فصاحت ثقلین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
فصاحت و زیبایی
قرآن و سخنان
معصومین (علیهالسّلام) بر هیچ کس پوشیده نیست که یکی از مواردی که دارای فصاحت و زیبایی خاصی است فصاحت و زیبایی
ثقلین میباشد.
قرآن دارای دو خصوصیت است:
یکی خصوصیت محتوای مطالب که از آن تعبیر به حقانیت میکند و دیگر زیبایی
قرآن نیمی از موفقیت خودش را از این راه دارد که از مقوله زیبایی و
هنر است.
قرآن فصاحتی دارد فوق حد
بشر، و نفوذ خود را مرهون زیبایی اش است. (
فصاحت و زیبایی سخن، خودش بهترین وسیله است برای اینکه سخن بتواند محتوای خودش را به دیگران برساند.) و خود
قرآن کریم به این زیبایی و فصاحت خودش چقدر مینازد و چقدر در این زمینهها بحث میکند، و اصلا راجع به تاثیر
آیات قرآن در خود
قرآن چقدر بحث شده است! این تاثیر، مربوط به اسلوب
قرآن یعنی فصاحت و زیبایی آن است.
الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله ذلک هدی الله یهدی به من یشاء
..
این حقیقتی را که وجود داشته و دارد،
قرآن بیان میکند: نیکوترین و زیباترین سخنان، کتابی است مثانی (که مقصود از «مثانی» هر چه میخواهد باشد)، تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم؛ آنهایی که یک عاطفه از خشیت پروردگار در دلشان هست، وقتی که
قرآن را میشنوند به لرزه در میآیند، پوست بدنشان مرتعش میشود، ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله.
و در
آیه دیگری میفرماید: ! انما المؤمنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم ایاته زادتهم ایمانا و علی ربهم یتوکلون
..
یا در آیاتی، از افرادی یاد میکند که هنگام شنیدن
قرآن بر روی زمین میافتند: یخرون للاذقان سجدا
. و یا در باره بعضی
مسیحیان میگوید: اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع
. وقتی که
آیات قرآن را میشنوند اشکهایشان جاری میشود.
اصلا انقلاب حبشه چگونه رخ داد؟
انقلاب حبشه را چه چیز آغاز کرد؟ حبشه چرا
مسلمان شد و
منشا اسلام حبشه چه بود؟ آیا غیر از
قرآن و زیبایی
قرآن بود؟ آن داستان مفصل که جعفر بن ابیطالب در حبشه وارد آن مجلس میشود- که با یک یبت خیلی به اصطلاح سلطنتی به وجود آورده بودند- و بعد شروع میکند آیات
قرآن (
سوره طه) را
خواندن و جلسه را یکجا منقلب میکند، چه بود؟!
قرآن از نظر بیان و فصاحت، روانی و جاذبه و قدرت تاثیر به گونهای ساخته شده است که روی دلها اینچنین اثر میگذارد.
موفقیت
امیرالمؤمنین در میان مردم، یکی مرهون فصاحت اوست.
نهج البلاغه که از تالیف آن هزار سال میگذرد، یعنی از هنگام به صورت کتاب در آمدنش هزار سال میگذارد و از
انشاء خطبهها حدود هزار و سیصد و پنجاه سال قمری میگذرد، چه در قدیم و چه در زمان معاصر مقام عالی خود را حفظ کرده است. یک وقت استقصا کردم از قدیم و جدید، از همان زمان امیرالمؤمنین تا عصر جدید و امروز، دیدم همه ادبا و فصحای
عرب در مقابل کلمات امیرالمؤمنین از نظر فصاحت و
بلاغت خضوع دارند.
گفتهاند در مصر در سالهای اخیر برای شکیل ارسلان-که به او «امیر البیان» یعنی امیر سخن میگفتند-جلسهای تشکیل داده بودند، جلسهای افتخاری به نام او، به عنوان تقدیر و قدردانی از او. کسی که رفته بود برای شکیل ارسلان سخن بگوید، مقایسهای کرده بود میان او و امیر المؤمنین، گفته بود که این شکیل، امیر بیان و سخن درعصر ماست آنچنان که
علی بن ابیطالب در زمان خودش امیر سخن بود. وقتی خود شکیل رفت پشت تریبون، در حالی که ناراحت شده بود گفت: این مزخرفات چیست که میگویید؟! من را با
علی مقایسه میکنید؟! من بند کفش علی هم نمیتوانم باشم. بیان من کجا و بیان علی کجا؟!
