روایت نحن معاشر الانبیاء لانورث
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از موارد اختلافی میان
شیعه و
اهلسنت، قضیه
ارث رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و همچنین قضیه
فدک است که آیا متعلق به
حضرت زهراء (علیهاالسّلام) میباشد که توسط
ابوبکر و
عمر مصادره گردید و یا اینکه مطابق حدیث نحن معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقة به عنوان
صدقه به
بیت المال منتقل گردید و متعلق به تمام مسلمانان بود.
در بررسی این اختلاف با استناد به منابع معتبر اهلسنت اثبات خواهیم کرد که این حدیث دارای اشکالات زیادی است و نمیتواند باورهای اهلسنت را در این زمینه ثابت کند. از جمله اشکالات وارد شده، مخالفت حديث ابوبكر با
قرآن و
سنت نبوی و مخالفت
اهلبیت (علیهمالسّلام) و
صحابه و برخی از علمای اهلسنت با این حدیث است.
در ابتدا، توجه به معانی و مفردات این حدیث امری الزامی است؛ زیرا بدون آشنائی با محدوده این مفاهیم، برداشتهای متفاوت
اهلسنت و همچنین موضع دقیق
عالمان شیعه نسبت به آن، روشن نخواهد شد. در عبارت «نحن معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقة» به ناچار برخی از کلمات آن مانند: «ما» و «صدقه» را با احتمالاتی که از جنبههای ادبی در آن داده میشود باید ملاحظه نمود:
در این ترکیب «ما» موصوله و
مفعول به، و «صدقه»
حال است، در این صورت تمام حدیث یک جملهای به هم پیوسته خواهد بود. این ترکیب را
نحاس دانشمند ادبشناس عرب در این حدیث صحیح دانسته است؛ ولی در مقابل
عیاض (به دلیل تعصب شدیدش) آن را رد کرده است.
وذهب النحاس الی صحة نصب صدقة علی الحال وانکره عیاض لتاییده مذهب الامامیة.
نحاس معتقد است که منصوب بودن لفظ (صدقه) بنابر حال بودنش صحیح است ولی عیاض چون آن را مطابق با نظر و تایید عقیده شیعه امامیه میداند انکار کرده است. این انکار، آنچنان که در متن سخن اشاره شده است، از اینجهت است که تایید نظر شیعه امامیه را به همراه دارد، لذا باید مردود اعلام شود که اوج
تعصب و حقکشی را حتی در مسائل ادبی به خوبی نشان میدهد. بنابراین معنای سخن ابوبکر طبق این ترکیب چنین خواهد بود: آنچه ما پیامبران به عنوان صدقه باقی میگذاریم، مشمول ارث نیست.
سرخسی فقیه معروف اهلسنت نیز همین برداشت را از استادانش نقل کرده و میگوید:
(وَاسْتَدَلَّ) بَعْضُ مَشَایِخِنَا رَحِمَهُمُ اللَّهُ بِقَوْلِهِ عَلَیْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ «انَّا مَعَاشِرَالْاَنْبِیَاءِ لَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَة» فَقَالُوا: مَعْنَاهُ مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَةٌ لَا یُورَثُ ذَلِکَ عَنَّا؛ ولیسَ الْمُرَادُ اَنَّ اَمْوَالَ الْاَنْبِیَاءِ عَلَیْهِمْ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ لَا تُورَثُ، وَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی: «وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُد» وَ قَالَ تَعَالَی «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْک وَلِیًّا یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» فَحَاشَا اَنْ یَتَکَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلّم) بِخِلَافِ الْمُنَزَّلِ.
بعضی از استادان ما به سخن پیامبر (علیهالصلاةوالسلام) که فرمود: (انا معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقة) استدلال کرده و گفتهاند: معنای آن این است: آن اموالی را که ما به عنوان صدقه باقی میگذاریم، مشمول ارث نمیشود، و مقصود این نیست که تمام اموال انبیاء (علیهمالصلاةوالسلام)، مشمول
ارث نمیشود؛ زیرا خداوند متعال فرموده است: «
سلیمان از
داود ارث برد» و همچنین فرمود: «
حضرت زکریا عرض کرد: خدایا از سوی خود جانشینی برایم قرار ده که از من و از
آل یعقوب ارث برد» و
رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) منزه است از اینکه کلامی بگوید که مخالف
قرآن باشد.
فخر رازی نیز در دفاع از این برداشت چنین مینویسد: فان قیل: فعلی هذا التقدیر لا یبقی للرسول خاصیة فی ذلک. قلنا: بل تبقی الخاصیة لاحتمال ان الانبیاء اذا عزموا علی التصدق بشیء فبمجرد العزم یخرج ذلک عن ملکهم ولا یرثه وارث عنهم و هذا المعنی مفقود فی حق غیرهم.
اگر گفته شود: بنابراین ترکیب و معنی (که وارث در صدقه، حقی ندارد) برای پیامبر، خصوصیتی باقی نمیماند (پیامبر و غیر پیامبر فرقی ندارند زیرا هرکسی که مالی را صدقه قرار دهد، آن مال مشمول ارث نخواهد شد).
در پاسخ میگوییم: بلکه خصویتی برای انبیاء باقی میماند؛ زیرا انبیاء به محض اینکه قصد کردند مالی را صدقه بدهند، آن مال از ملکیت ایشان خارج شده و مشمول ارث نخواهد بود و حال آنکه درباره غیر انبیاء چنین نیست، (که به محض قصد صدقه دادن، آن مال از ملکیتشان خارج شود).
پس بنابر احتمال اوّل و توضیحی که نقل شد، آیا
ابوبکر حق داشت
حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) را از ارث پدر محروم نماید؟
آیا دلیلی وجود دارد تا ثابت کند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تمام اموالش را صدقه قرار داده باشد؟
در این ترکیب «ما» را موصوله و مبتداء و «صدقه» را مرفوع و خبر دانستهاند؛ یعنی عبارت: «نحن معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقة» را دو جمله جدا و مستقل از هم دانستهاند.
ابن حجر عسقلانی میگوید: والذی توارد علیه اهل الحدیث فی القدیم والحدیث لا نورث بالنون وصدقة بالرفع وان الکلام جملتان وما ترکنا فی موضع الرفع بالابتداء وصدقة خبره.
آنچه که عالمان قدیم و جدید بر آن نظر دارند این است که کلمه «لانورث» با نون است (نه یاء) و لفظ صدقه مرفوع است، و این سخن دو جمله است (۱. نحن معاشر الانبیاء لانورث ۲. ما ترکناه صدقة) و عبارت «ما ترکناه» مرفوع است و مبتدا، و کلمه «صدقه» خبر است.
بر اساس همین ترکیب دوم، چهار معنا برای این حدیث، محتمل است که به ترتیب ارائه میگردد:
طبق این احتمال معنای حدیث ابوبکر این است، فضایل و کرامات پیامبران با وراثت منتقل نمیشود نه اینکه اموال و داراییهای آنان به ارث نمیرسد.
فخر رازی در معنای حدیث ابوبکر در ذیل آیه «ان اکرمکم عندالله اتقاکم» میگوید: فاعلم ان النسب یعتبر، بعد اعتبار العبادة کما ان الجعل شعوباً یتحقق بعد ما یتحقق الخلق، فان کان فیکم عبادة تعتبر فیکم انسابکم والا فلا... فیه ارشاد الی برهان یدل علی ان الافتخار لیس بالانساب... اللّهم الا ان یجوز شرف الانتساب الی رسول الله (صلیاللهعلیهوسلّم)، فان احداً لایقرب من الرسول فی الفضیلة حتی یقول انا مثل ابیک، ولکن فی هذا النسب، اثبت النبی (صلیاللهعلیهوسلّم) الشرف لمن انتسب الیه بالاکتساب و نفاه لمن اراد الشرف بالانتساب فقال: «نحن معاشر الانبیاء لانورث» وقال: «العلماء ورثة الانبیاء» ای لا نورث بالانتساب، وانما نورث بالاکتساب.
ارزش نسب خانوادگی، در مرحلهای پس از بندگی خداوند است، (اول شرافت بندگی خدا، سپس شرافت نسب) همانگونه که تشکیل طوائف و قبائل پس از محقق شدن آفرینش است؛ پس اگر بنده و مطیع خدا باشید، شرافت نسب شما ارزشمند خواهد بود، در غیر این صورت بیارزش است، در آیه «ان اکرمکم عندالله اتقاکم» به نکتهای اشاره شده که به ما میفهماند، انتساب به تنهائی افتخاری ندارد ... بلی، انتساب به رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) شرافت و افتخار دارد؛ لذا هیچکس در فضیلت (انتسابی)، به پیامبر نزدیک نمیگردد تا اینکه پیامبر به او بگوید: من مثل پدر توام رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم)، شرافت را برای کسی ارزش میداند که آن را از آن حضرت کسب کرده باشد نه صرف انتساب به ایشان، ولذا فرمود: از ما انبیاء کسی ارث نمیبرد و همچنین فرمود: علماء وارثان انبیاءاند؛ یعنی صرف انتساب به ما کسی ارث نمیبرد؛ بلکه فضایل ما را از راه اکتساب میتوان به ارث برد.
با توجه به این نکته که نبوت دارای بُعد
حکومت و رهبری جامعه نیز میباشد، معنای حدیث این میشود که، پیامبران از آن حیث که چنین منصبی را دارند، اهل زرندوزی و جمع اموال به ناحق نیستند تا وارثان این اموال آنان را به ارث برند نه اینکه از آن حیث که پدر و یا همسر میباشند، اموال شخصی آنان به وارثانشان نمیرسد به عبارت دیگر منصب نبوت، با زراندوزی همراه نمیباشد؛ برای اثبات این نظریه سه دلیل ارائه مینماییم:
یکی از این ادله، قاعده معروف و مشهور «تعلیق الحکم بالوصفیة، مشعر بالعلیة» است. با این توضیح که هر حکمی که منوط و معلق بر وصفی باشد، آن وصف علت حکم خواهد بود و ثبات و بقاء آن بستگی به وجود او خواهد داشت. در حدیث منقول از ابوبکر که در آن ارث نفی شده است، حکم در آن که نفی ارث است، مشروط به صفت نبوت است. به بیان روشنتر، ارث نبردن از پیامبران بهجهت پیامبر بودن آنان است نه نسبتهای خانوادگی از جمله پدری و همسری.
فخررازی این قاعده را در ضمن یک آیه از
قرآن اینگونه توضیح میدهد: ان ترتیب الحکم علی الوصف مشعر بالعلیة فقوله: «وَاِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ» یقتضی ان الفجور هی العلة.
مترتب شدن حکم بر صفتی، اشاره به علت بودن (آن وصف برای حکم) است، در این سخن خداوند که میفرماید: «و همانا فاجران در جهنماند» اقتضاء میکند که فاجر بودن، علت ورود در
جهنم باشد.
آلوسی هم در توضیح همین قاعده و اصل چنین مینویسد: و معلوم ان الصفة آلة لتمییز الموصوف عما عداه وان تعلیق الحکم بالوصف مشعر بالعلیة.
واضح و روشن است که وصف، ابزاری برای شناخت موصوف از غیرموصوف است و معلق نمودن حکم به وصف، اشاره به این است که وصف علت برای حکم است.
شوکانی نیز این قاعده را اینگونه مطرح میکند: ربط الحکم باسم مشتق فان تعلیق الحکم به مشعر بالعلیة نحو: اکرم زیدا العالم، فان ذکر الوصف المشتق، مشعر بان الاکرام لاجل العلم.
ارتباط دادن حکمی به اسمی مشتق (وصف) و معلق نمودن حکم به وصف، اشاره به علت بودن وصف برای حکم است، مانند این جمله: «زید دانشمند را احترام کن» که از آن فهمیده میشود که علت احترام کردن، دانش زید است.
با توجه به سخن سه تن از بزرگان اهلسنت، اکنون با فراغت بیشتری میتوانیم به معنای دوم از ترکیب دوم، پیرامون حدیث نفی ارث از پیامبر بیاندیشیم که: آیا منصب نبوت میتواند
مانع از ارث بردن فرزندان پیامبران شود یا خیر؟ و آیا این استدلالها و تلاشها راه به جائی خواهد برد، یا خیر؟
رهبران و رؤسای حکومتها از متموّلترین و ثروتمندترین افراد زمان پیامبران بودهاند و پس از مرگ آنان چیزی جز اموال باقی نمیماند. در مقابل، پیامبران که رسالت و وظیفه آنان ارشاد و راهنمائی مردم و بیتوجهی به امور مادی بوده است، ارث اصلیشان همچون اهدافشان معنوی بوده است نه اینکه ارث مالی نداشتهاند؛ لذا باید گفت: مهمترین ارث رسولان و فرستادگان الهی درهم و دینار نیست؛ بلکه میراث پیامبران متناسب با شخصیت معنوی آنان میباشد.
فخر رازی از
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل میکند: قال علی بن ابی طالب رضی الله عنه: العلم افضل من المال بسبعة اوجه: العلم میراث الانبیاء والمال میراث الفراعنة....
دانش از هفت جهت بر ثروت برتری دارد: اول: دانش، میراث پیامبران، و ثروت میراث فرعونیان است....
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علماء را وارثان پیامبران؛ از جمله وارث خویش معرفی کرده است، و روشن است که وراثت در این مورد از جنبههای مادی و مالی نیست؛ بلکه همانگونه که در سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز مشخص است، مقصود وراثت در علم و دانش است.
بخاری مینویسد: اَنَّ الْعُلَمَاءَ هُمْ وَرَثَةُ الاَنْبِیَاءِ - وَرَّثُوا الْعِلْمَ - مَنْ اَخَذَهُ اَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ.
علماء و دانشمندان وارث پیامبرانند، علم را به ارث میبرند، هر کس آن را به دست آورد بهرهای فراوان به دست آورده است.
همین حدیث را
احمد بن حنبل با اندک اختلاف نقل کرده و مینویسد: ... اِنَّ الْعُلَمَاءَ هُمْ وَرَثَةُ الْاَنْبِیَاءِ لَمْ یَرِثُوا دِینَارًا وَلَا دِرْهَمًا وَاِنَّمَا وَرِثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ اَخَذَهُ اَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ.
علماء، وارثان پیامبراناند، آنان
دینار و
درهم به ارث نبردهاند و تنها دانش را به ارث بردهاند، هرکس از آن علم بهرهمند گردد، بهبهرهای فراوان دست یافته است.
آیا پیوندی بین این حدیث و حدیث نفی وراثت از پیامبر وجود دارد؟ آیا شما خواننده محترم میتوانید این ارتباط را برای صدور حکم ِ یکنواخت پیدا کنید؟
برخی از عالمان اهلسنت، از حدیث نبوی که
بخاری و
مسلم در صحیحشان از
ابوهریره نقل کردهاند «لا تقتسم ورثتی دینارًا ولا درهمًا؛ وارثان من، دینار و درهم تقسیم نمیکنند»، اینچنین استفاده کردهاند که: وارث پیغمبر از اموال نقدی او ارث نمیبرد؛ ولی از غیر درهم و دینار ارث میبرد.
ابن بطال، در شرح صحیح بخاری مینویسد: قال المهلب: و من اجل ظاهر حدیث ابی هریرة والله اعلم، طلبت فاطمة میراثها فی الاصول لانها وجهت قوله: (لا تقتسم ورثتی دینارًا ولا درهمًا) الی الدنانیر والدراهم خاصة، لا الی الطعام والاثاث والعروض وما یجری فیه المئونة والنفقة.
مهلّب میگوید: به خاطر ظاهر حدیث ابوهریرة از رسول خدا که فرمود: «وارثان من دینار و درهم، تقسیم نمیکنند»
فاطمه (سلاماللهعلیها)، میراث خود را از اصل اموال (اموال غیرنقدی)، مطالبه نمود؛ زیرا فاطمه از این سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اطلاع داشت و میدانست که درباره دینارها و دراهم است نه درباره طعام و وسایل و منافع و آنچه که در مؤونه و نفقه مصرف میشود.
گویا جناب مهلّب نسبت به بقیه اهلسنت، اندکی با چشم بازتر به واقعیت نگریسته باشد؛ زیرا وی بین درهم و دینار و سایر اموال (منقول و غیرمنقول) فرق گذاشته و اندکی هم به دخت گرامی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حق داده است.
معنای حدیث ابوبکر؛ بنابراین احتمال چنین میشود: اگر پیامبران دارائی و ثروت دنیائی داشته باشد موظف هستند آن را
صدقه قرار دهند تا هیچکس ادعای ارث و میراث نکند.
از جمله
صالحی شامی در استفاده این معنا از حدیث ابوبکر، یکی از ویژگیهای
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بلکه تمام
انبیاء (علیهمالسّلام) را ارث نبردن مالی از آنان برمیشمرد و مینویسد: ... الثانیة عشرة: وبان ماله لا یورث عنه وکذلک الانبیاء، علیهم ان یوصوا بکل مالهم صدقة.
دوازدهمین امتیاز رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این ویژگی است که کسی مال او را به ارث نمیبرد، و (سایر) پیامبران نیز این چنیناند و بر ایشان واجب است که تمام اموال خود را با وصیّت، صدقه قرار دهند.
البته جای این پرسش باقی است که این تعیین تکلیف برای پیامبران الهی با کدام ملاک و برهان صورت گرفته است؟ آیا از همان حدیث مورد ادعای ابوبکر چنین استفادهای میشود؟.
معنای چهارمی همان معنایی است که اکثر عالمان اهلسنت آن را پذیرفته و بر آن اصرار دارند، این است که هیچکس، از پیامبران ارث مالی نمیبرد و تمام اموال ایشان، صدقه است. البته در اینکه این ویژگی، مختص به پیامبر اسلام است یا شامل همه پیامبران میشود، دو دیدگاه در میان اهلسنت وجود دارد:
برخی آن را از مختصات پیامبر اکرم، دانستهاند؛ یعنی از میان پیامبران، فقط پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، وارث مالی ندارد، از جمله افراد ذیل:
عمر بن خطاب: ... فَقَالَ عُمَرُ... هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلّم) قَالَ «لاَ نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ». یُرِیدُ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلّم) نَفْسَهُ.
عمر (خطاب به افرادی که در اطرافش بودند) گفت: آیا میدانید که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) فرمود: «کسی، از ما انبیاء ارث نمیبرد» منظور رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) از ما انبیاء، خودش بود.
عایشه: ... اَنَا سَمِعْتُ عَائِشَةَ - رضی الله عنها – زَوْجَة النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلّم) تَقُولُ اَرْسَلَ اَزْوَاجُ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلّم) عُثْمَانَ اِلَی اَبِی بَکْرٍ یَسْاَلْنَهُ ثُمُنَهُنَّ مِمَّا اَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ (صلیاللهعلیهوسلّم)، فَکُنْتُ اَنَا اَرُدُّهُنَّ، فَقُلْتُ لَهُنَّ اَلاَ تَتَّقِینَ اللَّهَ، اَلَمْ تَعْلَمْنَ اَنَّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوسلّم) کَانَ یَقُولُ «لاَ نُورَثُ، مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ ـ یُرِیدُ بِذَلِکَ نَفْسَهُ ـ.
از عایشه همسر رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) شنیدم که میگفت: همسران (دیگر) رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم)
عثمان را نزد
ابوبکر فرستادند و از او سهم یک هشتم خود را از اموالی که خداوند به رسولش (صلیاللهعلیهوسلّم) داده بود مطالبه نمودند، من (عایشه) آنها را برگردانده و گفتم: آیا از خدا نمیترسید؟ آیا نمیدانید که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم)، میفرمود: کسی از ما ارث نمیبرد آنچه میگذاریم، صدقه است. منظور پیامبر از ما انبیاء، خودش بود.
ابن حجر عسقلانی: ... لَا نُورَث مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ " فَیَکُون ذَلِکَ مِنْ خَصَائِصه الَّتِی اُکْرِمَ بِهَا، بَلْ قَوْل عُمَر"یُرِید نَفْسَهُ" یُؤَیِّد اِخْتِصَاصَهُ بِذَلِکَ.
... «کسی، از ما پیامبران ارث نمیبرد» این از خصوصیتهای
پیامبر اسلام است، و سخن عمر که گفت: «منظور پیامبر از «ما انبیاء»، خودش بودهاست» این اختصاص را تایید میکند.
قال ابن علیة: ان ذلک لنبینا (صلیاللهعلیهوسلّم) خاصة.
ابن علیه گفت: این ویژگی (کسی از پیامبران ارث نمیبرد)، به پیامر ما (صلیاللهعلیهوسلّم)، اختصاص دارد.
اما در مقابل افراد بسیاری، آن را از ویژگیهای تمام دانستهاند؛ مانند: تمیمی حنبلی و
شنقیطی در اینباره میگویند: ان قیل: هذا مختص به (صلیاللهعلیهوسلّم). لان قوله «لا نورث» یعنی به نفسه کما قال عمر... فالجواب من اوجه:
الاول: ان ظاهر صیغة الجمع شمول جمیع الانبیاء، فلا یجوز العدول عن هذا الظاهر الا بدلیل من کتاب او سنة و قول عمر لا یصح تخصیص نص من السنة به لان النصوص لا یصح تخصیصها باقوال الصحابة علی التحقیق کما هو مقرر فی الاصول.
اگر گفته شود: این ارث نبردن از پیامران، مختص به پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوسلّم) است؛ زیرا منظور از این سخن: «کسی از ما ارث نمیبرد»، خود آن حضرت بوده است، همانگونه که عمر نیز گفته است، پاسخ میدهیم: از ظاهر صیغهی جمع (الانبیاء) استفاده میشود که مقصود تمام پیامبران است، و از معنای ظاهر سخن نمیتوان دست کشید؛ مگر اینکه دلیلی از
قرآن و
سنت وجود داشته باشد، و سخن عمر که گفت: (منظور پیامبر از ما انبیاء، خودش است)، صلاحیت تخصیص هیچ نصی از نصوص سنت را ندارد؛ زیرا بنابر تحقیق، تخصیص نصوص سنت به وسیلهی اقوال صحابه، صحیح نیست، اینمطلب در
علم اصول، ثابت شده است.
البته برخی از عالمان سنی احتمال دادهاند که مقصود، اغلب و اکثر انبیاء باشد نه همه آنان،
ابن عطیه اندلسی و
انصاری قرطبی در تفسیرشان در اینباره مینویسند: و یحتمل قول النبی (صلیاللهعلیهوسلّم) انا معشر الانبیاء لا نورث ان لا یرید به العموم بل علی انه غالب امرهم فتامله.
احتمال دارد که پیامبر (صلیاللهعلیهوسلّم) از این سخنش که فرمود: از ما پیامبران، کسی ارث نمیبرد، همه پیامبران را قصد نکرده باشد بلکه مقصود اکثر انبیاء باشد نه همه انبیاء، در اینمطلب تامل کن.
و در جای دیگر مینویسند: و یحتمل قوله (علیهالسّلام) انا معشر الانبیاء لا نورث ان یرید به ان ذلک من فعل الانبیاء وسیرتهم وان کان فیهم من ورث ماله کزکریاء علی اشهر الاقوال فیه.
و احتمال دارد که منظور این باشد که ارث نبردن روش و سیرهی پیامبران است، اگرچه در میان آنان بنابر مشهورترین نظر، کسانی همچون زکریاء وجود دارند که مالش به ارث رسیده است.
در نتیجه از آنچه تاکنون گذشت، این نکته روشن میشود که ترکیب اول و همچنین ترکیب دوم با تمام معانی مطرح شده در آن (به جز معنای چهارم)، نمیتواند اهلسنت را به مقصود نهائیشان که همان اثبات عمل ابوبکر و محروم کردن
اهلبیت (علیهمالسّلام) از اموال رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برساند.
اکنون نوبت آن فرا رسیده که به نقد معنای چهارم از ترکیب دوم (هیچکس از هیچ پیامبری ارث نمیبرد و آنچه باقی میگذارند صدقه است) پرداخته و اینمطلب را از منابع اهلسنت و در ضمن پنج فصل، به اثبات رسانیم که حتی طبق معنای چهارم هم این حدیث نمیتواند باورهای اهلسنت را اثبات نماید.
این حدیث طبق معنای مورد اصرار اهلسنت، در موارد متعددی با
قرآن مخالف است از جمله:
ارث از قوانین حاکم بر زندگی بشر، و قدمت و سابقهای به قدمت و سابقه زندگی بشر در کره زمین دارد؛ ازاینرو، در بین تمام اقوام و ملل، موضوعی طبیعی و پذیرفته شده بوده و هست.
شریعت اسلام و احکام اجتماعی و خانوادگی آن که برگرفته شده از
قرآن کریم است با این قانون نهتنها مخالفتی ندارد؛ بلکه با دستورات مؤکد و سفارشهای متنوع، از آن دفاع و بر عمل به آن تاکید ورزیده است. آیات ذیل نمونهای از این باور است:
الف: «یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی اَوْلَادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَیَیْنِ؛
خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش میکند که سهم (میراث) پسر، بهاندازه سهم دو دختر باشد.»
ب: «وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ اَزْوَاجُکُمْ اِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَاِنْ کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ و َلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ اِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَاِنْ کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ؛
و برای شما، نصف میراث زنانتان است، اگر آنها فرزندی نداشته باشند. و اگر فرزندی داشته باشند، یک چهارم از آن شماست پس از انجام وصیتی که کردهاند، و ادای دین (آنها). و برای زنان شما، یک چهارم میراث شماست.»
ج.. «و َلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْاَقْرَبُونَ؛
برای هر کسی، وارثانی قرار دادیم، که از میراث پدر و مادر و نزدیکان ارث ببرند.»
معنای «موالی» آنگونه که
بخاری از
ابن عباس نقل کرده چنین است: حَدَّثَنِی الصَّلْتُ بْنُ مُحَمَّدٍ حَدَّثَنَا اَبُو اُسَامَةَ عَنْ اِدْرِیسَ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ مُصَرِّفٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ (رضیاللهعنهما) (وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ) قَالَ وَرَثَةً.
... ابن عباس (رضیاللهعنهما) (در تفسیر لفظ «موالی» در آیهی) «وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ» گفت: ورثه مراد است.
ابن کثیر هم با توضیحی اندک آن را در تفسیرش نقل کرده و مینویسد: قال ابن عباس ومجاهد وسعید بن جُبَیر وابوصالح و قتادة وزید بن اسلم، والسدی الضحاک ومقاتل بن حیان وغیرهم فی قوله: «وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ» ای: ورثة... فتاویل الکلام: ولکلّکم ایها الناس جعلنا عصبة یرثونه مما ترک والداه واقربوه من میراثهم له.
ابن عباس و
مجاهد و
سعید بن جُبَیر و
ابوصالح و
قتاده و
زید بن اسلم، و السدی الضحاک و
مقاتل بن حیان و غیر اینها ... (در تفسیر لفظ «موالی» در آیهی) «وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ» گفتهاند: ورثه مراد است (یعنی برای هرکس موالی؛ یعنی وارثانی قرار دادیم)، تاویل این سخن این است که ای مردم برای هریک از شما فرزندانی قرار دادیم که از آنچه پدر و مادر و نزدیکان آن دو میگذارند، ارث بَرَد.
زمخشری نیز کلمه «موالی» را به معنای وارثان میداند چنانکه مینویسد: «مّمَّا تَرَکَ» تبیین لکلٍای: ولکل شیء مما ترک «الوالدان والاقربون» من المال جعلنا موالی ورّاثاً یلونه ویحرزونه.
عبارت «مّمَّا تَرَکَ» توضیح عبارت کلمه «و برای همه» است یعنی: و برای همه آنچه «پدر و مادر و نزدیکان» باقی میگذارند که مال آنان باشد، ما موالی وارث قرار دادیم که پس از آنان آمده و از آن محافظت مینمایند.
همانگونه که ملاحظه کردیم، ارث، قانونی کلی و دینی است که هیچگونه استثنائی در سراسر
قرآن درباره پیامبراسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و یا پیامبران نسبت به آن دیده نمیشود و از طرفی انبیاء و رسولان الهی غیر از
منصب نبوت و پیامبری، در بُعد بشری مانند سایر انسانها هستند و در مسائلی از قبیل ارث و غیره، با سایر انسانها فرقی ندارند،
خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید: «قُلْ اِنَّمَا اَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَی اِلَیَّ...
بگو ای پیامبر من بشری همانند شمایم مگر آنکه به من
وحی میشود ...»
هدف اصلی از راهیابی حدیث: «نحن معاشر الانبیاء لانورث...» در مجموعه احادیث نبوی، محروم نمودن تنها فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از حق مسلم خود، و در هم شکستن قداست حریم خاندان رسول اکرم بود؛ با اینکه بر اساس دستور صریح خداوند و احکام قطعی ارث، هیچکس حق ندارد وارث خود را از این حق شرعی و قانونی محروم نماید.
