محمد جهانآرا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سید محمدعلی جهانآرا (۱۳۳۳-۱۳۶۰ش)، فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر که در مقاومت و ایستادگی
خرمشهر در مقابل حمله عراق علیه ایران نقش بسیار موثری داشت و در حادثه
سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ به
شهادت رسید.
شهید جهان آرا قبل از
انقلاب اسلامی ایران با عضویت در گروه مخفی حزبالله خرمشهر و گروه منصورون به فعالیتهای سیاسی، فرهنگی و مبارزه مسلحانه علیه حکومت شاهنشاهی پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب نیز فعالیتهای انقلابی را ادامه داد و فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر گردید و با آغاز
جنگ تحمیلی عراق علیه ایران با نیروهای سپاه و مردمی در مقابل تجاوز
عراق ایستادگی نمود تا جایی که توانستند دشمن را ۴۵ روز معطل نگه دارند و از سقوط خرمشهر جلوگیری کنند. مقاومت خرمشهر همواره با نام شهید جهانآرا یاد میشود. سرانجام شهید جهانآرا در سال ۱۳۶۰ به همراه فرماندهان ارشد جنگ به نامهای سرتیپ
موسی نامجو، سرتیپ
جواد فکوری،
یوسف کلاهدوز و
ولیالله فلاحی بعد از
عملیات شکست حصر آبادان برای رساندن خبر پیروزی به
امام خمینی در حادثه سقوط هواپیمای سی ۱۳۰ در کهریزک
تهران به شهادت رسید و در
بهشت زهرا تهران دفن گردید.
سید محمدعلی جهانآرا شناخته شده با نام محمد جهانآرا قبل از
انقلاب اسلامی ایران به مبارزه علیه
رژیم پهلوی پرداخت.
محمدعلی جهانآرا، در سال ۱۳۳۳ در خانواده تهیدست، ولی با ایمان در
خرمشهر دیده به جهان گشود.
از ایام کودکی محمد تحت نظر پدرش به فراگیری
قرآن مجید پرداخت. فعالیتهای سیاسی – مذهبی شهید جهانآرا از شرکت در جلسات مسجد امام صادق (علیهالسّلام) خرمشهر شروع شد. و از همان زمان مبارزه جدی او علیه طاغوت آغاز شد.
در سال ۱۳۴۸ – در سن ۱۵ سالگی – تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری
امام خمینی (رحمةاللهعلیه) همراه عدهای از دوستان فعال مسجدیاش وارد مبارزات سیاسی شد. ابتدا به برپایی جلسات تدریس و
تفسیر قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنکه در مبارزات انجمنهای اسلامی دانشآموزان نیز شرکتی فعال داشت.
در اواخر سال ۱۳۴۹ همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزبالله خرمشهر درآمد. افراد این گروه با هم میثاقی را نوشته و امضاء کردند و در آن متعهد شدند که تحت رهبری امام خمینی (رحمةاللهعلیه) تا براندازی رژیم پهلوی از هیچ کوششی دریغ نکرده و از جان و مال خویش برای تحقق این امر مضایقه نکنند.
بعد از آن، برای عمل به مفاد عهدنامه و به منظور خودسازی،
روزه میگرفتند و به انجام عباداتشان متعهد بودند. این گروه برای انجام نبردهای چریکی، یکسری از ورزش
ها و آمادگیهای جسمانی را در برنامههای روزانه خود قرار داده بودند تا در ابعاد جسمانی و روحانی افرادی خود ساخته شوند.
در سال ۱۳۵۱ این تشکل به وسیله عوامل نفوذی از سوی رژیم منحوس پهلوی شناسایی شد و شهید جهانآرا، به همراه سایر اعضای آن دستگیر گردیدند. پس از مدتی
شکنجه و بازجویی در
ساواک خرمشهر، سید محمد به علت سن کم به یکسال زندان محکوم و به زندان
اهواز منتقل گردید. مدتی که در زندان بود در مقابل شدیدترین شکنجه
ها مقاومت میکرد، به همین جهت دوستانش همیشه از طرف او خاطر جمع بودند که هرگز اسرار و اطلاعات را فاش نخواهد کرد.
