زندگانی حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
زندگانی پیامبر تا قبل از هجرت، دارای مراحلی بود که از جمله آنها
ازدواج آن حضرت و دعوت سری و علنی بوده است.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بیست و پنج سالگی با
خدیجه که زنی بیوه
بود با حضور عموها و در حالیکه هزینه عروسی و
مهریه را خدیجه، خود برعهده گرفت، ازدواج کرد.
. بعد از
هجرت، هم در سالهای مختلف دارای برنامه های خاصی بوده است. مانند
عقد اخوت،
بیعت برادری میان
مهاجرین و
انصار،
تغییر قبله مسلمانان از «
بیتالمقدس» به سوی
کعبه، فرستادن نامه به پادشاهان بزرگ جهان.
زندگانی پیامبر تا قبل از هجرت، دارای مراحلی بود:
"
حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) "، فرزند "
عبدالله" (که چند ماه پس از
ازدواج در
یثرب درگذشت) و "
آمنه"، در «هفدهم
ربیعالاول» سال عامالفیل، بنابر قول مشهور
شیعیان و بنا به روایت
اهل سنت در «دوازدهم ربیعالاول» همان سال در
مکه چشم به جهان گشود. سپس بنا به رسم عرب، او را به زنی بادیه نشین به نام "
حلیمه" از تیره «سعدیه» سپردند. ایشان مایه برکت این خانواده شد و مدت اقامت پیامبر در بادیه، دو سال، چهار سال و پنج سال ذکر شده است.
در منطقهای به نام «
ابواء»
مادرش را در شش سالگی از دست داد و از آن زمان تحت سرپرستی پدربزرگش "
عبدالمطلب" قرار گرفت. دو سال بعد، عبدالمطلب نیز دنیا را وداع گفت
و عمویش "
ابوطالب" که به شدت او را دوست میداشت
سرپرستیاش را به سفارش جدش به عهده گرفت.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با شبانی برای ابوطالب و خویشاوندان و سپس گلههای مکیان
به یاری ابوطالب شتافت.
گزارش اولین سفر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به
شام همراه ابوطالب و ملاقات او با "
بحیرای راهب" را در نه و یا سیزده سالگی ذکر کردهاند
که درستی آن معلوم نیست.
پیمان «حلفالفضول» در منزل "
عبدالله بن جدعان" میان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و برخی از جوانان
قریش برای دفاع از ستمدیدگان بیپناه، در مکه در این دوران منعقد شد.
به دلیل
فقر و تنگدستی ابوطالب، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه مردانی از
قریش با سرمایه "خدیجه" دختر "خویلد" برای
تجارت به شام رفت.
آشنایی خدیجه با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نظر او را به خود جلب کرد و داوطلب
ازدواج با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بیست و پنج سالگی با خدیجه که زنی بیوه
بود با حضور عموها و در حالیکه هزینه عروسی و
مهریه را خدیجه، خود برعهده گرفت، ازدواج کرد.
با بروز قحطی در مکه و فقر ابوطالب و فزونی فرزندانش، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از عموی ثروتمندش "
عباس" خواست تا با هم سرپرستی دو تن از فرزندان ابوطالب را بپذیرند. لذا "
علی (علیهالسّلام) " به خانه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و "جعفر" نزد عباس رفت.
در سی و پنج
سالگی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
قریش به تجدید بنای
کعبه پرداخت که بر اثر سیل دیوارهایش شکسته بود. هنگام نصب «
حجرالاسود» نزدیک بود میان سران قبایل جنگی خونین درگیرد لذا داوری را به نخستین کسی که بر آن وارد شود واگذاردند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با ورود به جمع آنان، پیشنهاد کرد جامهای بگسترانند، حجرالاسود را درون آن بگذارند و رئیس هر قبیلهای گوشهای را بلند کند. در آخر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حجرالاسود را بر جای نخست نهاد.
«تحنث» پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) معمولاً سالی یک بار و در کوهی به نام «
حراء» بود. در این مدت مستمندانی را که نزد او میرفتند طعام میخورانید.
