لجاجت اصحاب القریه (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
با توجه به فرستاده شدن دو رسول براى
اصحاب قریه و تقويت آنان با رسول سوم و مواعظ و براهين ايراد شده از سوى «
حبیب نجار» كه از ميان خودشان بود و اصرار آن قوم بر
انکار رسولان، معلوم مىشود كه آنان در برابر رسولان لجاجت كردهاند.
اصحاب قريه در برابر حق
لجاجت میکردند و آن را نمیپذیرفتند:
• «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ؛ و براى آنها، اصحاب قريه (انطاکيه) را مثال بزن هنگامى که فرستادگان
خدا به سوى آنان آمدند».
• «إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ؛ هنگامى که دو نفر از رسولان را بهسوى آنها فرستاديم، اما آنان رسولان (ما) را
تکذیب کردند؛ پس براى تقويت آن دو، شخص سومى فرستاديم، آنها همگى گفتند: «ما فرستادگان (خدا) به سوى شما هستيم!».
قرآن میفرماید: دو نفر از رسولان را بهسوى آنها فرستاديم؛ اما آنها رسولان ما را تکذیب کردند؛ لذا براى تقویت آن دو شخص سومى ارسال نمودیم، آنها همگى گفتند ما فرستادگان به سوى شما از طرف پروردگاریم (اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا الیکم مرسلون).
به این ترتیب سه نفر از
رسولان پروردگار (دو نفر در آغاز و یک نفر در اثنا براى تقویت آنها) به سوى این قوم گمراه آمدند.
در اینکه این رسولان چه کسانى بودند در میان مفسران گفتوگوست، جمعى گفتهاند: نام آن دو نفر شمعون و یوحنا بود و نام سومین بولس و بعضى نامهاى دیگرى براى آنها
ذکر کردهاند.
و نیز در اینکه آنها
پیامبران و رسولان خداوند بودند و یا فرستادگان
حضرت مسیح (علیهالسلام) (و اگر خداوند میفرماید ما آنها را فرستادیم به خاطر آن است که رسولان مسیح هم رسولان او هستند) باز در میان مفسران گفتوگو است؛ هرچند ظاهر آیات فوق موافق
تفسیر اول است، گرچه تفاوتى در نتیجهاى که
قرآن مىخواهد بگیرد نمىکند.
• «قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ؛ اما آنان (در جواب) گفتند: «شما جز بشرى همانند ما نيستيد، و خداوند رحمان چيزى نازل نکرده، شما فقط
دروغ مىگوييد!».
و جمله (ان انتم الا تکذبون) به منزله نتیجه است براى صدر
آیه، و حاصل کلامشان این مىشود که: شما هم بشرى هستید مثل ما، و ما با اینکه مثل شما بشر هستیم در نفس خود چیزى از
وحی که ادعا مىکنید به شما نازل شده نمىیابیم، و چون شما هم مثل مایید، پس رحمان هیچ وحیى نازل نکرده، و شما
دروغ مىگویید، و چون غیر از این ادعا ادعاى دیگرى ندارید پس غیر از دروغ چیز دیگرى ندارید.
و بااین بیان نکته
حصر در جمله (ان انتم الا تکذبون) روشن شد، و همچنین وجه اینکه چرا فعل را
نفی کرد (و گفت : شما دروغ مىگویید ولى
اسم فاعل را نفى نکرد) و نفرمود: (شما نیستید مگر دروغگو) براى اینکه مراد،
تکذیب و نفى فعل در حال گفتوگو بوده، نه مستمرا و در آینده (چون
اسم فاعل زمان
حال و آینده را به طور
استمرار شامل مىشود، به خلاف فعل، که تنها شامل حال و آینده میشود).
• «قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ؛ (رسولان ما) گفتند: «پروردگار ما آگاه است که ما قطعاً فرستادگان (او) به سوى شما هستيم».
خدای تعالی در این قصه حکایت نکرده که رسولان در پاسخ مردم که گفتند: (ما انتم الا بشر مثلنا...: شما جز بشرى چون ما نیستید...)، چه جوابى دادند، در حالى که در جاى دیگر از رسولان امتهاى گذشته حکایت کرده که در پاسخ مردم خود که گفته بودند: (ان انتم الا بشر مثلنا : شما جز بشرى چون ما نیستید) گفتند: (ان نحن الا بشر مثلکم و لکن اللّه یمن على من یشاء من عباده) که بیانش گذشت. بلکه تنها از آن رسولان
حکایت کرده که به قوم خود گفتند: ما فرستاده خدا به سوى شما و مأمور
تبلیغ رسالت او هستیم، و جز این شأنى نداریم و احتیاجى نداریم به اینکه ما را تصدیق بکنید و به ما
ایمان بیاورید، تنها براى ما این کافى است که: خدا مىداند که ما فرستاده او هستیم و ما به بیش از این هم احتیاج نداریم.