ایشان با اخلاق و رفتار پسندیده و حسن برخوردش، عدهای از زندانیان غیرسیاسی را نیز به مسیر مبارزه و سیاست کشانده بود. پس از آزادی از زندان، پرتلاشتر از گذشته به فعالیت خود ادامه داد و ساواک او را احضار و تهدید کرد تا از فعالیتهای سیاسی و اسلامی کنارهگیری کند. تهدیدی بینتیجه، که منتهی به نیمه مخفی شدن فعالیتهای او و دوستانش گردید.
پس از اخذ دیپلم (در سال ۱۳۵۴) برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد و برای شکلگیری انجمن اسلامی این مرکز دانشگاهی تلاش نمود. در این زمان در تکثیر و پخش اعلامیههای امام امت (رحمةاللهعلیه) و نیز انتشار جزوه
ها و بیانیههای افشاگرانه علیه سیاستهای سرکوبگرانه رژیم فعالیت میکرد. در سال ۱۳۵۵ به دلیل ضرورتی که در تداوم جهاد مسلحانه احساس میکرد به گروه منصورون پیوست. از همین دوران بود که به دلیل ضرورتهای کار مسلحانه مکتبی، ناچار به زندگی کاملاً مخفی روی آورد.
سال ۱۳۵۶ مامور جابجایی مقادیری سلاح از
تهران به اهواز شد. در حالیکه گروه توسط عوامل نفوذی ساواک شناسایی شده و گلوگاههای جاده تهران –
قم توسط مامورین کمیته مشترک ضدخرابکاری کنترل میشد، وی ماهرانه خودرو حامل سلاح
ها را از تور ساواک عبور داد و به اهواز رساند، با همین سلاح
ها محمد و دوستانش دست به اجرای تعدادی عملیات مسلحانه (هماهنگ با اعتصاب کارگران شرکت نفت در اهواز) زدند.
در کنار فعالیتهای مسلحانه، امور سیاسی – تبلیغی را نیز از یاد نمیبرد و دامنه فعالیتهایش را به شهرهای تهران، قم،
یزد،
اصفهان و
کاشان گسترش داد. در تاریخ ۱۳۵۷/۰۲/۰۲ سید علی جهانآرا، برادر سید محمد نیز توسط ساواک به شهادت میرسد. فعالیتهای دوران انقلاب در بهار و تابستان سال ۱۳۵۷ محمد تصمیم میگیرد تا به منظور گذراندن آموزش و کسب تجارب نظامی بیشتر همراه با عدهای از دوستان خود به
سوریه و اردوگاههای مقاومت
فلسطین برود. شهید حجتالاسلام
سید علی اندرزگو مسئولیت اعزام سید محمد و دوستانش را عهدهدار میشود. پس از اعزام گروهی از یاران محمد و همزمان با راهی شدن خود او، کشتار مردم تهران در میدان ژاله سابق توسط رژیم صورت میگیرد که محمد را از رفتن به خارج منصرف مینماید. او تصمیم میگیرد در ایران بماند و به مبارزه در شرایط حاد آن دوران ادامه دهد.
در پاییز سال ۱۳۵۷ در پی اعزام تانکهای ارتش رژیم شاه به خیابانهای اهواز و کشتار مردم، سید محمد و دوستانش تصمیم به دفاع مسلحانه از مردم تظاهر کننده میگیرند. در یک درگیری سنگین با نیروهای زرهی رژیم، حدود ۳۰ نفر از مزدوران و چماقداران شاهنشاهی را مجروح میکنند و سالم به مخفیگاه خویش باز میگردند.
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران شهید جهانآرا به فعالیتهای انقلابی خود ادامه داد و فرمانده سپاه خرمشهر را عهدهدار گردید.
با پیروزی انقلاب اسلامی در بیست و دوم بهمن ۱۳۵۷ سید محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر باز میگردد.
تشکیل کانون فرهنگی نظامی خرمشهر به منظور حراست از دستآوردهای فرهنگی، سیاسی انقلاب اسلامی و تلاش در جهت تعمیق و گسترش آنها و جلوگیری از تحقق توطئههای عوامل بیگانه، که با طرح مساله قومیت و ملیت سعی در ایجاد انحراف در ادامه مبارزه و مسیر انقلاب داشتند، شهید جهانآرا همراه عدهای از یاران خویش کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر را تشکیل داد تا با بسیج مردم و نیروهای جوان و تشکل حرکت سیاسیشان، آنان را در دفاع از انقلاب و مقابله با توطئههای دشمنان آماده نماید.
