خوارج و قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خوارج از گروههای جنجال آفرین قرون نخستین
تاریخ اسلام گاه با اندکی هوادار به دلیل خصلتهای ویژه وبی باکی نشات گرفته از جمود و عصبیّت تنشهای مهمی در پهنه سیاسی و اعتقادی مسلمانان پدید آوردند.
خوارج پدیده ساده اندیشی وجمودگرایی متعصبانه گروهی بودند که در
جنگ صفّین بازیچه زیرکان دنیادار قرار گرفتند و در نبرد با معاویه عامل دستیابی او به هدفهایش شدند.
بیش از آن که بدانند وبفهمند مدّعی بودند و اعتذارشان بر کج فهمیها بیش از درنگ و تدبیرشان در امور بود!
با این همه اگر در صدد شناخت
فرق اسلامی و بازنگری دیدگاه آنان نسبت به قرآن باشیم ناگزیر باید خوارج را نیز یکی از فرقهها بدانیم و آرای آنان را به نظاره بنشینیم.
بسیاری از موّرخان حرکت خوارج را حرکتی دینی ـ اعتقادی معرفی کردهاند ولی مدارکی مینمایاند که آبشخوراین حرکت بویژه در (المحکمة الاولی) احساسات ناسیونالیستی و دشمنی با قریش بوده است!
لازم به یاد است که دراین پژوهش به دیدگاههای عمومی خوارج و فرقههای معروف آنها اشاره خواهیم داشت واز فرقه اباضیه هرچند فرقه مشهوری است واکنون در
عمان و بسیاری از کشورهای آفریقایی طرفدارانی دارد بحث نخواهیم کرد؛ زیرا این فرقه خود ادعا میکنند هیچ وجه مشترکی با خوارج ندارند. از این رو بررسی دیدگاههای فرقه
اباضیه درباره قرآن مجالی دیگر میطلبد.
علی علیهالسّلام از
پیامبر روایت کرده است: (یخرج قوم من امّتی یقرؤون القرآن لیس قراءتکم الی قراءتهم بشیء ولاصلاتکم الی صلاتهم بشیء ولاصیامکم الی صیامهم بشیء یقرؤون القرآن یحسبون انه لهم وهو علیهم لاتجاوز صلاتهم تراقیهم یمرقون من الاسلام کما یمرق السهم من الرمیة لو یعلم الجیش الذین یصیبونهم ما قضی لهم علی لسان نبیّهم…)
گروهی از امت من خروج خواهند کرد آنان قرآن میخوانند چنانکه خواندن شما در برابر آن چیزی نیست ونماز شما در برابر
نماز آنان هیچ است و روزه شما در برابر
روزه آنان ناچیز است. چنان قرآن میخوانند که گویا قرآن برای ایشان است. حال آن که قرآن علیه آنان است. نمازهایشان از استخوان گردن ایشان بالاتر نمیرود. چنان از
اسلام میرمند که تیر از چله کمان میجهد. ای کاش هواداران و پیروانشان میدانستند پیامبرشان درباره ایشان چه گفته است.
وعلی علیهالسّلام وقتی از مذاکره با خوارج نا امید شد پس از حمد و ثنای خداوند و دعوت مردم به
جهاد فرمود:
(قاتلوا الخاطئین الضالین القاسطین المجرمین الذین لیسوا بقراء للقرآن و لا فقهاء فی الدین ولا علماء فی التاویل.)
بکشید این خطاکاران گمراه نافرمان گناهکار را که نه قرآن میخوانند و نه
دین را میفهمند ونه تاویل را میدانند.
وبا وجود این علی علیهالسّلام خوارج را گروهی میدانست که به انگیزه حقّ طلبی گام در مسیر ناحق نهادهاند. بدین جهت میفرمود:
(لاتقاتلوا الخوارج بعدی فلیس من طلب الحقّ فاخطاه کمن طلب الباطل فادرکه.)
پس از من با
خوارج جنگ نکنید و آنان را نکشید؛ زیرا آن کسی که در جست وجوی حق بوده وبه خطا رفته با آن که در پی باطل بوده و بدان رسیده است برابر نیست.
گسترش سریع
اسلام در سرزمینهای دور از شرق
آسیا گرفته تا غرب
افریقا واز جنوب اروپا تا جنوب آفریقا و آشنایی ملّتها نژادها شهرنشینان صحرا نشینان و دینداران گوناگون با معارف اسلام بسیاری از آنان را به آیین جدید علاقه مند ساخت.
شرایط گوناگون فرهنگهای متفاوت ملی و نژادی و عوامل محیطی و تبلیغی سبب شد که گرایشهای گوناگونی در میان آنان پدید آید:
۱. گروهی ظاهرگرایی مطلق را پذیرا شدند و در همه مسائل علمی و عملی تنها به متون شرعی بسنده کردند و در فهم متون دینی هیچ گونه تلاش ذهنی از خود نشان ندادند و فقط به ظاهر
آیات و
روایات پای بندی نشان دادند.
۲. گروهی در برخورد با متون دینی و فهم آن توقّف کردند و فهم و
تفسیر هر آیهای را از توان
بشر خارج دانستند.
۳. شماری عقل گرا شدند و سعی داشتند متون دینی را با ذهنیات و برداشتهای عقلی خود برابر سازند و
شرع را پیرو
عقل کنند.
۴. وبعضی عقل را پیرو شرع خواندند واز متون دینی در جهت ترمیم و بازسازی و پالایش امور ذهنی و عقلی سود بردند.
۵. گروهی نیز به باطن گرایی روی آوردند و عبارات
قرآن را رموزی دانستند که نظر به حقایق ورای ظاهر
الفاظ و معانی عرفی و لغوی آن دارد.
۶. گروهی فهم قرآن را ممکن دانستد ولی تنها معیار و ملاک معتبر در فهم آیات الهی را روایات شمردند و…
برخی فرقه نویسان و پژوهشیان علوم قرآن خوارج را ظاهرگرای مطلق معرفی کردهاند.
محمد ابوزهره مینویسد:
(خوارج از جهت دفاع از
مذهب خود و حماسه آفرینی بر اساس دیدگاههای خود و پای بندی به آن سرآمد فرق اسلامی هستند. آنان در
دفاع و
شجاعت خود به ظاهر الفاظ استدلال میکردند وگمان داشتند ظاهر الفاظ دین مقدّس است.)
