حجیت قرآن و عترت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
وجود
سنت به معنای گفتار و رفتار پیامبران و همراهان (اصحاب،
حواریان) ایشان در کنار متون مقدس (
کتب آسمانی)، اختصاص به
اسلام ندارد. و در این مقاله به بررسی دلایل
حجیت قرآن و
عترت پرداخته میشود.
وجود
سنت به معنای گفتار و رفتار پیامبران و همراهان (اصحاب،
حواریان) ایشان در کنار متون مقدس (
کتب آسمانی)، اختصاص به
اسلام ندارد.
یهودیان و
مسیحیان، به تمام آنچه که حاوی سنت و سیره
موسی و
عیسی (علیهما السلام) است، به دیده قداست مینگرند و آنها را همپای کتاب مقدس، محترم میشمارند. جان هیک مینویسد: شورای ترنت (مربوط به کلیسای کاتولیک) اعلام نمود که این شورا با همان
اخلاص و احترامی که تمام کتابهای عهد قدیم و جدید را میپذیرد و حرمت مینهد، همین طور، سنتی را که به ایمان و اخلاقیات مبتنی است و به عنوان امری که شفاها از عیسی
مسیح دریافت گردیده یا الهام بخش آنها روح القدس بوده و همیشه در کلیسای کاتولیک محفوظ است، میپذیرد و تقدیس میکند.
از این عبارت، چهار نکته قابل استفاده است:
الف) متن مقدس (عهد قدیم و جدید)، کلام خداوند است؛ در حالی که سنت حکایت شده، منقول از عیسی (علیهالسّلام) است.
ب) متن مقدس، از مقوله نوشتار است. لذا از آن به «کتاب» (به معنای مکتوب) یاد شده است؛ در حالی که سنت عیسی (علیهالسّلام) ، از مقوله گفتار (شفاهی) است.
ج) سنت حکایت شده از عیسی مسیح (علیهالسّلام)، همچون
کتاب مقدس، از قداست کامل برخوردار است.
د) این سنت، یا به سبب انتسابش به پیامبر آسمانی (حضرت عیسی) که به معنای حکایتگری گفتار پیامبران از خواست و
مشیت الهی است، و یا به علت ارتباطش با
آسمان، به وساطت
روح القدس(
فرشته وحی)، مقدس انگاشته شده و قابلیت تمسک و عمل بدان را یافته است.
این ویژگیها تا حد زیادی با آنچه ما از سنت در اسلام اراده میکنیم، برابر است. ظفرالاسلام خان از نویسنده «دائرة المعارف عمومی
یهود» نقل میکند: برتری تلمود، به عنوان منبع قانون شفاهی، نزد یهود سنت گرا (پاک دینان)، امری آسمانی (الهی) محسوب میشود و این جاست که (تعالیم) تلمود، الزامی، ثابت و لایتغیر میگردد.
تلمود از نظر یهود، منبعی است کهن که به ادعای حکمای یهود، به عنوان سنت شفاهی به موسی (علیهالسّلام) منسوب است. از این رو به آن، همچون
تورات، با دیده قداست مینگرند.
با این حال، باید توجه داشت که مفهوم سنت در حوزه معرفت دینی اسلام، با آنچه در میان یهود و
نصارا مطرح است، تفاوتهایی دارد؛ از جمله آن که سنت در اسلام، از گفتار شفاهی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فراتر رفته و تا مرز رفتار (فعل) و امضا (تقریر) نیز توسعه مییابد؛ در حالی که سنت از نگاه اندیشمندان یهود و نصارا، در سنت شفاهی (قول)، متمرکز است. ضرورت توجه به سنت و مقدس شمردن آن در میان ادیان آسمانی مذکور، از ناکافی بودن متن مقدس در پاسخگویی به نیازهای روز ناشی شده است. متن مقدس به سبب محدود بودن در تنگنای زمان و نیز تمرکز بر ارائه کلیات و قوانین اساسی، از پرداختن به جزئیات
شریعت و نیازهای روز، ناکارآمد تجلی نموده است. دکتر ژوزف بارکلی مینویسد: (هر دو فرقه (سنت گرایان و آزادی خواهان یهود) در این که قانون شفاهی از جمود و خشکی قانون مدون (تورات) جلوگیری نمود، اتفاق نظر دارند؛ زیرا قانون شفاهی، برای پیروان هر دو آیین، عناصر جدید، آداب قومی و قوانین جدیدی را به قانون مدون افزود).
از این رو، میباید از مجموعهای دیگر که حکایت کننده سنت شفاهی پیامبر و برخی از
حواریان ویژه است، به عنوان سنت، استمداد جست. البته اینان از این که آیا خود متن مقدس به ناکافی بودن خود و نیاز به پیامبر (مبلغ وحی) برای تبیین و تفسیر و بازگویی نکات ناگفته اعتراف نموده است یا نه، سخنی به میان نیاوردهاند. آنچه ما در این مقاله در پی آنیم، بررسی رابطه متقابل قرآن (متن مقدس
مسلمانان) و سنت (شامل سنت
پیامبر اکرم و اهل بیت (علیهمالسّلام) است. آیا اساسا پذیرش قداست سنت در اسلام، به معنای ناکافی بودن
قرآن است؟ یا آن که اعلان کننده این نکته است که قرآن از دسترس بشر خارج است و برای دستیابی به شریعت الهی، تنها راه، سنت است؟ یا آن که اساسا میباید به بسندگی قرآن در پاسخگویی به نیازها معترف بود و به سنت از منظر تشریفات نگریست؟ اینها مطالبی است که باید مورد مداقه قرار گیرد.
پیش از پرداختن به دیدگاهها در این مسئله، یادآوری چند نکته مقدماتی، ضروری است: سنت چیست؟
سنت در لغت به معنای شیوه، سیره و طریقه است که به طور یکسان بر شیوه درست و نادرست اطلاق میگردد. سنت در روایت معروف: «من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة...»
و نیز در
آیه شریفه: «سنة الله فی الذین خلوا من قبل و لن تجد لسنة الله تبدیلا»
به همین معنای لغوی آمده است؛ اما در اصطلاح به «قول، فعل و تقریر پیامبر اسلام (ائمه، اصحاب)» اطلاق میشود.
برخی سنت را مرادف با حدیث میدانند؛
اما
صبحی صالح معتقد است که سنت، در اصل مساوی با حدیث نیست؛ چه، سنت با توجه به معنای لغوی، بر طریقه دینیای که پیامبر اکرم در سیره خویش در پیش داشته، اطلاق میگردد؛ در حالی که حدیث به طور عام، قول و فعل نبی اکرم را شامل میشود.
با این بیان، نسبت بین سنت و حدیث، عموم مطلق است و حدیث، عام خواهد بود. عمومیت حدیث در مقایسه با سنت، با در نظر گرفتن معنای لغوی سنت، صحیح مینماید؛ اما با توجه به این که دامنه سنت مصطلح، از طریقه عملی فراتر میرود، امری نادرست است؛ بلکه میباید سنت را اعم از حدیث دانست. در این که سنت در مرتبه نخستین به قول و فعل و تقریر پیامبر اکرم ناظر است، بین فریقین اختلافی نیست؛ اما در این که دامنه آن پس از ایشان تا به کجاست، اختلاف فاحشی وجود دارد.
برخی اندیشمندان
اهل تسنن، سنت حکایت شده از خلفای راشدین را
حجت میدانند. مستند ایشان، روایتی است که به پیامبر اکرم نسبت داده شده است که فرمود: بر شما باد سنت من و سنت
خلفای راشدین؛ همانان که هدایت یافتهاند. بر این سنت، پای فشرید.
برخی دیگر، با پیمودن راه افراط، با التزام به عدالت جمیع صحابیان، سنت ایشان را همپای سنت پیامبر اکرم، حجت میدانند و به عنوان منبع شریعت میشناسند. ایشان به روایاتی همچون: «اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم»
چنگ زدهاند. در مقابل، دانشوران شیعه با مردود دانستن این روایات (از نظر سند و دلالت) و تمسک به شواهد تاریخی که بر نفی
عدالت جمعی از اصحاب تاکید دارد، بر این نظریه خط بطلان کشیدهاند و در برابر، با استناد به ادله قرآنی (نظیر آیه تطهیر) و روایات نبوی (نظیر
حدیث ثقلین)،
عصمت و همپایی اهل بیت (علیهمالسّلام) را با قرآن ثابت نمودهاند و
سنت حکایت شده از ایشان را حجت دانستهاند.
گفتیم که سنت قولی، مجموعه گفتارهایی است که از معصومان (علیهمالسّلام) به مناسبتهای مختلف برای تشریح مبانی دینی یا پاسخگویی به سؤالات شرعی، صادر شده است؛ گفتاری که برخی از حاضران در جلسه، آنها را حفظ یا ثبت کردهاند و بعدها گردآورندگان جوامع روایی کوچک و بزرگ، به ما منتقل نمودهاند. از این رو، آنچه در مکتوبات فعلی در دست است، حاکی سنت است نه خود سنت.