پس از آن هفت بار کعبه را طواف میکرد و به منزل باز میگشت. در یکی از این تحنثها به هنگام چهل
سالگی به
رسالت برگزیده شد و با تلقی نخستین آیههای
سوره علق از غار به سوی منزل روان شد. علماء امامیه «
بعثت» پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در ۲۷
رجب و بنا به قولی دیگر که با تصریح
قرآن نیز هماهنگ است ۱۷
رمضان میدانند.
اهل سنت نیز ۱۷، ۱۸ و ۲۴ رمضان و برخی ۱۲
ربیعالاول و گاه ۲۷ رجب را زمان بعثت دانستهاند.
نویسندگان سیره نخستین گروندگان به اسلام را حضرت خدیجه (سلاماللهعلیهم) از زنان و علی (علیهالسّلام) از مردان دانستهاند.
دعوت به اسلام تا سه سال پنهان و پس از آن آشکار شد و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مامور شد تا نخست خویشاوندان را به اسلام فرا خواند.(
آیه ۲۱۴
سوره شعرا).
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این دعوت را سه بار تکرار کرد و جز علی (علیهالسّلام) کسی از آن جمع او را نپذیرفت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به حاضران گفت: «بدانید که علی برادر، وصی و جانشین من است. سخنش را بشنوید و اطاعتش کنید».
با علنی شدن دعوت به اسلام و گسترش آن در مکه،
مشرکان دیگر بار نزد ابوطالب مهمترین حامی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که از نفوذ بسیاری نیز در میان مکیان برخوردار بود رفتند و او را
تهدید کردند که اگر مانع دعوت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نشود، به جنگ و ضدیت با آن دو میپردازند.
ابوطالب که بر جان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میترسید تهدید
مشرکان را با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در میان نهاد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با قاطعیت چنین پاسخ داد: «عمو جان! اگر
قریش خورشید را در دست راستم و
ماه را در دست چپم قرار دهد تا از دعوت خویش بازمانم، هرگز چنین نخواهم کرد.»
ابوطالب در برابر ایمان خللناپذیر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سر فرود آورد و گفت: «هرگونه میخواهی عمل کن. به
خدا سوگند هیچگاه دست از یاریت برنخواهم داشت.»
مشرکان بهتر دیدند با نرمش و گفتگو، ابوطالب
را با خود همراه سازند. از اینرو به او پیشنهاد کردند که "
عمارة بن ولید بن مغیره" را که ستبرگ و زیبا و شجاع بود به فرزندی گیرد و در مقابل پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را برای کشتن به آنها بسپارد.
اما ابوطالب با رد پیشنهاد آنان همچنان از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دفاع کرد.
علیرغم اعمال تهدید،
استهزاء،
تهمت جنون
و اساطیرالاولین خواندن
قرآن،
اتهام
سحر و جادوگری،
تطمیع،
نقل داستانهای اسطورهای برای مقابله با آیات
قرآن،
(
مشرکان قریش افرای همچون نضر بن حارث را که از اشراف و اسطوره شناسان مکه بود به مدد طلبیدند تا با نقل داستانهای اساطیری ایران به مقابله با آیات
قرآن برخیزد) از سوی
مشرکین به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، روز به روز بر نفوذ و گستردگی
دین اسلام افزوده میشد. از اینرو برای مقابله با آن به
شکنجه و تازیانه زدن و آزار نومسلمانانی که از حمایت قبیلهای برخوردار نبودند روی آوردند.
با افزایش معارضه
قریش با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، مسلمانان در اندیشه ایجاد پایگاهی جدید خارج از مکه افتادند.
به همین دلیل پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یازده مرد و چهار زن را روانه «
حبشه» کرد
که پادشاهی
عادل و بر کیش مسیحیت داشت. این عده پس از دو ماه بر اثر
شایعه مشرکان مبنی بر اسلام آوردن اهل مکه بازگشتند و پس از آگاهی از دروغ بودن آن، همراه مهاجران مرحله دوم هجرت، که تعداد آنان ۸۳ مرد و ۱۸ زن بود، عازم حبشه شدند.
اشراف مکه که متوجه خطر ایجاد پایگاهی در خارج از مکه شدند، "
عبدالله بن ابی ربیعه" و "
عمرو بن عاص" را همراه هدایایی برای بازگرداندن آنان به مکه، به حبشه فرستادند.