همو مینویسد:
(پنجمین ویژگی خوارج این است که به ظاهر آیات قرآن استدلال میکردند و در پی فهم مقصود موضوع وهدف
خداوند از آیات بر نمیآمدند.)
امّا به نظر میرسد که (ابوزهره) در نسبت دادن خوارج به ظاهرگرایی در فهم آیات گرفتار پندار یا بدبینی شده باشد زیرا در عقاید خوارج استدلالهای عقلی نیز دیده میشود.
چنانکه در بحث
امامت و شرایط امام خوارج قریشی بودن را شرط نمیدانند و به آیه شریفه (اطیعوا اللّه و اطیعوا الرّسول و اولی الامر منکم) استدلال میکنند؛ زیرا:
نخست آن که: از دیدگاه آنان در صورتی
روایت مخصص آیه قرار میگیرد که روایت دیگر با آن ناسازگار نباشد وچون در بحث شرایط امام روایت
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم (ان امر علیکم عبد مجدع اسود یقودکم بکتاب الله فاسمعوا له و اطیعوا)
وحکم
عقل (عدم اعتبار نسب درحکومت) با روایت (الائمة من قریش) ناسازگار است و بدین جهت روایت اخیر نمیتواند مخصص آیه باشد.
دو دیگر: جمله
علی ابن ابی طالب به
ابن عباس که فرمود:
(لاتخاصمهم بالقرآن فانّ القرآن حمال ذووجوه تقول و یقولون…ولکن حاججهم بالسّنة فانّهم لم یجدوا عنها محیصا)
میفهماند که خوارج قرآن را حمل بر معانی گونه گون میکردهاند.
سه دیگر:
ابن عباس پس از مباحثه با خوارج اظهار داشت: (آنان قرآن را تاویل میکنند.)
چه تاویل را به معنای خلاف ظاهر
آیات معنا کنیم وچه مترادف با تفسیر بگیریم خوارج ظاهرگرا نامیده نخواهند شد.
چهار دیگر:
ابن تیمیّه درباره روش تفسیری خوارج مینویسد:
(خوارج از کسانی بودند که هم اندیشه آنان باطل بود وهم دلیل آنان. آنان نخست اندیشه و باوری که برخلاف حق بود برای خود میساختند و سپس آیات قرآن را بر اساس آن باور واندیشه
تاویل میکردند و به آیاتی استدلال میجستند که چه بسا دلالت بر مدّعای آنان نداشت و آیهای را که برخلاف باور و
اعتقاد ایشان بود تاویل میکردند.)
وافزون بر این درمنابع تاریخی کلامی و تفسیری به اندیشهها و باورهایی از خوارج برمی خوریم که نشانگر چگونگی استفاده و فهم و درک آیات قرآن از سوی خوارج است. اینک به نمونههایی از
تفسیر خوارج اشاره میکنیم:
یکی از روشهای خوارج در برداشت از آیات قرآن سود بردن از برهانهای منطقی در فهم آیات الهی است. آنان آیهای از قرآن را صغری و آیه دیگری را کبری قرارداده و سپس ازآن نتیجه میگرفتند. برای نمونه آنان برای اثبات
کفر انجام دهنده کبیره که مسالهای اختلافی بین خوارج و
معتزله و
شیعه است این گونه استدلال میکردند:
(و امّا الذین فسقوا فماواهم النّار…)
وامّا کسانی که فاسق شدند جایگاه همیشگی آنان آتش است.
(فی جنّات یتساءلون عن المجرمین. ما سلککم فی سقر. قالوا لم نک من المصلّین. ولم نک نطعم المسکین. وکنا نخوض مع الخائضین. وکنّا نکذّب بیوم الدین)
از مجرمان پرسش میکنند چه چیز شما را به
دوزخ کشانید؟ میگویند: ما از نمازگزاران نبودیم و اطعام مستمند نمیکردیم و پیوسته با اهل باطل همنشین وهمصدا بودیم و همواره روز جزا را انکار میکردیم.
(والذین کذبوا بآیاتنا هم اصحاب المشامة)
وکسانی که آیات ما را انکار کردهاند افرادی شومند.
در این استدلال صغرای برهان عبارت است از (هر فاسقی از اصحاب المشامة است) وکبری عبارت است از (هرتکذیب کنندهای از اصحاب المشامة به شمار میرود) وازاین صغری و کبری نتیجه میگیریم:
(هر فاسقی تکذیب کننده
آیات الهی است) و سپس خود این نتیجه را صغری برای کبرای دیگر (هر تکذیب کننده آیات خداوند کافر است) قرار میدهیم و نتیجه میگیریم (هرفاسقی کافر است).
خوارج با اشکال منطقی آشنا نبودند ولی آیات را در قالبهایی میریختند که از نگاه خودشان نتیجه آن حتمی بود گر چه از نگاه مخالفان صغری یا کبری آنان صحیح نبود؛ مثلاً صحیح نبود به صورت مطلق گفته شود هر فاسقی تکذیب کننده آیات الهی است.
از دیگر روشهای
خوارج در برداشت از آیات
خداوند استفاده از برهان
سبر و
تقسیم است.
(وسیق الذین کفروا الی جهنّم زمراً حتّی اذا جاؤوها فتحت ابوابها… و سیق الذین اتّقوا ربّهم الی الجنّة زمرا حتی اذا جاؤوها و فتحت ابوابها)
وکسانی که کافر شدند گروه گروه به سوی
جهنم رانده میشوند. وقتی به دوزخ میرسند درهای آن گشوده میشود. وکسانی که تقوای الهی پیشه کردند گروه گروه به سوی
بهشت برده میشوند. هنگامی که به آن میرسند درهای بهشت گشوده میشود.
خوارج میگویند: آیات ذکر شده انسانها را به دو دسته تقسیم میکند:
۱. کفر پیشگان.
۲.
تقوا پیشگان.
روشن است که فاسق از تقوا پیشگان به شمار نمیآید بنابراین وقتی متقی نبود حتماً کافر خواهد بود.
ویا در آیات دیگری خداوند مکلفان را به دو دسته تقسیم کرده است:
۱. اصحاب المیمنة.
۲. اصحاب المشامة.
