عبیدالله سندی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سِندی، عبیدالله از علمای نام آور
مجاهد هند در
قرن چهاردهم هجری/نوزدهم و بیستم میلادی است.
در ۹
محرم ۱۲۸۹ ق در خانوادهای
بتپرست در
شهر سیالکوت متولد شد. پدرش پیش از ولادت وی درگذشت و او تحت حضانت داییاش، که او نیز بتپرست بود،
پرورش یافت و در مدرسه انگلیسی آن شهر به آموختن خواندن و نوشتن و
حساب و
تاریخ و دیگر دروس پرداخت.
روزی در عالم
رویا، به خاطرش گذشت که به زودی به
آیین اسلام خواهد گروید. پس چند کتاب اسلامی به دست آورد و به مطالعه آنها پرداخت، که از آن جمله بود کتاب تحفه الهند از
شیخ عبیدالله پائلی و کتاب تقویه الایمان از
شیخ شهید اسماعیل بن عبدالغنی دهلوی. مدت ها به تأمل در این کتابها گذراند تا آنکه نهال ایمان در قلبش جوانه زد و ریشه دوانید. آنگاه موطن خود را ترک گفت و به ایالت سند رفت و بر دست
شیخ حاج محمدصدیق سندی
اسلام آورد و بر
طریقت قادریه با او
بیعت کرد، و به آموختن
زبان عربی پرداخت و رسائل
صرف و
نحو تا کافیه ابن حاجب را خواند و آموخت.
سپس به مُلتان رفت و از آنجا عازم
دیوبند شد و بخشی از
منطق را نزد استادان مدرسه
دیوبند فراگرفت و از یاریها و راهنماییهای محمودحسن
دیوبندی بهرهمند شد. آنگاه به کانپور رفت و بیشتر کتابهای درسی را نزد مولانا احمدحسن کانپوری خواند. سپس به
دیوبند بازگشت و
فقه و
حدیث را از علامه محمودحسن
دیوبندی فراگرفت و آنگاه خود به تدریس در مدرسه دارالرشاد سند پرداخت و مدت زمانی به آن اشتغال داشت. سپس به
دیوبند بازگشت و جمعیت «مؤتمر الانصار» را در آن شهر تأسیس کرد، اما چون بعضی از اعضای مدرسه به مخالفت با او برخاستند و وی را به سوء
عقیده متهم کردند، از آنجا به دهلی رفت و مکتب «نظاره المعارف» را در صحن
مسجد فتحپوری تأسیس نمود و اعلام کرد که در آنجا
قرآن کریم و کتاب حجه الله البالغه و چند کتاب
حدیث را برای کسانی که زبان انگلیسی را به خوبی آموختهاند در یک دوره دو ساله تدریس خواهد کرد و چند سال به این مهم اشتغال ورزید.
هنگامی که
جنگ جهانی اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸) درگرفت، به دستور
شیخ خود،علامه
محمود حسن
دیوبندی، مخفیانه به سرحدات
افغانستان رفت و حکم
شیخ در مورد
جهاد و
شورش به
ضد انگلستان را به شاگردان خاص او ابلاغ کرد. سپس برای ترغیب امیر افغانستان به
جنگ با انگلیسیها، به کابل رفت و در ۵
ذیحجه ۱۳۳۳ ق به آن شهر وارد شد و با امیر حبیب الله خان (۱۳۱۹-۱۳۳۷ق) و نایب او گفتگو کرد و پیشنهاد نمود که نیروهای افغان به هند حمله برند و اگر توانستند که انگلیسیها را از آن کشور بیرون برانند، یکی از پسران حبیب الله خان به عنوان پادشاه قانونی بر تخت
حکومت هند خواهد نشست. بر این اساس، یک
دولت موقت هندی در کابل تشکیل شد که ریاست آن راجه مهندرا پراتاب، از سران شورشی ایالات شمالی هند، برعهده گرفت و مولوی برکت الله به سمت صدراعظم و
شیخ عبیدالله سندی به وزارت کشور منصوب گردیدند.