بدین سبب است که سنت به میزان درجه حکایت کنندگی از سنت واقعی، به انواع مختلف از جمله:
متواتر،
مستفیض، مشهور،
واحد، صحیح و ضعیف، تقسیم میگردد. بی تردید، سنت قولی، بیشترین سهم را در تبیین مقاصد الهی در مقایسه با سنت فعلی و تقریری داشته است. سنت فعلی به مجموعه افعالی که از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صادر شده است، اطلاق میگردد و از مصادیق بارز آن، کیفیت اقامه نماز و حج است که رسول اکرم با فرمان: «صلوا کما رایتمونی اصلی»
و «خذوا عنی مناسککم»
بر فراگیری آن دو به استناد نحوه عمل ایشان (فعل)، تاکید نموده است. برخی معتقدند که افعال پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در صورتی سنت محسوب میگردد که به قصد تشریع انجام گرفته باشد؛
در غیر این صورت، سنت نبوده، حجیت نخواهد داشت. این ادعا از آن جا ناشی شده که بخشی از افعال رسول اکرم، ناشی از سرشت و طبع بشری و منطبق بر عادات جاری
عرب معاصر ایشان قلمداد شده است و از این رو، ارتباطی با حیثیت رسالت و ارتباط ایشان با آسمان (که پیش درآمد اعتبار سنت است)، نداشته است.
این ادعا صحیح به نظر نمیرسد؛ زیرا از عموم آیات «ما آتیکم الرسول فخذوه»
و «ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی»
و «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة»
به دست میآید که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، به تمام و
کمال بر کرسی تشریع و قانونگذاری نشسته و تمام منش و گفتار و سکوت و امضای ایشان با این نگاه صادر میشده است. ما منکر سرشت بشری پیامبر اکرم نیستیم؛ اما این امر، مستلزم آن نیست که بخشی از منش و شیوه عملی ایشان را از قلمرو قانونگذاری خارج سازیم. چنین نبوده است که پیامبر اکرم، آداب اجتماعی عرب و طرز لباس پوشیدن و خوردن و آداب معاشرت و نشست و برخاست و... ایشان را تنها بر اساس آن که خود، بشری است عادی گردن نهد؛ چرا که به نیکی میدانیم بسیاری از همین عادات و آداب، نظیر
شرابخواری، کم توجهی به نظافت فردی و تطیر (فال بد زدن)، مورد نکوهش پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قرار گرفته است. از همین روست که ایشان در هشدار به جمعی که با هدف دوری جستن از
دنیا به گوشه
مسجد پناه برده بودند، فرمود: من بخشی از
شب را بیدارم و در بخش دیگر آن میخوابم؛ یک روز را
روزه میدارم و یک روز
افطار میکنم، و با زنان خود،
همبستر میشوم.
اگر مدعای گفته شده را بپذیریم، کیفیت خواب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، چون برخاسته از طبع بشری است، برای کسی رهنمونی نخواهد داشت؛ در حالی که رسول اکرم از نحوه خواب و بیداری شب خویش، به عنوان سنتی متبع یاد کرده است. به علاوه، اگر طبع بشری و عادات جاری عرب را در افعال پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دارای تاثیر بدانیم، چه منعی خواهد داشت که برخی از گفتارها یا امضاهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را هم ناشی از آن دانسته، از بستر تشریع خارج سازیم (چیزی که التزام بدان، به نفی تدریجی اعتبار سنت میانجامد)؟ مقصود از سنت تقریری، امضای گفتار یا کرداری است که در محضر معصوم انجام گرفته باشد. سویههای سنت با توجه به تقسیم بندی گزارههای دینی به گزارههای: کلامی، اخلاقی و فقهی ـ که در روایت مشهوری از پیامبر اکرم: «العلم ثلاثه: آیة محکمة و سنة عادلة و فریضة قائمة»
منعکس شده ـ در یک نگاه کلی، میتوان مجموعه سنت را به این سه محور تقسیم نمود؛ چرا که بخش عظیمی از روایات، به مباحث مبدا و
معاد و مسائل وابسته به آن پرداخته و قسمت مهمی به امر انسان سازی و تربیت فردی و اجتماعی نظر دارد و بخشی از آن، در پاسخگویی به نیازهای وابسته به حوزه
فقه (رفتار مکلف)، به دست ما رسیده است. یاد آوری این مطلب، بدان جهت است که به گستره عظیم طرح مباحث در روایات، توجه داشته باشیم و بدانیم که در این گستره،
روایات، همپای قرآن کریم عمل کردهاند. بلکه از این طریق در تحلیل نظرگاهها درباره تاثیر سنت در قرآن، قضاوت روشن تری داشته باشیم.
برخی تنها راه احیای حجیت سنت را
قرآن دانستهاند. مقصود ایشان، آیاتی است که به اطاعت از پیامبر اکرم فرمان داده است و سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را عین وحی دانسته، یا بر تمسک به دستورهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پای فشرده است. برخی دیگر،
اجماع مسلمانان بر عمل به سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نیز دلیل اعتبار آن برشمردهاند.
افزون بر دو دلیل پیشین،
سیره عملی دین باوران و نیز دلیل
عقل (به معنای ضرورت وجود و اعتبار سنت به منظور تبیین قرآن و بیان جزئیات
شریعت)، میتواند ما را به حجیت سنت، رهنمون گردد.
باید دانست که اگر تنها راه احیای حجیت سنت تصریحات قرآن باشد، روایات در همه هستی خود، وامدار قرآن خواهند بود و دیگر نخواهند توانست حاکم بر آن و مفسر آن باشند؛ در حالی که با پذیرش ادله سه گانه دیگر برای اثبات حجیت سنت، میتوان به حکومت تفسیری روایات بر قرآن باور داشت. افزون بر تعدد طرق اثبات حجیت روایات، به نظر میرسد ملاک حجیت روایات، همان ملاک حجیت قرآن است. ملاک حجیت قرآن، صدور آن از مصدر ربوبی است که با وساطت
فرشته وحی انجام پذیرفته است. درباره سنت نیز اعتقاد بر این است که سنت، چه با وساطت فرشته وحی و چه با توجه به برخورداری پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از روانی بلند و خداگونه و در نتیجه، مطابقت نگرشهای ایشان با خواست و مشیت الهی باشد، به مصدر ربوبی منتسب است و حجیت خود را از همان آبشخور قرآن، دریافت مینماید؛ با این تفاوت که در قرآن، محتوا و ساختار (معنا و لفظ)، هر دو از طرف خداوند است؛ اما در سنت، لزوما ساختار (لفظ) از خداوند نیست؛ اما معنا و محتوا منسوب به اوست.
بنابراین، حتی با تمسک به روایاتی که در آنها بر عرضه روایات بر قرآن به منظور یقین به درستی یا نادرستی آنها تاکید شده، نمیتوان مدعی شد که سنت، حجیت خود را از قرآن دریافت کرده است. از آنچه گفته آمد، دانسته شد که وجود سنت با همه دامنه اش در کنار قرآن، از ضرورتهای
تاریخ اسلام است و کارکرد آن، همپای قرآن، شرح و نوگستری و تبیین دین در سه بعد: کلام،
اخلاق و فقه است و در ملاک حجیت، وامدار قرآن نیست.
قرآن، خوشبختانه از چنان صلابت و استواری درونی و برونی یی برخوردار است که از نگاه همگان، در آسمانی بودن آن، تردیدی وجود ندارد و تمام فرقههای اسلامی، یکصدا آن را به عنوان اولین و مهمترین منبع فهم دین میشناسند. آنچه که توجه به آن در این زمینه لازم است، ویژگی فراگیر گویی و اختصار، چند معنایی بودن و برون سویی قرآن است. از نمونههای مشهور اختصارگویی در قرآن، چهره پردازی
نماز است. با آن که از اعلام نماز به عنوان
ستون دین و نیز یاد آوری فراوان آن در قرآن (حتی با ذکر نماز پیامبران و امتهای پیشین و...) به ارزش و جایگاه آن پی میبریم، میبینیم که در قرآن، با هالهای از ابهام در تعداد رکعات، ارکان، کیفیت اقامه و... که در اثر اختصارگویی پیدا شده، مواجه هستیم. آنچه از قرآن درباره نماز قابل استفاده است، اوقات پنجگانه آن و احیانا برخورداری آن از
رکوع و
سجود و
قرائت است. (
علامه طباطبایی با ضمیمه کردن چند آیه که در بیشتر آنها از
نماز مغرب یاد شده است، اوقات پنجگانه نماز را از قرآن به دست میدهد.)
امام صادق (علیهالسّلام) در پاسخ به کسی که پرسیده بود: «چرا نام
حضرت علی (علیهالسّلام) در قرآن نیست؟» فرمود: خداوند از نماز یاد کرده است؛ اما تشریح رکعات و چگونگی ادای آن را به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) واگذار نموده است.
