سریه مرثد بن ابی مرثد
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سریه مرثد بن ابی مرثد، سریهای که افرادش متشکل از مبلغان
اسلام برای
تبلیغ،
دین،
اعزام میشدند که همگی به
شهادت رسیدند.
سریه مرثد بن ابی مرثد «این سریه در برخی کتابها با نام «
غزوه الرجیع» ذکر شده است».
«سریه» به سپاهی گفته میشود که به دستور
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سوی مکانی و برای انجام ماموریتی اعزام میشد، بدون آنکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه آنان باشد.
تنعیم: تنعیم مکانی در راه
مکه و
مدینه و در فاصله سه یا چهار میلی مکه واقع شده است. امروزه تنعیم متصل به مکه و در کنار راه اصلی مکه به مدینه واقع شده است و یکی از مکانهای احرام بستن برای
عمره است.
رجیع: رجیع آبی است که امروزه به نام «
وطیه» مشهور است و در هفتاد کیلومتری شمال مدینه و در سمت شرق
عسفان، واقع شده است.
در ماه
صفر سال سوم
هجرت هنگامی که "
سفیان بن
خالد بن نبیح هذلی" کشته شد، قبیله "
بنی لحیان" به سراغ قبیلههای «
عضل» و «
قاره» رفتند و برای آنها جوایزی تعیین کردند که پیش رسول خدا بروند و با آن حضرت گفتگو کنند تا بعضی از اصحاب را برای
دعوت آنها به
اسلام نزد ایشان بفرستد و قرار گذاشته بودند که گروهی از اصحاب را که در قتل سفیان دست داشتهاند، بکشند و دیگران را هم به مکه ببرند و تسلیم
قریش کنند و میگفتند که از قریش
جایزه قابل توجهی خواهیم گرفت؛ زیرا، هیچ چیز برای آنها ارزندهتر از این نیست که یکی از یاران محمد را به دست آورند و او را در قبال کشته شدگان
بدر بکشند و مُثله (اعضای بدن را قطع کردن) کنند. هفت نفر از قبیله عضل و قاره، که از شاخههای قبیله بزرگ خزیمهاند، در حالی که ظاهراً
اقرار به
اسلام داشتند به حضور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمدند و گفتند: اسلام میان ما آشکار شده است، گروهی از اصحاب خود را پیش ما بفرست تا
قرآن و
احکام اسلامی را به ما بیاموزند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هفت نفر را با ایشان روانه فرمود که عبارتند از: "
مرثد بن ابی مرثد غنوی"، "
خالد بن ابی بکیر"، "
عبدالله بن طارق بلوی" و "
معتّب بن عبید"، "
خبیب بن
عدیّ بن
بلحارث بن خزرج"، "
زید بن دثنّه" و "
عاصم بن
ثابت بن ابی الاقلح".
این افراد از مدینه بیرون آمدند و چون به آبی از قبیله "
هذیل"، که نزدیک "
هده" بود و "رجیع" نامیده میشد، رسیدند، ناگاه گروهی بر ایشان خروج کردند و کسانی را هم که لحیانیها آماده کرده بودند به کمک خواستند،
اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هیچگونه کمک و نیروی امدادی نداشتند در حالی که دشمنان صد نفر و همه مسلح به
تیر و
کمان و
شمشیر بودند.
یاران
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شمشیرهای خود را بیرون کشیدند و برای
جنگ به پا خاستند. دشمنان گفتند: «ما با شما جنگ نداریم و با شما
عهد و
پیمان میبندیم و
خدا را گواه میگیریم که شما را نمیکشیم، بلکه، میخواهیم شما را به اهل مکه تسلیم کنیم و جایزهای بگیریم». خبیب بن عدی، زید بن دثنه و عبدالله بن طارق تن به
اسارت دادند، خبیب میگفت: من پیش اهالی مکه
حق نعمت دارم. امّا عاصم بن ثابت، مرثد، خالد بن ابی بکیر و معتب بن عبید،
امان و پناه
دشمن را نپذیرفتند. عاصم بن ثابت گفت: من
نذر کردهام که هرگز پناه و امان مشرکی را نپذیرم و شروع به جنگیدن با آنان کرد. عاصم شروع به تیراندازی کرد تا تیرهای او تمام شد، آنگاه، با نیزه شروع کرد تا وقتی که نیزهاش شکست و فقط شمشیرش باقی ماند، پس، عرضه داشت: «پروردگارا، من در آغاز روز از
دین تو
حمایت کردم، تو در پایان روز
گوشت مرا حمایت فرمای». این بدان جهت بود که دشمن هر کس را که میکشت، برهنه میکرد. در هنگام جنگ دسته شمشیرش هم شکست ولی همچنان جنگید تا کشته شد. او دو نفر از دشمن را زخمی کرده و یک نفر را کشته بود. دشمنان آن قدر نیزه به او زدند، تا کشته شد.