(فاصحاب المیمنة ما اصحاب المیمنة. و اصحاب المشامة ما اصحاب المشامة)
روشن است که فاسق از اصحاب میمنة و سعاد ت مندان نیست پس از اصحاب مشامة و شقاوت مندان خواهد بود.
وافزون برآنچه گفته شد در مواردی دیدگاه خوارج برخلاف ظاهر آیه است و در
حقیقت با استفاده از
عقل وجمع دلالی و مفاهیم التزامی آیات برخلاف ظاهر آیه حرکت کردهاند؛ مثلاً در مساله دیدن خدا ظاهر آیات زیر
دلالت بر رؤیت خدا دارد:
(وجوه یومئذ ناضرة. الی ربّها ناظرة)
درآن روز صورتهایی شاداب و مسرور است وبه پروردگار مینگرد.
(ولقد رآه نزلة اخری. عند سدرة المنتهی)
وبار دیگر او را دید نزد
سدرة المنتهی .
خوارج در رویارویی با این گونه آیات برخلاف آنچه به آنان
نسبت دادهاند ازظاهر آیات به جهت مخالفت با حکم عقل و آیات دیگر دست برداشتهاند و میگویند:
برابر آیه شریفه: (لاتدرکه الابصار وهو یدرک الابصار)
خداوند دیده نمیشود وهمچنین براساس آیه زیر:
(ولما جاء موسی لمیقاتنا و کلّمه ربّه قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی)
وهنگامی که
موسی به میعادگاه ما آمد پروردگارش با او سخن گفت عرض کرد: پروردگارا خودت را به من نشان بده تا تو را ببینم! پروردگار فرمود: هرگز مرا نخواهی دید.
از تعریفهای
تفسیر به رأی برابرکردن آیات قرآن با اندیشهها و باورهای فرقهای و شخصی است.
خوارج از جمله فرقههایی به شمار میروند که میکوشیدند قرآن و روایات را درجهت اثبات باورها و اندیشههای خود
تفسیر کنند. آنان دیدگاههایی را ابراز داشتند و آیات و روایات را براساس آن اندیشهها و درجهت اثبات آنها تفسیر و تاویل کردند. روشن است که برابرکردن آیات قرآن با باورهای از پیش ساخته با ظاهرگرایی سازگار نیست؛ چه این که در مواردی ظاهر آیات برخلاف عقیده آنان بوده است و در سازوارکردن آیه با آن عقیده ناگزیر از تاویل ظاهر بودهاند.
اینک برای نشان دادن کاربرد فراوان
تفسیر به رای در روش تفسیری خوارج و درست نبودن نسبت ظاهرگرایی به خوارج اندیشههای عامی را که در کتابهای تفسیری وتاریخی و کلامی و… آمده است در زمینههایی چند مورد توجه قرار میدهیم:
از مباحث جنجال برانگیز
علم کلام که گاه به رویارویی ودرگیری منتهی شده بحث
امامت وخلافت است.
امامیه و
اسماعیلیه بر این باور بودند که گماردن امام برخداوند واجب است و برای واجب بودن آن دلیلهای نقلی و عقلی ارائه میکردند.
ابوالحسن بصری و
معتزله بغداد و خیاط و کعبی و زیدیه گماردن امام را بر مردم عقلاً
واجب میدانستند و نه شرعاً.
اشاعره و
جبائیه تعیین امام را بر مردم شرعاً واجب میدانستند ولی خوارج معتقد بودند که تعیین امام نه برخداوند واجب است ونه بر مردم نه شرعاً و نه عقلاً بلکه انتخاب امام و خلیفه از سوی مردم جایز است نه واجب؛
زیرا اگر برمردم واجب باشد هر گروهی به فردی رای میدهند که ضامن
منافع آنان باشد واین مایه جنگ همیشگی است وامّا تعیین
امام بر خداوند واجب نیست به دلیل این که (لاحکم الاّ للّه).
امام علی علیهالسّلام درباره این استدلال خوارج میفرماید:
(لاحکم الاّ للّه) سخن حقی است که باطل ازآن اراده شده است. آری حکمی غیر از حکم خداوند نیست ولی خوارج معتقدند به امام وخلیفه نیاز نداریم.
دومین مسالهای که در بحث امامت وخلافت مطرح میشود ویژگیهای امام است. این ویژگیها به دو دسته تقسیم میشوند:
۱. ویژگیهایی که از سوی تمام فرق اسلامی پذیرفته شدهاند مانند: بلوغ آزاد بودن مرد بودن
عدالت شجاعت عقل و
اجتهاد .
۲. ویژگیهایی که از سوی برخی از فرق اسلامی مورد پذیرش است چون: قریشی بودن هاشمی بودن
معجزه داشتن علم داشتن به تمام مسائل دین
معصوم بودن و…
خوارج دراین مساله همچون دیگر فرق اسلامی بلوغ آزاد بودن مرد بودن عدالت شجاعت عقل و اجتهاد را از شرایط امام به شمار میآورند ولی سایر شرایط را به دلیل اطلاق آیه شرط نمیدانند.
(یا ایّها الذین آمنوا اطیعوا اللّه واطیعوا الرّسول واولی الامر منکم)
ای کسانی که
ایمان آوردهاید پیروی کنید خدا را و پیروی کنید
پیامبر خدا و اولی الامر را.
وامّا روایت پیامبر (الائمة من قریش)
صلاحیت ندارد مخصص آیه شریفه قرارگیرد؛ زیرا شرط
تخصیص قرآن با روایت نبوی آن است که روایت دیگری که ناسازگار با آن باشد و موافق با قرآن وجود نداشته باشد. درصورتی که از پیامبر روایت شده که فرمود: (ان امر علیکم عبد مجدع اسود یقودکم بکتاب الله فاسمعوا له و اطیعوا) با این وصف روایت (الائمة من قریش) نمیتواند مخصص آیه باشد.
استدلال خوارج به آیه شریفه اشکال دارد؛ زیرا:
نخست آن که: امر (اطیعوا) درمورد خدا و رسول واولی الامر با یک فرمان وبه یک شکل صورت گرفته و وجود اطاعت را میرساند ولازمه آن این است که اولی الامر معصوم باشد؛ زیرا اگر اولی الامر خطاکار باشد واجب بودن پیروی ازاو خلاف حکمت الهی است.
