منع تدوین حدیث
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ممانعت از نگارش و
تدوین حدیث که از دوران
خلفاء آغاز و تا دوران
حکومت عمر بن عبدالعزیز (سال ۹۹ هجری) ادامه یافت. از
مسلمات تاریخ حدیث است که هیچ پژوهشگری در آن
تردید نمیکند. البته بحث از ممانعت از تدوین حدیث تنها به حوزه حدیث
اهل تسنن مربوط میشود و حدیث شیعه هیجگاه چنین ممانعتی را نپذیرفته است.
سخن در این است که آیا این ممانعت در زمان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز وجود داشته است؟ و اگر پاسخ مثبت است چه عوامل و انگیزههایی در آن نقش داشته است؟ عموم حدیثپژوهان
اهل سنت تلاش دارند این ممانعت را تا زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) توسعه دهند و با استناد به روایاتی از آن حضرت به این کار مشروعیت ببخشند.
گروهی نیز به رغم پذیرش آغازگری ممانعت از دوران
ابوبکر میکوشند آن را کاری از سر خیرخواهی و به سود مصالح
اسلام و
مسلمانان جلوه دهند، در حالی که واقعیتهای
تاریخی به خوبی نشان میدهد این کار ناشی از انگیزههای سیاسی بوده و از هر جهت به زیان
اسلام تمام شده است.
با صرف نظر از روایاتی که مخالفت با نگارش
حدیث را به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نسبت میدهد، نخستین نشانه آشکار مخالفت با کتابت حدیث از زبان
عمر بن خطاب پدیدار شد. به استناد اسناد
تاریخی مورد پذیرش عالمان فریقین، پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در آستانه رحلت در حالی که بزرگان
صحابه و
بنیهاشم در خانه ایشان گرد آمده بودند، فرمود: برای من کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. در این هنگام عمر گفت: بر پیامبر درد غلبه کرده است،
قرآن نزد ماست و ما را بس است.
و بدین ترتیب با بر هم زدن مجلس و با شعار: حسبنا کتاب الله مانع نگارش حدیث از سوی آن حضرت شد.
پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ابوبکر در نخستین روزهای حکومت خود،
احادیث گرد آورده از سخنان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را از بین برد، آنگاه به صورت رسمی از مردم خواست تا احادیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را نقل نکنند.
عایشه میگوید: پدرم پانصد حدیث از گفتار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را جمع کرده بود، شبی خوابید، اما آرام نداشت، من اندوهگین شدم و از ناآرامیاش پرسیدم، چون آفتاب بر آمد، گفت: دخترم احادیثی که نزد تو است بیاور، من احادیث را آوردم، او
آتش خواست و آنها را سوزاند.
او در اقدامی دیگر خطاب به مردم گفت: شما از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) سخنها گزارش میکنید و در آنها اختلاف میکنید، پس از شما اختلافها بیشتر خواهد شد. از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چیزی نقل نکنید و اگر کسی از شما سؤال کرد، بگویید: بین ما و شما
کتاب الهی است. حلالش را
حلال و حرامش را
حرام بدانید.
بر اساس برخی از گزارشهای
تاریخی، عمر در آغاز میخواست به گردآوری
روایات بپردازد و اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نیز او را به این کار تشویق کردند، اما به بهانهای از این کار منصرف شد. عروه چنین نقل کرده است:
عمر بن خطاب خواست تا سنن را بنگارد و در این کار با اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)
مشورت کرد، آنان نیز او را به این کار تشویق کردند. عمر یک ماه در این کار به تامل گذراند و از
خداوند راهنمایی میخواست تا آنکه یک روز خداوند عزم او را استوار ساخت و گفت: من میخواستم سنن را بنویسم، اما به یاد اقوام پیش از شما افتادم که کتابی (درباره سنت پیامبرانشان) فراهم آورده و به آن رو آوردند و کتاب الهی را وا نهادند،
سوگند به
خدا که من کتاب خدا را هرگز به چیزی نمیآمیزم.
بدین ترتیب عمر نه تنها خود به گردآوری روایات اقدام نکرد، بلکه از هر اقدامی برای کتابت و تدوین حدیث بسان ابوبکر جلوگیری نمود. او وقتی مطلع شد که احادیث، بسیار شده و گروهی به کتابت حدیث روی آوردهاند، از آنان خواست تا نگاشتههای حدیثی خود را بیاورند و دستور داد آنها را بسوزانند.
خطیب بغدادی مینویسد: به عمر بن خطاب گزارش دادند که در میان مردم کتابها و حدیثهایی فراهم آمده است. او این امر را ناخوش داشت و گفت: ای مردم به من گزارش رسیده که در میان شما کتابهایی فراهم آمده است (بدانید که) استوارترین آنها محبوب ترینشان نزد خداوند است.
همگان کتابها را نزد من آورند تا درباره آنها اظهار نظر کنم، مردم گمان کردند که او میخواهد در آنها نگریسته و بر اساس معیار، چندگانگی و تعارض آنها را برطرف کند، اما هنگامی که کتابها را آوردند، همه را در آتش سوزاند.
عمر در این کار چنان مراقبت و پافشاری داشت که گاه بزرگانی از صحابه؛ هم چون
ابن مسعود،
ابو درداء و
ابو مسعود انصاری را به بهانه فراوانی نقل حدیث از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به
زندان افکند.
و برخی دیگر را که در سایر شهرهای
اسلامی به نشر حدیث اشتغال داشتند به
مدینه فرا خواند و تا زنده بود اجازه خروج از مدینه را به آنان نداد.
عبدالرحمان بن عوف میگوید: عمر بن خطاب از تمام شهرهای
اسلامی عبدالله بن حذیفه، ابودرداء،
ابوذر،
عقبة بن عامر و گروهی دیگر از اصحاب را فرا خواند و گفت: این احادیث چیست که در میان شهرها میپراکنید؟ گفتند: آیا ما را از پراکندن حدیث باز میداری؟ گفت: نه، در پیش من باشید، تا زندهام از من جدا نشوید، ما بهتر میدانیم چه چیز را از شما فرا گیریم و چه چیز را وا نهیم. بدینسان آنان تا زمانی که عمر زنده بود از وی جدا نشدند.
او حتی اگر ناچار میشد، جمعی را به شهری گسیل میداشت تا به شدت آنان را از نقل حدیث باز دارد.
قرظة بن کعب چنین نقل کرده است: عمر خواست ما را به سوی
عراق روانه کند، خود نیز تا نقطه صرار ما را همراهی کرد. در بین راه از ما سؤال کرد: میدانید چرا شما را مشایعت کردم؟ گفتیم: برای
احترام و تکریم. گفت: علاوه بر این، غرض دیگری دارم و آن این که شما به دیاری میروید که مردم آن به قرآن، انس خاصی دارند و همانند زنبوران که در کندوی خویش دائم آواز میخوانند، صدای
تلاوت قرآن از خانههای ایشان بلند است. مانع ایشان نشوید. آنها را مشغول حدیث نسازید و روایت از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را به حداقل برسانید.
در روایت دیگر او گفت: اقلوا الروایه عن رسول الله الا فیما یعمل به؛ از پیامبر روایت کم نقل کنید، مگر در روایاتی که مربوط به اعمال است.
شدت عمل عمر چنان کار ساز شد که بسیاری از بزرگان صحابه از نقل، یا کتابت حدیث جز در زمان و در مواردی محدود سر باز زدند.
گرچه به خاطر برخورداری عثمان از روحیه
تسامح و به گواهی برخی اسناد
تاریخی میتوان پذیرفت که مخالفت با نقل و
تدوین حدیث در دوران عثمان با شدت کمتری دنبال شده است، اما به هر حال میبایست اذعان کرد که همچنان کسی مجاز به گردآوری روایات نبود. از او نقل است که گفت: هیچ کس را روا نیست که حدیثی را که به روزگار ابوبکر و عمر نشنیده است، گزارش کند.
چنانکه صحابیانی؛ همچون
ابوذر از بیان و نشر حدیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ممنوع بودهاند.
بررسی دلایل ارائه شده برای توجیه ممانعت از تدوین حدیث.
روایات منسوب به پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم).
روایاتی که در آنها نهی از کتابت، به پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نسبت داده شده، از سه تن از صحابه به نامهای
ابوسعید خدری،
زید بن ثابت و
ابو هریره نقل شده است، که مهمترین آنها روایات ابوسعید خدری است.
چنانکه دکتر رفعت فوزی معتقد است: هیچ حدیثی در اینباره پیراسته از ضعف نیست، مگر حدیث ابوسعید خدری.
این توجیه، مهمترین توجیه مطرح شده از طرف کسانی است که سعی در مستند کردن عمل
خلفاء و اصحاب داشتهاند.
آنان میگویند: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) دستور دادند که هیچ حدیثی از ایشان نوشته نشود و فقط
قرآن بنویسند.
دکتر مصطفی اعظمی مینویسد: در ناپسندی نگارش و ضبط حدیث، حدیث صحیحی به جز حدیث ابوسعید خدری وجود ندارد.
