معاویه نوشت و معاویه هم در پاسخ نوشت: حسین را تا آن زمان که به تو کاری ندارد و دشمنی اش را آشکار نکرده و سرِ ناسازگاری برنداشته است، رها کن و در نهایتِ اختفا، مراقبش باش. والسلام. و نیز معاویه به حسین (علیه‌السّلام) نوشت: امّا بعد، کارهایی از تو به من خبر رسیده است، که اگر درست باشد، نمی‌پنداشتم تو آنها را انجام ندهی و اگر نادرست باشد، تو کام رواترینِ مردم به دوری از آنهایی و در این صورت، نصیب خود می‌بری و به عهد خدا، وفا می‌کنی. پس مرا وادار مکن که از تو ببُرم و به تو بدی نمایم که هر گاه سرزنشت کنم، از من بیزار می‌شوی و هر گاه با من نیرنگ بزنی، به تو نیرنگ می‌زنم. ‌ای حسین! از در هم شکستنِ اجتماع این امّت و باز گرداندن آنها به فتنه، پروا کن! امام حسین (علیه‌السّلام) نیز نامه تندی به معاویه نوشت و در آن، کارهای خلاف او را در الحاق زیاد بن سُمیّه به ابوسفیان و کشتن حُجر بن عَدی، بر شمرد و به او فرمود: «تو از آغاز خلافتت، دچار نیرنگ زدن به نیکان شده ای. پس هر نیرنگی داری، بیاور» و در پایان نامه آمده بود: « «و سلام بر کسی که دنباله رو هدایت باشد! »».
«فَلَمّا وَصَلَ الکِتابُ الَی الحُسَینِ (علیه‌السّلام) کَتَبَ الَیهِ: امّا بَعدُ ـ فَقَد بَلَغَنی کِتابُکَ...وانّی لا اعلَمُ فِتنَةً اعظَمَ عَلی هذِهِ الاُمَّةِ مِن وِلایَتِکَ عَلَیها، ولا اعلَمُ نَظَرا لِنَفسی ولِدینی ولِاُمَّةِ مُحَمَّدٍ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وعَلَینا افضَلَ مِن ان اُجاهِدَکَ؛ فَاِن فَعَلتُ فَاِنَّهُ قُربَةٌ الَی اللّه ِ، وان تَرَکتُهُ فَاِنّی استَغفِرُ اللّه َ لِدینی، واساَلُهُ تَوفیقَهُ لِاءِرشادِ امری... فَاَبشِر یا مُعاوِیَةُ بِالقِصاصصِ وَاستَیقِن بِالحِسابِ، وَاعلَم انَّ للّه ِِ تَعالی کِتابا لا یُغادِرُ صَغیرَةً ولا کَبیرَةً الّا احصاها، ولَیسَ اللّه ُ بِناسٍ لِاَخذِکَ بِالظِّنَّةِ وقَتلِکَ اولِییاءَهُ عَلَی التُّهَمِ، ونَقلِ اولِیائِهِ مِن دورِهِم الی دارِ الغُربَةِ، واخذِکَ لِلنّاسِ بِبَیعَةِ ابنِکَ غُلالامٍ حَدَثٍ، یَشرَبُ الخَمرَ، ویَلعَبُ بِالکِلابِ. لا اعلَممُکَ الّا وقَد خَسِرتَ نَفسَکَ، وتَبَّرتَ دینَکَ، وغَشَشتَ رَعِیَّتکَ، واخرَبتَ امانَتَکَ، وسَمِعتَ مَقالَةَ السَّفیهِ الجاهِلِ، واخَفتَ الوَرِعَ التَّقِیَّ لِاَجلِهِم، وَالسَّلامُ...»