ما در عصر خودمان میبینیم افرادی با دلهای خیلی صاف و پاک هستند که وقتی سخنان علی را میشنوند، بی اختیار اشکشان جاری میشود. این از چیست؟ از زیبایی سخن است. در زمان خود امیرالمؤمنین از این نمونهها زیاد داریم. راجع به خطبه الغرای ایشان که ظاهرا در صحرا
انشاء کردهاند، نوشتهاند وقتی سخنان علی تمام شد، تمام مردم همین طور داشتند
اشک میریختند.
مردی است به نام همام، از امیرالمؤمنین در خواست کرد که سیمای پرهیزکاران را برای من توضیح بده، رسم کن. اول حضرت امتناع کردند، دو سه جمله گفتند. گفت: کافی نیست، من میخواهم شما سیمای پرهیزکاران را به طور کامل برای من بیان کنید. علی (علیهالسّلام) فی المجلس شروع میکند سیمای متقیان را بیان کردن: متقیان شبشان این جور است، روزشان این جور است، لباس پوشیدنشان این جور است، معاشرتشان این جور است،
قرآن خواندنشان این جور است. (من یک وقت شمردم، یکصد و سی وصف در چهل جمله فی المجلس برای متقیان بیان کرده است.) این مرد همین طور که میشنید التهابش بیشتر میشد، یکمرتبه فریاد کشید و مرد، اصلا قالب تهی کرد. امیرالمؤمنین فرمود: «هکذا تصنع المواعظ البالغة باهلها»
سخن اگر رسا و دل اگر قابل باشد، چنین میکند.
برویم سراغ دعاها. در
دعا انسان با خدا حرف میزند. از این جهت سخن و لفظ تاثیری ندارد. ولی دعاهای ما در عالیترین حد فصاحت و زیبایی است، چرا؟ برای اینکه آن زیبایی دعا باید کمکی باشد برای اینکه محتوای دعا را به
قلب انسان برساند. چرا مستحب است
مؤذن صیت یعنی خوش صدا باشد؟ این در متن
فقه اسلامی آمده است. «الله اکبر» که معنایش فرق نمیکند که خوش صدا بگوید یا بد صدا، «اشهد ان لا اله الا الله» که معنایش فرق نمیکند که یک خوش صدا بگوید یا یک بد صدا. ولی انسان وقتی «الله اکبر» را از یک خوش صدا میشنود، جور دیگری بر قلبش اثر میگذارد تا از یک بد صدا.
در یکی از مجالس دیدم پیرمردی شعار میدهد، که نمیدانم بیچاره فلج بود، زبان نداشت، چطور بود که یک کلمه که میخواست بگوید، مثلا میخواست
صلوات بفرستد، خودش هم تکان میخورد با یک وضع
مسخره و
خنده آوری. پیش خودم گفتم: سبحان الله! دیگر جز این، کس دیگری نمیشود شعار صلوات را بدهد؟ آیا ما باید بد صداترین افراد را در این موارد انتخاب کنیم؟!
سعدی داستانی ذکر میکند، میگوید: مؤذن بد صدایی بود در فلان شهر، داشت با صدای بدی اذان میگفت. یک وقت دید یک
یهودی برایش هدیهای آورد. گفت: این هدیه ناقابل را قبول میکنی؟ گفت: چرا؟ گفت: یک خدمت بزرگی به من کردی. چه خدمتی؟ من که خدمتی به شما نکردهام. گفت: من دختری دارم که مدتی بود تمایل به
اسلام داشت، از وقتی که تو اذان میگویی و «الله اکبر» را از تو میشنود، دیگر از اسلام بیزار شده، حال، این هدیه را آوردهام برای اینکه تو خدمتی به من کردی و نگذاشتی این دختر مسلمان بشود. این خودش مسالهای است.