بنابراین جا دارد که
سؤال شود که: با کدام دلیل شرعی و عقلی برای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و دیگر انبیاء تعیین تکلیف میکنید و با جعل امتیاز میگوئید: همه پیامبران باید اموال و آنچه از ثروت مادی دارند صدقه قرار دهند؟ و اگر حکم
ممنوعیت محروم نمودن از ارث که حکمی
قرآنی و شرعی است درباره پیامبران تخصیص خورده است، با کدام دلیل از عمومیت این حکم خارج میشوند؟ و اگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تمام اموالش را صدقه قرار دهد، آیا وارثانش را از ارث محروم نکرده است؟ و آیا چنین وصیتی از مصادیق وصیت مضر نیست که
قرآن کریم آن را
ممنوع نموده است؟ در حالی که
قرآن از چنیِن وصیتی نهی نموده و فرموده است:
«یوصیکم الله فی اولادکم... مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهَا اَوْ دَیْنٍ... ولکم نصف ما ترک... مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَی بِهَا اَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَار ٍّوَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ؛
خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش میکند... پس از انجام وصیتی که شده، و ادای دین به شرط آنکه (از طریق وصیت و اقرار به دین) به آنها ضرر نزند. این سفارش خداست و خدا دانا و بردبار است.»
و از سوی دیگر به
اجماع شیعه و
سنی وصیّت به بیش از ثلث باطل است؛ چرا که سبب اضرار به وارثان میشود: حَدَّثَنَا اَبُو نُعَیْمٍ حَدَّثَنَا سُفْیَانُ عَنْ سَعْدِ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ اَبِی وَقَّاصٍ - رضی الله عنه - قَالَ جَاءَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوسلم) یَعُودُنِی وَاَنَا بِمَکَّةَ، وَهْوَ یَکْرَهُ اَنْ یَمُوتَ بِالاَرْضِ الَّتِی هَاجَرَ مِنْهَا قَالَ «یَرْحَمُ اللَّهُ ابْنَ عَفْرَاءَ». قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، اُوصِی بِمَالِی کُلِّهِ؟ قَالَ «لاَ». قُلْتُ فَالشَّطْرُ؟ قَالَ «لاَ». قُلْتُ الثُّلُثُ؟ قَالَ: «فَالثُّلُثُ، وَالثُّلُثُ کَثِیرٌ».
سعد بن ابیوقاص میگوید: رسول خدا در
شهر مکه به
عیادت من آمد، آن حضرت دوست نداشت در سرزمینی بمیرد که از آن هجرت کرده بود، فرمود: خدا پسر عفراء را بیامرزد، گفتم: ای رسول خدا! آیا همه دارائی خودم را میتوانم وصیت کنم؟ فرمود: نه، گفتم: پس نصف آن، فرمود: نه، گفتم: یک سوم، فرمود: آری، یک سوّم، یک سوّم نیز زِیاد است.
نووی از علماء بزرگ اهلسنت درباره روایت سعد بن ابیوقاص میگوید: اما الاحکام: فان کل ما جاز الانتفاع به من مال ومنفعة جازت الوصیة به وسواء کان المال عینا او دینا حاضرا او غائبا معلوما او مجهولا مشاعا او محوزا وتقدر الوصیة بالثلث؛ ولیس للموصی الزیادة علیه لحدیث سعد (الثلث والثلث کثیر) وان نقص من الثلث جاز.
هر چیزی که نفع بردن از آن ممکن باشد، اعم از اینکه مال باشد یا منفعت، و آن مال موجود باشد یا غیر موجود، معلوم باشد یا مجهول، به شکل مشاع باشد و یا مشخص، وصیت در ثلث آن جائز است؛ ولی مازاد بر ثلث جائز نیست.
همچنین
ابوبکر کاشانی در وجه روایت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این باب مینویسد: ... لِاَنَّ الشَّرْعَ جَوَّزَ الْوَصِیَّةَ بِالثُّلُثِ وَلَمْ یُجَوِّزْ بِمَا زَادَ عَلَی الثُّلُثِ.
... زیرا که در
شرع مقدس اسلام وصیت در ثلث مال جائز است؛ ولی در ما زاد بر ثلث جائز نیست.
پس خداوند در
قرآن کریم از وصیّتی که در آن ضرر رساندن به وارثان از ناحیه پرداخت دیون و یا هر چیز دیگری که مازاد بر ثلث باشد نهی فرموده است، و این قانون هم عام است و شامل همه انسانهای مؤمن خواهد بود؛ چه پیامبر خدا باشد و چه غیر پیامبر.
یکی از سفارشهای مؤکد
قرآن،
انفاق و کمکهای مالی به دیگران است که البته این بخش غیر از واجبات مالی است؛ ولی با همه تاکیدی که نسبت به این موضوع در لسان وحی و سخنان معصومین و زندگی عملی آنان مشاهده میشود، محدودهای هم برای آن تعیین شده است از جمله:
سفارش اول به همه افراد دست و دل باز این است که مبادا بیش از حد معمول دارائی و اموالشان را بین دیگران تقسیم کنند؛ بهگونهای که خود و یا افرد تحت تکفل دچار مشکل و گرفتاری شوند؛ از اینرو،
قرآن کریم دعوت به
میانهروی میکند و آن را یکی از علائم عباد الرحمن برمیشمارد، که مصداق اتم و اکمل این گروه از بندگان خوب خدا شخص نبی گرامی اسلام است، و آن حضرت به یقین این دستورات را اجرا میکرده است. خداوند فرموده است: «وَ عِبَادُ الرَّحْمَانِ الَّذِین... وَالَّذِینَ اِذَا اَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامًا.
بندگان (خاص خداوند) رحمان، کسانی هستند که ... چون انفاق کنند، نه ولخرجی میکنند و نه تنگ میگیرند، و بین این دو روش حد وسط را برمیگزینند.»
حدیث ابوبکر میگوید: آن حضرت تمام اموالش را صدقه قرار داد، آیا این عمل رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با این دستور و سفارش
قرآن در تضاد نخواهد بود؟
و در آیه ۲۹
سوره مبارکه اسراء خداوند فرموده است: «وَلا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً اِلَی عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا.
هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن، (و ترک انفاق و بخشش منما) و بیش از حدّ (نیز) دست خود را مگشای، تا مورد سرزنش قرار گیری و از کار فرو مانی!»
زمخشری در تفسیر آن مینویسد: هذا تمثیلٌ
لمنع الشحیح واعطاء المسرف، وامرٌ بالاقتصاد الذی هو بین الاسراف والتقتیر «فَتَقْعُدَ مَلُومًا» فتصیر ملوماً عند الله، لانّ المسرف غیر مرضی عنده وعند الناس.
این آیه تمثیلی است بر
منع از
بخل ورزیدن و
اسراف، و فرمان به میانهروی است؛ چون خداوند و مردم اسرافگر را نمیپسندند.
نتیجه مجموع آیات، مذمت و سرزنش بخل و همچنین نهی از انفاق تمام اموال و سفارش به میانهروی در بذل و بخششها است. بنابراین انفاقی که باعث محرومیت دیگران شود به طریق اولی ملامت الهی را در پیخواهد داشت.
سفارش دوّم نهی از زیادهروی در انفاق است؛ در حالی که تفسیر و برداشت
اهلسنت از حدیث ابوبکر، انفاق تمام اموال است. «وَ آَتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا. اِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا اِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا.
و حقّ نزدیکان را بپرداز، و (همچنین حق) مستمند و وامانده در راه را! و هرگز
اسراف و تبذیر مکن.»
ابن کثیر دمشقی در توضیح این آیات میگوید:
قوله تعالی:
[
وَلا تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا
]
، لمّا امر بالانفاق، نهی عن الاسراف فیه، بل یکون وسطاً، کما قال فی الآیة الاخری:
[
وَالَّذِینَ اِذَا اَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامًا
]
ثم قال: منفراً عن التبذیر والسرف:
[
اِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا اِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ
]
ای: اشباههم فی ذلک.
در این آیه: (لا تبذّر تبذیرا) چون سفارش و فرمان به انفاق داده و از اسراف در آن نهی کرده است؛ پس باید حد وسط بین این دو را برگزیند، همانگونه که در آیه دیگر فرموده است: "و کسانی که چون انفاق کنند، نه ولخرجی میکنند و نه تنگ میگیرند، و بین این دو روش حد وسط را برمیگزینند". سپس از ولخرجی و اسراف به تنهائی اینگونه یاد میکند و میفرماید: همانا اسرافکاران برادران شیطانهایند؛ یعنی شبیه آنهایند.
پس اگر انفاق تمام اموال، باعث ملامت الهی باشد، انفاقی که سبب محرومیت دیگران شود، به طریق اولی، ملامت الهی را در پیخواهد داشت.
در نتیجه عمومیت قانون ارث، شامل پیامران نیز میشود و هیچ استثنائی هم وجود ندارد. اکنون این پرسش مطرح میشود: آیا حدیث «نحن معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقة» میتواند این آیات را
نسخ کند؟
یکی از مباحث اختلافی بین اهل تشیع و تسنن
نسخ قرآن با
خبر واحد است، و در این مورد هم این پرسش مطرح میشود که: آیا این خبر واحد میتواند ناسخ احکام
قرآن باشد یا خیر؟
پس ناچاریم موضوع نسخ آیات
قرآن به وسیله حدیث را در منابع اهلسنت جستجو کنیم تا به پاسخ این
سوال از منابع آنان برسیم.
ابن جوزی در کتاب نواسخ
القرآن در تعریف نسخ میگوید: النسخ فی اللغة، علی معنیین: الاول: الرفع والازالة. والثانی: تصویر مثل المکتوب فی محل آخر. واذا اطلق النسخ فی الشریعة ارید به المعنی الاول لانه رفع الحکم الذی ثبت تکلیفه للعباد اما باسقاطه الی غیر بدل او الی بدل.
نسخ در لغت به دو معنی آمده است: ۱. برداشتن و از بین بردن؛ ۲. شکل و صورتی از یک نوشته را بهجای دیگر منتقل کردن. و اما اطلاق کلمه نسخ در شریعت به همان معنای اول است؛ چون نسخ در شریعت؛ یعنی حکمی که برای بندگان ثابت بوده، با جانشین یا بدون آن برداشته شود.
نسخ برخی از آیات
قرآن از نگاه اهلسنت موضوعی قطعی و پذیرفته شده است و لذا آن را به دو نوع تقسیم کردهاند: نسخ محال و نسخ جائز.
نسخ محال، در موردی است که آیهای فقط معنای خبری داشته باشد، مانند: آیاتی که از ارث
حضرت یحیی و
حضرت سلیمان (علیهماالسّلام) خبر میدهد، این نوع از نسخ محال است؛ چون نتیجه آن کذب خبر گذشته است و در
قرآن دروغ، راهی ندارد.
الثانی: الخبر الخالص فلا یجوز علیه لانه یؤدی الی الکذب وذلک محال.
بخشی از آیات که معنای آن خبر دادن از گذشته باشد، نسخ آن جایز نیست؛ چون منجر به تکذیب آن میشود و این محال است.
ابوجعفر نحاس نتیجه چنین اعتقادی را
کفر دانسته و میگوید: و هذا القول عظیم جدا یؤول الی الکفر لان قائلا لو قال قام فلان ثم قال لم یقم فقال نسختُه، لکان کاذبا.
اعتقاد به چنین نسخی، حرف بزرگی است و بازگشت آن به کفر است زیرا اگر کسی بگوید: فلانی ایستاد سپس بگوید: نایستاد و بگوید: با این سخن، سخن قبلیام را نسخ نمودم، دروغگو شمرده خواهد شد.
و فراتر از سخن نحاس قول
ابن عقیل است که گفته است: و قال ابن عقیل الاخبار لا یدخلها النسخ لان نسخ الاخبارکذبٌ وحوشی
القرآن من ذلک.
ابن عقیل گفته است: آیاتی که معنای خبری دارند، قابل نسخ نیست؛ زیرا نتیجه آن اثبات دروغ بودن آیات نسخ شده خبری است، و
قرآن که کلام وحی است، از چنین نسخی منزه است.
نسخ جائز، در مورد آیهای است که بیانگر
حکم شرعی باشد، که به دو صورت مطرح میشود:
۱. نسخ
قرآن به وسیلهی
قرآن؛
۲. نسخ
قرآن به وسیلهی حدیث.
قسم اول مورد نیاز بحث ما نیست و فقط قسم دوّم از نسخ که مرتبط به گفتار ما در این نوشتار است را بررسی میکنیم: سنت نیز بر دو قسم است، گاهی به صورت
متواتر نقل شده و گاهی
خبر واحد است. ابتدا بحث نسخ
قرآن توسط خبر متواتر و سپس خبر واحد را مطرح خواهیم کرد:
ابن جوزی مؤلف کتاب معروف نواسخ
القرآن دو نظر درباره نسخ
قرآن بهوسیله سنت را بیان کرده و مینویسد: فاما نسخ
القرآن بالسنة: فالسنة تنقسم قسمین: القسم الاول: ما ثبت بنقل متواتر کنقل
القرآن فهل یجوز ان ینسخ
القرآن بمثل هذا؟ حکی فیه شیخنا علی بن عبید الله روایتین عن احمد قال والمشهور انه لا یجوز وهو مذهب الثوری والشافعی والروایة الثانیة یجوز وهو قول ابی حنیفه ومالک .... و روی الدارقطنی من حدیث جابر ابن عبدالله قال قال رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم): «کلامی لا ینسخ
القرآن، ینسخ بعضه بعضا».
و اما نسخ
قرآن به وسیله
سنت (سخن و فعل و امضا) به دو قسم تقسیم میشود:
۱. سنت و حدیث متواتر، (مانند تواتر نقل
قرآن)، سخن در این است که آیا سنت متواتر میتواند ناسخ
قرآن باشد؟ مشهور گفتهاند: جائز نیست، و این عقیده
ثوری و
شافعی نیز هست.
سخن دوّم جایز بودن آن است که افرادی مانند
ابوحنیفه و مالک این عقیده را دارند. سپس به حدیثی از جابر در
منع نسخ به سنت استناد میکند که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: سخن من نمیتواند ناسخ
قرآن باشد.
و در پایان از بین این دو رای و نظر سخن مشهور را که عدم جواز است برمیگزیند و میگوید: ... والقول الاول هو الصحیح لان هذه الاشیاء تجری مجری البیان
للقرآن لا النسخ.
رای اول (سخن مشهور؛ عدم نسخ با
سنت متواتر) درست است؛ زیرا سنت در حقیقت آیات
قرآن را توضیح میدهد نه اینکه آن را نسخ کند.
و در ادامه میگوید: وقد روی ابو داود السجستانی قال: سمعت احمد بن حنبل رضی الله عنه یقول: السنة تفسر
القرآن ولا ینسخ
القرآن الا
القرآن.
ابوداود سجستانی از
احمد بن حنبل نقل میکند که گفت: سنت،
قرآن را تفسیر میکند، و آیات
قرآن نسخ نمیشود مگر به وسیله خود
قرآن.
و همچنین به نقل از شافعی میگوید: وکذلک قال الشافعی: انما ینسخ الکتاب الکتاب والسنة لیست ناسخة له.
شافعی میگوید: کتاب (
قرآن) را فقط کتاب میتواند نسخ کند، سنت نمیتواند ناسخ کتاب باشد.
در کتاب
اختلاف الحدیث شافعی آمده است: قال: ولا ینسخ کتاب الله الا کتابه لقول الله (ما ننسخ من آیة او ننسها نات بخیر منها او مثلها) وقوله (واذا بدلنا آیة مکان آیة والله اعلم بما ینزل قالوا انما انت مفتر) فابان ان نسخ
القرآن لا یکون الا
بقرآن مثله.
کتاب خدا را نمیتواند نسخ کند؛ مگر خود کتاب؛ زیرا خداوند فرموده است: «هر حکمی را نسخ کنیم یا آن را به فراموشی بسپاریم، بهتر از آن، یا مانندش را میآوریم» و نیز فرمود: «و چون حکمی را به جای حکم دیگر بیاوریم، و خدا به آنچه نازل میکند داناتر است، میگویند: جز این نیست که تو دروغ بافی» از این دو آیه استفاده میشود که
قرآن نسخ نمیشود؛ مگر با خود
قرآن.
عینی در بحث نیت وضو عدم جواز نسخ کتاب را به وسیله حدیث از شافعی و دیگران نقل کرده و مینویسد: ... ان المنقول الصحیح عن الشافعی عدم جواز نسخ الکتاب بالسنة قولا واحدا.
... تنها نقل صحیحی که از شافعی رسیده این است که نظر او عدم جواز نسخ
قرآن به وسیله حدیث.
و همچنین عینی به نقل از
فخر رازی مینویسد: قال الامام فخر الدین الرازی: قطع الشافعی واکثر اصحابنا واهل الظاهر واحمد فی احدی روایتیه
بامتناع نسخ الکتاب بالسنة المتواترة.
شافعی و بسیاری از اصحاب ما و اهل ظاهر و احمد (در یکی از دو روایت منقول از احمد) به طور قطع و جزم نظر دادهاند که نسخ کتاب با سنت متواتر
ممتنع است.
ابن تیمیه نیز چهار دلیل بر عدم نسخ
قرآن به غیر
قرآن ذکر کرده و مینویسد:
و مما یدل علی المسالة:
۱. ان الصحابة و التابعین الذین اخذ عنهم علم الناسخ و المنسوخ انما یذکرون نسخ
القرآن بقرآن لا یذکرون نسخه بلا
قرآن بل بسنة و هذه کتب الناسخ و المنسوخ الماخوذة عنهم انما تتضمن هذا و کذلک قول علی رضی الله عنه للقاص، «هل تعرف الناسخ من المنسوخ فی
القرآن» فلو کان ناسخ
القرآن غیر
القرآن لوجب ان یذکر ذلک ایضا. ۲. وایضا الذین جوزوا نسخ
القرآن بلا .... و بالجملة، فلم یثبت ان شیئا من
القرآن نسخ بسنة بلا
قرآن.
۱.
صحابه و
تابعان که دانش
ناسخ و منسوخ از آنان گرفته شده است، فقط نسخ
قرآن به
قرآن را متذکر شدهاند و از ناسخ دیگری؛ حتی سنت سخنی نگفتهاند، کتابهایی که در این موضوع نوشته شده، بیانگر این مساله است، علاوه بر سخن
علی (علیهالسّلام) به مرد قصهگو فرمود: آیا تو ناسخ و منسوخ را در
قرآن میشناسی؟ پس اگر ناسخی غیر از
قرآن وجود داشت واجب بود که بیان کنند؛
۲. افرادی که نسخ
قرآن را به غیر
قرآن جائز میدانند مانند: اهل کلام و رای میگویند: نسخ از نظر عقل محال نیست، که البته عدم
مانع عقلی دلیل بر جواز شرعی نمیشود؛ زیرا گاهی
حکم شرع با
دلیل شرعی اثبات میشود که عقل را راهی به آن نیست، و گاهی فلسفه یک حکم از طریق دلیل شرعی فهمیده میشود که عقل نمیتواند آن را بفهمد، و مفهوم آیه: (ما ننسخ من آیة ....) خبر از
ممنوعیت نسخ
قرآن به غیر
قرآن است؛
۳.
ناسخ مقدم بر
منسوخ و
حاکم بر آن است؛ پس باید یا مثل خودش باشد و یا برتر، و چون آیات
قرآن بر هر چیزی مقدم و برتر است؛ پس به ناچار باید ناسخ او یا از خودش باشد و یا برتر و حال آنکه برتر از او چیزی نیست؛
۴. در آیات
قرآن دیده نشده است که غیر از آیه چیز دیگری آن را نسخ کرده باشد، خداوند در
قرآن فرموده است: «اینها احکام الهی است، و هرکس از خدا و پیامبر او اطاعت کند، وی را به باغهایی وارد کند که از زیر درختان آن نهرها روان است، و در آن جاودانهاند، این همان کامیابی بزرگ است» «هرکس از پیامبر خدا و او نافرمانی کند و از حدود مقرّر او تجاوز نماید، وی را در آتشی وارد کند که همواره در آن خواهد بود و برای او عذابی خفّتآور است» یکی از این واجبات سهام ارث است که از حدود الهی است؛ چون این آیه پس از آیات ارث قرار گرفته است؛ بنابراین هرکس از سهام تعیین شده تجاوز کند و به یکی بیشتر و به دیگری کمتر بدهد از حدود الهی تجاوز کرده است، پس این میشود ناسخ.
و در ادامه میگوید: ثابت نشده است که حکمی در
قرآن به وسیله سنت نسخ شده باشد.
در مبحث پیشین ملاحظه نمودید که عالمان مشهور اهلسنت نسخ
قرآن به وسیله
خبر متواتر را مردود دانستند؛ لذا دیدگاه آنان نیز درباره خبر واحدی که نازلتر از خبر متواتر است روشن میشود؛ اما در عینحال در این قسمت، ناسخ بودن خبر واحد را نیز بررسی خواهیم کرد:
خبر واحد خبری است که راویان و ناقلان آن از نظر تعداد بهاندازهای نباشند که به خودی خود سبب علم و یقین شود؛ بلکه در حد ظن و گمان (با قطعنظر از قرائن مفید یقین) بیش نیست. همانگونه که گفته شد، بزرگان از علما و دانشمندان اهلسنت این نوع نسخ را جایز ندانستهاند.
عینی شارح صحیح بخاری، میگوید: ... جماهیر الاصولیین علی عدم جواز نسخ الکتاب بالخبر الواحد.
جمهور عالمان اصول، نسخ کتاب به خبر واحد را جائز نمیدانند.
آلوسی صاحب تفسیر گفته است: ... لا تصح دعوی النسخ بما ذکر لانه خبر الواحد وعندنا لا یجوز نسخ الکتاب به.
ادعای نسخ به خبر واحد پذیرفتنی نیست؛ چون ما نسخ کتاب را به خبر واحد جائز نمیدانیم.
و همچنین ابوبکر کاشانی، در این زمینه مینویسد: وَنَسْخُ الْکِتَابِ بِالْخَبَرِ الْمُتَوَاتِرِ لَا یَجُوزُ عِنْدَ الشَّافِعِیِّ فَکَیْفَ یَجُوزُ بِخَبَرِ الْوَاحِدِ.
امام شافعی، نسخ کتاب را با خبر متواتر مردود میداند؛ چهرسد به خبر واحد.
البته در برابر سخن مشهور عدهای این نوع نسخ را با شرائطی جائز دانستهاند ولی طبق ایننظر نیز، حدیث ابوبکر حایز شرائط آنان برای نسخ نیست که به منظور اجتناب از طولانی شدن مبحث نسخ، تنها به یکی از شرایط آنان بسنده میکنیم. از جمله این شرایط: علم قطعی به تاخر صدور ناسخ و تقدم صدور منسوخ است به عبارت دیگر باید معلوم باشد که زمان صدور آنچه که اراده نسخش شده (منسوخ) قبل از زمان صدور ناسخ باشد در غیر این صورت، نسخ جایز نیست.
از جمله
ابن عربی،
فقیه اهلسنت، در مورد رد ادعای نسخ دو آیه از
قرآن به فقدان این شرط استدلال کرده و مینویسد: فان شروط النسخ اربعة منها معرفة التاریخ بتحصیل المتقدم والمتاخر وهذا مجهول منهاتین الآیتین
فامتنع ان یدعی ان واحدة منهما ناسخة للاخری وبقی الامر علی حاله.
... زیرا که نسخ چهار شروط دارد از جمله آنها شناخت تاریخ صدور متقدم و متاخر است که در این دو آیه مجهول نتیجتا این ادعاء که یکی از آن دو ناسخ دیگری است
ممتنع بوده و این مساله در وضعیت قبلی خود باقی میماند.
نتیجتا معلوم نیست زمانی که ابوبکر حدیثش را شنیده قبل از نزول آیات ارث بوده و یا بعد از آن، لذا به دلیل عدم احراز این شرط، دنین نسخی حتی طبق مبنای قائلین به جواز ممکن نیست.
آیا خبر واحد مشهور میتواند
قرآن را نسخ کند؟
ممکن است کسی بگوید: حدیث ابوبکر خبر واحد مشهور است و خبر واحد مشهور، ملحق به خبر متواتر است؛ بنابراین میتواند آیات قانون ارث را نسخ کند. در پاسخ میگوییم: اولاً: پیش از این ثابت کردیم که حتی خبر متواتر نیز نمیتواند آیات
قرآن را نسخ نماید؛ بنابراین حتی اگر خبر واحد مشهور بهاندازه خبر متواتر نیز اعتبار داشته باشد، نمیتواند آیات
قرآن را نسخ نمایند؛
ثانیاً:
فخر رازی، مفسر مشهور اهلسنت از اینمطلب پاسخ داده است که به نقل آن بسنده میکنیم: «کُتِبَ عَلَیْکُمْ اِذَا حَضَرَ اَحَدَکُمُ الْمَوْتُ اِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالْاَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ» اختلفوا فی انها بای دلیل صارت منسوخة؟ و ذکروا وجوهاً... ثانیها: انها صارت منسوخة بقوله علیه السلام: «الا لا وصیة لوارث» وهذا اقرب الا ان الاشکال فیه ان هذا، خبرواحد فلا یجوز نسخ
القرآن به. واجیب عن هذا
السؤال بان هذا الخبر وان کان خبر واحد الا ان الائمة تلقته بالقبول فالتحق بالمتواتر. ولقائل ان یقول: یدعی ان الائمة تلقته بالقبول علی وجه الظن او علی وجه القطع. والاول: مسلم الا ان ذلک یکون اجماعاً منهم علی انه خبر واحد، فلا یجوز نسخ
القرآن به والثانی:
ممنوع لانهم لو قطعوا بصحته مع انه من باب الآحاد لکانوا قد اجمعوا علی الخطا وانه غیر جائز.
مفسران و علما در منسوخ شدن این آیه اختلاف دارند که دلیل این نسخ چیست؟ وجوهی بیان کردهاند که دلیل و وجه دوم این است که این آیه به این حدیث نبوی: «الا لا وصیة لوارث» برای وارث وصیتی نیست نسخ شده است، این وجه خوب است؛ ولی اشکال آن این است که خبر واحد است و نسخ
قرآن با خبر واحد جائز نیست. پاسخ داده شده که اگر چه خبر واحد است؛ ولی بزرگان آن را پذیرفتهاند، پس ملحق به خبر متواتر میشود.
ممکن است کسی بگوید: آیا تلقی به قبول این حدیث در حد ظن به صدور آن است، یا قطع؟ اگر اولی باشد، به یقین ظن و گمان است، و
اجماع هست که او خبر واحد است پس نمیتواند ناسخ باشد.
و اگر دومی باشد: چنین چیزی
ممنوع است؛ زیرا اگر پیشوایان دینی و علمی ما یقین به صحت چنین حدیثی داشته باشند، به یقین بر مطلبی نادرست اجماع نمودهاند که صحیح نمیباشد.
طبق آنچه از عالمان اهلسنت نقل شد، با فرض پذیرش معنای مورد نظر اکثر اهلسنت از حدیث ابوبکر؛ یعنی تمام آنچه پیامبران برجای میگذارند صدقه است و کسی از پیامبران ارث نمیبرد، بازهم نمیتواند ناسخ آیات ارث باشد؛ زیرا این روایت خبر واحد و یا حداکثر خبری مشهور است، و ثابت کردیم که در هر دو صورت نمیتواند ناسخ آیات ارث باشد.
آیا حدیث ابوبکر میتواند آیات ارث را تخصیص بزند؟
ممکن است که کسی ادعا کند که روایت ابوبکر ناسخ آیات ارث نیست؛ بلکه آنها را
تخصیص میزند؛ پس عمل ابوبکر در
منع فدک از
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) درست بوده است.
در این بخش سعی میکنیم که اینمطلب را نیز بررسی کنیم. برای رسیدن به پاسخ این پرسش، نگاهی به مساله تخصیص در منابع اهلسنت لازم است.
زرکشی شافعی در تعریف «تخصیص» میگوید: تَعْرِیفُ التَّخْصِیصِ وَاَمَّا التَّخْصِیصُ وهو الْمَقْصُودُ بِالذِّکْرِ فَهُوَ لُغَةً الْاِفْرَادُ وَمِنْهُ الْخَاصَّةُ وَاصْطِلَاحًا قال ابن السَّمْعَانِیِّ تَمْیِیزُ بَعْضِ الْجُمْلَةِ بِالْحُکْمِ وَتَخْصِیصُ الْعَامِّ بَیَانُ ما لم یُرِدْ بِلَفْظِ الْعَامِّ.
تخصیص؛ یعنی بیان آنچه که از جمله اراده شده است، و در لغت به معنای تک و تنها است،
سمعانی در معنای اصطلاحی آن گفته است: بخشی از یک جمله را با حکمی خاص جدا کردن است، و تخصیص عام به معنای بیان آن چیزی است که از لفظ عام اراده شده است.
در
تخصیص قرآن که از منظر سندی قطعی الصدور است به وسیلهی
خبر واحد که در اصل صدورش ظن و گمان داریم، بین عالمان اهلسنت اختلاف است، که جمعا به پنجنظر میرسد.
سبکی از عالمان معروف اهلسنت، نظرهای پنجگانه را چنین شرح کرده است:
۱. جواز مطلق: پیشوایان مذاهب چهارگانه و دیگران تخصیص خبر قطعی را با خبر ظنی (تخصیص آیات
قرآن به وسیله احادیث) مطلقا جائز دانستهاند؛
۲.