در کتاب رجال الکشّی آمده است: هنگامی که نامه معاویه به امام حسین (علیه‌السّلام) رسید، امام در پاسخ نوشت: «امّا بعد، نامه ات به من رسید. ... اما من فتنه‌ای بزرگ تر از فرمان رواییِ تو بر این امّت نمی‌شناسم و برای خودم و دینم و امّت محمّد،‌اندیشه‌ای برتر از جهاد با تو ندارم. اگر جهاد کنم، مایه نزدیکیِ من به پروردگارم است و اگر آن را وا گذارم، از خدا به خاطر سهل انگاری در دینم، مغفرت می‌طلبم و از همو توفیق می‌خواهم که کارم را به سامان رسانم. ... پس ـ‌ای معاویه ـ آگاه باش که قصاص را در پیش رو داری. به حساب، یقین داشته باش و بدان که خدا، نوشته‌ای دارد که هیچ کار کوچک و بزرگی نیست، جز این که آن را بر شمرده است. خدا فراموش نمی‌کند دستگیر کردن‌هایت را به خاطر گمان و بدبینی، و کُشتن اولیای خدا را از روی شُبهه و تهمت، و تبعید کردن آنان را از خانه‌شان به غربت، و بیعت گرفتنت را از مردم برای پسرت؛ آن جوانِ نابخردِ شرابخوار و سگباز! جز این نمی‌دانم که خود را تباه کردی و دینت را هلاک نمودی و مردمت را فریفتی و امانتت را خوار داشتی و به سخن نابخرد نادان، گوش سپردی و به خاطر آنان، پارسای باپروا را ترساندی. والسلام...».
«فَکَتَبَ الَیهِ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): امّا بَعدُ، فَقَد بَلَغَنی کِتابُکَ... فَلا اعلَمُ فِتنَةً عَلَی الاُممَّةِ اعظَمَ مِن وِلایَتِکَ عَلَیها، ولا اعلَمُ نَظَرا لِنَفسی ودینی افضَلَ مِن جِهادِکَ، فَاِن افعَلهُ فَهُوَ قُربَةٌ الی رَبّی، وان اترُکهُ فَذَنبٌ استَغفِرُ اللّه َ مِنهُ فی کَثیرٍ مِن تَقصیری، واساَلُ اللّه َ تَوفیقی لِاَرشَدِ اُموری. ... فَاَبشِر یا مُعاوِیَةُ بِالقِصاصِ، وایقِن بِالحِسابِ، وَاعلَم انَّ للّه ِِ کِتابا لا یُغادِرُ صَغیرَةً ولا کَبیرَةً الّا احصاها، ولَیسَ اللّه ُ بِناسٍ لَکَ اخذَکَ بِالظِّنَّةِ، وقَتلَکَ اولِیاءَهُ عَلَی الشُّبهَةِ وَالتُّهمَةِ، واخذَکَ النّاسَ بِالبَیعَةِ لِابنِکَ غُلامٍ سَفیهٍ یَشرَبُ الشَّرابَ ویَلعَبُ بِالکِلابِ، ولا اعلَمُکَ الّا خَسِرتَ نَفسَکَ، واوبَقتَ دینَکَ، واکَلتَ امانَتَکَ، وغَشَشتَ رَعِیَّتَکَ، وتَبَوَّاتَ مَقعَدَکَ مِنَ النّارِ، فَبُعدا لِلقَومِ الظّالِمینَ!»
در کتاب انساب الاشراف گزارش شده است: امام حسین (علیه‌السّلام) در پاسخ به نامه معاویه نوشت: «امّا بعد، نامه ات به من رسید. ... من فتنه‌ای بزرگ تر از فرمان رواییِ تو بر این امّت، نمی‌شناسم و برای خود و دینم، رای‌ای برتر از جهاد با تو نمی‌دانم. اگر جهاد کنم، مایه نزدیکیِ من به پروردگارم است و اگر آن را وا گذارم، گناهی است که از فراوانیِ کوتاهی‌ام در آن، از خدا مغفرت می‌طلبم و از خدا می‌خواهم که به درست‌ترین کار، موفّقم بدارد.... پس ـ‌ای معاویه ـ قصاص را در پیشِ رو داری. به حساب، یقین داشته باش و بدان که خدا، نوشته‌ای دارد که هیچ کار کوچک و بزرگی نیست، جز آن که آن را بر شمرده است. خدا فراموش نمی‌کند دستگیر کردن‌هایت را به خاطر گمان و بدبینی، و کُشتن اولیا را از روی شُبهه و تهمت، و بیعت گرفتنت را از مردم برای پسرت، آن جوانِ نابخردِ شرابخوار و سگباز! جز این نمی‌دانم که خود را تباه کردی و دینت را هلاک نمودی و امانتت را خوردی و مردمت را فریفتی و جایگاهی از آتش برای خود بر گرفتی. پس دور باد قوم ستمکار از رحمت خداوند!».


