حسرت باغدار متکبر (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
غرور ، خودبینی، شرک و خدافراموشی باغدار متکبر، سبب
حسرت او شد.
قرآن کریم حسرت باغدار متکبر، به سبب از دست رفتن محصولات باغش را چنین وصف می فرماید: «واضرب لهم مثلا رجلین جعلنا لاحدهما جنتین من اعنـب وحففنـهما بنخل وجعلنا بینهما زرعـا• وکان له ثمر فقال لصـحبه وهو یحاوره انا اکثر منک مالا واعز نفرا• واحیط بثمره فاصبح یقلب کفیه علی ما انفق فیها وهی خاویة علی عروشها ویقول یــلیتنی لم اشرک بربی احدا» برای آنها مثالی بیان کن،
داستان آن دو مرد را که برای یکی از آنها دو
باغ از انواع انگورها قرار دادیم، و در گرداگرد آن درختان نخل و در میان این دو زراعت پربرکت• صاحب این
باغ درآمد قابل ملاحظهای داشت به همین جهت به دوستش در حالی که به گفتگو برخاسته بود چنین گفت من از نظر ثروت از تو برترم، و نفراتم نیرومندتر است! • (به هر حال
عذاب خدا فرا رسید) و تمام میوههای آن نابود شد، او مرتبا دستهای خود را - بخاطر هزینه هائی که در آن صرف کرده بود - بهم میمالید، در حالی که تمام
باغ بر پایهها فرو ریخته بود، و میگفت ایکاش کسی را شریک پروردگارم قرار نداده بودم!
غرور ، خودبینی، شرک و خدافراموشی باغدار متکبر، سبب
حسرت او شد: «واضرب لهم مثلا رجلین جعلنا لاحدهما جنتین من اعنـب وحففنـهما بنخل وجعلنا بینهما زرعـا• وکان له ثمر فقال لصـحبه وهو یحاوره انا اکثر منک مالا واعز نفرا• ودخل جنته وهو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبید هـذه ابدا• وما اظن الساعة قائمة ولـئن رددت الی ربی لاجدن خیرا منها منقلبـا• قال له صاحبه... • لـکنا هو الله ربی ولا اشرک بربی احدا• ولولا اذ دخلت جنتک قلت ما شاء الله لا قوة الا بالله... • واحیط بثمره فاصبح یقلب کفیه علی ما انفق فیها وهی خاویة علی عروشها ویقول یــلیتنی لم اشرک بربی احدا»برای آنها مثالی بیان کن، داستان آن دو مرد را که برای یکی از آنها دو
باغ از انواع انگورها قرار دادیم، و در گرداگرد آن درختان
نخل و در میان این دو زراعت پر
برکت •و در حالی که به خود ستم میکرد در باغش گام نهاد و گفت من گمان نمیکنم هرگز این
باغ فانی و نابود شود• و باور نمیکنم
قیامت برپا گردد و اگر به سوی پروردگارم بازگردم (و قیامتی در کار باشد) جایگاهی بهتر از اینجا خواهم یافت! • دوست (با
ایمان ) ش در حالی که با او به گفتگو پرداخته بود گفت: آیا به خدائی که تو را از خاک و سپس از
نطفه آفرید، و بعد از آن تو را مرد کاملی قرار داد کافر شدی؟! • ولی من کسی هستم که «الله» پروردگار من است، و هیچکس را شریک پروردگارم قرار نمیدهم• تو چرا هنگامی که وارد باغت شدی نگفتی این نعمتی است که
خدا خواسته؟ قوت (و نیروئی) جز از ناحیه خدا نیست، اما اگر میبینی من از نظر مال و فرزند از تو کمترم (مطلب مهمی نیست)• صاحب این
باغ درآمد قابل ملاحظهای داشت به همین جهت به دوستش در حالی که به گفتگو برخاسته بود چنین گفت من از نظر ثروت از تو برترم، و نفراتم نیرومندتر است! • (به هر حال عذاب خدا فرا رسید) و تمام میوههای آن نابود شد، او مرتبا دستهای خود را - بخاطر هزینه هائی که در آن صرف کرده بود - بهم میمالید، در حالی که تمام
باغ بر پایهها فرو ریخته بود، و میگفت ایکاش کسی را شریک پروردگارم قرار نداده بودم!
برای این مردمی که فرورفته در
زینت حیات دنیا شدهاند، و از
ذکر خدا روی گردان گشتهاند مثلی بزن تا برایشان روشن گردد که دل جز به سرای خالی از حقیقت ندادهاند، وآنچه که بدان فریفته شدهاند خیالی بیش نیست و واقعیتی ندارد.
آیات مورد بحث با
اشاره به سرگذشت دو دوست یا دو برادر که هر کدام الگوئی برای یـکـی ازایـن دو گـروه بـوده انـد طـرز تـفـکـر و گفتار و کردار و موضع این دو گروه را مشخص میکند. نـخـسـت مـی گـویـد: ای پـیـامـبـر داسـتـان آن دو مـرد را، بـه عـنـوان
ضرب المثل ، بـرای آنـها بازگو کن که برای یکی از آنها، دو
باغ از انواع انگورها قرار داده بودیم، و در گرداگرد آن، درختان نخل سر به آسمان کشیده بود، و در میان این دو
باغ زمین
زراعت پر برکتی وجود داشت.
باغ و مزرعهای که همه چیزش جور بود، هم
انگور و
خرما داشت و هم
گندم و حبوبات دیگر، مزرعهای کامل و خودکفا. از هـمـه مـهـمـتـر
آب کـه مایه حیات همه چیز مخصوصا
باغ و زراعت است، به حد کافی در دسـتـرس آنـهـا بـودولی از آنـجـا کـه دنـیا به کام او میگشت و
انسان کم ظرفیت و فاقد شخصیت هنگامی که هـمـه چـیز بر وفق مراد او بشود غرور او را میگیرد، و طغیان و سرکشی آغاز میکند که نـخـسـتـیـن مرحله اش مرحله برتری جوئی و
استکبار بر دیگران است.