این حدیث به دو صورت نقل شده است: در یک روایت او گفتاری از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را نقل میکند که فرمود: لا تکتبوا عنی شیئا الا القرآن و من کتب عنی شیئا غیر القرآن فلیمحه؛ از من چیزی جز قرآن را ننویسید و هر کس از من چیزی جز قرآن نگاشته باشد باید آن را محو کند.
این حدیث که از طریق
همام بن یحیی از
زید بن اسلم از
عطاء بن یسار نقل شده است، نزد اهل سنت، صحیح تلقی شده و قابل عمل میباشد. لذا میتوانند این را دلیل اصلی بر منع کتابت حدیث بدانند.
در دو روایت دیگر او چنین نقل میکند، که ما از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) اجازه کتابت حدیث خواستیم، اما آن حضرت اجازه نداد.
در روایت زید بن ثابت آمده است، که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به ما فرمان داد تا حدیثی را ننگاریم،
یا آن که از نگاشته شدن حدیث نهی کرد.
روایات ابوهریره به سه صورت نقل شده است:
در روایت نخست چنین آمده است: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بر ما در حالتی وارد شد که مشغول نگاشتن احادیث بودیم. پیامبر فرمود: آنچه مینگارید چیست؟ گفتیم: احادیثی است که از شما شنیدهایم. فرمود: آیا کتابی غیر از قرآن را میجویید؟ امتهای پیش از شما گمراه نشدند، مگر بدین خاطر که در کنار کتاب آسمانیشان کتاب دیگر فراهم آوردند.
ابوهریره میگوید: پرسیدم: ای رسول خدا آیا از شما حدیث نقل کنیم؟ حضرت فرمود: آری، از من حدیث کنید و مانعی ندارد. هر کس بر من از روی عمد
دروغ ببندد باید برای خود جایگاهی از آتش فراهم آورد.
در روایت دوم او مدعی است که پس از نهی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) روایات نگاشته شده را در یک جا گرد آورده و سوزاندیم.
در روایت سوم چنین میخوانیم: به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) گزارش شد، که گروهی از مردم احادیثشان را نگاشتهاند. آن حضرت بالای
منبر رفته و پس از
حمد و ثنای الهی فرمود: این کتابهایی که به من گزارش شده مینویسید، چیست؟ من تنها بشری هستم، هر کس چیزی از این احادیث نزد اوست باید آن را محو کند. ما آن احادیث را گرد آوردیم و گفتیم: ای رسول خدا، آیا از تو حدیث نقل کنیم؟ فرمود: از من حدیث نقل کنید و مانعی ندارد و هر کس بر من دروغ ببندد، میبایست جایگاهش را از آتش فراهم آورد.
بسیاری از عالمان اهل سنت خود به ضعف سندی این روایات اذعان کردهاند. گروهی روایات ابوسعید را موقوف یا مرفوع میدانند و گروهی در وثاقت برخی از راویان آن؛ هم چون
زید بن اسلم، یا
فرزند او عبدالرحمان، یا
کثیر بن زید تردید روا داشتهاند.
افزون بر ضعف سندی در دلالت این روایات نیز تشکیک شده است. مثلا گفته شده که جمله «فابی ان یاذن لی» یا «فابی ان یاذن لنا» شاید ناظر به خصوص ابوسعید خدری، یا خصوص مخاطبان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بوده است.
به علاوه از ظاهر برخی از روایات پیشین چنین بر میآید که مقصود پیامبر، نگاشتن حدیث در کنار قرآن و در یک صفحه است که ممکن است باعث اشتباه قرآن با حدیث گردد.
از سوی دیگر در متن برخی از این روایات همچون روایت اول و سوم ابوهریره بر کتابت حدیث از سوی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) تاکید شده است. و نهی آن حضرت ناظر به روایات مجعول است.
گذشته از مناقشات سندی و دلالی فوق، توجه به مضامین روایات مورد ادعا، به ویژه روایت نخست ابوهریره نشان گر آن است که آنها در دفاع از سیاست خلفاء در ممانعت از تدوین حدیث بر ساخته شده اند؛ زیرا دلایلی که در آنها به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نسبت داده شده، همان دلایل طرح شده از سوی خلفاست. این که امتهای گذشته با رویکرد به سایر کتابها از کتاب آسمانی خود باز ماندند، عین استدلالی است که از
خلیفه دوم نقل شد. و ابراز این نکته که من بشری بیش نیستم، عین توجیهی است که
قریش برای جلوگیری از
عبدالله بن
عمرو بن عاص برای گردآوری روایات ارائه کردند. او میگوید: من هر آنچه را از پیامبر میشنیدم، مینوشتم و با این کار، میخواستم از تباهی آنها جلوگیری کنم. قریش مرا از این کار باز داشتند و گفتند: آیا هر آنچه را از پیامبر میشنوی مینویسی، در حالی که پیامبر بشری است که در حال خشنودی یا ناخشنودی سخن میگوید. من از نوشتن باز ایستادم، و سخن قریشیان را به پیامبر بازگو کردم. پیامبر فرمود: بنویس. به خدا سوگند از این (اشاره به دهان مبارک) به جز حق خارج نمیشود.
آیا میتوان پذیرفت ادعای بشری بودن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) که برای بی اعتبار ساختن گفتار ایشان در عتاب، یا ستایش افراد از سوی دشمنان ایشان عنوان شده است، و طبق روایت پیشین از سوی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مردود اعلام شده، از زبان خود آن حضرت برای توجیه مشروعیت اجتناب از نگارش مطرح گردد؟!
با صرف نظر از این اشکالها از نگاه عالمان اهل سنت بالاخره آیا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) با کتابت حدیث مخالفت کرده است یا نه؟ در این صورت پدید آورندگان جوامع روایی و صاحبان
صحاح سته بر اساس چه مجوزی اقدام به کتابت و تدوین حدیث کردهاند؟ ! اگر سند و دلالت این روایات صحیح باشد، پس با انبوهی از روایات و شواهد که دلالت بر جواز کتاب دارد چه باید کرد؟ به خاطر چنین تعارض شگفتآوری آنان کوشیدهاند به شیوههای مختلف تعارض میان روایات نهی و اذن را برطرف کنند.
راه حلهای ارائه شده برای جمع میان روایات نهی و اذن.
اختصاص روایات اذن به افراد کم حافظه.
مدافعان این نظریه به دستهای از روایات استناد میکنند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) برای افراد کم حافظه اجازه کتابت داده است. به عنوان نمونه ابوهریره نقل میکند: پس از
فتح مکه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) خطبهای ایراد کرد. در پایان آن یکی از
مسلمانان به نام
ابوشاه یمنی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) گفت: این
خطبه را برای من بنویسید. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فرمود: آن را برای ابوشاه بنویسید.
عبدالله بن حنبل معتقد است: در باب کتابت حدیث، روایتی صحیحتر از این حدیث وارد نشده است.
رشید رضا نیز بر این باور است که: صحیحترین روایتی که در مورد اذن به کتابت حدیث وارد شده، روایت ابوهریره درباره ابوشاه یمنی است که
بخاری و
مسلم آن را روایت کردهاند.
هم چنین ابو هریره در روایتی دیگر آورده است: مردی از
انصار در محضر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) حاضر شد و گفتار آن حضرت را
استماع کرد. او به خاطر ضعف حافظه قادر به حفظ آن سخنان نبود. او روزی از ضعف حافظه خود نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) شکایت برد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فرمود: استعن بیمینک؛ از دستت یاری بجوی و با دستش به خط اشاره کرد.
چنانکه مشهود است در هر دو روایت، پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) برای کمک به حافظه ضعیف اشخاص برای ثبت روایات به آنان اجازه کتابت داده است.
وقتی روایات نهی را کنار این دست از روایات میگذاریم به این نتیجه میرسیم که روایات نهی عام و روایات اذن خاص است.
این استدلال مردود است؛ زیرا درست است که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) برای صاحبان حافظه کم کتابت را اجازه داده و به آن فرمان داده است، اما این به معنای انحصار اجازه به چنین اشخاصی نیست، بلکه نشان گر ضرورت بیشتر نگارش نسبت به آنان است.
در غیر این صورت باید پرسید: آیا موافقت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) با کتابت حدیث از سوی عبدالله بن عمرو بن عاص حتی پس از مخالفت قریش به خاطر سوء حافظه او بوده است؟! آیا پانصد روایتی که بنا به نقل عائشه، ابوبکر در دوران حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نگاشته و سپس سوزانده، به خاطر ضعف حافظه مجاز به نگارش آنها بوده است؟ آیا گفتار رسول اکرم در آخرین لحظات حیات مبنی بر نگارش حدیثی که مانع
گمراهی امت میشود، خطاب به همه اصحاب و یاران نبوده است؟ آیا میتوان همه حاضران در جلسه را که از بزرگان
مهاجران و انصار بودهاند، کم حافظه دانست؟ آیا حضرت امیر (علیه
السّلام) که بنا به تصریح خود پس از دعای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از چنان حافظهای برخوردار شد که حتی یک حرف را پس از شنیدن فراموش نمیکرد،
روایات آن حضرت را در قالب صحیفههایی که بعدها به نام کتاب علی معروف شد، گردآوری نکرد؟!