• «وَمَا عَلَيْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ؛ و بر عهده ما چيزى جز
ابلاغ آشکار نيست!».
مسلما آنها تکیه بر ادعا نکردند، و تنها به سوگند
قناعت ننمودند؛ بلکه از تعبیر (بلاغ مبین) اجمالا استفاده مىشود که دلایل و معجزاتى از خود نشان دادند، و گرنه ابلاغ آنها مصداق بلاغ مبین نبود؛ زیرا بلاغ مبین باید چنان باشد که واقعیت را به همه برساند، و این جز به کمک دلایل متقن و
معجزات گویا ممکن نیست.
• «قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ؛ آنان گفتند: «ما شما را به فال بد گرفتهايم (و وجود شما را شوم مىدانيم)، و اگر (از اين سخنان) دست برنداريد شما را
سنگسار خواهيم کرد و
شکنجه دردناکى از ما به شما خواهد رسيد!».
• «قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَئِن ذُكِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ؛ (رسولان) گفتند: «شومى شما از خودتان است اگر درست بينديشيد؛ بلکه شما گروهى اسرافکاريد!».
درد اصلى شما همان
اسراف و تجاوزگرى شماست، اگر توحید را انکار کرده، به شرک روى مىآورید، دلیل آن
اسراف و
تجاوز از حق است، و اگر جامعه شما گرفتار سرنوشت شوم شده است، سبب آن نیز اسراف در
گناه و آلودگى به شهوات است، بالاخره اگر در برابر خیرخواهى خیرخواهان آنها را
تهدید به
مرگ مىکنید، این نیز به خاطر تجاوزگرى شماست! پیرامون ماجراى تاریخى این رسولان و محل وقوع این حوادث بعد از
تفسیر آیات باقیمانده این
داستان مشروحا سخن خواهیم گفت.
• «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ؛ و مردى (با ايمان) از دورترين نقطه شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: «اى قوم من! از فرستادگان (خدا) پيروى کنيد!».
(اقصاى مدینه) (به معناى دورترین نقطه آن نسبت به ابتداى فرضى آن است. در اول
کلام قریه آورده بود، و در اینجا از آن به
مدینه تعبیر کرد، تا بفهماند قریه مذکور بزرگ بوده؛ و کلمه (سعى) به معناى سریع راه رفتن است.
نظیر این تعبیر در
داستان موسی (علیهالسلام) و آن مرد قبطى آمده و فرموده : (و جاء رجل من اقصى المدینه یسعى: مردى از دورترین نقطه شهر آمد در حالى که مىدوید). در این آیه کلمه (رجل) جلوتر از (اقصى المدینه) آمده، و در آیه مورد بحث بعد از آن آمده، بعید نیست نکتهاش این باشد که در آنجا عنایت و
اهتمام به آمدن مردم و خبر دادنش به موسى (علیهالسلام) بوده، که درباریان درباره کشتن تو شور مىکردند، و لذا کلمه (رجل) را جلوتر آورد. و در درجه دوم، اهتمام خود آن مرد به زودتر رسیدن و خبر دادن به
موسی (علیهالسلام) است، و لذا جمله یسعى را به عنوان حال موخر آورد، به خلاف
آیه مورد بحث که اهتمام در آن به آمدن از دورترین نقطه شهر است، تا بفهماند بین رسولان و آن مرد، هیچ تبانى و سازش قبلى در امر دعوت نبوده، و هیچ رابطهاى بااو نداشتهاند؛ لذا جمله (من اقصى المدینه) را مقدم آورد، و کلمه (رجل) و (یسعى) را بعد از آن
ذکر کرد.
آنچه مورد اهمیت است، دقت و تدبر در این معناست که این شخص چه حظ وافرى از ایمان داشته که در چنین موقعى به تأیید رسولان الهى (علیهمالسلام) برخاسته و ایشان را یارى کرده است، چون از
تدبر در
کلام خدا که
داستان او را حکایت کرده این معنا به دست مىآید که وى مردى بوده که خداى سبحان دلش را به
نور ایمان روشن کرده، به خدا ایمان آورده و با ایمان خالص او را مىپرستیده، نه به
طمع بهشت و نه از
ترس آتش؛ بلکه از این جهت که او اهلیت پرستش دارد، و به همین جهت از بندگان مکرم خدا شده.