آیه شریفه: «ولن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا»
مصداق روشنی برای تعیین فراگیرگویی قرآن است، به گونهای که این آیه با ارائه معیار نفی سلطه کفر بر اسلام، قاعدهای بس کلی و فراشمول را عرضه داشته که
احکام فرعی و جزئی بسیاری از آن، قابل استخراج است.
گستردگی معنایی قرآن به گونهای است که گاه ذیل معنای یک آیه، تا ده وجه گفته شده و مفسران در بسیاری از موارد، به زحمت قادر به ترجیح و گزینش یک وجه میگردند. از همین روست که حضرت امیر (علیهالسّلام) هنگامی که میخواست پسر عمویش عبدالله بن عباس را (که شاگرد حضرت و دین شناسی کارآمد بود) برای گفتگو نزد
معاویه بفرستد، به او چنین توصیه نمود: لاتخاصمهم بالقرآن، فان القرآن حمال ذو وجوه، تقول و یقولون، ولکن حاججهم بالسنة، فانهم لن یجدوا عنها محیصا.
اینکه حضرت درباره استدلال به قرآن میفرماید: «تقول و یقولون»، (یعنی تو (از یک جای آن) دلیلی میآوری و آنها (از جای دیگرش) به تو پاسخ میگویند.)نشانه پهندشت معناییای است که طبع ویژه قرآن است. از این رو، مجاب کردن خصم با استمداد به قرآن، کاری دشوار مینماید. برون سویی، چهارمین ویژگیای است که میتوان برای قرآن برشمرد. مقصود از برون سویی، عدم یاد آوری عمدی بخشی از معارف دینی و واگذاری آن به دین آگاه برونی (پیامبر اسلام و
اهل بیت(علیهمالسّلام) ) است. این مطلب از آیه شریف: «و نزلنا علیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون»
به طور صریح استفاده میشود. بنابراین، چنانچه بخشی از معارف دینی نو که در قرآن یادی از آنها نشده، نظیر برخی از احکام
ارث و
حدود و... در سنت منعکس شده باشد، امری دور از انتظار نیست.
ویژگیهای چهارگانهای که برای قرآن برشمردیم، از ضروریات گریز ناپذیر کتابی چنین جاودانه و جهانی است. از این رو، عین کمال است؛ برای آن که اگر جز این میبود، کاستی به همراه میآورد. با این حال، اذعان به این ویژگیها، نگرش ما را به نقش سنت در بازشناخت
معارف دینی، عمیق تر میسازد. اینک با اشاره به دیدگاههای مختلف درباره رابطه کتاب و سنت، به نقد و بررسی ادله آنها و گزینش نظریه برتر میپردازیم.
رابطه کتاب و سنت و دیدگاههای گوناگون از نوع نگرشی که از صدر اسلام به پدیده سنت و کارکرد آن در کنار قرآن وجود داشته، چهار دیدگاه اساسی را در رابطه کتاب و سنت میتوان به دست آورد که عبارتاند از:
۱) قرآن محوری، ۲) سنت محوری، ۳) قرآن محوری و سنت مداری، ۴) دوگانه محوری. به استناد نظریه نخست (قرآن محوری)، قرآن، نیازی به سنت ندارد و خود، گره گشای تمام مشکلات است. پایه گذار این نظریه، خلیفه دوم است. دیدگاه سنت محوری، درست در نقطه مقابل نظریه نخست است. از آنجا که قرآن آسمانی است، فهم آن تنها برای آسمانیان،
فرشتگان و زمینیان متصل به آسمان (پیامبر اکرم و ائمه اطهار) میسر است. از این رو، قرآن برای ما زمینیان نمیتواند به عنوان منبع شریعت قلمداد شود. بنابراین، آنچه که محور شناخت معارف دینی محسوب میگردد، تنها سنت خواهد بود. این دیدگاه، به اخباریان منسوب است. دیدگاه سوم، قرآن محوری و سنت مداری است که از سوی علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) مطرح شده و بر این اصل استوار است که حجیت روایات، از قرآن سرچشمه گرفته است؛ لذا نمیتواند
حکومت تفسیری بر آن داشته باشد. از طرف دیگر، قرآن، خود را «تبیان کل شیء»
معرفی کرده است. با این حال، چگونه میتوان پذیرفت که از بیان کنندگی خود، غفلت کرده باشد؟
بنابراین، در عین آن که قرآن، محور است، نقش سنت تنها ارائه راه کارهای مراجعه به قرآن است، نه نوگستری معنایی یا حکومت تفسیری. دوگانه محوری، نظریه رایجی است که از طرف مشهور فریقین پذیرفته شده است. براساس این دیدگاه، سنت در عرض قرآن میتواند منبع اجتهاد و استنباط احکام فقهی و نیز ماخذ استخراج نظرگاههای قرآن در گزارههای کلامی، اخلاقی و فقهی باشد. در این دیدگاه، نقش سنت، نقش تکمیلی خواهد بود.
آنچه مورد پذیرش نگارنده است، دیدگاه چهارم است.
به استناد مدارک تاریخی موجود، دیدگاه قرآن محوری در قالب «کفانا کتاب الله»، نخستین بار توسط خلیفه دوم مطرح شده است. او این نظریه را برای اولین بار در کنار بستر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر زبان جاری کرد.
بخاری از
ابن عباس نقل میکند هنگامی که
رسول خدا در حال
احتضار بود، مردانی از جمله
عمر در منزل آن حضرت جمع بودند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «برایم قلم و دوات بیاورید تا مطلبی بنویسیم که به کمک آن، پس از من هرگز گمراه نشوید». عمر مانع شد و گفت: «حسبنا کتاب الله».
اظهار چنین مطلبی در کنار بستر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که از نگرانی در مورد نگارش نام پیشوای آینده مسلمانان ناشی شده، معلوم میسازد که آبشخور آن، ملاحظات سیاسی است، نه مبانی علمی. میزان خسارت ناشی از حاکمیت دیدگاه قرآن محوری را وقتی در مییابیم که بدانیم منع از کتابت حدیث در طول یک سده پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، براساس ادعای کفایت قرآن، انجام گرفته است. باری! اگر قرآن بازگو کننده همه معارف و دانستنیهای دینی است و خود به تنهایی قادر به ریشه کنی هر اختلافی است، چه نیازی به ثبت و نگارش حدیث داریم؟! وضع و جعل هزاران حدیث، تحریف معنوی معارف قرآن، راهیابی اسرائیلیات به روایات، وارونه ساختن ارزشهای اخلاقی و شخصیتهای دین و... ، از جمله نتایج سوء چنین اندیشه خامی بوده است.
ذهبی نقل میکند که
ابوبکر، پس از وفات پیامبر اکرم، مردم را گرد آورد و گفت: «شما احادیثی از پیامبر نقل میکنید که در آن، اختلاف نظر دارید و این اختلاف در میان مردم بعد از شما زیادتر خواهد شد. پس سخنی از رسول خدا نقل نکنید و هرکس از شما پرسید، بگویید: بین ما و شما کتاب خداست. پس
حلال آن را حلال و
حرام آن را حرام بشمارید».
به استناد این روایت، ابوبکر مدعی است که
سنت، نه تنها رافع اختلاف نیست، بلکه خود، زمینه ساز اختلاف است. تنها قرآن است که میتواند ریشه کن کننده اختلاف باشد. او به همین سبب، پانصد روایت مکتوب بازمانده از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در میان
آتش سوزاند.
عبدالبر از قرظة بن کعب نقل میکند که گفت: عمر خواست ما را به سوی
عراق روانه کند. خود نیز تا نقطه صرار، ما را همراهی کرد. در بین راه از ما سؤال کرد: «میدانید چرا شما را مشایعت کردم؟». گفتیم: «برای احترام و تکریم». گفت: علاوه بر این، غرض دیگری هم دارم و آن این که شما به دیاری میروید که مردم آن، به
قرآن، انس خاصی دارند. همانند زنبوران که در کندوی خویش دائم آواز میخوانند، صدای تلاوت قرآن از خانههای ایشان بلند است. مانع ایشان نشوید. آنها را مشغول
حدیث نسازید و روایت از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به حداقل برسانید.
او با شعار «لاکتاب مع کتاب الله»، دستور داد تا افرادی مانند: عبدالله بن حذیفه،
ابوذر،
ابن مسعود،
ابودردا و ابن مسعود انصاری، از مناطق مختلف کشور اسلامی، احضار و به جهت نقل و اشاعه حدیث، سرزنش و
حبس و
تعزیر شوند.
جای خوشبختی است که دیدگاه قرآن محوری، از طرف عامه و خاصه مورد انکار قرار گرفته است.
اهل سنت با تمام احترامی که برای خلفا قائلاند، با توجیه منع ایشان از حدیث، (مجموعا برای جمع بین احادیث منع و اذن نگارش حدیث، که هر دو دسته از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) منقولاند، چهار راه حل پیشنهاد شده است.)
