خودبیگانگی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از خود بیگانگی،
جن زدگی، بیگانه زده شدن، گرفتار بیگانه شدن، دیگری را بجای خود پنداشتن، دیگری را خود دانستن، است. اگر
انسان خود را دیگری پنداشت، طبیعی است که
هویت آن دیگری را هویت خود میپندارد و به بیان قرآنی،
حیوانیت وقتی به جای
انسانیت نشست دیگر چنین پنداشته میشود که هر چه هست همین
جسم و تنعمات مادی است. بنابراین، فرد و
جامعه از خودبیگانه، گاه موجود دیگری به جای خود مینهند و از خودبیگانه میشود و گاه از خود
غافل میشود و دیگران برای او خودی تعیین میکنند
مفهوم از خودبیگانگی، که
در زبان انگلیسی با واژه Alienation از آن یاد میشود، مفهومی
جامعه شناختی، روان شناختی،
انسان شناختی، فلسفی و حتی مفهومی ارزشی و اخلاقی است که
در اکثر
علوم انسانی جدید از آن سخن به میان آمده است. دائره این مفهوم گاه آن قدر توسعه مییابد که شامل
انسان نابسامان یا آنومیک دورکیم، دوگانگی شخصیت
در روان شناسی و امثال آن میشود و گاه بر این نکته تاکید میشود که نباید مفهوم از خودبیگانگی را با این مفاهیم به هم آمیخت.
واژه (Alienation)، (
در فارسی معادلهای فراوانی
در برابر واژه Alienation گذارده شده است که برخی از آنها به قرار زیر است: از خود بیگانگی، بی خویشتنی، ناخویشتنی، با خود بیگانگی، درد بی خویشتنی، خود فراموشی، الینه شدن،
جن زدگی، بیگانه زده شدن، گرفتار بیگانه شدن، دیگری را بجای خود پنداشتن، دیگری را خود دانستن، خود دیگر پنداری،
در این مقاله بلحاظ رواج معادل «از خود بیگانگی» آن را برگزیدیم هر چند واژه «خود دیگر پنداری» را برای ادای مقصود دقیقتر میدانیم. این نکته شایان ذکر است که معنای لغوی Alienation مبادله است.) که
در زبان لاتین برای بیان مفهوم از خودبیگانگی از آن سود میجویند،
در اصل به معنای جن زدگی است و میتوان گفت استفاده از این واژه برای ادای چنین مقصودی بدان لحاظ است که از
حاکمیت موجودی نامریی و مسلط
حکایت میکند. انسان به صورت ناخودآگاه تسلیم اوست و به
اندیشه و رفتار انسان شکل و جهت میدهد.
ریشههای اولیه مساله از خودبیگانگی را باید
در تعالیم
ادیان آسمانی جستجو کرد؛ این ادیان آسمانی هستند که بیش و پیش از هر
متفکر و مکتبی مساله را با بیانهای گوناگون مطرح کرده، نسبت به آن هشدار داده و برای پیشگیری و درمان آن، راه حلهای عملی ارائه کردهاند.
سیر تاریخی این مفهوم نشان میدهد که از خودبیگانگی کاربردهای متفاوت و حتی متضادی داشته است و
در زبانهای مختلف با واژگان مختلف، هر چند متقاربی، از آن یاد شده است.
در مباحث علوم انسانی و اجتماعی نوعا طرح و تبیین مفهوم از خودبیگانگی به برخی از دانشمندان سده هیجده و نوزده میلادی، بویژه فوئر باخ، هگل و مارکس نامبردار است. (صرف نظر از باروخ اسپینوزا (۱۶۷۷-۱۶۳۲) و لاک (۱۶۳۲-۱۷۰۴)، از جمله دانشمندانی که
در قرن هیجده و نوزده، این مساله را مطرح کردهاند روسو (۱۷۷۸-۱۷۱۲)، شلر (۱۷۵۹-۱۸۰۵)، فیخته (۱۸۴۱-۱۷۶۲)، گوته (۱۸۳۲-۱۷۴۹)، هگل (۱۸۳۱-۱۷۷۰)، کی یرکه گورد (۱۸۵۵-۱۸۱۳) و پل تیلخ (۱۹۶۵-۱۸۸۶) میباشند.)