شیخ عبیدالله در این مقام به تأسیس یک واحد داوطلب اقدام کرد و آن را «جنودالله» نام نهاد و نامههایی سری برای
شیخ خود ارسال داشت که بعدها به «نامههای ابریشمی» موسوم گشت، زیرا مطالبی بر روی دستمالها و دستارهای ابریشمی نوشته می شد که مدتها باعث سردرگمی و کندوکاو مأموران انگلیسی گردید. اما
حکومت افغانستان به تحریک انگلیسیها از فعالیت های
شیخ عبیدالله جلوگیری کرد و او به همراه چند نفر دیگر از همفکران وی در خانهاش تحت نظر و مراقبت گرفت (رمضان ۱۳۳۵ق)
شیخ در آن خانه به
آموزش و تفسیر قرآن برای همراهان بازداشت شده خود ـ که بیشتر آنها از دانشجویان دانشگاه بوده و از هند
مهاجرت کرده بودند ـ پرداخت.
در ۱۳۳۷ ق امیرحبیب الله خان به
قتل رسید و پسرش امان الله خان (۱۳۳۷/ ۱۳۴۸ق) بر مسند فرمانروایی نشست. در این دوره
شیخ عبیدالله فعالیت خود را از سر گرفت و توانست اعلامیههای سری به داخل هند بفرستد که در آنها مردم را به
جهاد و کشتن انگلیسیها ترغیب و تحریک می کرد. از جمله آنکه وی با موافقت امیرامان الله خان اجازه یافت تا مردم هند را از حملات نظامی افغانستان در آینده نزدیک باخبر سازد. بدین منظور اعلامیهای به زبان انگلیسی و اردو با آرم حکومت موقت هند انتشار داد که توسط مجاهدین هندی در سراسر هندوستان پخش شد. در این اعلامیه چنین آمده بود: «حکومت موقت هند برای این تأسیس گردید تا به جای حکومت
غاصب، خونخوار، ظالم و متجاوز انگلیسی که در هند مسلط است بنشیند و این حکومت از چهار سال پیش بدین سو در این راه تلاش میکند. اکنون که شما مردم هند بر ضد قوانین ظالمانه انگلستان
قیام کردهاید و
اعتراض و
تظاهرات نمودهاید در چنین شرایطی حکومت موقت برای کمک و نجات شما بیش از هر وقت دیگر آمادگی داشته و
امید پیروزی دارد. هنگامی که نیروهای
مجاهد حکومت موقت به همراه سپاه افغان به دشمنان انگلیسی حملهور شد به مقابله با سپاه انگلیس برآیید و به هر ترتیب آنان را محاصره و زمینگیر نمایید، به آنها
سرباز و پول ندهید و ریلهای قطار و خطوط تلفن آنها را ویران کنید و درکمک به
سپاه افغان دریغ نورزید. سپاه افغان به همه مردم هندوستان
آزادی و
امنیت چنان مال و عزت خواهد داد و فقط کسانی کشته میشوند یا بیعزت خواهند شد که به طرفداری انگلستان با سپاه افغان و مجاهدین مقابله نمایند.
خداوند شما برادران را به راه راست و نیل به اهدافتان یاری دهد».
هنگامی که جنگ میان انگلستان و افغانستان درگرفت(۱۹۱۹)،
شیخ عبیدالله و همرزمانش فعالیت شدیدی در عملیات جنگی از خود نشان دادند، تا آنکه در شیعیان ۱۳۳۷ میان طرفین آتش بس قرار شد و افغانستان به استقلال دست یافت.