شهید جهانآرا خود مسئولیت شاخه نظامی کانون را عهدهدار گردید و با توجه به تجربیات و آگاهیهای نظامی، به آموزش برادران و سازماندهی آنان پرداخت و با عنایت به اطلاعاتی که از جنگ چریکی و شهری داشت، شهر را به چندین منطقه تقسیم کرد و مسئولیت حفاظت از هر منطقه را به عهده تیمهای مشخص نظامی گذارد که شاخه نظامی کانون به عنوان واحد اجرایی دادگاه انقلاب عمل میکرد. کانون توانست به یاری دادگاه انقلاب، عدهای از عمال حکومت نظامی و برخی از سرمایهداران بزرگ را، که عوامل مزدور بیگانه توسط آنان کمک مالی میشدند، دستگیر و به مجازات برساند.
تشکیل سپاه خرمشهر و مقابله با توطئه
ها شهید جهانآرا در شکلگیری سپاه خرمشهر نقش فعال و اساسی داشت و ابتدا مدتی مسئولیت واحد عملیات را به عهده گرفت. در آن زمان با توجه به ضعف عملکرد دولت موقت در تامین خواستههای طبیعی و اولیه مردم محروم منطقه، گروهکهای چپ و راست تلاش داشتند تا با طرح ضعفهای ناشی از حکومت ستمشاهی، نظام و کل حاکمیت آنرا زیر سئوال برده و مردم را نسبت به انقلاب و رهبری آن بدبین و به مقابله با آن بکشانند.
جریان منحرف و وابسته «خلق عرب» نیز به عنوان یکی از ابزارهای استکبار جهانی، در منطقه قد علم کرده بود تا برای اشاعه اهداف استکبار، با پشتیبانی
حزب بعث عراق، اعلام موجودیت نماید و عملاً با طرح اختلاف
شیعه و
سنی، برای تجزیه خوزستان و رویارویی همه جانبه با نظام جمهوری اسلامی ایران برخیزد. شهید جهانآرا در این شرایط به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد. شهید جهانآرا با بکارگیری پاسدارن انقلاب و همکاری مردم، این آشوب را سرکوب و با عناصر فرصتطلب قاطعانه برخورد کرد و به لطف خدای تبارک و تعالی بساط این گروهک ضدانقلابی برچیده شد.
از اقدامات مهم و حیاتی شهید در این زمان، تشکیل یک واحد عمرانی در سپاه بود، زیرا
جهاد سازندگی در این شهر هنوز راهاندازی نشده بود. ایشان برادران سپاه را برای حفاظت از دستآوردهای انقلاب و ایستادگی در مقابل عوامل بیگانه تشویق و ترغیب میکرد تا به خدمت و امداد برادران روستایی و عرب ساکن در نقاط مرزی که در معرض تهاجم فرهنگی عوامل بیگانه قرار داشتند، بشتابد و با کار عمرانی و فرهنگی زمینههای عدم پذیرش در مقابل نفوذ دشمن را در مردم تقویت کنند. در واقع وی دو عامل
فقر و
جهل را زمینه اساسی فعالیت ضدانقلاب در منطقه میدانست و با درک این مساله ضمن تکیه بر مبارزه پیگیر علیه عوامل بیگانه، به ضرورت کار فرهنگی و تامین نیازهای مردم منطقه اصرار فراوان داشت.
یک سال حضور مداوم شهید جهان آرا در جبهه نبرد، از وی متفکری نظامی و برنامهریز در میدان جهاد ساخته بود. از اینرو، در اوایل سال ۱۳۶۰ با حفظ سمت فرماندهی سپاه خرمشهر، به سمت فرماندهی سپاه پاسداران اهواز و سرپرستی ستاد منطقه هشت سپاه منصوب گردید. بدینترتیب، دور تازهای از فعالیتهای رزمیِ شهید جهانآرا آغاز شد و او برای پاسداری از ارزش
ها و دستاوردهای نظام و انقلاب، بیش از پیش همت گماشت.