هگل (۱۷۷۰-۱۸۳۱) معتقد است که
در مدینه یونانی، که رابطه شهروند (فرد) و دولت یا جامعهای که
هویت واقعی افراد است، رابطه این همانی بود و از خود بیگانگی وجود نداشت، ولی با زوال مدینه یونانی،
جامعه برای شهروند بیگانه و فرد از
عقلانیت بریده شد و
در مسیر تحقق مجدد این همانی چارهای جز دست برداشتن از
آزادی، فردیت و ذاتیت خود ندارد و این همان از خود بیگانگی است. هگل جوهر از خودبیگانگی را
در این نکته نهفته میبیند که فرد انسان احساس میکند که شخصیت فردی او خارج از
ذات او یعنی
در جامعه و دولت وجود دارد. وی پایان از خودبیگانگی را عصر روشنگری میداند که دولت و سازمان دینی، دیگر حقایقی هراس انگیز و اضطراب آفرین نیستند بلکه بخشی از عالم مادی هستند که
در معرض بررسی و تحقیق علمی قرار میگیرند و به این طریق وجود مطلق (
خدا) صرفا یک مفهوم توخالی میشود. زیرا، از طریق بررسی علمی
در امور مادی هیچ وصفی برای آن نمیتوان یافت و نمیتوان آن را کشف کرد و خدای
خالق، خدای پدر، خدا فعال رخت بر میبندد و به موجود برتری که نمیتوان آن را به هیچ وصفی توصیف کرد، مبدل میشود. بدین ترتیب،
ذات انسان مرکز امور میشود و انسان تنها حقیقت مهم و حاکم میشود. هگل معتقد بود گرایش روشنگری
در اینکه پادشاهی و
کلیسا (
دولت و
دین) را به مرزهای صحیح خود باز گرداند و
عقل انسانی را حاکم ساخت به صواب رفته ولی
در اینکه جایگاه
روح کلی را، که برتر از ذاتیت انسانی است، درک نکرده است، گرفتار خطا شده است. وی بر این باور است که از خودبیگانگی زمانی کاملا از بین میرود که
اخلاق کهن نابود شود. از مرحله
اعتراف به
شخصیت انسانی آن گونه که
در مسیحیت مطرح است بگذریم و به جامعه سرمایهداری که به
حقوق انسان معترف است برسیم.
فوئرباخ (۱۷۷۵-۱۸۳۳) معتقد بود که انسان حق،
محبت و
خیر را میخواهد و چون نمیتواند به آنها تحقق بخشد آنها را
در وجود خدای با این صفات مجسم میسازد و به این طریق، از خود بیگانه میشود. به همین دلیل، دین مانعی
در راه پیشرفت مادی و معنوی و اجتماعی انسان تلقی میشود. انسان
در سیر خود برای رهایی از دین و به تعبیری از خودبیگانگی سه مرحله را گذرانده و یا باید بگذراند:
درمرحله نخست، خدا و انسان
در دامن دین به هم آمیخته بودند
در مرحله دوم، انسان از خدا کناره میگیرد تا روی پای خود بایستد و مرحله سوم، مرحله
علم انسانی است که به انسان تحقق میبخشد و نوع انسانی، خدای انسان میشود و به جای
رابطه خدا و انسان، رابطه نوع انسانی و انسان مطرح میشود.
مارکس (۱۸۱۸-۱۸۸۳)، که برای کار، بالاترین مقام را قایل است، میگوید: انسان از طریق
الوهیت یا ایدئولوژی، خود حقیقیاش را تحقق نمیبخشد بلکه از طریق
اتحاد با
جهان بوسیله کار خلاق، فعالیت سازنده و روابط اجتماعی عینی و هماهنگش
ذات خود را محقق میسازد ولی
در نظام سرمایهداری کار کارگر از هرگونه اهتمام انسانی تهی است. کارگر با فروش
قدرت بر کار خود، به ابزار تولید سود، تبدیل میشود نه خود را
در کارش باز میشناسد و نه دیگران به این حقیقت که او تولید کننده حاصل کار است،
اعتراف میکنند و به این طریق، از کارش، فعالیت زندگیش و حقیقت انسانیاش جدا و
در یک جمله از خودبیگانه میشود.
مارکس، مانند فوئر باخ، براین باور است که دین نیز مانع و پرتگاهی
در مسیر شکوفایی کامل نیروهای انسان و عاملی برای از خودبیگانگی اوست. دین افیون تودهها است و با دادن وعدههای اخروی مردم را از
انقلاب و عصیان علیه انواع حکومتهای استبدادی باز میدارد و به جای هویت حقیقی انسان، انسانی خیالی را به او ارائه میدهد و به این طریق، او را از خودبیگانه میکند. وی میگوید: بر انسان است که با از بین بردن دین، شرط اساسی تحقق
سعادت حقیقی و نجات از خودبیگانگی را فراهم سازد.
بررسی مساله از دیدگاه ادیان مختلف، فرصت و مجالی بس وسیعتر و تحقیقی گستردهتر و عمیقتر میطلبد. پرداختن به همه آنچه
در معارف اسلامی در این خصوص آمده است نیز از حوصله این بحث کوتاه بیرون است و فقط به منظور آن که گامی کوچک به سوی طرح مساله برداشته باشیم و نقطه شروعی برای بررسی آن، از دیدگاه
اسلام باشد، نیم نگاهی به مساله از خودبیگانگی با نظر به برخی از
آیات قرآن میکنیم.
پیش از وارد شدن
در بحث، تذکر این نکته ضروری است که طرح مساله از خود بیگانگی بستگی تام به تصویری دارد که
در مکتبهای مختلف نسبت به
انسان و حقیقت و هویت او ارائه میشود و بررسی این تصویر
در مکاتب مختلف از حوصله این نوشتار بیرون است. از این رو، تنها اشاره میشود که
در بینش قرآنی حقیقت انسان را
روح جاودانه او تشکیل میدهد و انسان هویتی از اویی (انا لله و انا
الیه راجعون) دارد و زندگی واقعی او سرای
آخرت است که با تلاش مخلصانه و همراه با
ایمان خود
در این
دنیا آن را بنا مینهد.