بوعلی در مقامات العارفین (نمط نهم الاشارات و التنبیهات) سخن بسیار عالی و لطیفی دارد راجع به اینکه تجمع روحی به چه وسیله برای انسان پیدا میشود. عواملی را ذکر میکند، از آن جمله میگوید: «الکلام المواعظ من قائل زکی» سخن واعظی که در درجه اول پاک باشد. اینها را که میگوییم آن وقت شما خواهید فهمید که ما خیلی از این شرایط را واجد نیستیم. اولا خود واعظ باید پاکدل باشد. بعد میگوید: «بعبارة بلیغة و نغمة رخیمة» آهنگ صدای آن واعظ باید آهنگ خوبی باشد تا بهتر بر دل مستمع اثر بگذارد. سخن واعظ باید بلیغ باشد تا بر روح مستمع اثر بگذارد. خود قیافه واعظ در میزان تاثیر سخن او مؤثر است. اینها را عرض میکنم برای اینکه بدانید که معنی رساندن، خودش نقش مهمی است. اینها وسیله است، خصوصیات است، کیفیات است، وسایلی است که میخواهد پیام را به اطراف و اکناف، به افراد و اشخاص برساند.
باز مساله دیگری عرض بکنم: خود
قرآن خواندن چطور؟ البته
قرآن مثل اذان نیست. برای اذان یک نفر بالای ماذنه میرود و اذان میگوید، و گفتهاند مؤذن باید یت باشد. ولی
قرآن را همه میخوانند، همه کسانی که میخوانند، موظفند آن را هر چه میتوانند زیبا بخوانند. این، هم در
روح قاری بهتر اثر میگذارد و هم در روح شنونده. این مساله ترتیل در
قرآن و رتل
القرآن ترتیلا
. یعنی چه؟ یعنی وقتی که کلمات را میخوانی آنقدر تند نخوان که چسبیده به یکدیگر باشد، آنقدر هم بین آنها فاصله نینداز که این کلمه از آن کلمه بی خبر باشد، طوری این کلمات را بخوان که حالت القائی داشته باشد، طوری بخوان که گویی خودت داری با خودت حرف میزنی. به قول
عرفا انسان همیشه باید
قرآن را طوری
بخواند که فرض کند گوینده خداست و مخاطب خودش، و خودش مستقیما دارد این سخن را از خدا میشنود و تلقی میکند.
اقبال لاهوری میگوید پدرم سخنی به من گفت که در سر نوشت من فوق العاده اثر بخشید. میگوید: روزی در اتاق خود نشسته و مشغول
خواندن قرآن بودم. پدرم آمد از جلوی اطاق من بگذرد، رو کرد به من و گفت: محمد!
قرآن را آنچنان بخوان که گویی بر خودت نازل شده است. از آن وقت، من هر گاه به آیات
قرآن مراجعه میکنم و آنها را مطالعه میکنم، چنین فرض میکنم که این خدای من است که با من که محمد اقبال هستم دارد حرف میزند.
در حدیث داریم: «تغنوا
بالقرآن»
که چندین حدیث دیگر بدین مضمون داریم. قدر مسلم، مقصود این است که
قرآن را با آهنگهای بسیار زیبا بخوانید. البته آن آهنگهایی که مناسب
لهو و
لعب و
شهوت آمیز و شهوت آلود است، بالضرورة
حرام و نا مشروع است، ولی هر آهنگی متناسب با حالتی برای انسان است.
اوایلی که ما طلبه بودیم، در
مشهد، پیرمردی بود که به او آقا سید محمد عرب میگفتند و قاری
قرآن بود. این
مرحوم آقا سید محمد عرب مرد بسیار متدینی بود و مورد احترام همه علمای مشهد. شاگردان زیادی در
قرائت قرآن تربیت کرد و قرائت رابه دو گونه تعلیم میداد: یکی اینکه قواعد علم قرائت را میآموخت-که متاسفانه در
ایران نیست و در کشورهای
عربی بالخصوص
مصر رایج است-و دیگر اینکه چندین آهنگ داشت (رسما به نام آهنگ) که اینها را در
مسجد گوهر شاد تعلیم میداد. آن روزها آهنگهایی بود که اسم آنها شبیه اسم آهنگهای موسیقی بود، ولی آهنگهای
قرآنی بود. شاگردان او این آهنگهای لطیف
قرآنی را میآموختند.
این خودش یک مطلبی است و باید هم چنین باشد. یکی از
معجزات قرآن، آهنگ پذیری آن است، آنهم آهنگهای معنوی و روحی نه آهنگهای شهوانی، که در این مورد یک متخصص باید اظهار نظر کند.