منع مطلق: گروهی از متکلمین و فقهاء اینگونه نسخ را جائز ندانستهاند؛
۳. اگر عام قابل تخصیص باشد، منعی ندارد؛
۴. اگر مخصص منفصل باشد، جائز و اگر متصل باشد جائز نیست؛
۵. اگر خبر با کتاب (
قرآن) تعارض داشت، از قابلیت استدلال خارج و باید دلیل دیگری جستجو نمود.
... هذه المسالة فی تخصیص المقطوع بالمظنون وفیها بحثان الاول: فی جواز تخصیص الکتاب بخبر الواحد وفیه مذاهب: احدها: الجواز مطلقا وهو المنقول عن الائمة الاربعة واختاره الامام واتباعه منهم المصنف وبه قال امام الحرمین وطوائف وتبعهم الآمدی قال امام الحرمین ومن شک ان الصدیق لو روی خبرا عن المصطفی (صلیاللهعلیهوسلم) فی تخصیص عموم الکتاب لا بتدره الصحابة قاطبة بالقبول فلیس علی درایة من قاعدة الاخبار. والثانی:
المنع مطلقا ونقله ابن برهان فی الوجیز عن طائفة من المتکلمین وشرذمة من الفقهاء والثالث: قال عیسی بن ابان انه لا یجوز فی العام الذی لم یخصص ویجوز فیما خصص والرابع: ان کان التخصیص بدلیل منفصل جاز وان یخص او کان بمتصل فلا یجوز قاله ابو الحسن الکرخی. وفی المسالة مذهب خامس وهو الوقف فی المحل الذی یتعارض فیه الخبر ومقتضی لفظ الکتاب واجری اللفظ العام من الکتاب فی بقیة مسمیاته وذهب الیه القاضی کما نقله عن امام الحرمین والغزالی والامام والآمدی نقل عنه ابن برهان فی الوجهین انهما یتعارضان ویتساقطان ویجب الرجوع الی دلیل آخر.
از بین آراء و نظیریههای موجود، نظریه دوّم و پنجم به روشنی دلالت بر این نکته دارند که: حدیث ابوبکر نمیتواند عمومیت آیات ارث را تخصیص بزند؛ زیرا بر اساس نظر دوّم تخصیص
قرآن به وسیله خبر واحد مطلقا جائز نیست، و بر اساس نظریه پنجم که میگفت: تعارض لفظ خبر با
قرآن، سبب ساقط شدن از درجه استدلال میشود، باز توان تخصیص را نخواهد داشت.
اکنون که روشن شد، اهلسنت در اصل تخصیص
قرآن بهوسلیهی خبر واحد اختلاف دارند و طبق دو نظر، حدیث ابوبکر، نمیتواند سبب تخصیص
قرآن شود، موضوع بحث را با توجه به آراء دیگر، که تخصیص
قرآن با خبر واحد، جایز بود، دنبال میکنیم.
بعضی از اهلسنت برای جواز تخصیص، همزمانی صدور
عام و
خاص؛ یعنی عدم فاصله زمانی بین آن دو را شرط کردهاند: از جمله
ابی سعود در اینباره مینویسد: فان من شرائط التخصیص ان لا یکون المخصص متراخی النزول.
از شرائط تخصیص این است که مخصِّص نباید از نظر زمان نزول و صدور از مخصَّص تاخیر داشته باشد.
با توجه به این شرط، حدیث ابوبکر نمیتواند مخصِّص آیات ارث باشد؛ زیرا همزمانی صدور آن با نزول آیات ارث، معلوم نیست، و با وجود شک در تخصیص، اصل عدم تخصیص است چنانکه عینی شارح معروف
صحیح بخاری در مورد این اصل مینویسد: الاصل، عدم التخصیص.
در مقابل افرادی که شرط عدم تراخی را نپذیرفتهاند، ادعاء کردهاند که عمومیت آیات ارث به وسیله حدیث ابوبکر تخصیص میخورد از جمله:
ابن حجر عسقلانی مینویسد: و اما عموم قوله تعالی: «یوصیکم الله فی اولادکم الخ» فاجیب عنها بانها عامة فیمن ترک شیئا کان یملکه واذا ثبت انه وقفه قبل موته فلم یخلف ما یورث عنه فلم یورث وعلی تقدیر انه خلف شیئا مما کان یملکه فدخوله فی الخطاب قابل للتخصیص لما عرف من کثرة خصائصه وقد اشتهر عنه انه لا یورث فظهر تخصیصه بذلک دون الناس.
اما اگر به عمومیت این کلام خداوند: «یوصیکم الله فی اولادکم الخ» استدلال شود، در جواب آن گفته شده: این آیه عام است و شامل هر کسی که مالی باقی گذارد میگردد و اگر ثابت شد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبل از وفاتش آن را
وقف نموده، چیزی باقی نگذاشته تا ارث برده شود و به فرض آنکه چیزی هم باقی گذارده باشد، قابلیت تخصیص را دارد زیرا که ایشان ویژگیهای شخصی بسیاری داشته و مشهور است که فرموده: کسی از ایشان ارث نمیبرد پس معلوم شد که این حکم اختصاصی اوست بدون آنکه دیگران چنین حکمی داشته باشند.
صالحی شامی نیز حدیث ابوبکر را مخصِّص آیات ارث دانسته و مینویسد: و اما: (یوصیکم الله)
فهی عامة لمن ترک شیئا کان یملکه، واذا ثبت انه وقفه قبل موته، فلم یخلف ما یورث عنه فلم یورث، و علی تقدیر انه خلف شیئا فما کان ملکه فدخوله فی الخطاب قابل للتخصیص لما عرف من کثرة خصائصه (صلیاللهعلیهوسلم) و قد صح عنه انه لا یورث، فخص من عموم المخاطبین وهم الامة.
آیه ارث عام است؛ پس هرکس پس از مرگش چیزی باقی گذاشت، وارثان مالک میشوند؛ اما اگر ثابت شود که میت پیش از مرگش چیزی را وقف کرده است، جزو میراث نخواهد بود؛ بنابراین اگر بپذیریم که رسول خدا چیزی از خودش باقی گذاشته است داخل در عموم آیه ارث میشود؛ ولی به دلیل ویژگیها و خصائص فراوان آن حضرت میگوئیم آیه
قرآن درباره ایشان تخصیص خورده است؛ چون در خبر صحیح آمده است که از وی کسی ارث نمیبرد، برخلاف عموم مردم.
ارث قانونی است عام که شامل همه افراد بشر از هر رنگ و نژاد و عقیده و مذهبی میشود و هیچگونه استثناء و منعی به صورت طبیعی در آن وجود ندارد؛ مگر در شرائطی خاص و ویژه مثل قاتل بودن وارث و یا کفر آن؛ بنابراین عمومیت آیات قانون ارث
مانع محروم نمودن افراد یا گروههائی از این حق انسانی و الهی میشود و شامل همه گروهها؛ چه پیامبران و چه غیرپیامبران خواهد بود؛ لذا با توجه به این نکته که، در بخشی از آیات
قرآن به صورت خاص و صریح از ارث بعضی از پیامبران؛ مانند
حضرت سلیمان و
حضرت زکریا سخن به میان آمده است میگوییم: اگر کسی ادعاء کند که عمومیت آیات ارث به وسیله حدیث ابوبکر، مختص به غیر پیامبران، گشته، ادعائی باطل و بدون دلیل نموده؛ زیرا همانگونه که پیش از این اشاره شد: در خصوص ارث پیامبران دلیل
قرآنی وجود دارد و با این وجود، تنها این آیات در مورد غیر پیامبران قابل تخصیص میباشند و تخصیص پیامبران ممکن نیست زیرا
قرآن در رابطه با حضرت سلیمان و داوود میفرماید: «وَ وَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ یَا اَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَاُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ اِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ.
و سلیمان وارث داوود شد، و گفت: ای مردم! زبان پرندگان به ما تعلیم داده شده، و از هر چیز به ما عطا گردیده این فضیلت آشکاری است.»
و از قول حضرت زکریا نقل میکند:
«وَاِنّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِنْ وَرَائِی وَکَانَتِ امْرَاَتِی عَاقِرًا فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا•یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آَلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا.
و من از بستگانم پس از خودم بیمناکم (که حق پاسداری از آیین تو را نگاه ندارند)! و (از طرفی) همسرم نازا و عقیم است تو از نزد خود جانشینی به من ببخش که وارث من و دودمان یعقوب باشد و او را مورد رضایتت قرار ده!.»
برای روشنتر شدن اینمطلب به این مثال دقت نمایید: اگرکسی به خادم خود بگوید: از مهمانان پذیرایی کن و از طرف دیگر، به صورت خاص در مورد یک مهمان تاکید نماید، تخصیص در آن فرد خاص ممکن نبوده و تنها در غیر او معنا خواهد داد.
آیا ارث حضرت زکریا و حضرت سلیمان، ارث مالی است؟
معنای حقیقتی ارث، ارث مالی است.
لفظ ارث و مشتقات آن مثل: وارث و موروث و یرث و … برای اموال و حقوق قابل انتقالی که میت بهجا میگذارد وضع شده و معنای حقیقی ارث چیزی غیر از این نیست، و در هر معنایی غیر از این، مجاز است.
ابن منظور افریقی در
لسان العرب،
عبدالقادر رازی در
مختار الصحاح،
فیومی در
مصباح المنیر و
زبیدی در
تاج العروس در معنای ارث میگویند:
[
ووَرَّثَه
]
تَورِیثاً، اَی اَدخَلَه فی مالِه علی وَرَثَتِه.
به او ارث داد؛ یعنی او را در مالش در زمرهی وارثانش داخل کرد.
و از طرفی تا جایی که ممکن است باید هر لفظی را بر معنای حقیقیاش حمل کنیم نه مجاز.
قرطبی مینویسد: اذا دار الکلام بین الحقیقة والمجاز، فالحقیقة الاصل کما فی کتب الاصول.
هرگاه کلامی مردد باشد بین معنای حقیقی و معنای مجازی، معنای حقیقی، اصل است؛ همانطور که در کتابهای اصولی مطرح شده است.
فخر رازی میگوید: ان الاصل المعتبر فی علم
القرآن انه یجب اجراء اللفظ علی الحقیقة الا اذا قام دلیل
یمنع منه.
آنچه که در
علوم قرآنی معتبر است وجوب حمل لفظ بر معنای حقیقی آن است؛ مگر آنکه دلیلی
مانع از حمل لفظ بر معنای حقیقی آن بشود.
ماوردی شافعی هم نوشته است: اَنَّ مَوْضِعَ الْکَلَامِ اَنْ یُحْمَلَ عَلَی حَقِیقَتِهِ دُونَ مَجَازِهِ اِلَّا فِی مَوْضِع لَا یُمْکِنُ اسْتِعْمَالُهُ عَلَی الْحَقِیقَةِ، فَیَعْدِلُ بِهِ اِلَی الْمَجَازِ.
شان کلام این است که بر معنای حقیقیاش حمل شود نه معنای مجازی، مگر در جایی که حمل بر معنای حقیقی ممکن نباشد لذا در آن صورت به معنای مجازی حمل میشود.
بنابراین تفسیر آیات ارث درباره حضرت زکریا و حضرت سلیمان و تاویل و انصراف آن به ارث در
نبوت از موارد حمل بر معنای مجازی بدون قرینه و دلیل است؛ چون با هدف دست و پا زدن جهت یافتن قرینه و محملی برای از کارانداختن ادعا و درخواست
حضرت زهرا از حق طبیعی او؛ یعنی بهدست آوردن میراث رسول خدا بوده است.
طبق اعتقاد
اهلسنت، هر حدیثی که به پیامبر اکرم نسبت داده شود و مخالف
قرآن باشد مردود و باطل است. ابو یوسف در کتاب الرد علی سیر الاوزاعی و
محمد بن ادریس شافعی در کتاب الام مینویسند: حدثنا بن ابی کَرِیمَةَ عن ابی جَعْفَرٍ عن رسول اللَّهِ (صلیاللَّهُعلیهوسلم) اَنَّهُ دَعَا الْیَهُودَ فَسَاَلَهُمْ فَحَدَّثُوهُ حتی کَذَبُوا علی عِیسَی فَصَعِدَ النبی (صلیاللَّهُعلیهوسلم) الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ الناس فقال انَّ الحدیث سَیَفْشُو عَنِّی فما اَتَاکُمْ عَنِّی یُوَافِقُ
الْقُرْآنَ فَهُوَ عَنِّی وما اَتَاکُمْ عَنِّی یُخَالِفُ
الْقُرْآنَ فَلَیْسَ عَنِّی.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
یهودیان را احضار کرده و از آنان سؤالی پرسید، یهودیان سخنانی گفتند و به
حضرت مسیح دروغهایی نسبت دادند، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر فراز منبر قرار گرفت و در سخنانش فرمود: به زودی بر من حدیث دروغین میبندند، پس آنچه از سخنان من به شما رسید و موافق
قرآن بود از من است، و آنچه مخالف
قرآن است، از من نیست.
عبدالرحمن سیوطی در
الدر المنثور و
شوکانی در
فتح القدیر مینویسند: اخرج ابن ابی حاتم عن ابن عباس قال: ما خالف
القرآن فهو من خطوات الشیطان.
ابن عباس گفت: آنچه مخالف
قرآن است، از القاءهای شیطان است.
عبدالرزاق صنعانی مینویسد: اخبرنا عبدالرزاق عن الثوری عن الاعمش عن عمارة عن حریث بن ظهیر قال قال عبدالله لا تسالوا اهل الکتاب عن شیء فانهم لن یهدوکم وقد ضلوا فتکذبوا بحق وتصدقوا الباطل وانه لیس من احد من اهل الکتاب الا فی قلبه تالیة تدعوه الی الله وکتابه کتالیة المال و التالیة البقیة قال الثوری وزاد معن عن القاسم بن عبدالرحمن عن عبدالله فی هذا الحدیث قال ان کنتم سائلیهم لا محالة فانظروا ما واطی کتاب الله فخذوه وما خالف کتاب الله فدعوه.
...
عبدالله بن مسعود گفت: اگر از
یهود چیزی پرسیدید، حتماً به
قرآن نگاه کنید اگر موافق کتاب خدا بود، آن را اخذ و اگر مخالف کتاب خدا بود، آنرا رها کنید.
نظر بسیاری از
صحابه و
تابعین، ارث مالی است.
اهلسنت و به ویژه وهابیها که خود را طرفدار سلف و خود را
سلفی مینامند، به این نکته توجه داشته باشند که سلف صالح آنها، درباره ارث نظر مخالف آنان دارد. بسیاری از بزرگان صحابه و از جمله ابن عباس،
حسن بصری،
ضحاک،
سدی،
مجاهد،
شعبی و ... ارث سلیمان از داوود را ارث مالی میدانند.
ابن عطیه اندلسی در
تفسیر المحرر الوجیز و
انصاری قرطبی در
الجامع لاحکام القرآن و
ابوحیان اندلسی در
تفسیر بحر المحیط مینویسند: ... فقال ابن عباس و مجاهد و قتادة و ابو صالح: خاف ان یرثوا ماله وان ترثه الکلالة فاشفق من ذلک وروی قتادة والحسن عن النبی (صلیاللهعلیهوسلم) انه قال: یرحم الله اخی زکریاء ما کان علیه ممن یرث ماله.
ابن عباس و مجاهد و قتاده و ابوصالح گفتهاند: حضرت زکریا از اینکه مالش را دیگران ارث ببرند ترسیده بود، قتاده و حسن بصری از پیامبر (علیهالسّلام) روایت کردهاند که فرمود: «خداوند برادرم زکریا را رحمت کند کسی را نداشت که مالش را از او ارث ببرد (لذا از خداوند، طلب وارث نمود).
فخر رازی، در
تفسیر کبیر خود، اقوال صحابه و تابعین را اینگونه مطرح میکند: اختلفوا فی المراد بالمیراث علی وجوه: احدها: ان المراد بالمیراث فی الموضعین هو وراثة المال وهذا قول ابن عباس والحسن والضحاک. و ثانیها: ان المراد به فی الموضعین وراثة النبوة و هو قول ابی صالح. و ثالثها: یرثنی المال ویرث من آل یعقوب النبوة وهو قول السدی و مجاهد والشعبی وروی ایضاً عن ابن عباس والحسن والضحاک. و رابعها: یرثنی العلم ویرث من آل یعقوب النبوة وهو مروی عن مجاهد...
اهلسنت در میراث
حضرت یحیی از حضرت زکریّا اختلاف دارند:
نظر اول: مقصود از میراث در هر دو جای آیه (یرثنی، یرث من آل یعقوب) وراثت اموال است این نظر ابن عباس و حسن بصری و ضحاک است.
نظر دوم: مقصود از آن در هر دو جای آیه، وراثت نبوت است، این نظر ابوصالح است.
نظر سوم: مقصود از وراثت در «یرثنی»، وراثت مالی و مقصود از آن در «یرث من آل یعقوب»، وراثت نبوت است، این نظر سدی و مجاهد و شعبی است.
نظر چهارم: مقصود از میراث در «یرثنی» علم و مقصود از آن در «یرث من آل یعقوب»، نبوت است، این نظر از مجاهد نقل شده است.
و همچنین ادله قائلین به وراثت مالی را به این شکل نقل میکند: واحتج من حمل اللفظ علی وراثة المال، بالخبر والمعقول: اما الخبر فقوله علیه السلام: «رحم الله زکریا ما کان له من یرثه» وظاهره یدل علی ان المراد ارث المال. و اما المعقول فمن وجهین: الاول: ان العلم والسیرة و النبوة لاتورث بل لاتحصل الا بالاکتساب فوجب حمله علی المال. الثانی: انه قال «و اجعله رَبّ رَضِیّاً» و لو کان المراد من الارث ارث النبوة لکان قد سال جعل النبی (صلیاللهعلیهوسلم) رضیاً و هو غیر جائز لان النبی لا یکون الا رضیاً معصوماً.
افرادی که میراث را در آیه، وراثت مالی میدانند، به روایت و دلیل عقلی، استدلال نمودهاند؛ اما سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که فرمود: «خداوند برادرم زکریا را رحمت کند کسی نبود که از او ارث برد» ظاهر این حدیث دلالت میکند که مقصود از میراث در این آیه، وراثت مال است.
و اما دلیل عقلی دو گونه است:
دلیل اول:
علم و
سیره و
نبوت، موروثی نیستند بلکه فقط از راه اکتساب بهدست میآیند بنابراین حمل ارث (در یرثنی و یرث من آل یعقوب) بر ارث مالی لازم و واجب میباشد.
دلیل دوم: حضرت زکریا به خداوند عرض کرد: «و او را مورد رضایت خود قرار ده» حال اگر مقصود از ارث (در ابتدای دعایش یرثنی و یرث من آل یعقوب)، ارث نبوت باشد، معنای آن چنین میشود که او از خدا درخواست نموده است که پیامبرش را مورد رضایتش قرار دهد و چنین چیزی جایز نیست زیرا که هر نبی و پیامبری، مورد رضایت الهی و دارای
عصمت است.
عالمان اهلسنت درباره ارث
حضرت زکریا دو عقیده و دو دیدگاه متفاوت دارند:
نظر بسیاری از مفسرین اهلسنت درباره ارث حضرت زکریّا، ارث مالی است؛ یعنی همان معنای حقیقی ارث که برای آیه شریفه بیان شد و حتی بعضی این نظر را نظر اکثر و مشهورترین نظر در میان عالمان اهلسنت معرفی نمودهاند:
او که از بزرگان اهلسنت است درباره وراثت علم و نبوت اعتقاد دارد که ارث بردن آن دو امکان ندارد.
سمرقندی در تفسیر خود میگوید: وقال الحسن ورث المال والملک لا النبوة والعلم لان النبوة والعلم فضل الله تعالی ولا یکون بالمیراث.
حضرت سلیمان مال و حکومت را ارث برد؛ زیرا نبوت و علم، فضل الهی است و با ارث منتقل نمیشود.
و فخر رازی مینویسد:اما قوله تعالی: «وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودُ» فقد اختلفوا فیه، فقال الحسن المال لان النبوة عطیة مبتداة ولا تورث.
در اینکه سلیمان چه چیزی به ارث بُرد اختلاف است، حسن بصری گفته است: مقصود مال و ثروت است؛ چون نبوت و پیامبری از دادههای الهی است که ارث بُردن آن معنی ندارد.
نحاس نیز که از عالمان معروف اهلسنت است، ارث بُردن نبوت را محال میداند نظر او را
قرطبی اینگونه نقل میکند:
قال النحاس: فاما معنی «یرثنی و یرث من آل یعقوب» فللعلماء فیه ثلاثة اجوبة قیل: هی وراثة نبوة و قیل: هی وراثة حکمة و قیل: هی وراثة مال. فاما قولهم وراثة نبوة فمحال لان النبوة لا تورث... واما وراثة المال فلا
یمتنع.
نحاس گفت: علما در معنای آیه «یرثنی و یرث من آل یعقوب» سه پاسخ دادهاند: ۱. وراثت نبوت است؛ ۲. وراثت حکمت است؛ ۳. وراثت مالی است؛ اما وراثت نبوت، محال است؛ زیرا که نبوت موروثی نیست ... و اما وراثت مالی اشکالی ندارد.
ابن عطیه، وراثت مالی حضرت زکریّا در
قرآن را، نظر اکثر مفسرین معرفی میکند: قال القاضی ابو محمد عبدالحق بن عطیة رضی الله عنه: ... والاکثر من المفسرین علی انه اراد وراثة المال. و ان کان فیهم من ورث ماله کزکریاء علی اشهر الاقوال.
نظر اکثر مفسرین این است که حضرت زکریا از یرثنی و یرث من آل یعقوب، وراثت مالی را اراده کرده است. اگرچه در میان انبیاء، پیغمبرانی هستند که مالشان را بنابر مشهورترین قول همچون زکریّا به ارث گذاردهاند.
فخر رازی نیز پس از اینکه نظرهای گوناگون را درباره ارث حضرت زکریّا در
قرآن با ادله هر یک مطرح میکند، در پایان نظر خود را اینگونه بیان کرده است:
والاولی: ان یحمل ذلک علی کل ما فیه نفع وصلاح فی الدین وذلک یتناول النبوة والعلم والسیرة الحسنة والمنصب النافع فی الدین والمال الصالح، فان کل هذه الامور مما یجوز توفر الدواعی علی بقائها لیکون ذلک النفع دائماً مستمراً.
بهترین نظر این است: ارث حضرت زکریّا در
قرآن حمل شود بر هر آنچه که در آن نفع و مصلحتی در دین وجود دارد که شامل نبوت و علم و سیره نیکو و منصب سودمند دینی و مال نیکو میشود؛ زیرا تمام این امور، از مواردی هستند که انگیزههای فراوانی در بقای آنان وجود داشته تا آن نفع دوام و استمرار یابد.
وقوله: «یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» یقول: یرثنی من بعد وفاتی، مالی، ویرث من آل یعقوب النبوة، وذلک ان زکریا کان من ولد یعقوب.
این سخن زکریّّا: «از من و آل یعقوب ارث ببرد»، معنایش این است که پس از وفات من مالم را به ارث ببرد و از آل یعقوب، نبوت و پیامبری را به ارث برد؛ چون زکریّا از اولاد
یعقوب بود.
ابن عبدالبر قرطبی ادعا کرده است که نظریه ارث مالی، دیدگاه اختصاصی حسن بصری است؛ در حالی طبق آنچه از قول عالمان اهلسنت گذشت، بطلان این نظر ثابت میشود:
کذلک قولهم فی «یرثنی ویرث من آل یعقوب» لایختلفون فی ذلک الا ما روی عن الحسن انه قال یرثنی مالی ویرث من آل یعقوب النبوة والحکمة.
همچنین علما اختلافی ندارند درباره آیه «یرثنی ویرث من آل یعقوب» به جز نظری که از حسن بصزی نقل شده که گفته: «یرثنی مالی ویرث من آل یعقوب النبوة والحکمة.
امّا گروهی از اهلسنت از روش صحیح عالمان دیگر اهلسنت پیروی نکرده و علیرغم تصریح خود این گروه به کاربرد کلمه ارث در معنای حقیقی و اراده ارث از اموال؛ ولی متاسفانه ارث حضرت زکریّا و حضرت سلیمان را بر علم و نبوت حمل کردهاند، مانند:
ابوحیان اندلسی و
قرطبی:
والموروث: الملک والنبوّة، بمعنی: صار ذلک الیه بعد موت ابیه فسمی میراثاً تجوزاً، کما قیل: العلماء ورثة الانبیاء. وحقیقة المیراث فی المال والانبیاء لا نورث مالاً.
میراث: حکومت و پیامبری است؛ یعنی پس از مرگ پدر (زکریا) به فرزندش یحیی منتقل شد، و این معنای مجازی میراث است.
و
شوکانی نیز مینویسد: وَوَرِثَ سلیمانُ دَاوُودَ، ای ورثه العلم والنبوّة... فهذه الوراثة هی وراثة مجازیة.
سلیمان از داوود ارث برد؛ یعنی دانش و پیامبری را به ارث برد، که معنای مجازی وراثت است.
این نظر (چنانکه گذشت) افزون بر اینکه مخالفان بسیاری از خود اهلسنت دارد، با مشکلات اساسی زیر نیز مواجه است:
نبوت و دانش پیامبران، عطای الهی است نه موروثی. از آنجا که آیات
قرآن یکدیگر را تبیین و تفسیر میکنند، آیات بسیاری در
قرآن وجود دارد که نبوت و همچنین علم انبیاء را عنایت الهی معرفی میکند نه موروثی؛ از اینرو، حمل ارث بر علم و نبوت، برخلاف
قرآن است. «اولَئِکَ الَّذِینَ آَتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ.
آنها کسانی هستند که کتاب و حکم و نبوّت به آنان دادیم.»
«و کلّاً آتیناه حکما وعلما.
ما به تمام انبیاء حکمت و علم دادیم.»
«وآتیناه الحکم صبییا.
ما به یحیی که خورد سال بود، نبوت دادیم.»
«ولقد آتینا داوود وسلیمان علما.
ما به داوود و سلیمان علم دادیم.»
این گروه با این که معنای حقیقی ارث را مختص اموال دانستهاند؛ ولی در تفسیر آیه شریفه راه درستی را نپیمودهاند؛ زیرا همانطور که گذشت، بزرگان اهلسنت، تصریح کردهاند که اصل اولی در استعمال اراده معنای حقیقی است؛ یعنی هنگامی که در حمل لفظ بر معنای حقیقی یا مجازی تردید داشته باشیم، حمل بر معنای حقیقی واجب است، مگر اینکه قرینهای محکم وجود داشته باشد.
ولی این گروه که ارث پیامبران در
قرآن را بر معنای مجازی، حمل کردهاند، ارث در حدیث «نحن معاشر الانبیاء لانورث» را بر معنای حقیقی یعنی ارث مالی بدون قرینه حمل میکنند که این یک نوع برخورد دوگانه و برخواسته از
تعصب با معارف اسلامی است.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وصیت نمود که آنچه پس از
نفقه همسرانم باقی میماند، صدقه است، نه اینکه تمام آنچه پس از من باقی میماند، صدقه است از جمله
بخاری در صحیح خود مینویسد:
حَدَّثَنَا اِسْمَاعِیلُ قَالَ حَدَّثَنِی مَالِکٌ عَنْ اَبِی الزِّنَادِ عَنِ الاَعْرَجِ عَنْ اَبِی هُرَیْرَةَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) قَالَ: «لاَ یَقْتَسِمُ وَرَثَتِی دِینَارًا، مَا تَرَکْتُ بَعْدَ نَفَقَةِ نِسَائِی وَمُؤْنَةِ عَامِلِی فَهْوَ صَدَقَةٌ».
از این روایت که در معتبرترین کتابهای اهلسنت؛ همچون
صحیح بخاری و
صحیح مسلم آمده، به روشنی معلوم میشود که تمام اموال رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صدقه نیست و وارثان آن حضرت از اموال ایشان محروم نیستند. از اینرو، این حدیث با حدیث ابوبکر در تعارض است و به دو دلیل بر حدیث او (نحن معاشر الانبیاء...) مقدم است:
الف: این حدیث موافق
قرآن و حدیث ابوبکر مخالف
قرآن است. معنای این حدیث از آنجا که باعث محرومیت تمام وارثان نمیشود، موافق
آیات قرآن در نهی از وصیتی است که باعث محرومیت وارثان میشود؛ در حالی که حدیث ابوبکر مخالف این آیات است.
خداوند در
قرآن میفرماید: «... مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَی بِهَا اَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَار ٍّوَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ.
وصیت و قرضِ متوفی، نباید برای وارثان مضّر باشند این سفارش خداوند است و خداوند دانا و بردبار است.»
این حدیث، تمام اموال رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را صدقه قرار نمیدهد؛ بلکه اموال نقدی را پس از خارج شدن نفقه و
مؤونه صدقه معرفی میکند؛ بنابراین، این حدیث میشود خاص، در حالی که حدیث ابوبکر عام است؛ یعنی تمام اموال رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بدون استثناء کردن مؤونه و غیر آن صدقه قرار میدهد، در نتیجه چون لحن این حدیث خاص است بر عام مقدم میشود، که البته این قانونی است عام.