دو دیگر: اگر خوارج
روایت (لو امر علیکم عبد حبشی مجدع اسود یقودکم بکتاب الله فاسمعوا له و اطیعوا) را میخواهند ناسازگار با (الائمة من قریش) بدانند باید توجه کنند که حدیث اوّل نمیتواند با
حدیث دوم ناسازگاری کند؛ زیرا به اتفاق فرق اسلامی حتی خود خوارج بنده نمیتواند خلیفه و امام باشد پس فرماندهی بنده به معنای خلافت و امامت او نیست تا با حدیث (الائمة من قریش) به تعارض برخیزد.
ودر مساله برگزیده شدن امام از سوی
پیامبر خوارج مانند معتزله و اشاعره معتقد به برگزیده نشدن امام وخلیفه از سوی پیامبرند وبه همین جهت
ابوبکر و
عثمان را خلیفه مسلمانان میخوانند ولی عثمان را به جهت نقاط ضعفی که داشته کافر میخوانند.
ابن حجر هیتمی دراین باره مینویسد:
خوارج طعنهای بسیاری بر عثمان وارد کردهاند از جمله:
۱. برکناری بزرگان
صحابه و جایگزین کردن اقوام خود.
۲.
اسراف در
بیت المال و بخشش به اقوام و دوستان.
۳. بازداشت عطاء بن مسعود و
تبعید ابوذر به ربذه.
۴.
آتش زدن صحیفههایی که آیات قرآن برآن ثبت شده بود.
و….
ماجرای اسف بار صفین وکج فهمی و گول خوردن خوارج و ناگزیز شدن علی بن ابی طالب به پذیرش
حکمیت و پشیمانی خوارج پس از دیدن دستاورد زشت خود برآگاهان به تاریخ اسلام پوشیده نیست. شرم آورتر از خطاهای پیشین خوارج متهم ساختن علی علیهالسّلام و فراموش کردن اجبارها و تهدیدهای خود بود. آنان با استناد به آیه (لاحکم الاّ للّه) معتقد بودند که پذیرش حکمیت به معنای کنار نهادن حکم خداست؛ زیرا در اصل برای غیر خدا حق حکمیت نیست.
یکی از خوارج به نام عبداللّه بن الکواء در بین سخنرانی امام علی علیهالسّلام این آیه را با صدای بلند قراءت کرد:
(ولقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطنّ عملک و لتکوننّ من الخاسرین)
به تو وهمه پیامبران پیشین
وحی شد که اگر مشرک شوی تمام اعمالت تباه میشود واز زیانکاران خواهی بود.
او آن قدر این آیه را تکرار کرد که علی علیهالسّلام در پاسخ او فرمود:
(فاصبر ان وعداللّه حقّ ولایستخفنّک الذین لایوقنون)
اکنون که چنین است
صبر پیشه کن که وعده خدا حقّ است وهرگز کسانی که
ایمان ندارند تو را خشمگین نسازند.
عبداللّه ساکت شد وامام به سخنان خود ادامه داد.
خوارج در پاسخ
ابن عباس که پرسیده بود: چرا علی علیهالسّلام را دشمن میدارید سه دلیل آوردند وگفتند:
(۱. علی علیهالسّلام انسانی را درحکم خداوند حاکم قرار داد و درجریان جنگ صفین حکمیت را پذیرفت در صورتی که خداوند میفرماید: (ان الحکم الاّ للّه).
۲. با دشمنان خویش جنگید و از آنان اسیر و
غنیمت نگرفت در صورتی که اگر آنان کافر بودند اسیر گرفتن و کشتن آنان حلال است واگر مؤمن بودند جنگ با ایشان
حرام بود.
۳. علی یا امیرمؤمنان است یا امیرکافران و از آن جا که او در جریان
صلح نام (امیرالمؤمنین) را از معاهده صلح برداشت بنابراین او امیرکافران است.)
وگفتند:
(علی امیرمؤمنان بود ولی از زمانی که حکمیت را پذیرفت از
ایمان خارج شد واگر او اقرار به کفر خویش کند واز آن توبه کند به سوی او باز میگردیم.)
ابن عباس شاگرد برجسته امام علی علیهالسّلام که خود از مفسران صاحب نام به شمار میآمد و
رسول خدا را درک کرده بود وبا تاریخ
اسلام و
سنت پیامبر آشنا بود به هریک از سخنان ایشان پاسخی مستدل داد. درباره پذیرش حکمیت و
جواز شرعی آن گفت خداوند فرموده است:
(یا ایّها الذین آمنوا لاتقتلوا الصید وانتم حرم ومن قتله منکم متعمّداً فجزاء مثل ما قتل من النعم یحکم به ذوا عدل منکم)
ای کسانی که ایمان آوردهاید درحال
احرام شکار نکنید وهرکس از شما از روی عمد آن را بکشد باید کفارهای معادل آن از چهارپایان بدهد کفارهای که دونفر عادل ازشما معادل بودن آن را گواهی دهند.
خداوند در آیهای دیگر فرموده است:
(وان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکماً من اهله وحکماً من اهلها ان یریدا اصلاحاً یوفق اللّه بینهما)
اگر از جدایی میان آن دو بیم داشته باشید یک داور از خانواده شوهر ویک داور از خانواده
زن انتخاب کنید. اگر این دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند خداوند به توافق آنان کمک میکند.
ابن عباس پس از نقل این دوآیه و استدلال به آنها برای تجویز حکمیت انسانها در مسائل اجتماعی از سوی خدا ادامه داد:
(آیا پذیرش حکمیت برای جلوگیری ازخون ریزی بین مسلمانان از حکمیت بین زن و مرد و حکمیت در صید محرم اهمیت کم تری دارد!)
در پاسخ ایراد دوم
خوارج گفت:
(آیا شما مادرتان
عایشه را دشنام میدهید!
به خدا قسم اگر بگویید او مادر ما نیست از
اسلام خارج شدهاید واگر خون او را مانند دیگران حلال بدانید بازهم از اسلام خارج شدهاید.)
ودر پاسخ اشکال سوم خوارج علی علیهالسّلام فرمود:
(خداوند پیامبر را الگوی مؤمنان قرار داده است:
(لقد کان لکم فی رسول اللّه اسوة حسنة لمن کان یرجو اللّه والیوم الآخر)
ومن آن جا که در
معاهده صلح نام (امیرالمؤمنین) را حذف کردم از رسول خدا پیروی کردم؛ زیرا درجریان
صلح حدیبیه وقتی کاتب نوشت: (بسم اللّه الرحمن الرحیم).