و خداى سبحان در کلامش هیچکس به جز
ملائکه را به صفت مکرم توصیف نکرده، تنها ملائکه مقرب درگاهش و بندگان خالصش را به این وصف ستوده، و از آن جمله این مرد است که با مردم مخاصمه و
احتجاج کرده و بر آنان غلبه جسته و
حجت قوم را بر اینکه پرستش خدا جایز نیست و تنها باید آلهه را پرسید
باطل نموده و در مقابل اثبات کرده است که تنها باید خدا را پرستید، و رسولان او را در دعوى رسالت
تصدیق نموده و سپس به آنان ایمان آورده است.
• «وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِنْ
جُندٍ مِّنَ
السَّمَاء وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ؛ و ما بعد از او بر قومش هيچ لشکرى از
آسمان نفرستاديم، و هرگز
سنت ما بر اين نبود».
این آیه زمینهچینى براى آیه بعدى است و براى بیان این معناست که کار و هلاکت آن قوم در نظر خداى تعالى بسیار ناچیز و غیر قابل اعتنا بود، و خدا
انتقام آن مرد را از آن قوم گرفت و هلاکشان کرد، و هلاک کردن آنها براى خدا آسان بود و احتیاج به عده و عدهاى نداشت، تا ناگزیر باشد از آسمان لشکرى از
ملائکه بفرستد تا با آنها بجنگند و هلاکشان کنند، و به همین جهت در هلاکت آنان و هلاکت هیچ یک از امتهاى گذشته این کار را نکرد؛ بلکه با یک صیحه آسمانى هلاکشان ساخت.
قرآن در این زمینه مىگوید: (ما بر قوم او بعد از وى هیچ لشکرى از
آسمان نفرستادیم، و اصولاً
سنت ما چنین نیست که براى نابود ساختن این اقوام سرکش متوسل به این امور شویم.
ما نیازى به این امور نداریم، تنها یک
اشاره کافى است که همه آنها را خاموش سازیم و به دیار عدم بفرستیم و تمام زندگى آنها را درهم بکوبیم.
تنها یک اشاره کافی است که عوامل
حیات آنها تبدیل به عامل مرگشان شود، و در لحظهاى کوتاه و زودگذر طومار زندگانیشان را درهم پیچد!
• «يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُون؛ افسوس بر اين بندگان که هيچ پيامبرى براى هدايت آنان نيامد؛ مگر اينکه او را
استهزا مىکردند!».
یعنى اى حسرت و ندامت بر بندگان؛ و این تعبیر بلیغتر از آن است که ندامت را براى آنان
اثبات کند؛ مثلاً بفرماید: مردم قریه دچار ندامت و حسرت شدند؛ و اما سبب حسرت و اینکه چرا دچار آن شدند، در جمله (ما یاءتیهم من رسول ...) آمده و مىفرماید: (به علت این دچار حسرت شدند که هرچه رسول به سویشان آمد، به استهزایش پرداختند).
از این
سیاق به خوبى برمىآید که مراد از (عباد)، عموم مردم است، و خواسته حسرت را بر آنان تأکید کند؛ مىفرماید: چه حسرتى بالاتر از این که اینان بنده بودند و دعوت مولاى خود را رد کرده، تمرد نمودند، و معلوم است که رد دعوت مولا شنیعتر است از رد دعوت غیر مولا و تمرد از
نصیحت خیرخواهان دیگر.
با این بیان بىپایگى
تفسیر آن مفسرى که گفته: (مراد از (عباد) رسولان خدا، و یا
ملائکه و یا هر دو است)، روشن مىشود، و همچنین بى پایگى این گفتار که مفسرى دیگر گفته که در جمله (یا حسرة على العباد...) هر چند منظور از (عباد) مردماند؛ ولیکن
کلام مزبور سخن
خدای تعالی نیست؛ بلکه دنباله سخن آن مرد است. پس معلوم شد که جمله مذکور کلامى است از خداى تعالى نه دنباله سخن آن مرد.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۳، ص۴۴۴، برگرفته از مقاله «لجاجت اصحاب القریه».