عوامل اضطراب (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عواملی که باعث اضطراب
و دلهره در انسانها میشوند، عبارتاند از: أ. جنگ؛ ۲. زلزله قیامت؛ ۳. شایعه؛ ۴. شرک؛ ۵. طوفان؛ ۶. گرفتاری؛ ۷. محاصره؛ ۸. مخالفت با خدا؛ ۹. مخالفت با
حضرت محمد صلياللهعليهوآله.
جنگ، یکی از عوامل دلهره است:
•• «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ؛ خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى کرد (
و بر دشمن پيروز شديد)؛
و در روز حنين (نيز يارى نمود)؛ در آن هنگام که فزونى جمعيتتان شما را مغرور ساخت، ولى (اين فزونى
جمعیت) هيچ به دردتان نخورد
و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شده؛ سپس پشت (به دشمن) کرده، فرار نموديد!».
کلمه (مواطن) جمع (موطن)
و به معناى جایى است که انسان در آن سکونت نموده،
و آن را وطن خودش قرار مىدهد.
و کلمه (حنین)
اسم بیابانى است میان
مکه و طائف که
غزوه معروف حنین در آنجا اتفاق افتاد،
و رسول خدا (صلياللهعليهوآله) با قوم هوازن
و ثقیف
جنگ کرد. روزى بود که بر مسلمین بسیار سخت گذشت، بهطورى که در اول شکست خورده هزیمت کردند،
و لیکن در آخر خداى تعالى به نصرت خویش تاییدشان فرمود
و در نتیجه غالب گشتند.
کلمه (اعجاب) به معناى خوشحال کردن است،
و (عجب) به معناى خوشحال شدن از دیدن امرى نادر
و بىسابقه است.
و کلمه (رحب) به معناى وسعت مکان
و ضد تنگى است.
(لقد نصرکم الله فى مواطن کثیرة) - در این جمله مواطنى که
خداوند لشکر
اسلام را نصرت داده، ذکر مىکند.
و از
سیاق کلام برمىآید که منظور از این چند موطن، مواطن جنگى است، از قبیل
بدر، احد،
خندق،
خیبر و امثال آن.
و نیز از سیاق برمىآید که جمله مورد بحث به منزله مقدمه
و زمینهچینى است براى جمله (
و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم)؛ زیرا آیات سهگانه مورد بحث همه راجع به یادآورى
داستان واقعه حنین،
و آن نصرت عجیبى است که خداوند بر مسلمین
افاضه کرد،
و تایید غریبى است که مسلمین را بدان
اختصاص داده است.
در این
آیات سوالى پیش مىآید،
و آن این است که با اینکه در میان مسلمین منافقین
و ضعفاى در
ایمان و دارندگان ایمان صادق به
اختلاف مراتب وجود داشتند، با این حال چرا در آیات مورد بحث خطاب را به عموم کرده؟ جواب آن این است که: درست است که همه در یک درجه از ایمان نبودند،
و لیکن همین قدر که
مؤمنین صادق الایمان نیز در میان آنان بودند کافى است که خطاب به عموم شود، چون همین مسلمین بودند که با همین اختلاف در مراتب ایمانشان، در جنگهاى بدر، احد، خندق، خیبر، حنین
و غیر آن شرکت کردند.
(یوم حنین) یعنى روزى که واقعه حنین در آن روز اتفاق افتاد
و در آن بیابان میان شما
و دشمنانتان کارزار شد. اضافه کلمه یوم بر مکانهایى که وقایع بزرگى در آن مکانها اتفاق افتاده در کلام
عرب و در عرف زیاد است؛ مثلا مىگویند: روز بدر، روز احد، روز خندق،
و امثال آن. نظیر آنکه یوم را بر اجتماعات
و مردمى که کار آن روز را انجام دادند اضافه نموده مىگویند: روز احزاب،
و روز تمیم.
و نیز بر خود حادثه اضافه نموده مىگویند روز فتح مکه.
مغرور شدن مسلمین به کثرت نفراتشان
و هزیمتشان در آغاز
جنگ( اذ اعجبتکم کثرتکم) یعنى وقتى که به مسرت درآورد شما را آن کثرتى که در خود دیدید،
و در نتیجه اعتمادتان به خدا قطع شد
و بحول
و قوه او تکیه نکردید، بلکه بحول
و قوت خود
اعتماد نمودید
و خاطر جمع شدید که با این همه کثرت که در ما است در همان ساعت اول دشمن را هزیمت مىدهیم.
و حال آنکه کثرت نفرات بیش از یک سبب ظاهرى نیست،
و تازه سببیت آنهم به اذن خداست. آرى، مسبب الاسباب اوست.
به خاطر همین معنا بعد از جمله (اذ اعجبتکم کثرتکم) فرمود: (فلم تغن عنکم شیئا) یعنى شما کثرت نفرات را سببى مستقل از خدا گرفتید
و این کثرت نفرات اعتماد به
خدا را از یادتان برد،
و شما بخود آن سبب اعتماد نمودید، آنگاه خداوند به شما فهماند که کثرت
جمعیت سببى موهوم بیش نیست،
و در وسع خود هیچ غنایى ندارد تا با غناى خود شما را بىنیاز از خدا بگرداند
و همچنین هیچ اثر دیگرى از خود ندارد.
(
و ضاقت علیکم الارض بما رحبت) (بما) در معناى (مع ما) است؛ یعنى با اینکه فراخ بود.
و این
کنایه است از احاطه دشمن،
و اینکه دشمن چنان شما را احاطه کرد که
زمین با همه گشادیش آنچنان بر شما تنگ شد که دیگر مامنى که در آنجا قرار گیرید
و پناهى که در آنجا بیاسائید،
و از شر دشمن خود را نگهدارید نمىیافتید،
و در فرار کردنتان چنان فرار کردید که به هیچ چیز دیگر غیر از فرار توجه نداشتید.
و بنابراین
آیه شریفه از جهت مضمون قریب المعنى است با آیه (اذ جاوکم من فوقکم
و من اسفل منکم
و اذ زاغت الابصار
و بلغت القلوب الحناجر
و تظنون بالله الظنونا) که
جنگ احزاب را یادآورى مىکند.
و اینکه بعضى
مفسرین گفتهاند معناى (
و ضاقت علیکم الارض) این است که راه فرارى نداشتید، معناى صحیحى نیست.
(ثم ولیتم مدبرین) یعنى دشمن را پشت سر خود قرار دادید.
و این تعبیر
کنایه از انهزام است،
و این همان فرار از جنگ است که بهخاطر اطمینان به
کثرت نفرات
و انقطاع از پروردگارشان بدان مبتلا شدند.
•• «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا؛ اى کسانى که ايمان آوردهايد! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام که لشکرهايى (
عظيم) به سراغ شما آمدند؛ ولى ما باد
و طوفان سختى بر آنان فرستاديم
و لشکريانى که آنها را نمىديديد (
و به اين وسيله آنها را در هم شکستيم)؛
و خداوند هميشه به آنچه انجام مىدهيد بينا بوده است».
•• «إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا؛ (به خاطر بياوريد) زمانى را که آنها از طرف بالا
و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (
و مدینه را محاصره کردند)
و زمانى را که چشمها از شدت وحشت خيره شده
و جانها به لب رسيده بود،
و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مىبرديد.».