فخر رازی با تصریح بر این نکته مینویسد: و العام و الخاص اذا تعارضا، قدم الخاص علی العام.
در تعارض دو حدیث که یکی عام و دیگری خاص باشد، خاص بر عام مقدم و ملاک عمل قرار میگیرد.
مؤیّد این تخصیص نقل این حدیث در
مسند احمد بن حنبل به صورت تلفیقی است: قال رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم): انا معشر الانبیاء لا نورث ما ترکت بعد مؤنة عاملی ونفقة نسائی صدقة.
ما گروه پیامبران چیزی به ارث نمیگذاریم، آنچه که پس از مخارج کارگر و نفقه همسران من باقی بماند صدقه است.
نکته مهم و قابل دقت در این حدیث این است که در این نقل حقوق کارگران و مخارج همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) استثناء شده است؛ بنابراین باید بپرسیم: چه فرقی میان همسران پیامبر، و فرزند آن حضرت وجود دارد که همسرانش پس از وی از اموال او حق استفاده داشته باشند؛ ولی
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) از آن محروم باشد؟! ! !
از سوی دیگر جمله «لایقتسم ورثتی دینارا» در صدر روایت به معنای نهی نیست؛ بلکه به معنای خبردادن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از چیزی است که پس از ایشان واقع خواهد شد. همانگونه که
طبری به این نکته اشاره کرده و مینویسد:
قال الطبری: قوله: (لا تقتسم ورثتی دینارًا ولا درهمًا) لیس بمعنی النهی... ومعنی الخبر انه لیس تقتسم ورثتی دینارًا ولا درهمًا، لانی لا اخلفهما بعدی.
این جمله که: (درهم و دیناری بین وارثان من تقسیم نشود) به معنای نهی نیست؛ بلکه به این معنی است که من دینار و درهمی باقی نگذاشتهام تا بین وارثان من تقسیم شود.
اگر این تفسیر و تحلیل را واقعی بگیریم این پرسش مطرح میشود که: اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وضعیت ارثشان را مشخص کردهاند؛ پس مطالبهی حضرت زهراء برای چه بود؟
در پاسخ میگوییم: مطالبهی
ارث، دلیل مصادره آن است: مطالبه و دفاع از حق ارث در صورتی است که به اعتقاد مطالبه کننده، دیگران او را به ناحق از حق طبیعیاش محروم کرده باشند، و حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) به شهادت دلایلی که گذشت نظام خلافت را با مطالبه حق خویش، غاصب میداند، که این خود دلیل روشنی است بر این که دستگاه حکومت، اموال رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مصادره کرده و از دستیابی وارثان به آن
ممانعت بهعمل آورده است.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از وصیت به بیش از ثلث
منع فرموده است؛ حتی اگر وصیت کننده غنی و ثروتمند هم باشد؛ چرا که وصیت او باعث ضرر به وارثانش میشود؛ از اینرو هیچکس مجاز به وصیت بیش از ثلث نیست؛ در حالی که حدیث ابوبکر با معنایی که اهلسنت بر آن اصرار میورزند، انجام وصیت بیش از ثلث را از سوی پیامبر اکرم ثابت میکند. احادیث ذیل نیز مؤید سخن پیشین است:
بخاری در صحیحش مینویسد: حَدَّثَنَا اَبُو نُعَیْمٍ حَدَّثَنَا سُفْیَانُ عَنْ سَعْدِ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ اَبِی وَقَّاصٍ - رضی الله عنه - قَالَ جَاءَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوسلم) یَعُودُنِی وَاَنَا بِمَکَّةَ، وَهْوَ یَکْرَهُ اَنْ یَمُوتَ بِالاَرْضِ الَّتِی هَاجَرَ مِنْهَا قَالَ «یَرْحَمُ اللَّهُ ابْنَ عَفْرَاءَ». قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، اُوصِی بِمَالِی کُلِّهِ قَالَ: «لاَ» قُلْتُ فَالشَّطْرُ قَالَ: «لاَ» قُلْتُ الثُّلُثُ. قَالَ: «لا» فَالثُّلُثُ، وَالثُّلُثُ کَثِیرٌ، اِنَّکَ اَنْ تَدَعَ وَرَثَتَکَ اَغْنِیَاءَ خَیْرٌ مِنْ اَنْ تَدَعَهُمْ عَالَةً یَتَکَفَّفُونَ النَّاسَ فِی اَیْدِیهِمْ، وَاِنَّکَ مَهْمَا اَنْفَقْتَ مِنْ نَفَقَةٍ فَانها صَدَقَةٌ، حَتَّی اللُّقْمَةُ الَّتِی تَرْفَعُهَا اِلَی فِی امْرَاَتِکَ، وَعَسَی اللَّهُ اَنْ یَرْفَعَکَ فَیَنْتَفِعَ بِکَ نَاسٌ وَیُضَرَّ بِکَ آخَرُونَ». وَلَمْ یَکُنْ لَهُ یَوْمَئِذٍ اِلاَّ ابْنَةٌ.
سعد بن ابیوقاص میگوید: رسول خدا در
مکه به
عیادت من آمد، و آن حضرت دوست نداشت در سرزمینی از دنیا برود که از آن هجرت کرده بود، فرمود: خدا فرزند عفراء را بیامرزد، گفتم: ای رسول خدا، آیا تمام اموالم را وصیت کنم؟ فرمود: نه، گفتم: به بیشتر اموالم؟ فرمود: نه، گفتم: به ثلث مالم؟ فرمود: نه به ثلث وصیت کن و ثلث هم زیاد است. اگر وارثانت پس از تو ثروتمند باشند بهتر از این است که نیازمند دیگران باشند، هر نفقهای که انجام دهی برای تو صدقه محسوب میشود حتی لقمهای که به دهان همسرت میگذاری، امید است خداوند تو را عزت دهد که مردمی از تو نفع ببرند، و این در حالی بود که سعد در آن روزگار یک فرزند دختر بیشتر نداشت.
مسلم نیز در
صحیح خود، روایت ذیل را نقل کرده است: وحدثنی الْقَاسِمُ بن زکریا حدثنا حُسَیْنُ بن عَلِیٍّ عن زَائِدَةَ عن عبدالمَلِکِ بن عُمَیْرٍ عن مُصْعَبِ بن سَعْدٍ عن ابیه قال عَادَنِی النبی (صلیاللهعلیهوسلم) فقلت اُوصِی بِمَالِی کُلِّهِ قال لَا قلت فَالنِّصْفُ قال لَا فقلت اَبِالثُّلُثِ فقال نعم وَالثُّلُثُ کَثِیرٌ.
سعد گفت: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از من عیادت کرد گفتم: به تمام اموالم وصیت کنم؟ فرمود: نه، گفتم: نصف؟ فرمود: نه، گفتم: آیا به ثلث؟ فرمود: بله و ثلث نیز زیاد است....
سرخسی از فقهاء
حنفی در توضیح روایت نهی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از وصیّت بیش از ثلث میگوید: فِیهِ دَلِیلٌ عَلَی اَنَّهُ لَا یَنْبَغِی لِلْمَرْءِ اَنْ یُوصِیَ بِاَکْثَرَ مِنْ ثُلُثِهِ؛ لِاَنَّ النَّبِیَّ عَلَیْهِ السَّلَامُ ذَمَّ الْمُعْتَدِینَ فِی الْوَصِیَّةِ. وَالتَّعَدِّی فِی الْوَصِیَّةِ، مُجَاوَزَةُ حَدِّهَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَی: وَمَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَاُولَئِکَ هُمْ الظَّالِمُونَ، وَفِی الْحَدِیثِ: الْحَیْفُ فِی الْوَصِیَّةِ اَکْبَرُ الْکَبَائِرِ، وَالْحَیْفُ هُوَ الظُّلْمُ وَالْمَیْلُ وَذَلِکَ بِمُجَاوَزَةِ الْحَدِّ الْمَحْدُودِ شَرْعًا بِاَنْ یُوصِیَ لِبَعْضِ وَرَثَتِهِ اَوْ یُوصِیَ بِاَکْثَرَ مِنْ ثُلُثِ مَالِهِ عَلَی الْاِضْرَارِ بِوَرَثَتِهِ.
این روایت دلیل است بر اینکه سزاوار نیست به بیش از ثلث اموال وصیت شود؛ زیرا رسول خدا کسانی را که در وصیت، به حق دیگران تجاوز کنند مذمت کرده است، و خداوند فرموده است: آنان که از
حدود الهی تجاوز نمایند ستمگرند، در حدیث آمده است: پایمال کردن حقوق دیگران در وصیت از گناهان بزرگ است، و تجاوز از حدود شرعی به این است که برای بعضی از وارثان وصیت کند یا به بیش از ثلث وصیت نماید که باعث ضرر رساندن به وارثان دیگر است.
ابن قدامه نیز از فقهاء حنبلی میگوید: بهتر است که به ثلث کامل هم وصیت نشود: و الاولی ان لا یستوعب الثلث بالوصیة وان کان غنیا لقول النبی (صلیاللهعلیهوسلم) " والثلث کثیر " قال ابن عباس لو ان الناس نقصوا من الثلث فان النبی (صلیاللهعلیهوسلم) قال " الثلث کثیر " متفق علیه.
اگر میت ثروتمند هم باشد نباید وصیتش ثلث کامل از اموالش را شامل شود؛ چون پیامبر فرموده است: ثلث زیاد است،
ابن عباس گفته است: مردم اگر از ثلث کمتر وصیت کنند بهتر است زیرا رسول خدا فرمود: ثلث زیاد است، این سخن و تفسیر در بین دانشمندان اتفاقی است.
با توجه به مطالب پیشین، آیا شایسته است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مردم را به کاری تشویق نماید و بر عمل به آن تاکید فرماید، و یا دیگران را از کاری نهی کند؛ ولی خود برخلاف آن عمل نماید؟ در صورتی که
قرآن کریم میفرماید: «یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ • کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ اَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ؛
ای افرادی که ایمان آوردهاید! چرا سخنی میگویید که عمل نمیکنید؟!. نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگویید که عمل نمیکنید!.»
در حالی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیشتاز در عمل به دستورات الهی است، زیرا که الگوی مؤمنین و سمبل عملی در رفتار و کردار میباشد چنانکه خداوند او را چنین معرفی مینماید: «قَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآَخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا.
مسلّماً برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود، برای آنها که امید به رحمت خدا و
روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد میکنند.»
بدون شک هر انسانی پس از مرگ، اموالش به نزدیکترین افراد از وارثان او منتقل میشود و در حقیقت مالک اصلی آنان هستند. بخاری در صحیح خود چندین روایت در اینباره نقل میکند که ما به سه روایت از آنها بسنده میکنیم: حدثنا یحیی بن بُکَیْرٍ حدثنا اللَّیْثُ عن عُقَیْلٍ عن بن شِهَابٍ عن ابی سَلَمَةَ عن ابی هُرَیْرَةَ رضی الله عنه اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) کان یُؤْتَی بِالرَّجُلِ الْمُتَوَفَّی علیه الدَّیْنُ فَیَسْاَلُ هل تَرَکَ لِدَیْنِهِ فَضْلًا فَاِنْ حُدِّثَ اَنَّهُ تَرَکَ وَفَاءً صلی وَاِلَّا قال لِلْمُسْلِمِینَ صَلُّوا علی صَاحِبِکُمْ فلما فَتَحَ الله علیه الْفُتُوحَ قال انا اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من اَنْفُسِهِمْ فَمَنْ تُوُفِّیَ من الْمُؤْمِنِینَ فَتَرَکَ دَیْنًا فَعَلَیَّ قَضَاؤُهُ وَمَنْ تَرَکَ مَالًا فَلِوَرَثَتِهِ.
حدثنا عَبْدَانُ اخبرنا عبدالله اخبرنا یُونُسُ عن بن شِهَابٍ حدثنی ابو سَلَمَةَ عن ابی هُرَیْرَةَ رضی الله عنه عن النبی (صلیاللهعلیهوسلم) قال انا اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من اَنْفُسِهِمْ فَمَنْ مَاتَ وَعَلَیْهِ دَیْنٌ ولم یَتْرُکْ وَفَاءً فَعَلَیْنَا قَضَاؤُهُ وَمَنْ تَرَکَ مَالًا فَلِوَرَثَتِهِ.
حدثنا عبدالله بن مُحَمَّدٍ حدثنا ابو عَامِرٍ حدثنا فُلَیْحٌ عن هِلَالِ بن عَلِیٍّ عن عبدالرحمن بن ابی عَمْرَةَ عن ابی هُرَیْرَةَ رضی الله عنه اَنَّ النبی (صلیاللهعلیهوسلم) قال ما من مُؤْمِنٍ الا وانا اَوْلَی بِهِ فی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ اقرؤوا ان شِئْتُمْ) النبی اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من اَنْفُسِهِمْ (فَاَیُّمَا مُؤْمِنٍ مَاتَ وَتَرَکَ مَالًا فَلْیَرِثْهُ عَصَبَتُهُ من کَانُوا....
من در
دنیا و
آخرت نسبت به هر مؤمنی اولی هستم، اگر خواستید بخوانید: (پیامبر اولی به مؤمنان است از خودشان) پس هر مؤمنی که مالی از خودش میگذارد مال فرزندان و نزدیکان او است.
از جمله نکات اساسی برای پی بردن به سستی و بیپایگی حدیث ابوبکر توجه به موضع قاطع
اهلبیت عصمت و طهارت نسبت به آن است مخالفتهایی که در معتبرترین کتب اهلسنت نیز منعکس شدهاند.
پیش از ورود به این قسمت، نگاهی گذرا به جایگاه
حضرت زهراء (سلاماللهعلیها) در منابع اهلسنت خالی از لطف نخواهد بود تا عمق مخالفتهای این بزرگوار که در پیآن نقل خواهیم نمود، بیش از پیش ملموس گشته و مظلومیت مثال زدنی آنان بهتر درک گردد:
منابع دست اول
اهلسنت نیز به صراحت بر این ویژگی ممتاز این بانوی آسمانی، اعتراف نمودهاند از جمله
بخاری صاحب صحیحترین کتاب پس از
قرآن از منظر اهلسنت در اینباره مینویسد: ... فَقَالَ «اَمَا تَرْضَیْنَ اَنْ تَکُونِی سَیِّدَةَ نِسَاءِ اَهْلِ الْجَنَّةِ اَوْ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ».
... رسول خدا فرمود: «آیا خوشنود نیستی که سرور زنان بهشت یا سرور زنان مؤمن باشی؟».
حاکم نیشابوری مینویسد: حدثنا ابو العباس محمد بن یعقوب ثنا الحسن بن علی بن عفان العامری واخبرنا محمد بن علی بن دحیم بالکوفة ثنا احمد بن حاتم بن ابی غرزة قالا ثنا عبدالله محمد بن سالم ثنا حسین بن زید بن علی عن عمر بن علی عن جعفر بن محمد عن ابیه عن علی بن الحسین عن ابیه عن علی رضی الله عنه قال قال رسول الله لفاطمة: «ان الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک». هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
... رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به فاطمه (سلاماللهعلیها) فرمود: «خداوند از خشم تو خشمگین و از خوشنودی تو خوشنود میشود».
این حدیث صحیح السندی است؛ اما بخاری و مسلم در صحیح خود آن را نیاوردهاند.
همچنین حاکم نیشابوری در اینباره میگوید: حدثنا ابو بکر محمد بن علی الفقیه الشاشی ثنا ابو طالب احمد بن نصر الحافظ ثنا علی بن سعید بن بشیر عن عباد بن یعقوب ثنا محمد بن اسماعیل بن رجاء الزبیدی عن ابی اسحاق الشیبانی عن جمیع بن عمیر قال دخلت مع امی علی عائشة فسمعتها من وراء الحجاب و هی تسالها عن علی فقالت تسالنی عن رجل والله ما اعلم رجلا کان احب الی رسول الله من علیّ و لا فی الارض امراة کانت احب الی رسول الله من امراته. هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
جمیع بن عمیر میگوید: همراه مادرم نزد
عائشه رفتم، شنیدم که از پشت پرده به پرسشهای مادرم درباره
علی (علیهالسّلام) پاسخ میداد و میگفت: از مردی پرسیدی که به خدا سوگند محبوبتر از او نزد رسول خدا ندیدم، و در روی زمین زنی محبوبتر از همسر علی (فاطمه) نزد پیامبر نبود.
بدرالدین عینی در شرح صحیح بخاری در مورد برتری فاطمه از خدیجه و عایشه از منظر اهلسنت مینویسد: ان فاطمة سیدة نساء اهل الجنة، قال الکرمانی: فهی افضل من خدیجة وعائشة، رضی الله تعالی عنهما.
همانا فاطمه سرور زنان بهشتی است، کرمانی گفته است: با این سخن فاطمه از
خدیجه و عائشه برتر است.
و
ملاعلی هروی نیز در اینباره مینویسد: و قال الحافظ ابن حجر: فاطمة افضل من خدیجة وعائشة بالاجماع، ثم خدیجة ثم عائشة.
به اجماع علمای اهلسنت، فاطمه از خدیجه و عائشه برتر است، پس از او، خدیجه و پس از او عائشه.
و قاضی عبدالنبی حنفی مینویسد: وقال الامام علم الدین العراقی رحمه الله ان فاطمة واخاها ابراهیم افضل من الخلفاء الاربعة بالاتفاق. وقال الامام مالک رضی الله عنه ما افضل علی بضعة النبی احدا. وقال الشیخ ابن حجر العسقلانی رحمه الله فاطمة افضل من خدیجة وعائشة بالاجماع ثم خدیجة ثم عائشة. واستدل السهیلی بالاحادیث الدالة علی ان فاطمة رضی الله عنها بضعة رسول الله.
از علمالدین عراقی نقل شده است که گفت: به اتفاق دانشمندان، فاطمه و برادرش ابراهیم از خلفای چهارگانه برتراند. از امام مالک نقل است که گفت: هیچکس برتر از ذریه پیامبر اکرم نیست.
ابن حجر عسقلانی گفته است: به اجماع علمای اهلسنت، فاطمه از خدیجه و عائشه برتر است، پس از او، خدیجه و پس از او عائشه. و سهیلی برای اثبات برتری به احادیثی استدلال کرده است که در آن گفته شده که فاطمه جزئی از جان رسول خدا است.
مناوی هم درباره برتری فاطمه بر خلفا میگوید: و ذکر العلم العراقی ان فاطمة واخاها ابراهیم افضل من الخلفاء الاربعة بالاتفاق.
از علمالدین عراقی گفته است: به اتفاق دانشمندان، فاطمه و برادرش ابراهیم از خلفای چهارگانه برتراند.
و
عبدالرحمن سیوطی هم در مورد برتری فاطمه بر همه صحابه از منظر اهلسنت مینویسد: قال مالک رضی الله عنه: لا افضل علی بضعة من النبی (صلیاللهعلیهوسلم) احداً.
مالک (امام مالکیها) گفته است: هیچکس برتر از پاره تن پیامبر اکرم نیست.
زمخشری مفسر بهنام اهلسنت مینویسد: وقد اخرج ابو یعلی عن جابر: «ان رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) اقام ایاماً لم یطعم طعاماً حتی شق ذلک علیه فطاف فی منازل ازواجه فلم یجد عند واحدة منهن شیئاً فاتی فاطمة فقال: یا بنیة هل عندک شیء آکله فانی جائع؟ فقالت: لا والله فلما خرج من عندها بعثت الیها جارة لها برغیفین وقطعة لحم فاخذته منها فوضعته فی جفنة لها وقالت: لاوثرن بهذا رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) علی نفسی ومن عندی وکانوا جمیعاً محتاجین الی شبعة طعام فبعثت حسناً او حسیناً الی رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) فرجع الیها فقالت له: بی انت و امی قد اتی الله تعالی بشیء قد خباته لک قال: هلمی یا بنیة بالجفنة فکشفت عن الجفنة فاذا هی مملوءة خبزاً و لحماً فلما نظرت الیها بهتت وعرفت انها برکة من الله تعالی فحمدت الله تعالی وقدمته الی النبی (صلیاللهعلیهوسلم) فلما رآه حمد الله تعالی، وقال: من این لک هذا یا بنیة؟ قالت: یا ابتی هو من عند الله ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب فحمد الله سبحانه ثم قال: الحمد لله الذی جعلک شبیهة سیدة نساء بنی اسرائیل فانها کانت اذا رزقها الله تعالی رزقاً فسئلت عنه قالت: هو من عند الله ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب ثم جمع علیاً والحسن والحسین وجمع اهلبیته حتی شبعوا وبقی الطعام کما هو فاوسعت فاطمة رضی الله تعالی عنها علی جیرانها.
... جابر میگوید: رسول خدا چند روزی گرسنگی کشید، سری به اتاقهای همسرانش زد؛ ولی نزد آنان چیزی نیافت، نزد فاطمه رفت و فرمود: دخترم گرسنهام، آیا چیزی برای خوردن داری؟ عرض کرد: نه به خدا سوگند! چون رسول خدا بیرون رفت، کنیزی از کنیزان فاطمه دو گرده نان با تکهای گوشت برای آن حضرت فرستاد، فاطمه آن را در پارچهای پیچید و گفت: رسول خدا را بر خود و دیگران مقدم مینمایم، با اینکه آنان خود محتاج بودند، حسن یا حسین را محضر رسول خدا فرستاد، هنگامی که پدرش آمد عرض کرد: جان من و مادرم فدایت، خداوند چیزی فرستاده است که برایت پنهان کرده و نگه داشتهام، فرمود: سفره را بیاور، هنگامی که زهرا سفره را باز کرد آن را پر از نان و گوشت یافت، تعجب کرد و فهمید که این برکتی از جانب خداوند است، آن را نزد رسول الله گذاشت، آن حضرت پس از حمد و ثنای الهی فرمود: دخترم این طعام از کجا است؟ عرض کرد: از جانب پروردگار است که به هرکس بخواهد بیاندازه روزی میدهد، آنگاه رسول خدا فرمود: خدا را شکر که تو را همانند سرور زنان بنی اسرائیل قرار داد که هر وقت خدا به او روزی عنایت میفرمود میگفت: این از جانب خداوند است، رسول خدا علی و حسن و حسین و دیگر خاندانش را جمع کرد و از آن غذا همه خوردند تا سیر شدند؛ ولی از غذا چیزی کم نشد، فاطمه آن را بین همسایهها تقسیم نمود.
بخاری در مورد این ویژگی فاطمه از منظر اهلسنت مینویسد:
حَدَّثَنَا اَبُو الْوَلِیدِ حَدَّثَنَا ابْنُ عُیَیْنَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِینَارٍ عَنِ ابْنِ اَبِی مُلَیْکَةَ عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ (رضیاللهعنهما) اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) قَالَ: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی، فَمَنْ اَغْضَبَهَا اَغْضَبَنِی».
... رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) فرمود: «فاطمه پاره تن من است هرکس او را غضبناک کند مرا غضبناک کرده است».
مسلم نیز در اینباره مینویسد: حدثنی ابو مَعْمَرٍ اسماعیل بن ابراهیم الْهُذَلِیُّ حدثنا سُفْیَانُ عن عَمْرٍو عن بن ابی مُلَیْکَةَ عن الْمِسْوَرِ بن مَخْرَمَةَ قال قال رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) انما فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی یُؤْذِینِی ما آذَاهَا.
... رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) فرمود: «فاطمه پاره تن من است، آنچه او را آزار دهد مرا آزار داده است».
پس از بیاناندکی از روایات نقل شده در کتابهای معتبره اهلسنت پیرامون شخصیت و منزلت فاطمه زهراء (سلاماللهعلیها)، به بحث اصلی که مخالفتهای حضرت زهراء (سلاماللهعلیها) با حدیث ابوبکر بود را که در سه قالب گوناگون بوده است، باز میگردیم:
در مقابل
ابوبکر، ایشان اقدام به احقاق حقوق شرعی و الهی خود نموده و در این راستا مطالبات خود را از ابوبکر مطرح نمود که نشانگر مخالفت حضرت با ابوبکر و حدیثش میباشد. لازم به ذکر است که این مطالبات به دو روش صورت پذیرفت که جداگانه به بیان آنها میپردازیم:
این روش که به صورت غیر حضوری و در قالب فرستادن افرادی به سوی ابوبکر انجام گرفت، حضرت زهرا،
حق شرعی خویش را که سهم الارث پدر بزرگوارش بود، درخواست و مطالبه نمود.
بخاری در اینباره مینویسد: حَدَّثَنَا اَبُو الْیَمَانِ اَخْبَرَنَا شُعَیْبٌ عَنِ الزُّهْرِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَیْرِ عَنْ عَائِشَةَ اَنَّ فَاطِمَةَ (علیهاالسّلام) اَرْسَلَتْ اِلَی اَبِی بَکْرٍ تَسْاَلُهُ میراثها مِنَ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) فِیمَا اَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ (صلیاللهعلیهوسلم)، تَطْلُبُ صَدَقَةَ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) الَّتِی بِالْمَدِینَةِ وَفَدَکٍ وَمَا بَقِیَ مِنْ خُمُسِ خَیْبَرَ.
...
عائشه میگوید: فاطمه (علیهاالسّلام) شخصی را نزد ابوبکر فرستاد تا میراث پیامبر را از
فیء و صدقات
مدینه و
فدک و آنچه که از
خمس خیبر باقی مانده بود مطالبه نماید.
حضرت وقتی دیدند که مطالبه غیرحضوری مفید نبوده، شخصا وارد میدان شده و مطالباتش را از ابوبکر مطرح نمود.
بخاری در اینباره نیز مینویسد: حَدَّثَنَا اِبْرَاهِیمُ بْنُ مُوسَی اَخْبَرَنَا هِشَامٌ اَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ عَنِ الزُّهْرِیِّ عَنْ عُرْوَةَ عَنْ عَائِشَةَ اَنَّ فَاطِمَةَ (علیهاالسّلام) وَالْعَبَّاسَ اَتَیَا اَبَا بَکْرٍ یَلْتَمِسَانِ مِیرَاثَهُمَا، اَرْضَهُ مِنْ فَدَکٍ، وَسَهْمَهُ مِنْ خَیْبَر.
... عائشه میگوید: فاطمه و عباس نزد ابوبکر رفتند و سهم ارث خویش را از فدک و خیبر طلب کردند.
آنچه که از این دو حدیث استفاده میشود، اقدام جدی فاطمه برای احقاق حق و بدست آوردن سهم ارث از پدرش
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، و اگر این اموال متعلق به
بیت المال و دیگران بود آیا تربیت شده پیامبر به خودش اجازه میداد تا حق دیگران را درخواست و مطالبه نماید؟ به یقین فاطمه از هر مسلمان دیگری در آن زمان آشناتر به احکام و دستورات الهی بوده و میدانست که تصرف در اموال عمومی و مصرف آن از مصادیق بارز اکل مال به باطل است و اکل مال به ناحق،
معصیت و پلیدی است همانگونه که
قرآن میفرماید: «وَلَا تَاْکُلُوا اَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِل وَتُدْلُوا بِهَا اِلَی الْحُکَّامِ لِتَاْکُلُوا فَرِیقًا مِنْ اَمْوَالِ النَّاسِ بِالْاِثْمِ وَاَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛
و اموال یکدیگر را به باطل (و ناحق) در میان خود نخورید! و برای خوردن بخشی از اموال مردم به گناه، (قسمتی از) آن را (به عنوان
رشوه) به قاضیان ندهید، در حالی که میدانید (این کار، گناه است)!»
و از سوی دیگر خوردن مال دیگران که در آیه پیشین گناه شمرده شده است از
اهلبیت که به اراده خداوند از هر پلیدی پاک و مبرا میباشند ناپسند است چنانکه خداوند در مورد
طهارت آنان از هرگونه پلیدی میفرماید: «اِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.
خداوند میخواهد پلیدی و گناه را از شما اهلبیت دور کند و کاملًا شما را پاک سازد.»
و
مسلم بن حجاج نیشابوری نیز در مورد این طهارت الهی اهلبیت (علیهمالسّلام) مینویسد: حدثنا ابو بکر بن ابی شیبة و محمد بن عبدالله بن نمیر واللفظ لابی بکر قالا حدثنا محمد بن بشر عن زکریاء عن مصعب بن شیبة عن صفیة بنت شیبة قالت قالت عائشة: خرج النبی (صلیاللهعلیهوسلم) غداة وعلیه مرط مرحل من شعر اسود فجاء الحسن بن علی فادخله ثم جاء الحسین فدخل معه ثم جاءت فاطمة فادخلها ثم جاء علی فادخله ثم قال: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا».
عائشه میگوید: رسول خدا صبحگاهان از منزل خارج شد، بالاپوشی از موی سیاه بر تن داشت، حسن آمد رسول خدا او را در آغوش گرفت و او را زیر ردای خویش قرار داد، حسین آمد و سپس فاطمه و علی، آنان را نیز زیر عبایش در آورد، سپس فرمود: خداوند اراده فرموده است که شما اهلبیت را از پلیدی دور و پاکیزه بدارد.