آن را منحصر به آن دوره دانستند و پس از آن، علاوه بر موافقت با نقل حدیث و صدور جواز آن، بر ضرورت نگارش حدیث و نیاز قرآن به حدیث،
صحه گذاشتند. با این حال، برای روشن تر شدن بطلان این دیدگاه، ضعفهای عمده آن را برمی شمریم: یک. اعلان بی نیازی قرآن از سنت، با خود آیات قرآن ناسازگار است. این
آیات بر چند دسته است: الف) آیاتی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مبین وحی معرفی کردهاند؛ نظیر
آیه: «ونزلنا علیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم».
پیداست که مقام تبیین (که افزون بر مقام ابلاغ است)، به معنای نیاز قرآن به تفسیر برونی است که همان سنت است. ب) آیاتی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت (علیهمالسّلام) را به عنوان حاملان قول فصل برای رفع اختلاف معرفی کردهاند؛ همانند آیه: «ولو ردوه الی الرسول و الی اولی الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم».
در روایتی که مرحوم
کلینی درباره مناظره هشام بن حکم با مردی شامی در حضور امام صادق (علیهالسّلام) آورده، آمده است: ... هشام پرسید: «پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
حجت کیست؟». مرد شامی گفت: «کتاب و سنت». هشام گفت: «آیا کتاب و سنت برای رفع اختلاف، کافی است؟». شامی پاسخ داد: (آری!). هشام پرسید: «اگر چنین است، چرا تو برای فهم لغت، از شام با من برخاسته، بدین جا آمدهای؟». مرد شامی خاموش شد. امام صادق (علیهالسّلام) به مرد شامی فرمود: «چرا ساکت شدهای؟». گفت: اگر بگویم اختلاف نکردهایم،
دروغ است و اگر بگویم کتاب و سنت رافع اختلاف است، بیراهه رفتهام؛ زیرا در هر دو، احتمالات راه یافته است.
از این روایت، استفاده میشود که برای رفع اختلافات دینی مردم (که از مهمترین وظایف پیامبران است)، حتی سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کافی نیست؛ بلکه میباید سنت اهل بیت (علیهمالسّلام) نیز بدان افزوده گردد. ج) آیاتی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سنت ایشان را به عنوان مصدر شریعت شناساندهاند؛ نظیر آیه: «اطیعوا الله واطیعو الرسول و اولی الامر منکم».
پیداست اگر تمام
احکام در قرآن بیان میشد، نیاز به
سنت نبوی به عنوان منبع دوم برای استخراج احکام نبوی، جا نداشت. جالب است که در یکی از روایات حکایت شده از عمر، روایات نبوی ناظر به احکام تشریعی، استثنا شدهاند. وی گفته است: اقلوا الروایة عن رسول الله الا فیما یعمل به.
دو. بی نیازی قرآن از سنت، خلاف بداهت است. قرآن، دارای بیش از شش هزار آیه است که بر اساس التزام به ارائه قواعد کلی، از پرداختن به جزئیات، جز در موارد معدودی اجتناب کرده است؛ همان گونه که از قانون اساسی یک امت انتظار است. چه، اگر قرآن به تمام جزئیات میپرداخت، با حجم عظیمی که پیدا میکرد، به کتاب علمی تبدیل میشد، نه کتاب تربیتی. با آن که سنت، با گسترهای که در اهل سنت یا شیعه مطرح است، مورد پذیرش قرار گرفته، بسیاری بر این عقیدهاند که بنای سنت نیز بر اصول گویی است که فهم و برداشت مصادیق و تطبیق آنها به عهده فقیهان واگذار شده است؛ یعنی با وجود قرار گرفتن سنت در کنار قرآن و نیز بهره جویی از ادله دیگر، نظیر
اجماع و
عقل، هنوز برای فهم دینی نیاز به اجتهاد است. عجز و ناتوانی خلفا از پاسخگویی به مسائل و استمداد از حضرت امیر (علیهالسّلام) که بارها انجام گرفته است، از نیاز عمیق قرآن به سنت حکایت دارد.
اجماع مسلمانان و سیره عملی ایشان و دانشوران اسلامی در عمل به سنت و اعتبار بخشیدن به آن به عنوان دومین منبع دریافت معارف دینی، از جمله ادله دیگر است که میتوان بر رد دیدگاه نخست ارائه نمود.
پرهیز از مراجعه مستقیم به قرآن و روی آوری به سنت، نخستین بار از برخی
صحابیان و تابعیان گزارش شده است. آنها به جهت احتمال درغلتیدن در ورطه تفسیر به رای، از تفسیر قرآن سر باز میزدند، به گونهای که برخی از ایشان به توقیفی بودن تفسیر قرآن، رای دادند و آن را تنها در انحصار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دانستند. عبید الله بن عمر میگوید:
علمای
مدینه را درک کردم. ایشان جملگی از گفتن کلمهای در باب تفسیر، ابا داشتند. از جمله ایشان، سالم بن عبدالله، قاسم بن محمد، سعید بن اشعث و نافع بود. همچنین از شعبی نقل شده که میگفت:
تا لحظه
مرگ، درباره سه چیز سخن نخواهم گفت: قرآن،
روح و رای.
پیداست برای کسی که به هر دلیلی، خود را فروتر از آن میداند که درباره قرآن سخن بگوید و به کاوش در آن بپردازد، برای دستیابی به معارف دینی، گریزی جز سنت وجود ندارد. در میان
شیعه، ریشههای چنین نگرشهایی از دیرینه بسیاری برخوردار است؛ اما با ظهور
محمد امین استرآبادی و شکل گیری نهضت
اخباری، به اوج خود رسید. اخباری گری که میتوان آن را به مثابه نهضت
اشعری در مقابل نهضت اعتزالی دانست، در مقابل اصولیان، بلکه تمام عقل مشربان
شیعه، قد علم کرد. نفی عقل و
اجتهاد، و نیز انکار حصول یا حجیت قطع و... ، از جمله عقاید این فرقه است.
در همین زمینه به ایشان نسبت داده شده که معتقدند دستیابی به معارف قرآن، ویژه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت اوست و در نتیجه، ظواهر قرآن برای ما حجیتی نمیآفریند. اخباریان به استناد روایات متضافری که اهل بیت (علیهمالسّلام) را به عنوان راسخان در علم و حاملان علوم قرآن معرفی کردهاند و با تکیه به روایاتی چون: «انما یعرف القرآن من خوطب به»
مدعی شدند که قرآن نمیتواند برای ما آبشخور فهم دینی باشد. از این رو، با حذف
عقل و قرآن (با بیان گفته شده) و نیز ارجاع اجماع به سنت، تنها منبع استخراج احکام نزد اخباریان،
سنت خواهد بود.
بنابراین، مقصود از «سنت محوری»، معنایی است که کاملا در نقطه مقابل نظریه «قرآن محوری» قرار گرفته است. البته هر دو دیدگاه، از آن رو که از بین کتاب و سنت، تنها یکی را به عنوان منبع فهم دینی اعلام کردند، برابرند؛ اما از این جهت که در نظریه قرآن محوری، کفایت قرآن مطرح است، با دیدگاه سنت محوری متفاوت است. دیدگاه دوم بر آن نیست که سنت، بی نیاز کننده است و قرآن، هیچ نقشی ندارد؛ بلکه مدعی است که قرآن در عین داشتن جایگاه والا در فهم دین، از دسترس ما به دور بوده، تنها پاسخگوی نیازهای گروهی خاص است. از این رو، ایشان برای مراجعه به قرآن، بر وساطت کامل اهل بیت (علیهمالسّلام) تاکید دارند. بازشناخت دیدگاه اخباریان قبل از بررسی دلایل دیدگاه دوم، مناسب است به بررسی انتساب این نظریه به اخباریان بپردازیم. به نظر میرسد درباره این که مقصود نهایی اخباریها از طرح چنین نظریهای چیست، سه نگرش ارائه شده است: الف) براساس آنچه در کتب اصولی رایج در
حوزه آمده است، به استثنای پارهای از موارد، قول به عدم
حجیت ظواهر به تمام اخباریها نسبت داده شده و از این رو، پس از نقل ادله ایشان، به نقد آنها پرداخته شده است.
ب) برخی بر تبرئه تمام عیار همه اخباریان نظر دادهاند. ایشان معتقدند که نزاع بین
اخباری و
اصولی، لفظی است؛ یعنی به واقع، هر دو مسلک بر اصل جایگاه سنت در حکومت تفسیری بر قرآن تاکید دارند؛ اما از فهم مقصود یکدیگر عاجز مانده، به نزاع برخاستهاند.
