• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

عرفان و تصوف (دیدگاه مطهری)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



عرفان، علم به خدای سبحان از حیث اسماء و صفت و مظاهر آن و احوال مبدأ و معاد و حقایق عالم و کیفیت بازگشت آنها به حقیقت واحد است یعنی ذات احدیت، و نیز معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رهاسازی نفس از تنگناهای قید و بند جزئیت و پیوستنش به مبدأ خویش و اتصاف به نعت اطلاق و کلیّت.
[۱] یثربی، سید‌یحیی، عرفان نظری، ص۲۳۲.
[۲] برنجکار، رضا، آشنایی با علوم اسلامی، ص۱۴۱، انتشارات سمت و طه، تهران، ۱۳۷۸.

استاد مطهری در بین نظریه‌های مختلفی که در رابطه با عرفان و تصوّف و عقاید آنها وجود دارد و عمدتاً آنها را جزء فرقه‌های منحرف می‌دانند معتقد است عرفا چه در بخش عملی و چه در بخش نظری همواره به کتاب و سنّت و سیره نبوی و ائمّه و اکابر صحابه استناد کرده‌اند و از مسیر درست منحرف نشده‌اند. ایشان در کتاب آشنایی با علوم اسلامی به تبین عرفان و تصوف پرداخته و نکات ارزش‌مندی را برای رسیدن به قضاوت درست در این باره ارائه کرده است.

فهرست مندرجات

۱ - مقدمه
۲ - علل پیدایش فرقه‌ها در اسلام
       ۲.۱ - عوامل برون‌دینی
       ۲.۲ - عوامل درون‌دینی
۳ - عقاید شیعه درباره فرقه ناجیه
       ۳.۱ - ادله شیعه
       ۳.۲ - دامنه فرقه ناجیه
۴ - پیدایش شاخه‌های علوم اسلامی
       ۴.۱ - ایجاد فضای آزاد علمی بعد انقلاب اسلامی
۵ - جایگاه عرفان در فرهنگ اسلامی
۶ - تفاوت نگرش فقهی و عرفانی
۷ - نظریه‌ها درباره عرفان و تصوّف
       ۷.۱ - نظر محدثان و فقهاء اسلامی
       ۷.۲ - نظر متجدّدان عصر حاضر
       ۷.۳ - نظر گروه بی‌طرفها
۸ - عرفان عملی و عرفان نظری
۹ - رمز رسیدن به توحید واقعی
۱۰ - مقایسه عرفان عملی با علم اخلاق
۱۱ - مقایسه عرفان نظری و فلسفه
       ۱۱.۱ - تفاوت نگرش فیلسوف با عارف
۱۲ - منابع اصلی عرفان اسلامی
       ۱۲.۱ - دیدگاه مستشرقین
۱۳ - اصالت اصطلاحات مورد استفاده عرفا
۱۴ - عرفان در صدر اسلام
       ۱۴.۱ - اشارات عرفانی معصومین
       ۱۴.۲ - اشارات عرفانی نهج البلاغه
       ۱۴.۳ - اشارات عرفانی در دعاهای اسلامی
۱۵ - منابع
۱۶ - پانویس
۱۷ - منبع


با مطالعه در تاریخ اسلام و بررسی فرازها و فرودها و پیچیدگی‌های آن از جوانب مختلف، به این حقیقت خواهیم رسید که یکی از مهمترین علل برداشت‌های متفاوت از دین و آموزه‌های دینی، تفاوت غیر قابل انکار در سطح درک افراد و تفاوت در نوع نگرش آنها نسبت به معارف و مفاهیم دین مبین اسلام بوده است؛ به‌طوری که در حدیثی از حضرت امام محمّد‌ باقر (علیه‌السّلام) مروی است که آن حضرت در خصوص تفاوت سطح ادراک جناب ابوذر غفاری و جناب سلمان فارسی که هر دو از برجستگان صحابه حضرت ختمی مرتبت (صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) بوده‌اند، فرمود: «وَ اللهِ لَوْ عَلِمَ اَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخی رَسُولُ الله صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بَیْنَهُمَا؛ فَمَا ظَنُّکُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ؟» یعنی «به خدا قسم اگر ابوذر می‌دانست که در قلب سلمان [از معارف و اعتقادات] چه هست، هر آینه او را به قتل می‌رساند، در حالی‌ که رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بین آنها پیمان برادری برقرار کرده بود؛ پس در مورد سایر خلق چه می‌اندیشید؟»
با یک نظر کلی به موضوع، می‌توان اختلاف میان مسلمانان را که باعث تفرّقات و تفرّعات مختلفی شده است، یا ناشی از سطوح درک و ایمانی آنها در موضوعی مشترک که هر دو طرف نسبت به کلیات آن با یکدیگر متّفق هستند، دانست، و یا ناشی از عدم اتّفاق نظر کلّی در مفاهیم کلّی و زیربناهایی اعتقادی فرض کرد.
تاریخ نشان می‌دهد در زمان حیات پیامبر گرامی اسلام اختلافاتی در فهم پاره‌ای مسائل میان مسلمانان رخ می‌داد، ولی وجود رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مانع از تفرّق مسلمانان می‌شد ولی پس از رحلت آن حضرت، بزرگترین اختلاف میان امّت درباره مسأله امامت و جانشینی حضرت پدید آمد، اختلافی که درباره هیچ قاعده و اصل دینی، همانند آن واقع نشده است که البته منشأ آن، نه اختلاف در سطح درک افراد، بلکه نادیده گرفتن مغرضانه کلام رسول خدا و آیات قرآن و سفارش أکید آن حضرت درباره امامت و وصایت حضرت علی (علیه‌السلام) و اولاد معصومین آن حضرت (علیهم‌السّلام) و به طمع رسیدن به امارت و کسب قدرت و سلطه بوده است.


به‌طور کلی می‌توان عوامل پیدایش فرقه‌ها و مکاتب و جریانات فکری را در دو گروه کلّی «برون‌دینی» و «درون‌دینی» تقسیم کرد؛

۲.۱ - عوامل برون‌دینی

مقصود از عوامل برون‌دینی، مسائلی است که مستقیماً به اصل دین باز نگشته و مربوط به تأثیراتی است که سرچشمه آنها خارج از منابع اصلی اسلام، یعنی قرآن و عترت، می‌باشد که از آن جمله می‌توانیم به عواملی مانند: شرایط اجتماعی، اهداف سیاسی، شرایط اقتصادی، پیوند با دیگر ملت‌ها و تاثیر‌ اندیشه‌های غیر اسلامی، تعصّب‌های کور قبیله‌ای و گرایش‌های حزبی، منع از تدوین حدیث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و نشر آن، آزادی احبار و رهبان در نشر اساطیر عهدین، برخورد مسلمانان با ملت‌های متمدن که برای خود کلام مستقل و عقائد دیگری داشتند و تفاوت در سرشت انسانها، انگیزه‌ها، اهداف، تمایلات و بطور کلی تفاوت در عوامل انسانی اشاره کنیم که عامل آخر یعنی تفاوت در سرشت انسان‌ها، همان‌گونه که در ابتدای بحث اشاره شد، از جمله مهم‌ترین علل برداشت‌های متفاوت از دین می‌باشد.