شهید جهانآرا در جریان
کودتای نوژه به منظور جلوگیری از هرگونه حرکت و اقدام ضدانقلاب در پایگاه سوم دریایی خرمشهر، از سوی شورای تامین استان خوزستان به سمت فرماندهی این پایگاه منصوب گردید و به کمک نیروهای مومن و معتقد، تا تثبیت اوضاع و کشف بخشی از شبکه کودتا در میان عناصر نیروی دریایی، این مسئولیت را عهدهدار بود. ایشان ضمن اینکه با زیرکی و درایت در خنثی کردن این توطئه عمل میکرد، در بین پرسنل نیروی دریایی نیز از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهای اصولی و انقلابی او شده بودند.
حماسه خونینشهر در غروب روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ شهر خرمشهر را زیر آتش گرفتند و مطمئن بودند که با دو گردان نیرو ظرف مدت ۲۴ ساعت خواهند توانست آن را به تصرف خود درآورند و بعد از آن، از طریق پل ذوالفقاریه، به
آبادان دسترسی پیدا کنند و در فاصله کوتاهی به اهواز رسیده و خوزستان را از کشور جمهوری اسلامی جدا نمایند. اما پیشبینی متجاوزین بعثی به هم ریخت و آنها در مقابل مقاوت دلیرانه مردم خرمشهر، مجبور شدند بخش زیادی از توان نظامی خود را (بیش از دو لشکر) در این نقطه، زمینگیر کرده و ۴۵ روز معطل شوند و در نهایت پس از عبور از دو پل کارون و بهمنشیر، آبادان را به محاصره در آورند.
شهید جهان آرا در مورد یکی از صحنه
ها میگوید: «امیدی به زنده ماندن نداشتیم.
مرگ را میدیدیم. بچه
ها توسط بیسیم شهادتنامه خود را میگفتند و یک نفر پش بیسیم یادداشت میکرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه
ها میخواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را
بزنیم، بعد بمیریم. تانکها همه طرف را میزدند و پیش میآمدند. با رسیدن آنها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم، با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه
ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقب نشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر، ... حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود...»
جانباز عزیز جنگ، برادر محمد نورانی در اینباره میگوید: «وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید میآمد. در داخل ساختمان است. همینطور بچه
ها در خون خودشان میغلطند. اسلحهام را برداشتم آمدم بیرون، شهید جهانآرا تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه
ها را از دست دادیم! در حالیکه شدیداً متاثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچه
ها را دادیم اما امام را داریم، ان شاء الله امام خمینی (رحمةاللهعلیه) زنده باشد.» آنها با دست خالی در حالیکه اسلحه و مهمات نداشتند و سیاست بازانی چون
بنی صدر و مشاورین جنگی او معتقد بودند که خرمشهر و آبادان ارزش سیاسی – نظامی ندارد، باید زمین داد تا از دشمن، زمان گرفت و... با چنگ و دندان شجاعانه قدم به قدم و کوچه به کوچه با مزدوران بعثی جنگیدند و به فرمان رهبر و مقتدای خود، مردانه ایستادگی کردند و با توجه به اینکه پاسداران سپاه خرمشهر کم بودند با عدهای از مردم مسلمان و مؤمن، مانع اشغال شهر شدند. تا اینکه رزمندگان، خودشان را در گروههای کوچک (در حد دسته و گردان) به آنها رسانده و تحت فرماندهی این سردار دلاور اسلام علیه دشمن وارد عمل شدند.
در این مرحله شهید جهان آرا با سازماندهی مناسب نیروهای سپاه و مردمی و به کارگیری به موقع رزمندگان اسلام، عرصه را بر نیروهای عراقی تنگ کرده بود. اما فشار دشمن هر روز بیشتر میشد و ادوات و تجهیزات جنگ زیادی را وارد عمل میکرد. برادری تعریف میکند: «روزهای آخر این مقاومت بود که بچه
ها با بیسیم به شهید جهانآرا اطلاع دادند که شهر دارد سقوط میکند. او با صلابت به آنها پیام داد که باید مواظب باشیم ایمانمان سقوط نکند.» شهید جهانآرا میگفت: «آرزو میکنم در راه آزاد کردن خونینشهر و پاک کردن این لکه از دامان جوانان شهید شوم.» او و همرزمانش با
توکل به خدا، خالصانه جانفشانی کردند. در برابر دشمن ایستادند و با فرهنگ
شهادتطلبی در برابر دشمن تا دندان مسلح، مقاومت کردند.