دکتر عجاج خطیب در تبیین این راه حل چنین آورده است:
نهی از کتابت حدیث به صورت عام وارد شد، اما روایات اذن به صورت خاص رسیده است؛ به این معنا که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به کسانی که با خواندن و نوشتن آشنا بوده و بیمی از خطا و اشتباه آنان نمیرفت؛ هم چون عبدالله بن عمرو بن عاص اجازه کتابت داد، اما نسبت به عموم مردم از کتابت نهی کرد.
او معتقد است که
سیاست عمومی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نهی از کتابت بوده است، اما درباره اشخاصی که بیم آمیختن قرآن با حدیث درباره آنان نمیرفت، اجازه داده شده است.
این نظریه نیز به خاطر اشکال پیش گفته درباره نظریه نخست مردود است. از سوی دیگر باید پرسید: اگر مقصود از خطا و اشتباه، اشتباه در نقل است، پس میبایست به آنان که بیم اشتباه در آنان وجود داشته اجازه کتابت به طریق اولی صادر شده باشد. به عبارت روشنتر اگر به امثال عبدالله بن عمرو بن عاص به خاطر دور بودن از احتمال خطا و اشتباه اجازه نگارش داده شده باشد، این امر درباره سایر اشخاصی که چنین احتمالی درباره شان داده میشود، ضرورت بیشتری پیدا میکند؛ زیرا طبیعی است که کتابت بهترین ابزار برای پرهیز از خطا و اشتباه است. و اگر مقصود از اشتباه، احتمال آمیختن حدیث با قرآن است، چنین احتمالی در جایی وجود دارد که قرآن با حدیث در یک جا نگاشته شود و تفاوتی ندارد که نگارنده عبدالله بن عمرو بن عاص باشد، یا شخص دیگر.
بر این اساس نهی از کتابت در پایان حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) صادر شده و ناسخ روایات اذن پیشین است، بنابر این پس از رحلت رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) کتابت حدیث ممنوع است.
محمد رشید رضا مینویسد: اگر فرض کنیم که بین روایات اذن و نهی، تعارض وجود دارد، صحیح آن است که یکی از آنها را ناسخ دیگری بدانیم و به دو دلیل میتوان روایات نهی را ناسخ روایات اذن دانست:
۱. گروهی اجتناب از کتابت حدیث را به سیره صحابه آن هم پس از وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مستند کردهاند.
۲. صحابه به تدوین و انتشار حدیث اقدام نکردهاند و اگر چنین میکردند، نگاشتههای حدیثی آنان در اختیار طبقات بعد قرار میگرفت.
او از بیرغبتی صحابه به نگارش و تدوین حدیث چنین استنتاج میکند که آنان دریافته بودند که نظر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) کتابت و تدوین نبوده است.
این نظریه نیز مردود است؛ زیرا اولا: درخواست پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به کتابت حدیث ـ آن هم در آستانه رحلت که با مخالفت عمر روبرو شد ـ آخرین گفتار از ایشان است که درباره کتابت حدیث صادر شده است. و شماری از محققان اهل سنت تصریح کردهاند که این گفتار و اقدام پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مهمترین سندی است که گواه بر جواز کتابت است. و پس از این مرحله گفتاری از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) صادر نشد تا ناسخ روایات اذن تلقی گردد.
ثانیا: اگر روایات نهی ناسخ باشد، کسانی که از کتابت و تدوین حدیث، یا حتی نقل آن ممانعت به عمل آوردهاند، نیازی به تاملی یک ماهه و مشورت با اصحاب ـ چنانکه از عمر نقل شد ـ یا آوردن بهانههایی، هم چون اختلاط با قرآن، روی گردانی از قرآن و... نداشتهاند. و این استناد برای جلوگیری از اقدامات اشخاصی؛ هم چون
عبدالله بن مسعود به مراتب راحتتر و سادهتر بود.
ثالثا: اگر این مدعا صحیح باشد، کار تدوین حدیث که از آغاز سده دوم تاکنون دنبال شده، میبایست کاری خلاف شرع و
حرام و
بدعت تلقی گردد؛ زیرا همگان اذعان دارد که
حلال و حرام پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) تا
روز قیامت پا برجاست.
و اگر قرار باشد اذن کتابت به دست پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)
نسخ شده باشد، دیگر جایی برای گشودن این نهی و منع نمیماند.
دکتر
صبحی صالح مینویسد:
نهی از کتابت حدیث ناظر به اوائل
بعثت آن حضرت است؛ زیرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از آمیختن قرآن با گفتار تفسیری و سیره خود
بیم داشت، به ویژه آن هنگام که تمام اینها با قرآن در یک صحیفه نگاشته میشد. از اینرو پس از نزول اکثر سورههای قرآن و حفظ آن توسط بسیاری از مسلمانان نگرانی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از آمیختن مرتفع شده و به نگارش حدیث فرمان داد و فرمود:
علم را با نگارش به بند کشید.
بر اساس این نظریه دیگر نمیتوان برای توجیه ممانعت خلفاء با کتابت و تدوین حدیث به روایات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) استناد کرد. چنانکه پیداست هیچ یک از راه حلهای گفته شده قانع کننده نیست.
ابوبکر در پاسخ به
دختر خود عایشه که پرسید: چرا احادیث پیامبر را میسوزانی، گفت: میترسم که بمیرم و احادیثی از کسی که بدو اطمینان کردهام در پیش من باشد و به واقع بدانگونه که نقل کرده نباشد.
همو در خطابی دیگر به مردم گفت: در آن چه از پیامبر نقل میکنید اختلاف دارید و مردم پس از شما بیشتر اختلاف خواهند کرد، پس هرگز از رسول خدا حدیث نقل نکنید.
به نظر میرسد که این استدلال تنها از زبان ابوبکر شنیده شده و خلفای دیگر، یا صاحب نظران اهل سنت چندان دفاعی از آن ارائه نکردهاند. بدون تردید خود این امر نشانگر ضعف و بیاعتباری چنین استدلالی است؛ زیرا اولا: پذیرش دامنه اختلاف مسلمانان در زمان حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، یا یکی دو سالی پس از رحلت ایشان ـ که باعث این حد از نگرانی ابوبکر باشد ـ از نگاه عموم دانشوران اهل سنت پذیرفتنی نیست؛ زیرا آنان همیشه در نگاشتههای خود میکوشند وفاق و همگرایی مسلمانان در
ایمان و
عقیده را تا سال چهلم هجری امری
مسلم قلمداد کنند.
برخی از این نویسندگان آغاز اختلاف و فرقه فرقه شدن مسلمانان را سال ۳۵ هجری و پس از کشته شدن عثمان دانستهاند و برخی همزمان با
جنگ صفین و برخی نیز سال ۴۰ هجری پس از شهادت
حضرت علی (علیهالسّلام) را آغاز پراکندگی مسلمانان دانستهاند.
ثانیا: بر فرض که چنین اختلافی راه یافته و منشا آن اختلاف در نقل روایات باشد، اما آیا راه مقابله با چنین مشکلی نابود کردن و سوزاندن تمام روایات مکتوب و جلوگیری از کتابت و تدوین حدیث است؟ از
خلیفه اول باید پرسید آیا بالاخره مسلمانان برای پاسخ یابی به بسیاری از پرسشهای خود در عرصه
دین و
شریعت نیازمند سنت هستند، یا نه؟ و اگر نیاز دارند، آیا میتوان با سوزاندن متون مکتوب حدیثی بر نیاز آنها خط بطلان کشید؟ اگر قرار باشد متون مکتوب حدیثی به خاطر راهیافت خطا در نقل از اعتبار ساقط شود، آیا در نقل شفاهی سنت که تنها متکی بر حافظه است، چنین خطری مضاعف نمیشود؟!
ثالثا: اگر قرار باشد روایات مکتوب در نزدیکترین دوران به عصر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به خاطر وجود احتمال خطا در نقل، فاقد اعتبار بوده و میبایست نابود شوند، آیا میتوان، به اعتبار دهها نگاشته روایی که حداقل پس از یک سده از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فراهم آمده تن داد؟!
خطیب بغدادی در توجیه مخالفت شدید عمر با کتابت حدیث مینویسد: ... عمر این کار را به خاطر
احتیاط در دین انجام داد؛ زیرا از آن
هراس داشت که مردم به ظاهر احادیث روی آورند و معانی آن را در نیابند... و حدیث وارونه معنا شود... افزون بر آن شدت عمل عمر در برابر نقل حدیث، تلاشی بود برای حفظ حدیث و تهدیدی برای کسانی که از صحابه نیستند و گفتاری جز سنت را وارد سنت میکردند.
پیداست آنچه خطیب بغدادی به عنوان دلیل ارائه کرده به جای آن که دلیل بر ممانعت کتابت حدیث باشد، برهان بر ضرورت آن است.