"
سلافه"
دختر "
سعد بن شهید"، که همسر و چهار پسرش کشته شده بودند و دو پسرش را در
جنگ احد عاصم کشته بود، نذر کرده بود که اگر بر عاصم چیره شود، در کاسه
سر او
شراب بیاشامد. به همین منظور، برای کسی که سر عاصم را بیاورد صد ماده
شتر جایزه قرار داده بود و این موضوع را اکثر
اعراب و
بنی لحیان میدانستند. این بود که تصمیم گرفتند سر عاصم را جدا کنند و آن را برای سلافه دختر سعد ببرند و صد شتر را بگیرند، ولی
خداوند متعال زنبوران را برانگیخت که از سر او و پیکرش حفاظت کنند، هرکس نزدیک میشد، زنبورها او را میگزیدند و زنبورها آن قدر زیاد بودند که کسی توان نزدیک شدن به او را نداشت. آنها گفتند: «تا شب رهایش کنید، چون
شب فرا رسد، زنبوران خواهند رفت.» ولی چون شب رسید، خداوند سیلی فرستاد که پیکر او را با خود برد و آنان به او دسترسی نیافتند.
"معتب بن عبید" هم جنگ کرد و برخی از ایشان را زخمی کرد، ولی آنها به او هجوم بردند و او را کشتند. آنها خبیب و عبدالله بن طارق و زید بن دثنه را با زه کمان محکم بستند و با خود به طرف مکه بردند. چون به ناحیه "
مرالظهران" رسیدند، عبدالله بن طارق گفت: «این آغاز
مکر شماست!
سوگند به خدا، همراه شما نمیآیم و رفتار آنها را که کشته شدند، سرمشق خود قرار میدهم.» آنها با او مدارا کردند ولی او نپذیرفت و دست خود را از بند رها کرد و شمشیر خود را برداشت. آنها از او فاصله گرفتند، او بشدت حمله کرد ولی ایشان او را
سنگسار کرده و کشتند.
آنان خبیب و زید را همچنان با خود بردند، تا به مکه رسیدند. خبیب را "
حجیر بن ابی اهاب" به هشتاد مثقال
طلا و یا پنجاه شتر خرید و در نقلی گفته شده که او را دختر "
حارث بن
عامر بن نوفل" به صد شتر خرید. ولی صحیحتر همان است که حجیر او را خرید تا برادرزادهاش، "
عقبة بن حارث"، او را به جای پدرش که در بدر کشته شده بود، بکشد. زید بن دثنه را "
صفوان بن امیه" به پنجاه شتر خرید تا او را به جای پدرش بکشد و گروهی از
قریش در خریدن او
شریک شدند. چون آن دو را در ماه
ذی القعده، که از ماههای حرام است، گرفته بودند، هر دو را زندانی کردند. حجیر، خبیب بن عدی را در خانه زنی به نام "ماویه"، که
کنیز "
بنی عبد مناف" بود،
حبس کرد و صفوان، زید را پیش گروهی از
بنی جمح زندانی کرد. از ماویه نقل شده است: «به خدا هیچ کس را بهتر از خبیب ندیدهام، من از شکاف در مواظب او بودم، او را به زنجیر کشیده بودند و من میدیدم که او خوشههای انگوری به بزرگی سر انسان در دست داشت و میخورد در صورتی که در آن هنگام موسم انگور نبود و حتی یک حبه انگور هم پیدا نمیشد و بدون
تردید این روزی خاصی بود که
خداوند به او ارزانی فرمود. خبیب شبها
قرآن میخواند، زنها که صدای قرآن خواندن او را میشنیدند، میگریستند و بر او دل میسوزاندند.»