صاحب این دو
باغ به دوستش رو کرد و در گفتگوئی با او چنین گفت : من از نظر ثروت از تو برترم، و آبـرو و شـخـصـیـت و عـزتـم بـیـشـتـر و نـفـراتـم فـزونـتـر اسـت. بـنـابـرایـن هـم نـیـروی انـسـانـی فـراوان در
اختیار دارم، و هـم مـال و ثـروت هنگفت، و هم نفوذ و موقعیت اجتماعی، تو در برابر من چه میگوئی؟ و چه حرف حساب داری؟!
کـم کـم این افکار - همانگونه که معمولی است - در او اوج گرفت، و به جائی رسید که
دنیا را جاودان و مال و ثروت و حشمتش را ابدی پنداشت، مغرورانه در حـالی کـه در واقـع بـه خـودش سـتـم مـی کـرد در باغش گام نهاد، (نگاهی به درختان سرسبز که شاخه هایش از سنگینی میوه خم شده بود، و خوشههای پردانهای که به هر طرف مایل گشته بود انداخت، و به زمزمه نهری که میغرید و پیش میرفت و درختان را مـشـروب مـی کـرد گـوش فـرا داد، و از روی غـفـلت و بی خبری) گفت : من باور نمیکنم هـرگـز فـنـا و نـیـسـتـی دامـن
بـاغ مـرا بـگـیـرد!
باز هم از این فراتر رفت، و از آنجا که جاودانی بودن این جهان با
قیام رستاخیز تضاد دارد بـه فـکـر
انکار قـیـامـت افـتـاد و گـفت من هرگز باور نمیکنم که قیامتی در کار باشد. اینها سخنانی است که گروهی برای دلخوش کردن خود به هم بافتهاند. سـپـس اضـافـه کـرد گـیـرم کـه قـیـامتی در کار باشد، من با اینهمه شخصیت و مقام اگـر بـه سـراغ پروردگارم بروم مسلما جایگاهی بهتر از این خواهم یافت. او درایـن خـیـالات خام غوطه ور بود و هر زمان سخنان نامربوط تازهای بر نامربوطهای گـذشـتـه میافزود که رفیق با ایمانش به سخن درآمد .
دوست مؤمنش که تا آن موقع دم فرو بسته بود و به سخنان این مرد سبک مغز گوش فرا میداد تا هـر چـه در درون دارد برون ریزد، سپس یکجا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد و به او گفت آیـا کـافـر شـدی بـه خدائی که تو را از
خاک آفرید و سپس از نطفه و بعد از آن تو را مـرد کـاملی قرار داد. سـرانـجام گفتگوی این دو نفر پایان گرفت بی آنکه مرد موحد توانسته باشد در اعماق جان آن ثروتمند مغرور و بی ایمان نفوذ کند، و با همین روحیه و طرز فکر به خانه خود بازگشت.
غافل از اینکه فرمان الهی دائر به نابودی
باغها و زراعتهای سرسبزش صادر شده است، و بـایـد
کیفر غرور و شرک خود را در همین جهان ببیند و سرنوشتش درس عبرتی برای دیگران شود. شـایـد در هـمـان لحـظـه کـه پـرده هـای سیاه
شب همه جا را فرا گرفته بود، عذاب الهی نازل شد، به صورت صاعقهای مرگبار، و یا طوفانی کوبنده و وحشتناک، و یا زلزلهای ویـرانـگـر و هـول انـگـیـز، هـر چـه بود در لحظاتی کوتاه این باغهای پرطراوت، و درخـتـان سر به فلک کشیده، و زراعت به ثمر نشسته را در هم کوبید و ویران کرد.
صبحگاهان که صاحب
باغ با یک سلسله رؤیاها به منظور سرکشی و بهره گیری از محصولات
باغ به سوی آن حرکت کرد، همین که نزدیک شد با منظره وحشتناکی روبرو گشت، آنچنان که دهانش از تعجب بازماند، و چشمانش بیفروغ شد و از حرکت ایستاد. نمیدانست این صحنه را در خواب میبیند یا بیداری؟! درختان همه بـر خـاک فـرو غـلطـیـده بـودنـد، زراعـتها زیر و رو شده بودند، و کمتر اثری از
حیات و زندگی در آنجا به چشم میخورد. گـوئی در آنجا هرگز
باغ خرم و زمینهای سرسبزی وجود نداشته، و نالههای غم انگیز جغدها در ویرانه هایش طنین انداز بوده است، قلبش به طپش افتاد، رنگ از چهره اش پرید، آب در دهـانـش خـشـکـیـد، و آنـچـه از
کبر و غـرور بـر دل و مغز او سنگینی میکرد یکباره فرو ریخت!
گوئی از یک خواب عمیق و طولانی بیدار شده است، او مرتبا دستها را به هم میمالید و در فـکـر هـزیـنههای سنگینی بود که در یک عمر از هر طرف فراهم نموده و در آن خرج کـرده بـود، در حـالی که همه بر باد رفته و بر پایهها فرو ریخته بود. درسـت درایـن هـنـگـام بـود کـه از گـفـتـه هـا و انـدیـشـه هـای پـوچ و
باطل خود پشیمان گشت و میگفتای کاش احدی را شریک پروردگارم نمیدانستم، وای کـاش هـرگـز راه شـرک را نـمـی پـوئیـدم.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۱۰، ص۵۶۸، برگرفته از مقاله «حسرت باغدار متکبر».