سهیل بن عمرو گفت: آن را حذف کن و (باسمک اللّهمّ) را جایگزین نما.
پیامبر نیز دستور داد (باسمک اللّهمّ) را بنویسند.
در صلحنامه حدیبیه نوشتند: این چیزی است که محمد رسول خدا بر آن مصالحه کرد.
سهیل گفت: اگر ما تو را به عنوان
رسول خدا پذیرفته بودیم با تو مخالفت نمیکردیم. پس نباید عنوان رسول خدا را در صلحنامه بنویسید!
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم دستور داد به جای (محمد رسول اللّه) محمد بن عبداللّه بنویسند.)
خوارج در پاسخ استدلال
ابن عباس به آیه (ان یریدا اصلاحاً یوفّق اللّه بینهما)
گفتند:
(آنچه
خداوند حکمش را به مردم واگذار کرده است مردم حق دارند درآن اظهارنظر کنند وامّا مواردی که خداوند حکم کرده است مانند: صد تازیانه برای زانی بریدن دست دزد و… دراین گونه موارد مردم حق رای و اظهار نظر ندارند.)
وچون آنان معتقد به کفر معاویه بودند و اورا سزاوار
مرگ میدانستند از برخی آیات قرآن که در حقّ کافران نازل شده استفاده میکردند وآن را بر معاویه و دار و دسته او برابر میساختند وآن گاه ادعا میکردند حکم معاویه در قرآن ذکر شده است و بایستی با او جنگید تا کشته شود وپذیرش حکمیت زیرپاگذاشتن
احکام الهی و عمل به رای خود است! این گونه استدلالهای خوارج شدّت تلاش آنان برای بارکردن افکار و عقاید خود برآیات قرآن را میرساند.
عبداللّه بن وهب به
آیات زیر استناد میکند وحکم جهاد میدهد:
(انّ الذین یضلون عن سبیل اللّه لهم عذاب شدید)
کسانی که از راه خدا گمراه شوند عذاب شدیدی (به خاطر فراموش کردن روز جزا) دارند.
(ومن لم یحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الفاسقون)
وکسانی که برابر آنچه خدا نازل کرده حکم نمیکنند فاسقند.
اینها نشانگر کاربرد گسترده
تفسیر به رای در تفسیر خوارج است؛ زیرا آیه نخست درباره
داود علیهالسّلام است:
(ای داود ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم درمیان مردم به حق داوری کن وازهوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد کسانی که از راه خدا گمراه شوند عذاب شدیدی(به خاطر فراموش کردن روز حساب) دارند)
وچون علی علیهالسّلام به عقیده خوارج از راه خدا منحرف شده وبه آنچه خداوند حکم کرده راضی نشده وحکم نکرده است پس باید با او جنگید.
وآیه دوم نیز با توجه به سیاق آن مربوط به نصاراست که به حکم خداوند حکم نمیکنند و استناد عبداللّه بن وهب به این آیه و برابر کردن آن بر دیدگاه خوارج به روشنی از تفسیر به رای خبر میدهد.
سید مرتضی رازی مینویسد:
اباضیه میگویند: آیه (ومن النّاس من یعجبک قوله فی الحیاة الدّنیا)
درباره
علی علیهالسّلام نازل شده است!
وآیه (ومن النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضاة اللّه)
درباره
ابن ملجم فرود آمده است!
با این که درکتابهای تفسیر شان نزول این
آیات چیز دیگری یاد شده واین گونه اظهار نظرها جز از سر برابرسازی آیات بر پندارهای فرقهای چیزی نیست.
دینوری مینویسد:
(
خوارج در مسیرخود به سوی میدان جنگ هرکس را که میدیدند از او درباره حکمیت سوال میکردند. اگر شخصی بیزاری خود را از
عمروعاص و
ابوموسی اشعری ابراز میداشت او را رها میکردند وهرکس بیزاری نمیجست او را میکشتند.)
واز جمله افرادی که خوارج با او روبه رو شدند عبداللّه بن خباب وهمسرش بود.
آنان از او پرسیدند: آیا تو به حکمیت راضی هستی؟
او گفت: بله خوارج او و همسرش را پس از شکنجه به شکل وحشتناکی کشتند.
ودر پاسخ
ابن عباس گفتند: خداوند درسوره براءت حکم معاویه و حزب او را بیان کرده است. آنان اهل حربند یا باید کشته شوند یا جزیه بپردازند و سزاوار نیست با این گونه افراد صلح کردن!
وپس ازآن که علی علیهالسّلام خبر کشتن عبداللّه را شنید وازآنها خواست قاتلان عبداللّه وهمسرش را تحویل دهند خوارج گفتند: ما همگی آنها را کشتیم و کشتن اصحاب تو را
حلال میدانیم!
دشمنی خوارج با مخالفان خود وکافر نامیدن آنها سالیان سال بلکه قرنها ادامه داشت درسال ۴۵ هـ. ق پس از کشته شدن
نافع بن
ازرق خوارج شورش نمودند وهر کس ازمخالفان خود را مییافتند به قتل میرساندند تا آن جا که بسیاری از مردم به سوی
بصره فرار کردند.
ازمیان خوارج فرقه
ازارقه متعصب تر و کوته بین تر بودند.
مسعودی در
مروج الذهب مینویسد:
(صاحب الزنج در سال ۲۵۵ در زمان حکومت مهتدی شورش کرد واو از فرقه
ازارقه خوارج بود؛ زیرا او همانند
ازارقه زنان و کودکان و پیران وکسانی را که سزاوار کشته شدن نبودند میکشت و معتقد بود همه گناهکاران مشرکند.)
نافع بن
ازرق برای اثبات جواز کشتن کودکان به سخن
نوح علیهالسّلام استناد میکرد:
(وقال نوح ربّ لاتذر علی الارض من الکافرین دیاراً. انک ان تذرهم یضلوا عبادک ولایلدوا الاّ فاجراً کفّاراً)
نوح گفت: پروردگارا هیچ یک از کافران را بر روی زمین باقی مگذار؛ چرا که اگر آنان را باقی بگذاری بندگانت را گمراه میکنند وجز نسلی فاجر وکافر به وجود نمیآورند.