ناکامی
قریش در بازگرداندن مهاجران، آنان را به اتخاذ «محاصره اقتصادی و اجتماعی» نسبت به بنیهاشم کشاند. بر اساس این پیمان کسی حق ازدواج و یا
خرید و فروش با فرزندان
هاشم و عبدالمطلب را نداشت. متعاقب این پیمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بنیهاشم در سال هفتم بعثت به مدت ۳ سال در شعب ماندند
و سرانجام محاصره در تاریخ نیمه
رجب سال دهم بعثت شکسته شد.
کمی پس از اتمام محاصره، ابوطالب در
رمضان،
شوال یا
ذیقعده سال دهم بعثت درگذشت.
وفات خدیجه (سلاماللهعلیهم) نیز در شصت و پنج سالگی وی در رمضان سال دهم رخ داد،
از این رو سال دهم بعثت به «
عامالحزن» شهرت یافت.
پیامیر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای تبلیغ رسالت در خارج از مکه و نواحی آن همراه
علی (علیهالسّلام) یا "زید بن حارثه"
یا به تنهایی رهسپار شهر «
طائف» شد.
پس از ده روز توقف در طائف به تحریک
قریش، کودکان و سفیهان طائف با پرتاب سنگ و زخمی کردن حضرت،
او را در حالی روانه مکه کردند که کسی جز غلامی مسیحی به نام "
عداس" به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایمان نیاورد.
درست در زمانی که کار دعوت در مکه و نواحی آن در ظاهر به بنبست رسیده بود گروهی از مردم یثرب در سال یازدهم بعثت
به دیدار پیامبری شتافتند که سالها بود وصف او را شنیده بودند.
محتوای آیین اسلام و قدرت نفوذ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، به ایمان آوردن شش تن از خزرجیان در «عقبه» منی انجامید. در سال دوازدهم بعثت، از یثرب دوازده تن مسلمان که از «اوس» و «خزرج» بودند
برای دیدار مجدد با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مکه رفتند و دعوت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را که نویدبخش صداقت و
صلح و
آرامش و پرهیزگاری بود با این مفاد پذیرفتند.
۱-
شرک نورزند ۲-
دزدی و
زنا نکنند ۳- فرزندان خود را نکشند و در امور خیری که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور میدهد از او اطاعت کنند.
در سال سیزدهم هجرت به هنگام حج، هفتاد و سه مرد و دو زن
در عقبه گرد آمدند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه عمویش
عباس بن عبدالمطلب با نمایندگان مدینه بر این پیمان که با دشمن او دشمن و با دوست او دوست باشند بیعت کردند که آن را "
بیعةالحرب" نامیدند.
هنگام بازگشت، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ۱۲ نقیب برای انجام برنامههای تبلیغی برای آنان برگزید.
با روند روبه فزاینده نفوذ اسلام در «یثرب» از یک سو و افزایش فشار و آزار
مشرکان، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جز افراد ناتوان و بیمار و محبوسان، تمام مسلمانان مکی و
انصار مهاجر را از مکه به یثرب فرستاد.
با اطلاع یافتن
مشرکان از ایجاد پایگاه در مدینه برای نشر دعوت و معاهده جنگ مردم مدینه با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در صدد قتل پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برآمدند و برای آنکه بنیهاشم از خونخواهی او درگذرد و ناچار به گرفتن خونبها راضی شود تصمیم گرفتند از هر قبیله جوانی برگزینند تا همگی به یکباره پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به قتل برسانند.
در شب عملی کردن توطئه، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی (علیهالسّلام) را در بستر خود خوابانید
و خود با "ابوبکر بن ابی قحافه" در غار نزدیک مکه به نام «ثور» توقف کرد و سپس به یثرب رفت.
زندگانی پیامبر بعد از هجرت، دارای مراحلی بود:
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از نه روز، نیمروز دوشنبه ۱۲ «
ربیعالاول» به
قبا رسید
و بعضی روز
پنجشنبه هشتم ربیعالاول را صحیح میدانند.