گرچه امام حسین (علیه‌السّلام) بر ضد معاویه اقدامی‌ مسلحانه انجام نداد، اما اما هرگز سکوت اختیار نکرده و با روش‌های غیرمسلحانه، به مبارزه علیه معاویه و انحرافات او می‌پرداختند. ایشان در گفتگوها و سخنرانی‌هایشان به صورت علنی یا غیر علنی به تبیین چیستی امامت و خلافت و ویژگی‌های خلیفه برحق می‌پرداختند و منزلت اهل بیت را به عنوان جانشینان بر حق پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و وجوب اطاعت از ایشان را تبیین می‌نمودند. بر اساس گزارشات منابع دو نمونه از مهمترین گفتگوهای امام حسین با معاویه، یکی در موسم حج و دیگری سخنرانی در مجلس معاویه بوده است.

۴.۱ - گفتگو با معاویه در موسم حج

گرچه امام حسین (علیه‌السّلام) بر ضد معاویه اقدامی‌ مسلحانه انجام نداد، اما همواره بر تبلیغ و ترویج حق و تحکیم پایه‌های دینی و قرآنی تاکید می‌ورزید و علنی یا غیر علنی به بیان احکام امامت و خلافت و ویژگی‌های خلیفه برحق می‌پرداخت و این اقدام را ناقض بیعت انجام شده با معاویه نمی‌دانست.
«عن مسافع بن شیبة: حَجَّ مُعاوِیَةُ، فَلَمّا کانَ عِندَ الرَّدمِ اخَذَ الحُسَینُ بِخِطامِ ناقَتِهِ فَاَناخَ بِهِ راحِلَتَهُ، ثُمَّ سارَّهُ طَویلاً، ثُمَّ انصَرَفَ، وزَجَرَ مُعاوِیَةُ راحِلَتَهُ وسارَ، فَقالَ عَمرُو بنُ عُثمانَ بنِ عَفّانَ: یُنیخُ بِکَ الحُسَینُ وتَکُفُّ عَنهُ وهُوَ ابنُ ابی طالِبٍ، وتُسَرِّعُهُ عَلی ما تَعلَمُ؟ فَقالَ مُعاوِیَةُ: دَعنی مِن عَلِیٍّ، فَوَاللّه ِ ما فارَقَنی حَتّی خَشیتُ ان یَقتُلَنی، ولَو قَتَلَنی ما افلَحتُم، وانَّ لَکُم مِن بَنی‌هاشِمٍ لَیَوما عَصیبا.»
در کتاب انساب الاشراف به نقل از مسافع بن شیبه روایت شده است: معاویه حج گزارد. به رَدْم که رسید، حسین (علیه‌السّلام) افسار شتر معاویه را گرفت و نگذاشت حرکت کند. آن را نشاند و مدّتی طولانی با او درِ گوشی، سخن گفت. سپس باز گشت و معاویه نیز مرکبش را بانگ زد و به راه افتاد. عمرو بن عثمان بن عفّان به معاویه گفت: حسین، مرکبت را می‌نشاند و تو از او ـ در حالی که پسر علی ابن ابیطالب است ـ دست می‌کشی و او را به آنچه می‌دانی، تشجیع می‌کنی؟ معاویه گفت: سخن از علی مگو، که ـ به خدا سوگند ـ از من جدا نشد، مگر آن که می‌ترسیدم مرا بکشد و اگر مرا می‌کشت، شما کام روا نمی‌شدید و شما بی تردید، از‌هاشمیان، روز سختی می‌داشتید.
«عن مس لَقِیَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) مُعاوِیَةَ بِمَکَّةَ عِندَ الرَّدمِ، فَاَخَذَ بِخِطامِ راحِلَتِهِ فَاَناخَ بِهِ، ثُمَّ سارَّهُ حُسَینٌ (علیه‌السّلام) طَویلاً وَانصَرَفَ، فَزَجَرَ مُعاوِیَةُ راحِلَتَهُ. فَقالَ لَهُ یَزیدُ: لا یَزالُ رَجُلٌ قَد عَرَضَ لَکَ فَاَناخَ بِکَ! قالَ: دَعهُ فَلَعَلَّهُ یَطلُبُها مِن غَیری فَلا یُسَوِّغُهُ فَیَقتُلُهُ.»