در قرآن مجید، بارها نسبت به
غفلت از خود و سرسپردگی انسان نسبت به غیر
خدا هشدار داده شده و از
بت پرستی، پیروی از
شیطان و
هوای نفس و
تقلید کورکورانه از نیاکان و بزرگان نکوهش شده است. سلطه
شیطان بر انسان و هشدار نسبت به آن نیز بارها و بارها
در قرآن مجید مطرح شده و نسبت به
انحراف انسان
در اثر وسوسه شیاطین
انس و
جن هشدار داده شده است.
مفاهیم یاد شده
در فرهنگ بشری و بینش اسلامی مفاهیمی آشنا و قابل هضم و درک هستند، هر چند اگر به آنها از زاویه مساله از خودبیگانگی نگریسته شود جلوه تازهای مییابند. ولی مفاهیمی از قبیل خود فراموشی، خودفروشی و خودزیانی مفاهیم مهم دیگری هستند که تامل بیشتری را میطلبد و دقت انسان را بر میانگیزند. مگر میشود انسان از خود
غافل شود یا خود را بفروشد، مگر خود زیانی هم ممکن است؟ انسان زیان میکند و زیان او به معنی از دست دادن امکاناتی است که
در اختیار دارد ولی خود زیانی چه مفهومی میتواند داشته باشد و چگونه انسان
در ذات خویش دچار زیان میشود. قرآن مجید
در این زمینه میفرماید: «ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم» (و همانند آنان نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را نسبت به خودشان دچار فراموشی کرد.)
و باز
در جای دیگر میفرماید: «بئسما اشتروا به انفسهم» (بگو آنچه را که به آن خود را فروختند بد چیزی است.)
همچنین
در آیه دوازدهم و بیستم از
سوره انعام میفرماید: «الذین خسروا انفسهم فهم لا یؤمنون» (آنان که دچار خودزیانی شدند پس آنان ایمان نمیآورند.)
در این گونه آیات، جمعی از مفسرین تلاش کردهاند تا به نحوی آیات یاد شده را به فراموشی، فروختن و زیان انسان به لحاظ اموری که به انسان تعلق دارد بازگردانند تا با برداشتهای رائج
در تفاهم عرفی سازگار گردد. ولی اگر خود حقیقی انسان را
در نظر گیریم و از زاویه از خودبیگانگی به آن نظر کنیم این تعابیر با همان ظاهر خود معنی و مفهوم مییابد. بسیاری از انسانها، خود حقیقیشان را فراموش کرده یا از آن غافل شدهاند، خود حقیقیشان را فروختهاند و
در ذات خویش دچار زیان شدهاند. انسانی که دیگری را خود پنداشته، خود حقیقیاش را فراموش کرده یا مورد غفلت قرار داده است و غفلت از خود حقیقی
رشد ندادن، بلکه انحطاط بخشیدن به آن یعنی خودزیانی است و آن کس که این عمل را به عنوان مثال، به بهای مطامع و مشتهیات حیوانی انجام میدهد دچار خود فروشی شده است و خود را با
حیوانیت مبادله کرده است و البته
در بینش قرآنی خودزیانی و خودفراموشی به صورت مطلق منفی تلقی میشود. ولی نکوهش از خودفروشی به لحاظ آن است که انسان خود را به بهای اندک
دنیا بفروشد.
نکته شایان توجه، تفاوت اساسی مساله از خودبیگانگی
در بینش قرآنی با بینش نام برداران این نظریه (فوئر باخ، هگل و مارکس) است. همان طور که گذشت،
در این سه نظریه دین یکی از عوامل از خودبیگانگی بشمار میآید و راه نجات بشر از مساله از خودبیگانگی، زدودن دین از زندگی انسان دانسته میشود. ولی
در بینش قرآنی مساله دقیقا بر عکس این قضیه است؛ انسان تا به سوی خدا حرکت نکند خود را نیافته و گرفتار از خودبیگانگی است.
در ادامه بحث بار دیگر به این موضوع باز خواهم گشت و به گونهای دیگر به این مساله خواهیم نگریست.
به هرحال، ازخودبیگانگی
در منظر قرآن یک حالت روانی و فکری است که دارای لوازم و نمودها و آثاری است. انسان از خودبیگانه که دیگری را خود میپندارد، به طور طبیعی،
هویت دیگری را هویت خود میپندارد و این هویت دیگر هر چه باشد،
انسان از خودبیگانه تصویری مناسب با آن از خود خواهد داشت. این هویت وتصویر دیگر،
در اغلب موارد هویت وتصویری است که بر اساس
جهان بینی انسان از خودبیگانه شکل گرفته است.