علی (علیهالسّلام) سه روز بعد، پس از برگرداندن امانات به مردم، با زنان و دختر رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روانه مدینه شد و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روز جمعه با گروهی از «
بنیالنجار» و هشتاد خانوار از قبیلهی «
بنیسالم بن عوف» که اسلام آورده بودند
نخستین «
نمازجمعه» را در مدینه بر پا نمودند و در زمینی که از دو کودک
یتیم خریداری کرد بنای اولیه مسجد فعلی را ساخت.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در ماههای نخستین ورود به مدینه برای ساماندهی به اوضاع اجتماعی مدینه که شامل اوس و خزرج و یهودیان بود، قانونی تدوین کرد که حقوق این دستهها و همپیمانان آنان معین شده و به امضاء رسید.
عقد اخوت، بیعت برادری میان مهاجرین و انصار، به منظور جلوگیری از بروز تعصبات و تخاصم میان مسلمانان و برقراری
وحدت اعتقادی میان آنان بود که بر اساس آن هر دو مسلمان تعهداتی در قبال یکدیگر بر عهده میگرفتند.
در ماه رجب یا شعبان
سال دوم هجری هنگامی که یهود، دشمنی خود را با اسلام آشکار کرده بود به فرمان خداوند قبله مسلمانان از «
بیتالمقدس» به سوی کعبه تغییر یافت.
از نخستین سال هجرت تا نبرد «بدر» درگیریهایی نهچندان جدی میان مسلمانان و
مشرکان مکه در قالب غزوات و سرایا رخ داد. از جمله غزوه «
ابواء» یا «
ودان» در صفر سال دوم هجری و نیز غزوه «
بواط» در ربیعالاول سال دوم،
غزوه «
ذاتالعشیره»
و سریه "
عبدالله بن حجش".
در ذیحجه سال دوم
هجرت "
ابوسفیان" با دویست سوار روانه مدینه شد و پس از کشتن مردی از انصار و سوزاندن چند نخلستان از مقابل سپاه اسلام گریخت.
مشرکان چون در این گریز برای سبک کردن بار خود و سرگرم کردن تعقیبکنندگان کیسههای آرد را میافکندند «سویق» نام گرفت.
مسلمانان بر سر راه کاروان بزرگ تجاری
قریش که شامل هزار شتر و پنجاه هزار دینار مالالتجاره بود کمین کردند. این سرمایه از فروش اموال مهاجرین بود. ابوسفیان رئیس کاروان مکیان، در راه بازگشت از شام خطر را احساس کرده و مسیرش را تغییر داد
و مکیان را از جریان باخبر ساخت. "
ابوجهل" با سپاهی نهصد نفری
به نبرد با مسلمانان که تعداد آنان سیصد و سیزده یا سیصد و چهارده تن بود
برخاست. در این نبرد هفتاد تن از مهتر و مهترزادگان
قریش کشته و همین تعداد اسیر گردیدند.
از مسلمانان نیز چهارده تن شهید گشت.
نبرد «
بدر» در هفدهم رمضان سال دوم هجرت به وقوع پیوست.
یهودیان «بنیقنیقاع» از همپیمانان خزرج در مدینه بود که با بدویان و
قریش بر ضد مسلمانان برای تحرکات نظامی هم پیمان شدند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از اطلاع ۱۵ روز آنان را محاصره کرد و سرانجام با میانجیگری "عبدالله بن ابی"، همپیمان بنیقنیقاع دستور کوچ آنان از مدینه به اذرعات شام داده شد.
این غزوه از نیمه ماه شوال آغاز و آخر ماه شوال به پایان رسید.
غزوه "
ذیامر" در دوازدهم ربیعالاول
و "
غزوه بحران" در ششم جمادیالاول
سال سوم هجرت قبل از غزوه احد برای سرکوب تحرکات بدویان حجاز صورت گرفت.
قریش پس یک سال تلاش در اواخر رمضان سال سوم سپاهی شامل سه هزار مرد جنگی به سوی مدینه گسیل داشت.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از اطلاع از طریق عمویش، "عباس"،
و
مشورت با مسلمانان به جنگ در بیرون از مدینه تصمیم گرفت.