۲.۲ - عوامل درون‌دینی

اما مقصود از عوامل درون‌دینی، که بخش عمده اختلاف بین مذاهب و فرقه‌ها ناشی از آن بوده است، چیزی نیست به جز اختلاف آراء در تفسیر مفاهیم و متون دینی و چگونگی تفسیر آن، بدفهمی و کج‌اندیشی در تفسیر حقایق دینی، اجتهاد در برابر نص، که در طول زمان و به تدریج با طرح پرسش‌هایی درباره چگونگی و چرایی آنچه در متون دینی آمده است، و به حسب اختلاف در سطح درک مسلمانان، پیدا شد و برخی تلاش‌هایی که برای سازگاری آموزه‌های دینی با دستاوردهای خرد بشری انجام شد، موجب رشد آن گردید. علاوه بر موارد مذکور، وجود محکمات و متشابهات، «هُوَ الَّذی اَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ اُمُّ الْکِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَاَمَّا الَّذینَ فی‌ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَاْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَاْویلَهُ اِلاَّ اللهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ اِلاَّ اُولُوا الْاَلْبابِ» «ناسخ و منسوخ» «ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ اَوْ نُنْسِها نَاْتِ بِخَیْرٍ مِنْها اَوْ مِثْلِها اَ لَمْ تَعْلَمْ اَنَّ اللهَ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدیر»، «عامّ و خاصّ» و در آیات قرآن و احادیث، به‌عنوان درونمایه‌های اصلی تفکّرات و جهانبینی فِرَق مختلف اسلامی، و نحوه برخورد با این منابع توسط افراد مختلف با نگرش‌های متفاوت، باعث ایجاد فرقه‌ها و مکاتب مختلف فقهی و کلامی و فلسفی و... شده است. «حضرت صادق آل محمّد (علیه‌السّلام) در این باب که فهم تمام حقایق قرآن و صعوبت آن با توجه به وجود آیات متشابه، ناسخ و منسوخ، عامّ و خاص، کلام زیبایی دارند:
«عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ الْمُرْتَضَی فِی رِسَالَةِ الْمُحْکَمِ وَ الْمُتَشَابِهِ نَقْلًا مِنْ تَفْسِیرِ النُّعْمَانِیِّ بِاِسْنَادِهِ الْآتِی عَنْ اِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنِ الصَّادِقِ ع قالَ: «اِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً فَخَتَمَ بِهِ الْاَنْبِیَاءَ فَلَا نَبِیَّ بَعْدَهُ وَ اَنْزَلَ عَلَیْهِ کِتَاباً فَخَتَمَ بِهِ الْکُتُبَ فَلَا کِتَابَ بَعْدَهُ اِلَی اَنْ قَالَ فَجَعَلَهُ النَّبِیُّ ص عَلَماً بَاقِیاً فِی اَوْصِیَائِهِ فَتَرَکَهُمُ النَّاسُ وَ هُمُ الشُّهَدَاءُ عَلَی اَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ حَتَّی عَانَدُوا مَنْ اَظْهَرَ وِلَایَةَ وُلَاةِ الْاَمْرِ وَ طَلَبَ عُلُومَهُمْ وَ ذَلِکَ اَنَّهُمْ ضَرَبُوا الْقُرْآنَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ وَ احْتَجُّوا بِالْمَنْسُوخِ وَ هُمْ یَظُنُّونَ اَنَّهُ النَّاسِخُ وَ احْتَجُّوا بِالْخَاصِّ وَ هُمْ یُقَدِّرُونَ اَنَّهُ الْعَامُّ وَ احْتَجُّوا بِاَوَّلِ الْآیَةِ وَ تَرَکُوا السُّنَّةَ فِی تَاْوِیلِهَا وَ لَمْ یَنْظُرُوا اِلَی مَا یَفْتَحُ الْکَلَامَ وَ اِلَی مَا یَخْتِمُهُ وَ لَمْ یَعْرِفُوا مَوَارِدَهُ وَ مَصَادِرَهُ اِذْ لَمْ یَاْخُذُوهُ عَنْ اَهْلِهِ فَضَلُّوا وَ اَضَلُّوا» [ثُمَّ ذَکَرَ ع کَلَاماً طَوِیلًا فِی تَقْسِیمِ الْقُرْآنِ اِلَی اَقْسَامٍ وَ فُنُونٍ وَ وُجُوهٍ تَزِیدُ عَلَی مِائَةٍ وَ عَشَرَةٍ اِلَی اَنْ قَالَ ع: «وَ هَذَا دَلِیلٌ وَاضِحٌ عَلَی اَنَّ کَلَامَ الْبَارِی سُبْحَانَهُ لَا یُشْبِهُ کَلَامَ الْخَلْقِ کَمَا لَا تُشْبِهُ اَفْعَالُهُ اَفْعَالَهُمْ وَ لِهَذِهِ الْعِلَّةِ وَ اَشْبَاهِهَا لَا یَبْلُغُ اَحَدٌ کُنْهَ مَعْنَی حَقِیقَةِ تَفْسِیرِ کِتَابِ الله تَعَالَی اِلَّا نَبِیُّهُ وَ اَوْصِیَاؤُهُ ع اِلَی اَنْ قَالَ ثُمَّ سَاَلُوهُ ع عَنْ تَفْسِیرِ الْمُحْکَمِ مِنْ کِتَابِ اللهِ فَقَالَ اَمَّا الْمُحْکَمُ الَّذِی لَمْ یَنْسَخْهُ شَیْ‌ءٌ فَقَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ هُوَ الَّذِی اَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ اُمُّ الْکِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ الْآیَةَ وَ اِنَّمَا هَلَکَ النَّاسُ فِی الْمُتَشَابِهِ لِاَنَّهُمْ لَمْ یَقِفُوا عَلَی مَعْنَاهُ وَ لَمْ یَعْرِفُوا حَقِیقَتَهُ فَوَضَعُوا لَهُ تَاْوِیلًا مِنْ عِنْدِ اَنْفُسِهِمْ بِآرَائِهِمْ وَ اسْتَغْنَوْا بِذَلِکَ عَنْ مَسْاَلَةِ الْاَوْصِیَاءِ وَ نَبَذُوا قَوْلَ رَسُولِ الله صوَرَاءَ ظُهُورِهِمْ» الْحَدِیثَ.
بزرگترین تفرق در اسلام پس از رحلت حضرت رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رخ داد که امّت اسلامی به دو دسته تقسیم شد، یک دسته با استناد به آیات قرآن و احادیث پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) معتقد بودند که خلیفه پیامبر و امام مسلمین از جانب خداوند تعیین شده و او امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) است. و آنها را به نام «شیعه» می‌شناسیم و و دسته دوم، به دلایلی که قبلاً ذکر شد، آیات و احادیث مربوط به امامت را نادیده گرفته، راه تعیین خلیفه پیامبر و امام مسلمین را انتخاب و بیعت مردم دانستند! و آنها را به نام «سنّی» یا «فرقه عامّه» می‌شناسیم.