نتیجتاً درخواست و مطالبات حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) به حق بوده و
ممانعت ابوبکر را هیچ دلیل عقلی و شرعی و حتی عرفی هم تایید نمیکند.
احادیثی که از
صحیح بخاری و
مسلم نقل کردیم، ادعای افرادی که میخواهند آیات ارث را به وسیله حدیث ابوبکر
تخصیص زده و این سخن را به همه مسلمین نسبت داده و بگویند: این مساله اجماعی است، باطل میکند زیرا
فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) و
اهلبیت (علیهمالسّلام) در آن میان نبودهاند. و همچنین این احادیث، سخن افرادی که مطالبات حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را به مطالبه هدایای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) محدود نمودهاند، مردود میکند؛ از جمله کسانی که این ادعا را مطرح کرده،
رزکشی است که پس از نقل سخن
سمعانی مینویسد:
وَاحْتَجَّ ابْنُ السَّمْعَانِیِّ فِی بَابِ الْاَخْبَارِ عَلَی الْجَوَازِ، بِاِجْمَاعِ الصَّحَابَةِ، فَاِنَّهُمْ خَصُّوا قَوْله تَعَالَی: {یُوصِیکُمْ اللَّهُ فِی اَوْلَادِکُمْ} بِقَوْلِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: انَّا مَعْشَرَ الْاَنْبِیَاءِ لَا نُورَثُ فَاِنْ قَالُوا: انَّ فَاطِمَةَ (رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا) طَلَبَتْ الْمِیرَاثَ؟ قُلْنَا: انَّمَا طَلَبَتْ النُّحْلَی لَا الْمِیرَاثَ.
اجماع صحابه بر تخصیص
آیه ارث به
حدیث منقول از رسول خدا توسط ابوبکر است که فرمود: پیامبران ارث نمیگذارند، و اگر گفته شود: پس چرا فاطمه ادعای ارث کرد؟ میگوئیم: طلب ارث نکرد بلکه هدایائی که برای پدرش آورده بودند را مطالبه کرده بود.
آیا حضرت زهراء حدیث ابوبکر را از رسول خدا نشنیده بود؟
بعضی از اهلسنت در صدد یافتن راهی برای فرار و توجیه مطالبات حضرت برآمده و گفتهاند: شاید حضرت زهراء این حدیث را از پدربزگوارش نشنیده بود به همین جهت ارث خود را مطالبه نمود. در پاسخ این توجیه باید گفت:
اولا: آیا عاقلانه است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) موضوعی با این درجه از اهمیت را پنهان نگاه دارد و نزدیکترین افراد خانوادهاش را از آن بیاطلاع بگذارد؟ جالب است که بدانید عالم بزرگ و مفسر نامی
فخر رازی پاسخ این توجیه را داده و مینویسد: ... ان المحتاج الی معرفة هذه المسالة ما کان الا فاطمة وعلی والعباس وهؤلاء کانوا من اکابر الزهاد والعلماء واهل الدین، واما ابو بکر فانه ما کان محتاجا الی معرفة هذه المسالة البتة، لانه ما کان ممن یخطر بباله انه یرث من الرسول علیه الصلاة والسلام فکیف یلیق بالرسول علیه الصلاة والسلام ان یبلغ هذه المسالة الی من لا حاجة به الیها ولا یبلغها الی من له الی معرفتها اشد الحاجة.
افرادی که لازم بود این مساله را (پیامبران ارث نمیگذارند) بدانند غیر از فاطمه و علی و عباس شخص دیگری نبود، اینان هم از بزرگان دین و زاهدان زمانه بودند، و اما ابوبکر او نیازی به شناخت این مساله نداشت چون به ذهنش هم خطور نمیکرد که او از رسول خدا ارث ببرد تا این حکم به کسی برسد که نیازی به آن ندارد؛ ولی کسی که به دانستن این حکم نیاز دارد بگوش او نرسیده باشد.
ثانیا: چنانکه به زودی خواهد آمد، پس از استدلال ابوبکر به حدیثش حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) غضبناک شد که خود دلیل بر بیپایگی این توجیه است زیرا که پس از شنیدن در برابر آن موضع قاطعی گرفت که خود دلیل روشن بر انتساب نابجا این حدیث به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میباشد. متن ذیل شاهدی گویایی بر نفی حدیث ابوبکر و تایید موضع خشمگینانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) است. همچنین بخاری در این مورد مینویسد: حَدَّثَنَا عبدالعَزِیزِ بْنُ عبدالله حَدَّثَنَا اِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ صَالِحٍ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ قَالَ اَخْبَرَنِی عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَیْرِ اَنَّ عَائِشَةَ اُمَّ الْمُؤْمِنِینَ - رضی الله عنها - اَخْبَرَتْهُ اَنَّ فَاطِمَةَ (علیهاالسّلام) ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) سَاَلَتْ اَبَا بَکْرٍ الصِّدِّیقَ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) اَنْ یَقْسِمَ لَهَا مِیرَاثَهَا، مَا تَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) مِمَّا اَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهَا اَبُو بَکْرٍ اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) قَالَ «لاَ نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ». فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) فَهَجَرَتْ اَبَا بَکْرٍ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّی تُوُفِّیَتْ وَعَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) سِتَّةَ اَشْهُرٍ.
عروة بن زبیر از
عائشه شنید که میگفت: پس از وفات
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فاطمه از ابوبکر میراث پدرش را مطالبه نمود، ابوبکر گفت: رسول خدا فرمود: ما ارث نمیگذاریم آنچه میماند صدقه است، فاطمه غضبناک شد و از ابوبکر دوری کرد و این دوری کردن تا وفات وی ادامه یافت که شش ماه پس از پیغمبر بیشتر زنده نبود.
از آنجا که جریان
فدک (که از جمله مطالبات حضوری و غیرحضوری حضرت زهرا بوده ) و مسایل حاشیهای آن، خود بحثی مستقلی میطلبد، بر آن شدیم تا آن را به گونهای مفصلتری در این قسمت مورد، بررسی و دقت قرار دهیم:
اگر کسی ادعا کند:
ابوبکر نمیتوانست به صرف
خبر واحد حضرت زهراء فدک را به ایشان واگذار کند؛ لذا درخواست شاهد کرد و چون حضرت زهراء شاهد نیاورد؛ از آن محروم شد زیرا به مجرد ادعا که نمیتوان به نفع کسی حکم نمود. در پاسخ میگوییم: فدک در عالم اسلام، تاریخچهی پر فراز و نشیبی داشته که به صورت اختصار تحت شش عنوان به آن میپردازیم:
فدک به طور کامل، ملک شخصی
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است؛ همانطور که
اهلسنت نیز به این امر تصریح کردهاند از جمله
ابن سلام در کتاب معروف
الاموال خود، هنگامی که داراییهای خاصّ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را برمیشمارد، فدک را از آنان معرفی نموده و مینویسد: قال ابوعبید: اول ما نبدا به من ذکر الاموال ما کان منها لرسول الله خالصا دون الناس وذلک ثلاثة اموال: اولها: ما افاء الله علی رسوله من المشرکین مما لم یوجف المسلمون علیه بخیل ولا رکاب وهی فدک واموال بنی النضیر فانهم صالحوا رسول الله علی اموالهم وارضیهم بلا قتال کان منهم ولا سفر تجشمه المسلمون الیهم؛ والمال الثانی: الصفی الذی کان رسول الله یصطفیه من کل غنیمة یغنمها المسلمون قبل ان یقسم المال؛ والثالث: خمس الخمس بعد ما تقسم الغنیمة وتخمس وفی کل ذلک آثار قائمة معروفة.
ابوعبید (ابن سلام) میگوید: اولین اموالی را که مورد بررسی قرار میدهیم، اموال مخصوص رسول خداست که سه گونه بوده است:
۱. اموالی از
مشرکان که
خداوند به پیامبرش بخشیده آن اموالی از آنان که بدون لشکر کشی فتح میشد که از آن جمله است فدک و اموال
بنی نضیر که از راه مسالمت وارد شدند و با صلح و سازش کنار آمدند؛ ۲. اموالی که رسول خدا از غنائم انتخاب میکرد؛ ۳. خمس غنائم پس از تقسیم.
ابن جریر طبری،
ثعلبی،
بغوی و
ابن خازن در تفسیرشان و
شمسالدین ذهبی در تاریخ خود نیز در اینباره مینویسند: ... فکانت خیبر فیئا للمسلمین وکانت فدک خالصة لرسول الله لانهم لم یجلبوا علیها بخیل ولا رکاب.
...
خیبر متعلق به همه مسلمانان بود و فدک مخصوص رسول خدا بود چون با لشگرکشی فتح نشد.
و
ماوردی شافعی هم مینویسد: ولما سمع اهل فدک ما فعل باهل خیبر بعثوا الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ان یحقن دماءهم، ویسیرهم ویخلوا له اموالهم، ومشی وبینه وبینهم محیصة بن مسعود فاستقر علی هذا، وصارت فدک خالصة لرسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛ لانه اخذها بلا ایجاف خیل ولا رکاب، فکانت فیئا له.
و چون خبر خیبر بگوش مردم فدک رسید فرستادگانی نزد رسول خدا فرستاده و تقاضا کردند که خونشان محفوظ بماند، ولی اموال و دارائی آنان در اختیار پیامبر باشد، از این رو فدک مخصوص رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شد چون سپاه و لشکر و پیاده نظام و سواره نظام آن را فتح نکرد و هدیه الهی به او بود.
و
علاءالدین کاشانی هم در اینباره مینویسد: وَرُوِیَ عن سَیِّدِنَا عُمَرَ رضی اللَّهُ عنه اَنَّهُ قال کانت اَمْوَالُ بَنِی النَّضِیرِ مِمَّا اَفَاءَ اللَّهُ (عزّوجلّ) علی رَسُولِهِ وَکَانَتْ خَالِصَةً له وکان یُنْفِقُ منها علی اَهْلِهِ نَفَقَةَ سَنَةٍ وما بَقِیَ جَعَلَهُ فی الْکُرَاعِ وَالسِّلَاحِ. وَلِهَذَا کانت فَدَکُ خَالِصَةً لِرَسُولِ اللَّهِ اذْ کانت لم یُوجِفْ علیها الصَّحَابَةُ رضی اللَّهُ عَنْهُمْ من خَیْلٍ وَلَا رِکَابٍ فانه رُوِیَ اَنَّ اَهْلَ فَدَکَ لَمَّا بَلَّغَهُمْ اَهْلُ خَیْبَرَ اَنَّهُمْ سَاَلُوا رَسُولَ اللَّهِ اَنْ یُجْلِیَهُمْ وَیَحْقِنَ دِمَاءَهُمْ وَیُخَلُّوا بَیْنَهُ وَبَیْنَ اَمْوَالِهِمْ بَعَثُوا الَی رسول اللَّهِ وَصَالَحُوهُ علی النِّصْفِ من فَدَکَ فَصَالَحَهُمْ علیه الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ علی ذلک.
از
عمر نقل شده است که گفت: اموال بنی نضیر مخصوص رسول خدا بود که مخارج سال خانوادهاش را با آن تامین مینمود و با باقیمانده آن اسب و اسلحه تهیه میکرد. فدک مخصوص رسول خدا بود چون هیچیک از اصحاب در فتح آن دخالت نداشتهاند، روایت شده است که مردم فدک پس از آگاهی از سرنوشت مردم خیبر تقاضا کردند تا به آنان آسیبی نرسد و در مقابل نصف درآمد فدک را به رسول خدا بپردازند.
و
ابوالفداء نیز در تاریخ خود مینویسد: وکان فتح خیبر فی صفر، سنة سبع للهجرة، وسال اهل خیبر رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) الصلح، علی ان یساقیهم علی النصف من ثمارهم، ویخرجهم متی شاء، ففعل ذلک، وفعل ذلک اهل فدک فکانت خیبر للمسلمین، وکانت فدک خالصة لرسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) لانها فتحت بغیر ایجاف خیل.
خیبر در در
ماه صفر سال هفتم هجری فتح شد و تقاضا کردند تا در برابر پرداخت نیمی از درآمدشان
صلح کنند و هر وقت اراده کرد آنان را بیرون کند، مردم فدک هم پس از انتشار داستان خیبر بدون لشکرکشی تسلیم شدند، از اینرو خیبر متعلق به مسلمانان و فدک مخصوص رسول خدا بود.
ابن زنجویه مینویسند: ... واما فدک فکانت علی ما جاء فیها من الصلح فلما اخذوا قیمة بقیة ارضهم، خلصت کلها لرسول الله.
... و اما فدک، فدک از راه صلح به دست آمد و چون پول بقیه زمینها را گرفتند تمام آن به پیامبر اختصاص یافت.
و همچنین در سند بعدی میخوانید که تنها زمینی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تقسیم نکرد، زمین فدک بود؛ چرا که از اختصاصات آن حضرت بود.
یحیی بن آدم در اینباره مینویسد: اخبرنا اسماعیل قال حدثنا الحسن قال حدثنا یحیی قال حدثنا ابوبکر ابن عیاش عن الکلبی عن ابی صالح عن ابن عباس قال: ... قال ابوبکر: ثم قسم رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ارض بنی النضیر وارض بنی قریظة ولم یقسم فدک.
ابوبکر گفت: رسول خدا زمینهای بنی نضیر و
بنی قریظه را تقسیم کرد و فدک را تقسیم نکرد.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، پس از آن که مالک تمام زمین فدک شدند، آن را در زمان حیات شریفشان، به حضرت زهراء اعطاء فرمود، به اینمطلب نیز منابع اهلسنت تصریح نمودهاند از جمله:
ابویعلی موصلی از قدماء اهلسنت در اینباره مینویسد: قرات علی الحسین بن یزید الطحان هذا الحدیث فقال هو ما قرات علی سعید بن خثیم عن فضیل عن عطیة عن ابی سعید قال لما نزلت هذه الآیة «وآت ذا القربی حقه» الاسراء دعا النبی فاطمة واعطاها فدک.
...
ابوسعید خدری (صحابی معروف پیامبر) گفت: هنگامی که آیه «سهم ذوی القربی را به آنان بده»، نازل شد رسول خدا فاطمه را صدا زد و فدک را به وی بخشید.
سیوطی عالم سرشناس اهلسنت در کتاب
الدر المنثور خود تعدادی از علمای اهلسنت را نام میبرد که این جریان را در کتب خود روایت نمودهاند: واخرج البزار وابو یعلی وابن ابی حاتم وابن مردویه عن ابی سعید الخدری رضی الله عنه قال: لما نزلت هذه الآیة «وآت ذا القربی حقه» دعا رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) فاطمة فاعطاها فدک.
و
بزار و ابویعلی و
ابن ابی حاتم و
ابن مردویه از طریق ابیسعید خدری (رضیاللهعنه) این جریان را روایت نمودهاند که ابوسعید گفت: وقتی که آیه «وآت ذا القربی حقه» نازل شد، رسول خدا فاطمه را صدا زد و فدک را به وی بخشید.
و
شوکانی هم این حدیث را از طریق
ابن عباس روایت کرده که در آن به بخشش کامل فدک به
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) تصریح شده است: واخرج ابن مردویه عن ابن عباس قال لما نزلت «وآت ذا القربی حقه» اقطع رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) فاطمة فدک.
و ابن مردویه از ابن عباس روایت نموده که گفت: وقتی که آیه «و آت ذا القربی حقه» نازل شد رسول خدا فاطمه را صدا زد و فدک را بهطور کامل به وی بخشید.
از روایت ابوسعید صحابی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سستی ادعای بعضی از اهلسنت که گفتهاند: حضرت زهراء (سلاماللهعلیها) از اعطای فدک به ایشان خبر نداشت و پس از رحلت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توسط
ام ایمن از آن مطلع شده و مطالبه نمود، روشن میشود.
پس از روشن شدن دو مرحله سابق، اکنون نوبت آن رسیده که مدارک
غصب فدک را ارائه نماییم:
ابن حمدون از علمای اهلسنت، حدیثی را در اینباره از
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) روایت میکند، که تصریح به این نکته دارد که فدک در دست ما بود و توسط نفوس بخیل
غصب شد: ... کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلمته السماء فشحت علیها نفوس قوم وسخت عنها نفوس آخرین.
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) فرمود: آری از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده بود، تنها فدک در اختیار ما بود که آنهم گروهی بر آن
بخل ورزیدند و گروه دیگری آن را سخاوتمندانه رها کردند.
پس از آنکه سه مرحله سابق (ملکیت پیامبر و سپس ملک فاطمه و غصب آن) پشت سر گذارده شد به حوادث پس از غصب از جمله مطالبه فدک بهعنوان ملک شخصی میپردازیم.
بلاذری در
فتوح البلدان درباره این نوع مطالبهی حضرت مینویسد: ان فاطمة رضی الله عنها قالت لابی بکر الصدیق رضی الله عنه: اعطنی فدک فقد جعلها رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) لی...
فاطمه به
ابوبکر گفت: فدک را به من بده زیرا رسول خدا آن را به من داده است...
یاقوت حموی در
معجم البلدان با اشاره به موقعیت جغرافیائی و تاریخی فدک آن را از مختصات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میداند و میگوید: این همان چیزی است که فاطمه از ابوبکر آن را مطالبه میکرد. فدَکُ: قریة بالحجاز بینها و بین المدینة یومان و قیل ثلاثة افاءها الله علی رسوله (صلیاللهعلیهوسلم) فی سنة سبع صلحاً وذلک ان النبی (صلیاللهعلیهوسلم) لما نزل خیبرَ وفتح حصونها ولم یبق الا ثلث واشتد بهم الحصار راسلوا رسولَ الله (صلیاللهعلیهوسلم) یسالونه ان یُنزلهم علی الجلاءِ وفعل و بلغ ذلک اهل فدک فارسلوا الی رسول الله ان یصالحهم علی النصف من ثمارهم واموالهم فاجابهم الی ذلک فهی مما لم یوجف علیه بخیل ولا رکاب فکانت خالصة لرسول الله، (صلیاللهعلیهوسلم) وفیها عین فوارة ونخیل کثیرة وهی التی قالت فاطمة رضی الله عنها: ان رسول اللَه (صلیاللهعلیهوسلم) نحلنیها.
فدک روستائی است در
حجاز که فاصله آن تا
مدینه دو یا سه روز راه است، این روستا در سال هفتم از هجرت هنگامی که
خیبر فتح شد مردم ساکن فدک افرادی را نزد رسول خدا فرستادند تا با آنان مصالحه نماید و جنگ و ستیز نباشد، و پیشنهاد کردند که نصف از محصول و دارائی را بپردازند، رسول خدا قبول فرمود، پس فدک بدون جنگ تسلیم شد و این سرزمین که آب فراوان و نخلستانهای زیادی دارد مختص رسول خدا است و این همان فدکی است که فاطمه فرمود: رسول خدا آن را به من بخشیده است.
همچنین میتوانید جهت روشن شدن موضوع فدک و مالکیت حضرت زهراء (علیهاالسّلام) به کتب علمای ذیل مراجعه نمایید:
حاکم حسکانی ایجی قاضی جرجانی حلبی سرخسی و...
با بررسی مطالبه فدک به عنوان ملک شخصی فاطمه (علیهماالسلام) از منابع اهلسنت، بطلان نظر کسانی که میگویند: حضرت زهراء فقط مطالبه ارث داشت و دعوا و نزاع فقط پیرامون همین مساله بوده است و نه غیر آن، بهخوبی اثبات و روشن میکند. از جمله آنان کلام نویسنده کتاب ترکة النبی است که میگوید: ... و انما طلبت وادعت المیراث هی و غیرها من الورثة وکان النظر والدعوی فی ذلک.
مطالبه و ادعای فاطمه و دیگران فقط در موضوع ارث بود نه چیز دیگر.
پس از مطالبه و درخواست آن حضرت در بازگرداندن فدک به عنوان ملک شخصی آن حضرت، ابوبکر در کمال ناباوری مطالبه شاهد نمود، که مدرک و سند ذیل گواه بر این سخن است: بلاذری در اینباره مینویسد: ان فاطمة رضی الله عنها قالت لابی بکر الصدیق رضی الله عنه اعطنی فدک فقد جعلها رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) لی فسالها البینة...
فاطمه به ابوبکر گفت: فدک را به من بازگردان زیرا رسول خدا آن را به من بخشیده است، ابوبکر درخواست دلیل و شاهد کرد...
حموی نیز در
معجم البلدان خود با اشاره به ویژگی فدک مینویسد: ... فهی مما لم یوجف علیه بخیل ولا رکاب فکانت خالصة لرسول الله، (صلیاللهعلیهوسلم) وفیها عین فوارة ونخیل کثیرة وهی التی قالت فاطمة رضی الله عنها: ان رسول اللَه (صلیاللهعلیهوسلم) نحلنیها فقال: ابوبکر رضی اللَه عنه ارید لذلک شهوداً.
فدک از سرزمینهای پر آب و نخلستانهای فراوانی است که بدون لشکرکشی فتح شد و به همینجهت از اموال اختصاصی رسول خدا است، و فاطمه پس از آن حضرت گفت: این سرزمین را پدرم به من بخشیده است، ابوبکر گفت: گواهانی میخواهم.
آنچه که در اینجا دقت در آن لازم است، مساله درخواست شاهد و دلیل و مدرک از دخت گرامی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که نهتنها جای تعجب دارد؛ بلکه گویای تبعیض در برخورد با احادیثی از این قبیل و روش غیرمنصفانه در عمل به حدیث است، در ذیل به چند دلیل در رد مطالبه شاهد، توسط ابوبکر، اشاره میشود:
اولا: نیازی به شاهد از فاطمه (سلاماللهعلیها) نبود؛ طبق سندهایی که در ذیل ارائه میشود، موارد فراوانی در کتابهای حدیث و تاریخ اهلسنت وجود دارد که پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
صحابه بدون درخواست شاهد و دلیل به
خبر واحد ناقلان به شرط
عدالت عمل کردهاند، بهطوری که از این رفتار به عنوان سیره پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و همچنین سیره صحابه، یاد شده است، آیا این سیرهها در پذیرفتن خبر فاطمه (سلاماللهعلیها) با اینکه ادعای
اجماع و اتفاق بر آن نمودهاند، در جریان فدک غیر قابل اجرا بود؟
بزدوی حنفی در اصول خود در مورد این سیره مینویسد: و اما السنة: فقد صح عن النبی (علیهالسّلام) قبوله خبر الواحد مثل خبر بریرة فی الهدیة وخبر سلمان فی الهدیة والصدقة وذلک لا تحصی عدده ومشهور عنه انه بعث الافراد الی الآفاق مثل علی ومعاذ وعتاب بن اسید ودحیة وغیرهم رضی الله عنهم وهکذا اکثر منای یحصی واشهر من ان یخفی وکذلک اصحابه رضی الله عنهم عملوا بالآحاد وحاجوا بها ... واجمعت الامة علی قبول اخبار الآحاد من الوکلاء والرسل والمتضاربین وغیرهم.
با
سند صحیح روایت شده که خبر واحد، مقبول رسول خدا واقع شده است مانند: خبر بریره در جریان هدیه و خبر
سلمان در جریان هدیه و صدقه که تعداد آنها از شماره فزون است، و نیز مشهور است که رسول خدا، افرادی را مثل: علی و معاذ و ودحیة و دیگران (رضیاللهعنهم) به اطراف فرستاد (به جهت خبر رسانی این افراد با اینکه یک نفر بیشتر نبودند) که این موازد نیز بیش از آن است که بهشماره درآیند و روشنتر از آنند که مخفی بماند و همچنین اصحاب پیامبر (رضیاللهعنهم) به خبرهای واحد عمل نموده و به آنها احتجاج مینمودند ... و امت اسلام بر قبول خبرهای واحد من وکلاء و فرستادگان و عاملین و غیرآنها
اجماع دارند.
ثانیاً:
ابوبکر خبرهای واحد دیگران را بدون شاهد، میپذبرفت. در منابع معتبر اهلسنت، بر این نکته تصریح شده است که خبرهای واحد
صحابه در نزد ابوبکر نیازمند شاهد نبوده و بدون درخواست آن به نفع راوی حکم نموده است که به ذکر دو مورد از آنها کفایت مینماییم:
مورد اول: ابوبکر به خبر واحد جابر که ادعا نمود، پیامبر به او وعده داد که اگر اموال
بحرین برسد، فلان مقدار را به تو خواهم داد اما وقتی رسید که دیگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دنیا رفته بودند، بدون درخواست شاهد عمل نمود و به او داد. بخاری در صحیح خود در اینباره چنین مینویسد: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا سُفْیَانُ حَدَّثَنَا عَمْرٌو سَمِعَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رضی الله عنهم قَالَ قَالَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوسلم) «لَوْ قَدْ جَاءَ مَالُ الْبَحْرَیْنِ، قَدْ اَعْطَیْتُکَ هَکَذَا وَهَکَذَا وَهَکَذَا». فَلَمْ یَجِئْ مَالُ الْبَحْرَیْنِ حَتَّی قُبِضَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوسلم) فَلَمَّا جَاءَ مَالُ الْبَحْرَیْنِ اَمَرَ ابوبکر فَنَادَی مَنْ کَانَ لَهُ عِنْدَ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) عِدَةٌ اَوْ دَیْنٌ فَلْیَاْتِنَا. فَاَتَیْتُهُ، فَقُلْتُ اِنَّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوسلم) قَالَ لِی کَذَا وَکَذَا، فَحَثَی لِی حَثْیَةً فَعَدَدْتُهَا فَاِذَا هِیَ خَمْسُمِائَةٍ، وَ قَالَ خُذْ مِثْلَیْهَا.
...
جابر بن عبدالله میگوید: پیامبر به من فرمود: اگر اموال بحرین برسد به تو چیزی از آن خواهم داد؛ ولی از بحرین مالی نرسید و رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) از دنیا رفت، وقتی که رسید، ابوبکر دستور داد هرکس که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) به او وعدهای داده و یا طلبی از آن حضرت دارد نزد من بیاید، من نیز نزد وی رفته و گفتم: رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) به من چنین و چنان فرمود، او مشتی از درهم (یا دینار) به من داد و چون آن را شمردم پانصد درهم بود و گفت: دو برابر آن را خودت بردار.
اکنون جای این پرسش است که: چرا جناب ابوبکر از وعده پیامبر که فقط شخص جابر از آن خبر داد، و درخواست شاهد ننمود؟ و چقدر شگفتانگیز است که سیده نساء عالمین و کسی که مائده اسمانی بر او نازل میشود برای ادعایش، نیازمند شاهد باشد و جابر بن عبدالله نباشد.
مورد دوم: ابوبکر با شنیدن خبری از
مغیره و
محمد بن مسلمه دستور داد که به جده (مادر بزرگ) میت ارث داده شود؛ چون این دو گفته بودند: پیامبر یک ششم از میراث را به مادر بزرگ متوفا اختصاص داد، سپس ابوبکر همین حکم را با شنیدن خبری از
بلال که گفت: این حکم برخلاف دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، تغییر داد.
علاءالدین بخاری در شرخ خود بر اصول بزودی در اینباره مینویسد: ... وَمِنْهَا رُجُوعُهُ الَی تَوْرِیثِ الْجَدَّةِ بِخَبَرِ الْمُغِیرَةِ، وَمُحَمَّدِ بْنِ مَسْلَمَةَ اَنَّ النَّبِیَّ (علیهالسّلام) اَعْطَاهَا السُّدُسَ. وَنَقْضُهُ حُکْمَهُ فِی الْقَضِیَّةِ الَّتِی اَخْبَرَ بِلَالٌ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (علیهالسّلام) حَکَمَ فِیهَا بِخِلَافِ مَا حَکَمَ هُوَ فِیهَا.
... یکی از آن موارد (که ابوبکر به
خبر واحد دیگران عمل نموده و به نفع راوی حکم کرده است)، عمل و اعتماد او به خبر واحد در سهیم شدن جدّه در ارث به روایت مغیره و محمد بن مسلمه است که گفتند: رسول خدا یک ششم از میراث را به جدّه داد. و همچنین وقتی که بلال خبر داد که رسول خدا برخلاف او حکم کرده است ابوبکر حکمش را نقض کرد.
شاهد نخواستن ابوبکر از این صحابه و درخواست شاهد از فاطمه (سلاماللهعلیها) چه توجیهی میتواند داشته باشد؟
اگر ادعای حضرت زهراء بر بخشیدن فدک خبر واحد و نیازمند شاهد و گواه بود؛ چرا خبرهای واحد ابوبکر نیازمند شاهد نبود از جمله: همین حدیث مورد ادعای ابوبکر «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْاَنْبِیَاءِ لَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَةٌ» خبر واحد او بود؛ پس چرا از وی بدون شاهد و گواه پذیرفته شد؟
چنانکه علاءالدین بخاری در شرخ خود بر اصول بزودی درباره قبول این حدیث او توسط صحابه مینویسد: ... ومنها رجوعهم الی خبر ابی بکر رضی الله عنه فی قوله (علیهالسّلام) الانبیاء یدفنون حیث یموتون وقوله (علیهالسّلام) ونحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقه.