•• «قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ وَالْقَائِلِينَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَلَا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا؛ خداوند کسانى که مردم را از جنگ باز مىداشتند
و کسانى را که به برادران خود مىگفتند: «بهسوى ما بياييد (
و خود را از معرکه بيرون کشيد)» بخوبى مىشناسد؛
و آنها (مردمى ضعيفاند
و) جز اندکى پيکار نمىکنند!».
کلمه (معوقین)
اسم فاعل از تعویق است که به معناى منصرف کردن
و تأخیر انداختن است،
و کلمه (هلم)
اسم فعلى است که معناى ((بیا) را مىدهد،
و چون اسم فعل است تثنیه
و جمع ندارد، این البته در لغت حجاز چنین است،
و کلمه (باءس) به معناى شدت
و جنگ.
•• «أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُوْلَئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا؛ آنها در همه چيز نسبت به شما بخيلاند؛
و هنگامى که (لحظات) ترس (
و بحرانى) پيش آيد، مىبينى آنچنان به تو نگاه مىکنند،
و چشمهايشان در حدقه مىچرخد، که گويى مىخواهند قالب تهى کنند! اما وقتى حالت
خوف و ترس فرو نشست، زبانهاى تند
و خشن خود را با انبوهى از
خشم و عصبانيت بر شما مىگشايند (
و سهم خود را از غنايم مطالبه مىکنند!) در حالى که در آن نيز حريص
و بخيلند؛ آنها (هرگز) ايمان نياوردهاند؛ از اين رو خداوند اعمالشان را حبط
و نابود کرد؛
و اين کار بر خدا آسان است.».
کلمه (اشحه) جمع شحیح است، که به معناى
بخیل است،
و جمله (کالذى یغشى علیه من الموت) به معناى کسى است که غشوه
مرگ او را گرفته باشد،
و در نتیجه مشاعر خود را از دست داده
و چشمانش در حدقه به گردش درآمده باشد.
و کلمه (سلق) - به فتحه سین
و سکون لام - به معناى زدن
و طعنه است،
و معناى دو آیه این است که: خدا مىشناسد آن کسان از شما را که مردم را از شرکت در جهاد باز مىدارند،
و آن منافقینى را که از شرکت
مسلمانان در جهاد جلوگیرى مىکنند،
و نیز آن منافقین را که به برادران
منافق خود
و یا به بیماردلان مىگویند بیایید نزد ما
و به جهاد نروید،
و خود کمتر در
جهاد شرکت نموده
و از شما مسلمانان جان خود را دریغ مىدارند.
و همین که
آتش جنگ شعلهور شد، ایشان را مىبینى که از ترس به تو نگاه مىکنند؛ اما نگاهى بدون اراده،
و چشمانشان در حدقه کنترل ندارد،
و مانند چشمان شخص محتضر در حدقه مىگردد،
و همین که ترس از بین رفت، شما را با زبانهایى تیزتر از
شمشیر مىزنند، درحالىکه از آن خیرى که به شما رسیده ناراحتاند،
و بدان
بخل مىورزند.
اینگونه افراد - که نشانیهایشان را دادیم - ایمان نیاوردهاند، به این معنا که ایمان در دلهایشان جایگیر نشده؛ هر چند که در زبان آن را اظهار مىکنند. پس خداوند اعمال آنان را بىاجر نموده
و این کار براى خدا آسان است.
زلزله قيامت، عامل ايجاد دلهره در انسانهاست:
•• «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ؛ آن روز که زلزلههاى وحشتناک همه چيز را به لرزه درمىآورد».
•• «تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ؛
و به دنبال آن، حادثه دومين (= صيحه
عظيم محشر) رخ مىدهد».
•• «قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ؛ دلهايى در آن روز سخت مضطرب است».
معناى اینکه درباره
قیامت فرمود: (یوم ترجف الراجفه تتبعها الرادفة)
کلمه (راجفه) به صیحههاى
عظیمى تفسیر شده که در آن تردد
و اضطرابى باشد،
و کلمه (رادفه) به صیحه متأخر تابع
تفسیر شده، در نتیجه بنابراین تفسیر، دو
آیه مورد بحث با دو نفخه صور تطبیق مىشود، که آیه زیر هم بر آنها دلالت دارد، مىفرماید: (
و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات
و من فى الارض الا من شاء اللّه ثم نفخ فیه اخرى فاذا هم قیام ینظرون).
ولى بعضى گفتهاند: راجفه به معناى هر محرکى است که متحرک را به شدت تکان دهد؛ چون کلمه (رجف) هم لازم
و بدون مفعول استعمال مىشود،
و معناى تحرک شدید را مىدهد،
و هم متعدى
استعمال شده معناى تحریک شدید را مىدهد،
و مراد از (راجفه) نیز همان نفخه اولى است، که
زمین و کوهها را تکان مىدهد،
و مراد از رادفه نفخه دوم است، که متاخر
و بعد از نفخه اول صورت مىگیرد.
و بعضى گفتهاند: مراد از راجفه، زمین
و از رادفه، آسمانها
و ستارگان است، که آنها نیز به حرکت درآمده
آسمان را مىشکافند،
و ستارگان مضطرب
و متلاشى مىشوند. ولى این دو وجه
و مخصوصا وجه اخیر خالى از بعد نیست.
و آنچه با
سیاق مناسبتر است، به هر حال این است که جمله (یوم ترجف ...) ظرف باشد، براى جواب
قسم که در
کلام نیامده، تا بر
فخامت و عظمت آن دلالت کند،
و بفهماند آنقدر شدید است که ناگفتنى است،
و آن جواب عبارت است از جمله (لتبعثن - حتما مبعوث خواهید شد). بعضى دیگر گفتهاند: کلمه (یوم) از این جهت منصوب شده که در معناى آیه (قلوب یومئذ واجفه یوم ترجف الراجفه) مىباشد، ولى این وجه هم خالى از بعد نیست.
نکره و بدون الف
و لام آوردن کلمه (قلوب) براى افاده تنویع است،
و این کلمه
مبتدا و خبرش کلمه (واجفه) است،
و (وجیف) به معناى
اضطراب است،
و کلمه (یومئذ) ظرفى است متعلق به واجفه،
و جمله مورد بحث استینافى
و بیانگر صفت آن
روز است؛
و ضمیر (ها) در کلمه (ابصارها) به قلوب برمىگردد،
و نسبت ابصار به قلوب
و اضافهاش بر آن، به خاطر این بوده که مراد از قلوب در امثال این موارد که صفات ادراکى از قبیل
علم و خوف و رجاء و نظایر آن بدان نسبت داده مىشود، نفوس بشرى است که قبلا هم به آن
اشاره شد.
•• «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ
عَظِيمٌ؛ اى مردم! از (عذاب) پروردگارتان بترسيد، که زلزله
رستاخیز امر
عظيمى است!».
خطاب (یا ایها الناس)، دلیل روشنى است بر اینکه هیچگونه تفاوت
و تبعیضى از نظر نژاد
و زبان و اعصار
و قرون
و مکانها
و مناطق جغرافیایى
و طوائف
و قبائل در آن نیست،
و مؤمن و کافر، کوچک
و بزرگ، پیر
و جوان، مرد
و زن امروز
و آینده همه در آن شریکند.