نبرد در روز شنبه هفتم شوال با حمله
قریش آغاز شد و در حالی که سپاه اسلام در آستانه پیروزی بود گروهی که نگهبان درهها بودند به شوق غنایم مکان خود را ترک کردند و تنها مقاومت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و علی (علیهالسّلام) و عدهای از یاران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) موجب بازگشت فراریان به صحنه نبرد شدند. هفتاد تن از انصار و چهار تن از مهاجران در این جنگ به شهادت رسیدند.
در ماه صفر گروهی از طایفه «عضل و قاره»
نزد پیغمبر آمدند تا کسانی را برای آموزش
احکام دین نزد آنها بفرستد. آنان چون به «رجیع» (آبی از بنیهذیل در حجاز) رسیدند به ۶ تن از اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که همراهشان بود حمله و ۴ تن را کشتند و دو تن را به
مشرکان مکه سپردند که به انتقام کشتگان بدر به قتل رساندند.
در همین ماه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چهل و به روایتی هفتاد صحابی برای ارشاد قبیله «بنیعامر» به تقاضای رئیس قبیله فرستاد. در «
بئر معونه» "عامر بن الطفیل" با عدهای از «بنیسلیم» بر سر آنها ریخته و همه را کشت و تنها "عمرو بن امیه ضمری" را داغ بر پیشانی نهاده
و رها کرد. وی دو تن از «بنیعامر» را یافته و کشت و به مدینه بازگشت. این دو حادثه بیانگر ارتباط میان
قریش و قبایل بدوی است.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای کمک از «بنینضیر» در پرداخت خونبهای دو تن از «بنیعامر» که به دست "عمرو بن امیه" کشته شده بودند رفت.
یهودیان چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را با کمی از یارانش در دسترس دیدند تصمیم گرفتند از پشتبام، سنگی بر سر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرتاب کنند.
جبرئیل به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اطلاع داد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بنینضیر را به کوچ از مدینه فرمان داد. اما آنان به تحریک "
عبدالله بن ابی" و یکی از بزرگان بنینضیر، "
حیی بن اخطب"، آماده جنگ شدند
و پانزده روز در محاصره پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ماندند و سرانجام تسلیم و به «اذرعات» شام تبعید شدند و املاک آنان میان مهاجرین قسمت شد.
در این غزوه حکم تحریم «خمر» نازل شد.
در این سال همچنین وقایع ذیل به وقوع پیوست:
۱- ولادت
حسین بن علی (علیهالسّلام) ۲- وفات
فاطمه (سلاماللهعلیهم) مادر علی بن ابیطالب (علیهالسّلام)
۳- ازدواج پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با
امسلمه ۴- آموختن کتابت
زیدبن ثابت به دستور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
«دومةالجندل» بار انداز کاروانها و بر سر راه بازرگانی خلیج فارس و دریای سرخ بود. عدهای از بدویان در این ناحیه ضمن غارت کاروانها، در اندیشه حمله به مدینه بودند.
بدویان پیش از ورود مسلمانان از صحنه گریختند و مسلمانان بدون درگیری بازگشتند.
علیرغم تلاشهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای کاهش نزاع میان مکیان و اهل مدینه، سرانجام تحریکات بزرگان یهود به ویژه بنینضیر کارگر افتاد
و بدویان «بنیغطفان» و «بنیسلیم» با
قریش متحد شدند به شرط آن که محصول یک سال خرمای مدینه را به آنان بپردازند.
شرکت «بنیقریظه» و «یهود» خیبر در این غزوه حاکی از هماهنگی قبلی میان این گروههاست. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از اطلاع از حرکت سپاهی ده هزار
نفری از طریق پیک «خزاعه»
برای نبرد آماده شدند.
مسلمانان به پیشنهاد "
سلمان فارسی"
خندقی به طول پنج و نیم کیلومتر و عرض ده متر و عمق پنج متر در مدت ۶ روز کندند.
سپس پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سپاهی چهار هزار نفری را در دامنه کوه «سلع» (که تنها محل قابل نفوذ دشمن بود) متمرکز کرد. دو سپاه با یکدیگر رو در رو شدند. چند تن از شجاعان با عدهای از یک نقطه ضعیف خندق گذشتند.