سردار
غلامعلی رشید در ارتباط با این حماسه به لحاظ نامی میگوید: «مقاومت در خرمشهر نه تنها در وضعیت مناطق مجاورش مثل آبادان اثر مستقیم داشت، بلکه در سرنوشت کلی جنگ نیز تاثیر گذاشت و باعث تاخیر حمله عراقی
ها به اهواز گردید و آنها نتوانستند در ادامه جنگ، به اهداف خود برسند. برادر عزیز شهید جهانآرا با الهام از سرور آزادگان جهان
حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسّلام) و یارانش به ما آموخت که چگونه باید در برابر دشمن مردانه جنگید.»
ویژگیهای اخلاقی شهید جهانآرا در کنار فعالیتهای گسترده نظامی، به مسئله
[۱] و
جهاد با نفس و کوششهای عرفانی در جهت تقرب هرچه بیشتر به
خداوند با تلاوت پیوسته
قرآن،
دعا و تلاش برای افزایش میزان آگاهیهای سیاسی و اجتماعی توجه ویژهای داشت.
از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار بود و نفوذ کلام عجیبی داشت.
خوشخلقی، قاطعیت،
خلوص،
تقوی،
توکل،
فداکاری، اعتماد عمیق به
ولایت فقیه و حضرت امام (رحمةاللهعلیه) و خستگیناپذیری از خصوصیات بارز وی بود. به برادران میگفت: «انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک
امتحان الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان آن امتحان باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوب
ها و فتنه
ها با خلوص و شهامت، محکم بایستیم و از طولانی شدن دوران امتحان و افزایش سختی
ها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید افکار شرکآلود و وابستگی
ها، پاک و خالص میکنیم، ریشه و نهال انقلابمان عمیق و استوارتر میشود و از انحراف و شکست مصون میماند.» در مبارزات، هیچگاه به مسیر انحرافی گام ننهاد و همیشه از محضر علما و روحانیون کسب فیض میکرد.
عشق و علاقه زیادی به حضرت
امام خمینی (رحمةاللهعلیه) داشت و تکه کلامش این بود: من مخلص و چاکر امام هستم. از جمله سخنانش این بود که: مادامی که به خدا اتکا داریم و رهبریت بزرگی چون امام داریم، هیچ غمی نداریم.
سید محمد دارای روحیهای عرفانی بود و بسیاری از اوقات دیده میشد که در حال راز و نیاز با خدای خود است. زمانی که در زندان به سر میبرد، از
نماز شب غفلت نمیکرد.
تواضع و فروتنی در سید موج میزد. با وجود اینکه فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده داشت خود را یک بسیجی میدانست و در حالیکه فرماندهی قاطع بود اما رابطه عاطفی و برادرانه خود را با نیروهای تحت امر حفظ کرده بود. او به تربیت کادرهای کارآمد توجه خاصی داشت و در رشد دادن نیروهای مردمی، تلاش چشمگیری نمود.
صبر و استقامت، فداکاری و شهادتطلبی از خصایص بارز او بود.
در ساعت ۱۹:۳۰ دقیقه سه شنبه هفتم مهرماه ۱۳۶۰ (بعد از
عملیات ثامنالائمه) یک فروند هواپیمای سی-۱۳۰ از اهواز به مقصد تهران در حرکت بود تا بدن مطهر شهدا را به خانوادههایشان و مجروحین جنگ را به بیمارستان
ها برساند، که در منطقه کهریزک تهران دچار سانحه شد و سقوط کرد. از جمله شهدای این سانحه تیمسار سرلشکر شهید
ولیالله فلاحی (جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سرتیپ شهید
موسی نامجو (وزیر دفاع)، سرتیپ خلبان شهید
جواد فکوری (مشاور جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سردار سرلشکر پاسدار شهید
یوسف کلاهدوز (قائم مقام فرماندهی کل سپاه) و سردار سرلشکر پاسدار شهید سید محمدعلی جهانآرا (فرمانده سپاه خرمشهر) بودند.