در این قسمت به بررسی برخی از نمودهای از خودبیگانگی میپردازیم:
انسان از خودبیگانه،
در تمام یا برخی از شؤون خود (گاهی انسان به کلی از خودبیگانه میشود و گاه
در بعدی از ابعاد و شانی از شؤون خود دچار از خودبیگانگی میشود و بر این اساس اصالت را گاه به طور کلی و گاه
در بعدی از ابعاد وجودی خود به دیگری میدهد.) اصالت را به دیگری میدهد و
در ارزیابیها، احساس دردها، تشخیص درمانها، مشکلات و راه حلها و نیازها و ایده آلها، آن دیگری را اصل قرار میدهد و امور خود را بر اساس آن دیگریها میسنجد،
در موردشان
قضاوت میکند، انتخاب میکند، و طبق آن
عمل میکند.
قرآن مجید در مورد انسانهای رباخوار میفرماید:
«الذین یاکلون الربا لا یقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس ذلک بانهم قالوا انما البیع مثل الربا...» (آنان که
ربا میخورند بر نمیخیزند (اقدام به کار نمیکنند) (
در باب مقصود از جمله «لایقومون کما یقوم...»
دو دیدگاه وجود دارد دیدگاه نخست آن است که آیه ناظر به رفتار انسان رباخوار
در دنیاست. همان طور که
در این مقاله آمده است و دیدگاه دیگر آن است که مقصود بیان نوع رفتار رباخواران
در آخرت است بیشتر مفسران دیدگاه دوم را انتخاب کردهاند ولی
رشید رضا در المنار و مرحوم
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان دیدگاه دوم را برگزیدهاند و به کلی دیدگاه اول را نادرست میدانند.)
مگر مانند برخاستن کسی که
شیطان او را
در اثر تماس (و آسیب رساندن) آشفته میکند (و تعادل او را بر هم میزند) این حالت از آن روست که رباخواران گفتند همانا خرید و فروش مانند رباست.)
اندکی تامل
در مفاد آیه شریفه، خواننده را به این نتیجه میرساند که با توجه به محور بودن ربا و رباخواری
در آیه شریفه، مقتضای جریان طبیعی بحث آن است که گفته شود بروز چنین حالتی برای رباخواران به سبب آن است که رباخواران میگفتند، ربا مانند خرید و فروش است و اگر خرید و فروش اشکالی ندارد پس ربا هم بی اشکال است. ولی همان طور که ملاحظه شد، آیه شریفه میفرماید: رباخواران گفتند خرید و فروش مانند ربا است. برخی از مفسران
در تبیین و توجیه این سخن گفتهاند: این جمله
تشبیه معکوس است و برای
مبالغه به کار رفته است؛ یعنی با آنکه مقتضای سخن آن بوده که ربا به خرید و فروش تشبیه شود، برای مبالغه عکس آن صورت گرفته است و خرید و فروش به ربا تشبیه شده است. (تفاسیر
شیعه و
سنی ، ذیل آیه شریفه.)
برخی دیگر از مفسران معتقدند که چون رباخوار
اعتدال خویش را از دست داده برای او خرید و فروش و ربا تفاوتی ندارد و همان طور که ممکن است بگوید ربا مانند خرید و فروش است، ممکن است بگوید خرید و فروش مانند رباست. او بین این دو تساوی برقرار کرده است.
صرف نظر از مناقشهای که میتوان
در این دو توجیه روا داشت، به نظر میرسد که توجیه و تبیین بهتر آن است که از منظر مساله از خودبیگانگی و اصالت دادن به دیگری مساله را توضیح دهیم. انسان از خودبیگانه، که به دیگری اصالت میدهد، برای شؤون دیگری هم اصالت قایل است و
در همه مسایل و فروع و ابعاد، اصالت را به دیگری میدهد. از دید انسان رباخوار، اصالت با رباخواری است و خرید و فروش هم مانند رباست.
در واقع، او چنین میاندیشد که ربا نه تنها هیچ اشکالی ندارد بلکه رویه صحیح به دست آوردن
سود، رباخواری است، نه خرید و فروش. خرید و فروش هم به دلیل تشابه با ربا
در سودآوری تجویز میشود و رباخوار، انسان را حیوانی پنداشته که هرچه بهرهمندیش از
دنیا بیشتر باشد و پروارتر شود کاملتر و به هدف نزدیکتر است و رباخواری مصداق کامل این بهره مندی است و خرید و فروش نیز باید
در این راستا توجیه شود.
اگر انسان از خودبیگانه شد و عنان
اختیار خویش را
در دست دیگری نهاد، به دو دلیل تعادل خویش را از دست میدهد: نخست آنکه، حرکتهای آن دیگری چون با مقتضای ساختار وجودی او سازگار نیست، دچار عدم تعادل میشود. دیگر آنکه، آن دیگری موجودهای متعدد و متنوعی را
در بر میگیرد. حتی اگر آن دیگری نوع خاصی از موجودات باشد و به عنوان مثال، انسانهای دیگر باشند افراد متعدد و متنوعی دارد. این موجودات مختلف یا افراد متعدد، خواستهای متضاد و دست کم مختلف دارند و تعادل انسان از خودبیگانه را به هم میزنند. قرآن مجید که انسان
مشرک را از خودبیگانه میداند میفرماید:
«اارباب متفرقون خیرام الله الواحد القهار» (آیا خداوندان پراکنده بهترند یا خدای یگانه چیره بر همه.)