عبیدالله نیز همچنان به دنبال فرصتی بود که حمایت دولت افغانستان را نسبت به نقشههای خود جلب کند و به هدف خویش دست یابد. وی در اوایل ۱۳۳۹ ق، هنگامی که فرمانده معروف عثمانی، جمال پاشا از کابل دیدن کرد، با او در این زمینه تبادل نظر نمود. وی همچنین پیشنهاد و طرح تأسیس یک دانشگاه را توسط
محمود طرزی (وزیر خارجه) مطرح نمود که با مخالفت
سفیر انگلستان در کابل روبرو شد. پس از معاهده صلح میان افغانستان و انگلستان (۱۳۴۰ق) انگلیسیها بر نفوذ خود در دربار افغانستان افزودند و روز به روز مجال فعالیت را برای
شیخ عبیدالله و شاگردان و همرزمانش تنگتر کردند تا آنکه وی ناچار شد در ۲۲
صفر ۱۳۴۰ ق با همراه جوانش، کابل را ترک کند.
او پس از یک
سفر دشوار و دور و دراز از راه تاسکند و بخارا، در ۱۹
ربیع الاول ۱۳۴۱ ق به
مسکو، پایتخت اتحاد جماهیر
شوروی رسید و مدت نه ماه در آن شهر توقف کرد و درخلال این مدت، با کمک شاگرد و همکارش ظفر حسین اینک به مطالعه در نظام
کمونیسم و
فلسفه آن پرداخت و با برخی از سران نظام، و از جمله با وزیر خارجه شوروی ملاقات کرد و از او وعده گرفت که مردم هند را در بیرون راندن انگلیسی ها از کشورشان یاری دهد.
شیخ عبیدالله بر اساس توافق با مقامات شوروی طرحی برای ایجاد یک دولت آزاد در هند تهیه کرد و نسخههایی از آن را مخفیانه به هند ارسال داشت، ولی در آنجا کشف و مصادره گردید.
شیخ عبیدالله، در مسکو ناظر فشار دولت شوروی بر
ادیان و
مذاهب و سختگیری بر اقلیت بود.
وی پس از آنکه از کمک واقعی روسها نومید شد برای دستیابی به هدف خود، در
ذیحجه ۱۳۴۱ ق عازم ترکیه گردید و پس از آنکه مدت چند ماه را در آنکارا گذراند در ربیع الاول ۱۳۴۲ ق به
استانبول رفت و در آنجا با عصمت پاشا نخست وزیر ملاقت کرد و همچنان به تلاش و تکاپوی خود برای دستیابی به
آزادی هند ادامه داد، اما سرانجام از کمک ترکها نیز ناامید گردید و همه راه ها به روی او بسته شد و ناچار در ۲۳ ذیقعده ۱۳۴۴ ق با کشتی از طریق ایتالیا عازم
مکه، پنگاهگاه جهانیان و مقصد مقصود مسلمانان، گردید.
در این سال ملک
عبدالعزیز بن سعود، کنگره ای اسلامی در مکه تشکیل داد، اما
شیخ عبیدالله بر اثر تأخیر در حرکت کشتی نتوانست به موقع به مراسم کنگره برسد. او پس از رسدین به مکه، در جوار
بیت الله اقامت گزید و نزدیک به پانزده سال در آن جایگاه شریف به تدریس و
ارشاد و مطالعه و
عبادت سپری کرد و زندگی را با سختی و
قناعت، در حد لقمهای که سد جوع کند و با
توکل بر خدا و
رضا به قضای او گذراند و امیدی به بازگشت به هند و دیدار با دوستان و آشنایان نداشت.
اوضاع به همین منوال میگذشت، تا آنکه خداوند گشایشی در کار او فراهم آورد و یکی از دوستان بانفوذ او، اجازه بازگشت وی را به هند گرفت. او پس از بیست و چهار سال دوری از وطن در نیمه
محرم ۱۳۵۸ ق به کراچی بازگشت و با استقبال دوستان و شاگردانش و کسانی که شور و
جهاد و
اخلاص او را ارج می نهادند، روبرو گردید.