حضرت امام خمینی رحمه الله به مناسبت وقوع سانحه هوایی و به شهادت رسیدن جهانآرا و یاران همسنگرش، در پیامی چنین فرمودند:
«اینان، خدمتگزار رشید و متعهدی بودند که در انقلاب و پس از پیروزی انقلاب، با سرافرازی و شجاعت در راه هدف، و در حال خدمت به میهن اسلامی به جوار رحمت حق تعالی شتافتند. شک نیست که همه باید این راه را برویم و به سوی حق و سرنوشت خویش بشتابیم، پس چه سعادتی بالاتر از آن که در حال
جهاد با دشمنان اسلام و خدمت به
حق و خلق و مجاهدت در راه هدف و شرف این راه طی شود و چه سعادتمند بودند این شهیدان که دین خود را به
اسلام و ملت شریف
ایران ادا نموده و به جایگاه مجاهدین و شهدای اسلام شتافتند...»
من مایلم اینجا یادی بکنم از محمد جهان آرا، شهید عزیز
خرمشهر و شهدایی که در خرمشهر مظلوم آنطور مقاومت کردند. آن روزها بنده در
اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلح نداشت. نه که صد و بیست هزار (مانند
بغداد) نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعمیری از کار افتاده را مرحوم شهید اقارب پرست - که افسر ارتشی بسیار متعهدی بود - از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد.
(البته این مال بعد است، در خود آن قسمت اصلی خرمشهر نیرویی نبود) محمد جهان آرا و دیگر جوانهای ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی - یک لشکر مجهز زرهی عراقی با یک تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روی خرمشهر میبارید - سی و پنج روز مقاومت کردند. همانطور که روی بغداد موشک میزدند، خمپاره
ها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانههای مردم مرتب میبارید، اما جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند. بغداد سه روزه تسلیم شد ملت ایران، به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید. بعد هم که میخواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی به مراتب کمتر از نیروی عراقی رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکی دو روز از عراقی
ها گرفتند.
جنگ تحمیلی هشت ساله ما، داستان عبرتآموز عجیبی است. من نمیدانم چرا بعضی
ها در ارائه مسائل افتخارآمیز دوران جنگ تحمیلی کوتاهی میکنند.
مقام معظم فرماندهی کل قوا ۲۲/۱/۱۳۸۲ نماز جمعه تهران گوشهای از وصیتنامه انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک ابتلای الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه
ها با خلوص و شهامت بایستیم و از طولانی شدن این ابتلا و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید آلودگیهای شرکین و وابستگیها، پاک و خالص میکنیم، انقلابمان و حرکت امت شهیدپرور، عمیقتر و استوارتر میشود و از انحراف و شکست مصون میماند.
از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظهای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم
کربلا را میدیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین
».
بار پرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلوب الصالحین. تو را شکر میگویم که شربت شهادت اینگونه راه رسیدن
انسان به خودت را به من بنده فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی. من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه کاغذ میخواهم همچون تیری بر قلب سیاهدلانی که این
آزادی را حس نکردهاند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی میکشانند، فرو آورم. خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم. با تمام دردها و رنجهایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را میدانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکردهاند چون دربند نبودهاند یا در گوشههای تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بودهاند و یا در...
و تو ای امامم! ای که بهاندازه ی تمام قرن
ها سختی
ها و رنج
ها کشیدی از دست این نابخردان خرد همه چیزدان! لحظه لحظهای این زندگی بر تو همچون
نوح،
موسی و
عیسی و
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گذشت. ولی تو ای امام و ای عصاره تاریخ بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی. ولی ای امام کیست که این همه رنج
ها و دردهای تو را درک کند؟! کیست که دریابد لحظهای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیه انسانهای حاضر و آینده تاریخ میباشد؟
ای امام! درد تو را، رنج تو را میدانم چه کسانی با جان میخرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا میکند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک میکنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا میکنند.