و نیز میفرماید: «ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون ورجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا...» (خداوند مثلی زده است مردی که چند (خواجه) بدخو و ناسازگار
در او شریک باشند و مردی که از آن یک مرد است آیا این دو
در مثل برابرند).
و نیز میفرماید: «ولا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله » (به دنبال راههای دیگر بجز راه
توحید که
راه مستقیم است نروید که شما را از راه خدا جدا و پراکنده سازد).
در آیه ۲۷۵
سوره بقره نیز همان طور که گذشت، رفتار انسان ربا خوار را چونان انسان مصروع دانسته که از تعادل برخوردار نیست و عدم تعادل
در رفتار او را، معلول عدم تعادل روحی و
استقامت فکر او میداند. (برای توضیح بیشتر
در مورد عدم تعادل رفتار انسان رباخوار و ارتباط آن با جهان بینی او به اینجا رجوع کنید.
)
بنابر آن چه گذشت، انسان از خودبیگانه دچار بی هدفی میشود.
در واقع، او خود به صورت معقول و حساب شده هدفی را بر نمیگزیند و درزندگی و رفتارخود مذبذب است. از دیدگاه قرآن،
منافقان، که جمعی از خود بیگانهاند، این گونه توصیف میشوند:
«مذبذبین بین ذلک لا الی هؤلاء ولا الی هؤلاء ومن یضلل الله فلن تجد له سبیلا» (بین
خدا و غیر خدا سرگرداناند نه با گروه
مؤمنان و نه با گروه
کافران (یکسو و یکدل)اند و هر که را خدا
گمراه کند برایش راهی نیابی.
چنین انسانی به بیان
حضرت علی (علیهالسّلام) مصداق و مورد «یمیلیون مع کل ریح»
(به هر سو که
باد میوزد میل میکنند) هستند و جز آن دیگری (که گفته شد متعدد و متشتت است) معیار دیگری ندارد و تعدد آن بیگانهها بی معیاری و بی هدفی را برایش به ارمغان میآورد.
انسان از خودبیگانه، که خود را دیگری پنداشته و از خود واقعیش غافل است یا
در اثر مطلوب پنداشتن وضعیت فعلیاش حاضر به هیچگونه تغییر
در وضعیت خویش نیست و
در برابر آن مقاومت میکند و یا به دلیل
غفلت از خود و وضعیت مطلوب
در اندیشه تغییر وضعیت نیست و
در نتیجه
قدرت بر تغییر وضعیت ندارد و چون همه اینها
در اثر انتخاب و
اختیار آگاهانه اوست، مورد نکوهش قرار میگیرد.
آیات فراوانی وجود دارد که ضمن نکوهش از
کفار و منافقان راه
هدایت آنان را بسته شده و تداوم گمراهیشان را حتمی میداند:
«ومن یضلل الله فلن تجد له سبیلا» (و هر کس را که خدا گمراه سازد هیچ هدایتگری برایش نیست.
این آیات گویای همین حقیقت است. اینان
در برابر دلایل قاطع و روشن
پیامبران (علیهمالسّلام) به
علم اندک خویش دلخوشاند:
«فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم»؛ پس چون فرستادگان (خداوندگار) شان با دلیل روشن (بسوی شان) آمدند به (اندک) دانشی که نزد آنان بود دلخوش کردند.
و
در جای دیگر میفرماید: «و من اظلم ممن ذکر بآیات ربه فاعرض عنها و نسی ما قدمت یداه انا جعلنا علی قلوبهم اکنة ان یفقهوه و فی آذانهم وقرا و ان تدعهم الی الهدی فلن یهتدوا اذا ابدا» (و چه کسی ستمکارتر از آن است که به آیات خداوندگارش پند داده شود پس از آن روی گرداند و آنچه را انجام داده (از کارهای زشت) فراموش کند. به راستی که ما بر دل هاشان پوششهایی نهادیم تا آن (قرآن) را
در نیابند و
در گوشهاشان گرانی نهادیم (تا آن را نشنوند) و اگر به
راه راست و رهنمود خدا بخوانیشان هرگز هدایت نشوند)
در ادامه خواهیم گفت که فراموش کردن اعمال گذشته و عدم بازنگری نسبت به آنها، عامل مهمی برای از خود بیگانگی است.
در این آیه نیز به عنوان مقدمه از خودبیگانگی، ناتوانی
اصلاح وضعیت و عدم قدرت بر تغییر مطرح شده است.
چنان که گذشت، اگر انسان خود را دیگری پنداشت، طبیعی است که
هویت آن دیگری را هویت خود میپندارد و به بیان قرآنی،
حیوانیت وقتی به جای
انسانیت نشست دیگر چنین پنداشته میشود که هر چه هست همین
جسم و تنعمات مادی است. پس انسان چیزی نیست جز همین
جسم مادی و
غرائز حیوانی و جهانی به جز جهان مادی وجود ندارد.
در چنین شرائطی، انسان از خودبیگانه میگوید:
«وما اظن الساعة قائمة » (گمان نمیکنم قیامتی
در کار باشد.)