پس از ذکر این مقدمه کوتاه و اینکه دانستیم به علل مختلف فرقه‌های مختلف در طول زمان در اسلام بوجود آمده است، با ذکر حدیث معروف به «هفتاد و سه ملّت»، به بیان مختصر اعتقاد شیعه در خصوص فرقه ناجیه می‌پردازیم:
در کتاب الخصال شیخ صدوق، پس از ذکر سلسله روات حدیث از قول حضرت رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمده است: «اِنَّ اُمَّةَ مُوسَی افْتَرَقَتْ بَعْدَهُ عَلَی اِحْدَی وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِیَةٌ وَ سَبْعُونَ فِی النَّارِ وَ افْتَرَقَتْ اُمَّةُ عِیسَی ع بَعْدَهُ عَلَی اثْنَتَیْنِ وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِیَةٌ وَ اِحْدَی وَ سَبْعُونَ فِی النَّارِ وَ اِنَّ اُمَّتِی سَتَفَرَّقُ بَعْدِی عَلَی ثَلَاثٍ وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِیَةٌ وَ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِی النَّار»
یعنی حضرت رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «امّت موسی (علیه‌السّلام) بعد از او، هفتاد و یک فرقه شدند که یک فرقه از آنها نجات یافته و هفتاد فرقه دوزخی هستند، و امّت عیسی (علیه‌السّلام) بعد از او، هفتاد و دو فرقه شدند که یک فرقه نجات یافته و هفتاد و یک فرقه دوزخی هستند و همانا امت من بعد از من به هفتاد و سه فرقه تبدیل خواهد شد که یک فرقه از آن اهل نجات و هفتاد و دو فرقه دیگر دوزخی‌اند.»

۳.۱ - ادله شیعه

اعتقاد شیعیان در خصوص فرقه ناجیه، به قرائن قطعیّه نصّ آیات قرآن نظیر آیه اکمال دین «الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی‌ وَ رَضیتُ لَکُمُ الْاِسْلامَ دینا»، آیه تطهیر «اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا»، آیه مودّت «قُلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی‌»، آیه انما ولیکم الله «اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون‌» و... و همچنین احادیث و روایاتی مانند حدیث ثقلین،« قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله): اِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا اِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِی اَهْلَ بَیْتِی وَ اِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ». «حدیث سفینه»، «مَثَلُ اَهْلِ بَیْتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِق‌». «حدیث غدیر»«مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه‌». و... و نیز شواهد قطعی تاریخ اسلام، این‌است که: فرقه ناجیه نیستند به جز پیروان و شیعیان و متمسّکین و معتقدین به ولایت حضرت امیر مؤمنان علی (علیه‌السّلام) و اولاد معصومین آن حضرت (علیهم‌السلام)، که سعادت دنیا و عقبیٰ، در سایه فقط و فقط در سایه پیروی از آن حضرات محقّق می‌گردد. (در این خصوص حدیثی از قول حضرت امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) نقل شده که فرمودند: «تَفْتَرِقُ هَذِهِ الْاُمَّةُ عَلَی ثَلَاثٍ وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِی النَّارِ وَ وَاحِدَةٌ فِی الْجَنَّةِ وَ هُمُ الَّذِینَ قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِمَّنْ خَلَقْنا اُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ وَ هُمْ اَنَا وَ شِیعَتِی‌»

۳.۲ - دامنه فرقه ناجیه

البته اعتقاد علمای شیعه بر این است که فرقه ناجیه، طیف وسیعی از مؤمنین را در سطوح مختلف ایمانی در برمی‌گیرد، و هر کس بنا به ظرفیت و استعدادی که خدا در وجودش به ودیعه گذاشته است، به تکالیفی که بر او واجب است، عمل نماید، صرف نظر از این‌که در چه شغلی یا چه سِنّی یا چه کِسوت و مقامی باشد، در زمره فرقه ناجیه خواهد بود؛ و طبعاً از یک فرد عامی نمی‌توان انتظار داشت که اعتقاد و عملش در مسائل دینی، مانند یک طلبه علوم دینی باشد، و از یک طلبه در ابتدای راه، نمی‌توان انتظار داشت که همانند یک عالم ربّانی که سالها به تهذیب و تزکیه نفس پرداخته است، بیندیشد؛ بنابراین فرقه ناجیه ممکن است در هر طبقه‌ای از افراد و با هر سطح آگاهی و نگرش‌های مختلف و متفاوت به مباحث و اعتقادات دینی وجود داشته باشد؛ پس عوام مردم، فقها، فلاسفه، متکلّمین، حُکما و عُرفا و متصوّفه معتقد و ملتزم به شیعه اثنی عشری با تعاریف و تفاصیلی که در کتب بزرگان از متقدمین و متأخرین همچون شیخ طوسی (در الاعتقاداتشیخ مفید (در النکت الاعتقادیة و تصحیح اعتقادات الامامیة و اوائل المقالات) و شیخ صدوق (در الاعتقادات) و علامه حلّی (در کشف المراد) مذکور است، با وجود اختلاف در سطوح ایمانی و درک از مفاهیم دینی و تفاوت در نوع و زاویه نگرش به مسائل دینی، در طیف فرقه ناجیه قرار می‌گیرند.


در خصوص ظهور مکاتب و تفرّعات مختلف فکری شیعیان باید دانست که شکل‌گیری و ظهور جریانات فکری مانند: جریان فکری اخباری‌گری (در میان فقهای حوزه شیعی قم به‌عنوان بزرگترین و مهمترین مجمع مذهبی شیعه، در اوایل قرن چهارم، و افول این تفکّر با پیدایش مکتب کلامی امامیّه و عقل‌گرایی دینی و در حوزه بغداد در همان عصر، و پیدایش جریان فکری اصولی، جریان فلسفی و جریان تصوّف و عرفان، و گاهی اثرات متقابل این جریانات بر یکدیگر، مانند آمیختگی علم کلام شیعی با فلسفه ابن‌سینا، اشراق سهروردی و اثرات متقابل جریان فلسفی_ کلامی با عرفان و تصوّف، از همان قرون اولیّه پس از ظهور اسلام به وجود آمده و در طول زمان دست‌خوش تغییرات و تطورات زیادی گشته است، ولی آنچه مسلّم است، این است که منابع اصلی و اوّلی استدلالی تمامی این مکاتب و گروه‌ها، و مایه‌های اصلی و منشأ آن قرآن و حدیث بوده است، هرچند همان‌طور که ذکر شد، نمی‌توان تأثیرگذاری سایر موارد برون دینی را منتفی دانست؛ ولی می‌توان مدّعی بود که علّت اصلی پیدایش این تفرّعات و علوم مختلف اسلامی، نوع نگرش و عمق متفاوت درک پیروان آنها از مسائل و نوع و زاویه نگرش آنها به جنبه‌های مختلف کلام الله مجید و احادیث ماثور از حضرت ختمی مرتبت و حضرات ائمّه معصومین در وهله اوّل و توجه به سایر منابع پس از آن بوده است؛ و امّا مخالفت و تعارضات پیروان و طرفداران این جریان‌های فکری با یکدیگر و بحث‌ها و بررسی‌ها و نقدها، همواره و در طول تاریخ اسلام وجود داشته و مساله جدیدی نیست.‌ اندیشمندان و متخصصان در علوم مختلف اسلامی مانند فقه، اصول، فلسفه اسلامی، کلام، عرفان و تصوّف، اخلاق و... همواره بحث‌ها و نقدهایی را از دیدگاه‌های خود در موارد مشترک اعتقادی نسبت به دیگر مکاتب و جریانات فکری داشته و دارند.