آنچه اخباری میگوید، این است: «عمل به ظواهر قرآن، مشروط است به مراجعه به اهل بیت (علیهمالسّلام) به عنوان مفسران واقعی
قرآن». این، درست همان چیزی است که اصولیان بر آن پای میفشرند. استاد
محمد هادی معرفت در کتاب «
التفسیر و المفسرون»، پس از یاد آوری عبارات چهرههای طراز اول اخباریان مینویسد: ببینید که محدث بحرانی، پیشوای محدثان و پرچمدار اخباریان در دورههای اخیر، با شیخ الطائفه و سرآمد اصولیان،
شیخ طوسی، در تفسیم بندی معانی قرآن به چهار دسته، یکصدا شده است. با وجود این، چه انگیزهای است که ما بین دو طایفه از امامیه، قائل به افتراق و جدایی باشیم؟
در این جا مناسب است بپرسیم اگر واقعا نزاع بین این دو طایفه، لفظی است و اخباریان، همچون اصولیان، عمل به ظواهر را منوط به مراجعه به سنت دانستهاند، چرا بین کتاب و سنت فرق میگذارند، در حالی که سنت از نظر ملاک مراجعه، یعنی برخورداری از
محکم و متشابه،
ناسخ و
منسوخ،
عام و خاص،
مطلق و مقید و... ، با قرآن برابر است؟ (سید صدر، شارح «الوافیة» که خود از اخباریان است، در پاسخ به این اشکال میگوید: «اگر ما بودیم و قرآن و سنت، میبایست به ظاهر هیچ یک عمل نمیکردیم؛ اما دلیل بر حجیت ظواهر سنت ـ که به دست ما رسیده ـ هست؛ در حالی که ظواهر قرآن، همچنان در بوته ابهام مانده است».)
ج) برخی بر این باورند که میباید بین اخباریان تفاوت قائل شد. برخی از ایشان، تندرو هستند (افراطیان) و برخی دیگر، کندرو هستند (تفریطیها). انکار حجیت ظواهر از طرف دسته نخست ادعا شده؛ اما دسته دوم، همان نظر اصولیها را پذیرفتهاند. مرحوم
محدث بحرانی که از او به عنوان سرآمد اخباریها در دوران متاخر یاد میشود، خود به این تقسیم بندی معترف است. او میگوید: اما الاخباریون فالذی وقفنا علیه من کلام متاخریهم ما بین افراط و تفریط، فمنهم من منع فهم شیء منه (القرآن) مطلقا فی مثل «قل هو الله احد» الا بتفسیر من اصحاب الائمة، ومنهم من جوز ذلک.
نویسنده کتاب «مصادر الاستنباط بین الاصولیین والاخباریین» نیز مینویسد: هکذا یظهر مما تقدم ان الاخباریین قد انقسموا فی خصوص هذه المسئلة الی فریقین: فریق یجیز العمل بالظاهر وفریق لایجیز العمل.
منوط داشتن عمل به ظواهر قرآن به (سماع عن الصادقین (علیهما السلام)) که در بیان محدث
استرآبادی آمده است، (عبارت ایشان چنین است: «انه لا سبیل فیما لانعمله من الاحکام الشرعیه اصلیة کانت او فرعیة الا السماع عن الصادقین».)
همان چیزی است که اصولیان نیز بدان باور دارند؛ لذا قبل از فحص از قرینه در کتاب و سنت، عمل به ظواهر را ممنوع میدانند. در مقابل، مذاکره محدث بحرانی با یکی از اخباریان افراطی، نمونهای از نظریه افراطی (انکار ظواهر قرآن) است. مرحوم
سید نعمة الله جزایری آورده است: من در
مسجد جامع شیراز، شاهد مناظره استاد خود، محدث بحرانی با نویسنده «جوامع الکلم» بودم، تا آن که محدث بحرانی پرسید: «نظرت درباره معنای آیـه "قل هو الله احد" چیست؟ آیـا فهـم معنـای این آیـه را هـم محتاج سنت میدانی؟». نویسنده «جوامع الکلم» گفت: آری! زیرا معنای احدیت و فرق آن را با واحدیت، نمیدانیم.
با توجه به گواهی خود اخباریان و با عنایت به عباراتی که از ایشان نقل شده است، تبرئه کامل ایشان و نیز لفظی دانستن نزاع بین اصولیان و اخباریان، امری نادرست مینماید؛ ضمن آن که معترفیم تندروان اخباریان، جمع اندکی از ایشاناند و دامن چهرههای برجسته و پخته ایشان از ادعای انکار حجیت ظواهر قرآن، مبراست.
ادله دیدگاه سنت محوری مهمترین ادلهای که بر نظریه افراطی سنت محوری اقامه شده، دو دسته از روایات است که در دسته نخست، از ائمه به عنوان آگاهان راستین به معارف و علوم قرآن یاد شده است. آبشخور بنیادی این دیدگاه، آن است که آیات قرآن به سان
حروف مقطعه، سراسر لغز و معماست که تنها برای محرمان راز، نقاب از چهره آنها برداشته میشود. بنابراین، دیگران را جز مراجعه و پرسش از اهل بیت (علیهمالسّلام) روا نباشد. برخی از روایات دسته نخست، از این قرار است. عبدالرحمان بن کثیر از امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند که فرمود: وما یعلم تاویله الا الله والراسخون فی العلم، امیرالمؤمنین والائمة (علیهمالسّلام).
ابواسحاق سبیعی از
امام باقر (علیهالسّلام) در تفسیر آیه شریف: «ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا»
روایت میکند که فرمود: هن لنا خاصة یا ابا اسحاق!
در روایات دسته دوم که بر نهی از تفسیر به رای تاکید دارد، مردم از مراجعه مستقیم به قرآن، برحذر داشته شدهاند. در روایتی از امام باقر (علیهالسّلام) آمده است:
هیچ چیز به اندازه قرآن از عقلهای مردم، دور نیست.
چنان که ائمه (علیهمالسّلام) در برخورد با امثال قتاده و
ابوحنیفه که مدعی تفسیر قرآن بودند، با لحنی تند، ایشان را از تفسیر قرآن بازداشتند.
دو روایت از این دسته را از نظر میگذرانیم. از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده که فرمود: هر آن کس که قرآن را به رای خویش تفسیر نماید، جایگاه خویش را از آتش فراهم سازد.
هشام بن سالم از امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند که فرمود: هر کس که قرآن را مطابق هوای خویش تفسیر نماید، اگر مطابق با واقع باشد، ماجور نیست و اگر به خطا رفته باشد، گناهش بر اوست.
لغز و معما بودن تمام آیات قرآن، خلاف بداهت است؛ زیرا به عنوان مثال، معنای آیات شریف: «ولکم فی القصاص حیاة یا اولی الالباب»
و «لاتقتلوا النفس التی حرم الله الا بالحق»
و صدها
آیه دیگر را در مییابیم، به گونهای که بسیاری، در فهم برخی از آیات قرآن، تنها شرط را دانستن
زبان عربی دانستهاند که مفهوم آن، سهیم بودن مردم کوچه و بازار آشنا به زبان عربی با اندیشمندان در فهم بخش اعظمی از آیات است. (چنان که در تقسیم بندی رباعی معانی قرآن در کلام شیخ طوسی (رحمةاللهعلیه) در یاد آوری قرآن، چنین آمده است: «ثانیها: ما کان مطابقا لمعناه فکل من عرف اللغة التی خوطب بها عرف معناها».)
از طرفی، پذیرش چنین ادعایی، با معجزه بودن قرآن ناسازگار است؛ زیرا مفهوم
معجزه آن است که مردم، به جهت فرا زمینی بودن آن، به صدق و درستی مدعی منصب آسمانی
ایمان آورند. اگر معجزهای معما باشد، چگونه چنین نتیجهای به دست میآید؟ آیة الله خویی رحمةاللهعلیه در این باره مینویسد: وفیه ان کونه من قبیل الرموز مناف لکونه معجزة ترشد الخلق الی الحق، فلو لم یکن له ظهور یعرفه اهل اللسان لاختل کونه اعجازا.
اشکال دیگر آن، ناسازگاری با صفات روشنگر قرآن است که واژههایی همچون: بیان،
تبیان،
بینات، تبصره، نور و ذکر، در آن آمده است. برخورداری قرآن از معارف غامض و پیچیده، به این معنا نیست که همه آیات این گونه بودهاند که در نتیجه، همگان از دستیابی به آن محروم باشند. قرآن، به سان اقیانوسی است لبریز از گوهرهای گران سنگ که هر کس به قدر توان خود میتواند به غور در آن پرداخته، به گردآوری درهای آن بپردازد.
علامه طباطبایی در تفسیر آیه «وانزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها»
مینویسد: وجود نازل از طرف خداوند بر موجودات (که به منزله
رحمت آسمانی و باران جاری بر زمین است)، در حد ذات خود، در صورت و اندازه عادی است. سعه وجودی اشیاست که به آنها اندازه میبخشد؛ مانند
آب باران که وقتی در ظرفهای کوچک و بزرگ جای میگیرد، شکل پیدا میکند.
تقسیم رباعی قرآن که در کلام
عبدالله بن عباس،
شیخ طوسی
و... آمده و محدث بحرانی بر آن
صحه گذاشته است، ( عمق آیات در ارائه مفاهیم است.)
