در مباحث منطق، سه کاربرد برای اصطلاح «حدّ» شمرده شده است: ۱. در باب ایساغوجی؛ به معنای معرّفِ مشتمل بر ذاتیات ماهیت است. ۲. در باب برهان؛ به معنای مفردات تشکیلدهنده مقدمات برهان که شامل حد اصغر، حد اوسط و حد اکبر است. ۳. در باب برهان؛ به معنای خصوصِ اوسط که علت ذاتی است.
مُعرِّف به لحاظ نوع تالیف به «حدّ» و «رسم» تقسیم میشود. حدّ (در باب ایساغوجی)، معرِّف یا تعریفی است که از ذاتیات یک شیء فراهم آمده باشد؛ مانند تعریف انسان به حیوان ناطق؛ به دیگر سخن، حد، نوعی معرِّف است که یا باعث تصور تمام ذاتیات شیء و شناسایی حقیقتِ ماهیت مجهول (حد تام) و یا دستکم سبب شناسایی برخی ذاتیات آن میشود (حد ناقص)، و آن چیزی که برای آن، حد آورده میشود «محدود» نام دارد.
حدّ جز در ماهیات و ذوات مرکبه (دارای جنس و فصل) راه ندارد و اما ذوات و اشیای بسیط و غیر مرکب، تنها از طریق ذکر لوازم و آثار آنها قابل تعریفاند. ذات ماهیت مرکب، جز از راه شناختن اجزای مفهومی و ماهیتی (ذاتیات) آن شناخته نمیشود و اجزای مفهومی یا ذاتیات، اجناس و فصولیاند که ماهیت مجهول از آنها تالیف یافته است. بنابراین تشکیل حد ممکن نیست، مگر اینکه از راه تحلیل ذهنی، اجزا و مقومات مفهومی ماهیت را گرد آورند و جملهای فراهم کنند که اجناس و فصول ماهیت به تمامی (یا برخی) در آن ذکر شده باشد.
حد در صورتی که تام باشد اشتراکات و امتیازات داخلی و ذاتی مجهول را بیان میکند. از تشکیل حد، دو نتیجه به دست میآید: ۱. تصور تفصیلی ذات و آگاهی از اجزای مشترک و مختصِ داخل در ذات شیء؛ ۲. تشخیص افراد و مصادیق آن ماهیت از افراد و مصادیق ماهیات دیگر، از طریق تصور مشارکات و ممیزات ذات.
بیشتر منطقیان رعایت ترتیب بین اجزای حد را شرط دانسته و معتقدند جزء اعم باید قبل از جزءاخص آورده شود، ولی برخی ترتیب را شرط ندانستهاند. کسانی که ترتیب را شرط میدانند استدلال میکنند که تصور و معرفت اجزا، باید مطابق وضع طبیعت باشد و چون جزء عام بسیطتر است طبعاً بر خاص، تقدم جوهری دارد و در صورتی که ترتیب رعایت نشود اجزا به طور صحیح تصور نمیشوند و تعریف حدی نخواهد بود، بلکه تعریف رسمی خواهد بود.