یکی از مهمترین و شایعترین دلیل برای توجیه ممانعت از کتابت و تدوین حدیث، بیم آمیختن قرآن با حدیث است. مدافعان این نظریه میگویند: اگر حدیث نیز بسان قرآن نگاشته میشد، احتمال داشت این کار در یک صفحه، یا صحیفه انجام گیرد و مردم در کنار خواندن قرآن، احادیث مکتوب را نیز میخواندند و کم کم گمان میکردند که این احادیث نیز آیات قرآن است. در روایتی که ابوهریره از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نقل کرده آمده است: امحضوا کتاب الله و اخلصوه؛ کتاب خدا را یکدست سازید و آن را با چیزی نیامیزید.
عمر نیامیختن قرآن با حدیث را یکی از دلایل خود برای ممانعت اعلام کرد و گفت: .... و انی والله لا البس کتاب الله بشیء ابدا!؛
قسم به خدا من هرگز کتاب الهی را با چیزی نمیآمیزم
و ابوسعید خدری طبق روایاتی که به او نسبت دادهاند، در پاسخ کسانی که از او خواستند تا حدیثی برای آنان بنویسد، گفت: احادیث را نمینویسیم و بسان مصاحف قرار نمیدهیم. یا گفت: هرگز احادیث را نمینویسیم و آن را قرآن قرار نمیدهیم.
ابن صلاح معتقد است: نهی از کتابت حدیث به خاطر بیم اختلاط حدیث با قرآن بوده است و وقتی این بیم مرتفع شد، نهی پایان گرفت.
خطیب بغدادی در توجیه این نظریه چنین آورده است:
پیشنیان به خاطر احتمال آمیختن غیر قرآن با قرآن از کتابت حدیث
کراهت داشتند و از این جهت در
صدر اسلام از کتابت دانش نهی شد، که فقیهان و تمییز دهندگان میان
وحی و غیر وحی در آن روزگار اندک بودند؛ زیرا بیشتر اعراب فاقد فهم دینی بوده و با علمای آگاه نیز همنشینی نداشتند، بنابر این اطمینان نبود که صحیفهها را به قرآن ملحق ساخته و گفتار غیر قرآنی را کلام خدا قلمداد کنند.
سمعانی نیز بر این باور است که: ناخشنودی کتابت احادیث در آغاز به خاطر بیم آمیختگی با قرآن بود، اما وقتی این بیم مرتفع شد، کتابت حدیث جائز شد.
در میان حدیث پژوهان معاصر، صبحی صالح نیز بر این نظریه تاکید کرده و میگوید: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در آغاز نزول وحی به خاطر بیم اختلاط و اشتباه گفتارها، شرحها و سیره خود با قرآن، از کتابت حدیث جلوگیری کرد، به ویژه اگر سنت با قرآن در یک صحیفه نگاشته میشد.
این نظریه نیز از جهاتی مخدوش است:
۱. به استثنای روایت نخست که به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نسبت داده شده است، گفتار عمر، و نیز ظاهر سخن ابوسعید خدری ناظر به دورانی پس از رحلت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) است. و این دوران، دورانی است که نگارش قرآن توسط کاتبان وحی پایان گرفته و به اتفاق همگان در مصحف، یا حداقل در صحفی گردآوری شده بود. و بسیاری از مسلمانان به حفظ قرآن توفیق پیدا کرده بودند. با این حال چگونه میتوان از بیم آمیختن حدیث با قرآن از کتابت آن جلوگیری کرد؟!
۲. از ظاهر استدلالها چنین به نظر میرسد که بیم اختلاط ناشی از دو جهت بوده است:
الف. حدیث را در کنار قرآن و در یک صفحه، یا صحیفه مینگاشتند و این امر احتمال اختلاط را تشدید میکرد.
ب. مسلمانان در آغاز از آگاهی دینی بهره چندانی نداشته و قدرت تمییز میان قرآن و حدیث را نداشتند. حال پرسش این است که آیا همه نویسندگان حدیث، آن را در کنار آیات قرآن مینگاشتند؟!
۳. اساس این نظریه بر هم سطحی حدیث با قرآن است، به گونهای که قابل تمایز نبوده و امکان اختلاط میان قرآن و حدیث وجود داشته است. در حالی که مدافعان این نظریه از این امر
غفلت کردهاند که طرح این ادعا به معنای فرو کاستن از
اعجاز بیانی قرآن و پذیرش این مدعاست که گفتار غیر قرآن ـ حتی اگر حدیث باشد ـ میتواند همپای قرآن باشد. و این مدعا از نظر هر محقق باریک اندیشی مردود است.
در نقد این نظریه آورده است:
این توجیه، هیچ دانشور و خردمندی را قانع نمیسازد و هیچ محقق جست و جوگری آن را نمیپذیرد، مگر آن که احادیث را از نظر
بلاغت از جنس قرآن بدانیم و معتقد باشیم، اسلوب حدیث در
اعجاز، بسان اسلوب اعجاز گونه قرآن است.
مدعایی که از سوی هیچ کس حتی طرفداران این نظریه مورد پذیرش نخواهد بود؛ زیرا معنای آن ابطال
معجزه قرآن و نابود کردن بنیاد مبانی اعجاز قرآن است.
محمود
سالم عبیدات پس از ذکر این نکته که بیشتر عالمان، ممانعت از کتابت حدیث را به خاطر بیم آمیختن قرآن با حدیث دانستهاند، مینویسد: این توجیه بعید است؛ زیرا قرآن کریم معجزه است و
عرب را از آغاز نزول نخستین آیه بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مبهوت
فصاحت و بیانش ساخته است.
هاشم معروف الحسنی در اینباره آورده است:
کسانی که میکوشند تا با این توجیه کار عمر را موجه جلوه دهند، نمیدانند که از سوی دیگر به وی ضربه زدهاند؛ چرا که عمر تا بدین حد کوتهنگر و محدود اندیش و نا آگاه از شیوههای بیان و بلاغت سخن نبود که عظمت بیان قرآن را نفهمد و چیرگی سخن قرآن بر دلها را در نیابد.
خلاصه این استدلال به چند دلیل باطل است:
الف: فصاحت و بلاغت قرآن، به حدی است که آن را از تمامی متون عربی متمایز میسازد. و اعراب خصوصا عرب ابتدای
اسلام دقیقا این را تشخیص میدادند. اعجاز قرآن، در بلاغت آن هم هست. این بلاغت بود که عرب جاهلی را جذب میکرد و
رسالت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را
مسلم میساخت لذا احتمال عدم تشخیص آن دو بسیار بعید بود.
ب: صیانت قرآن کریم، نباید باعث عدم حفظ احادیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) شود بلکه باید با روشن نمودن قرآن و احادیث پیامبر و مشخص نمودن آنها هر دو را حفظ کرد.
ج: در زمانهای بعد که نوشتن حدیث آزاد شد، این اختلاط پیش نیامد پس اصل استدلال باطل است.
د: خداوند وعده کرده است که قرآن را حفظ کند و انا له لحافظون و احتیاجی به دلسوزی اینها ندارد.
ه : بنابر قول صحیح، قرآن در زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، به صورت کتاب و مصحف در آمده بود بنابراین اختلاط حدیث با آن صورت نمیگرفت.
این استدلال که در کلام عمر آمده است و در کلمات ابن مسعود هم زیاد تکرار شده است، در مقام ترویج قرآن است. اینها میگویند کتب دیگر ـ هر چه میخواهد باشد حدیث یا غیر آن ـ باعث میشوند توجه مردم به قرآن کمتر شود و آن را کنار بگذارند لذا باید از نوشتن کتب دیگر جلوگیری شود.
عبدالله بن مسعود کتابهای زیادی را با این استدلال، شست و از بین برد. چه کتاب حدیث چه کتاب دعا و چه کتاب دیگر.
بعضی از محققین معاصر نیاز دلیل اصلی نهی از تدوین حدیث را، این دلیل میدانند.
الف: اگر چه متروک نهادن قرآن حرام و قبیح است لکن آیا همه کتابها باعث ترک قرآن خواهند شد؟ این مسئله اگر در مورد رمانها و اساطیر و... صحت داشته باشد، درباره حدیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) صادق نیست. چون هر دو از یک منبع هستند و یک معارف را بازگو میکنند و کتابت حدیث باعث ترک قرآن نمیشود. به علاوه زیبایی کلام قرآن و فصاحت آن باعث جذب مخاطبین میشود و کتاب دیگری نمیتواند مانع آن شود.
ب: احادیث پیامبر، تبیین کننده قرآن است و پیامبر از جانب خدا سخن میگوید: ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی.
اگر کتابی از این احادیث نوشته شود مؤید قرآن، مشوق قرائت قرآن و مبین آن است. ترویج این کتاب در واقع ترویج قرآن است.
ج: مقصود از عدم ترک قرآن چیست؟ آیا فقط قرائت صرف است؟ و یا فهم و تدبر و عمل، مقصود است؟ مسلما که نظر اول باطل است و نظر دوم هم در کنار احادیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ممکن است.
سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) امتداد قرآن است و
اطاعت از آن فرمان برداری از قرآن است. من یطع الرسول فقد اطاع الله.