... یکی از آن موارد (که صحابه به خبر واحد عمل نموده و به نفع راوی حکم کردهاند) رجوع و اعتماد صحابه به خبر ابوبکر در مورد این قول پیامبر (علیهالسّلام) است: انبیاء درهمان جایی که از دنیا رفتند، دفن میشوند و این قول پبامبر (علیهالسّلام): ونحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقه.
و نیز مینویسد: در جریان
سقیفه با استدلال ابوبکر به این حدیث که: (الْاَئِمَّةُ مِنْ قُرَیْشٍ؛ پیشوایان از قریشاند) کسی از وی تقاضای شاهد و گواه بر نسبت دادن این خبر به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نکرد؟
علاءالدین بخاری در شرخ خود بر اصول بزودی مواردی را بر میشمرد از جمله: فَمِنْهَا مَا تَوَاتَرَ اَنَّ یَوْمَ السَّقِیفَةِ لَمَّا احْتَجَّ ابوبکر رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَلَی الْاَنْصَارِ بِقَوْلِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: الْاَئِمَّةُ مِنْ قُرَیْشٍ: قَبِلُوهُ مِنْ غَیْرِ انْکَارٍ عَلَیْهِ.
به
تواتر رسیده است که وقتی ابوبکر در سقیفه علیه
انصار (که میگفتند: امیر باید از انصار باشد) به این سخن پیامبر (علیهالسلام): «پیشوایان از قریشاند»، استدلال کرد، همه پذیرفتند و کسی آن را رد نکرد.
نتیجتاً وقتی خود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در موارد فراوانی به خبر واحد عمل نموده و سیره صحابه و اجاع مسلمین به عمل به آن بوده و حتی خود ابوبکر در مواردی بدون درخواست شاهد، به نفع راوی حکم نموده و خبرهای واحد خودش نیز بدون درخواست شاهد مقبول واقع میشده، اصل درخواست شاهد از فاطمه (سلاماللهعلیها) بیمورد و نشانگر عمق عداوت ابوبکر به خاندان نبوت بوده است.
با چشمپوشی از تبعیضهای فوق ذکر این نکته هم بسیار ضروری است که، امیرمؤمنان بهعنوان شاهد حاضر شده و به حقانیت
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) شهادت دادند. چنانکه
بلاذری در اینباره مینویسد: ... قالت فاطمة لابی بکر ان رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) جعل لی فدک فاعطنی ایاه وشهد لها علی بن ابی طالب.
... فاطمه از ابوبکر تقاضای باز گرداندن فدک را نمود،
علی بن ابیطالب شهادت داد که پیامبر آن را به فاطمه بخشیده است.
اما ابوبکر آن را کافی ندانست جنانکه بلاذری مینویسد: ... وشهد لها علی بن ابی طالب فسالها شاهدا آخر...
و علی بن ابی طالب شهادت داد که پیامبر آن را به فاطمه بخشیده است اما از فاطمه درخواست شاهد دیگری نمود.
آیا شهادت و گواهی امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) کافی نبود؟ داستان مرد یهودی و ادعای بدهکاری رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به وی، و شهادت
خزیمة بن ثابث انصاری به نفع پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شهادت او را به عنوان دو شهادت دو مرد پذیرفت، و توجه به این نکته که خزیمه خود از مریدان و یاران امیرمؤمنان بوده، این نکته را آشکار میسازد، که به فرض نیازمندی به شاهد، شهادت دادن حضرت، کافی میبود.
ثعالبی در
ثمار القلوب در مورد جریان خذیمه مینویسد: (ذو الشهادتین) خزیمة بن ثابت الانصاری سماه رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ذا الشهادتین وذلک ان یهودیا اتاه فقال یا محمد اقضنی دینی فقال (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او لم اقضک قال لا فقال ان کانت لک بینة فهاتها وقال لاصحابه ایکم یشهد انی قضیت الیهودی ماله فامسکوا جمیعا فقال خزیمة انا یا رسول الله اشهدک انک قضیته قال: وکیف تشهد بذلک و لم تحضره ولم تعلمه. فقال یا رسول الله نحن نصدقک علی الوحی من السماء فکیف لا نصدقک علی انک قضیته فانفذ (صلیاللهعلیهوسلم) شهادته وسماه ذا الشهادتین لانه (صلیاللهعلیهوسلم) صیر شهادته شهادة رجلین.
خزیمه که پس از ادعای مرد یهودی و در پاسخ به رسول خدا که فرمود: چه کسی شهادت میدهد که من قرض این مرد را ادا کردهام؟ و جز او کسی حاضر به شهادت نشد گفت: من شهادت میدهم، فرمود: تو چگونه شهادت میدهی در حالی که نه از آن خبر داشتی و نه حاضر بودهای؟ گفت: ما بر
وحی و پیامآوری از آسمان و از طرف خدا، تو را تصدیق کردهایم، چگونه سخنت را در بازپرداخت بدهی و قرضت را تایید نکنیم؟ رسول خدا شهادت وی را شهادت دو نفر قرار داد و او را به ذو الشهادتین ملقب نمود.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شهادت او را که به گَرد فضائل امیرمؤمنان نمیرسد و خود از اصحاب امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بوده و در رکاب آن حضرت به شهادت رسید، به منزله شهادت دو مرد قرار میدهد، آیا امیرمؤمنان از او کمتر بود، که ابوبکر شهادت او را کافی ندانست؟ و آیا معنای پیروی از سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این است؟.
با هر حال
حضرت زهراء (سلاماللهعلیها) بعد از کافی نداستن شهادت امیرمؤمنان، شهود دیگری نیز آورد؛ از جمله
ام ایمن و رباح خادم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
بلاذری در مورد شهادت این دو مینویسد: ... ان فاطمة رضی الله عنها قالت: لابی بکر الصدیق رضی الله عنه اعطنی فدک فقد جعلها رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لی فسالها البینة فجاءت بام ایمن و رباح مولی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فشهدا لها بذلک فقال: ان هذا الامر لا تجوز فیه الا شهادة رجل وامراتین.
... فاطمه به ابوبکر صدیق رضی الله عنه گفت: فدک را به من بازگردان زیرا رسول خدا آن را به من بخشیده است، ابوبکر درخواست دلیل و شاهد کرد. با اینکه شهادت دو مرد (حضرت امیر (علیهالسّلام) و رباح) در امور مالی کافی است، حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) امّ ایمن خدمتکار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را هم شاهد آورد؛ ولی باز هم ابوبکر، به سخن خودش هم پایبند نبود و فدک را باز نگرداند.
جهت آگاهی بیشتر به منابع و کتابهای ذیل مراجعه فرمایید:
در مباحث پیشین از فدک با عنوان نحله و هدیه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به دخت گرامیاش حضرت فاطمه سخن گفته شد؛ ولی با پافشاری ابوبکر و تقاضای شاهد، حضرت زهراء (سلاماللهعلیها) پس از گواهی علی (علیهالسّلام)، امّ ایمن و رباح از بازپس گیری فدک ناامید شد، ولذا در مرحله دوّم آن را بهعنوان میراث رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مطالبه نمود:
بخاری در اینباره مینویسد: حَدَّثَنَا اِبْرَاهِیمُ بْنُ مُوسَی اَخْبَرَنَا هِشَامٌ اَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ عَنِ الزُّهْرِیِّ عَنْ عُرْوَةَ عَنْ عَائِشَةَ اَنَّ فَاطِمَةَ - عَلَیْهَا السَّلاَمُ - وَالْعَبَّاسَ اَتَیَا اَبَا بَکْرٍ یَلْتَمِسَانِ مِیرَاثَهُمَا اَرْضَهُ مِنْ فَدَکٍ.
...
عائشه گفته است: فاطمه و عباس نزد ابوبکر آمدند و میراث خویش را که زمین فدک بود، مطالبه کردند.
و در جای دیگر مینویسد: حَدَّثَنَا اَبُو الْیَمَانِ اَخْبَرَنَا شُعَیْبٌ عَنِ الزُّهْرِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَیْرِ عَنْ عَائِشَةَ اَنَّ فَاطِمَةَ - عَلَیْهَا السَّلاَمُ - اَرْسَلَتْ اِلَی اَبِی بَکْرٍ تَسْاَلُهُ میراثها مِنَ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) فِیمَا اَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ (صلیاللهعلیهوسلم)، تَطْلُبُ صَدَقَةَ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) الَّتِی بِالْمَدِینَةِ وَفَدَکٍ وَمَا بَقِیَ مِنْ خُمُسِ خَیْبَرَ.
... فاطمه کسی را نزد ابوبکر فرستاد و ارث پدرش را از آنچه خداوند به رسولش بخشیده و اموالی از پیامبر (صلیاللهعلیهوسلم) که در
مدینه بود و فدک و آنچه از خمس
خیبر باقی مانده بود مطالبه نمود.
استدلال سردمداران مبارزه با نشر حدیث نبوی به حدیث نبوی: نکتهای که ذکر آن در اینجا خالی از لطف نیست این است که: از تعجب آورترین مصالبی که در قضیه پایمال کردن مطالبات حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نقل نمودهاند، استناد ابوبکر به حدیث رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که گفت: شنیدم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود «از ما انبیاء کسی ارث نمیبرد آنچه از ما میماند صدقه است» در حالی که او و رفیقش
عمر، رهبری مبارزه با نشر حدیث نبوی را به این بهانه که اگر مردم سرگرم نقل احادیث و تفسیر آن شوند، از
قرآن فاصله میگیرند، برعهده گرفتند ولذا از نقل و نوشتن سخنان پیامبر جلوگیری کردند؛ تا جایی که همین ابوبکر پس از رحلت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، پانصد حدیث را که در زمان پیامبر اکرم جمعآوری کرده بود، به آتش کشید.
ذهبی رجالی و محدث سرشناس اهلسنت در اینباره مینویسد: قالت عائشة جمع ابی الحدیث عن رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) وکانت خمسمائة حدیث فبات لیلته یتقلب کثیرا قالت فغمنی فقلت اتتقلب لشکوی او لشئ بلغک؟ فلما اصبح قال: ای بنیة هلمی الاحادیث التی عندک فجئته بها فدعا بنار فحرقها.
عائشه میگوید: پدرم پانصد حدیث از رسول خدا جمعآوری کرده بود، شبی او را ناراحت و نگران دیدم پرسیدم: چرا ناراحتی آیا بیماری داری یا خبر ناگواری به تو رسیده است؟ صبحگاهان گفت: دخترم! احادیثی را که به تو سپردهام بیاور، آن را نزد پدرم بردم، دستور داد تا آتش بیاورند، سپس آنها را در شعلههای آتش سوزاند.
عمر بن خطاب هم در برابر درخواست رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای آوردن قلم و کاغذ و نوشتن وصیت و سفارشی مهم، جسورانه گفت:
قرآن برای ما بس است، و این نشان از بیارزشی سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای آنان بود؛ ولی در قضیه تقاضای فاطمه برای باز پس گرفتن حق ارث و نحله پدر بزرگوارش، همین آقایان به حدیث آن حضرت برای محروم نمودن حضرت زهراء استفاده کردند.
همچنین بخاری در اینباره مینویسد: حدثنا اِبْرَاهِیمُ بن مُوسَی حدثنا هِشَامٌ عن مَعْمَرٍ وحدثنی عبد اللَّهِ بن مُحَمَّدٍ حدثنا عبد الرَّزَّاقِ اخبرنا مَعْمَرٌ عن الزُّهْرِیِّ عن عُبَیْدِ اللَّهِ بن عبد اللَّهِ عن بن عَبَّاسٍ رضی الله عنهما قال لَمَّا حُضِرَ رسول اللَّهِ وفی الْبَیْتِ رِجَالٌ فِیهِمْ عُمَرُ بن الْخَطَّابِ قال النبی هَلُمَّ اَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ فقال عُمَرُ اِنَّ النبی قد غَلَبَ علیه الْوَجَعُ وَعِنْدَکُمْ
الْقُرْآنُ حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ.
... ابن عباس میگوید: چون بیماری رسول خدا شدید شد و در خانه عمر و دیگران بودند فرمود: بیائید نامهای برای شما بنویسم که بعد از من گمراه نشوید، عمر گفت: درد بر او شدت یافته است، شما
قرآن دارید، همو برای ما بس است.
آیا
قرآن فرموده که کسی از پیامبران ارث نمیبرد؟
بخشی از دفاعیه
حضرت زهراء (سلاماللهعلیها) استنادها و استدلالهای متنوع علمی است که هم جنبه عقلی دارد و هم نقلی، و در قسم نقلی از دو زاویه به اثبات حقوق خویش پرداخته است، یکی
قرآن و دوم
سنت که به مواردی از آن اشاره میکنیم:
استفاده و استناد به
قرآن در راس گفتگوی علمی حضرت زهراء (سلاماللهعلیها) قرار دارد که به یقین هر منصفی را به تفکر و اندیشه وادار میکند. ذهبی حدیثی نقل میکند که فاطمه در آن به
آیه خمس استناد نموده است، متن حدیث چنین است: و قال الولید بن مسلم، وعمر بن عبد الواحد: ثنا صدقة ابو معاویة، عن محمد بن عبدالله بن محمد بن عبد الرحمن بن ابی بکر الصدیق، عن یزید الرقاشی، عن انس ان فاطمة اتت ابا بکر فقالت: قد علمت الذی خلفنا عنه من الصدقات اهل البیت ثم قرات علیه " واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه وللرسول " الی آخر الآیة....
انس میگوید: فاطمه نزد ابوبکر آمد و گفت: تو خوب میدانی که بهره ما از اموال باقی مانده چیست، سپس این آیه را بر ابوبکر خواند: بدانید هر چیزی که به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن برای خدا و رسول و ...
تنها فرزند
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که در دامان پر مهر پدر رشد یافته و آیات نازل شده را همراه با تفسیر و تبیین آن از زبان او میشنید شخص فاطمه (سلاماللهعلیها) بود، فاطمه میدانست که حکم الهی در این آیه محدود در غنائم جنگی نیست و شان نزول نیز مخصص نیست و لذا خمس را که به نص
قرآن حق الهی و شرعی فرزندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود به ابوبکر گوشزد میکند، و محروم شدن خودش را از ارث پدر برخلاف حکم خدا و
قرآن معرفی میکند.
فرستاده فاطمه (سلاماللهعلیها) نزد ابوبکر میرود و به نمایندگی از آن حضرت میپرسد: آیا تو از پیغمبر ارث میبری یا خانواده او؟ در پاسخ میگوید: خاندان رسول ارث میبرند.
احمد بن حنبل درباره اعتراف او مینویسد: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ اَبِی شَیْبَةَ قَالَ عَبْد اللَّهِ وَسَمِعْتُهُ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ اَبِی شَیْبَةَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فُضَیْلٍ عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ جُمَیْعٍ عَنْ اَبِی الطُّفَیْلِ قَالَ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) اَرْسَلَتْ فَاطِمَةُ اِلَی اَبِی بَکْرٍ اَنْتَ وَرِثْتَ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) اَمْ اَهْلُهُ قَالَ فَقَالَ: لَا بَلْ اَهْلُهُ....
بعد از فوت رسول خدا فاطمه برای ابوبکر پیغام فرستاد و فرمود: آیا تو از رسول خدا ارث میبری یا خاندانش؟ پاسخ داد: نه، بلکه خاندانش ارث میبرند...
مقدسی پس از نقل این روایت در مورد سند آن میگوید: اسناده صحیح.
این اعتراف اگرچه در ادامه، استناد ابوبکر به همان حدیث جعلی از زبان پیامبر را در پی داشته است؛ ولی اصل ارث بردن اولاد از پدر و مادر امری قطعی و مسلم و پذیرفته شده است و آنچه مشکوک است خبر واحد ابوبکر است که پیش از او کسی چنین روایتی نقل نکرده بود، پس حکم قطعی مقدم بر خبر مشکوک خواهد بود. و به همین جهت
جوهری از اعتراف ابوبکر تعجب میکند و مینویسد: قلت: فی هذا الحدیث عجب، لانها قالت له: انت ورثت رسول الله صلی الله علیه وآلهام اهله، قال: بل اهله، وهذا تصریح بانه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) موروث یرثه اهله، وهو خلاف قوله: لا نورث.
در این حدیث نکته تعجب برانگیزی وجود دارد و آن اینکه ابوبکر در پاسخ زهراء که پرسید: آیا تو وارث رسول خدا هستی یا خاندانش؟ گفت: خاندانش. این سخن تصریح دارد به اینکه پیامبر اهلش از وی ارث میبرند، در حالیکه این بیان مخالف با حدیثی است که از آن حضرت نقل کرده است که فرمود: ما ارث نمیگذاریم.
یکی دیگر از بیانات حضرت در رد حدیث ابوبکر ابراز تعجب شدید خود از استدلال ابوبکر به حدیثش میباشد آنجا که فرمود: «دخترت از تو ارث میبرد و من از پدرم ارث نمیبرم» که کتابهای دست اول اهلسنت آن را نیز منعکس نمودهاند از جمله:
طبرانی در
معجم الاوسط مینویسد: حدثنا عثمان بن خالد بن عمرو السلفی قال: نا ابراهیم بن العلاء قال: نا اسماعیل بن عیاش، عن جعفر بن الحارث، عن محمد بن اسحاق، عن صالح بن کیسان، عن الزهری، عن عروة، عن عائشة، قالت: کلمت فاطمة ابا بکر فی میراثها من رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) فقالت: اترثک ابنتک، ولا ارث ابی؟.
از عائشه نقل شده است که گفت: فاطمه درباره میراث پدرش به ابوبکر گفت: آیا دخترت از تو ارث ببرد و من از پدرم ارث نبرم؟
چرا تو به جای ما، از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ارث میبری؟!
عبارت دیگری که حضرت در رد ابوبکر فرمود این بود: «که چرا تو از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ارث بری» از این عبارت به خوبی فهمیده میشود که او قصد مصادره اموال پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اختصاص آنها را به خود داشته است.
در اینباره
ابن سعد مینویسد: اخبرنا عفان بن مسلم، اخبرنا حماد بن سلمة، حدثنی الکلبی عن ابی صالح عن امهانئ: ان فاطمة قالت: لابی بکر من یرثک اذا مت؟ قال: ولدی واهلی! قالت: فما لک ورثت النبی دوننا؟.
از
امّ هانی نقل شده که گفت: فاطمه از ابوبکر پرسید: هرگاه مُردی چه کسی از تو ارث میبرد؟ گفت: فرزندانم و خانوادهام، فرمود: پس چطور شد که تو از پیامبر ارث میبری و ما نه؟.
یکی دیگر از مواردی که از مجموعهی مخالفتهای حضرت زهرا در مقابل ابوبکر و حدیثش استفاده میشود، تعجب آن حضرت از تبانی
ابوبکر با رفیقش
عمر است.
ذهبی در اینباره مینویسد: فانصرفت الی عمر فذکرت له کما ذکرت لابی بکر، فقال لها مثل الذی راجعها به ابوبکر، فعجبت وظنت انهما قد تذاکرا ذلک واجتمعا علیه.
فاطمه پس از گفتگو با ابوبکر نزد عمر رفت و با وی آنچه به ابوبکر گفته بود به عمر هم گفت؛ اما پاسخ یکی بود، فاطمه تعجب کرد، گویا آن دو نفر با یکدیگر در نحوه پاسخ تبانی کرده و هماهنگ شده بودند.
حضرت علاوه بر استدلالهای کلامی به
قرآن و ...، وقتی که دیدند که برخورد کلامی سودمند نیافتاد،
غضب و خشم خود را از ابوبکر آشکار ساخت که به متارکه تا پایان عمر آن حضرت ادامه یافت.
بخاری در اینباره چنین مینویسد: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا اِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ صَالِحٍ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ قَالَ اَخْبَرَنِی عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَیْرِ اَنَّ عَائِشَةَ اُمَّ الْمُؤْمِنِینَ - رضی الله عنها - اَخْبَرَتْهُ اَنَّ فَاطِمَةَ - عَلَیْهَا السَّلاَمُ - ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) سَاَلَتْ اَبَا بَکْرٍ الصِّدِّیقَ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) اَنْ یَقْسِمَ لَهَا مِیرَاثَهَا، مَا تَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) مِمَّا اَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهَا ابوبکر اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) قَالَ «لاَ نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ». فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) فَهَجَرَتْ اَبَا بَکْرٍ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّی تُوُفِّیَتْ وَعَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) سِتَّةَ اَشْهُرٍ.
...
عروة بن زبیر از
عائشه شنید که میگفت: پس از وفات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فاطمه از ابوبکر میراث پدرش را مطالبه نمود، ابوبکر گفت: رسول خدا فرمود: ما ارث نمیگذاریم آنچه میماند صدقه است، فاطمه غضبناک شد و از ابوبکر دوری کرد و این دوری کردن تا وفات وی ادامه یافت که شش ماه پس از پیغمبر بیشتر زنده نبود.
و این در حالی است که طبق روایتی که از
صحیح بخاری گذشت، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «فاطمة بضعة منی فمن اغضبها اغضبنی».
فاطمه پاره تن من است هرکه او را غضبناک کند، مرا غضبناک کرده است.
ابوبکر با غضبناک نمودن زهراء (سلاماللهعلیها)، آن هم خشم غضبی که هرگز پایان نیافت، خود را مغضبوب پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمود و مغضوب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، مغضوب خداوند است، و اگر استدلال او به حدیثش، صحیح میبود، غضب حضرت زهراء (سلاماللهعلیها) را آنهم در حد قهر و مخالفت با دیدن وی در هنگام بیماری و بلکه تا پایان عمر معنی نداشت.
در ادامه توجه به سخنان قرطبی، که درباره غضب حضرت (سلاماللهعلیها) گفته است، خالی از لطف نخواهد بود.
مغربی نظر او را چنین منعکس میکند: قال القرطبی فی شرح مسلم فی فضائل السیدة فاطمة رضی الله عنها: وقوله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «یریبنی ما یریبها» ای یؤذینی: وتظهر فائدة ذلک بان من فعل منا ما یجوز فعله لا
یمنع منه وان تاذی بذلک الفعل غیره؛ ولیس کذلک حالنا مع النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بل یحرم علینا کل فعل یؤذیه وان کان فی اصله مباحا لکنه اذا ادی الی اذی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ارتفعت الاباحة وحصل التحریم.
قرطبی فی شرح مسلم در باب فضائل سیدة فاطمة (رضیاللهعنها) میگوید: فایده این حدیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که فرمود: «یریبنی ما یریبها» یعنی مرا آزار میدهد، آن است که، رفتار و حالات ما با پیامبر اکرم فرق میکند؛ چون اگر فردی از ما کاری انجام دهد که برای وی جایز باشد از آن جلوگیری نمیشود اگرچه باعث آزار دیگری باشد؛ ولی در برخورد با پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اینچنین نیست؛ بلکه کاری که در اصل مباح و جائز است اگر باعث اذیت و آزار رسول خدا بشود مباح بودن آن از بین میرود و جایش را به حرمت میدهد.
چنانکه
قرآن هم در مورد آزار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وعده عذاب دردناک را داده است: «وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ اَلِیمٌ؛
و افرادی که پیامبر را آزار دهند عذاب دردناکی خواهند داشت.»
برخی ادعا کردهاند که حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) پس از استدلال ابوبکر راضی شد و از درخواستش صرفنظر کرد؛ چنانچه
نووی به نقل از
قاضی عیاض مینویسد:
قال القاضی عیاض: و فی ترک فاطمة منازعة ابی بکر بعد احتجاجه علیها بالحدیث التسلیم للاجماع علی قضیة وانها لما بلغها الحدیث وبین لها التاویل، ترکت رایها ثم لم یکن منها ولا من ذریتها بعد ذلک طلب میراث.
... فاطمه پس از استشهاد ابوبکر به حدیث رسول خدا دست از ادعاهایش کشید، از آن پس نه خود او و نه فرزندانش ادعای میراث نکردند.
اما با تصریح
بخاری بر غضب آن حضرت تا آخر عمر و برخوردهای عملی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)، بطلان این ادعا نیز به خوبی روشن میشود.
در پایان این بخش، بیمناسبت نخواهد بود که منتخبی از
خطبه فدکیه صدیقه شهیده (سلاماللهعلیها) را از کتابهای اهلسنت نقل کنیم.
ابن اثیر جزری در کتاب
منال الطالب، باب احادیث الصحابیّات، دو خطبه از صدیقه شهیده (سلاماللهعلیها)، با موضوع دادخواهی از ابوبکر نقل کرده است. وی درباره این حدیث میگوید: هذا الحدیث اکثر ما رُوی من طریق اهل البیت، و ان کان قد رُویَ من طُرُق اخری، اطولَ من هذا واکثر. وقال ابن قتیبة: قد کنت کتبتُه وانا اری انّ له اصلاً.
خطبه فدکیه بیشتر از
اهلبیت نقل و روایت شده است؛ اگرچه از راههای دیگر نیز با تفصیل بیشتر نقل شده است،
ابن قتیبه میگوید: این خطبه را در حالی نوشتم که میدانستم، مستند است.
بهتر است که پیش از نقل این خطبه با شخصیت صاحب کتاب منال الطالب یعنی ابن اثیر جزری از دیدگاه بزرگان اهلسنت آشنا شویم تا کسی به این بهانه که ابن اثیر در نزد اهلسنت اعتبار ندارد، بر اصل خطبه خرده نگیرد.
ذهبی در
سیر اعلام النبلاء در مورد جایگاه او مینویسد: ۲۵۲ - ابن الاثیر. القاضی الرئیس العلامة البارع الاوحد البلیغ مجد الدین ابو السعادات المبارک بن محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی الجزری ثم الموصلی، الکاتب ابن الاثیر صاحب (جامع الاصول) و (غریب الحدیث) وغیر ذلک.
قال الامام ابو شامة: قرا الحدیث والعلم والادب، وکان رئیسا مشاورا... وکان ورعا، عاقلا، بهیا، ذا بر واحسان... قال ابن الشعار: کان کاتب الانشاء لدولة صاحب الموصل نور الدین ارسلان شاه بن مسعود بن مودود، وکان حاسبا، کاتبا، ذکیا، الی ان قال: ومن تصانیفه کتاب... و (شرح غریب الطوال).
ابن اثیر، قاضی رئیس، علامه، بینظیر، بلیغ، معروف به جزری سپس موصلی، نویسنده و صاحب کتاب جامع الاصول و غریب الحدیث و غیر این دو.
ابوشامه درباره او مینویسد: حدیث و دانش و ادب را فرا گرفت، و رئیسی مشاور بود ... پرهیزگاری عاقل و با هیبت و اهل احسان و نیکوکاری بود ...
ابن شعار گفته است: ابن اثیر نویسندهی دربار موصل، نورالدین ارسلان شاه بن مسعود بن مودود بود، وی فردی حسابرس، باهوش بود و کتابهایی از جمله شرح غریب الطوال دارد.
از جمله فرازهای نورانی این خطبه این فرازهاست:
[
کلَُّمَا اَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ اَطْفَاَهَا اللَّهُ
]
او نَجَم قَرْنٌ للضَّلالة، او فغَرَتْ فاغرةٌ للمشرکین، قذف اخاه علیّا فی لهَوَاتِها، فلا ینکفیءُ حتّی یطاْ ضِماخَها باخْمَصِه، وَیُخْمِدَ لَهَبَها بِحدِّه، مَکْظُوظاً فی طاعةِ الله وطاعةِ رسوله، مُشَمِّّراً، ناصحاً، مُجِدّاً، کادِحاًَ، وانتم فی بُلَهْنِیَةٍ وادِعُونَ، وفی رَفاهیةٍ فَکِهُون، تاکُلُون العَفْوَ، وتشرَبُونَ الصَّفوَ، تَتَوکَّفُون الاخبارَ، وتَنْکِصُونَ عندَ النِّزال.
هر زمانی که اینها آتش جنگ را روشن میکردند خدا آن را خاموش میکرد، یا هر زمانی که شاخی برای
گمراهی ظاهر میشد و یا هرگاه دهان بازکننده از
مشرکان باز میشد، رسول خدا، علی (علیهماالسلام)، برادرش را در حلقوم آنان میانداخت، علی باز نمیگشت مگر آنگاه که گوش آنان را زیر پایش له میکرد و شعله آتش آنان را با شمشیر خاموش مینمود.
علی (علیهالسّلام) در راه خدا در سختی و فشار بود و در راه انجام دستورات خداوند سختکوش و پرتلاش بود، او همیشه آماده و خیرخواه بود و با جدیّت فعالیت میکرد و حال آنکه شما ساکت و آرام بودید و خوشگذارانی میکردید، غذا میخوردید و آب گوارا مینوشیدید و در انتظار شنیدن اخبار بودید و از هنگامه خطر عقبنشینی و فرار میکردید.
فلمّا اختاره اللهُ لنبیِّه دارَ انبیائه، ومَحلَّ اصْفیائِه، ظَهَرتْ حَسِیکَةُ النِّفاق، وانْسَمَلَ جِلْبابُ الدِّینِ، واخْلَق عَهْدُه، وانْتَقَضَ عَقْدُه، ونَطَقَ کاظِمٌ، وَنَبغ خامُلٌ، وَهَدَر فَنِیقُ الباطِل؛ یَخْطِرُ فی عَرَصاتِکم، واطْلَعَ الشَّیْطانُ راسَه مِن مَغْرِزِه، صارِخاً بکم، فاَلفاکم لدعوتِهِ مُصِیخِین...