۴.۱ - ایجاد فضای آزاد علمی بعد انقلاب اسلامی

در عصر حاضر و پس از اتمام دوران ننگ‌آمیز دین ستیزی پهلوی اوّل و دوّم، و با پیروزی انقلاب شکوه‌مند اسلامی و فراهم آمدن بستر مناسب برای‌ اندیشمندان اسلامی در علوم مختلف اسلامی، بحث و بررسی در حوزه‌های مختلف تفکر و‌ اندیشه دینی در عرصه حوزه‌های علمیّه و دانشگاه‌ها و به جهت بررسی جوانب مختلف و تعارضات موجود بین پیروان و طرفداران مکاتب مختلف فکری و عمدتاً در فضایی علمی و به دور از تعصّبات، وجود داشته است؛ و متخصصین و صاحب‌نظران هر گروه به اظهار نظر در مورد زوایا و جوانب مختلف عرصه تخصصی خود می‌پردازند و آراء خود را عرضه می‌نمایند که بسیار پسندیده است و با پیشرفت فناوری اطلاعات در سطح جهان، قابلیت عرضه عمومی این اظهار نظرها و دسترسی ایشان به این آراء امکان‌پذیر شده است، ولی هر از گاهی، افراد غیر متخصّص و ناشناس نیز در این میان پیدا می‌شوند که با انگیزه‌های گوناگون و بدون مطالعه و تحقیق، در حوزه‌ای که برداشت و درک صحیحی از مفاهیم آن نداشته، وارد می‌شوند به زعم خود به تحلیل و اظهار نظر در مورد آن می‌پردازند و به حکم قاعده «خالِفْ، تُعْرَف» و از آنجایی که طرح مباحث اختلافی همواره باعث مطرح شدن این افراد در میان عوام مردم و نه‌ اندیشمندان مطّلع می‌شود، برای آنها بسیار لذّت بخش است که با اظهار نظرهای غیر متخصّصانه به این اختلافات دامن بزنند.


یکی از علومی که در دامن فرهنگ اسلامی زاده شد و رشد یافت و تکامل پیدا کرد علم عرفان است. درباره عرفان از دو جنبه می‌توان بحث و تحقیق کرد: یکی از جنبه اجتماعی، و دیگر از جنبه فرهنگی.
عرفا با سایر طبقات فرهنگی اسلامی از قبیل مفسرین، محدثین، فقهاء، متکلمین، فلاسفه، ادبا، شعرا، یک تفاوت مهم دارند و آن اینکه علاوه بر اینکه یک طبقه فرهنگی هستند و علمی به نام عرفان به وجود آوردند و دانشمندان بزرگی در میان آنها ظهور کردند و کتب مهمی تألیف کردند، یک فرقه اجتماعی در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتی مخصوص به خود، برخلاف سایر طبقات فرهنگی از قبیل فقهاء و حکماء و غیرهم که صرفاً طبقه فرهنگی هستند و یک فرقه مجزا از دیگران به شمار نمی‌روند.
اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگی یاد شوند با عنوان «عرفا» و هرگاه با عنوان اجتماعی‌شان یاد شوند غالبا با عنوان «متصوّفه‌» یاد می‌شوند.
عرفا و متصوّفه هر چند یک انشعاب مذهبی در اسلام تلقی نمی‌شوند و خود نیز مدعی چنین انشعابی نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامی حضور دارند، در عین حال یک گروه وابسته و به هم پیوسته اجتماعی هستند. یک سلسله افکار و‌ اندیشه‌ها و حتی آداب مخصوص در معاشرت‌ها و لباس پوشیدن‌ها و احیانا آرایش سر و صورت و سکونت در خانقاه‌ها و غیره، به آنها به عنوان یک فرقه مخصوص مذهبی و اجتماعی رنگ مخصوص داده و می‌دهد و البته همواره، خصوصاً در میان شیعه، عرفائی بوده و هستند که هیچ امتیاز ظاهری با دیگران ندارند و در عین حال عمیقاً اهل سیر و سلوک عرفانی می‌باشند و در حقیقت عرفای حقیقی این طبقه‌اند نه گروه‌هایی که صدها آداب از خود اختراع کرده و بدعت‌ها ایجاد کرده‌اند.
استاد شهید علامه مرتضی مطهری، در خصوص نسبتی که بین معارف عرضه شده توسط عرفا و آنچه که توسط علمای علم ظاهر شریعت بیان می‌گردد و اصطکاکی که گاهی بین این دو نگرش وجود دارد، می‌گوید: «عرفای اسلامی هرگز مدّعی نیستند که سخنی ماوراء اسلام دارند، و از چنین نسبتی سخت تبرّی می‌جویند، برعکس، آنها مدّعی هستند که حقایق اسلامی را بهتر از دیگران کشف کرده‌اند و مسلمان واقعی آنها می‌باشند.»


فقه و عرفان به‌عنوان دو شاخه مهم علوم اسلامی تلقّی شده و پیروان و طرفداران این دو شاخه علوم اسلامی همواره اختلاف نظرهایی با یکدیگر داشته‌اند که منشأ آن نوع نگرش آنها در معارف و مفاهیم اسلامی بوده است.
یکی از موارد اختلاف مهم میان عرفا و غیرعرفا، خصوصاً فقهاء نظریه خاص عرفا درباره شریعت و طریقت و حقیقت است؛ عرفا و فقها متفق القول‌اند که شریعت، یعنی مقرّرات و احکام اسلامی مبتنی بر یک سلسله حقایق و مصالح است. فقهاء معمولاً این مصالح را به اموری تفسیر می‌کنند که انسان را به سعادت، یعنی حدّ اعلای ممکن استفاده از مواهب مادّی و معنوی می‌رساند ولی عرفا معتقدند که همه راهها به خدا منتهی می‌شود و همه مصالح و حقایق از نوع شرائط و امکانات و وسائل و موجباتی است که انسان را به سوی خدا سوق می‌دهد. فقها همین قدر می‌گویند: در زیر پرده شریعت (احکام و مقررات) یک سلسله مصالح نهفته است، و آن مصالح به منزله علل و روح شریعت به شمار می‌روند. تنها وسیله نیل به آن مصالح عمل به شریعت است. امّا عُرفا معتقدند که مصالح و حقایقی که در تشریع احکام نهفته است از نوع منازل و مراحلی است که انسان را به مقام قرب الهی و وصول به حقیقت‌سوق می‌دهد.

عرفا معتقدند که باطن شریعت «راه‌» است و آن را «طریقت‌» می‌خوانند، و پایان این راه «حقیقت‌» است‌ یعنی توحید که پس از فناء عارف از خود و انانیّت‌ خود دست می‌دهد. این است که عارف به سه چیز معتقد است: «شریعت، طریقت، حقیقت»(قَالَ رَسُول اللّٰه: الشَّرِیعَةُ اَقْوَالِی وَ الطَّرِیقَةُ اَقْوَالِی وَ الْحَقِیقَةُ اَحْوَالِی» او معتقد است که شریعت وسیله یا پوسته‌ای است برای طریقت، و طریقت پوسته یا وسیله‌ای برای حقیقت.
عرفا معتقدند که همان‌گونه که انسان واقعاً سه بخش مجزا نیست، یعنی بدن و نفس و عقل از یکدیگر مجزّا نیستند، بلکه در عین اختلاف با یکدیگر متّحدند و نسبت آنان با یکدیگر نسبت ظاهر و باطن است، «شریعت و طریقت و حقیقت» نیز این چنین‌اند، یعنی یکی ظاهر است و دیگری باطن و سوّمی باطنِ باطن؛ با این تفاوت که عرفا مراتب وجود انسان را بیش از سه مرتبه و سه مرحله می‌دانند، یعنی به مراحل و مراتبی ماوراء عقل نیز معتقدند.