جمله (اتقوا ربکم) عصاره تمام برنامههاى سعادتبخش است؛ چراکه از یکسو (
توحید) را بیان مىکند (ربکم)
و از سوى دیگر
تقوا را
و به این ترتیب برنامههاى عقیدتى
و عملى در آن
جمع است.
و با
ذکر جمله (ان زلزلة الساعة شى ء
عظیم) حقیقتى را که در بسیارى از
آیات قرآن آمده است به طور سربسته بازگو مىکند،
و آن اینکه رستاخیز با یک
انقلاب و تحول شدید در سازمان عالم هستى بر پا مىگردد: کوهها از جا کنده مىشوند، دریاها به هم مىریزند،
زمین و آسمان در هم کوبیده مىشوند،
و جهانى نو با زندگانى نو آغاز مىگردد، مردم در آستانه
قیامت در وحشت
عظیمى فرو مىروند،
و سر از پا نمىشناسند.
•• «يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَا هُم بِسُكَارَى وَلَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌا؛ روزى که آن را مىبينيد، (آنچنان وحشت سراپاى همه را فرا مىگيرد که) هر مادر شيردهى، کودک شيرخوارش را فراموش مىکند؛
و هر باردارى جنين خود را بر زمين مىنهد؛
و مردم را مست مىبينى، در حالى که مست نيستند؛ ولى عذاب خدا شديد است!».
این آیات ممکن است اشاره به پایان
جهان که مقدمه رستاخیز است باشد. در این صورت
زنان باردار، یا کودکان شیرخوار مفهوم اصلى خود را خواهد داشت، ولى این احتمال نیز وجود دارد که اشاره به زلزله روز قیامت باشد (به قرینه جمله لکن عذاب الله شدید) در این صورت ذکر جملههاى فوق جنبه مثال پیدا مىکند؛ یعنى آنقدر، صحنه وحشتناک است که اگر زنان باردارى وجود داشته باشند همگى سقط جنین مىکنند،
و اگر کودکان شیرخوارى باشند مادرها آنها را بهکلى فراموش خواهند کرد.
مىدانیم معمولا در ادبیات
عرب از زنى که کودک خود را شیر مىدهد، تعبیر به مرضع مىکنند؛ ولى همانگونه که جمعى از مفسران
و بعضى از ارباب
لغت نوشتهاند، گاه این کلمه به صورت مؤنث (مرضعه ) آورده مىشود تا اشارهاى باشد به همان لحظه شیر دادن،
و به تعبیر دیگر مرضع به زنى مىگویند که مىتواند بچه خود را شیر دهد؛ اما مرضعه مخصوص زنى است که پستان خود را به دهان کودک شیرخوارش نهاده
و در حال شیر دادن است!.
بنابراین تعبیر فوق در آیه نکته خاصى دارد؛ زیرا مىگوید: شدت وحشت زلزله رستاخیز آنقدر زیاد است که حتى اگر مادر
پستان در دهان کودک شیر خوارش داشته باشد، چنان متوحش مىگردد که بىاختیار، پستان از دهانش بیرون کشیده، فراموشش مىکند!
جمله (ترى الناس سکارى) (مردم را به صورت مستان مىبینى)
اشاره به این است که پیامبر اسلام (صلىاللّهعلیه
وآلهوسلّم) که مخاطب به این جمله مىباشد (
و احتمالا
مؤمنان بسیار قوى الایمان که قدم جاى قدمهاى او نهادهاند) از این وحشت
عظیم در اماناند؛ زیرا مىگوید مردم را به این حالت مىبینى، یعنى خودت چنین نیستى.
شايعه، یکی از عوامل ايجاد هراس
و اضطراب ميان مردم است:
•• «لَئِن لَّمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا؛ اگر منافقان
و بيماردلان
و آنها که اخبار دروغ
و شايعات بىاساس در مدينه پخش مىکنند دست از کار خود بر ندارند، تو را بر ضد آنان مىشورانيم، سپس جز مدت کوتاهى نمىتوانند در کنار تو در اين شهر بمانند!».
کلمه (انتهاء) به معناى امتناع از عملى
و ترک کردن آن است؛
و کلمه (مرجفون) جمع اسم فاعل از (ارجاف) است،
و (ارجاف) به معناى اشاعه
باطل ،
و در سایه آن استفادههاى نامشروع بردن است،
و یا حداقل مردم را دچار اضطراب کردن است.
و کلمه (لنغرینک) از (اغراء) است،
و (اغراء) به معناى تحریک کسى است به انجام عملى.
و معناى
آیه این است که: سوگند مىخورم، اگر
منافقین و بیماردلان دست از فسادانگیزى برندارند،
و کسانى که
اخبار و شایعات دروغى در بین مردم انتشار مىدهند، تا از
آب گلآلود اغراض شیطانى خود را به دست آورند،
و یا حداقل در بین مسلمانان دلهره
و اضطراب پدید آورند، تو را مأمور مىکنیم تا علیه ایشان قیام کنى،
و نگذارى در
مدینه در جوارت زندگى کنند؛ بلکه از این شهر بیرونشان کنى،
و جز مدتى کم مهلتشان ندهى،
و منظور از این مدت کم فاصله بین مامور شدن،
و مأموریت را انجام دادن است.
«رجف»، در اصل به معناى اضطراب شديد است،
و مقصود از «مرجفون» در آيه، افرادىاند كه با پخش اخبار دروغ، باعث اضطراب مسلمانان مىشدند.
شرك، یکی از زمينههاى ايجاد اضطراب در دلهاست:
•• «سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُواْ بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ؛ بهزودى در دلهاى کافران، بهخاطر اينکه بدون دليل، چيزهايى را براى خدا همتا قرار دادند، رعب
و ترس مىافکنيم؛
و جايگاه آنها، آتش است؛
و چه بد جايگاهى است جايگاه ستمکاران!».
همانطور که در داستان احد گفتیم بتپرستان مکه با اینکه در
جنگ احد پیروزى چشمگیرى پیدا کرده بودند
و لشکر
اسلام ظاهرا از هم متلاشى شده بود، مىبایست در بازگشت به سوى میدان
و از بین بردن باقیمانده قدرت مسلمین
و حتى غارت کردن
مدینه و کشتن شخص
پیامبر که از بىاساس بودن شایعه
شهادت او آگاه شده بودند کمترین تردیدى به خود راه ندهند.
اما خداوند
ترس و وحشت عجیبى در دلهاى آنها افکند، ترس
و وحشت بىدلیلى که خاصیت
کفر و بتپرستی و خرافهپرستى بود، سراسر وجود آنان را فرا گرفت؛ به طورى که در
روایات مىخوانیم: آنها هنگامى که از احد بازگشتند
و به نزدیکى
مکه رسیدند، درست شکل
و قیافه یک لشکر شکستخورده را داشتند.
جالب اینکه علت افکندن رعب
و ترس را در دلهاى آنها چنین بیان مىکند: (به این جهت که آنها چیزهایى را بدون دلیل شریک خدا قرار داده بودند) (بما اشرکوا بالله ما لم ینزل به سلطانا).