ماویه گوید: «به او گفتم: ای خبیب، آیا حاجتی داری؟ گفت: نه، فقط
آب شیرین برایم بیاور و از گوشتهایی که در پای بتها
قربانی میشوند، در خوراک من قرار مده و هر گاه هم که فهمیدی میخواهند مرا بکشند، به من خبر بده.» ماویه گوید: «هنگامی که ماههای حرام سپری شد و تصمیم به کشتن او گرفتند، پیش او رفتم و آگاهش ساختم و به خدا قسم ندیدم که از این جهت بیمی به خود راه بدهد.»
او گفت: «پروردگارا، من چیزی جز چهره
دشمن نمیبینم، خدایا، در این جا کسی نیست که
سلام مرا به رسول تو ابلاغ کند، خودت سلام مرا به او ابلاغ فرمای! "
اسامة بن زید" از قول
پدر خود
روایت میکند که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه اصحاب خود نشسته بود، حالتی همچون حالت نزول
وحی به او دست داد و شنیدیم که میفرماید: «سلام و رحمت خدا بر او باد» و سپس فرمود:
جبرئیل از خبیب بر من سلام رساند.»
آنگاه، فرزندان کسانی را که در بدر کشته شده بودند، فرا خواندند و مجموعاً چهل نوجوان را یافتند و به هر یک نیزهای دادند و گفتند: «این کسی است که پدران شما را کشته است.» آنها با نیزههای خود ضربتهای خفیفی به او زدند و او بر روی چوبه دار گشتی زد و چهرهاش به سوی
کعبه برگشت و گفت: «خدا را
شکر که چهره مرا به سوی قبلهای برگرداند که آن را برای خود و پیامبرش و مؤمنان برگزیده است.» پس از آن "
ابوسروعه" چنان نیزهای به خبیب زد که از پشتش بیرون آمد. خبیب یک ساعتی زنده ماند و در آن مدت شروع به
اقرار به یگانگی خدا و
شهادت به
رسالت حضرت ختمی مرتبت کرد.
اسیر دیگر، "زید بن دثنه" بود که در خانواده صفوان بن امیه زندانی و به زنجیر کشیده شده بود. او شبها
شب زندهداری میکرد و
نماز میگزارد و روزها
روزه میگرفت و از خوراکهایی که با گوشتهای کشته شده، به غیر
ذبح شرعی، بود نمیخورد خاندان صفوان نسبت به اسرای خود خوشرفتار بودند و این موضوع بر صفوان گران آمد، پس کسی پیش زید فرستاد و پرسید: «چه خوراکی میخوری؟» گفت: «من از گوشت جانورانی که برای غیر خدا کشته شده باشند نمیخورم، و فقط
شیر خواهم آشامید.» زید مرتب روزه میگرفت و صفوان هنگام
افطار کاسه بزرگی شیر برای او میفرستاد، و زید آن را میخورد تا فردا غروب که کاسه دیگری برایش میآوردند. او و خبیب را در یک روز برای
اعدام آوردند. آنان چون یکدیگر را ملاقات کردند، هر کدام دیگری را توصیه به
صبر و پایداری کردند و از هم جدا شدند. کسی که عهدهدار کشتن زید شد، "
نسطاس" غلام صفوان بود که او را هم به محل تنعیم بردند و برای او هم یک تیر چوبی بر پا کردند. او گفت: «میخواهم دو
رکعت نماز بگزارم» و چون نماز گزارد او را به تیر چوبی بستند و گفتند: «از این
آیین و
دین تازه خود برگرد و آیین ما را پیروی کن تا آزادت کنیم»، گفت: «سوگند به خدا، هرگز از دین خود دست بر نمیدارم»، گفتند: «اگر محمد در دست ما بود و تو در خانهات بودی خوشحال نمیشدی؟» گفت: «به خدا، اگر من سلامت باشم و خاری محمد را بیازارد خوشنود نخواهم بود»،
ابوسفیان میگفت: «ما هرگز ندیدهایم که یاران کسی محبتی را که یاران محمد به او دارند، داشته باشند».
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «سریه مرثد بن ابی مرثد»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۹/۱۸.