علی (علیهالسّلام) "عمرو بن عبدود" را کشت و دیگران را پراکند.
روز بعد کفار یکپارچه بر مسلمانان تاختند اما با چالاکی تیراندازان حمله دفع شد.
توقف نسبتاً طولانی احزاب در آن سوی خندق پانزده یا بیست روز،
نشان از امید
مشرکین به گشودن مدینه بود که با کشته شدن عمرو بن عبدود و ناکامی شجاعان
قریش در مقابله با علی (علیهالسّلام) و وزش بادهای تند و طوفان شن و سرمای شدید، رخنه "نعیم بن مسعود" (از مسلمانان) در میان
قریش و بنیقریظه و برهم زدن اتحاد آنان،
گرایش «بنیغطفان» به سازش با مسلمین،
مشرکان را ناچار به بازگشت کرد و توطئه احزاب در بیست و چهارم ذیقعده سال پنجم خاتمه یافت.
پس از جنگ احزاب، در بیست و سوم
ذیالقعده سال پنجم، به فرمان خداوند،
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با سه هزار نفر
به سوی بنیقریظه رفت و به دلیل پیمانشکنی و همکاری با
مشرکان قریش، بیست و پنج روز آنان را محاصره کرد. سرانجام یهود بنیقریظه با پذیرش حکمیت «
سعد بن معاذ» "رئیس قبیله اوس" تسلیم شدند. رای سعد بر اعدام مردان یهود و تقسیم اموال آنها
قرار گرفت.
بدویان «بنیمصطلق» از قبیله «خزاعه» که از طریق دامداری، زراعت و
تجارت زندگی میکردند و در
جنگ احد، همپیمان
قریش بودند در شعبان سال ششم
به رهبری "حارث بن ابی ضرار" در آبگاه «
مریسیع» گرد آمدند تا به مدینه حمله کنند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با آنان جنگید و پس از کشنه شدن ده نفر از آنان، همگی متفرق و شکست خوردند.
در بازگشت از غزوه بنیمصطلق، سپاهیان برای استراحت مدتی توقف کردند و هنگامی که به سوی مدینه حرکت کردند یکی از همسران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که برای یافتن گردنبند گمشدهاش، از سپاه عقب مانده بود، پس از مدتی تاخیر همراه "
صفوان بن معطل سلمی" که او نیز از سپاه عقب مانده بود، به سپاه رسیدند.
منافقان بر آن زن
که یا "عایشه" و یا "
ماریه قبطیه"
مادر ابراهیم بوده است،
دروغ و افترا بستند که این عمل از سوی خداوند مورد نکوهش قرار گرفت.
در ذیقعده سال ششم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه چهارصد تن
و یا هزار و ششصد تن
از مشتاقان کعبه، به سوی مکه حرکت کردند و پس از اطلاع از موضعگیری
قریش،
از مسیری دیگر عبور کرده و در منطقه حدیبیه فرود آمدند.
قریش پس از آگاهی از قصد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که پیام صلح و دوستی داشت و ارسال پیکهای مکرر نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
سرانجام مذاکرات طرفین به انعقاد قراردادی
انجامید که نه تنها باعث به رسمیت شناخته شدن اسلام بلکه مقدمهای برای فتح مکه آغاز تبلیغ اسلام در خارج از شبه جزیرهی عربستان شد.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به پادشاهان بزرگ جهان، در هفتم محرم سال هفتم هجری
نامه نوشت و به مکانهای مورد نظر ارسال شد.
خیبر ناحیهای یهودینشین با ده قلعه مستحکم و نخلستانها و گلهها و اموال بسیار در هشت
منزلی مدینه و از مهمترین پایگاههای مخالفان حکومت مدینه بودند. علاوه بر آن خیبریان با بنیغطفان، دشمن مسلمانان، متحد شده بود. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از چند روز محاصره آنان و فتح دژها، با آنان پیمان بست بر سر زراعت خود باشند و نیمی از محصول را به مدینه بفرستند.