در
حقیقت مردمى که خرافى هستند
و تابع دلیل
و برهان نمىباشند
و کاهى را در نظر خود کوه مىکنند
و سنگ
و چوبى را معبود
و پروردگار خویش میدانند در برابر حوادث بسیار ناتوانند؛ زیرا خیلى زود گرفتار اشتباه محاسبه مىشوند
و اگر یک حادثه جزئى در زندگى آنها رخ دهد
و مثلاً بشنوند
مسلمانان مدینه همراه مجروحان میدان
جنگ بار دیگر به میدان احد برمىگردند این موضوع بسیار بزرگ در نظرشان جلوه مىکند
و سخت از آن به وحشت مىافتند؛ همانطور که در دنیاى امروز نیز افراد قدرتمندى را مشاهده مىکنیم که از کوچکترین حادثه وحشت دارند
و از کاه کوهى مىسازند؛ زیرا تکیهگاه محکمى در زندگى براى خود انتخاب نکردهاند.
در پایان
آیه به سرنوشت این افراد
اشاره کرده
و مىگوید: (این افراد به خود
و اجتماع خود ستم کردهاند
و بنابراین جایگاهى جز
آتش نخواهند داشت
و چه بد جایگاهى است. (
و ماءویهم النار
و بس مثوى الظالمین).
طوفانهاى شديد دريايى، از عوامل اضطراب كشتىنشينان است:
•• «هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُواْ بِهَا جَاءتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنِّ مِنَ الشَّاكِرِينَ؛ او کسى است که شما را در خشکى
و دریا سير مىدهد؛ زمانى که در کشتى قرار مىگيريد،
و بادهاى موافق آنان را (بهسوى مقصد) حرکت ميدهد
و خوشحال مىشوند، ناگهان طوفان شديدى مىوزد؛
و امواج از هر سو به سراغ آنها مىآيد؛
و گمان مىکنند هلاک خواهند شد؛ در آن هنگام،
خدا را از روى
اخلاص مىخوانند که: «اگر ما را از اين گرفتارى نجات دهى، حتماً از سپاسگزاران خواهيم بود!».
•• «فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم مَّتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَينَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ؛ اما هنگامى که خدا آنها را رهايى بخشيد، (باز) به ناحق، در
زمین ستم ميکنند. اى مردم! ستمهاى شما، به
زیان خود شماست! از زندگى دنيا بهره (ميبريد)، سپس بازگشت شما بهسوى ماست؛
و ما، شما را به آنچه
عمل ميکرديد، خبر ميدهيم!».
کلمه (بغى) در اصل به معناى طلب کردن است،
و بیشتر در مورد ظلم استعمال مىشود؛ چون ظلم،
طلب کردن
حق دیگران از راه تعدى بر آنان است، که البته در اینگونه موارد حتما قید (بغیر الحق) را بعد از کلمه (بغى) مىآورند،
و اگر این کلمه در اصل به معناى ظلم میبود آوردن این قید بیهوده
و زائد بود؛ چون ظلم همیشه به غیر حق هست
و احتیاج به آوردن این قید نیست.
جمله مورد بحث تتمه آیه سابق است،
و مجموع آن آیه
و این جمله یعنى از (هو الذى یسیرکم فى البر
و البحر) تا جمله (بغیر الحق) به منزله شاهد
و مثال است براى مطلب کلى
و عمومى قبل که میفرمود: (
و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مستهم ...).
و یا مثال است بر خصوص جمله ((قل اللّه اسرع مکرا)،
و به هر حال جمله بعدى که مىفرماید: (یا ایها الناس انما بغیکم على انفسکم ...) جملهاى است که تمامیت غرض از کلام در آیه سابق متوقف بر آن است، هر چند که
کلام رسول خدا (صلیاللّهعلیهوآلهوسلم) نباشد - دقت بفرمایید.
ــ گرفتارىها
و بلايا، عامل ايجاد اضطراب در انسانهاست:
•• «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ؛ آيا گمان کرديد داخل
بهشت مىشويد، بىآنکه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که گرفتاريها
و ناراحتيها به آنها رسيد،
و آنچنان ناراحت شدند که پيامبر
و افرادى که ايمان آورده بودند گفتند: «پس يارى خدا کى خواهد آمد؟!» (در اين هنگام، تقاضاى يارى از او کردند،
و به آنها گفته شد:) آگاه باشيد، يارىِ خدا نزديک است!».
بهشت
رضوان و قرب رب العالمین در گرو تحمل سختىهاست
و سنت الهى در میان امم گذشته در بین امت
اسلام تکرار خواهد شد. (تکرار تاریخ)
در این جمله آنچه را که
آیات سابق بر آن دلالت مىکرد تثبیت مىکند،
و آن این بود که دین یک نوع
هدایت خدایى است، براى مردم هدایتى است به سوى سعادتشان در
دنیا و آخرت،
و نعمتى است که خداوند بشر را به آن
اختصاص داده. پس بر انسانها
واجب است در برابر آن تسلیم شوند،
و با وجود آن دیگر گامهاى
شیطان را پیروى نکنند،
و در این هدایت
اختلاف نیندازند،
و دوا را به صورت دردى جدید درنیاورند،
و بهوسیله پیروى هوا
و به
طمع زخرف
دنیا نعمت خداى سبحان را با
کفر و عذاب معاوضه ننمایند که اگر چنین کنند غضبى از ناحیه پروردگارشان به ایشان مىرسد، همانطورى که به بنىاسرائیل رسید، چون آنها هم
نعمت پروردگار را بعد از آنکه در اختیارشان قرار گرفت تغییر دادند آرى خدا با بنىاسرائیل
عداوت خاصى نداشت، این سنت دائمى خداست که فتنه ها پیش آورد،
و احدى از مردم به
سعادت دین
و قرب رب العالمین نمى رسد مگر با ثبات
و تسلیم.
در این
آیه شریفه التفاتى از
غیبت به خطاب به کار رفته، چون در آیات قبلى
مؤمنین، غایب فرض شده بودند، مىفرمود: (مردم امت واحدهاى بودند)،
و در این آیه حاضر به حساب آمدهاند، مىفرماید: (نکند خیال کردهاید که ...)،
و این بدان جهت بود که اصلا در این آیات روى سخن با مؤمنین بود، در شش آیه قبل مىفرمود: (یا ایها الذین آمنوا ادخلوا فى السلم کافه)، چیزى که هست در آیه قبلى موقعیت ایجاب کرد غایب به حساب آیند، همینکه آن عنایت کلامیه
اعمال شد دوباره به
سیاق قبلى برگشته مؤمنین را
مخاطب قرار داد.
کلمه (ام) متصله
و به معناى (یا اینکه) نیست؛ بلکه منقطعه
و به معناى (بلکه) است،
و معناى آیه به طوری که دیگران هم گفتهاند این است که (نه، بلکه گویا پنداشتهاید که قبل از برخورد با آنچه امم گذشته برخوردند داخل بهشت مىشوید).
البته اختلافى که در میان اهل ادب درباره کلمه (ام) منقطعه وجود دارد معروف است: ولى
حق مطلب به نظر ما این است که اصل این کلمه براى افاده تردید (یا اینکه) است،
و اگر گاهى معناى (بلکه) را مىدهد، از این نظر است که معناى بلکه هم در آن موارد منطبق است، نه اینکه برحسب وضع لغوى دو جور (ام) داریم، در نتیجه معناى ام منقطعه در مورد آیه مورد بحث این مىشود: (هل انقطعتم بما امرناکم من التسلیم، بعد الایمان،
و الثبات على نعمه الدین،
و الاتفاق
و الاتحاد ام لا بل حسبتم ان تدخلوا الجنه ...)، یعنى آیا بعد از آنکه به شما دستور دادیم که بعد از
ایمان آوردن هم
استقامت به خرج دهید
و هم تسلیم شوید آیا از آرزوى کاذب خود دست برداشتهاید یا نه، بلکه گمان دارید که داخل بهشت مىشوید.