در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) به نقل از مسافع بن شیبه گزارش شده است: حسین (علیه‌السّلام) معاویه را در مکّه کنار رَدْم دید و افسار مرکب او را گرفت و آن را نشاند. سپس مدّتی طولانی با او درِ گوشی، راز گفت و سپس رفت. معاویه هم مرکبش را بانگ زد تا برود. یزید به او گفت: هماره مردی جلویت را بگیرد و مرکبت را بنشاند؟! معاویه گفت: او را وا گذار، شاید این کار را از کسی دیگر جز من بخواهد و او نکند و همو به قتلش برساند!
«دَخَلَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) عَلی مُعاوِیَةَ وعِندَهُ اعرابِیٌّ یَساَلُهُ حاجَةً، فَاَمسَکَ وتَشاغَلَ بِالحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ الاَعرابِیُّ لِبَعضِ مَن حَضَرَ: مَن هذَا الَّذی دَخَلَ؟ قالوا: الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام. فَقالَ الاَعرابِیُّ لِلحُسَینِ (علیه‌السّلام): یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ، لَمّا کَلَّمتَهُ فی حاجَتی، فَکَلَّمَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) فی ذلِکَ فَقَضی حاجَتَهُ، فَقالَ الاَعرابِیُّ:
اتَیتُ العَبشَمِیَّ فَلَم یَجُد لی الی ان هَزَّهُ ابنُ الرَّسولِهُوَ ابنُ المُصطَفی کَرَما وجودا ومِن بَطنِ المُطَهَّرَةِ البَتولِ
فَقالَ مُعاوِیَةُ: یا اعرابِیُّ، اُعطیکَ وتَمدَحُهُ؟ ! فَقالَ الاَعرابِیُّ: یا مُعاوِیَةُ، اعطَیتَنی مِن حَقِّهِ، وقَضَیتَ حاجَتی بِقَولِهِ. »
در کتاب المناقب، ابن شهرآشوب گزارش شده است: عربی بادیه نشین، به حاجت خواهی، نزد معاویه آمده بود که حسین (علیه‌السّلام) نیز نزد معاویه آمد. معاویه از او روی گرداند و سرگرم گفتگو با حسین (علیه‌السّلام) شد. آن بادیه نشین به یکی از حاضران گفت: این مرد که وارد شد، کیست؟ گفتند: حسین بن علی است. بادیه نشین به حسین (علیه‌السّلام) فرمود: ‌ای پسر دختر پیامبر خدا! حتما برای بر آوردن حاجتم، با معاویه گفتگو کن. حسین (علیه‌السّلام) آن را با معاویه در میان نهاد و او حاجتش را بر آورد. پس بادیه نشین، چنین سرود: نزد عَبشَمی آمدم، به من نبخشید تا آن که فرزند پیامبر، او را بر انگیخت ••• او پسر کرم و بخشش مصطفاست از دل بتولِ پاک ••• و‌هاشم را بر شما برتری است مانند برتریِ سبزی بهار بر خشک سال. معاویه گفت: ‌ای مرد بادیه! من به تو می‌بخشم و تو حسین را می‌ستایی؟ بادیه نشین گفت: ‌ای معاویه! تو از حقّ او، به من عطا کردی و به سفارش او، حاجت مرا روا نمودی.

۴.۲ - سخنرانی در مجلس معاویه

هنگامی که معاویه در اوج قدرت بود، در مجلس عام او به پیشنهاد اطرافیان از امام حسین (علیه‌السّلام) خواسته شد، خطابه بخواند. امام حسین (علیه‌السّلام) به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، در خطابه‌ای انقلابی که سرشار از فصاحت و بلاغت بود، به تبیین رسالت و جایگاه اهل بیت پرداختند. ایشان با استناد به آیات قرآن، منزلت والای اهل بیت به عنوان جانشینان بر حق پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و مفسران راستین قرآن را به اثبات رساندند و وجوب اطاعت از ایشان را در تمام شئون زندگی، اعم از مسائل سیاسی، اجتماعی، عبادی و اخلاقی، تبیین فرمودند. تا جایی که معاویه گفت: ‌ای ابا عبداللَّه کافی است، حرف را رساندی! و تبلیغت را انجام دادی.