در
جمادیالاول سال هشتم پانزده نفر به سرپرستی "
کعب بن عمیر غفاری" که همگی مبلغ اسلام بودند در منطقه "ذات اطلاح" قتل عام شدند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) طی فرمان
جهاد، سپاهی دههزار نفری به فرماندهی "
جعفر بن ابی طالب"، "زید بن حارثه" و "عبدالله بن رواحه" به سوی شامات ارسال کرد. سپاهیان اسلام پس از کشته شدن سه فرمانده مذکور، با تاکتیک جنگی ماهرانه "خالد بن ولید" عقبنشینی و به مدینه بازگشتند.
مقدمه فتح مکه هنگام یاری رساندن عدهای از
قریش به «بنیبکر» در حمله به «خزاعه» که همپیمان مسلمانان بود فراهم شد و حدود بیست و چند تن از خزاعه را کشتند.
خزاعیان از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یاری طلبیدند. مکیان بیمناک، ابوسفیان را برای اظهار وفاداری به پیمان نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرستادند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را نپذیرفت.
و بدون دادن هیچ اطلاعی از مقصد نهایی با سپاه دههزار نفری، در دهم
رمضان سال هشتم به سوی مکه حرکت کرد. ابوسفیان و "
حکیم بن حزام" و "
بدیل بن ورقاء خزاعی" در شب فتح مکه برای شفاعت به اردوگاه مسلمین نزدیک شدند و دریافتند سپاه
قریش توانایی تحمل چنین سپاهی را ندارد. از این رو آنان با واسطهگری "عباس" نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رفتند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نه تنها از او درگذشت بلکه اعلام کرد هر کس به خانه ابوسفیان، یا «
مسجدالحرام» درآید یا در خانه خویش بماند در امان خواهد بود.
با وجود عفو عمومی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گروهی از
قریش سلاح پوشیده و با خالد بن ولید به مبارزه برخاستند. پس از آن که ۲۴ تن از
قریش و ۴ تن از قبیله «
بنیهذیل» کشته شد بقیه گریختند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد کعبه شد، علی (علیهالسّلام) از شانههای حضرت بالا رفته و بتان را از کعبه زدود و به زیر افکند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای براندازی بتپرستی در میان قبایل کوچک، خالد بن ولید را برای تبلیغ به سوی «بنیجذیمه» فرستاد. خالد با۳۵۰ تن نزد آنان رفت. آنان با اطلاع از سابقه پیمانشکنی خالد،
به ناچار سلاح بر زمین نهاده، اسلام آورده،
نماز خواندند و خفتند.
خالد بر آنان تاخت و عدهای از مردانشان را کشت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به شدت اندوهگین شده و در جمع مسلمانان از رفتار خالد
برائت جست
و علی (علیهالسّلام) را برای پرداخت خونبهاء مقتولین و دلجویی از بنیجذیمه نزد آنان فرستاد.
قبیله جنگجوی «هوازن»، بلافاصله پس از فتح مکه عازم حمله به مسلمانان شدند و برای جلوگیری از فرار مردان تمام اموال و زنان هر
عشیره را نیز با خود به «
اوطاس» بردند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در دهم شوال
سال هشتم با ۱۲ هزار تن وارد درههای بنیهوازن شد. در حالیکه بنیهوازن بر بالای سر آنها کمین کرده بودند و در هجومی ناگهانی مسلمانان را پراکندند. علی (علیهالسّلام)، عباس، "
ابوسفیان بن حارث" و چهار زن دیگر شجاعانه به دفاع از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شتافتند. سرانجام سپاهیان با دیدن این صحنه و فریادهای عباس، به تدریج به میدان بازگشتند بر بنیهوازن تاختند و ۶ هزار تن اسیر گرفتند،
بقیه نیز به طائف، نخله و اوطاس گریختند.
«طائف» عمدهترین مرکز مقاومت
مشرکین بود. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) طی سریههایی چون سریه "
ابوعامر اشعری" و...امکان فراخوانی نیرو را از آنان گرفت و پس از تسخیر دژ "
مالک بن عوف"، دژهای ثقیف را۲۰ روز محاصره کرد و چون امکان گشودن دژ میسر نشد، وارد «جعرانه» شد، که اسرای بنیهوازن در آنجا بودند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سرانجام آنان را آزاد کرد
و پس از انجام عمره، در اواخر ذیقعده، "عتاب بن اسید" را به امارت مکه معین کرده
به مدینه بازگشتند.