ای امام تا لحظهای که خون در رگهای ما جوانان پاک اسلام وجود دارد لحظهای نمیگذاریم که خط پیامبرگونه تو که به خط
انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود. ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیدهام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمیخیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظهای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را میدیدم هر روز که حمله دشمن بر برادران سخت میشد و فریاد آنها بیسیم را از کار میانداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق میرفتم، گریه را آغاز میکردم و فریاد میزدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.
خاطرات زیادی از شهید جهان آرا نقل شده که به برخی از آنها اشاره میشود.
چندین خاطره از پدر شهید جهان آرا نقل شده است.
سید هدایتالله درباره بچگی محمد میگوید: «خب، بچه بودند و شیطان، یادم میآید سید علی و سید محمد در یک گروه و سید محسن در گروه دیگری در
خرمشهر عضو بودند، یک شب من حالم خیلی بد بود و آنها مدام با هم بحث میکردند، چند بار به آنها تذکر دادم که صبح بحث کنید، گوش نکردند، من هم سید علی و سید محمد را از خانه بیرون کردم و تا صبح هرچه در زدند به خانه راهشان ندادم تا ادب شوند.»
سید هدایتالله میگوید: «محمد برایم تعریف کرد که رفته بودند با
بنیصدر پیش امام (رحمةاللهعلیه)، محمد به امام گفته بود که این آقا امکانات لازم را به ما نمیدهد و دست دست میکند، امام (رحمةاللهعلیه) توپیده بود به بنیصدر. بعد از جلسه بنیصدر، محمد را دعوا کرده بود که چرا جلوی آقا این حرف
ها را زده البته باز هم این دو نفر درگیری پیدا کردند. بنیصدر رفته بود خرمشهر، محمد یقهاش را گرفته بود و همدیگر را زده بودند. محمد میگفت بنیصدر جلوی نیروها را گرفته بود. پسرم از هیچکس نمیترسید.»
سید هدایتالله پدر ۱۳ فرزند، شش
دختر و هشت
پسر، میگوید: «محمد دو سال زندگی مخفی داشت توی کورهپزخانه
ها میرفت و با دهن روزه آجر خالی میکرد به خاطر همین بدن قوی و محکمی داشت. خسته نمیشد. راستی یک خاطره دارم که تا حالا هیچجا تعریف نکردهام: «شب هفت محمد که تمام شد، خانمی آمد جلو و گفت من رفته بودم خرمشهر کاری داشتم چون
حجاب مناسبی نداشتم نمیگذاشتن با جهانآرا صحبت کنم. وقتی ایشان متوجه شد آمد و سلام و علیک کرد و کارم را راه انداخت. آمدهام بگویم که این کار پسر تو باعث شد که من برای همیشه حجابم را به خوبی رعایت کنم.»
سید محمد از پانزده سالگی مبارزه با رژیم سابق را شروع کرد، او، سید علی و تعدادی از بچههای خرمشهر گروه حزبالله را تشکیل دادند و طوماری از خواستهایشان را که نام تمامی آنها در آن ذکر شده بود با خونشان امضا کردند. در همان سال
ها سید محمد دستگیر شد و شش ماه در
زندان بود که پس از آزادیاش زندگی مخفی خود را همراه با سید علی در گروه منصوریون شروع کردند، سید علی پس از اندکی دستگیر شد و به
شهادت رسید. پس از پیروزی انقلاب سید محمد به عضویت
سپاه درآمد که در زمان فتح خرمشهر و چندی پیش از آن فرمانده سپاه خرمشهر بود.
شهید جهانآرا در جریان
کودتای نوژه به منظور جلوگیری از هرگونه حرکت و اقدام ضد انقلاب در پایگاه سوم دریایی خرمشهر، از سوی شورای تامین
استان خوزستان به سمت فرماندهی این پایگاه منصوب گردید و به کمک نیروهای مومن و معتقد، تا تثبیت اوضاع و کشف بخشی از شبکه کودتا در میان عناصر نیروی دریایی، این مسئولیت را عهدهدار بود. ایشان ضمن اینکه با زیرکی و درایت در خنثی کردن این توطئه عمل میکرد، در بین پرسنل نیروی دریایی نیز از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهای اصولی و انقلابی او شده بودند.