وَ لَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِکُم
کلمه (مثل) اگر با کسره میم
و سکون ثا خوانده شود به معناى شبه (مانند) است،
و اگر بفتحه میم
و فتحه ثا خوانده شود معناى شبه (شباهت) را مىدهد،
و منظور از مثل که براى چیزى مىآورند بیانى است که کانه آن چیز را در نظر شنونده مجسم کرده است، که این چنین بیان را
استعاره تمثیلیه مىگویند؛ مانند اینکه خداى تعالى درباره علماى یهود که به
علم خود
عمل نمىکردند مثل زده به چهارپایى که
کتاب بر آن بار کرده باشند، مىفرماید: (مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا)
و نیز از همین باب است؛ مثل به معناى صفت مانند آیه: (انظر کیف ضربوا لک الامثال) چون این در پاسخ آن تهمتهاست که به
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلم) مىزدند،
و مىگفتند: او مجنون است،
ساحر است، کذاب است،
و امثال اینها، پس
کلمه امثال در اینجا به معناى
صفت است
و از آنجایى که در آیه مورد بحث خداى تعالى با جمله (مستهم الباساء
و الضراء...) آن مثل را بیان کرده، لاجرم باید گفت: که کلمه نامبرده معناى اول را مىدهد.
مَّستهُمُ الْبَأْساءُ
وَ الضرَّاءُ...
معناى باساء
و ضراء
و اشاره به سنت جاریه الهى درباره همه انسانها
بعد از آنکه شوق
مخاطب براى فهمیدن تفصیل اجمالى که جمله: (
و لما یاتکم مثل الذین ...) بر آن دلالت داشت شدید شد، با جمله مورد بحث آن را تفصیل داد،
و کلمه (باساء) به معناى شدت
و سختى است که از خارج نفس آدمى به آدمى وارد مىشود؛ مانند گرفتاریهاى مالى،
و جاهى،
و خانوادگى،
و نداشتن امنیتى که در زندگیش به آن نیازمند است.
و اما ضراء عبارت است از شدتى که به جان
و تن
انسان مىرسد؛ مانند جراحت
و قتل
و مرض،
و کلمه
زلزله و زلزال معنایش معروف است،
و اصل آن از ماده (ز - ل - ل ) است، که به معناى لغزیدن است،
و اگر این کلمه تکرار شده ، براى این بود که بر تکرار دلالت کند، تو گویى زمینى که مثلا دچار زلزله شده، لغزشهایى پشت سر هم کرده،
و این معنا، در کلمه (صر -
و صرصر)،
و کلمه (صل
و صلصل )
و کلمه (کب
و کبکب ) نیز جریان دارد،
و کلمه زلزال در آیه شریفه
کنایه است از اضطراب
و دهشت.
حَتى یَقُولَ الرَّسولُ
وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا مَعَهُ...
کلمه (یقول) به نصب لام خوانده شده
و بنابراین
قرائت جمله در معناى
غایت و نتیجه است. براى جملات قبل بعضى هم آن را به ضمه لام خواندهاند.
و بنابراین
قرائت جمله نامبرده حکایت حال گذشته است،
و هر ند هر دو معنا صحیح است، لیکن دومى با سیاق مناسبتر است، براى اینکه اگر جمله نامبرده غایتى باشد که جمله (زلزلوا) را تعلیل کند، آن طور که باید با
سیاق مناسب نیست.
مَتى نَصرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصرَ اللَّهِ قَرِیبٌ
این جمله
حکایت کلام رسول
و مؤمنین به آن حضرت با هم است،
و گرچه چنین کلامى از رسول خدابه
ذهن مىزند، که آن جناب چرا باید بگوید (یارى خدا کى مىرسد)؟ ولى با در نظر گرفتن اینکه خداى تعالى قبلا به رسول
و مؤمنین وعده نصرت داده بود،
و مثلا فرموده بود: (
و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین، انهم لهم المنصورون)
و نیز فرموده بود: (کتب الله لا غلبن انا
و رسلى) جمله مورد بحث هیچ به ذهن نمىزند،
و اگر بنا باشد از شنیدن امثال این عبارتها یکه بخوریم باید از آیه: (حتى اذا است یئس الرسل،
و ظنوا انهم قد کذبوا، جاءهم نصرنا) باید یکه بخوریم، که لحنش شدیدتر از لحن آیه مورد بحث است.
و نیز ظاهر آن است که جمله: (الا ان نصر الله قریب) حکایت کلام خداى تعالى باشد، نه تتمه
کلام رسول
و مؤمنین با وى.
و این آیه همانطور که قبلا هم اشاره کردیم دلالت مىکند بر اینکه مسئله ابتلا
و امتحان در امت
اسلام نیز جریان دارد،
و این
سنت همیشگى است.
و نیز دلالت دارد بر اینکه مثل
و وصف امتهاى گذشته عینا تکرار مىشود، آنچه بر سر
امتهای گذشته رفته است بر امت اسلام نیز خواهد رفت،
و این همان است که نامش را تکرار
تاریخ و یا عود آن مىگذاریم.
ــ گرفتار شدن به ظلمت
و تنگناهاى هولانگيز خشكى
و دريا، سبب پيدايش دلهره در مشركان میشود:
•• «قُلْ مَن يُنَجِّيكُم مِّن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً لَّئِنْ أَنجَانَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ؛ بگو: «چه کسى شما را از تاريکيهاى خشکى
و دریا رهايى مىبخشد؟ در حالى که او را با حالت
تضرع (
و آشکارا)
و در پنهانى مىخوانيد؛ (
و مىگوييد:) اگر از اين (خطرات
و ظلمتها) ما را رهايى مىبخشد، از شکرگزاران خواهيم بود.».
•• «قُلِ اللّهُ يُنَجِّيكُم مِّنْهَا وَمِن كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنتُمْ تُشْرِكُونَ؛ بگو: «خداوند شما را از اينها،
و از هر مشکل
و ناراحتى، نجات مىدهد؛ باز هم شما براى او شريک قرار مىدهيد! (
و راه کفر مىپوييد.)».
راغب در
مفردات خود مىگوید: (کرب) به معناى اندوه فراوان
و شدید است، (
و نجیناه
و اهله من الکرب
العظیم و ما او
و اهل او را از آن اندوه بزرگ نجات دادیم)
و (کربة)
و (غمة) به یک معناست، ریشه این
لغت از (کرب الارض) به سکون راء گرفته شده که به معناى زیر
و رو کردن زمین است،
و چون اندوه نیز دل
انسان را زیر
و رو
و مشوش مىکند از این جهت اندوه را نیز کرب گفتهاند،
و در مثل مىگویند: (الکراب على البقر: شخم به عهده گاو است)، البته این مثل غیر از آن مثلى است که مىگویند: (الکلاب على البقر) بعید هم نیست که ریشه این لغت (کربت الشمس: آفتاب نزدیک غروب شد) بوده باشد
و اینکه مىگویند: (اناء کربان) به معناى ظرفى است که نزدیک پر شدن باشد
و (کربان) مانند (قربان) به معناى نزدیکى است
و یا اینکه از (کرب) به فتحه کاف
و راء است
و به معناى گره ضخیم
و محکمى است که در ریسمان دلو مىزنند
و مىگویند: اکربت الدلو یعنى گره زدم دلو را
و اندوه را از این جهت کربمىگویند که خود عقده
و گرهى است در
قلب.