قرآن عبد الباسط چرا این قدر در تمام کشورهای اسلامی توسعه پیدا کرده است؟ برای اینکه عبد الباسط با صدا و آهنگ عالی و با دانستن انواع قرائتها و آهنگها و شناختن اینکه هر سورهای را با چه آهنگی باید
خواند، می
خواند، فرض کنید
خواندن سوره «
شمس» یا «
و الضحی» با چه آهنگی مناسب است.
در حدیث، در باره بسیاری از
ائمه اطهار از جمله راجع به
حضرت سجاد (علیهالسّلام) و
حضرت باقر (علیهالسّلام) داریم که اینها وقتی
قرآن میخواندند آن را با صدا و آهنگ بلند و دلپذیر میخواندند به طوری که صدایشان به درون کوچه میرسید و هر کسی که از آن کوچه میگذشت، همان جا میایستاد به طوری که در مدتی که امام در خانه خودش
قرآن را با آهنگ لطیف و زیبا قرائت میکرد، پشت در خانه جمعیت جمع میشد و راه بند میآمد. حتی نوشتهاند آبکشها (در قدیم معمول بود که اشخاصی
مشک به دوش میگرفتند و میرفتند از چاهها
آب میکشیدند و به منازل میبردند. در
مدینه فقط
چاه بود و
نهر نبود، هنوز هم نهر نیست.) که زیاد هم بودند در حالی که مشک به دوششان بود، وقتی میآمدند از جلوی منزل
امام عبور کنند، با شنیدن صدای امام پاهایشان قدرت رفتن را از دست میداد و با همان بار سنگین مشک پر از آب بر دوش میایستادند که صدای
قرآن را بشنوند تا وقتی که
قرآن امام تمام میشد. همه اینها چه را میرساند؟ استفاده کردن از وسایل مشروع برای رساندن پیام الهی. چرا امام
قرآن را با آهنگ بسیار زیبا و لطیف می
خواند؟ او میخواست به همین وسیله تبلیغ کرده باشد، میخواست
قرآن را به این وسیله به مردم رسانده باشد.
مساله
شعر را وقتی انسان در مورد
اسلام مطالعه میکند، مسائل عجیبی را میبیند.
پیغمبر اکرم، هم با شعر مبارزه کرد و هم شعر را ترویج کرد، با شعرهایی مبارزه کرد که به اصطلاح امروز متعهد نیست یعنی شعری نیست که هدفی داشته باشد، صرفا تخیل است، سرگرم کننده است، اکاذیب است. مثلا کسی شعر میگفت در وصف اینکه نیزه فلان کس این طور بود یا اسبش آن طور بود، یا در وصف معشوق و زلف او، یا کسی را هجو و شخصیتی را مدح میکرد برای اینکه پول بگیرد. پیغمبر شدیدا با این نوع شعر مبارزه میکرد، فرمود: «لان یمتلی جوف رجل قیحا خیر له من ان یمتلی شعرا»
اگر درون انسان پر از چرک باشد بهتر از آن است که پر از شعرهای مزخرف باشد. ولی همچنین فرمود: «ان من الشعر لحکمة»
اما هر شعری را نمیگویم، بعضی از شعرها
حکمت است، حقیقت است.
پیغمبر در دستگاه خودش چندین شاعر داشت. یکی از آنها
حسان بن ثابت است. تفکیک بین دو نوع شعر نه تنها در حدیث پیغمبر آمده، بلکه خود
قرآن نیز آن را بیان کرده است: و الشعراء یتبعهم الغاون الم تر انهم فی کل واد یهیمون و انهم یقولون ما لا یفعلون الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات
.. شعرایی بودند که پیغمبر اکرم یا
ائمه اطهار آنها را تشویق میکردند، اما چه شعرایی؟ شعرایی که پیام اسلام را، حقایق اسلام را در لباس زیبای شعر به مردم میرساندند. و بدون شک کاری که شعر میکند، یک نثر نمیتواند انجام بدهد، چون شعر زیباتر از نثر است. شعر وزن و قافیه دارد، آهنگ پذیر است، اذهان برای حفظ کردن شعر آماده است. پیغمبر اکرم به حسان بن ثابت که شاعر دستگاه حضرت بود، فرمود: «لا تزال مؤیدا بروح القدس ما ذببت عنا اهل البیت»
(در عبارت
الغدیر بعد از «روح القدس» جمله «ما نصرتنا بلسانک» را دارد.) از طرف روح القدس تایید میشوی مادامی که این راهی را که داری، بروی و از این راه منحرف نشوی، مادامی که مدافع حقیقت باشی، مادامی که مدافع
خاندان ما باشی، مؤید به روح القدس هستی. در باره یک شاعر، پیغمبر اکرم این سخنان را میگوید.