براساس این تقسیم، آیات قرآن به چهار دسته تقسیم میشوند: ) ناظر به تفاوت عمق آیات در ارائه مفاهیم است. براساس این تقسیم، آیات قرآن به چهار دسته تقسیم میشوند:
۱. آیاتی که آگاهی به آنها منحصر به خداوند است؛ نظیر آیه «ان الله عنده علم الساعة».
۲. آیاتی که ظاهر آنها مطابق معنای آنهاست. از این رو، هر آشنای به عربی، آنها را میفهمد؛ نظیر آیه «ولاتقتلوا النفس التی حرم الله الا بالحق».
.
۳. آیاتی که مجمل است و مراد از آنها به طور تفصیل، از ظاهر آنها دانسته نمیگردد؛ نظیر آیه «واقیموا الصلوة وآتوا الزکاة».
۴. آیاتی که الفاظ آنها در دو معنا یا بیشتر، مشترک است و هر یک میتواند مراد باشد. در این گونه آیات، تفسیر، جز با رهنمود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا
امام معصوم (علیهالسّلام) روا نیست. باید دانست که بیشترین آیاتی که فهم آنها دشوار است، آیات متشابهاند که قرآن، با ویژگی خاصی از آنها یاد کرده و بر فراهم بودن زمینه فتنه جویی در این آیات برای کژدلان، تاکید کرده است؛ یعنی همان قسم چهارم که تفسیر آن بدون رهنمود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا امام (علیهالسّلام) ممنوع اعلام شده است. از این رو در قرآن آمده است: و ما یعلم تاویله الا الله والراسخون فی العلم، یقولون آمنا به کل من عند ربنا.
گرچه درباره لزوم وقف بر «الله» یا بر «الراسخون فی العلم» در آیه پیشین (که طبق نظریه نخست، آگاهی از متشابه، منحصر به خداوند است؛ اما براساس دیدگاه دوم، راسخان در علم نیز با خداوند در این آگاهی سهیم خواهند بود)، بین دانشوران
مسلمان از هر دو فرقه، اختلاف فاحشی وجود دارد؛
اما حتی مدافعان نظریه دوم، ضمن پذیرش اهل بیت (علیهمالسّلام) به عنوان مصادیق بارز و روشن راسخان در علم، سایر اندیشمندان اسلامی را به میزان صدق راسخ بودن در علم و دوری از کژدلی، از فهم و مراجعه به
آیات متشابه، محروم نمیدانند؛
چنان که از ابن عباس روایت شده که میگفت: «انا ممن یعلم تاویله».
در روایت امام باقر (علیهالسّلام) ، از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به عنوان «افضل الراسخین فی العلم»
یاد شده که بر تشکیکی بودن رسوخ در علم، نظر دارد. بنابراین، با پذیرش ژرفنای بخشی از آیات قرآن، اهل بیت (علیهمالسّلام) را در مرتبه نخست فهم از آن میدانیم؛ اما این به معنای محرومیت کامل سایر متفکران دینی از مراجعه به این بخش نیست. در فهم تعداد زیادی از آیات که لزوما از چنین ژرفنایی برخوردار نیستند، آگاهان به زبان عربی و یا همه اندیشمندان سهیم خواهند بود.
با وجود تواتر روایات درباره نهی از تفسیر به رای، در صدور آنها از رسول اکرم و سایر ائمه (علیهمالسّلام) تردیدی راه ندارد؛ اما استناد به این دسته از روایات برای منع مردم از مراجعه به قرآن، نوعی
سفسطه است؛ زیرا در این روایات، از مطلق تفسیر قرآن نهی نشده؛ بلکه از تفسیر به روشی خاص که رای گرایی است، نهی شده است. برای مثال، در مضمون روایات، «من فسر القرآن...» نیامده؛ بلکه «من فسر القرآن برایه...» آمده است. از مفهوم همین روایات هویداست که اگر کسی از سر صدق و
خضوع به ساحت
قرآن به سراغ آن برود، هیچ محذوری ندارد. آنچه بدان هشدار داده شده، رفتن به سوی قرآن با پیشینه نظرگاه ویژه و تلاش برای تحمیل آن به قرآن است؛ چنان که راسخترین و پذیرفتهترین نظریه در معنای تفسیر به رای، تحمیل رای به قرآن است.
شاهد این مدعا که مردم نیز سهمی از فهم قرآن دارند، برخوردی است که از ائمه (علیهمالسّلام) در ارجاع دادن اصحاب خود به قرآن میشناسیم. نمونه بارز آن، روایت عبدالاعلی است که به امام صادق (علیهالسّلام) عرض کرد: «من افتادم و ناخن انگشتم شکست. برای
وضو گرفتن چه کنم؟». امام (علیهالسّلام) فرمود: یعرف هذا و اشباهه من کتاب الله: «ما جعل علیکم فی الدین من حرج». امسح علی المرارة.
در این فرمایش، بر ضرورت قرآن شناسی برای همگان، بخصوص دانشوران دینی، تاکید شده است. جمله «یعرف هذا و اشباهه»، ضمن آن که اعلام میدارد قرآن خود، پاسخگوی این مسائل است، به این مطلب نیز رهنمون است که اساسا انتظاری که از شما میرود، مراجعه مستقیم به قرآن است، نه سؤال از ما. همچنین امام صادق (علیهالسّلام) در پاسخ به سؤال
زراره و
محمد بن مسلم که پرسیده بودند: «از کجا به دست آوریم که مکان
مسح، روی بخشی از سر است نه همه آن»، فرمود: «لمکان الباء».
یعنی اگر شما به ویژگی معنایی حرف «باء» در آیه شریف: «وامسحوا برؤوسکم»
توجه داشته باشید (که توجه به کفایت تماس، ولو به نحو مختصر است)، درمی یابید. در حالی که
آیه میتوانست چنین باشد: «وامسحوا رؤوسکم». شاهد دیگری که امکان دستیابی به معانی
قرآن را برای همگان تایید میکند، آن دسته از آیات است که مردم را به خاطر عدم تدبر در قرآن، مورد عتاب قرار میدهند، نظیر آیه شریف: «افلا یتدبرون القرآنام علی قلوب اقفالها».
چنین عتابی زمانی شایسته است که امکان رهیافت همگان به معانی قرآن، وجود داشته باشد. در غیر این صورت، این عتابها یا تکلیف بما لایطاقاند و یا لغوند که هر دو صورت، از ساحت حق مبراست.
دلیل محکم دیگری که دیدگاه سنت محوری را در هم میشکند، روایات فراوانی است که به عرضه سنت بر قرآن برای تشخیص صحیح از ناصحیح و سره از ناسره تاکید کرده است؛ از جمله این احادیثاند: ما آتاکم من حدیث لایوافق کتاب الله فهو باطل.
لاتقبلوا علینا خلاف القرآن.
ما جائکم عنا فان وجدتموه موافقا للقرآن فخذوا به، وان لم تجدوه موافقا فردوه.
اعلام قرآن به عنوان معیار تشخیص درستی و نادرستی سنت، متفرع بر امکان وصول به معانی قرآن و فهم ظواهر آن است؛ وگرنه چگونه میتوان با معیاری گنگ و معما گونه، درستی کلامی را به اثبات رساند؟
مرحوم علامه محمد حسین طباطبایی،
مفسر گرانقدر قرآن، درباره رابطه کتاب و
سنت، نظرگاهی را ارائه نموده که به نظر میرسد در مقابل دیدگاه اخباریان و نظر مشهوری که به عنوان «دوگانه محوری» در نظریه چهارم خواهد آمد، دیدگاهی کاملا نو و بدیع باشد. لب و جان دیدگاه ایشان این است که سنت، در طول قرآن است، نه در عرض آن. سنت، هم در اساس حجیت خود، وامدار قرآن است و هم در محتوا به معارف بلند قرآن رهنمون بوده، از آن آبشخور گوارا مایه میگیرد. این نظریه (که قرآن را به عنوان محور اساسی دین شناسی مطرح کرده)، کاملا در مقابل نظرگاه اخباریان (که سنت را محور بنیادین و تنها منبع قابل دسترس معرفت دینی معرفی میکنند)، قرار دارد و در عین حال، با نظریه مشهور نیز متفاوت است؛ زیرا مشهور، سنت را در عرض قرآن به عنوان دومین منبع سرشار
دین شناسی میشناسد، نه در طول قرآن و تفاوت این دو سخن (که سنت در طول قرآن است یا در عرض آن)، بر صاحبان اندیشه هویداست. اما تفاوت این نظرگاه با نخستین نظریه، یعنی قرآن محوری (که در بخش پیشین بدان پرداختیم)، در این جهت است که نظریه نخست، برای سنت، هیچ نقشی قائل نبود یا نقشی بسیار کمرنگ قائل بود و هماره بر اصل «کفانا کتاب الله» تاکید میورزید؛ در حالی که براساس دیدگاه مرحوم علامه، گرچه سنت در طول قرآن است؛ اما برای شناخت قرآن، کار آمدترین راه، همان سنت است؛ زیرا سنت، نقش معلم را ایفا میکند و قرآن نیز همان متنی است که معلم آن را به متعلم آموزش میدهد. بدین سبب است که ما نظریه علامه طباطبایی را به عنوان یک دیدگاه مستقل مطرح کرده، از آن به نظرگاه «قرآن محوری و سنت مداری» یاد کردهایم؛ یعنی قرآن، محور بنیادین شناخت دین است و به گرد سنت چرخیدن و به دامن آن آویختن، ما را به این منبع اساسی هدایت میکند. از آن جا که نگارنده به چنین نگرشی به قرآن و سنت (در میان پیشینیان) برنخورده است، از این دیدگاه به عنوان دیدگاه نو و بدیع یاد کردهایم. با عنایت به ظرافت نظریه مرحوم علامه و پرهیز از هرگونه پیشداوری، ناگزیریم عباراتی چند از ایشان را عینا نقل کرده، به تحلیل و بررسی آن بپردازیم. گرچه دیدگاه علامه طباطبایی را میتوان به طور پراکنده در مواضعی از تفسیر گران سنگ «
المیزان» جستجو نمود؛ اما به نظر میرسد که این نظریه، به طور مبسوط و صریح در جلد سوم این کتاب در ذیل مبحث «تفسیر به رای» انعکاس یافته است.