در این
آیه (کل کرب: هر اندوهى) به ظلمات بر
و بحر اضافه شده تا شامل همه مردم
و همه ناملایمات بشود، چون هیچ انسانى نیست که در طول زندگیش به اندوهى برخورد نکند. پس تمام افراد بشر روزى را دارند که در آن
روز به در خانه
خدا التماس نموده
و از خدا رفع
گرفتاری خود را بخواهند، چه آنان که علنا اظهار
حاجت مىکنند،
و چه آنان که به روى نیاورده
و به ظاهر خود را بىنیاز از خدا مىدانند.
پس خلاصه معناى آیه این شد که شما همواره در شدایدى که در ظلمات دریا
و خشکى با آن مواجه مىشوید
و همچنین در سایر شداید وقتى دستتان از اسباب ظاهرى بریده مى شود
و دیگر راه به جایى نمىبرید، به
فطرت انسانیتى که دارید مىبینید که تنها خداى سبحان پروردگار شماست،
و پروردگار دیگرى جز او نیست،
و جزم پیدا مىکنید به اینکه پرستش غیر خدا
ظلم و گناه است، به شهادت اینکه شما تنها در شداید او را مىخوانید،
و به او وعده مىدهید که اگر نجات یافتید از آن پس او را
شکرگزاری نموده
و دیگر به او
کفر نمىورزید. لیکن بعد از نجات یافتن، باز عهد خود را شکسته
و به وعدهاى که داده بودید وفا نکرده باز به کفر سابقتان برمىگردید. پس در این دو آیه
احتجاج شده است بر
مشرکین،
و توبیخ آنان است بر عهدشکنى.
هنگامی که دشمنان مؤمنان را محاصره کردند، این امر سبب اضطراب
و وحشت آنان شد:
•• «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا؛ اى کسانى که ايمان آوردهايد! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام که لشکرهايى (
عظيم) به سراغ شما آمدند؛ ولى ما باد
و طوفان سختى بر آنان فرستاديم
و لشکريانى که آنها را نمىديديد (
و به اين وسيله آنها را در هم شکستيم)؛
و خداوند هميشه به آنچه انجام مىدهيد بينا بوده است».
تعبیر به اذکروا نشان مىدهد که این آیات بعد از پایان
جنگ و گذشتن مقدارى از زمان که به
مسلمانان اجازه داد آنچه را دیده بودند در فکر خود مورد تحلیل قرار دهند نازل گردید تا تاثیر عمیقترى بخشد.
تعبیر به جنود اشاره به
احزاب مختلف جاهلى (مانند قریش، غطفان بنىسلیم،
و بنىاسد،
و بنىفزاره
و بنىاشجع
و بنىمرة)
و طایفه
یهود داخل مدینه است.
منظور از جنودا لم تروها که به یارى مسلمانان آمدند همان فرشتگانى است که یارى آنها نسبت به مؤمنان در غزوه بدر نیز صریحاً در
قرآن مجید آمده است؛ ولى همانگونه که در ذیل آیه ۹
سوره انفال بیان کردیم دلیلى در دست نیست که
فرشتگان، این جنود الهى ناپیدا، رسما وارد میدان
و مشغول جنگ شده باشند؛ بلکه قرائنى در دست است که نشان مىدهد آنها براى تقویت روحیه
مؤمنان و دلگرمى آنان نازل گشتهاند.
•• «إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا؛ (به خاطر بياوريد) زمانى را که آنها از طرف بالا
و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (
و مدینه را محاصره کردند)
و زمانى را که چشمها از شدت وحشت خيره شده
و جانها به لب رسيده بود،
و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مىبرديد.».
بسیارى از مفسران کلمه (فوق) را در این آیه
اشاره به جانب شرق
مدینه مىدانند که قبیله (غطفان) از آنجا وارد شدند
و (اسفل) را اشاره به غرب که قبیله
قریش و همراهان آنها از آنجا ورود کردند.
البته با توجه به اینکه
مکه درست در جنوب مدینه واقع شده، قبائل
مشرکین مکه باید از جنوب آمده باشند، ولى شاید وضع جاده
و مدخل مدینه چنان بوده که آنها کمى شهر را دور زده
و از غرب وارد شدهاند
و به هر حال جمله بالا اشاره به محاصره این شهر از سوى دشمنان مختلف
اسلام است.
جمله (زاغت الابصار) با توجه به اینکه (زاغت) از ماده (زیغ) به معنى تمایل به یکسو است، اشاره به حالتى است که
انسان به هنگام
ترس و وحشت شدید پیدا مىکند که چشمان او به یک سمت منحرف،
و روى نقطه معینى ثابت
و خیره مىشود.
جمله (بلغت القلوب الحناجر) (قلبها به گلوگاه رسیده بود) کنایه جالبى است شبیه آنچه در
زبان فارسی داریم که مىگوییم (جانش به لب رسید)
و گرنه هرگز،
قلب به معنى عضو مخصوص مرکز پخش خون از جاى خود حرکت نمىکند
و هیچگاه به گلوگاه نمىرسد.
جمله (
و تظنون بالله الظنونا) اشاره به این است که در این حالت، گمانهاى ناجورى براى جمعى از
مسلمانان پیدا شده بود؛ چراکه هنوز از نظر نیروى ایمان به مرحله
کمال نرسیده بودند، اینها همان کسانى بودند که در
آیه بعد مىگوید: شدیدا متزلزل شدند.
شاید بعضى فکر مىکردند ما سرانجام شکست خواهیم خورد،
و ارتش دشمن با این
قدرت و قوت پیروز مىشود، روزهاى آخر عمر اسلام فرا رسیده است
و وعدههاى پیامبر در زمینه
پیروزی مطلقا تحقق نخواهد یافت!
هرگاه کافران با خداوند متعال مخالفت کنند، خداوند زمينه اضطراب را در دلهاى آنان ایجاد میکند:
•• «إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ؛
و (به ياد آر) موقعى را که پروردگارت به
فرشتگان وحی کرد: «من با شما هستم؛ کسانى را که
ایمان آوردهاند، ثابت قدم داريد! بهزودى در دلهاى
کافران ترس
و وحشت مىافکنم؛ ضربهها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان) فرود آريد!
و همه انگشتانشان را قطع کنيد!».
دیگر از نعمتهاى پروردگار بر مجاهدان
جنگ بدر، ترس
و وحشتى بود که در دل دشمنان افکند
و روحیه آنها را سخت متزلزل ساخت در این باره مىفرماید: به خاطر بیاورید هنگامى را که پروردگار تو به فرشتگان وحى فرستاد، من با شما هستم
و شما افراد با ایمان را تقویت کنید
و ثابت قدم بدارید (اذ یوحى ربک الى الملائکة انى معکم فثبتوا الذین آمنوا)
و به زودى در دلهاى
کافران ترس
و وحشت مىافکنم، (سالقى فى قلوب الذین کفروا الرعب)
و این راستى عجیب بود که ارتش نیرومند قریش در برابر سپاه کوچک مسلمانان - طبق نقل تواریخ - آنچنان روحیه خود را باخته بود که جمعى از درگیر شدن با مسلمانان بسیار وحشت داشتند، گاه پیش خود
فکر مىکردند اینها افراد عادى نیستند. بعضى مىگفتند
مرگ را بر شترهاى خویش حمل کرده
و از یثرب (
مدینه) برایتان سوغات آوردهاند.