[
اَلَا فیِ الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطةُ بِالْکَفِرِین
]
.
هنگامی که خداوند برای پیامبرش، خانه پیامبرانش و جایگاه برگزیدگانش (
بهشت) را اختیار کرد (یعنی آنگاه که رحلت نمود)، خار و خاشاکهای
نفاق در شما پیدا شد، لباس و جامه دین کهنه گشته و پیمانهایش پاره گردید، خاموش گمراهان، به سخن درآمد و آنان که رتبه پستی داشتند، منزلت یافتند، و ناز پرورده اهل باطل به سخن درآمد و وارد خانههای شما شد، و
شیطان سرش را از مخفیگاه بیرون آورد و فریاد برآورد و شما را پاسخگوی خویش یافت
[
آگاه باشید که در
فتنه در افتادید و بدانید
جهنم بر کتمانکنندگان حقیقت احاطه دارد
]
. وانتم الآن تزعُمون انْ لا اِرثَ لَنا، ولا حَظَّ
[
اَ فَحُکْمَ الجَْاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِّقَوْمٍ یُوقِنُون
]
.
و شما اکنون گمان میکنید که ما ارث نمیبریم، آیا به دنبال حکم جاهلیت هسنید؟ و برای اهل یقین، چه حکمی، نیکوتر از حکم خداوند است؟
وَیْهاً مَعْشَرَ المُسلِمة، اَ اُبْتَزُّ ارْثیَهْ
[
یابن ابی قحافة
]
؟ اَفِی کتابِ اللهِ ان تَرِثَ اباکَ وَلا اَرِثُ ابِیَهْ؟ لَقَد جِئْتَ شَیْئاً فَریّاً.
ای مسلمانان! آیا بر ارثم مغلوب شدیم، ای پسر
ابوقحافه! آیا در کتاب خدا هست که تو از پدرت ارث ببری؛ ولی من از پدرم ارث نبرم، همان سخن دروغ به خدا و رسولش نسبت دادهای.
جُرْاَةً منکم علی قطیعةِ الرَّحِم وَنَکْثِ الْعَهْدِ، فَعَلی عَمْدٍ ماترکتم کتابَ اللهِ بینَ اَظْهُرِکم ونَبَذْتُموه.
این اعمال شما را جرات بخشید که
قطع رحم کنید و پیمانشکنی نمایید، آیا دانسته و به صورت عمد کتاب خدا را ترک کرده و پشت سر میاندازید؟
ثم عدلت الی مجلس الانصار، فقالت: یا مَعْشَرَ الفِئَةِ، واَعْضادَ المِلّة، وَحَضَنَةَ الاسلامِ، ما هذه الغَمِیزَةُ فی حَقّی، وَالسِّنَةُ عن ظُلامَتِی؟ اَما قال رسولُ اللهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «المرءُ یُحْفَظُ فِی وَلَدِهِ» لَسَرْعانَ ما اَحْدَثْتُم! وعَجْلانَ ذا اِهالةً!. ایهاً بنی قَیْلَةَ! ا اُهْتَضَتمُ تُراثَ ابی وانتم بمَرْاًی منِّی ومَسْمَع؟
سپس حضرت به مجلس
انصار روی آورد و فرمود: ای گروه جوانمردان! و ای بازوان ملت! ای حافظان اسلام! این ضعف و غفلت درباره حق من چیست؟ و چرا از دادخواهی من سهلانگاری میکنید؟
آیا پدرم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نفرمود: حرمت هر کسی را درباره فرزندان او حفظ کنید؟ چه سریع این اعمال را انجام داید، و چه عجولانه آب بینی بزغاله فروریخت. ای پسران قَیْلَه! آیا من درباره میراث پدرم مورد ستم واقع شوم؛ در حالی که شما مرا میبینید و سخن مرا میشنوید؟
وفی حدیث آخر: روی انها مرضت قبل وفاتها، فدخل الیها نساء المهاجرین والانصار، یَعُدْنَها، فقلن لها: کیف اصبحت من علّتک یا ابنة رسول الله؟
در روایت دیگری آمده است: فاطمه پیش از اینکه از دنیا برود مریض شد، زنان
مهاجر و انصار به عیادتش آمدند، پرسیدند: ای دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با این بیماری چگونه صبح کردی؟
فقالت: اصْبحْتُ، واللهِ، عائفةً لِدنیاکُنَّ، قالیةً لرِجالِکُنَّ، لَفَظْتُهم بَعْدَ ان عَجَمْتُهم، وشَنِئتُهم بعد ان سَبَرْتُهم، فقُبحاً لفُلُولِ الحَدَِ وخَطَلِ الرَّایِ وَخَوَرِ القَناةِ ] لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لهَُمْ اَنفُسُهُمْ اَن سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ [.
فرمود: صبح کردم و حال آن که نسبت به دنیای شما بیمیل هستم و او از مردانتان ناراحت و غضبناک، آنان را از دهان خویش دور افکندم، آنان را دور افکندم پس از آن که در حالاتشان تعمّق ورزیدم، چه زشت است کندی شمشیرها، و آراء فاسد را انحراف انگیز،
[
و چه بد ذخیرهای برای خویش پیش فرستاند که خدا بر آنان خشم گرفت
]
.
ما الذی نَقَمُوا من ابی حَسَنٍ؟ نَقَمُوا، واللهِ شِدَّةَ وَطْاَتِهِ، وَنَکالَ وَقْعَتَِهِ وَنَکیرَ سَیْفِهِ، وَتَنَمُّرَه فِی ذاتِ اللهِ.
و چه باعث شد که از علی انتقام بگیرند؟ به خدا قسم از او انتقام نگرفتند مگر این که او دشمنان را به شدت میگرفت و میکشت، و برای عبرتآموزی دیگران آنان را میگذاشت، و شمشیر برانی داشت، و غضب او در راه خدا بود.
بیاعتباری حدیث مورد ادعای ابوبکر زمانی روشنتر میشود که نگاهی روش به برخورد
امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) نیز داشته باشیم. مخالفت امیرمؤمنان و موضع آن حضرت در برخورد با قضیه و فدک و دفاع آن حضرت از حق حضرت زهرا (با توجه به جایگاه امیرمؤمنان) بطلان ادعای ابوبکر را بیش از پیش روشنتر خواهد ساخت.
قبل از ورود با این بخش نگاهی هرچند کوتاه به جایگاه ایشان در منابع اهلسنت، خالی از لطف نخواهد بود.
ابویعلی موصلی در مسند خود و
ابن حجر عسقلانی در المطالب العالیة در اینباره مینویسند:
حدثنا محمد بن عباد المکی حدثنا ابو سعید عن صدقة بن الربیع عن عمارة بن غزیة عن عبد الرحمن بن ابی سعید عن ابیه قال کنا عند بیت النبی (صلیاللهعلیهوسلم) فی نفر من المهاجرین والانصار فخرج علینا فقال الا اخبرکم بخیارکم قالوا بلی قال خیارکم الموفون المطیبون ان الله یحب الخفی التقی قال ومر علی بن ابی طالب فقال: «الحق مع ذا الحق مع ذا».
... ابوسعید میگوید: با جمعی از
مهاجر و
انصار کنار خانه رسول خدا بودیم، از خانه بیرون آمد و فرمود: آیا شما را از بهترین شما خبر ندهم؟ گفتند: آری، فرمود: بهترین شما وفا کنندگان و پاکان میباشند، خداوند دانایان پرهیزگار را دوست دارد، ابوسعید میگوید: علی (علیهالسّلام) از آنجا میگذشت، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «حق با این است، حق با این است».
هیثمی هم پس از نقل این روایت درباره سند آن میگوید: رواه ابویعلی و رجاله ثقات.
حاکم نیشابوری در
المستدرک علی الصحیحین،
طبرانی در
المعجم الصغیر،
زمخشری در
ربیع الابرار،
جلالالدین سیوطی در
الفتح الکبیر و
عاصمی مکی در
سمط النجوم درباره این ویژگی ممتاز حضرت مینویسند:
اخبرنا ابوبکر محمد بن عبدالله الحفید ثنا احمد بن محمد بن نصر ثنا عمرو بن طلحة القناد الثقة المامون ثنا علی بنهاشم بن البرید عن ابیه قال حدثنی ابو سعید التیمی عن ابی ثابت مولی ابی ذر قال کنت مع علی رضی الله عنه یوم الجمل فلما رایت عائشة واقفة دخلنی بعض ما یدخل الناس فکشف الله عنی ذلک عند صلاة الظهر فقاتلت مع امیرالمؤمنین فلما فرغ ذهبت الی المدینة فاتیت ام سلمة فقلت انی والله ما جئت اسال طعاما ولا شرابا ولکنی مولی لابی ذر فقالت مرحبا فقصصت علیها قصتی فقالت این کنت حین طارت القلوب مطائرها قلت الی حیث کشف الله ذلک عنی عند زوال الشمس قال احسنت سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) یقول: «علی مع
القرآن والقرآن مع علی لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض» هذا حدیث صحیح الاسناد وابو سعید التیمی هو عقیصاء ثقة مامون ولم یخرجاه.
غلام
ابوذر میگوید: در
جنگ جمل در خدمت
علی (علیهالسّلام) بودم، چشمم به
عائشه افتاد، مانند مردم دیگر به شک افتادم تا اینکه وقت نماز ظهر فرا رسید و شک من برطرف شد، پس از پایان یافتن جنگ در
مدینه به دیدن
امّ سلمه رفتم و گفتم: برای تقاضای خوراک نیامدهام، من غلام ابوذر هستم، به من خوش آمد گفت، داستان را تعریف کردم، امّ سلمه گفت: در هنگامه متزلزل شدن دلها چه کار کردی؟ گفتم: موقع ظهر خداوند شک را از من دور کرد، گفت: آفرین، از رسول خدا شنیدم میفرمود: «علی با
قرآن است و
قرآن با علی، از یکدیگر جدا نمیشوند تا در حوض به من ملحق شوند».
این حدیث سندش صحیح است، اگرچه
بخاری و
مسلم آن را نیاوردهاند، و
ابوسعید تیمی، اسمش عقیصاء و ثقه است.
خلیل بن کیکلدی علایی، سند روایت حاکم را معتبرمیداند: و اخرج الحاکم فی مسنده بسند حسن عنام سلمة رضی الله عنها ان النبی (صلیاللهعلیهوسلم) قال: «علی مع
القرآن والقرآن مع علی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض».
حاکم با سند حسن در مسندش از امّ السلمه و او از رسول خدا نقل میکند که فرمود: علی با
قرآن است و
قرآن با علی، از یکدیگر جدا نمیشوند تا در حوض به من ملحق شوند.
پس از این چند سخن کوتاه در جایگاه ممتاز
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) اکنون به مخالفتهای آن حضرت با ابوبکر و همراهی با فاطمه در بازپس گیری میراثش میپردازیم:
امیرمؤمنان در مطالبه ارث همراه
فاطمه زهراء (سلاماللهعلیها) بود، که خود نشانگر مخالفت او با حدیث ابوبکر میباشد زیرا که اگر این حدیث را قبول میداشت، این همراهی را در پی نمیداشت.
خلاصه آنکه: نفس همراهی کسی که حق از او جدایی ندارد، دلیلی بر سستی ادعای ابوبکر است. این همراهی در منابع بسیاری از منابع اهلسنت نیز انعکاس یافته است از جمله:
محمد بن سعد در
الطبقات الکبری مینویسد: اخبرنا محمد بن عمر، اخبرنا هشام بن سعد عن زید بن اسلم عن ابیه قال: سمعت عمر یقول: لما کان الیوم الذی توفی فیه رسول الله، (صلیاللهعلیهوسلم)، بویع لابی بکر فی ذلک الیوم، فلما کان من الغد جاءت فاطمة الی ابی بکر معها علی فقالت: میراثی من رسول الله ابی، (صلیاللهعلیهوسلم)، ... فدک وخیبر وصدقاته بالمدینة ارثها کما یرثک بناتک اذا مت!
زید بن اسلم از پدرش و او از
عمر نقل میکند که گفت: در روز وفات پیامبر برای
ابوبکر بیعت گرفته شد، فردای آن روز فاطمه همراه علی نزد ابوبکر آمدند، فاطمه گفت: میراث پدرم را میخواهم، ... از
فدک و
خیبر و آنچه در مدینه باقی مانده ارث میبرم همانگونه که تو اگر مُردی دخترانت از تو ارث میبرند.
و در ادامه مینویسد: اخبرنا محمد بن عمر، حدثنی هشام بن سعد عن عباس بن عبدالله بن معبد عن جعفر قال: جاءت فاطمة الی ابی بکر تطلب میراثها، وجاء العباس بن عبد المطلب یطلب میراثه، وجاء معهما علی.
فاطمه نزد ابوبکر آمد و تقاضای میراث کرد، عباس و علی هم آمدند.
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) علاوه بر همراهی بانوی دو سرا (سلاماللهعلیها) در مطالبات ارث و شهادت دادن به مالکیت فدک، مستقیما میراث رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را، چه در زمان ابوبکر و چه در زمان عمر، مطالبه نمود، این قطعه از تاریخ در معتبرترین منابع اهلسنت انعکاس یافته است از جمله: .
مسلم بن حجاج نیشابوری، در
صحیح خود گلهگذاری عمر از حضور علی (علیهالسّلام) و عباس و درخواست میراث رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در زمان ابوبکر و نیز در زمان خودش را، چنین روایت میکند: ... ثم اقبل علی العباس وعلی فقال: ... فلما توفی رسول الله صلی الله علیه و سلم قال ابوبکر انا ولی رسول الله صلی الله علیه و سلم فجتئما تطلب میراثک من ابن اخیک ویطلب هذا میراث امراته من ابیها... ثُمَّ تُوُفِّیَ ابوبکر وَاَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) وَوَلِیُّ اَبِی بَکْرٍ... ثُمَّ جِئْتَنِی اَنْتَ وَهَذَا وَاَنْتُمَا جَمِیعٌ وَاَمْرُکُمَا وَاحِدٌ فَقُلْتُمَا ادْفَعْهَا اِلَیْنَا.
عمر به عباس و امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) رو کرد و گفت: ... زمانی که رسول خدا از دنیا رفت ابوبکر گفت: من جانشین پیامبرم، شما دو نفر آمدید، و تو ای عباس! ادعای ارث برادرزادهات را خواستار شدی و علی، سهم همسرش از پدرش را طلب کرد سپس ابوبکر از دنیا رفت و من جانشین او شدم ... سپس تو و علی آمدید با یک هدف و آن گرفتن و گفتید: آن را به ما بده ....
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) برای دفاع از حق غصب شده همسرش با استناد به آیات
قرآن با ابوبکر محاجه کرد. پیش از این گذشت که طبق روایات صحیح السندی که در کتابهای اهلسنت وجود دارد، علی همواره با
قرآن و
قرآن همواره با علی است و استدلال امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به آیات
قرآن در محکومیت ابوبکر، بهترین دلیل بر بطلان ادعای او است.
محمد بن سعد در الطبقات الکبری در این مورد مینویسد: اخبرنا محمد بن عمر، حدثنی هشام بن سعد عن عباس بن عبدالله بن معبد عن جعفر قال: جاءت فاطمة الی ابی بکر تطلب میراثها، وجاء العباس بن عبد المطلب یطلب میراثه، وجاء معهما علی فقال ابوبکر: قال رسول الله لا نورث، ما ترکنا صدقة، وما کان النبی یعول فعلی، فقال علی: «ورث سلیمان داود» وقال زکریا «یرثنی ویرث من آل یعقوب».
فاطمه (علیهاالسّلام) همراه عباس نزد ابوبکر آمده و درخواست ارث کردند، علی (علیهالسّلام) نیز حضور داشت، ابوبکر گفت: رسول خدا فرمود: ما چیزی به ارث نمیگذاریم؛ بلکه صدقه است، علی (علیهالسّلام) پاسخ داد:
قرآن میفرماید: «
سلیمان از
داود ارث بُرد» و
زکریا گفت: «فرزندی که از من و از آل یعقوب ارث بَرَد عنایت فرما».
حضور علی (علیهالسّلام) و استدلال او به
قرآن در میدان دادخواهی زهراء (علیهماالسلام)، خلیفه را مجاب میکند؛ تا جایی که پس از سخنان امیرمؤمنان راهی جز تصدیق سخن آن حضرت نمییابد: ابن سعد در اینباره نیز مینویسد: فقال ابوبکر: قال رسول الله لا نورث، ما ترکنا صدقة، وما کان النبی یعول فعلی، فقال علی: ورث سلیمان داود وقال زکریا یرثنی ویرث من آل یعقوب؛ قال ابوبکر: هو هکذا.
ابوبکر پس از درخواست فاطمه گفت: رسول خدا فرمود: ما ارث نمیگذاریم آنچه میماند صدقه است، علی گفت: سلیمان از داوود ارث برد، زکریا تقاضای فرزند کرد تا از او و آل یعقوب ارث ببرد، ابوبکر گفت: اینچنین است.
پس از اقرار
ابوبکر به اینکه در
قرآن به ارث پیامبران تصریح شده است، باز هم از آن طفره رفت، لذا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) او را دعوت به پایبندی به
قرآن مینماید.
ابن سعد در اینباره نیز مینویسد: اخبرنا محمد بن عمر، حدثنی هشام بن سعد عن عباس بن عبدالله بن معبد عن جعفر قال: جاءت فاطمة الی ابی بکر تطلب میراثها، وجاء العباس بن عبد المطلب یطلب میراثه، وجاء معهما علی، فقال ابوبکر: قال رسول الله لا نورث، ما ترکنا صدقة، وما کان النبی یعول فعلی، فقال علی: ورث سلیمان داود وقال زکریا یرثنی ویرث من آل یعقوب؛ قال ابوبکر: هو هکذا وانت والله تعلم مثلنا اعلم، فقال علی: هذا کتاب الله ینطق! فسکتوا وانصرفوا.
فاطمه (علیهاالسّلام) همراه عباس نزد ابوبکر آمده و درخواست ارث کردند، علی (علیهالسّلام) نیز حضور داشت، ابوبکر گفت: رسول خدا فرمود: ما چیزی به ارث نمیگذاریم بلکه صدقه است، علی (علیهالسّلام) پاسخ داد: سلیمان از داود ارث بُرد و زکریا گفت: «فرزندی که از من و از آل یعقوب ارث بَرَد عنایت فرما»، ابوبکر تایید کرد و گفت: به خدا سوگند که تو از همه داناتری، علی (علیهالسّلام) فرمود: این کتاب خدا است که چنین سخن میگوید، (سپس) همه سکوت نموده و بازگشتند.
امبرمؤمنان (علیهالسّلام) پس از بکار نیافتادن اقدامات گذسته و اصرار ابوبکر بر حدیثش و بر محرومیت
اهلبیت (علیهمالسّلام) از میرات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، به صراحت تمام نظر خود را در مورد شخصیت ابوبکر بیان نموده و او را دروغگو، گنهکار، ظالم و خائن معرفی نمود، اینمطلب را نیز منابع فراوانی از اهلسنت ظبط کرده و انعکاس دادهاند از جمله: مسلم در صحیح خود از
عمر بن خطاب چنین روایت میکند:
.... قَالَ فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) قَالَ ابوبکر اَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ اَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَاَتِهِ مِنْ اَبِیهَا فَقَالَ ابوبکر قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) «مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ». فَرَاَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ اِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ...
... عمر (در زمان خلافتش رو به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و عباس نمود) گفت: چون رسول خدا از دنیا رفت، ابوبکر گفت: من جانشین پیغمبرم، شما دو نفر (عباس و علی (علیهالسلام)) آمدید و تو تقاضای میراث پسر برادرت را مطرح کردی و علی سهم همسرش فاطمه را خواستار شد، ابوبکر گفت: پیغمبر فرموده است: ما ارث نمیگذاریم؛ بلکه آنچه میماند صدقه است؛ لذا شما دو نفر او را دروغگو، گناهکار، حیلهگر و خائن دانستید، با اینکه خدا میداند او راستگو، نیکوکار و پیرو حق بود....
علاوه بر معرفی شخصیت او امیرمؤمنان به برخورد عملی در مقابل ابوبکر برآمدند، از جمله در
تشییع و
تکفین و نماز بر پیکر مجروح همسرش زهرای مرضیه ابوبکر را خبر نکرده و با استفاده از تاریکی شب به انجام آنها مبادرت ورزیدند، با آنکه در آن زمان، نماز بر میت را خلیفه میخواند، این اقذامات در حقیقت نشان دهنده رنجش عمیق فاطمه و علی (علیهماالسلام) از دستگاه بود. بخاری در صحیح خود در اینباره چنین مینویسد:
... فَاَبَی ابوبکر اَنْ یَدْفَعَ اِلَی فَاطِمَةَ مِنْهَا شَیْئًا فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَی اَبِی بَکْرٍ فِی ذَلِکَ فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تُکَلِّمْهُ حَتَّی تُوُفِّیَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) سِتَّةَ اَشْهُرٍ، فَلَمَّا تُوُفِّیَتْ، دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیٌّ لَیْلاً، وَلَمْ یُؤْذِنْ بِهَا اَبَا بَکْرٍ وَصَلَّی عَلَیْهَا....
ابوبکر از دادن ارث فاطمه
امتناع ورزید، و لذا از وی غضبناک شد و با او سخن نگفت تا از دنیا رفت، مدت زندگی زهرا پس از پدرش شش ماه بیشتر نبود، هنگامی که از دنیا رفت همسرش علی او را شبانه دفن کرد و به ابوبکر اطلاع نداد و خود بر بدن همسرش نماز خواند.
در این فصل موضعگیری برخی از اصحاب را در مقابله با جهتگیری ابوبکر با توسل وی به حدیثی که ادعای شنیدن آن را از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داشت بررسی میکنیم تا بر همگان روشن شود که مدعی میراث رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقط فاطمه (سلاماللهعلیها) و علی (علیهالسّلام) نبودهاند.
یکی از
صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که جایگاه ممتازی نزد
شیعه و
سنی دارد تا جایی که اهلسنت در معتبرترین منابع خود، این قطعه از تاریخ را روایت نمودهاند که در زمان عمر بن خطاب، قحطی شد، او با واسطه قرار دادن
عباس از خداوند طلب باران نمود.
چنانکه بخاری در صحیح خود در اینباره مینویسد:
حدثنا الْحَسَنُ بن مُحَمَّدٍ قال حدثنا محمد بن عبدالله الْاَنْصَارِیُّ قال حدثنی ابی عبدالله بن الْمُثَنَّی عن ثُمَامَةَ بن عبدالله بن اَنَسٍ عن اَنَسِ اَنَّ عُمَرَ بن الْخَطَّابِ رضی الله عنه کان اذا قَحَطُوا اسْتَسْقَی بِالْعَبَّاسِ بن عبدالمُطَّلِبِ فقال اللهم اِنَّا کنا نَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِنَبِیِّنَا فَتَسْقِینَا وَاِنَّا نَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِعَمِّ نَبِیِّنَا فَاسْقِنَا قال فَیُسْقَوْنَ.
مخالفتهای او در این مساله در منابع اهلسنت به صورت گستردهای نقل شده است که ما آن را در چند بخش مطرح خواهیم کرد:
او اگرچه با وجود فاطمه (سلاماللهعلیها) وارث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به حساب نمیآمد، ولی در همراهی دخت
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کوتاهی ننموده و همچون
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) همراه حضرت بود.
بخاری در مورد همراهی او چنین مینویسد: حدثنا ابراهیم بن موسی اخبرنا هشام اخبرنا معمر عن الزهری عن عروة عن عائشة ان فاطمة (علیهاالسّلام) والعباس اتیا ابا بکر یلتمسان میراثهما ارضه من فدک وسهمه من خیبر فقال ابو بکر سمعت النبی (صلیاللهعلیهوسلم) یقول: لا نورث ما ترکنا صدقة...
فاطمه و عباس نزد ابوبکر آمدند و ارث خویش را از زمین
فدک و سهمشان را از
خیبر درخواست کردند، ابوبکر گفت: از پیامبر شنیدم که فرمود: ما ارث نمیگذاریم آنچه میماند صدقه است.
او علاوه بر همراهی دخت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، بعد از شهادت آن حضرت، مستقیما به مطالبه ارث خود در زمان ابوبکر و عمر پرداخت.
چنانکه بخاری در صحیح خود در اینباره از قول عمر مینویسد: قَالَ فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) قَالَ اَبُو بَکْرٍ اَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ اَخِیکَ... ثُمَّ تُوُفِّیَ اَبُو بَکْرٍ وَاَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ... ثُمَّ جِئْتَنِی یَا عَبَّاسُ تَسْاَلُنِی نَصِیبَکَ مِنِ ابْنِ اَخِیکَ....
عمر رو کرد به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و عباس و گفت: چون رسول خدا از دنیا رفت، ابوبکر گفت: من جانشین پیغمبرم، شما دو نفر (عباس و علی (علیهالسلام)) آمدید و تو (عباس) میراث پسر برادرت را طلب کردی ... سپس ابوبکر از دنیا رفت و من جانشین وی و رسول خدا شدم، ... ای عباس تو آمدی و سهم ارث پسر برادرت را از من طلب نمودی...
او نیز همچون امیرمؤمنان (علیهالسّلام) پس از خودداری خلفا از تسلیم میراث رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و استدلال آنان به حدیث خود شنیده!، به افشاء شخصیت آنان پرداخت و آنان را درغگو و گناهکار و
ظالم، خائن دانست:
همچنین بخاری در صحیح خود در این باره چنین مینویسد: ... قَالَ فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) قَالَ اَبُو بَکْرٍ اَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ اَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَاَتِهِ مِنْ اَبِیهَا فَقَالَ اَبُو بَکْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) «مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ». فَرَاَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ اِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ اَبُو بَکْرٍ وَاَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) وَوَلِیُّ اَبِی بَکْرٍ فَرَاَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ اِنِّی لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ فَوَلِیتُهَا ثُمَّ جِئْتَنِی اَنْتَ وَهَذَا وَاَنْتُمَا جَمِیعٌ وَاَمْرُکُمَا وَاحِدٌ فَقُلْتُمَا ادْفَعْهَا اِلَیْنَا.
عمر رو کرد به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و عباس و گفت: چون رسول خدا از دنیا رفت، ابوبکر گفت: من جانشین پیغمبرم، شما دو نفر (عباس و علی (علیهالسلام)) آمدید و تو تقاضای میراث پسر برادرت را مطرح کردی و علی سهم همسرش فاطمه را خواستار شد، ابوبکر گفت: پیغمبر فرموده است: ما ارث نمیگذاریم؛ بلکه آنچه میماند صدقه است؛ و شما دو نفر او را دروغگو، گناهکار، ظالم و خائن دانستید، با اینکه خدا میداند او راستگو، نیکوکار و پیرو حق بود، سپس ابوبکر از دنیا رفت و من جانشین وی و رسول خدا شدم، شما دو نفر مرا هم دروغگو، گناهکار، حیلهگر و ظالم دانستید، با اینکه خدا میداند که من راستگو و پیرو حق هستم، تو ای عباس و این علی آمدید و گفتید میراث ما را به ما پس بده.
ابن عباس پسر عموی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و از نظر علمی و دینی جایگاه خاصی در تاریخ و فرهنگ اسلامی دارد تا جایی که به او لقب حبر الامّة (یعنی کسی که دانشش فروان است) دادهاند او همچون پدر خود، موضع منفی در مقابل این حدیث ابوبکر داشته است از جمله موضعی که او در مساله
خمس (یکی از مطالبات حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) از ابوبکر و او با حدیثش به رد آن پرداخت) داشت به خوبی بر مردود دانستن حدیث ابوبکر دلالت کرده و نشانه دیگری بر ساختگی بودن آن است.
مسلم در صحیح خود در اینباره مینویسد: حَدَّثَنَا عبدالله بْنُ مَسْلَمَةَ بْنِ قَعْنَبٍ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ - یَعْنِی ابْنَ بِلاَلٍ - عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ اَبِیهِ عَنْ یَزِیدَ بْنِ هُرْمُزَ اَنَّ نَجْدَةَ کَتَبَ اِلَی ابْنِ عَبَّاسٍ یَسْاَلُهُ عَنْ خَمْسِ خِلاَلٍ... وَعَنِ الْخُمْسِ لِمَنْ هُوَ؟. .. وَکَتَبْتَ تَسْاَلُنِی عَنِ الْخُمْسِ لِمَنْ هُوَ؟ وَاِنَّا کُنَّا نَقُولُ هُوَ لَنَا فَاَبَی عَلَیْنَا قَوْمُنَا ذ َاکَ.
... نجده به ابن عباس نامه نوشت و پرسید: خمس از آن چه کسی است؟ پاسخ داد: ما همیشه میگفتیم: خمس متعلق به ما است و قوم ما از آن ابا داشتنند.
یکی دیگر از مخالفتهای صحابه با این حدیث، اقدامات
همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که مردود بودن حدیث ابوبکر به خوبی از آنها، آشکار میگردد.