در این زمان، بیشتر
مشایخ او در گذشته بودند. نسلی رفته بود و نسلی نو آمده بود، اوضاع
کشور دگرگون شده و فضای تازه ای پدید آمده بود، چنانکه
شیخ در این فضا خود را
غریب می یافت. از سوی دیگر پارهای از آراء ونظرات او در مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، با عقاید بیشتر دوستانش و با نظرات علما و زعمای مسلمانان هماهنگی نداشت، چنانکه وی معتقد بود که باید خط و البای لاتینی جایگزین خط و الفبای عربی و
سانسکریت گردد، همچنین پوشیدن لباسهای سبک اروپایی را توصیه میکرد تا مبادا جامعه هندی که بیشتر سیمای هندویی داشت، به عنوان لباس ملی فراگیر شود. او این پیشنهادها را تنها راه حفاظت مسلمانان از سیطره فکری و فرهنگی هندوان میدانست. اما محافل دینی از این آراء و نظرات بسیار آزرد خاطر شدند و
شیخ آخرین سالهای حیات را گاهی در دهلی و گاهی در سند به تدریس و زمانی هم به تشکیل انجمنهای سیاسی گذراند ولی در این سالها، جامعه، او را از یاد برده بود و کمتر کسانی به او روی می آوردند.
سرانجام در ۳
رمضان ۱۳۶۳ ق به
رحمت الهی پیوست و در جوار مرقد عارف بزرگ
شیخ غلام
محمد در روستای «دینپور» از توابع بهاولپور به
خاک سپرده شد.
شیخ عبیدالله در
قدرت اراده و
شهامت و بی باکی از مخاطرات و دورنگری و ا
عتماد به نفس و
اجتناب از
شهوات، از نادرههای روزگار بود. هوشی سرشار و بینشی درست داشت. در
شناخت طبقات علما و
تاریخ علوم و
تدوین حدیث صاحبنظر بود. او به
شیخ الاسلام ولی الله دهلوی ارادتی مفرط داشت و به کتابها و پژوهشهای او
عشق می ورزید و هیچ یک از حکیمان
مسلمان و علمای بزرگ را با او برابر نمیدانست. کتاب حجه الاسلام البالغه او را مبنای
تفکر و
معرفت خود و معیار همه اصول میشمرد . او در تفسیر قرآن، شیوه خاصی داشت و نکات
سیاست روز و مکتبهای اقتصادی را از آیات قرآن استخراج و
استنباط میکرد و در این تفسیر و تأویل، زیادهروی می نمود و در این زمینه، شماری از بزرگان علما همچون
شیخ احمد علی لاهوری را از دو درس گرفتند و به راه او رفتند. اما
شیخ اشرف علی تهانوی شیوه تفسیر او را مورد انتقاد قرار می داد و در این باره رسالهای بعنوان التقصیر فی التفسیر نوشت.
عبیدالله سندی، از گاندی،پیشوای بزرگ هند، سخت
انتقاد می کرد و او را خطری برای
هویت اسلامی مسلمانان میدانست و از
کمال آتاترک نیز به شدت بد میگفت و با کمونیستها و بی دینها برخوردی دشمنانه داشت. او گاهی در جریان بحث و گفتگو سخت بر میآشفت و عنان
اختیار از دست میداد. از حرفهای مردم و انتقادات آنها بیمی به خود راه نمی داد.
از بهترین آثار او، کتاب التمهید فی ائمه التجدید است که آن را در
مکه به
زبان عربی نوشته است. مقاله ای که درباره
شیخ ولی الله دهلوی در ماهنامه الفرقان منتشر کرد نیز نشانهای از وسعت نظر و عمق
اندیشه اوست. از دیگر اثار او می توان از: رسالهها و خطبههای سیاسی و دو کتاب در معرفی سیاست شاه ولی الله و مقدمه تاریخ حزب او نام برد که به چاپ رسیده اند. وی در مکه کتاب المستوی من احادیث المؤطا اثر شاه ولی الله دهلوی را چاپ کرد و در همان هنگام،
تفسیر عربی
قرآن کریم را به کوشش موسی جارالله بیگی انتشار داد.
دانشنامه های انقلاب اسلامی و تاریخ اسلام، فرهنگنامه علمای مجاهد، برگرفته از مقاله «عبیدالله سندی».