در ماه رجب سال نهم هجری گزارش رسید سپاهی چهلهزار نفره از رومیان در نوار مرزی شام همراه قبایل مرزنشین تا ناحیه «بلقا» پیشروی کردند.
«هرقل» قیصر روم خود تا ناحیه «حمص» پیش آمد.
به دلیل رخنه منافقین در میان مسلمانان و فصل برداشت میوه و گرمی هوا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با تلاش فراوان دههزار سواره و دههزار نیروی پیاده را روانه «
تبوک» کرد. (تبوک دژ بلند و مستحکمی درکشور
سوریه، حد فاصل راه حجر و شام بود که از مستعمرات روم شرقی محسوب میشد.)
علی (علیهالسّلام) را بر مدینه گمارد.
سپاه اسلام بیست روز و یا ده روز در تبوک ماند اما چون یقین کردند گزارش بیاساس بوده به مدینه بازگشتند.
با فتح مکه قبایل کوچک و بزرگ، گروه گروه، نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شرفیاب شده و اسلام آوردند. به همین دلیل این سال «
عامالوفود» نامگذاری شد
"ابراهیم" در ذیحجه سال هشتم از "ماریه قبطیه" متولد شد و در حالیکه یک سال و ده ماه داشت درگذشت. روز
مرگ او مصادف با خورشید گرفتگی بود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، گمان سادهلوحان که خورشید در سوگ او تاریک شده را انکار کرد و آنان را
نماز آیات آموخت.
«
مسجد ضرار» که توسط "ابوعامر" سر دسته منافقان در نزدیکی قبا ساخته شد تا محل دستهبندیهای سیاسی و نفاق میان مسلمانان باشد. با نزول وحی، توسط پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تخریب و مدتی زبالهدانی شد.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مکاتبات خویش "
ابوحارثه" اسقف بزرگ
نجران (نجران از مناطق آباد در نقطه مرزی حجاز و یمن) را به اسلام دعوت کرد. شصت تن از دانشمندان نجران همراه سه پیشوای بزرگ، مامور بررسی این دعوت در محضر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شدند و سرانجام مباهله را پیشنهاد کردند.
زمان
مباهله، نجرانیان عزیزترین خویشان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بیپیرایه در کنار او یافتند. چهرههای نورانی آنان باعث شد هیات نجرانی از مباهله خودداری کرده و هر سال جزیه پرداخت کنند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بیست و ششم
ذیقعده سال دهم هجری پس از گذاردن آخرین حج در منطقهای به نام"نمره
[
به فتح نون و میم
]
" خطاب به مردم فرمود: «ای مردم، خونها و اموال و نوامیس شما بر یکدیگر تا روزی که خدا را ملاقات کنید مانند این ماه، محترم و هر نوع تجاوز به آن حرام است.»
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در راه بازگشت از حج در
غدیرخم (نام مکانی که حاجیان از آن نقطه هر یک به سوی دیار خویش پراکنده میشدند.) بار دیگر
خطبه خواند و در حضور مسلمانان دست علی (علیهالسّلام) را برگرفت و به عنوان جانشین پس از خویش برگزید.
ایشان در آخرین روزهای حیات دستور ارسال لشکری به سوی شام داد و تمامی مسلمانان، جز علی (علیهالسّلام) موظف به
شرکت در آن شدند. بهانهجویان به قلت سن "
اسامه" اعتراض کردند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از گفتگو با آنان دستور حرکت داد
و حتی متخلفین را نفرین کرد.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آنچه در مدینه میگذشت سخت آزرده خاطر بود؛ لذا دستور داد تا لوح و قلمی حاضر کنند تا نه غدیر فراموش شود و نه میان انصار و مهاجر آتش دو دستگی برافروزد اما متهم به هذیانگویی شد.
لاجرم لب فرو بست و دنیا را
وداع گفت و به دیدار یار شتافت.
سایت پژوهه، برگرفه از مقاله «زندگانی پیامبر بعد از هجرت»، تاریخ بازیابی۹۵/۹/۱۷. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «زندگانی پیامبر تا هجرت»، تاریخ بازیابی۹۵/۹/۲۱.