نگاهی به دیدگاه علامه طباطبایی در باب جایگاه سنت:
علامه طباطبایی، پس از یاد آوری پارهای از روایات که از تفسیر به رای نهی کردهاند، در تبیین مفهوم تفسیر به رای میفرماید: مقصود از رای،
اجتهاد است؛ اما از آن جا که این واژه به ضمیر اضافه شده، میتوان دریافت که مقصود از آن، نهی از اجتهاد مطلق در تفسیر قرآن نیست؛ (زیرا در این صورت میبایست چنین بیان میشد: «من فسر القرآن بالرای»). بنابراین، از این روایات به دست نمیآید که تفسیر قرآن، تنها از رهگذر
روایات نبوی و اهل بیت (علیهمالسّلام) ممکن است، چنان که اهل حدیث میپندارند؛ زیرا با آیات فراوانی که از قرآن به عنوان «عربی مبین» یاد کرده و به تدبر در آن فرمان دادهاند، و نیز با روایاتی که بر عرضه سنت بر قرآن امر کردهاند، منافات دارد.
ایشان «تفسیر به رای» را نه به معنای تفسیر از روی
اجتهاد، بلکه تفسیر به گونه اختصاص، انفراد و استقلال دانسته است؛ به این معنا که اگر مفسری بدون استمداد از غیر به تفسیر قرآن بپردازد، حتی اگر تفسیر او مطابق با واقع باشد، مرتکب «تفسیر به رای» شده است. از این رو، روایات مزبور را ناظر به طریق کشف دانسته است، نه مکشوف. آن گاه افزوده است: نتیجه آن که آنچه براساس این روایات از آن نهی شده، استقلال در تفسیر قرآن و تکیه کردن مفسر به خود، بدون مراجعه به غیر قرآن است.
لازمه این گفتار آن است که در تفسیر قرآن، ناگزیریم از غیر آن استمداد جوییم.
ایشان این غیر را منحصر در قرآن و سنت دانسته، آن گاه سنت را منتفی شمرده است: و این غیر، ناگزیر یا خود قرآن است یا سنت؛ اما این که این غیر سنت باشد، با قرآن و خود سنت که به مراجعه به قرآن و عرضه روایات بر آن فرمان داده، منافات دارد. بنابراین، تنها منبع برای مراجعه به آن و یاری جستن از آن در تفسیر قرآن، خود قرآن است.
علامه در پاسخ به این اشکال که: به استناد آیه شریف «وانزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم»،
تبیین و تفسیر قرآن، به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) واگذار شده و ایشان نیز تفسیر آن را به صحابیان و تابعیان آموخته است؛ بنابراین، عدول از روش و سیره ایشان بدعت است، با اشاره به
آیه: «افلا یتدبرون القرآن ولو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا»
آورده است: آیه در مقام هماورد طلبی است و معنا ندارد که در چنین مقامی، ما را برای فهم معانی قرآن، به فهم صحابیان و شاگردان ایشان (تابعیان)، ارجاع داده باشد. حتی معنا ندارد که ما را به بیان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ارجاع داده باشد؛ زیرا آنچه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در تفسیر و تبیین قرآن بیان داشته، از دو حال خارج نیست: یا موافق ظاهر قرآن است که در این صورت، به همان مفادی که ظاهر قرآن به آن رهنمون است (هرچند این مفاد، پس از تدبر و تامل و جستجو به دست آمده باشد)، راه پیدا کرده است؛ و یا با ظاهر قرآن هماهنگ نبوده، مفاد نهایی قرآن به آن رهنمون نیست که در این صورت، با هماورد طلبی منافات دارد و چنانچه هویداست، برهان با آن تمام نیست.
ایشان به استناد آیه «وما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»
تفاصیل
احکام و نیز تفاصیل قصص قرآن و معاد را نیازمند بیان پیامبر اکرم دانسته و به عنوان استثنا از قاعده مزبور (یعنی بی نیازی قرآن از غیر خود) یاد کرده است.
مرحوم علامه، شان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را شان تعلیم قرآن دانسته و افزوده که کار معلم، آسان کردن راه و نزدیک کردن مقصد است، نه ایجاد راه و آفرینش مقصد. آن گاه آورده:
این، آن چیزی است که آیات قرآن، همچون: «وانزلنا الیک الذکر...» و «یعلمهم الکتاب والحکمة...»
بر آن دلالت دارند. پس پیامبر اکرم، تنها آن چیزی را که قرآن خود به آن دلالت دارد، به مردم تعلیم داده و تبیین کرده است؛ همان مفادی که خداوند سبحان با کلامش آن را بیان کرده و مردم نیز بالاخره (هر چند با تدبر و جستجو) به آن دسترس پیدا میکنند... به علاوه، روایات متواتری که در بردارنده
وصیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به تمسک به قرآن و عمل به آن و عرضه روایات نقل شده از ایشان بر قرآن است و از خود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده، تنها در صورتی معنایش تمام است که تمام منقولات از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، قابل برداشت از قرآن باشد. حال اگر فهم قرآن، منوط به بیان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد،
دور باطل است.
ایشان به استناد آیاتی که قرآن را تبیان هر چیز و نور و هدایت دانسته، میگوید: چگونه ممکن است قرآنی که خود دارای چنین اوصافی است، نیازمند بیانی دیگر، نوری دیگر و هدایتی از خارج خود باشد؟ ایشان در تبیین
حدیث ثقلین که ظاهر آن، در عرض قرآن بودن اهل بیت (علیهمالسّلام) است، آورده است: نقش قرآن، دلالت و رهنمونی به معانی و پرده برداری از
معارف الهی است و نقش اهل بیت (علیهمالسّلام) ، دلالت و رهنمونی به طریق و هدایت مردم به اهداف و مقاصد قرآن است.
آن گاه افزوده است:
به علاوه، شمار زیادی از روایات تفسیری که از ائمه (علیهمالسّلام) وارد شده، در بردارنده استدلال آیهای بر
آیه دیگر و شاهد آوردن یک مفاد بر مفاد دیگر است. چنین کاری، زمانی رواست که آن معنا و مفاد، برای مخاطب، قابل دسترس باشد و ذهن او مستقلا (وبی نیاز از بیان معصوم)، بدان ره داشته باشد.
علامه در کتاب «
قرآن در اسلام» نیز چنین آورده است:
برخی گفتهاند در تفهیم مرادات قرآن، تنها به بیان پیغمبر اکرم و یا به بیان آن حضرت و اهل بیت گرامی اش باید رجوع کرد؛ ولی این سخن، قابل قبول نیست؛ زیرا حجیت بیان پیغمبر اکرم و امامان اهل بیت (علیهمالسّلام) را تازه از قرآن باید استخراج کرد و بنابراین، چگونه متصور است که حجیت دلالت قرآن، به بیان ایشان متوقف باشد؛ بلکه در اثبات اصل رسالت و امامت، باید به دامن قرآن (که سند
نبوت است)، چنگ زد. و البته آنچه گفته شد، منافات ندارد با این که پیغمبر اکرم و ائمه اهل بیت (علیهمالسّلام) ، عهده دار بیان جزئیات قوانین و تفاصیل احکام شریعت (که از ظواهر قرآن مجید به دست نمیآید)، بودهاند و همچنین، سمت معلمی معارف کتاب را داشتهاند؛ چنان که از آیات ذیل در میآید..