از نظر فقها، معارف اسلامی در سه بخش خلاصه می‌شود: اصول عقائد، اخلاق و احکام شرعی؛ و اما اصول عقاید: که «علم کلام» عهده‌دار آن است و در مسائل مربوط به اصول عقاید لازم است انسان از راه عقل، ایمان و اعتقاد تزلزل ناپذیر داشته باشد؛ در بخش اخلاق: دستورهایی بیان شده است که وظیفه انسان را از نظر فضائل و رذائل اخلاقی بیان می‌کند و «علم اخلاق» عهده‌دار بیان آن است و نهایتاً بخش احکام: که مربوط به اعمال ورفتار خارجی انسان است و «فقه» عهده‌دار آن است. این سه بخش از یکدیگر مجزا هستند: بخش عقائد مربوط است به عقل و فکر، بخش اخلاق مربوط است به نفس و ملکات و عادات نفسانی، بخش احکام مربوط است به اعضاء و جوارح.
عرفا نیز به این اصول سه‌گانه معتقدند با این تفاوت که: عُرفا در بخش عقائد، صرف اعتقاد ذهنی و عقلی را کافی نمی‌دانند، آنها می‌گویند: به آنچه که باید ایمان داشت و معتقد بود، باید رسید و باید کاری کرد که پرده‌ها از میان انسان و حقایق برداشته شود. عُرفا در بخش اخلاق اسلامی، اخلاق را که هم ساکن است و هم محدود کافی نمی‌دانند، و به جای اخلاق علمی و فلسفی، سیر و سلوک عرفانی را به‌طور عملی پیش می‌گیرند. و در بخش سوم، یعنی احکام فقهی، ایراد و اعتراضی ندارند و خود را ملتزم به رعایت آن می‌دانند.


استاد مطهری در بیان نظریه‌های مختلفی که در رابطه با عرفان و تصوّف و عقاید آنها وجود دارد اظهار می‌دارند: عُرفا چه در بخش عملی و چه در بخش نظری همواره به کتاب و سنّت و سیره نبوی و ائمّه و اکابر صحابه استناد می‌کنند. ولی دیگران درباره آنها نظریه‌های دیگری دارند و ما به ترتیب آن نظریه‌ها را ذکر می‌کنیم:

۷.۱ - نظر محدثان و فقهاء اسلامی

به عقیده این گروه، عرفا عملاً پایبند به اسلام نیستند و استناد آنها به کتاب و سنّت صرفاً عوام‌فریبی و برای جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساساً ربطی به اسلام ندارد!

۷.۲ - نظر متجدّدان عصر حاضر

این گروه که با اسلام میانه خوبی ندارند و از هر چیزی که بوی «اباحیت‌» بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قیامی در گذشته علیه اسلام و مقرّرات اسلامی قلمداد کرد به شدّت استقبال می‌کنند، مانند گروه اوّل معتقدند که عرفا عملاً ایمان و اعتقادی به اسلام ندارند، بلکه عرفان و تصوّف نهضتی بوده از ناحیه ملل غیر عرب بر ضدّ اسلام و عرب، در زیر سرپوشی از معنویت.
این گروه با گروه اوّل در ضدّیت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند، و اختلاف نظرشان در این است که گروه اوّل اسلام را تقدیس می‌کنند و با تکیه به احساسات اسلامی توده مسلمان، عرفا را هو و تحقیر می‌نمایند و می‌خواهند به این وسیله عرفان را از صحنه معارف اسلامی خارج نمایند، ولی گروه دوم با تکیه به شخصیت عرفا که بعضی از آنها جهانی است، می‌خواهند وسیله‌ای برای تبلیغ علیه اسلام بیابند و اسلام را هو کنند که‌ اندیشه‌های ظریف و بلند عرفانی در فرهنگ اسلامی با اسلام بیگانه است و این عناصر از خارج وارد این فرهنگ گشته است، اسلام و‌ اندیشه‌های اسلامی در سطحی پایین‌تر از این‌گونه‌ اندیشه‌ها است. این گروه مدّعی هستند که استناد عرفا به کتاب و سنّت صرفاً تقیّه و از ترس عوام بوده است، می‌خواسته‌اند به این وسیله جان خود را حفظ کنند.
شهید مطهری به دنبال بیان گروه‌هایی که با عرفا و متصوّفه مخالفند نظریه سوّمی را مطرح می‌کند که با نگاهی معقول و منطقی به موضوع می‌نگرد و تصریح می‌کند که خودشان هم این نظریه را پذیرفته‌اند:

۷.۳ - نظر گروه بی‌طرفها

از نظر این گروه، در عرفان و تصوّف خصوصاً در عرفان عملی، و بالاخصّ آنجا که جنبه فرقه‌ای پیدا می‌کند بدعت‌ها و انحرافات زیادی می‌توان یافت که با کتاب الله و با سنّت معتبر وفق نمی‌دهد؛ ولی عرفا مانند سایر طبقات فرهنگی اسلامی و مانند غالب فرق اسلامی نسبت به اسلام نهایت‌ خلوص نیّت را داشته‌اند و هرگز نمی‌خواسته بر ضدّ اسلام مطلبی گفته و آورده باشند؛ ممکن است اشتباهاتی داشته باشند هم‌چنانکه سایر طبقات فرهنگی مثلا متکلّمین، فلاسفه، مفسّرین، فقهاء، اشتباهاتی داشته‌اند، ولی هرگز سوء نیتی نسبت به اسلام در کار نبوده است.
شهید مطهری در ادامه اضافه می‌کند: ما نظر سوم را ترجیح می‌دهیم و معتقدیم عرفا سوء نیت نداشته‌اند، در عین حال لازم است افراد متخصّص و وارد در عرفان و در معارف عمیق اسلامی بی‌طرفانه درباره مسائل عرفانی و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقیق نمایند.
وی سپس در توضیح علل مخالفت و ضدیّت برخی افراد با تصوّف و عرفان، که آن را مخالف و معارض تعالیم اسلام می‌دانند، می‌افزاید: «مساله ضدّیت عرفا با اسلام از طرف افرادی طرح شده که غرض خاص داشته‌اند یا با عرفان و یا با اسلام؛ اگر کسی بی‌طرفانه و بی‌غرضانه کتب عرفا را مطالعه کند، به شرط آنکه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد، اشتباهات زیادی ممکن است بیابد ولی تردید هم نخواهد کرد که آنها نسبت به اسلام صمیمیت و خلوص کامل داشته‌اند.»


عرفان به عنوان یک دستگاه علمی و فرهنگی دارای دو بخش است: بخش عملی و بخش‌ نظری. بخش عملی عبارت است از آن قسمت که روابط و وظایف انسان با خودش و با جهان و باخدا بیان می‌کند و توضیح می‌دهد. عرفان در این بخش مانند اخلاق است، یعنی یک «علم» عملی است با تفاوتی که بعداً بیان می‌شود. این بخش از عرفان علم «سیر و سلوک» نامیده می‌شود. در این بخش از عرفان توضیح داده می‌شود که «سالک» برای اینکه به قلّه منیع انسانیت، یعنی «توحید» برسد از کجا باید آغاز کند و چه منازل و مراحلی راباید به ترتیب طی کند و در منازل بین راه چه احوالی برای او رخ می‌دهد و چه وارداتی بر او وارد می‌شود. و البته همه این منازل و مراحل باید با اشراف و مراقبت یک انسان کامل و پخته که قبلاً این راه را طی کرده و از رسم و راه منزلها آگاه است صورت گیرد و اگر همّت انسان کاملی بدرقه راه نباشد خطر گمراهی است. عرفا از انسان کاملی که ضرورتا باید همراه «نوسفران» باشد گاهی به «طایر قدسی» و گاهی به «خضر» تعبیر می‌کنند:
همتم بدرقه راه کن‌ای طایر قدس ••• که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
و در جای دیگر می‌گوید:
ظلمات است بترس از خطر گمراهی ••• ترک این مرحله بی همرهی خضر مکن


توحید که از نظر عارف، قلّه منیع انسانیت به شمار می‌رود و آخرین مقصد سیر و سلوک عارف است، با توحید مردم عامی، و حتی با توحید فیلسوف، یعنی اینکه واجب الوجود یکی است نه بیشتر، از زمین تا آسمان متفاوت است. توحید عارف، یعنی موجود حقیقی منحصر به خدا است، جز خدا هر چه هست «نمود» است نه «بود». توحید عارف یعنی «جز خدا هیچ نیست» توحید عارف، یعنی طی طریق کردن و رسیدن به مرحله جز خدا هیچ ندیدن. این مرحله از توحید را مخالفان عرفا تایید نمی‌کنند و احیاناً آن را کفر و الحاد میخوانند ولی عرفا معتقدند که توحید حقیقی همین است و سایر مراتب توحید خالی از شرک نیست. از نظر عرفا رسیدن به این مرحله کار عقل و‌ اندیشه نیست، کار دل و مجاهده و سیر و سلوک و تصفیه و تهذیب نفس است.