شک نیست که این رعبافکنى در دل دشمن که از عوامل مؤثر پیروزى بود، بدون حساب نبود، آن پایمردى مسلمانان، آن
نماز جماعت و شعارهاى گرم
و داغشان، آن اظهار وفادارى
مؤمنان راستین
و سخنانى همچون سخنان
سعد بن معاذ که به عنوان نمایندگى از طرف
انصار به پیامبر (صلىاللّهعلیه
وآله
وسلّم) عرض کرد: پدر
و مادرم به فدایت باد اى
رسول خدا ما به تو ایمان آوردهایم
و به
نبوت تو گواهى دادهایم که هر چه مىگویى از طرف خداست، هر دستورى را مىخواهى بده
و از
اموال ما هر چه مىخواهى برگیر، به خدا
سوگند اگر به ما فرمان دهى که در این دریا (اشاره به دریاى احمر که در آن نزدیکى بود) فرو رویم فرو خواهیم رفت، ما آرزو داریم
خداوند به ما توفیق دهد خدمتى کنیم که مایه روشنى چشم تو شود، آرى اینگونه سخنان که به هر حال در میان دوست
و دشمن پخش مىشد به اضافه آنچه قبلا از
استقامت مردان و زنان مسلمان در مکه دیده بودند، همگى دست به دست هم داد،
و وحشت براى دشمنان آفرید.
باد شدیدى که به سوى جبهه دشمن مىوزید
و رگبارى که بر آنها فرود آمد،
و خاطره وحشتناک خواب عاتکه در مکه
و مانند اینها عوامل دیگرى براى وحشت
و اضطراب آنها بودند.
سپس فرمانى را که در میدان بدر به وسیله پیامبر (صلىاللّهعلیه
وآله
وسلم) به مسلمانان داده بود، به یاد آنها مىآورد،
و آن این بود که هنگام نبرد با
مشرکان از ضربههاى غیر کارى بپرهیزید
و نیروى خود را در آن صرف نکنید؛ بلکه ضربههاى کارى بر پیکر دشمن فرود آرید ضربه بر بالاتر از گردن، بر مغزها
و سرهاى آنها فرود آرید (فاضربوا فوق الاعناق)
و دست
و پاى آنها را از کار بیندازید (
و ضربوا منهم کل بنان)
بنان
جمع بنانه به معنى سر انگشت دست یا پا
و یا خود انگشتان است،
و در آیه مورد بحث مىتواند
کنایه از دست
و پا بوده باشد
و یا به معنى اصلیش که انگشتان است؛ زیرا قطع شدن انگشتان
و از کار افتادن آنها اگر در دست باشد
قدرت حمل سلاح را از
انسان مىگیرد،
و اگر در پا باشد، قدرت حرکت را. این احتمال نیز وجود دارد که اگر دشمن مهاجم پیاده باشد، هدف را سر او قرار دهید
و اگر سواره باشد دست
و پاى او.
•• «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ شَآقُّواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَمَن يُشَاقِقِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛ اين به خاطر آن است که آنها با خدا
و پيامبرش ـ صلياللهعليهوآله ـ دشمنى ورزيدند؛
و هر کس با خدا
و پيامبرش دشمنى کند، (کيفر شديدى مىبيند؛)
و خداوند شديد العقاب است!».
شاقوا از ماده شقاق در اصل به معنى شکاف
و جدایى است
و از آنجا که شخص مخالف
و دشمن
و عصیانگر، صف خود را جدا مىکند به
عمل او شقاق گفته مىشود،
و هر کس از در مخالفت
و دشمنى با
خدا و پیامبرش درآید، گرفتار مجازات دردناک در
دنیا و آخرت خواهد شد؛ زیرا خداوند (همانگونه که رحمتش وسیع
و بىانتها است) مجازاتش شدید
و دردناک است (
و من یشاقق الله
و رسوله فان الله شدید العقاب).
بنابر اينكه «ذلك»، به جميع موارد مذكور در
آیه اشاره باشد، مطلب ياد شده، استفاده مىشود.
•• «هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ؛ او کسى است که کافران
اهل کتاب را در نخستين برخورد (با مسلمانان) از خانههايشان بيرون راند! گمان نمىکرديد آنان خارج شوند،
و خودشان نيز گمان مىکردند که دِژهاى محکمشان آنها را از
عذاب الهى مانع مىشود؛ اما خداوند از آنجا که گمان نمىکردند به سراغشان آمد
و در دلهايشان
ترس و وحشت افکند، بهگونهاى که خانههاى خود را با دست خويش
و با دست مؤمنان ويران مىکردند؛ پس
عبرت بگيريد اى صاحبان
چشم!».
این آیه
تسبیح موجودات
و عزت و حکمت خداى را که در آیه قبلى آمده بود تأیید مىکند،
و مراد از جمله (آنان که از اهل کتاب
کافر شدند
و خدا بیرونشان کرد)) قبیله بنى النضیر است که یکى از قبایل یهود بودند،
و در بیرون شهر مدینه منزل داشتند،
و بین آنان
و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) عهدى بر قرار شده بود که همواره با هم به مسالمت زندگى کنند، دشمنان هر یک دشمنان دیگرى
و دوستان هر یک دوستان دیگرى باشد. ولى بنىالنضیر این پیمان را شکستند،
و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلم) دستور داد تا جلاى وطن کنند که - ان شاء اللّه - شرح داست انشان در بحث روایتى آینده مىآید.
کلمه (حشر) به معناى بیرون کردن است؛ اما نه بیرون کردن یک نفر، بلکه یک
جمعیت،
و نه به اختیار، بلکه به اجبار.
و اضافه (اول الحشر) اضافه
صفت به موصوف،
و به معناى حشر اولى است.
و لام در (لاول) به معناى (فى - در) است، نظیر لامى که بر سر کلمه (دلوک) در جمله (اقم الصلوة لدلوک الشمس) آمده، یعنى
نماز بخوان در هنگام دلوک شمس.
و معناى آیه این است که: خداى تعالى همان کسى است که
یهودیان بنى النضیر را براى اولین بار از جزیره العرب از خانه
و زندگیشان بیرون کرد. آنگاه به اهمیت جریان
اشاره نموده، مىفرماید: (ما ظننتم ان یخرجوا) یعنى: هیچ احتمال نمىدادید که دست از وطن خود کشیده بیرون روند، چون شما از این قبیله قوت
و شدت
و نیرومندى سابقه داشتید. (
و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من اللّه) خود آنها هم هرگز چنین احتمالى نمىدادند، آنها پیش خود
فکر مىکردند قلعههاى محکمشان نمىگذارد خدا آسیبشان برساند،
و مادام در آن قلعهها متحصن هستند،
مسلمانان بر آنان غلبه نمىیابند.