نافع میگوید: نوح علیهالسّلام دعا کرد واز خداوند درخواست نکرد قومش را
عذاب کند و او قوم خویش را کافر نامید با این که برخی از آنان کودک و برخی هنوز به دنیا نیامده بودند پس چگونه نوح علیهالسّلام کودکان و جنینهای امت خویش را کافر بنامد وما کافر نخوانیم در صورتی که خداوند میفرماید:
(اکفارکم خیر من اولئکمام لکم براءة فی الزّبر)
آیا کافران شما بهتر از آنانند یا برای شما امان نامهای در کتابهای آسمانی نازل شده است.
ییکی دیگر از باورهای عمومی خوارج کفر مرتکب کبیره است. آنان براین باورند که هرکس گناهی انجام دهد کافر میشود وبرای اثبات این اندیشه خود از بیست وپنج آیه وچند روایت سود بردهاند که برای نمونه به چند مورد اشاره میکنیم:
خوارج براین باورند که آیه زیر صریح در کفر کسانی است که مرتکب کبیره شوند.
(ومن لم یحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون)
وآنان که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمیکنند کافرند.
چگونگی استدلال آنان این بود که مرتکب کبیره ازآن جهت که
گناه انجام میدهد به حکمی که خداوند فرو فرستاده حکم نمیکند.
(وللّه علی النّاس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلاً ومن کفر فانّ اللّه غنی عن العالمین)
مردم باید برای خدا آهنگ خانه او کنند آنان که توانایی رفتن به سوی آن دارند و هرکس
کفر ورزد خداوند از همه جهانیان بی نیاز است.
این آیه یکی دیگر از آیاتی است که خوارج بر عقیده خود (کفر انجام دهنده کبیره) تطبیق دادهاند. آنان میگویند:
(کسی که
حج را ترک کند گناهکار است و برابر آیه شریفه از کافران به شمار میآید.)
استدلال خوارج به این آیه در صورتی تمام خواهد بود که مراد ازکفر ترک حج باشد در صورتی که آیه شریفه به قرینه (للّه علی النّاس حجّ البیت) در مقام بیان واجب بودن
حج برمستطیع است. بنابراین مراد از (ومن کفر) نیز انکار اعتقادی است و نه تنها ترک عملی.
(وان جهنم لمحیطة بالکافرین)
و جهنّم کافران را فراگرفته است.
خوارج میگویند:
(
خداوند دراین آیه شریفه فرموده است: جهنّم کافران را احاطه کرده است وازسویی میدانیم که گناهکار (فاسق) را جهنم فراگرفته است. بنابراین گناهکار کافر خواهد بود!)
افزون بر تمام پاسخهایی که از دلیلهای خوارج دادهاند باید بگوییم در
اسلام واژه کافر بر کسی اطلاق میشود که سزاوار عذاب باشد واحکام ویژهای درباره او جاری باشد مانند: منع
ازدواج ارث دفن در مقابر مسلمانان و… در صورتی که مرتکب کبیره نه سزاوار عذاب عظیم است ونه این
احکام درباره او صادق است بنابراین اطلاق کافر بر او درست نیست.
سید مرتضی مینویسد:
(شان کفر آن است که از ازدواج کردن و
ارث بردن و دفن کردن باز میدارد.)
امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام دراین باره خطاب به خوارج میفرماید:
(آیا میدانید
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم زانی را
رجم کرد و سپس براو نمازگزارد و ورثه او ارث بردند و قاتل را کشت واموال او را بین ورثه وی تقسیم کرد ودست سارق را جدا کرد و زانی غیرمحصن را شلاق زد و سپس سهم آنان را از
غنیمت پرداخت ونکاح آنان را باطل نخواند.)
دیدگاه خوارج درباره انجام دهنده کبیره با توجه به عقاید و پیش فرضهای دیگری بود که خوارج برای خود ساخته بودند مانند: تعریف
ایمان وکفر.
معتزله و خوارج ایمان را مجموعه اقرار به زبان و اعتقاد قلبی و انجام تکلیفها میدانستند
وبه همین جهت انجام دهنده کبیره را به جهت مخالفت با دستورهای الهی مؤمن نمیدانستند وچون نقطه مقابل ایمان را کفر میشمردند انجام دهنده کبیره را کافر میخوانند.
مبحث حدوث و قدم قرآن ازمباحث پر جنجالی است که پس از بحث در کلام خداوند مطرح میگردید. گروهی معتقد به قدیم بودن
قرآن شدند و گروهی مانند
معتزله حدوث قرآن را باور داشتند وآن را
تبلیغ میکردند وخوارج نیز آن چنان که اشعری میگوید: همگی معتقد به حدوث قرآن بودند.
عقیده خوارج در زمینه دیدن خداوند بسیار نزدیک با عقاید معتزله است چنانکه دیدگاه حدوث قرآن تعریف ایمان و کفر خلود گناهکار و… با عقاید معتزله همگون است. آنان همسان معتزله به ظاهر برخی از آیات که
دلالت بر دیدن خدا دارد متعبد نمیشدند!
آنان برخلاف
مجسمه و
مشبهه و گروهی از
اهل سنت معتقد به دیدن خداوند در دنیا و
آخرت یا درآخرت تنها نبودند واز برخی آیات قرآن در تفسیر آیات دیگر قرآن استفاده میکردند. ازآیه شریفه (لاتدرکه الابصار وهو یدرک الابصار)
و آیه (قال ربّ ارنی انظر الیک قال لن ترانی)
سود میبردند و آیات دیگری را که به ظاهر دلالت بر دیدن خدا داشتند تفسیر میکردند و در
حقیقت برخلاف ظاهر برخی از
آیات رفتار میکردند.
رویارویی خوارج با شخصیتهای دینی و متهم ساختن ایشان به کفر و فسق سبب شد تا آنان در اعتماد به
روایات ایشان گرفتار ناباوری شوند و بدین گونه منابع دریافت حدیث آنان بسیار محدود شود و در تفسیر آیات الاحکام با کمبود منابع شناخت روبه رو شوند وبه آرای شخصی وفهم مخدوش خود اتّکا کنند! براین اساس آرای فقهی آنان بسیار شگفت انگیز و ناسازگار با سنّت پیامبر است.
(السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما)
دست مرد و زن دزد را جدا کنید.