بخش عرفان عملی، از این نظر که درباره «چه باید کرد»‌ها بحث می‌کند مانند علم اخلاق است با این تفاوت که:
اولاً: عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث می‌کند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خدا است و حال آنکه همه سیستم‌های اخلاقی ضرورتی نمی‌بینند که درباره روابط انسان با خدا بحث کنند، فقط سیستم‌های اخلاقی مذهبی این‌جهت را مورد عنایت و توجه قرار می‌دهند.

ثانیاً: سیر و سلوک عرفانی، هم‌چنانکه از مفهوم این دو کلمه پیداست، پویا و متحرکاست، برخلاف اخلاق که ساکن است. یعنی در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدی و از منازل و مراحلی که به ترتیب سالک باید طی کند تا به سرمنزل نهایی برسد. از نظر عارف واقعاً و بدون هیچ شائبه مجاز، برای انسان «صراط» وجود دارد و آن صراط را باید بپیماید و مرحله به مرحله و منزل به منزل طی نماید و رسیدن به منزل بعدی بدون گذر کردن از منزل قبلی ناممکن است؛ لهذا از نظر عارف روح بشر مانند یک گیاه و یا یک کودک است و کمالش در نموّ و رشدی است که طبق نظام مخصوص باید صورت گیرد، ولی در اخلاق صرفاً سخن از یک سلسله فضائلاست از قبیل راستی، درستی، عدالت، عفت، احسان، انصاف، ایثار و غیره که روح باید به آنها مزیّن و متجلّی گردد. از نظر اخلاق، روح انسان مانند خانه‌ای است که باید با یک سلسله زیورها و زینت‌ها و نقاشی‌ها مزین گردد بدون اینکه ترتیبی در کار باشد که ازکجا آغاز شود و به کجا انتها یابد؟ مثلا از سقف شروع شود یا از دیوارها و از کدام دیوار؟ از بالای دیوار یا از پایین؟ در عرفان عملی برعکس، عناصر اخلاقی مطرح می‌شود اما به اصطلاح به صورت دیالکتیکی، یعنی متحرک و پویا.

ثالثاً: عناصر روحیِ اخلاقی محدود است به معانی و مفاهیمی که غالباً آنها را می‌شناسد، امّا عناصر روحیِ عرفانی بسی وسیع‌تر و گسترده‌تر است. در سیر و سلوک عرفا نیاز یک سلسله احوال و واردات قلبی سخن می‌رود که منحصراً به یک «سالک راه» در خلال مجاهدات و طی طریق‌ها دست می‌دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بی‌خبرند.


بخش دیگر عرفان مربوط است به تفسیر هستی، یعنی تفسیر خدا و جهان و انسان. عرفان‌ در این بخش مانند فلسفه است و می‌خواهد هستی را تفسیر نماید، برخلاف بخش اوّل که‌ مانند اخلاق است و می‌خواهد انسان را تغییر دهد؛ همچنان‌که در بخش اوّل، با اخلاق تفاوتهایی داشت، در این بخش با فلسفه تفاوت‌هایی دارد. اکنون باید به توضیح بخش دوم عرفان، یعنی عرفان نظری بپردازیم.
عرفان نظری به تفسیر هستی می‌پردازد و درباره خدا و جهان و انسان بحث می‌نماید. عرفان در این بخش خود مانند فلسفه الهی است که در مقام تفسیر و توضیح هستی است و همچنان‌که فلسفه الهی برای خود موضوع، و مسائل و مبادی معرفی می‌نماید. ولی البته فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می‌کند و عرفان مبادی و اصول به اصطلاح کشفی را مایه استدلال قرار می‌دهد و آنگاه آنها را با زبان عقل توضیح می‌دهد. استدلالات عقلی فلسفی مانند مطالبی است که به زبانی نوشته شده باشد و با همان زبان اصلی مطالعه شود، ولی استدلالات عرفانی مانند مطالبی است که از زبان دیگر ترجمه شده باشد. یعنی عارف لااقل به ادعای خودش آنچه را که با دیده دل و با تمام وجود خود شهود کرده است با زبان عقل توضیح می‌دهد.

۱۱.۱ - تفاوت نگرش فیلسوف با عارف

تفسیر عرفان از هستی، و به عبارت دیگر: جهانبینی عرفانی هستی، با تفسیر فلسفه از هستی تفاوت‌های عمیقی دارد. از نظر فیلسوف الهی، هم خدا اصالت دارد و هم غیر خدا، الّا اینکه خدا واجب الوجود و قائم بالذات است و غیر خدا ممکن الوجود و قائم بالغیر و معلول واجب الوجود. ولی از نظر عارف، غیر خدا به عنوان اشیایی که در برابر خدا قرار گرفته باشند، هر چند معلول او باشند، وجود ندارد، بلکه وجود خداوند همه اشیاء را در بر گرفته است، یعنی همه اشیاء، اسماء و صفات و شؤون و تجلّیات خداوندند، نه اموری در برابر او.
نوع بینش فیلسوف با عارف متفاوت است. فیلسوف می‌خواهد جهان را فهم کند، یعنی می خواهد تصویری صحیح و نسبتاً جامع و کامل از جهان در ذهن خود داشته باشد. از نظر فیلسوف حدّ اعلای کمال انسان به این است که جهان را آنچنان‌که هست با عقل خود دریابد به‌طوری که جهان در وجود او، وجود عقلانی بیابد و او جهانی شود عقلانی. لهذا در تعریف فلسفه گفته شده است: «صیرورة الانسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم العینی» یعنی فیلسوفی عبارت است ازاینکه انسان جهانی بشود عقلی شبیه جهان عینی. ولی عارف به عقل و فهم کاری ندارد، عارف می‌خواهد به کنه و حقیقت هستی که خدااست برسد و متّصل گردد و آن را شهود نماید. از نظر عارف کمال انسان به این نیست که صرفاً در ذهن خود تصویری از هستی داشته‌باشد، بلکه به این است که با قدم سیر و سلوک، به اصلی که از آنجا آمده است باز گرددو دوری و فاصله را با ذات حق از بین ببرد و در بساط قُرب از خود فانی و به او باقی‌گردد.
ابزار کار فیلسوف، عقل و منطق و استدلال است، ولی ابزار کار عارف، دل و مجاهده وتصفیه و تهذیب و حرکت و تکاپو در باطن است. بعداً آنجا که درباره جهان بینی عرفانی بحث خواهیم کرد، تفاوت آن با جهانبینی فلسفی روشن خواهد گشت.