امام در جواب مردی که گفت: اینکه خطبه می‌خواند کیست؟ فرمود: «ما حزب و گروه غالب خدا و مقرّبین عترت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، و اهل بیت طیّب و طاهر اوییم، ما یکی از دو چیز گرانبهایی هستیم که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن را پس از قرآن به ودیعت نهاد، کتابی که در آن تفصیل هر چیزی است، و در پیش رو و پشت سر هیچ باطلی بدان راه ندارد، قرآنی که تفسیرش به عهده ما گذاشته شد و تاویلش ما را درمانده نکند بلکه به دنبال حقایق آن هستیم. پس ما را اطاعت کنید که طاعت ما واجب است، چرا که قرین طاعت خدا و رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است، خداوند می‌فرماید: «خدای را فرمان برید و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و صاحبان امر را، که از شمایند، فرمان برید، پس اگر در باره چیزی ستیزه و کشمکش کردید آن را به خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بازگردانید»، و نیز فرمود: «و حال آنکه اگر آن را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و صاحبان امر خویش باز می‌گرداندند هر آینه کسانی از آنان که (حقیقت‌) آن را بیرون می‌کشند آن را می‌دانستند، و اگر فزون‌بخشی و مهربانی خدا بر شما نبود از شیطان پیروی می‌کردید مگر‌اندکی.»
«عن موسی بن عقبة عن الحسین (علیه‌السّلام) فی خُطبَةٍ لَهُ: نَحنُ حِزبُ اللّه ِ الغالِبونَ، وعِترَةُ رَسولِ اللّه ِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) الاَقرَبونَ، واهلُ بَیتِهِ الطَّیِّبونَ، واحَدُ الثَّقَلَینِ اللَّذَینِ جَعَلَنا رَسولُ اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ثانِیَ کِتابِ اللّه ِ تَبارَکَ وتَعالَی، الَّذی فیهِ تَفصیلُ کُلِّ شَیءٍ، لا یَاتیهِ الباطِلُ مِن بَینِ یَدَیهِ ولا مِن خَلفِهِ، وَالمُعَوَّلُ عَلَینا فی تَفسیرِهِ، لا یُبطِئُنا تَاویلُهُ، بَل نَتَّبِعُ حَقائِقَهُ. فَاَطیعونا فَاِنَّ طاعَتَنا مَفروضَةٌ، اذ کانَت بِطاعَةِ اللّه ِ ورَسولِهِ مَقرونَةً، قالَ اللّه ُ (عزّوجلّ): (اَطِیعُواْ اللَّهَ وَاَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَاُوْلِی الْاَمْرِ مِنکُمْ فَاِن تَنَـزَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ) وقالَ: (وَلَوْ رَدُّوهُ اِلَی الرَّسُولِ وَاِلَی اُوْلِی الْاَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنمـبِطُونَهُ و مِنْهُمْ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُو لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطَـنَ اِلَا قَلِیلاً)»
در کتاب الاحتجاج به نقل از موسی بن عُقبه، از امام حسین (علیه‌السلام) روایت شده است: ما حزب چیره خداییم و خاندان و نزدیکان پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اهل بیت پاک او و یکی از دو چیز گران بهایی که پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، در کنار کتاب خدای متعال و پس از آن قرار داد؛ کتابی که بیان هر چیز در آن هست و باطل، از پس و پیش، به آن راه ندارد و در تفسیر آن، بر ما اعتماد می‌شود و در تاویلش در نمی‌مانیم؛ بلکه حقایقش را دنبال می‌کنیم. از ما اطاعت کنید که اطاعت از ما واجب است؛ زیرا با اطاعت خدا و پیامبرش همراه است. خداوند (عزّوجلّ) فرموده است: «از خدا و پیامبر و اختیارداران خود، اطاعت کنید و اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به خدا و پیامبر باز گردانید» و فرمود: «و اگر به پیامبر و اختیارداران خود باز می‌گرداندند، بی تردید، به حقیقت آن پی می‌بردند و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، همه شما، جز‌اندکی، از شیطان پیروی می‌کردید».