خوارج از آیه شریفه سه
حکم فقهی درباره سرقت برداشت میکنند:
۱. بریدن دست دزد از شانه زیرا ید در لغت اسم است برای تمام عضو از شانه تا سرانگشتان.
۲. دست دزد بریده میشود گرچه او از مکان دربستهای (حرز) برنداشته باشد؛ زیرا آیه
اطلاق دارد و مطلقاً حکم به بریدن دست میکند چه از مکان دربستهای بدزدد چه از غیر دربسته.
۳. دست دزد باید بریده شود هر چند اموالی که دزیده بسیار کم باشد؛ زیرا اطلاق آیه دلالت دارد.
این درحالی است که روایات و
اجماع دلالت دارد که دست سارق نباید از شانه بریده شود و مال دزدیده شده باید مقدار معینی باشد و قرار داشتن مال دزدیده در مکان نگهداری شده (حرز) شرط اجرای حکم است.
نافع بن
ازرق رئیس فرقه
ازارقه معتقد به جایزنبودن
تقیّه بود وبه آیات زیر استدلال میکرد:
(الم ترالی الذین قیل لهم کفّوا ایدیکم واقیموا الصّلاة وآتوا الزّکاة فلماکتب علیهم القتال اذا فریق منه یخشون النّاس کخشیة اللّه او اشدّ خشیة)
آیا ندیدی کسانی را که (در
مکّه ) به آنان گفته شد اکنون دست از جهاد بردارید ونماز را برپا کنید و
زکات بپردازید (ولی آنان ازاین دستور ناراحت بودند) ولی هنگامی که (درمدینه) فرمان
جهاد به آنان داده شد جمعی ازآنان ازمردم میترسیدند همان گونه که ازخدا میترسند بلکه بیش تر.
(فسوف یاتی اللّه بقوم یحبّهم و یحبّونه اذلّة علی المؤمنین اعزّة علی الکافرین یجاهدون فی سبیل اللّه ولایخافون لومة لائم)
به زودی خداوند گروهی را میآورد که آنان را دوست دارد وآنان او را دوست دارند در برابر مؤمنان فروتن و دربرابر کافران سرسخت و نیرومندند. آنان در راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش هیچ ملامت گری هراسی ندارند.
درنظر
نافع بن ازرق تقیه نتیجه ترس از غیر خدا و بیم از ملامت مردم است ودراین آیات خداوند خواسته است تا از غیر از او نه ترسی باشد ونه بیمی پس مجالی برای تقیّه باقی نمیماند. ولی
حقیقت این است که در اصل تقیّه مورد وکاربرد و فلسفه اش این امور نیست وآیات دلالتی بر ممنوع بودن
تقیّه ندارد.
وگویا به همین جهت بود که نجدة بن عویمر رئیس فرقه
نجدیه از خوارج و گروهی ازخوارج با
نافع بن
ازرق به مخالفت برخاستند وخود فرقه جدیدی به نام (نجدیه) تشکیل دادند و برای جواز تقیه به آیه شریفه استدلال کردند.
(وقال رجل من آل فرعون یکتم ایمانه…)
ومرد مؤمنی از
آل فرعون که ایمان خود را پنهان میداشت گفت
هرچند گروهی از خوارج معتقد به جایز نبودن تقیّه بودند ولی درمقام عمل و مشکلات فراوانی که در پیش روی خود میدیدند گاه تقیه میکردند و چون خویش را گناهکار مییافتند به شورش روی میآوردند.
ابن زیاد گروهی ازخوارج را زندانی ساخت و گفت:
(شما با یکدیگر در زندان بجنگید هر کس دیگری را بکشد او را آزاد میکنم. خوارج نیز چنین کردند و وقتی از زندان رهایی یافتند دیگر خوارج آنان را نکوهش کردند که چرا برادرکشی کردید.
طواف که یکی از زندانیان آزاد شده بود گفت: ناگزیر شدیم و قلبمان بدان راضی نبود.)
این سخن طواف در حقیقت ابراز آیه شریفه (الاّ من اکره و قلبه مطمئنّ بالایمان) است که دلالت بر
جایز بودن تقیّه دارد!
(انّ اللّه یامرکم ان تؤدّوا الامانات الی اهلها)
خداوند به شما یاری میدهد که امانتها را به صاحبانش بدهید!
نافع بن
ازرق و
ازارقه با استدلال به آیه شریفه میگویند:
(ردّ امانت کافران واجب نیست و
امانت دار میتواند اموال امانتی آنان را ملک خود قرار دهد.)
(زیرا با توجه به آیات دیگری که خداوند اموال کافران را
حلال و
غنیمت مسلمانان معرفی کرده است و ریختن خون آنان را جایز دانسته است استفاده میشود که مراد از (اهلها) کافران نیستند.)
بهترین دلیل خطای
ازارقه در فهم و
تفسیر آیه سبب نزول آیه است؛ زیرا در سبب نزول آیه آمده:
(وقتی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم با پیروزی کامل وارد شهر
مکه گردید کلید
کعبه را از عثمان بن طلحه گرفت تا درون خانه کعبه را از بتها پاک کند. عباس عموی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم پس از انجام آن مقصود از پیامبر خواست کلید را به او واگذارد تا او کلید دار کعبه باشد ولی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم تقاضای او را نپذیرفت و کلید را به عثمان بن طلحه بازگرداند.)
خوارج معتقد به واجب بودن بدون قید و شرط
امر به معروف ونهی ازمنکر بودند و تا آن جا که در توان داشتند دراجرای این حکم الهی کوشیدند وگاه ازجان خود دراین راه مایه گذاشتند.
زمانی که
ابن زیاد در سال ۵۸ هـ. ق برای تماشای اسب سواری به خارج از شهر رفت ودر جایگاه خود نشست عروة بن ادیه برادر ابوبلال مرداس خارجی پیش آمد وبه انذار
ابن زیاد پرداخت و ازآن میان آیاتی را قراءت کرد و سپس به دستور
ابن زیاد کشته شد. آن آیهها از این قرارند:
(وما اسئلکم علیه من اجر ان اجری الاّ علی ربّ العالمین.
اتبنون بکلّ ریع آیة تعبثون. و تتّخذون مصانع لعلّکم تخلدون. واذا بطشتم بطشتم جبارین)
من در برابر این دعوت هیچ اجر و پاداشی از شما نمیطلبم. اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است. آیا شما برهر مکان بلندی بنایی از روی هوا و هوس میسازید و قصرها و قلعههای زیبا و محکم بنا میکنید شاید در دنیا جاودانه بمانید وهنگامی که کسی را مجازات میکنید همچون جباران کیفر میدهید.