از اولین اقدام آنان که بلافاصله پس از روی کار آمدن به عمل آمد، به میدان آمدن همسران پیامبر برای گرفتن سهم ارث خویش از اموال باقی مانده رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود که خود دلیل دیگری بر مخالفت و عدم تایید حدیث ابوبکر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است؛ اگرچه
عائشه به کمک پدرش آمد و آنان را با نقل همان حدیثی که از پدرش شنیده بود مورد سرزنش قرار داد اما خود این مطالبه بیانگر اینمطلب است که آنان چنین چیزی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نشنیده و ارث بردن خود را امری شرعی میدانستند.
بخاری در مورد مطالبه همسران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین مینویسد: ... مالِکُ بْنُ اَوْسٍ، اَنَا سَمِعْتُ عَائِشَةَ - رضی الله عنها - زَوْجَ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) تَقُولُ اَرْسَلَ اَزْوَاجُ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) عُثْمَانَ اِلَی اَبِی بَکْرٍ یَسْاَلْنَهُ ثُمُنَهُنَّ مِمَّا اَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ (صلیاللهعلیهوسلم)، فَکُنْتُ اَنَا اَرُدُّهُنَّ، فَقُلْتُ لَهُنَّ اَلاَ تَتَّقِینَ اللَّهَ، اَلَمْ تَعْلَمْنَ اَنَّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوسلم) کَانَ یَقُولُ «لاَ نُورَثُ، مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ.
... عایشه گفت: همسران رسول خدا پس از وفات آن حضرت
عثمان را نزد
ابوبکر فرستادند تا یک هشتم سهم آنان را از اموالی که خداوند به پیامبرش (صلیاللهعلیهوسلم) بخشیده، بگیرد، به آنان گفت: آیا تقوی ندارید؟، مگر رسول الله نفرمود: ما چیزی به ارث نمیگذاریم، آنچه هست صدقه است؟.
البته همانگونه که خواهد آمد، آنان و از جمله خود عایشه ارثهایی بردند.
گذشت زمان اگر همه چیز را دگرگون کند؛ ولی ذهن تاریخ را تا اندزهای نمیتواند
گمراه و همه اندوختههایش را پاک نماید.
ابن تیمیه حرانی اعتراف میکند که زنان پیامبر حجرههایی که جزء اموال پیامبر بود به ارث نهادند و وارثان همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن را صاحب شده و فروختند:
او در این باره مینویسد: وکان النبی لما مات دفن فی حجرة عائشة رضی الله عنها وکانت هی وحجر نسائه فی شرقی المسجد وقبلیه لم یکن شیء من ذلک داخلا فی المسجد واستمر الامر علی ذلک الی ان انقرض عصر الصحابة بالمدینة ثم بعد ذلک فی خلافة الولید بن عبدالملک بن مروان بنحو من سنة من بیعته وسع المسجد وادخلت فیه الحجرة للضرورة فان الولید کتب الی نائبه عمر بن عبدالعزیز ان یشتری الحجر من ملاکها ورثة ازواج النبی فانهن کن قد توفین کلهن رضی الله عنهن فامره ان یشتری الحجر ویزیدها فی المسجد فهدمها وادخلها فی المسجد.
پیامبر اکرم هنگامی که از دنیا رفت آن حضرت را در خانه عائشه که در شرق مسجد بود دفن کردند، این خانه و اتاقهای همسران دیگر رسول خدا داخل مسجد نبود، زمان گذشت تا دوران صحابه به پایان رسید و همه از دنیا رفتند، در خلافت
ولید بن عبدالملک مروان و پس از یکسال از حکومت وی
مسجد النبی گسترش یافت و حجره عائشه داخل در مسجد شد؛ ولید به نمایندهاش
عمر بن عبدالعزیز در
مدینه نامه نوشت و دستور داد تا حجرههای همسران پیامبر را از مالکانش، که وارث همسران پیامبراند، خریداری کند، طبق دستور خریداری شد و به مسجد النبی افزوده شد.
پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که: آیا حجرهها جز اموال رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نبودند؟ و آیا فقط همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آن حضرت ارث میبردند و پس از مرگ آنان نیز به وارثانشان منتقل میشود؟ مگر فاطمه دختر رسول اکرم و وارث پدر نبود؟ چگونه ممکن است که همسر، ارث ببرد؛ ولی فرزند ارث نبرد؟
از مطلبی که ابن تیمیه نقل کرد، بطلان نظر کسانی همچون
ابن حجر و
ابن بطال که در شرح صحیح بخاری ادعا نمودهاند: حجرههای همسران پیامبر، جزء
نفقه آنها بوده و آنها مالک آن نشدند و به ارث نیز ننهادند، روشن میشود.
عبارت ابن حجرعسقلانی و ابن بطال از این قرار است: قال ما ترکت بعد نفقة نسائی قال وهذا ارجح ویؤیده ان ورثتهن لم یرثن عنهن منازلهن ولو کانت البیوت ملکا لهن لانتقلت الی ورثتهن وفی ترک ورثتهن حقوقهم منها دلالة علی ذلک ولهذا زیدت بیوتهن فی المسجد النبوی بعد موتهن لعموم نفعه للمسلمین....
قال: (ما ترکت بعد نفقة نسائی ومئونة عاملی فهو صدقة) قالوا: ویدل علی صحة ذلک ان مساکنهن لم یرثها عنهن ورثتهن، ولو کان ذلک ملکًا لهن کان لا شک یورث عنهن، وفی ترک ورثتهن حقوقهم من ذلک دلیل انه لم یکن لهن ملکًا، وانما کان لهن سکناه حیاتهن، فلما مضین بسبیلهن جعل ذلک زیادة فی المسجد الذی یعم المسلمین نفعه.
اقدام دیگری که از همسران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جای دقت دارد، قبول اموال
خیبر است (که از جمله اموال پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مورد مطالبه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بود) که خود دلیلی بر آن است که همسران پیامبر، حدیث ابوبکر را مردود میدانستند.
بخاری از طریق پسر عمر بن خطاب، چنین نقل میکند: حدیث ابْنِ عُمَرَ، اَنَّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوسلم) عَامَلَ خَیْبَرَ بِشَطْرِ مَا یَخْرُجُ مِنْهَا مِنْ ثَمَرٍ اَوْ زَرْعٍ، فَکَانَ یُعْطِی اَزْوَاجَهُ مِائَةَ وَسْقٍ: ثَمَانُونَ وَ سْقَ تَمْرٍ، وَعِشْرُونَ وَ سْقَ شَعِیرٍ؛ فَقَسَمَ عُمَرُ خَیْبَرَ فَخَیَّرَ اَزْوَاجَ النَبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) اَنْ یُقْطِعَ لَهُنَّ مِنَ الْمَاءِ وَالاَرْضِ اَوْ یُمْضِیَ لَهُنَّ، فَمِنْهُنَّ مَنِ اخْتَارَ الاَرْضَ وَمِنْهُنَّ مَنِ اخْتَارَ الْوَسْقَ، وَکَانَتْ عَائِشَةُ اخْتَارَتِ الاَرْضَ.
رسول خدا از درآمد خیبر هشتاد کَیل خرما و بیست کَیل جو به همسران خویش میپرداخت، عمر تصمیم گرفت خیبر را تقسیم کند و لذا همسرا ن پیامبر را آزاد گذاشت که یا از زمین سهمی بگیرند یا از محصول آن، عائشه زمین را انتخاب کرد.
از اینکه پیامبر از اموال خیبر به زنانش داده است، معلوم میشود که از اموال شخصی آن حضرت بوده است. اگر قرار باشد که تمام اموال شخصی پیامبر پس از آن حضرت صدقه و جزء اموال عمومی باشد؛ چرا عمر آن را در میان همسران پیامبر تقسیم کرد؟ اگر ارث بوده؛ چرا از دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از این ارث محروم شده است؟
نه تنها
اهلبیت (علیهمالسّلام) و برخی اصحاب همچون عباس و ابن عباس، مخالفت خویش را با حدیث بیاساس ابوبکر ابراز کردند؛ بلکه خود خلفاء و برخی از عالمان اهلسنت نیز آن را ردّ کردهاند:
از نکات جالب در این جریان مخالفتهای عملی خود ابوبکر با حدیث خود است که در ذیل به چند مورد از آنها اشاره مینماییم:
نخستین کسی که با محتوای این حدیث به شکل عملی مخالفت کرد، شخص ابوبکر بود؛ زیرا وی پس از درخواست حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نامهای مبنی بر باز پس گیری فدک برای آن حضرت نوشت:
حلبی سیرهنویس معروف اهلسنت در اینباره میگوید: و فی کلام سبط ابن الجوزی رحمه الله انه رضی الله تعالی عنه کتب لها بفدک ودخل علیه عمر رضی الله تعالی عنه فقال: ما هذا فقال کتاب کتبته فاطمه بمیراثها من ابیها فقال: مماذا تنفق علی المسلمین وقد حاربتک العرب کما تری ثم احذ عمر الکتاب فشقه.
ابوبکر نامهای برای تحویل دادن
فدک به فاطمه نوشته بود،
عمر وارد شد، گفت: این چیست؟ ابوبکر گفت: نامهای است برای فاطمه تا میراث پدرش را به وی تحویل دهند، عمر گفت: پس چه چیزی بین مسلمین تقسیم خواهی کرد، این قوم به جنگ تو خواهند آمد؟ سپس نامه را گرفت و پاره کرد.
اگر ابوبکر در شنیدن این حدیث از پیامبر اکرم صادق باشد، برگرداندن فدک، مخالفت با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است؛ پس عمل او تکذیب حدیث خودش میباشد.
اقدام دیگری که از او درخور دقت است این است که خلیفه اول پس از آنکه اموال پیامبر را تصاحب کرد، برخی از اموال شخصی آن حضرت را به
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بازگرداند:
ماوردی در اینباره چنین مینویسد: و اما رحل رسول الله وآلته فقد روی هشام الکلبی عن عوانة بن الحکم ان ابا بکر الصدیق رضی الله عنه دفع الی علی رضی الله عنه آلة رسول الله ودابته وحذاء وقال ما سوی ذلک صدقة.
اما مرکب و وسایل پیامبر، هشام کلبی از عوانه روایت نموده که ابوبکر مرکب سواری، عصا و کفشهای رسول خدا را به علی بازگرداند و گفت: غیر از اینها صدقه است.
اگر ماترک رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صدقه است؛ نباید فرقی بین زمین و خانه و وسائل شخصی نباشد.
برخی از وسائل شخصی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جمله لباسهای متعلق به آن حضرت در نزد برخی از
صحابه بوده است. اگر تمام ماترک رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صدقه و جزء اموال عمومی بوده، چرا ابوبکر آنها را بازنگرداند و جزء اموال عمومی قرار نداد از جمله آن موارد میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
لباس پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزد عایشه:
عائشه روپوشی که هنگام فوت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روی بدن مبارکش بود، نزد خویش نگاه داشته بود که گاهی از آن برای تحریک احساسات، علیه عثمان استفاده میکرد: بخاری درباره وجود این لباس در نزد عایشه میگوید: حدثنی محمد بن بَشَّارٍ حدثنا عبدالوَهَّابِ حدثنا اَیُّوبُ عن حُمَیْدِ بن هِلَالٍ عن ابی بُرْدَةَ قال: اَخْرَجَتْ اِلَیْنَا عَائِشَةُ رضی الله عنها کِسَاءً مُلَبَّدًا وَقَالَتْ: فی هذا نُزِعَ رُوحُ النبی صلی الله علیه.
ابو برده میگوید: عائشه لباس نمدی را به ما نشان داد و گفت: در این روح پیامبر (صلیاللهعلیهوسلم)، قبض شد.
و
فخر رازی در مورد تحریک مردم به وسیله آن علیه عثمان مینویسد: ... فکانت عائشة رضی الله عنها تحرض علیه جهدها وطاقتها وتقول: ایّها الناس هذا قمیص رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) لم یبل وقد بلیت سنّته اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا....
عائشه با تمام توان و قدرتش مردم را علیه عثمان تحریک میکرد و میگفت: ای مردم این پیراهن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که هنوز کهنه نشده است؛ ولی سنت او را از بین بردند، بُکشید نعثل را (اسم مردی از یهودیان مصر که ریش بلندی داشت وبه حماقت معروف بود)، خدا او را بُکشد.
بلاذری در
انساب الاشراف هم در مورد وجود لباس و کفش پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در نزد او مینویسد: ... وبلغ عائشة ما صنع بعمار فغضبت واخرجت شعراً من شعر رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) وثوباً من ثیابه ونعلاً من نعاله ثم قالت: ما اسرع ما ترکتم سنة نبیکم وهذا شعره وثوبه ونعله ولم یبل بعد، فغضب عثمان غضباً شدیداً حتی ما دری ما یقول، فالتج المسجد وقال الناس سبحان الله سبحان الله.
... خبر اذیت و آزار
عمار به عائشه رسید، ناراحت شد، موئی از موهای پیامبر و لباسی از لباسها و نعلینی از نعلینهای آن حضرت را بیرون آورد و گفت: چه زود سنت پیامبرتان را رها کردید، این موی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و این پیراهن او و این هم
نعلین او است که کهنه نشده است. عثمان از این حرکت عائشه سخت ناراحت شد و نمیدانست چه بگوید، مسجد شلوغ شد، و مردم میگفتند: سبحان الله، سبحان الله.
ابو الفداء نیز در تاریخش مینویسد: وکانت عائشة تنکر علی عثمان مع من ینکر علیه، وکانت تخرج قمیص رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) وشعره وتقول: هذا قمیصه وشعره لم یبل، وقد بلی دینه.
عائشه با مخالفان عثمان همراهی میکرد، پیراهن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و موی آن حضرت را بیرون میآورد و میگفت: این پیراهن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و این هم موی او است که هنوز کهنه نشده است؛ ولی دینش کهنه و فراموش شده است.
کفشها و ظرف پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزد
انس بن مالک: دبخاری درباره کفشهای حضرت مینویسد:
حدثنی عبدالله بن مُحَمَّدٍ حدثنا محمد بن عبدالله الْاَسَدِیُّ حدثنا عِیسَی بن طَهْمَانَ قال اَخْرَجَ اِلَیْنَا اَنَسٌ نَعْلَیْنِ جَرْدَاوَیْنِ لَهُمَا قِبَالَانِ فَحَدَّثَنِی ثَابِتٌ الْبُنَانِیُّ بَعْدُ عن اَنَسٍ اَنَّهُمَا نَعْلَا النبی.
عیسی بن طَهمان میگوید: انس کفشهائی را به ما نشان داد، ثابت بنانی گفت: آنها کفشهای پیامبر بود.
و همچنین در مورد ظرف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در نزد انس مینویسد:
حدثنا الْحَسَنُ بن مُدْرِکٍ قال حدثنی یحیی بن حَمَّادٍ اخبرنا ابو عَوَانَةَ عن عَاصِمٍ الْاَحْوَلِ قال رایت قَدَحَ النبی (صلیاللهعلیهوسلم) عِنْدَ اَنَسِ بن مَالِکٍ وکان قد انْصَدَعَ فَسَلْسَلَهُ بِفِضَّةٍ قال وهو قَدَحٌ جَیِّدٌ عَرِیضٌ من نُضَارٍ قال قال: اَنَسٌ لقد سَقَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) فی هذا الْقَدَحِ اَکْثَرَ من کَذَا وَکَذَا.
عاصم اَحول میگوید: ظرف پیامبر را نزد انس بن مالک دیدم، که لبههای آن شکسته شده بود آن را با نقره ترمیم کرده بود، ... سپس میگوید: انس به من گفت: در این ظرف چندین دفعه به رسول خدا آب دادم.
علاوه بر خود ابوبکر،
عمر بن خطاب نیز مخالفتهای خود را با این حدیث ابراز نموده است که به چند مورد از آنها اشاره میکنیم: .
صدقات مدینه جز اموال پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و چنانکه گذشت، مورد مطالبه حضرت زهراء (سلاماللهعلیها) بود همانگونه که در قسمت مطالبات حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) گذشت: ... تَطْلُبُ صَدَقَةَ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) الَّتِی بِالْمَدِینَةِ وَفَدَکٍ وَمَا بَقِیَ مِنْ خُمُسِ خَیْبَرَ.
... عائشه میگوید: فاطمه (علیهاالسّلام) شخصی را نزد ابوبکر فرستاد تا میراث پیامبر را از فیء و صدقات مدینه و فدک و آنچه که از خمس خیبر باقی مانده بود مطالبه نماید.
اما ابوبکر، با استدلال به حدیثش از پرداخت آن به فاطمه (سلاماللهعلیها)
ممانعت به عمل آورد، ولی در مقابل عمر بن خطاب، در زمان رویکار آمدنش، آنها را به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و عباس بازگرداند.
بخاری در اینباره مینویسد: ... فَاَمَّا صَدَقَتُهُ بِالْمَدِینَةِ، فَدَفَعَهَا عُمَرُ اِلَی عَلِیٍّ وَعَبَّاسٍ.
اما صدقات پیامبر را که در مدینه بود، عمر به علی و عباس بازگرداند.
بنا به نقل و اعتراف
بخاری، عمر بن خطاب صدقات مدینه را به علی و عباس تحویل داد، در صورتی که ابوبکر هنگام مطالبه حضرت زهراء (سلاماللهعلیها) به حدیثش: ما انبیاء میراث نمیگذاریم؛ بلکه صدقه است، استدلال میکرد تا او را از حق مسلمش محروم کند؛ اما پس از گذشت زمانی نه چندان دور، همان صدقات به وارثان تعلق میگیرد، آیا حکم الهی تغییر کرده بود و یا موانع برطرف شده بود؟
اقدام دیگری که جای دقت دارد، بازگرداندن
فدک، توسط عمر، یعنی همانکسی که نامه فدک را پاره نمود.
حموی در این رابطه مینویسد: فدَکُ: قریة بالحجاز بینها وبین المدینة یومان... فکانت خالصة لرسول الله، (صلیاللهعلیهوسلم) وفیها عین فوارة ونخیل کثیرة وهی التی قالت فاطمة رضی الله عنها: ان رسول اللَه (صلیاللهعلیهوسلم) نحلنیها فقال ابو بکر رضی اللَه عنه ارید لذلک شهوداً ولها قصة ثم ادَی اجتهاد عمر بن الخطاب بعده لما ولی الخلافة وفتحت الفتوح واتسعت علی المسلمین ان یردها الی ورثة رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم).
فدک روستائی است در
حجاز که فاصله آن تا
مدینه دو یا سه روز راه است، این روستا در سال هفتم از هجرت هنگامی که
خیبر فتح شد مردم ساکن فدک افرادی را نزد رسول خدا فرستادند تا با آنان
مصالحه نماید و جنگ و ستیز نباشد، و پیشنهاد کردند که نصف از محصول و دارائی را بپردازند، رسول خدا قبول فرمود، پس فدک بدون جنگ تسلیم شد و این سرزمین که آب فراوان و نخلستانهای زیادی دارد مختص رسول خدا است و این همان فدکی است که فاطمه فرمود: رسول خدا آن را به من بخشیده است. سپس ابوبکر از فاطمه شاهد خواست که داستانی دارد.
عمر پس از آن که به خلافت رسید و کشورگشائیهایی نمود و وضعیت مالی مسلمین بهبود یافت، عمر تصمیم گرفت تا فدک را به وارثان بازگرداند.
اگر وارثان، پس از رحلت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سهمی و حقی نداشتهاند، و پیامبران ارث نمیگذارند، چطور میشود که در زمان فراوانی ثروت و کشور گشائی، پیامبران ارث میگذارند؟
اقدام دیگر او که در بخش همسران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گذشت، تقسیم اموال خیبر (که مورد مطالبه فاطمه (سلاماللهعلیها) بوده) بین همسران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
حَدَّثَنَا اِبْرَاهِیمُ بْنُ الْمُنْذِرِ حَدَّثَنَا اَنَسُ بْنُ عِیَاضٍ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنْ نَافِعٍ اَنَّ عبدالله بْنَ عُمَرَ (رضیاللهعنهما) اَخْبَرَهُ اَنَّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوسلم) عَامَلَ خَیْبَرَ بِشَطْرِ مَا یَخْرُجُ مِنْهَا مِنْ ثَمَرٍ اَوْ زَرْعٍ، فَکَانَ یُعْطِی اَزْوَاجَهُ مِائَةَ وَسْقٍ ثَمَانُونَ وَسْقَ تَمْرٍ وَعِشْرُونَ وَسْقَ شَعِیرٍ، فَقَسَمَ عُمَرُ خَیْبَرَ، فَخَیَّرَ اَزْوَاجَ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) اَنْ یُقْطِعَ لَهُنَّ مِنَ الْمَاءِ وَالاَرْضِ، اَوْ یُمْضِیَ لَهُنَّ، فَمِنْهُنَّ مَنِ اخْتَارَ الاَرْضَ وَمِنْهُنَّ مَنِ اخْتَارَ الْوَسْقَ، وَکَانَتْ عَائِشَةُ اخْتَارَتِ الاَرْضَ.
عمر تصمیم گرفت خیبر را تقسیم کند و لذا همسرا ن پیامبر را آزاد گذاشت که یا از زمین سهمی بگیرند یا از محصول آن، عائشه زمین را انتخاب کرد.
آیا تقسیم سرزمین خیبر اعم از محصول و زمینهای آن برخلاف مدعای ابوبکر و حدیثش نبود؟ و جالبتر این است که جناب عمر هنگام تقسیم خیبر به عائشه سهم بیشتری داد. به سخن سُبکی توجه کنید: ُثمَّ قَالَ السُّبْکِیُّ: لَا یُعْتَرَض بِاَنَّ عُمَر کَانَ فَضَّلَ عَائِشَة فِی الْعَطَاء؛ لِاَنَّهُ عَلَّلَ ذَلِکَ بِمَزِیدِ حُبِّ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) لَهَا.
کسی اشکال و اعتراض نکند که چرا عمر عائشه را بر دیگران ترجیح و سهم بیشتری به وی داد؟ زیرا شخص عمر علت آن را بیان کرده و گفته است: چون رسول خدا عائشه را بیشتر دوست داشت، به همین جهت به او سهم بیشتری میدهم.
آیا فاطمه محبوتترین بانو در نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نبود؟ و آیا او پاره تن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نبود؟ آفرین به حافظان سنت و شریعت محمدی.
عثمان نیز پس از سرکار آمدن، اقداماتی انجام داد، که در مخالفت آشکار با حدیث ابوبکر بود، از جمله:
ابوبکر به این دلیل
فدک را به فاطمه (سلاماللهعلیها) برنگرداند، که هر آنچه از پیامبر باقی مانده، صدقه است در حالی که
عثمان همه آن را به
مروان بخشید. چنانکه
ابن عبد ربه مینویسد: و مما نقم الناس علی عثمان انه آوی طرید رسول الله الحکم بن ابی العاص ولم یؤوه ابو بکر ولا عمر واعطاه مائة الف وسیر ابا ذر الی البذة وسیر عامر بن عبد قیس من البصرة الی الشام وطلب منه عبدالله بن خالد بن اسید صلة فاعطاه اربعمائة الف وتصدق رسول الله بمهزون موضع سوق المدینة علی المسلمین فاقطعها الحرث بن الحکم اخا مروان واقطع فدک مروان وهی صدقة لرسول الله.
از ایرادها و عیوبی که مردم به عثمان نسبت میدادهاند این بود که او طرد شده و تبعید شده به دستور پیامبر یعنی
حکم بن ابوالعاص را با اینکه ابوبکر و عمر به او پناه ندادند، پناه داد و صد هزار درهم از
بیت المال نیز به وی بخشید،
ابوذر را به
ربذه تبعید کرد، عامر بن عبدقیس را از
بصره به
شام فرستاد، عبدالله بن خالد بن اسید از وی تقاضایی کرد، چهارصد هزار به وی داد، ... و فدک را که صدقه رسول خدا بود به مروان بخشید.
اولاً: عثمان با کدام ملاک و حکم شرعی اگر فدک صدقه است و متعلق به عموم مردم، آن را به یک نفر میبخشد؟
ثانیاً: خلیفه سوم دقیقا در این تصمیم با روش دو خلیفه پیشین (که هر دو روش باطل بود) مخالفت کرده و با عملش ثابت میکند که این اعمال نهتنها بر اساس ملاک شرعی و عقلی نبوده بلکه جانبدارانه و هدفمند بوده است.
او همچنین خمس آفریقا را به مروان بخشید، ابن عبد ربه در اینباره نیز مینویسد: ... و افتتح افریقیة فاخذ خمس الفیء فوهبه لمروان...
و
آفریقا فتح شد، و خمس غنائم را گرفت و به مروان بخشید.
ابوالفداء نیز در اینباره اشعاری را نقل میکند که ذکر آن خالی از لطف نیست:
واعطاؤه مروان بن الحکم خمس غنائم افریقیة وهو مال عظیم، وفی ذلک یقول عبدالرحمن الکندی:
ساحلف بالله جهد الیمین ما ترک اللَّهِ امراسدی •••• ولکن خلقت لنا فتنة لکی نبتلی بک او نبتلی
دعوت اللعین فادنیته خلافا لسنة من قد مضی •••• واعطیت مروان خمس العباد ظلما لهم وحمیت الحمی
واقطع مروان فدک وهی صدقة رسول اللَّهِ التی طلبتها فاطمة رضی اللَّهِ عنها من ابی بکر رضی اللَّهِ عنه.
ثروت عظیمی از عنائم آفریقا بهدست آمده بود، مروان خمس آن را به مروان بخشید،
عبدالرحمن کندی در اینباره سروده است:
سوگند یاد میکنم سوگندی راست که خداوند هیچ امری را فرو گذار نکرده است؛ ولی تو فتنهای ساختهای که به تو و فتنهات گرفتارمان کردهای، نفرین شده را برخلاف سنت گذشتگان فرا خواندی، و خمس متعلق به بندگان خدا را ستمگرانه به او بخشیدی.
خمس غنائم جنگی بر اساس مبانی فقهی متعلق به خدا و رسول و فرزندان آن حضرت است و چنانکه گذشت، خمس خیبر مورد مطالبه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بود؛ و با حدیث ابوبکر از آن
منع شد، آیا حدیث ابوبکر کارایی خود را از دست داده بود و یا آنکه عثمان به ساختگی بودنش پی برده بود؟
معاویه که
اهلسنت او را خال المؤمنین میدانند، نیز فدک را به مروان بخشید و این نیز مخالفتی دیگر با حدیث ابوبکر است؛ زیرا قرار بود اموال رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صدقه برای مسلمین باشد، نه هدیه و چشمروشنی به نزدیکان و افرادی خاص.
عاصمی مکی درباره بخشش فدک به مروان مینویسد: و فی سنه ثمان واربعین قَبَضَ معاویة فَدکَ من مروان بن الحکم، و قد کان وهبها له قبل ذلک، فاستردها.
در سال چهل و هشت معاویه فدک را از مروان حکم گرفت با اینکه پیش از این، خودش آن را به وی هدیه کرده بود.
و همچنین مینویسد: و اما محمد بن عمر فانه ذکر ان معاویة کتب الی سعید بن العاص یامره بقبض اموال مروان کلها فیجعلها صافیة و یقبض فدک منه وکان وهبها له.
از محمد بن عمر نقل است که گفت: معاویه به
سعید بن عاص نامه نوشت و به وی دستور داد تا تمام دارائی مروان را مصادره نماید و فدک را پس بگیرد با اینکه خودش آن را به مروان هدیه داده بود.
بلاذری هم در اینباره اختصاصی شدن فدک در دستان
بنیامیه مینویسد: حدثنی ابراهیم بن محمد عن عرعرة عن عبدالرزاق عن معمر، عن الکلبی ان بنی امیة اصطفوا فدک، و غیروا سنة رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) فیها، فلما ولی عمر بن عبدالعزیز رضی الله عنه ردها الی ما کانت علیه.
بنیامیه فدک را مخصوص خود کردند و سنت پیامبر را درباره آن تغییر دادند تا اینکه زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز فرا رسید و وی آن را به آنجا که لازم بود باز گرداند.
از جمع بین ادلهی بخشش فدک به مروان توسط عثمان و معاویه این نکته به خوبی روشن میشود که بین زمان عثمان و معاویه، دست مروان از فدک، قطع شده است یعنی در زمان
امیرمؤمنان و
امام حسن (علیهماالسلام)، فدک از او گرفته شده است.
قسمت آخر را با سخن
ابن خراش که از قدمای سرشناس اهلسنت است و
ذهبی از او به عنوان البارع الناقد نام برده است، به پایان میبریم. او حدیث ابوبکر را باطل دانسته است چنان که ذهبی نظر او را چنین نقل میکند: قال بن عدی سمعت عبدان یقول: قلت لابن خراش: حدیث ما ترکنا صدقة قال: باطل اتهم مالک بن اوس بالکذب.
ابن عدی از عبدان نقل میکند که گفت: به ابن خراش گفتم: حدیث: ما ترکناه صدقه، چگون حدیثی است؟ گفت: باطل است؛ چون
مالک بن اوس متهم به دروغگوئی است.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «بررسی روایت نحن معاشر الأنبیاء لا نورث... و بهانه ابوبکر برای غصب فدک».