و میگوید: «و قالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر» (زندگی جز همین
دنیا نیست که میمیریم و زنده میشویم و جز روزگار چیزی ما را
هلاک نمیکند.)
در اثر چنین بینشی نیازهایش نیز نیازهای حیوانی میشود؛
خوراک و
پوشاک و بهرهمندی از دیگر لذائذ دنیوی «والذین کفروا یتمتعون ویاکلون کما تاکل الانعام» (آنان که
کافر شدن همانند چارپایان میخورند و از لذائذ دنیوی بهره میگیرند
چنان که
کمال او همین بهرهوریهای کمالات دنیوی میشود و با رسیدن به همین لذایذ دنیوی فرحناک میشود: «وفرحوا بالحیاة الدنیا».
چنین انسانی، اندک
بیماری جسمی برایش بسیار مهم و موجب بی تابی اوست: «اذا مسه الشر جزوعا»
هنگامی که
شر به او رسد بی تاب میباشد.
ولی انبوهی از سقوط معنوی را که دچار آن شده و کوهی از بیماری روحی و انسانی را که به جانش افتاده درک نمیکند، بلکه اعمالی را که نشان بیماری و علت سقوط است، خوب میپندارد. زیرا، اگر او
حیوان باشد، واقعا هم آنها خوب است، و او خود را حیوان پنداشته است:
«قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا وهم یحسبون انهم یحسنون صنعا» (بگو آیا شما را از زیان کارترین مردم آگاه سازم (آنان) کسانی (اند) که کوشش و تلاش آنان
در زندگی دنیا گم شده و به هدر رفته است و خود
گمان میکنند که خوب رفتار میکند.)
چنین فردی اگر درد را درد حیوان دانست، درمان را هم درمان حیوانی میداند و اگر خداوند او را
عقوبت کند به جای تنبه و بازگشت آن عقوبت را هم تحلیلی مادی و این جهانی میکند.
«وما ارسلنا فی قریة من نبی الا اخذنا اهلها بالباساء والضراء لعلهم یضرعون ثم بدلنا مکان السیئة الحسنة حتی عفوا وقالوا قد مس آباءنا الضراء والسراء فاخذناهم بغتة وهم لا یشعرون» (
در هیچ مجتمعی پیامبری نفرستادیم مگر آنکه مردمش را به سختی و رنج دچار کردیم تا مگر به زاری و
توبه و توجه به
خدا روی آوردند آنگاه به جای بدی، خوبی قرار دادیم تا سرمست شدند و گفتند پدران ما را هم (به اقتضای نظام
طبیعت) رنج و راحت میرسیده است. پس
در حالی که بی خبر بودند به ناگاه گربیانشان را گرفتیم.
کسی که دچار از خودبیگانگی میشود گاه
شیطان، گاه حیوان، گاه موجود دیگری را خود میپندارد و تسلیم او میشود و خود را
در حد همین دنیا و لذات آن خلاصه میکند.
در نتیجه، ابزارهای شناخت عقلانی و قلبی انسانی خود را، مهر کرده و راههای شناخت حقیقت را بر خود میبندد.
«ذلک بانهم استحبوا الحیاة الدنیا علی الآخرة وان الله لا یهدی القوم الکافرین اولئک الذین طبع الله علی قلوبهم وسمعهم وابصارهم واولئک هم الغافلون» (زیرا آنان زندگی
دنیا را بر
آخرت ترجیح داده و بر گزیدند و خدا گروه
کافران را
هدایت نمیکند آنان کسانی هستند که خدا بر دلها و
گوش و چشمهایشان مهر نهاده و آنان خود غافلانند.
این مهر بر قلب و گوش و چشمان نهادن، با انتخاب زندگی حیوانی و حرکت
در آن مسیر حاصل میشود و اینها همه نتیجه انتخاب زندگی حیوانی است و به همین دلیل، چنین انسانی از حیوان پستتر است.
«اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون»
زیرا
حیوانات حیوانیت را انتخاب نکردهاند بلکه حیوان
خلق شدهاند؛ حرکت آنها
در مسیر حیوانیت از خود بیگانگی نیست ولی انسان، که انسان خلق شده است، اگر حیوانیت را برگزید از خودبیگانه شده است.
ممکن است گفته شود
انسان مؤمن نیز خدا را بر خود حاکم میکند، خواست او را خواست خود میداند و هر چه او میگوید عمل میکند و نقطه اوج
توحید و
ایمان سراپا
تسلیم خدا شدن و به کلی خود را فراموش کردن است. پس انسان
موحد هم از خودبیگانه است. ولی اگر حقیقت انسان شناخته شود معلوم میشود که انسان حقیقتش عین ربط به خداست و تسلیم خدا شدن عین باز یافتن خویش است. خدا اصل ماست و ما با تسلیم خدا شدن، اصل خویش را مییابیم.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
«انا لله و انا
الیه راجعون » (ما از خدائیم و به سوی خدا رهسپارانیم).