برای رسیدن به هدف نهایی خلقت، خواندن قرآن و احادیث و عمل به آن دو ـ در کنار هم ـ لازم است.
با توجه به ذهن صاف اعراب بادیه نشین، آنان حافظهای قوی داشتند و همه چیز را سریعا حفظ میکردند، لذا لزومی به نوشتن احساس نمیکردند.
بدین جهت ابوسعید خدری و
ابو موسی اشعری و دیگران،
به کسانی که میخواستند احادیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را بنویسند، میگفتند: همانگونه که ما احدیث را در حافظه داریم شما نیز به حافظه بسپارید.
بعضی نمونههایی از حافظه اعراب را به عنوان مثال ذکر میکنند مثل حافظه
منصور دوانیقی و
غلام و
کنیز او و یا حافظه بخاری که بیشتر احادیث خود را حفظ کرده و کتاب خود را نیز، از روی حافظه خود نوشته است.
چون ملکه حفظ، به گونهای است که اگر با آن تمرین نشود، فعالیت آن کند میشود، پس خلفاء صحابه با نوشتن حدیث مخالفت میکردند.
الف: ضمن قبول قدرت حافظه قوی در بعضی افراد، میگوییم این جریان عمومیت ندارد و اکثریت قریب به اتفاق مردم نمیتوانند همه چیز را دقیقا در حافظه، نگهداری کنند.
ب: بر فرض شیوع حافظه قوی، حفظ کردن اینگونه، نباید مانع از کتابت شود چون این دو مطلب هیچ تلازمی با هم ندارند.
ج: بر فرض تلازم بین حفظ و عدم کتابت، حفظ کردن حدیث
واجب نبوده است تا ضد آن یعنی کتابت حدیث حرام باشد.
د: با توجه به اینکه نوشتن، به حفظ کردن نیز کمک میکند لذا آنها که طرفدار حفظ هستند نیز باید کتابت را تشویق کنند، همانگونه که
امام صادق (علیهالسّلام) فرموده است: القلب یتکل علی الکتابه.
ه : محاظت و صیانت از حدیث، امری واجب است و این مهم، با حفظ، امکان پذیر نیست بلکه محتاج به کتابت است.
و: با توجه به عدم امکان حفظ دقیق ظرائف کلمات، خود پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) توصیه به نوشتن کرده و فرمودهاند: استعن بیمک آیا این استدلال،
اجتهاد در مقابل
نص نیست؟
اکثر اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) قادر به کتابت نبودند:
این توجیه را میتوان از ساختههای پس از منع، دانست چون در کلام خلیفه و اصحاب ذکر نشده است. میتوان در تایید آن نیز به کم بودن تعداد کسانی که خواندن و نوشتن میدانستند اشاره کرد.
جواب ـ ۱: کسانیکه خواندن و نوشتن، بلد نیستند، احتیاج به منع ندارند. به عبارت دیگر، جلوگیری از کتابت کسانی که نوشتن نمیتوانند، غیر معقول است.
جواب ـ ۲: اگر چه قبل از ظهور
اسلام، تعداد کسانی که قادر بر کتابت بودند کم بود. لکن پس از ترویج فرهنگ نوشتن توسط قرآن و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، این اشخاص رو به فزونی نهادند، اسرای
جنگ بدر و آموزش آنان به فرزندان انصار یکی از این موارد است. کاتبان وحی را حدود ۴۰ نفر شمردهاند
و صحابهای که نوشته حدیثی دارند حدود ۵۰ نفرند.
جواز کتابت قرآن و انجام آن نشان دهنده قدرت بر کتابت حدیث است. ممکن است گفته شود، تخصص نداشتن در نوشتن الفاظ، موجب منع از کتابت حدیث شده است، تا آنها کلمات را غلط ننویسند.
این استدلال نیز باطل است چون قرآن بیش از حدیث اهمیت داشته است و در همان زمان نوشته میشده است. اگر غلط ننوشتن، دلیل باشد باید ابتدا از کتابت قرآن منع میکردند.
انگیزه ممانعت از کتابت و تدوین حدیث از نگاه حدیثپژوهان شیعی.
آنچه که از سوی دانشوران اهل سنت برای توجیه ممانعت خلفاء از نقل، کتابت و تدوین حدیث ارائه شد، برای هیچ محقق منصفی قانع کننده نیست. حال جای این پرسش است که به راستی چه انگیزههای واقعی برای این کار وجود داشته است؟ از نگاه محققان شیعه جلوگیری از انتشار فضائل اهل بیت (علیهم
السّلام)، سرپوش گذاشتن بر زشت کاریهای گروهی از اصحاب و اطرافیان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و بنیانگذاری رای و اجتهاد در برابر نص، انگیزههایی است که به استناد شواهد و مدارک
تاریخی، زمینه ساز ممانعت خلفاء با کتابت و تدوین حدیث شده است. اینک به اختصار به بررسی این انگیزهها میپردازیم.
جلوگیری از انتشار
اهل بیت (علیهمالسّلام)، به ویژه علی (علیه
السّلام).
مطالعه
تاریخ اسلام به خوبی نشان میدهد که پیامبر
اسلام (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در سرتاسر بیست و سه سال بعثت خود بارها بر فضیلت و جایگاه اهل بیت (علیهم
السّلام)، به ویژه خلافت و جانشینی علی (علیه
السّلام) پای فشرد. در نخستین اقدام آشکار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) که پس از نزول
آیه «و انذر عشیرتک الاقربین؛
و خویشان نزدیکت را هشدار ده.» انجام گرفت و به دعوت از چهل تن از نزدیکان و اطرافیان انجامید، آن حضرت به صراحت علی (علیه
السّلام) را ـ که در آن روز تنها پانزده سال داشت ـ به عنوان برادر،
وصی و
جانشین خود معرفی کرد. اقدامی که باعث
استهزاء قریش نسبت به
ابوطالب شد.
و در آخرین اقدام رسمی و علنی در
حجة الوداع آشکارا علی (علیه
السّلام) را به عنوان ولی و صاحب اختیار
مؤمنان معرفی کرد و از همه مسلمانان خواست تا با او پیمان ولایت ببندند. بهترین و جامعترین منبع در بررسی ماجرای غدیر کتاب گران سنگ
الغدیر نگاشته
علامه نستوه امینی است.
و در آستانه رحلت نیز از حاضران خواست تا به او کاغذ و قلم بدهند تا مطلبی را برای آنان بنگارد که مانع ضلالت مسلمانان تا قیامت شود، که به اذعان بسیاری از محققان، مقصود آن حضرت تصریح بر خلافت و جانشینی حضرت امیر (علیه
السّلام) بوده است.
فداکاری، خلوص،
عبادت،
ایثار و.... حضرت امیر در این دوران چنان زبانزد عام و خاص و ستودنی بود که بارها از سوی خداوند با نزول آیات قرآن، یا از زبان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مورد تمجید و
ستایش قرار گرفت.(برای آگاهی از این ستایشها مراجعه کنید به کتاب موسوعه الامام علیبنابیطالب.
)
فداکاری و از جان گذشتگی علی(علیه
السّلام) در جنگ بدر،
احد،
خندق،
خیبر و.... صدور عباراتی؛ هم چون لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار، ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین از نمونههای آن است.درباره شجاعت و از خود گذشتگی آن حضرت در جنگها مراجعه کنید به کتاب موسوعه الامام علیبنابیطالب.
مقام و منزلت امام (علیه
السّلام) برای تمام اصحاب امری شناخته شده بود، به گونهای که همگان ایشان را محور حقگرایی میدانستند و به استناد گفتار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) که فرمود: لا یبغضک الا منافق و لا یحبک الا مؤمن؛ تو را جز
منافق دشمن نمیدارد و جز
مؤمن دوست نمیدارد.
بر اساس
دوستی و
دشمنی با علی (علیه
السّلام)
منافقان را از
مؤمنان تمییز میدادند.
گذشته از تجلیل و ستایش از علی (علیه
السّلام) که از سوی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به صورت آشکار انجام میگرفت، گاه این امر به صورت نهانی و در حضور یک یا چند تن از اصحاب اتفاق میافتاد. در چنین مواردی، گفتار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از حوادث پس از رحلت خود پرده بر میداشت و به منزله هشداری بود بر ضرورت همراهی با علی (علیه
السّلام) یا خطر مخالفت با او، گفتار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) خطاب به همسرش عائشه: چنان نباش که سگان حواب بر تو پارس کنند. که با عبور عائشه از منطقه حواب در
جنگ جمل خود نمایی کرد.
و نیز سخنان هشدارآمیز حضرت به
زبیر که پس از به یاد آوردن این سخنان از سوی علی (علیه
السّلام) که در مذاکرهای خصوصی، باعث بیداری زبیر و رها کردن جنگ جمل شد
از نمونههای آن است.
