راه تعیین امام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
برای اینکه بعد از رحلت
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) امت از حیران و گمراهی در
امان باشند و به
سعادت دین و
دنیا برسند، لازم بود از طرف
خداوند همانطوریکه پیامبر را منصوب کرده بود، نماینده و وصی جایگزین در رتبه پایین غیر
نبوت، را نصب میکرد که همان
امامت نام نهاده میشود.
۱. نظریه
شیعه، که راه تعیین
امام را منحصر در
نص شرعی میداند. یعنی
امامت مقامی است انتصابی و نصب امام،
حق خداوند است، همانگونه که
نبوت نیز مقامی انتصابی است، و تعیین
پیامبر حق و شان خداوند است و بس.
۲. نظریه مورد قبول
اهل سنت، که میگویند: راه تعیین امام منحصر در نص شرعی نیست، زیرا امامت انتصابی نبوده و
مسلمانان میتوانند خود، امام و جانشین پیامبر را انتخاب کنند.
لزوم نصب امام از جانب خدا بین شیعیان امری است متقن، اما در سایر فرق اختلاف نظراتی هست، در اینجا به مواردی که اثبات این نظریه که امام باید از جانب خداوند نصب شود میپردازیم.
همانگونه که در درسهای گذشته بیان گردید، یکی از شرایط امام،
عصمت است. اینک میگوییم و از آنجا که عصمت صفتی است درونی، و کسی جز خدا که دانای آشکار و پنهان است از آن آگاه نیست، بنابراین تعیین امام حق و شان خداوند است.
رجوع به
سیره پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) بیانگر این نکته است که آن بزرگوار نسبت به سرنوشت مسلمانان حساسیت فراوان نشان میداد، و از بیان کوچکترین مطلبی که مایه
سعادت و رشد و تعالی آنان بود فروگذار نمیکرد. بدیهی است که مسئله
خلافت و
امامت از مسایل مهم و سرنوشتساز میباشد، و به همین
دلیل پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) هرگاه برای حضور در
غزوات و مانند آن
مدینه را ترک میکرد، جانشینی برای خود معین مینمود، چنانکه در
غزوه تبوک،
علی (علیهالسلام) را به عنوان خلیفه خود تعیین کرد.
با این حال، چگونه ممکن است پیامبر گرامی (صلّیاللهعلیهوآله) کسی را به عنوان خلیفه خود پس از وفات خود تعیین نکرده باشد؟
خواجه نصیر الدین طوسی (رحمةاللهعلیه) دو دلیل یاد شده را چنین بیان کرده است:
«وَ الْعِصْمَةُ تَقْتَضِی النَّصَّ، وَ سِیرَتُهُ»
عصمت امام، و سیره پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) اقتضاء میکند که امام از طریق «نص» تعیین شود.
نصب امام از جانب خداوند، مقتضای لطف الهی است، و ترک
لطف،
قبیح است، و خداوند از هرگونه فعل ناروایی پیراسته است.
به نص
قرآن کریم، خداوند اظهار
رحمت به بندگان را برخود لازم کرده است، چنانکه میفرماید:
«کَتَبَ رَبُّکُم عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمةَ».
شکی نیست که وجود امام از مظاهر و جلوههای بارز رحمت خداوندی است.
به نص قرآن کریم،
هدایت انسانها از شؤون و لوازم
ربوبیت الهی است، چنانکه میفرماید:
«ان علینا لَلهدی».
هدایتگری خدا به دو صورت انجام میشود: تکوینی و تشریعی.
هدایت تکوینی،
هدایت تکوینی، همان
عقل و
فطرت است، و هدایت تشریعی عبارت است از:
نبوت و
امامت. به عبارت دیگر یکی از شؤون امام هدایتگری است، که در
حقیقت تجسم هدایتگری خداوند است.
عمرو بن عبید (۸۰ـ۱۴۳) دومین متکلم برجسته
معتزله است که پس از
واصل بن عطا (۸۰ـ۱۳۱) رهبری معتزله را در
علم کلام ب رعهده داشت. وی مجلس
موعظه و درس مهمی در
مسجد بصره داشت که در زمینههای
احکام،
عقاید و
اخلاق دینی با مخاطبان و شاگردان خود سخن میگفت.