اگر خود را بیابیم خدا را مییابیم، اگر خدا را یافتیم و تسلیم او شدیم خود را یافتهایم. «
در دو چشم من نشستیای که از من من تری»
با این دید
حدیث شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و آیه شریفه: «ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم » (همانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را نسبت به خودشان دچار فراموشی ساخت
معنی و مفهوم جدیدی نیز مییابد.
این نکته نیز شایان اهمیت است که
در برخی از
آیات از اهتمام دادن به خود نکوهش شده است که مقصود اهتمام به خود حیوانی و غفلت از آخرت و بدگمانی نسبت به وعدههای خداوند است؛ مانند آیه شریفه «وطائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة».
از خودبیگانگی هم فردی است و هم اجتماعی (فقدان هویت) است. آنچه گذشت، مربوط به از خودبیگانگی فردی بود ولی گاه جامعهای از خودبیگانه میشود و جامعهای دیگر را خود میپندارد.
در اینجا نیز، هویت
جامعه دیگر را هویت خود میپندارد و جامعه دیگر را اصل قرار میدهد. تز کسانی مانند تقی زاده آن بود که جامعه را از خودبیگانه کنند. امثال او که به جامعه
غرب اصالت میدهند درد غرب را، درد جامعه خود و درمان غرب را درمان جامعه خود میپندارند. وقتی غرب مسالهای را درد بشمار نیاورد، آنها میگویند این مهم نیست
در غرب هم چنین است بلکه باید چنین باشد و مقتضای یک جامعه پیشرفته این است و چنین مسالهای نشان پیشرفت تلقی میشود.
وقتی سخن از مشکلات و مسائل اجتماعی و فرهنگی میرود، آنچه را
در غرب به عنوان، مشکل اجتماعی مطرح کردهاند، مشکل جامعه خود میپندارد و وقتی میخواهد یک معضلهای را حل کند، به دنبال راه حلهای غربی میرود و دربست آنها را میپذیرد و ارائه میدهد. حتی اگر گفته شود شاید جامعه ما با جامعه غرب متفاوت باشد، میگوید
تاریخ را تکرار نکنید آنها
تجربه و خطا را انجام دادهاند. نقش ارزشها، باور داشتها،
سنت دینی و حتی سنت ملی را
در شناخت جامعه، مسائل اجتماعی، بحرانها و راه حلها نادیده میگیرد.
جوامعی که دیگری را به جای خود مینشانند،
در فرهنگ آن جامعه دیگر هضم میشوند. انتخاب و اقتباس نمیکنند کپی میگیرند، فعال نیستند، منفعل محض هستند، اقتباس جایی است که خودی فرض شود، فرهنگ خودی مطرح باشد، مقایسهای صورت گیرد و بهترین انتخاب شود. ولی اگرجامعهای از خودبیگانه شد، به
فرهنگ خودی پشت پا میزند، همه را نادیده میگیرد و خود باخته میشود. جوامع استکباری یکی از کارهایی که میکنند همین است که یک جامعه را از خودبیگانه میکنند. وقتی جامعهای از خودبیگانه شد، نیاز به
تهاجم فرهنگی نیست.
در حالت تفاهم فرهنگی هم، فرهنگ بیگانه کپی میشود. آنچه باید با تهاجم فرهنگی عملی شود، به دست افراد جامعه، جامه عمل میپوشد چه رسد به آن که شرائط به گونهای باشد که
دشمن برای غالب کردن و دیکته کردن و تزریق کردن فرهنگ خود، آن هم نه همه عناصر آن بلکه عناصر پست آن، برنامه ریزی و طرح و نقشه داشته باشد.
در چنین شرائطی، سرآمد آن جامعه فرا میرسد، چیزی از فرهنگ و ارزشها باقی نمیماند و
در عین حال که افراد هستند ولی آن جامعه با هویت جمعیاش وجود ندارد زیرا
مسخ شده است. (تاکید فراوانی
امام راحل (رحمهالله) و
مقام معظم رهبری، به عنوان دو اندیشمند دینی و اجتماعی به
تقویت روحیه
استقلال و درک فرهنگ خودی نیز
در همین راستاست.)
ابنای روزگار به
اخلاق زندهاند قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است
علم زدگی یا ساینتیسم، انسان مداری یا اومانیسم، اصالت ماده یا ماتریالیسم به شکل جدید آن و خلاصه کردن پیشرفت و توسعه
در رشد و پیشرفت تکنولوژیک، از مظاهر نوین از خودبیگانگی جوامع
در جهان امروز است.
برای جلوگیری از سقوط
در ورطه از خودبیگانگی و نیز نجات از آن، پس از تنبه و خارج شدن از
غفلت، بازنگری نقادانه همراه با
تقوا نسبت به گذشته سودمند است. اگر فرد یا جامعهای
در اعمالی که انجام میدهد بازنگری نکند،
در بعد فردی محاسبه نفس نداشته باشد،
در بعد اجتماعی از فرهنگ خود و بیگانه اطلاع کافی نداشته باشد و
در باب شیوه و میزان نفوذ فرهنگ بیگانه
در فرهنگ خودی بازنگری و بازشناسی نداشته باشد، امکان فاصله گرفتن از هویت واقعی بسیار زیاد است و این فاصله گرفتن میتواند آن قدر پیش رود که به
نسیان خود و فرهنگ خودی و از خودبیگانگی بیانجامد و راه نجاتی برای از خودبیگانگی او متصور نیست.