منابع اصلی عرفان اسلامی قرآن، حدیث، خطبه، احتجاج، دعا و سیره است:
برای شناخت هر علمی، توجه به تاریخ آن علم و تحولات مربوط به آن، آشنائی باشخصیت‌هایی که حامل و وارث آن علم یا مبتکر در آن علم بوده‌اند، و همچنین آشنایی باکتب اساسی آن علم لازم و ضروری است. اولین مساله‌ای که اینجا باید طرح شود این است که آیا عرفان اسلامی از قبیل فقه و اصول و تفسیر و حدیث است؟ یعنی از علومی است که مسلمین مایه‌ها و ماده‌های اصلی را از اسلام گرفته‌اند و برای آنها قواعد و ضوابط و اصول کشف کرده‌اند و یا از قبیل طبّ و ریاضیات است که از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافته است و در دامن تمدّن و فرهنگ اسلامی وسیله مسلمین رشد و تکامل یافته است و یا شقّ سومی در کاراست؟ عرفا، خود شقّ اول را اختیار می‌کنند و به هیچ وجه حاضر نیستند شقّ دیگری را انتخاب کنند.

۱۲.۱ - دیدگاه مستشرقین

بعضی از مستشرقین اصرار داشته و دارند که عرفان و‌ اندیشه‌های لطیف و دقیق عرفانی همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافته است. «نظیر این جریان را ما در موضوع حرکت اجتماعی منتقدانه و معترضانه ابوذر غفاری نسبت به جباران زمان خودش می‌بینیم. ابوذر نسبت به تبعیضها و حیف و میلها و ظلم وجورها و بیدادگری‌های زمان سخت معترض بود تا آنجا که تبعیدها کشید و رنجهای جانکاه متحمل و آخرالامر در تبعیدگاه و در تنهائی و غربت از دنیا رفت.
گروهی از مستشرقین این پرسش را طرح کرده‌اند که محرّک ابوذر چه کسی بوده است؟ این گروه در پی جستجوی عاملی از خارج دنیای اسلام برای تحریک ابوذر هستند. جرج جرداق مسیحی در کتاب «الامام علی صوت العدالة الانسانیة» می‌گوید: من تعجب می‌کنم از این اشخاص. درست مثل این است که شخصی را در کنار رودخانه یا لب دریا ببینیم و آنگاه بیندیشیم که این شخص ظرف خویش را از کدام برکه پر کرده است، در جستجوی برکه‌ای برایت وجیه ظرف آب او باشیم و رودخانه یا دریا را ندیده بگیریم! ابوذر جز اسلام از کدام منبع دیگری می‌توانسته است الهام بگیرد؟! کدام منبع به قدر اسلام می‌توان الهام بخش ابوذرها برای قیام در برابر جبارهایی مانند معاویه باشد؟! عین آن جریان را در موضوع عرفان می‌بینیم. مستشرقین در جستجوی منبعی غیر از اسلام هستند که الهام بخش معنویت‌های عرفانی باشد و این دریای عظیم را نادیده می‌گیرند. آیا می‌توانیم همه این منابع را اعم از قرآن و حدیث و خطبه و احتجاج و دعا و سیره انکار کنیم برای آنکه فرضیه بعضی از مستشرقین و دنباله روی‌های شرقی آنها را درست درآید؟! خوشبختانه اخیرا افرادی مانند نیکولسون انگلیسی و ماسینیون فرانسوی که مطالعات وسیعی در عرفان اسلامی دارند و مورد قبول همه هستند صریحاً اعتراف دارند که منبع اصلی عرفان اسلامی قرآن و سنت است.»
مستشرقین گاهی برای عرفان ریشه مسیحی قائل می‌شوند و می‌گویند افکار عارفانه نتیجه ارتباط مسلمین با راهبان مسیحی است، و گاهی آن را عکس‌العمل ایرانیها علیه اسلام و عرب می‌خوانند، و گاهی آنرا دربست محصول فلسفه نو افلاطونی که خود محصول ترکیب افکار ارسطو و افلاطون و فیثاغورس و گنوسیهای اسکندریه و آراء و عقائد یهود و مسیحیان بوده است معرفی می کنند، و گاهی آن را ناشی از افکار بودائی می‌دانند همچنان‌که مخالفان عرفا در جهان اسلام نیز کوشش داشته و دارند که عرفان و تصوّف را یکسره با اسلام بیگانه بخوانند و برای آن ریشه غیر اسلامی قائل گردند. نظریه دیگر این است که عرفان مایه‌های اول خود را، چه در مورد عرفان عملی و چه در مورد عرفان نظری، از خود اسلام گرفته است و برای این مایه‌ها و قواعد و ضوابط واصولی بیان کرده است و تحت تاثیر جریانات خارج نیز، خصوصاً‌ اندیشه کلامی و فلسفی وبالاخص‌ اندیشه‌های فلسفی اشراقی، قرار گرفته است. آنچه مسلّم است این است که عرفان اسلامی سرمایه اصلی‌خود را از اسلام گرفته است و بس.


استاد مطهری در خصوص اصطلاحات و عبارات مورد استفاده عرفا و اصالت آن با توجه به آیات کلام الله مجید می‌گوید: در مورد سیر و سلوک و طی مراحل قرب حق تا آخرین منازل، کافی است که برخی آیات مربوط به «لقاء الله» و آیات مربوط به «رضوان الله» و آیات مربوط به وحی و الهام و مکالمه ملائکه با غیر پیغمبران، مثلا حضرت مریم، و مخصوصاً آیات معراج رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را مورد نظر قرار دهیم. در قرآن سخن از نفس امّاره، نفس لوّامه و نفس مطمئنّه آمده است، سخن از علم افاضی و لدنّی و هدایت‌های محصول مجاهده آمده است: وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. در قرآن از تزکیه نفس به عنوان یگانه موجب فلاح و رستگاری یاد شده‌است: قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها. در قرآن مکرّر از حبّ الهی ما فوق همه محبّتها و علقه‌های انسانی یاد شده است. قرآن از تسبیح و تحمید تمام ذرات جهان سخن گفته است و به تعبیری از آن یاد کرده که مفهومش این است که اگر شما انسانها «تفقّه» خود را کامل کنید آن تسبیح‌ها و تحمیدها را درک می‌کنید. علاوه قرآن در مورد سرشت انسان مساله نفخه الهی را مطرح کرده است. اینها و غیر اینها کافی بوده که الهام بخش معنویتی عظیم و گسترده در مورد خدا وجهان و انسان، و بالاخص در مورد روابط انسان و خدا بشود. سخن در این نیست که عرفای مسلمین از این سرمایه‌ها چگونه بهره‌برداری کرده‌اند، سخن درباره اظهار نظرهای مغرضانه گروهی غربی و غربزده است که می‌خواهند عرفان اسلامی را از نظر معنویت، بی‌محتوا معرفی نمایند. سخن درباره سرمایه عظیمی درمتن اسلام است که می‌توانسته الهام‌بخش خوبی در جهان اسلام باشد.