شعرای زمان ائمه چه خدمتها کردند! ما در تاریخ اسلام شعرهای حماسی و توحیدی داریم در
عربی و
فارسی. ( البته به زبانهای دیگر مثل ترکی و اردو هم داریم.) شعرهای فوق العادهای داریم در وعظ و اندرز در عربی و فارسی. همه اینها از نتایج فرهنگ اسلامی است. اثری که شعر دارد نثر ندارد. اعجاب
نهج البلاغه این است که نثر است و اینهمه فصیح و زیباست به طوری که در حد شعر و بلکه والاتر از شعر است. در زبان فارسی، شما نمیتوانید یک صفحه نثر پیدا کنید که برابر باشد با یک صفحه شعر سعدی، با توجه به اینکه نثر عالی زیاد داریم مثل کلمات قصار
خواجه عبدالله انصاری یا نثر سعدی.
ملای رومی با آنهمه قدرت و توانایی، وقتی که سراغ مجالس وعظش میروی میبینی چیزی نیست، یعنی آنها که به نثر گفته چیزی نیست. ما در عربی هم نداریم نثری که قدرت خارق العاده نهج البلاغه در آن باشد. شعر در قالب خودش خیلی کار کرده و خیلی میتواند کار کند. شعر بد میتواند خیلی بد باشد و شعر خوب هم میتواند خیلی خوب باشد. شعرهای حکمت، شعرهای توحید، شعرهای توحید، شعرهای معاد، شعرهای نبوت، شعرهای در مدح پیغمبر، در مدح ائمه اطهار، در باره
قرآن، شعرهای به صورت رثا و مرثیه به شرط اینکه خوب باشند، مثل اشعار شعرای زمان ائمه، میتوانند بسیار مؤثر باشند.
من یک وقتی در سخنرانیهایی گفتم بسیار تفاوت است میان مرثیههایی که
کمیت یا
خزاعی میگفت و مرثیههایی که در زمانهای اخیر امثال جوهری و حتی
محتشم میگویند. مضامین، از
زمین تا
آسمان تفاوت دارند. آنها خیلی آموزنده است و اینها آموزنده نیست، و بعضی از اینها اصلا مضرند.
اقبال لاهوری یا اقبال پاکستانی واقعا یک دانشمند ذی قیمت است. کسی است که رسالتی در زمینه اسلام برای خودش احساس میکرده و از هر وسیله خوب و مشروعی برای هدف خودش استفاده کرده است. یکی از وسایلی که از آن استفاده کرده، شعر است. در شعرای فارسی زبان، بخصوص در عصرهای متاخر، از نظر داشتن هدف بدون شک ما شاعری مثل اقبال نداریم. اگر شعر برای شاعر وسیله باشد برای هدفش، دیگر نظیر ندارد. اقبال آنجا که میبایست سرود بگوید، سرود میگفت. سرود فوق العادهای را که به عربی ترجمه شده، به اردو گفته است. در سالهای اخیر آقای سید محمد علی سفیر این سرود را به فارسی ترجمه کرد که در حسینیه ارشاد اجرا میشد. چقدر عالی بود! من خودم پای این سرود مکرر
گریه کردم و مکرر گریه دیگران را دیدم. ما چرا نباید از سرود استفاده کنیم؟ اینها همه وسیله است. امروز از وسایل نمیشود غافل بود. در عصر جدید وسایلی پیدا شده که در قدیم نبوده است. ما نباید به وسایل قدیم اکتفا کنیم، ما فقط باید ببینیم چه وسیلهای مشروع است و چه وسیلهای نامشروع.