در این آیه با اینکه مىتوانست بفرماید (مانعتهم حصونهم من المسلمین) فرمود (من اللّه)
و این بدان جهت است که در آیه قبلى اخراج آنان را به خدا نسبت داده بود.
و همچنین در ذیل آیه، القاى رعب در دلهاى آنان را به خدا نسبت داد. از
لحن این آیه استفاده مىشود بنى النضیر چندین قلعه داشتند، نه یکى، چون فرموده (حصونهم).
آنگاه به
فساد پندار آنان،
و خبط
و اشتباهشان پرداخته، مىفرماید: (فاتیهم اللّه من حیث لم یحتسبوا) خداى تعالى از جایى
و از درى به سراغشان آمد که هیچ
خیال نمىکردند.
و منظور از (آمدن خدا) نفوذ
اراده او در میان آنان است؛ اما نه از راهى که آنان گمان مىکردند - که همان دژها
و درهاست - بلکه از طریق باطنشان که همان راههاى قلبیشان است؛ لذا مىفرماید: (
و قذف فى قلوبهم الرعب).
و کلمه (رعب) به معناى خوفى است که دل را پر کند، (یخربون بیوتهم بایدیهم)،
معناى اینکه فرمود: (یخربون بیوتهم بایدیهم
و ایدى المؤمنین)
خانههایشان را به دست خود ویران مىکردند که به دست مسلمانان نیفتد.
و این از قوت سیطرهاى بود که خداى تعالى بر آنان داشت، براى اینکه خانمانشان را به دست خود آنان
و به دست مؤمنان ویران کرد.
و اینکه فرمود:
و به دست مؤمنان بدین جهت است خدا به مؤمنان دستور داده،
و آنان را به
امتثال دستور
و به کرسى نشاندن ارادهاش موفق فرموده بود. (فاعتبروا) پس پند بگیرید اى صاحبان
بصیرت، چون مىبینید که خداى تعالى یهودیان را به خاطر دشمنیشان با خدا
و رسول چگونه در
بدر کرد.
بعضى از مفسرین گفتهاند: خود یهودیان خانههایشان را خراب کردند، تا بهتر بتوانند فرار کنند،
و مؤمنین خانههاى ایشان را خراب کردند تا به آنان برسند.
بعضى دیگر گفتهاند: منظور از تخریب خانهها اختلال نظام زندگى است.
یهودیان به خاطر نقض عهد، خانههاى خود را خراب کردند؛
و منظور از خراب کردن آن به دست مؤمنین، این است که مؤمنین مأمور شدند با ایشان قتال کنند.
ولى هیچیک از این دو قول به نظر درست نمىرسد؛ زیرا ظاهر جمله (یخربون بیوتهم ...) این است که بیان باشد براى جمله (فاتیهم اللّه من حیث لم یحتسبوا)
و معلوم مىشود که تخریب بیوت اثر
نقض عهد است،
و بعد از آن واقع شده است،
و وجه اول مىخواست بگوید: تخریب خانهها به نقشه خود
یهود بود، نه نقشه الهى.
و وجه دوم مىخواست بگوید: تخریب خانهها عین
نقض عهد است، نه این که به راستى خانهها را خراب کرده باشند.
شأن نزول آيه، به يهود بنىنضير مربوط است كه در پى پيمانشكنى آنان
و توطئه بر ضد رسول خدا (صلياللهعليهوآله)،
حکم اخراجشان از
مدینه صادر شد.
•• «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَن يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛ اين به خاطر آن است که آنها با خدا
و رسولش دشمنى کردند؛
و هر کس با خدا دشمنى کند (بايد بداند) که خدا مجازات شديدى دارد!».
هرگاه کافران با
حضرت محمد ـ صلياللهعليهوآله ـ مخالفت کنند، خداوند زمينه
اضطراب را در دلهاى آنان ایجاد میکند:
•• «إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ؛
و (به ياد آر) موقعى را که پروردگارت به فرشتگان وحى کرد: «من با شما هستم؛ کسانى را که
ایمان آوردهاند، ثابت قدم داريد! بهزودى در دلهاى
کافران ترس
و وحشت مىافکنم؛ ضربهها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان) فرود آريد!
و همه انگشتانشان را قطع کنيد!».
ظرفى که در اول آیه است، حالش حال ظرفى است که در جمله (اذ تستغیثون ربکم)
و (اذ یغشیکم النعاس) است،
و معناى
آیه احتیاج به توضیح ندارد.
(فاضربوا فوق الاعناق
و اضربوا منهم کل بنان) مراد از اینکه فرمود (بالاى گردنها را بزنید) این است که سرها را بزنید،
و مراد از (کل بنان) جمیع اطراف بدن است؛ یعنى دو دست
و دو پا
و یا
انگشتان دستهایشان را بزنید تا قادر به حمل سلاح
و به دست گرفتن آن نباشند.
ممکن هم هست خطاب در (فاضربوا...) به ملائکه باشد
و اتفاقا همین مطلب هم به
ذهن مىرسد،
و آن وقت زدن بالاى گردنها
و زدن همه بنان همان معناى ظاهریش مقصود باشد،
و یا کنایه است از ذلیل کردن ایشان
و اینکه با ارعاب، قوه
و نیروى امساک را از دستهاى ایشان سلب کنند،
و نیز ممکن است خطاب به
مؤمنین باشد
و غرض تشجیع ایشان علیه دشمنان باشد
و خواسته است قدمهاى ایشان را ثابتتر
و دلهایشان را محکمتر نموده
و ایشان را بر علیه
مشرکین تحریک کنند.
با توجه به شأن نزول، آيه در مورد جنگ بدر نازل شده است.
•• «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ شَآقُّواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَمَن يُشَاقِقِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛ اين بخاطر آن است که آنها با خدا
و پيامبرش ـ صلياللهعليهوآله ـ دشمنى ورزيدند؛
و هر کس با خدا
و پيامبرش دشمنى کند، (کيفر شديدى مىبيند؛)
و خداوند شديد العقاب است!».
(مشاقه) به معناى مخالفت است
و اصل آن شق به معناى
بعض است،
و گویا مخالفت را از این جهت مشاقه گفتهاند که مخالفت، آن بعض
و آن ناحیهاى را مىگیرد که غیر از ناحیه طرف مقابل است،
و معناى آیه این است که: این
عذاب را خداوند به این خاطر بر سر
مشرکین آورد که خدا
و رسول را مخالفت مىکردند
و بر مخالفتشان اصرار مىورزیدند
و کسى که با خدا
و رسول مخالفت کند،
خداوند شدید العقاب است.
•• «هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ؛ او کسى است که کافران اهل کتاب را در نخستين برخورد (با مسلمانان) از خانههايشان بيرون راند! گمان نمىکرديد آنان خارج شوند،
و خودشان نيز گمان مىکردند که دِژهاى محکمشان آنها را از
عذاب الهى مانع مىشود؛ اما خداوند از آنجا که گمان نمىکردند به سراغشان آمد
و در دلهايشان
ترس و وحشت افکند، بهگونهاى که خانههاى خود را با دست خويش
و با دست مؤمنان ويران مىکردند؛ پس
عبرت بگيريد اى صاحبان
چشم!».
•• «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَن يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛ اين به خاطر آن است که آنها با خدا
و رسولش دشمنى کردند؛
و هر کس با خدا دشمنى کند (بايد بداند) که خدا مجازات شديدى دارد!».
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «عوامل اضطراب».