هشام بن حکم «تاریخ ولادت و وفات وی دقیقاً معلوم نیست، ولی با توجه به پارهای قراین و شواهد تاریخی، ولادت وی در اوایل قرن دوم هجری بین سالهای ۱۱۰ تا ۱۲۰
هجری قمری بوده است، و تاریخ وفات وی نیز به گفته
نجاشی و بعضی دیگر سال ۱۱۹ هجری بوده است.» از یاران و شاگردان به نام
امام صادق و امام کاظم (علیهماالسلام) بود و در
فن مناظره مهارت فوقالعادهای داشت، وی از
شهرت عمرو بن عبید و مجلس درس او در بصره و عقاید وی در باب امامت مطلع شد، از این رو مدینه را به قصد
بصره ترک گفت، و در مجلس درس عمرو حاضر شد، و پس از
اجازه گرفتن از او و موافقت عمرو، سؤال خود را به این صورت مطرح کرد:
آیا تو چشم داری؟!
عمرو گفت: با این که خود میبینی من
چشم دارم، چرا چنین سؤالی را مطرح میکنی؟
هشام گفت: پرسشهای من از این قبیل است.
عمرو گفت: با این که چنین سؤالی احمقانه است، ولی میتوانی مطرح کنی.
هشام: آیا تو چشم داری؟
عمرو: آری.
هشام: با آن چه میکنی؟
عمرو: رنگها و افراد را با آن میبینم.
هشام: آیا تو
بینی داری؟
عمرو: آری.
هشام: با آن چه کاری انجام میدهی؟
عمرو: بوییدنیها را میبویم.
هشام: آیا تو
دهان (
زبان) داری؟
عمرو: با آن طعمها را میچشم.
هشام: آیا تو
گوش داری؟
عمرو: آری.
هشام: با آن چه میکنی؟
عمرو: با آن صداها را میشنوم.
هشام: آیا تو
قلب (
قوة درک و فهم) داری؟
عمرو: آری.
هشام: با آن چه کاری انجام میدهی؟
عمرو: کارهایی را که اعضاء و
حواس یاد شده من انجام میدهند، از یکدیگر تمیز میدهم.
هشام: آیا داشتن خود آن اعضاء و جوارح برای انجام کارهایشان کافی نیست؟
عمرو: خیر.
هشام: چرا کافی نیست. با این که آنها صحیح و سالم میباشند؟
عمرو: هرگاه برای جوارح و حواس
شک و تردیدی در مورد کار خویش رخ دهد، به
قلب رجوع میکنند، و این
قلب است که شک را برطرف کرده و
یقین را جایگزین آن میکند.
هشام: بنابراین، خداوند
قلب را آفریده است تا شک و تردید جوارح را برطرف کند؟
عمرو: آری.
هشام: پس وجود
قلب (مرکز فهم و نظارت بر اعضاء) ضروری است، و بدون آن حواس به یقین نمیرسند؟
عمرو: آری.
هشام: بنابراین، خداوند ـ تبارک و تعالی ـ برای جوارح تو امام و راهنما قرار داده، تا درست را از نادرست تشخیص داده و شک و تردید را برطرف سازد، در این صورت چگونه خلق خویش را در شک و تردید و اختلاف رها کرده، و امام و راهنمایی که در شک و اختلاف به او رجوع کنند، برای آنان تعیین نکرده است؟
این جا بود که عمرو از سخن فروماند، و دانست که او هشام بن حکم است، لذا وی را تکریم نمود و او را به جای خود نشاند و تا هشام در مجلس حضور داشت، سخنی نگفت.
آنگاه که هشام این مناظره را برای امام صادق (علیهالسلام) و عدهای از یاران او
حکایت کرد، امام (علیهالسلام) به او فرمود: چه کسی این مطالب را به تو آموخته است؟
هشام گفت: از شما آموختهام، و خود آن را به این صورت تالیف و تنظیم نمودم.