تاکید بر فضایل اهل بیت (علیهم
السّلام) و امامت
ائمه (علیهمالسّلام) نیز مشهود است. روایات ظهور
مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که در آنها بر بسیاری از ویژگیهای آن حضرت هماهنگ با روایات جوامع شیعی تاکید شده و از نگاه قریب به اتفاق محققان اهل سنت جزء روایات متواتر است، و روایت: مثل اهل بیتی مثل سفینه نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق؛ مثل اهل بیت من مثل کشتی
نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس از آن کناره گرفت غرق شد.
از نمونههای این دست از اخبار نقل شده از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) درباره فضائل اهل بیت (علیهم
السّلام ) است.
از سوی دیگر، چنین تجلیلی برای گروهی از اصحاب و نیز منافقان که فاقد
ایمان و
تقوا بودند، سخت دشوار مینمود و باعث بر انگیختن حس
حسادت و احیانا
عداوت آنان به اهل بیت (علیهم
السّلام) و کانون آن؛ یعنی علی (علیه
السّلام) میشد. بدین جهت بارها زمینههای آزار علی (علیه
السّلام) و
فاطمه (سلاماللهعلیها) را فراهم ساختند.
گران آمدن نشر فضایل علی (علیه
السّلام) برای جمعی از اصحاب از نگاه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، پنهان نبوده است، بهترین شاهد مدعا اشاره خداوند در
آیه ابلاغ است، آنجا که میفرماید: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین؛
ای پیامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر نکنی پیامش را نرساندهای و خدا تو را از (گزند) مردم نگاه میدارد، آری، خدا گروه
کافران را هدایت نمیکند.»
بررسی ابلاغ ولایت علی(علیه
السّلام) چه خطر و نگرانی را برای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) داشته که خداوند با اعلام محافظت از ایشان این نگرانی را برطرف میسازد؟! آیا جز آن است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از ریشههای تعصبات جاهلی مردم که هنوز در تاریک خانه دلهای آنان جای داشت و از حاکمیت ارزشهای غیر الهی در اندیشه آنان نگران بود؟! باری، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) میدانست که پذیرش ولایت و وصایت جوانی که تنها سی و سه بهار از عمرش میگذشت و او نیز بسان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از تیره
بنیهاشم بوده و در اجرای
عدالت و احکام الهی بسیار سخت گیر و جدی است، برای بسیاری از مردم سنگین و ناگوار است. نگرانیهایی که بعدها به واقعیت پیوست و باعث بیست و پنج سال خانهنشینی آن حضرت شد.
این مخالفتها و حسادتها تا زمان حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ادامه داشت، اما به هر حال حضور پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مانع از گسترش آن میشد. اما پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) زمینه برای آشکار شدن و عینیت بخشیدن به تمام دغدغههای درونی بسیاری فراهم شد و آنان به آرزوی دیرینه خود که همانا سپردن علی (علیه
السّلام) به چاه فراموشی و محو او از
تاریخ بوده، دست یافتند.
اما اینک که زمام کار را به دست گرفتند و بر سیاست چیره شدند، با فرهنگ و اندیشه مسلمانان که سرتاسر با فضائل علی و اهل بیت (علیهم
السّلام) عجین شد، چگونه چارهاندیشی کنند. منطقیترین کاری که هر سیاستمداری در چنین شرائطی انجام میدهد، از بین بردن اسناد مکتوب و جلوگیری از ثبت اسناد جدید و نیز ممانعت از انتشار محتوای اسناد است. این درست همان کاری است که ابوبکر و عمر انجام دادند و عثمان نیز البته نه از روی درایت شخصیاش ـ که فاقد آن بود ـ بلکه با
مشورت مشاورانی؛ هم چون مروان آن را دنبال کرد.
باری، مگر نه آن است که ابوبکر و عمر، روایات مکتوب خود و اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را طی دستورالعملی گردآوری کرده و سوزاندند؟! آیا آنان از کتابت هرگونه حدیث به استثنای روایات احکام ـ آن هم به صورت محدود ـ جلوگیری نکردند؟ و آیا آنان با فراخوانی ناقلان حدیث به
مدینه و به
زندان افکندن گروهی دیگر و مراقبت شدید امنیتی، از انتشار احادیث جلوگیری نکردند؟!
جلوگیری از تدوین حدیث، عملی سیاسی بوده است و برای منع از نشر فضائل امام علی (علیه
السّلام)، حضرت فاطمه (علیهما
السلام) و سایر اهل بیت بوده است: گوینده این نظر ـ جناب آقای محمد رضا حسینی جلالی ـ در کتاب ارزشمند
تدوین السنة الشریفه میگوید: به نظر میرسد دلیل اصلی جلوگیری از تدوین حدیث، مخفی نگاه داشته شده و توجیهات دیگری مطرح شده است. چون دلیل اصلی، قابل بیان نبوده و مورد قبول هم قرار نمیگرفته است. ولی بعد از گذشت مدت زمانی در حدود یک
قرن، و فراموش شدن احادیث فضائل اهل بیت، مقصود حاصل شده و امر به تدوین حدیث شده است.
دلیل روشن بر این مدعا، کلام خلیفه دوم است که اقلوا الروایه عن رسول الله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) الا فیما یعمل به.
یعنی نشر احادیثی که مورد عمل نیست (احادیث فضائل) ممنوع است.
همچنین در کتاب
تقیید العلم آمده است که: علقمه کتابی از
مکه یا
یمن آورد که در آن احادیثی راجع به اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) وجود دارد و آن را به عبدالله ارائه داد ولی عبدالله آن را شست و در جواب اعتراض
علقمه گفت: القلوب اوعیه فاشغلوها بالقران و لا تشغلوها ما سواه.
ابن سیره در زمان
بنی امیه به شدیدترین وجه ادامه یافت.
خالد قسری (که از والیان بنی امیه بود) از مورخی خواست تا
سیره پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را تدوین کند. او پرسید: افعال
علیبنابیطالب را هم ذکر کنم؟ خالد جواب داد: لا الا ان تراه فی قعر جهنم.
نظر مؤلف کتاب تدوین السنه الشریفه بهترین نظر ارائه شده است که اشکالات وارد بر توجیهات قبل را ندارد.
ایشان از منظر یک شیعی و بدون هواخواهی از خلیفه دوم و سایر
صحابه، نظر داده است لذا دلیل ارائه شده، برای آبرو دادن و دفاع از عمل آنها نیست بلکه اعتراضی روشن به آن است.
نکتهای که باید بدان توجه نمود این است که آیا فقط بدین دلیل از نوشتن حدیث جلوگیری شد؟
ما ضمن تایید نظر ایشان میگوییم: مقصود کسانی که از نوشتن و نقل حدیث جلوگیری کردند، علاوه بر عدم نشر فضائل اهل بیت (علیهم
السّلام)، نفی حجیت کلام پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و همچنین حجیت بخشیدن به نظرات دیگران بوده است.
کلام قریش به عبدالله بن عمر و عاص درباره ننوشتن کلمات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نشان از عقیده آنان بر عدم حجیت کلمات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) دارد.
کلام خلیفه دوم در هنگام رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و نسبت هذیان دادن به ایشان نیز در این ارتباط است.
کلمات خلیفه اول و دوم درباره اکتفاء کردن به قرآن و یا عدم اشتغال به غیر قرآن نیز همینگونه است.
همه اینها نشان میدهد آنان سعی داشتند کل کلمات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را از حجیت بیندازند تا کسی بدان استناد نکند.
ابو هریره، عبدالله بن مسعود، ابو موسی اشعری،
عقبة بن عامر و دیگران، از کسانی نبودند که فضائل اهل بیت را نقل کنند. پس چرا آنان بیش از دیگران، مورد
توبیخ قرار گرفتهاند؟
اصولا بعد از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، تمامی اصحاب ـ غیر از سه یا چهار نفر و در آخر حدود دوازده نفر ـ از امام علی و حضرت فاطمه (علیهما
السلام) روگردان بودند. آنان قصد نقل فضائل اهل بیت را نداشتند تا
خلیفه بخواهد از آن جلوگیری کند.
علاوه بر این، بعد از نتیجه دادن منع از نقل روایات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، چون دلیل محکمی در مناقشات و مسائل اجتماعی وجود نداشت، در نتیجه سنت خلیفه، حجیت پیدا میکرد ـ همانگونه که این عمل انجام شد.
در شورای خلافت که بعد از
مرگ عمر تشکیل شد سنت
شیخین در کنار
کتاب خدا و
سنت پیامبر قرار گرفت.
همچنین اهل سنت، عمل صحابه و حتی
تابعین را به عنوان دلیل شرعی قبول کردهاند، به گونهای که
موطا مالک کمتر از ۱۰۰۰ حدیث دارد و چند برابر این تعداد، اقوال و افعال صحابه و تابعین است.
روشنترین نمونه این طرز تفکر، کلام خلیفه دوم است که گفته است: متعتان محللتان فی عهد رسول الله و نا احرمها، متعه النساء و متعه الحج.
این کلام بدین معناست که خلیفه، کلام خود را همانند کلام پیامبر حجت میداند و این حق را برای خود قائل است که حکم رسول الله را نقض و نسخ کند.