دامادم میگوید شبهایی که در خرمشهر مستقر بودیم، یک شب نوبت سید محمد بود که دو ساعتی پاس دهد، علیرغم وضع جسمی نامناسب عازم محل نگهبانی شد، در همان حال فردی از بچههای بسیجی با او همکلام میشود از او میپرسد جهان آرا کیست؟ تو او را میشناسی و سید محمد جواب میدهد پاسداری است مثل تو، او میگوید نه جهان آرا ۴۵ روز است که با تعداد کمی نیرو جلوی دشمن را گرفته است و سید محمد جواب میدهد گفتم که او هم یک پاسدار معمولی است، فردای آن روز آن فرد برای گرفتن امضا برگه مرخصیاش راهی اتاق فرماندهی میشود میبیند که او همان پاسدار در حال پاس شب گذشته است.
همکارانش معتقدند محمد فرمانده سپاه خرمشهر بود، اما مثل یک سپاهی عادی رفتار میکرد، آنها میگویند وقتی اسلحه به خرمشهر میبردیم و آنجا خالی میکردیم جهان آرا اصلاً خسته نمیشد. به او میگفتند تو چرا خسته نمیشوی و او پاسخ میداد، وقتی که در رژیم سابق زندگی مخفی داشتم برای کسب درآمد در کورههای تهران آجر بار میکردم در حالیکه روزه هم بودم، اگر بدنم مقاومت دارد از بابت آن روزها است.
پیوند جهانآرا و خرمشهر بهنظر من به علت علاقه زیادی بود که محمد به خرمشهر داشت. جهانآرا میگفت: مردم خرمشهر مظلوم واقع شدهاند. به آنها کمکی نشد. تجهیزاتی نیامد. آنان از دل و جان نیرو گذاشتند. جهانآرا میگفت: من بعضی از شب
ها جسد بچههای خرمشهر را میبینم که توسط سگ
ها تکهپاره میشود، ولی ما نمیتوانیم از سنگرها و پناهگاه
ها خارج شویم و این جنازه
ها را نجات دهیم. شب و روز جهانآرا خرمشهر بود. از روزی که عراق به خرمشهر هجوم آورد، محمد همّ خود را وقف جنگ کرد.
ما در مجموع دو سال و دو ماه با هم زندگی کردیم. در این مدت هر لحظهاش برایم خاطرهای است و یادی که در ذهنم جای عمیقی دارد. یکی از یادهای ماندگار که به خصوصیات ایشان مربوط میشود، هدیه دادن محمد به من بود. شاید خیلی از آقایان یادشان برود که روزهای ازدواج، عقد، تولد و عید چه روزهایی است، اما محمد تمام این روزها را به خاطر داشت و امکان نداشت آنها را فراموش کند، حتی اگر من در تهران بودم. این یادکردها همیشه با هدیه مادی هم همراه نبود. هر بار نامهای مینوشت و از این روزها یاد میکرد. در این نامه
ها مسئولیت من و خودش را مینوشت. نامهای نبود که بنویسد و از امام (رحمةاللهعلیه) یادی نکند. او با همین شیوه روزهای خاص زندگیمان را یادآور میشد و همه این نامه
ها را دارم و هنوز برایم عزیز هستند. هر بار که آنها را میخوانم میبینم چطور این جوان بیست و پنج ساله دارای روحیه لطیف و عمیقی بوده است. روحیهای که در محیط خشن جنگ همچنان پایدار ماند.
امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را میدیدیم. بچه
ها توسط بیسیم شهادتنامه خود را میگفتند و یک نفر پش بیسیم یادداشت میکرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه
ها میخواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آن
ها را
بزنیم، بعد بمیریم. تانک
ها همه طرف را میزدند و پیش میآمدند. با رسیدن آن
ها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپیجی داشتیم. با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه
ها زدند. دومی در حال عقبنشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت. با مشاهده عقبنشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر... حمله کنید، که دشمن پا به فرار گذاشته بود...
•
همشری آنلاین، برگرفته از «زندگینامه محمد علی جهان آرا»، تاریخ بازیابی ۱۴۰۱/۰۴/۱۱. •
سایت شهید آوینی، برگرفته از «زندگینامه و وصیتنامه شهید محمد جهان آرا»، تاریخ بازیابی ۱۴۰۱/۰۴/۱۲.