قرآن مجید در این خصوص میفرماید:
«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون • ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون » (ای کسانی که
ایمان آوردهاید
تقوای الهی پیشه کنید و هر کس
در باب آنچه برای فردای
قیامت پیش فرستاده بیندیشد و آن را بازنگری کند و تقوای
الهی پیشه کنید که خدا به آنچه انجام میدهید
آگاه است و همانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند آنان از خویشتن خویش فراموش ساخت).
دانشمندان علوم اجتماعی برای نجات انسان از معضله از خودبیگانگی گفتهاند، انسان پس از توجه به اینکه دچار از خودبیگانگی شده، باید گذشته خویش را بازنگری و بازسازی کند. او نمیتواند با تصمیم بر توجه به خویش از هم اکنون بدون توجه به گذشته معضله خویش را حل کند.
در این آیه شریفه، مساله بسیار دقیقتر و حساب شدهتر مطرح است، نقطه شروع را تقوی میداند «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله » تقوای
الهی اگر مدار زندگی شد جز خدا کسی بر
انسان حاکم نمیشود و انسان نسبت به از خودبیگانگی از مصونیت لازم برخوردار میشود. مرحله دوم، بازنگری نسبت به اعمالی است که برای
سعادت خویش انجام داده است. انسان
در همان زمان، که برای خدا هم کاری را انجام میدهد، ممکن است دیگری به صورت مرموزی بر او حاکم شود، باید حتی نسبت به اعمالی که آنها را خوب میپندارد بازنگری داشته باشد و
در همین بازنگری نیز، فرد گاه دچار غفلت و خودفریبی میشود. به همین دلیل، بار دیگر قرآن میفرماید: «واتقوا الله» تقوای
الهی پیشه کنید.
مفسران گران قدر قرآن
در ذیل این آیه فرمودهاند که مقصود از تقوای دوم، تقوای
در بازنگری اعمال است. اگر انسان
در این مرحله هم از تقوا برخوردار نباشد، دچار خود فریبی میشود و به سوی از خودبیگانگی سوق داده میشود. قرآن مجید میفرماید: ای
مؤمنان ، چنین عمل کنید تا دچار خدافراموشی که ملازم خودفراموشی است، نشوید. بنابراین، بازنگری اعمال به تنهایی کافی نیست.
در بینش قرآنی، بازنگری اعمال گذشته، باید توام با تقوای
الهی باشد تا نتیجه مطلوبی بدهد.
نکته پایانی مهم آن است که شاید
در گذشته انسانها یا جوامع خود برای خویش برنامه ریزی میکردند و خود را از معضله از خودبیگانگی نجات میدادند و یا دچار از خودبیگانگی میساختند، ولی امروزه
در عین آن که انتخاب آزادانه انسانها به جای خود محفوظ است، نوعا دیگران برای انسانها یا جوامع برنامه ریزی میکنند و این مساله همان مساله تهاجم فرهنگی است که یکی از مسایل روز ماست و نباید تصور شود که وقتی ما از خود غافلیم درجا میزنیم. اگر بخواهیم از این مهلکه نجات یابیم، باید رویه
امیرمؤمنان علی علیهالسّلام را
در پیش گیریم که فرمود: «فما خلقت لیشغلنی اکل الطبیات کالبهیمة المربوطة همها علفها... و تلهو عما یراد بها» من آفریده نشدهام که بهره وری از تنعمات مادی مرا به خود مشغول سازد، چونان چارپای پرواری که آنچه برایش اهمیت دارد علوفه اوست... و از آنچه برایش برنامه ریزی شده غافل است.
بنابراین، فرد و جامعه از خودبیگانه، گاه موجود دیگری به جای خود مینهند و از خودبیگانه میشود و گاه از خود غافل میشود و دیگران برای او خودی تعیین میکنند. انسانی که از خود غافل شود، دیگران
در فکر استثمار او بر میآیند و برای او، خود متناسب با اهداف خودشان را تعیین میکنند و جامعهای هم که از خود غافل شود، استثمارگران درصدد تعیین هویت فرهنگی او بر میآیند و به او
الگو میدهند. پس به همان میزان که از خودبیگانگی فردی و جمعی زیان بار است، غفلت از خود و بی هویتی فردی و اجتماعی نیز، اگر فرضی داشته باشد، زیان بار است. بنابراین، لازم است ما هویت واقعی فردی و جمعی خود را بشناسیم و همواره مراقب آن باشیم.
«یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم » ای کسانی که ایمان آوردهاید، به خودتان بپردازید و مراقب خویشتن باشید هرگاه شما
هدایت یافتید آنکس که
گمراه شده است به شما زیانی نرساند.
(
در تبیین مفهوم از خودبیگانگی از منابع متعدد فارسی، عربی و لاتین و بویژه از
المعجم الفلسفی نوشته
عبدالرحمن بدوی استفاده شده است.)
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «خودبیگانگی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۲/۴.