به نظر میرسد دلیل اصلی منع از کتابت حدیث، همین مسئله باشد که برای مجریان آن تا حدودی موفقیت به همراه آورده است.
اگر پافشاری اهل بیت (علیهم
السّلام) و
شیعیان نبود و اگر امام علی (علیه
السّلام)
امام باقر و
امام صادق (علیهما
السلام) به نشر و گسترش حدیث نمیپرداختند، سیره پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به کلی فراموش میشد و سنت خلفاء به جای آن به اسم
اسلام، به مردم تحمیل میشد.
ائمه ما (علیهم
السّلام) و پیروان آنان، حق بزرگی بر
فرهنگ اسلامی دارند و متاسفانه، قدر آنان دانسته نمیشود.
انگیزهای که حاکمان را واداشت تا فضائل اهل بیت (علیهم
السّلام) را پنهان سازند، به صورت کاملا طبیعی آنان را مجاب ساخت تا روایاتی را که در آنها به نحوی نکوهش آنان و طرفدارانشان انعکاس یافته بود، محو سازند؛ زیرا سیاست تحکیم دستگاه حکومتی خلفاء زمانی به طور کامل به تحقق میپیوست که در کنار به فراموشی سپردن فضائل علی و فرزندانش (علیهم
السّلام) نکوهش مکتب خلفاء نیز به فراموشی سپرده شود.
آنان برای دستیابی به این هدف از دو شیوه بهره جستند:
۱. با ساختن روایات دروغین، شخصیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را تا سر حد انسانهای معمولی و پر لغزش ـ که گاه کارهای ناروایی، هم چون
دشنام،
ناسزاگویی و
لعن اشخاص از آنان سر میزند ـ پایین آوردند، تا کسی به سخنان نکوهش آمیز پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) برای
قضاوت منفی درباره شخصیت افراد استناد نکند.
۲. با شیوه مخالفت با نقل، کتابت و تدوین حدیث، خاطره اینگونه روایات را از اذهان پاک کردند تا در فرصتی مناسب روایاتی در ستایش آنان بر ساخته شده و در میان مسلمانان منتشر گردد.
در راستای شیوه نخست، روایاتی نظیر روایت زیر را از زبان آن حضرت جعل کردند: اللهم انما انا بشر فایما رجل من المسلمین سببته او لعنته او جلدته فاجعلها له زکاه و رحمه؛ خدایا من بشری بیش نیستم، پس هر یک از مسلمانان را که دشنام دادم، یا لعن کردم یا
تازیانه زدم این
کیفر را برای او مایه رشد و
رحمت قرار ده.
طبق این دسته از روایات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) تصریح میکند که من بشری بیش نیستم، اما این جای شگفتی ندارد؛ زیرا بارها در قرآن بر آن تاکید شده است، با این تفاوت که طبق تصویر قرآنی، او بشری معصوم و پیراسته دامن و پیامبر است، اما طبق این روایات او مرتکب لغزشهای شگفتآوری میشود. دیگر آن که لعن و دشنام پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، نه تنها باعث هیچ منقصتی برای کسی نمیشود بلکه به عکس پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از خدا میخواهد که باعث قربت و رشد و رحمت او شود! و البته که دعای پیامبر مستجاب است!
بنابراین، اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)
ابوسفیان و
معاویه و برادرش یزید را
نفرین کرد،
یا وقتی معاویه و
عمرو بن عاص را این چنین نفرین کرد:
خدایا! آنها در
فتنه به سختی گرفتار کن و در
دوزخ به بدترین وضعی نگونسار ساز.
یا خاندان بنیامیه را
شجره ملعونه مورد اشاره قرآن دانست، و ما جعلنا الرؤیا التی اریناک الا فتنه للناس و الشجره الملعونه فی القرآن
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) با نزول این
آیه و پس از آگاهی از قتل و غارتهای بنیامیه، تا پایان
عمر هرگز خندان دیده نشد.
یا
مروان بن حکم را هنگام ولادت به جای
دعا نفرین کرد،
همه اینها مایه کمال و رحمت برای آنان باشد!
مخالفت قریش با کتابت حدیث توسط عبدالله بن عمرو بن عاص بهترین گواه مدعاست. آنان خطاب به او گفتند: آیا هر آنچه از پیامبر میشنوی، مینویسی، و حال آن که پیامبر بشری است که در حال خشنودی و ناخشنودی سخن میگوید.
پیداست آنچه مورد نظر قریش بوده احادیث، فضائل و رذائل اشخاص است که از نظر آنها در حال خشنودی یا ناخشنودی شخصی بیان شده و فاقد اعتبار است! ! و الا احادیث احکام، یا اخلاق و... کاری به خشنودی یا نا خشنودی پیامبر نداشته است.
یکی از محققان مصری مینویسد:
گروههایی از مردم را پیامبر لعن و کسانی را طرد کرده بود. جلوگیری از نشر احادیث پیامبر، باعث میشد که کم کم چگونگی آنها از یاد برود و داوری پیامبر درباره آنها به فراموشی سپرده شود، و حکومت در بهرهگیری آنها، در میان مردم مشکلی نداشته باشد.
مخالفت با
مصحف حضرت امیر (علیه
السّلام) را نیز میبایست بر همین اساس ارزیابی کرد؛ زیرا بر اساس مدارک
تاریخی، از جمله ویژگیهای مصحف حضرت امیر (علیه
السّلام)، گذشته از رعایت ترتیب آیات و سور، ارائه
تفسیر و تاویل و اسباب نزول بوده است که بالطبع بسیاری از حقائق
تاریخی در لابلای آیات مرتبط ارائه شده بود.
بنیان گذاری رای و اجتهاد در برابر نص.
برخی از صاحب نظران شیعی، بر این باورند که هدف خلفاء از نقل و کتابت حدیث هموار ساختن زمینه برای رای گرایی و گریز از روبرو شدن با نصوص دینی بوده است.
استاد شهرستانی در اینباره چنین آورده است:
از بحثهای گذشته به این نتیجه میرسیم که عامل حقیقی پنهان در ورای منع حدیث، تنها مخفی کردن فضائل اهل بیت (علیهم
السّلام) نبوده است، بلکه هدف، آفرینش فضای فقهی جدید بوده تا خلیفه از رهگذر آن بتواند خلا ناتوانی فقهی خود را پر نماید.... مردم میدانستند که مشرع، خدا و رسول او است. از اینرو میخواستند احکام را تنها از کسی فرا گیرند که از خواص پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بود و از اسرار تنزیل و تاویل قرآن آگاهی کامل داشت. از سوی دیگر قضایایی که خلیفه را ناگزیر به
فتوا طبق رای خود میساخت، در نصوص روایی نیامده بود و او ناگزیر از اجتهاد بود و دست دیگران را نیز برای اجتهاد باز گذاشت تا او را در اجتهاد و رای معذور دارند.... . بدین ترتیب ممانعت از تدوین حدیث امکان رای و اجتهاد را برای خلیفه فراهم ساخت.
عبدالهادی فضلی بر این باور است که: عامل اساسی در منع تدوین حدیث، که آن را میتوان در پرتو بررسی حوادث شکل گرفته پس از
سقیفه و معتبر شناخته شدن رای و اجتهاد در برابر نص دریافت، از بین بردن نصوص و یا اندک ساختن آن بوده است، به ویژه آن دسته از نصوص که با فضائل اهل بیت مرتبط بود، تا بدین وسیله جریان رای در برابر نصگرایی تقویت شود و در میدان سیاست به کار آید.
روی آوری خلفاء، به ویژه خلیفه دوم به رای و اجتهاد در برابر نص از
مسلمات تاریخی است، که مورد پذیرش بسیاری از صاحب نظران
اهل سنت قرار گرفته است.
دکتر محمد رواس مینویسد: نخستین استاد مدرسه راس، عمر بن خطاب است، به ویژه از گسترش دامنه حکومت
اسلامی در پی فتوحاتی که در دوران او رخ نمود و او با مسائلی نوین روبرو شد.
احمد امین نیز معتقد است: عمر، روشنترین مصداق به کارگیری رای و اجتهاد در مسائل و رخدادها است که از وی آراء فراوانی نقل شده است.
زیانهای ممانعت از نگارش و تدوین حدیث.
اینک که مشخص شد کار ممانعت از نگارش و تدوین حدیث فاقد انگیزه الهی و تنها با هدف تحکیم پایههای حکومت خلفاء انجام گرفت، مناسب است زیانهای آن را مورد بررسی قرار دهیم.
جلوگیری از نقل کتابت حدیث طی یک سده بدین معنا است که حلقه اتصال روایات میان تابعان و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)؛ عملا از دست رفته است. چه، بیشتر صحابه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) تا پیش از پایان پذیرفتن سده نخست از
دنیا رفتند. به استناد منابع
تاریخی آخرین صحابهای که از دنیا رفت ابوالطفیل
عامر بن وائله بود که هشت سال حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را درک کرد و در سال ۱۱۰ هجری با داشتن ۱۰۸ سال عمر، چشم از جهان فرو بست.