خوارج در مساله
جهاد معقتد به واجب بودن جهاد برای عمل به
کتاب خدا و
سنت پیامبر بودند و درتبلیغ وجمع آوری نیرو برای جهاد گاه از ترساندن مردم نیز سود میبردند. ابوحمزه یکی از سران خوارج در سخنرانی خود در مدینه انگیزه
قیام و شورش خود را چنین بازگو میکند:
(ما چون دیدیم روشنیهای حق خاموش شده ونشانههای عدل از بین رفته است و کسانی که برای زنده کردن
عدل و
ظلم قیام میکنند کشته میشوند به درخواست عبداللّه بن یحیی لبیّک گفتیم وهرکس به دعوت عبداللّه لبیّک نگوید از عذاب خداوند در امان نخواهد بود.)
برای تایید سخن خود به آیه شریفه زیر استدلال میکند:
(ومن لایجب داعی اللّه فلیس بمعجز فی الارض)
وهرکس به دعوت کننده الهی پاسخ نگوید هرگز نمیتواند از چنگال عذاب الهی در زمین فرار کند.
از این رو
نافع بن
ازرق کسانی را که به یاری ایشان نمیشتافتند و از شرکت در جهاد خودداری میکردند هرچند پیر و مریض بودند کافر میخواند و معتقد بود معذوران زمان او مثل معذوران در زمان پیامبر نیستند؛ زیرا معذوران زمان
پیامبر در مکه بودند وراهی برای فرار از آن جا وشرکت در جهاد و یا پیوستن به دیگر مسلمانان نداشتند.
در لابه لای کتابهای تاریخی و تراجم ادبی با افرادی بر میخوریم که از دار و دسته
خوارج به شمار میرفتهاند و در زمینه قرآن نوشته داشتهاند.
معمر بن المثنی اللغوی البصری (۱۱۲-۲۱۱ هـ. ق) که در حدود دویست کتاب یا رساله ازخود باقی گذارد ازآن جمله (غریب القرآن) (مجاز القرآن) (معانی القرآن).
جاحظ مینویسد:
(ابوعبیده معمربن المثنی از فرقه حضریه خوارج بوده وهیچ یک از خوارج را عالم تر از او ندیدم.)
عکرمة بن عبداللّه از شاگردان
ابن عباس مفسر بزرگ قرآن بود.
جبیر بن غالب از فقهای برجسته خوارج بود. او که ابوفراس کنیه داشت در
فقه و شاعری و خطابه متبحر بود وکتابهایی از خود بر جای گذارده مانند: (احکام القرآن) و (المختصر فی الفقه) و (کتاب السنن و الاحکام) و…
واز دیگر شخصیتهای خوارج ابوبکر بروعی نویسنده کتاب (الناسخ والمنسوخ فی القرآن) است که
ابن ندیم در سال ۳۴۰ هجری با او دیدار داشته است.
خوارج با توجه به عقاید خاص خود ناگزیر بودند به قرآن توجه ویژهای داشته باشند وهمین امر سبب شده بود آنها برای فهم
آیات قرآن از دیگران نیز استفاده کنند. فردی ازخوارج که در فهم آیه شریفه: (وجوه یومئذ ناضرة. الی ربّها ناظرة …)
ناتوان شده بود نزد
امام باقر علیهالسّلام آمد و پرسید:
(چه چیز را عبادت میکنی؟
امام علیهالسّلام فرمود: خدا را.
خارجی گفت: آیا او را میبینی؟
امام علیهالسّلام پاسخ داد: چشمها توان دیدن خدا را ندارند ولی قلبها به حقایق ایمان او را میبینند. خداوند به قیاس شناخته نمیشود و به حواس درک نمیگردد وبه بشر شباهت ندارد توصیف شده به آیات و شناخته شده به نشانه هاست.)
وبا وجود عالمان ومفسرانی بزرگ درمیان خوارج و عنایت و علاقه بسیاری که آنان ازخود در
تفسیر قرآن نشان دادهاند و برای اثبات تنها (کفر مرتکب کبیره) به ۲۵ آیه قرآن استدلال کردهاند اثری از تفسیرهای آنان و نامهای درخور توجهی از تفسیرهای ایشان در دست نیست واین میتواند به یکی از انگیزههای زیر باشد:
۱. خوارج مانند برخی از فرقههای اسلامی (
اسماعیلیان ) کتابهای خود را در نهان نگهداری میکردند.
ابن ندیم مینویسد:
(سران خوارج بسیارند وهمه صاحب تالیف نمیباشند وممکن است کسانی را که ما صاحب تالیف ندانیم کتابی داشته باشند که به دست ما نرسیده است؛ زیرا کتابهای آنان درخفا نگهداری میشود.)
۲. دشمنی دیگر فرق اسلامی با خوارج سبب شده است تا آنچه ازخوارج به دست میآمد در حفظ آن نمیکوشیدند بلکه آن را نابود میکردند. چه این که
اهل سنت معتقد بودند که خوارج ازآن جهت که به
صحابه دشنام میدهند کافرند.
وجاحظ میگوید:
(فقیهی را نمییابی که کشتن خوارج را جایز نداند.)
(و مسلمانان خوارج را سگهای
آتش میدانند.)
۳. یکی دیگر از انگیزهها نقل وانتقالات گستردهای بود که خوارج انجام میدادند. آنان گاه از
عراق به آفریقا
هجرت میکردند و درآن جا به شورش برمی خاستند وگاه به ایران و قسمتهای
سیستان و
کرمان و سواحل
خلیج فارس وگاه به جهت فشار و شکست ناچار میشدند به سواحل جنوبی خلیج فارس فرار کنند ودراین زندگی بی ثبات آثار فرهنگی و علمی آنان آسیب میدید.
۴. این احتمال نیز وجود دارد که نسخههایی ازتفاسیر خوارج درکتابخانه اسکندریه و سایر کتابخانهها مشهور وجود داشته که براثر آتش سوزیها به کلی از بین رفته است.
پژوهشهای قرآنی، شماره ۹ و ۱۰، برگرفته از مقاله«خوارج و قرآن».