خود
ابا عبدالله (علیهالسّلام) در همان گرما گرم کارها از هر وسیلهای که ممکن بود برای ابلاغ پیام خودش و برای رساندن پیام اسلام استفاده میکرد. خطابههای ابا عبدالله از
مکه تا
کربلا و از ابتدای ورود به کربلا تا
شهادت، خطبههای فوق العاده پر موج و مهیج و احساسی و فوق العاده زیبا و فصیح و بلیغ بوده است. تنها کسی که خطبههای او توانسته است با خطبههای امیرالمؤمنین رقابت کند،
امام حسین است. حتی بعضی گفتهاند خطبههای امام حسین در
روز عاشورا برتر از خطبههای حضرت امیر است. وقتی که میخواهد از مکه بیرون بیاید، ببینید با چه تعبیرات عالی و با چه زیبایی و فصاحتی هدف و مقصود خودش را بیان میکند.
انسان باید زبان عربی را خوب بداند تا این زیباییهایی را که در
قرآن مجید، کلمات پیغمبر اکرم، کلمات ائمه اطهار، دعاها و خطبهها وجود دارد درک کند. ترجمه فارسی آن طور که باید، مفهوم را نمیرساند. میفرماید:
مرگ به گردن
انسان زینت است، آنچنان مرگ برای یک انسان، زیبا و زینت و افتخار است که یک گردنبند برای یک دختر جوان، ایها الناس! من از همه چیز گذشتم، من عاشق جانبازی هستم، من عاشق دیدار گذشتگان خودم هستم آنچنان که
یعقوب عاشق دیدار یوسفش بود. بعد برای ابراز اطمینان از اینکه آینده برای من روشن است و اینکه خیال نکنید که من به امید کسب موفقیت ظاهری دنیایی میروم، بلکه آینده را میدانم و گویی دارم به چشم خودم میبینم که در آن صحرا گرگهای بیابان و انسانهای
گرگ صفت چگونه دارند بند از بند من جدا میکنند، میگوید: «رضی الله رضانا اهل البیت»
ما
اهل بیت راضی هستیم به آنچه که رضای خدا در آن است. این راه راهی است که خدا تعیین کرده، راهی است که خدا آن را پسندیده، پس ما این راه را انتخاب میکنیم. رضای ما رضای خداست. سه چهار خط بیشتر نیست، اما بیش از یک کتاب نیرو و اثر میبخشد. در آخر، وقتی میخواهد به مردم ابلاغ کند که چه میخواهم بگویم و از شما چه میخواهم، میفرماید: هر کس که آمده است تا خون قلب خودش را در راه ما بذل کند، هر کس تصمیم گرفته است که به ملاقات با خدای خویش برود، آماده باشد، فردا صبح ما کوچ میکنیم.
شب عاشورا صوتهای زیبا و عالی و بلند و تلاوت
قرآن را میشنویم، صدای زمزمه و همهمهای را میشنویم که دل
دشمن را جذب میکند و به سوی خود میکشد. (دیشب عرض کردم اصحابی که از مدینه با حضرت آمدند خیلی کم بودند، شاید به بیست نفر نمیرسیدند، چون یک عده در بین راه جدا شدند و رفتند. بسیاری از آن هفتاد و دو نفر در کربلا ملحق شدند و باز بسیاری از آنها از لشکر
عمر سعد جدا شده و به
سپاه ابا عبدالله ملحق شدند از جمله، بعضی از آنها کسانی بودند که وقتی از کنار این خیمه عبور میکردند صدای زمزمه عالی و زیبایی را میشنیدند، صدای تلاوت
قرآن، ذکر خدا، ذکر
رکوع، ذکر
سجود،
سوره حمد، سورههای دیگر. این صدا اینها را جذب میکرد و اثر میبخشید. یعنی ابا عبدالله و اصحابش از هر گونه وسیلهای که از آن بهتر میشد استفاده کرد استفاده کردند، تا برسیم به سایر وسایلی که ابا عبدالله (علیهالسّلام) در صحرای کربلا از آنها استفاده کرد. خود صحنهها را اباعبدالله طوری ترتیب داده است که گویی برای نمایش تاریخی درست کرده که تا قیامت به صورت یک نمایش تکان دهنده تاریخی باقی بماند.)
سایت اندیشه، برگرفته از مقاله «فصاحت ثقلین»، تاریخ بازبینی۹۴/۱۲/۱۷.