به راستی چند تن از صحابه از چنین عمری طولانی برخوردار بودهاند؟!
گفتار یک شخصیت سیاسی در این زمینه شنیدنی است. معمر قذافی رئیس جمهور کنونی لیبی میگوید:
کتاب مقدس موجود کنونی ـ
تورات و
انجیل ـ دچار تبدیل و تغییر شده و فاقد صحت است؛ زیرا در کتاب مقدس نامی از
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برده نشده، در حالی که به یقین میدانیم نام پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) چنانکه در قرآن آمده در تورات و انجیل نیز برده شده است.... پس تورات و انجیل دچار تحریف شده است. میپرسیم چگونه تدوین شدهاند؟ تماما مثل حدیث شریف. به این معنا که میگوییم: سالیانی پس از
عیسی (علیهالسلام)، گروهی از مردم که مسیحیان به آنان فرستادگان میگویند
متی،
یوحنا،
مرقص و
پولس آمدند و گفتند: ما انجیلی را که خداوند به عیسی فرستاد از حفظ داریم.... . و این امر باعث ظهور چهار انجیل مختلف و متفاوت شد..... (درباره حدیث نیز) در
قرن دوم و پس از سالیان طولانی از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) گفتند که: احادیث پیامبر را گرد آوردهاند و معنای این سخن آن است که مسلمانان پس از گذشت دو سده از وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بنای ثبت احادیث را گذاشتند و پس از دو سده کسی از معاصران پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) زنده نبود تا حدیث صحیح را گرد آورد.
وقتی در دوره جمع و تدوین حدیث هیچ یک از صحابه در قید حیات نبودند، چگونه توانستند احادیث صحیح را بنویسند. چنین گردآوری به معنای تکیه کردن بر شنیدهها و معنعن بودن اسناد است، پس پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از دنیا رفته و کسان پس از او نیز از دنیا رفتهاند، آنگاه در هنگام جمع حدیث کسی مدعی میشود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) چنین فرموده است؟.... و چنین حدیثی فاقد سند است.
میبینید که این چهره سیاسی با تشبیه روایات به کتب مقدس به خاطر تاخیر زمان تدوین از زمان حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و صحابه و احتمال راهیافت تحریف، تبدیل و خطای حافظه و فقدان اتصال سند، روایات را فاقد اعتبار میداند. ما نمیخواهیم بر گفتار قذافی صحه بگذاریم و آن را از هر جهت درست قلمداد کنیم، بلکه مقصود آن است که ممانعت از تدوین حدیث طی یک سده و شروع به تدوین پس از دو سده چنین شبهاتی را پیش میآورد.
استاد حسینی جلالی ضمن برشمردن تشکیک در سنت نبوی به عنوان یکی از زیانهای ممانعت از کتابت حدیث، گفتار برخی از خاورشناسان را در این زمینه آورده است.
به عنوان نمونه ـ گلدزیهر معتقد است: تمام روایات تدوین، مجعول است و تمام کتابهای تالیف یافته در زمینه گردآوری احادیث که منسوب به سده نخست است بر ساخته و فاقد اعتبار است.
پیداست اگر از کتابت حدیث جلوگیری نمیشد و حلقه احادیث تا عصر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) اتصال میداشت، رخنهای برای تشکیک در اعتبار سنت نبوی از سوی مستشرقان، یا امثال معمر قذافی ایجاد نمیشد.
پدیده وضع و جعل یکی از تلخترین حوادث فرهنگی در
تاریخ اسلام است که در حقیقت جنگی بود از
دین علیه دین، آنچه جاعلان حدیث بر میساختند، روایاتی بود که به خاطر انتساب ظاهرشان به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از قداست و اعتبار کاملی برخوردار بودند، با این حال به مثابه تیشههایی بودند که پیوسته در حال قطع ریشه
اسلام تخریب مبانی عقیدتی و اخلاقی
اسلام به کار بسته میشدند.
بررسی
تاریخ جعل حدیث، حقایق بسیار ناگواری را به دست میدهد، به عنوان مثال در میان عوامل و انگیزههای جعل حدیث از انگیزه الحاد و ستیز عقیدتی با دین نام میبرند.
و روایاتی را که تنها این گروه با چنین انگیزهای برساختهاند، حدود چهارده هزار روایت بر شمردهاند.
و معروف است که وقتی محمد بن
سلیمان زندیق معروف
ابن ابی العوجاء را دستگیر و حکم
اعدام او را صادر کرد، او چنین اعتراف کرد: به خدا قسم میان شما چهار هزار روایت جعل کردهام که در میان آنها حلال را حرام و حرام را حلال معرفی کردهام، و در روز
روزه شما را به افطار و در روز افطار شما را به روزه وا داشتم.
حال اگر سایر انگیزهها؛ هم چون انگیزههای مذهبی، سیاسی، اخلاقی و.... را به این انگیزه، یعنی ستیز دینی بیافزاییم با انبوه زیادی از روایات مجعول برخورد خواهیم کرد.
از اینرو اگر میخوانیم که بخاری از میان ششصد هزار روایت تنها بیش از هفت هزار روایت را برگزید و در صحیح خود گرد آورد و مالک از میان صد هزار روایت تنها سه هزار روایت،
ابوداوود از میان پانصد هزار حدیث تنها پنج هزار و دویست روایت،
مسلم از میان سیصد هزار تنها هفت هزار و دویست حدیث، و
احمد بن حنبل از میان هفتصد و پنجاه هزار روایت، حدود سی هزار حدیث و.... را آورده اند؛ جای شگفتی نخواهد داشت.
با صرف نظر از روایات ضعیف و موضوعی که در این جوامع روایی وجود دارد، و به رغم آن که بسیاری از روایات مجعول از صفحه
تاریخ محو شده است، یکی از محققان معاصر اهل سنت در مقدمه کتاب
موسوعة الاحادیث و الآثار الضعیفة و الموضوعة هفتاد و هشت عنوان کتاب در زمینه تبیین و معرفی روایات مجعول معرفی کرده است.
همه اینها نشانگر گوشههایی از گستردگی دامنه پدیده شوم جعل و وضع روایات است. حال باید صادقانه پرسید: اگر خلفاء با نقل و کتابت حدیث مخالفت نمیکردند و این میراث گرانسنگ به صورت اسنادی مکتوب در میآمد، آیا حدیث با چنین گستردگی جعل روبرو میشد؟ آیا اگر خلفاء، خیرخواه دین و مسلمانان میبودند، نمیبایست در مییافتند که هزاران دشمن خارجی و داخلی، اعم از
زنادقه و
یهود و فرقهسازان و.... در کمین فرصت مناسبی برای تخریب پایههای دیناند؟ آیا آنان قرآن نخوانده بودند که خداوند در بلندترین آیه تنها برای جلوگیری از خطا و اشتباه و فراموشی از مسلمانان میخواهد که به هنگام
قرض دادن به یکدیگر آن را مکتوب ساخته و حتی به امضای شاهدانی برسانند؟!
به عبارت روشنتر حتی اگر خطر جعل جاعلان وجود نداشت، خطر فراموشی و خطا در نقل روایت ـ که طبیعی هر انسانی است ـ نگارش حدیث را ضروری میساخت. چگونه است که خلفاء برای کتابت قرآن به رغم نگاشته بودن آن در زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به صورت صحف و گردآوری آن به صورت مصحف خود را به زحمت انداختند، تا آنجا که عثمان پس از مشورت با صحابیان مصاحف پراکنده را در آتش سوزاند،
با آن که شمار زیادی از مسلمانان حافظ قرآن بودند و احتمال خطا و جعل به خاطر اعجاز ساختاری و نیز تضمین الهی در آن وجود نداشت. اما درباره حدیث نه تنها به کتابت و تدوین آن تشویقی به عمل نیاوردند، بلکه با شدت و با استفاده از تمام قدرت مانع انتشار و ثبت آن شدند؟! آیا آنان و کسانی که کار خیانت آلودشان را توجیه کردهاند، در پیشگاه
تاریخ پاسخی در خور دارند؟!
برخی از محققان منصف اهل سنت خود به این حقیقت اذعان کردهاند که منع تدوین حدیث زمینهساز راهیافت جعل حدیث شده است.
محمد ابوریه در اینباره مینویسد:
از جمله آثار تاخیر تدوین حدیث تا سالهای آغازین سده دوم، گسترش بدون حد و مرز و بدون ضابط باب وضع و گسترش دروغ بود. تا بدانجا که شمار روایات مجعول به هزاران روایت رسید و بسیاری از آنها در میان آثار و نگاشتههای مسلمانان در شرق و غرب
جهان اسلام راه یافت.
البته منع از تدوین حدیث آفتهای فراوان دیگری هم دارد از جمله: زمینه اتهام مستشرقین، از حجیت انداختن کلام پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ، اعتبار بیش از حد به کلام صحابه و
تابعین و... میتوان نام برد که در محل خود مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «دوره ممانعت از تدوین حدیث و داستان آن»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۰/۲۵ سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «دلایل منع از تدوین حدیث» تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۰/۲۵.