امام صادق (علیهالسلام) فرمود: به خدا سوگند، این مطلب در
صحف ابراهیم و موسی (علیهماالسلام) نوشته شده است.
برخی از متکلمان
اهل سنت برای اثبات
عقیده خود مبنی بر اینکه
امامت امری انتخابی است و تعیین امام به رای و نظر مردم واگذار شده است، به
آیات شوری استدلال کردهاند. در اینجا به بررسی این استدلالها و نقد آنها میپردازیم.
«وَ شاوِرْهُمْ فِی الْاَمْرِ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی الله».
خداوند در این
آیه شریفه، پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) را موظف میسازد که در امور با مسلمانان
مشورت کند، و پس از تصمیمگیری بر
خدا،
توکل کرده و در انجام تصمیم خود
تردید نکند.
این دستور مخصوص پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) نیست، بلکه به منزله یک منشور کلی برای امت اسلامی است، یعنی آنان نیز باید در امور مهم مربوط به سرنوشت خود بایکدیگر مشورت نمایند، و مسئله امامت یکی از مهمترین این امور است.
با توجه به این که در این آیه شریفه پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) مورد خطاب واقع شده، و موظف گردیده است که با مسلمانان در امور مهم مشورت کند، معلوم میشود که این دستور مربوط به پیامبر به عنوان رهبر جامعه اسلامی صادر شده است. از این رو آیه کریمه بیانگر یک اصل کلی در شیوه رهبری و مدیریت جامعه اسلامی است، یعنی بهرهگیری از اصل مشورت و نظر خواهی از دیگران، اما این که باید مسلمانان خود با یکدیگر به مشورت بپردازند، از این آیه چیزی استفاده نمیشود.
حاصل آن که: این آیه یکی از وظایف
حاکم و فرمانروای اسلامی را بیان میکند و آن مشورت نمودن با مردم در امور مهم حکومت است، و اما اینکه حاکم اسلامی چگونه تعیین میشود، از این آیه چیزی استفاده نمیشود.
«وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ اَقامُوا الصَّلاةَ وَ اَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ».
کسانی که (فرامین) پروردگار خود را اجابت کرده،
نماز را برپا داشته، و امرشان مبتنی بر مشورت در میان خودشان است.
وجه استدلال به آیه چنین است که چون کلمه «امر» به ضمیر «هْم» اضافه شده است، بر عمومیت
حکم،
دلالت میکند، یعنی همه امور مربوط به مؤمنان را شامل میشود، و خلافت نیز یکی از آن امور است.
نقد این استدلال در صورتی تمام است که امر خلافت و امامت از اموری باشد که مربوط به مؤمنان بوده و به آنها واگذار شده باشد، در حالی که این خود همان چیزی است که مورد بحث و اختلاف میان
شیعه و
اهل سنت است. بدیهی است
استدلال بر مسئله مورد اختلاف با استناد به خود آن، مصادره به مطلوب و دُورِ باطل است.
اگر
بیعت مردم و رای آنان در تعیین رهبر نقشی ندارد، و تعیین آن از طرف خداوند است، چرا امام علی (علیهالسلام) در
احتجاج با
معاویه به بیعت مردم با خود استناد کرده و فرموده است:
«اِنَّهُ بایَعنی القَوْمُ الَّذِینَ بایَعُوا اَبَابَکرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ».
همان کسانی که با
ابوبکر و
عمر و
عثمان،
بیعت کرده بودند، با من نیز بیعت کردهاند.
این استدلال امام علی (علیهالسلام) از قبیل «الزام»، یعنی استدلال به مطلبی است که مورد قبول طرف مقابل میباشد، که این گونه استدلال در این قبیل موارد بهترین شیوه احتجاج است.
گذشته از این، باید توجه داشت که فرضیه شوری در مسئله امامت با شیوه به خلافت رسیدن عمر نقض میشود، زیرا او توسط ابوبکر به خلافت رسید، چنانکه عثمان نیز از طریق بیعت افراد خاصی که عمر آنان را تعیین کرده بود، به
خلافت رسید.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «راه تعیین امام» ۹۵/۰۴/۳۰.