روایات و خطب و ادعیه و احتجاجات اسلامی و تراجم احوال اکابر تربیت شدگان اسلام نشان می‌دهد که آنچه در صدر اسلام بوده است صرفاً زهد خشک و عبادت به امید اجر و پاداش نبوده است. در روایات و خطب و ادعیه و احتجاجات، معانی بسیار بلندی مطرح است. تراجم احوال شخصیت‌های صدر اول اسلام از یک سلسله هیجانات و واردات روحی و روشن‌بینی‌های قلبی و سوزها و گدازها و عشق‌های معنوی حکایت می‌کند. ما اکنون یکی از آنها را ذکر می‌کنیم:
در کافی می‌نویسد: رسول خدا روزی پس از اداء نماز صبح چشمش افتاد به جوانی رنگ پریده که چشمانش در کاسه سرش فرو رفته و تنش نحیف شده بود، در حالی که خود از خود بی‌خود بود و تعادل خود را نمی‌توانست حفظ کند. پرسید: کیف اصبحت؟ حالت چگونه است؟ گفت: «اَصْبَحْتُ مُوقِناً» در حال یقین بسر می‌بردم. فرمود: علامت یقینت چیست؟
عرض کرد: یقین من است که مرا در‌ اندوه فرو برده و شب‌های مرا بیدار (در شب‌زنده‌داری) و روزهای مرا تشنه (در حال روزه) قرار داده است و مرا از دنیا و مافیها جدا ساخته تا آنجا که‌گوئی عرش پروردگارم را می‌بینم که برای رسیدن به حساب مردم نصب شده است و مردم همه‌ محشور شده‌اند و من در میان آنها هستم، گوئی هم اکنون اهل بهشت را در بهشت، متنعم و اهل دوزخ را در دوزخ، معذب می‌بینیم، گوئی هم اکنون با این گوش‌ها آواز حرکت آتش جهنم را می‌شنوم. رسول اکرم به اصحاب خود رو کرد و فرمود: این شخص بنده‌ای است که خداوند قلب او را به نور ایمان منوّر گردانید است. آن‌گاه به جوان فرمود: حالت خود را حفظ کن که از تو سلب نشود. جوان گفت: دعا کن خداوند مرا شهادت روزی فرماید. طولی نکشید که غزوه‌ای پیش آمد و جوان شرکت کرد و شهید شد.

۱۴.۱ - اشارات عرفانی معصومین

زندگی و حالات و کلمات و مناجات‌های رسول اکرم سرشار از شور و هیجان معنوی و الهی و مملوّ از اشارات عرفانی است. دعاهای رسول اکرم فراوان مورد استشهاد و استناد قرارگرفته است.

۱۴.۲ - اشارات عرفانی نهج البلاغه

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) که اکثریت قریب به اتفاق اهل عرفان و تصوّف سلسله‌های خود را به ایشان می‌رسانند، کلماتش الهام بخش معنویت و معرفت است.
اکنون به دو قسمت که در نهج البلاغه مسطور است اشاره می‌کنیم:
در خطبه ۲۲۲ می‌فرماید: «قَالَ اِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الذِّکْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ وَ مَا بَرِحَ لِلهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِی اَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِم»
ترجمه: «همانا خداوند متعال یاد خود را مایه صفا و جلای دلها قرار داده است. بدین وسیله پس از سنگینی، شنوا و پس از شب‌کوری، بینا و پس از سرکشی مطیع می‌گرداند. همواره در هر زمان و در دوره فترت‌ها خدا را مردانی بوده است که در‌ اندیشه‌های آنها با آنها راز می‌گفته است و در خردشان با آنها سخن می‌گفته است.»
درخطبه ۲۲۰ درباره اهل الله می‌فرماید: «فقَدْ اَحْیَا عَقْلَهُ وَ اَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی دَقَّ جَلِیلُهُ وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ فَاَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ وَ سَلَکَ بِهِ السَّبِیلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْاَبْوَابُ اِلَی بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْاقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَاْنِینَةِ بَدَنِهِ فِی قَرَارِ الْاَمْنِ وَ الرَّاحَةِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ اَرْضَی رَبَّه»
ترجمه: «خرد خویش را زنده ساخته و نفس خویش را میرانده است، تا در وجودش درشت‌ها نازک، وغلیظ‌ها لطیف گشته است و نوری درخشان در قلبش مانند برق جهیده است. آن نور راهش را آشکار و او را سالک راه ساخته است و درها یکی پس از دیگری او را به پیش رانده است تا آخرین در که آنجا سلامت است و آخرین منزل که بار‌ انداز اقامت است. آنجا قرارگاه امن و راحت است. پاهایش همراه با آرامش بدنش استوار است. همه اینها به موجب این است که قلب خود را به‌کار گرفته و پروردگار خویش را راضی ساخته است.»

۱۴.۳ - اشارات عرفانی در دعاهای اسلامی

دعاهای اسلامی، مخصوصا دعاهای شیعی گنجینه‌ای از معارف است، از قبیل دعای کمیل، دعای ابوحمزه، مناجات شعبانیه، دعاهای صحیفه سجادیه. عالی‌ترین‌ اندیشه‌های معنوی در این دعاها است. آیا با وجود این همه منابع جای این هست که ما در جستجوی یک منبع خارجی باشیم؟!


قرآن کریم.
علامه مجلسی، محمد‌باقر، بحار الانوار.
مطهری، مرتضی- دوره کامل آشنایی با علوم انسانی.
صابری، حسین تاریخ فرق اسلامی.
خضری، احمدرضا، تاریخ تشیّع، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۵.


۱. یثربی، سید‌یحیی، عرفان نظری، ص۲۳۲.
۲. برنجکار، رضا، آشنایی با علوم اسلامی، ص۱۴۱، انتشارات سمت و طه، تهران، ۱۳۷۸.
۳. مجلسی، محمد‌باقر، بحار الانوار، ج۲، ص۱۹۰.    
۴. آل عمران/سوره۳، آیه۷.    
۵. بقره/سوره۲، آیه۱۰۶.    
۶. امین، سید محسن، الشیعة فی مسارهم التاریخی، ج۱، ص۳۰۲.    
۷. صدوق، محمد بن علی، خصال، ج۲، ص۵۸۵.    
۸. مائده/سوره۵، آیه۳.    
۹. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۳.    
۱۰. شوری/سوره۴۲، آیه۲۳.    
۱۱. مائده/سوره۵، آیه۵۵.    
۱۲. مجلسی، محمد‌باقر، بحار الانوار، ج۲۴، ص۱۴۶ به نقل از تاویل الآیات، دارالاحیاء التراث.    
۱۳. حسینی استرآبادی، علی، تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ج۱، ص۱۹۵.    
۱۴. مدرسی طباطبایی، حسین، مقدمه‌ای بر فقه شیعه، ص۴۵.    
۱۵. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم انسانی، ج۱، ص۸۴-۸۳، اقتباس از مجموعه درسهای شهید مطهری در کلیات علوم اسلامی.    
۱۶. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم انسانی، ج۱، ص۹۱.    
۱۷. ابن ابی‌جمهور أحسائی، محمد بن علی، عوالی اللئالی، ج۴، ص۱۲۵.    
۱۸. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم انسانی، ص۹۳.    
۱۹. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم انسانی، ص۱۰۵-۱۰۶.    
۲۰. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم انسانی، ص۹۸.    
۲۱. عنکبوت/سوره۲۹، آیه۶۹.    
۲۲. شمس/سوره۹۱، آیه۹ -۱۰.    
۲۳. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۲، ص۵۳، ناشر:دار الکتب الاسلامیة، چاپ سوم، ۱۳۸۸.    
۲۴. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۳۴۲، دشتی.    
۲۵. نهج البلاغة، ص۲۲۷، خطبه۲۲۰، دشتی.    



موسسه ولی‌عصر، برگرفته از مقاله «عرفان و تصوّف در اندیشه استاد مطهری (۱)».    
موسسه ولی‌عصر، برگرفته از مقاله «عرفان و تصوّف در اندیشه استاد مطهری (۲)».    






جعبه ابزار