۱. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۳۲.    
۲. ابن‌شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل‌ابی‌طالب، ج۳، ص۲۳۹.    
۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۲.    
۴. دینوری، احمد بن داوود، الاخبار الطوال، ص۲۲۲.    
۵. دینوری، احمد بن داوود، الاخبار الطوال، ص۲۲۴-۲۲۵.    
۶. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۲۰-۱۲۱.    
۷. دینوری، ابن‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۲۰۲-۲۰۴.    
۸. محمدی ری‌شهری، محمد، حکمت نامه امام حسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۲۸۰.    
۹. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۳۲.    
۱۰. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۲۴.    
۱۱. فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضه الواعظین، ج۱، ص۱۷۱.    
۱۲. محمدی ری‌شهری، محمد، حکمت نامه امام حسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۲۸۱.    
۱۳. محمدی ری‌شهری، محمد، حکمت نامه امام حسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۲۸۰.    
۱۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۱.    
۱۵. محمدی ری‌شهری، محمد، حکمت نامه امام حسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۲۸۱.    
۱۶. نحل/سوره۱۶، آیه۱۲۸.    
۱۷. محمدی ری‌شهری، محمد، حکمت نامه امام حسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۲۸۰.    
۱۸. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۰.    
۱۹. محمدی ری‌شهری، محمد، حکمت نامه امام حسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۲۸۱.    
۲۰. محمدی ری‌شهری، محمد، حکمت نامه امام حسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۲۸۲.    
۲۱. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۲.    
۲۲. محمدی ری‌شهری، محمد، حکمت نامه امام حسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۲۸۳.    
۲۳. دینوری، احمد بن داوود، الاخبار الطوال، ص۲۲۴-۲۲۵.    
۲۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف،ج۵، ص۱۲۰-۱۲۱.    
۲۵. دینوری، ابن‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۲۰۲-۲۰۴.    
۲۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۶.    
۲۷. دینوری، احمد بن داوود، الاخبار الطوال، ص۲۲۴.    
۲۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۷.    
۲۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۱۰.    
۳۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۳.    
۳۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۱۱.    
۳۲. دینوری، ابن‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۲۰۸-۲۰۹.    
۳۳. کوفی، ابن‌اعثم، الفتوح، ج۴، ص۳۳۹.    
۳۴. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۸-۲۲۹    .
۳۵. طه/سوره۲۰، آیه۴۸.    
۳۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۸.    
۳۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۳.    
۳۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۹.    
۳۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۱۶.    
۴۰. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، ج۱، ص۲۵۰.    
۴۱. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۱۲.    
۴۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۱۷.    
۴۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۱۰.    
۴۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۳.    
۴۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۱۱.    
۴۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۳۰.    
۴۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۸.    
۴۸. مزی، یوسف ‌بن‌ ‌عبد‌الرحمن‌، تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۰۵.    
۴۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۳۱.    
۵۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۳۰.    
۵۱. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ج۱، ص۴۴۱.    
۵۲. ذهبی، شمس‌ الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۷.    
۵۳. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۶.    
۵۴. ابن عدیم، عمر بن احمد، بغیه الطلب فی تاریخ حلب، ج۶، ص۲۶۰۷.    
۵۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۳۱.    
۵۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۳۰.    
۵۷. ابن شهر آشوب، محمد بن علی، المناقب، ج۴، ص۸۱.    
۵۸. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۱۰.    
۵۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۳۱.    
۶۰. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۲۲-۲۳.    
۶۱. نساء/سوره۴، آیه۵۹.    
۶۲. نساء/سوره۴، آیه۸۳.    
۶۳. نساء/سوره۴، آیه۵۹.    
۶۴. نساء/سوره۴، آیه۸۳.    
۶۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۱۳، ص۲۲۴.    
۶۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۱۳، ص۲۲۵.    



• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۴۵۱-۴۶۰.






جعبه ابزار