آنچه ایشان در تفسیر آیات مورد بحث یاد کرده، بیان کننده دیدگاه ویژه ایشان است. تحلیل دیدگاه علامه طباطبایی اکنون که پارهای از عبارتهای مرحوم طباطبایی را به تفصیل یاد کردیم، میتوانیم محورهای اساسی گفتار ایشان را بدین شرح به تصویر کشیم: یک. چنان که از گفتار ایشان هویداست، آنچه در تبیین جایگاه سنت آورده، پاسخی است به نظریه «سنت محوری» که توسط اهل حدیث، اعم از عامه و اخباریان از خاصه، مورد حمایت قرار گرفته است. به عبارت روشن تر، مرحوم علامه در پاسخ کسانی که فهم و دریافت معارف قرآن را منوط به بیان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، صحابیان و تابعیان دانستهاند (اهل حدیث از عامه) و نیز کسانی که فهم این معارف را منحصر در اهل بیت (علیهمالسّلام) دانستهاند (اخباریان)، مدعی شده که مطلب، کاملا به عکس است و فهم قرآن، تنها با کمک گرفتن از خود قرآن، قابل دستیابی است و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت (علیهمالسّلام) نیز به عنوان معلمان قرآن، ما را به همین راه رهنموناند. دو. علامه معتقد است که قرآن، خود مفسر خویش است و نیازی به سنت برای تفسیر خود ندارد. نقشی که سنت ایفا میکند، بازشناسی همین روش است. به عبارت روشن تر، سنت، چیزی را از پیش خود به عنوان تبیین قرآن مطرح نمیکند؛ بلکه با استفاده از خود قرآن به تبیین مراد آن میپردازد. در واقع،
سنت با قرآن، قرآن را تفسیر میکند. بر این اساس، تمام ابهامات قرآن، در این کتاب پاسخ گفته شده است؛ با این تفاوت که گاه ما کیفیت استخراج آیاتی را که نقش ابهام زدایی دارد، نمیشناسیم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت (علیهمالسّلام) ، این دسته از آیات را از قرآن استخراج کرده، به دست ما میدهند. سه. علامه، سه دسته از آیات را از قاعده فوق، استثنا کرده است: آیات درباره احکام، آیات مربوط به
قصص، و آیات درباره
معاد. در این سه دسته، ایشان معتقد است که تفاصیل آنها از خود قرآن به دست نمیآید و تنها راه دستیابی به آنها، روایات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت (علیهمالسّلام) است. استثنای این سه دسته از آیات، ضمن آن که زوایای دیدگاه علامه را روشن میسازد، بیان کننده این نکته است که نگرش ایشان به سنت، با نگرش مشهور، منطبق نیست؛ زیرا مشهور، در نیاز قرآن به سنت، بین انواع و گونههای آیات تفاوت ننهاده است. چهار. علامه با تبیین جایگاه سنت، بر شیوه خود در تفسیر قرآن (یعنی تفسیر قرآن به قرآن)، تاکید ورزیده است؛ تا آن جا که شیوههای دیگر را از مصادیق «تفسیر به رای» دانسته و ممنوع اعلام کرده است. با این بیان، شیوه تفسیر قرآن با سنت، در صورتی که به معنای نیاز قرآن به غیر خود باشد، از مصادیق «تفسیر به رای» به شمار میرود.
چنانکه از لابه لای گفتار این مفسر گرانمایه به دست میآید، دلایل ذیل را میتوان به عنوان برهان بر مدعای ایشان برشمرد:
مهمترین برهانی که علامه طباطبایی بر اثبات مدعای خود اقامه کرده، آیاتی از قرآن است که بر نظرگاه «قرآن محوری و سنت مداری» دلالت میکنند. آیاتی که مورد استناد ایشان است، سه دستهاند: الف) آیاتی که دلالت دارد قرآن، بیان است. در بین این آیات، بیشترین تکیه علامه، بر آیه شریف: «ونزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء»
است. ایشان در جلد نخست «
المیزان»، ضمن دفاع از شیوه «تفسیر قرآن به قرآن» آورده: چنان که خداوند متعال فرموده است: «و نزلنا علیک...» و بسیار بعید است که قرآن، بیان کننده همه چیز باشد؛ اما بیان کننده خود نباشد.
میدانیم که «کل»، از ادات عموم است و «شیء» هم از واژههای بسیار فراگیر است. بنابراین، چنین تعبیر عامی نمیتواند خود قرآن را فرا نگیرد. همچنین آیاتی که از قرآن به عنوان «
عربی مبین (آشکار)» یاد کرده، مورد استناد ایشان است. ب) آیاتی که قرآن را به عنوان کتاب نور و روشنایی معرفی کرده است. ج) آیاتی که قرآن را به عنوان کتاب هادی معرفی کرده است. به استناد این دو دسته آیات، قرآن، کتابی است روشن و روشنگر؛ یعنی همچنان که خود بر خوردار از پرتو است، برای دیگران نیز پرتو افکن است. حال اگر قرار باشد سنت بیان کننده قرآن باشد، بدین معناست که قرآن از غیر خود، پرتو گرفته است و این با مدعای روشنگر بودن قرآن، منافات دارد.
روایاتی که
علامه طباطبایی به عنوان دلیل بر مدعای خود آورده، بر دو دستهاند: الف) روایاتی که همگان را به عمل و تمسک به قرآن، فرمان دادهاند. این روایات، فراواناند؛ به گونهای که ادعای تواتر معنوی آنها گزافه نخواهد بود و مشهورترین آنها حدیث ثقلین است که در آن، قرآن به عنوان «ثقل اکبر» معرفی شده
و برای نجات از
ضلالت و گمراهی، دستاویز الهی اعلام شده است. ب) روایاتی که عرضه اخبار بر قرآن را به عنوان کارآمدترین راه باز شناخت حدیث سره از ناسره، معرفی کرده و به «اخبار عرضه» معروفاند. اصولیان با استفاده از این دسته روایات، موافقت با قرآن را یکی از مرجحات صدوری روایات متعارض دانستهاند. نمونهای از این روایات، از این قرار است: ما آتاکم من حدیث لایوافق کتاب الله فهو باطل.
لا تقبلوا علینا خلاف القرآن.
به استناد این روایات، هر روایتی که مخالف با قرآن باشد،
زخرف، باطل و غیر قابل تصدیق است و میباید به دیوار کوبیده شود.
به نظر علامه، از این روایات، دو مطلب قابل استفاده است: ۱) تمام منقولات و روایات
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
اهل بیت (علیهمالسّلام) به نحوی از درون قرآن (هر چند با فحص و تدبر)، قابل استفاده است. بدین جهت، اگر قرار باشد فهم قرآن منوط به بیان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت (علیهمالسّلام) باشد، مستلزم دور است. ۲) حجیت بیان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت (علیهمالسّلام) ، از قرآن برخاسته است. با این حال، چگونه ممکن است حجیت دلالت قرآن، به بیان ایشان متوقف باشد. ۳. از سیره اهل بیت (علیهمالسّلام) علامه معتقد است که اهل بیت (علیهمالسّلام) ، روایات خود را مستند به
قرآن ساخته، به آیات آن ارجاع میدادند. به عنوان مثال، در روایتی از امام باقر (علیهالسّلام) چنین آمده است: «هرگاه به شما حدیثی بگویم، از من از منبع قرآنی آن سؤال کنید». آن گاه در حدیثی فرمود: «خداوند، از قیل و قال و از بین بردن مال و فزونی پرسش، نهی کرده است». گفتند: «یابن رسول الله! این مطالب، از کجای قرآن استخراج شده است؟». امام (علیهالسّلام) آیات... را تلاوت کرد.
اینها همه حکایت از این دارد که قرآن، محور است و اصالت دارد و روایات، چیزی را از پیش خود به معارف قرآن نیفزوده و افقی نو نگشودهاند.
قبل از نقد و بررسی دلایل علامه، توجه به این نکته لازم است که ما با آن بخشی از گفتار ایشان که در مخالفت با نظریه «سنت محوری» (یعنی دیدگاه اهل حدیث) بیان شده، هیچ گونه مخالفتی نداریم؛ زیرا همصدا با این
مفسر بزرگ قرآن و با تکیه بر آیات متعددی از قرآن، فهم قرآن را منحصر به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا اهل بیت (علیهمالسّلام) نمیدانیم، تا چه رسد به انحصار فهم آن در صحابیان و تابعیان؛ چنان که برخی از گذشتگان بدان معتقد بودند. بنابراین، تمام ادعا و دلایلی که در نقد این نظریه ارائه شده، مورد بحث نیست. آنچه به عنوان ملاحظاتی بر گفتار ایشان به فهم قاصر ما رسیده، تعریفی است که ایشان برای جایگاه سنت بیان کرده است؛ چنان که قبلا اشاره شد. ایشان سنت را (البته به استثنای سه مورد گفته شده)، برگرفته از قرآن و در طول آن دانسته است و به عنوان منبع مستقل در فهم قرآن نمیشناسد و معتقد است که قرآن، اصالتا از سنت بی نیاز است. نقد و بررسی دلیل نخست (قرآن) استناد به آیهای که قرآن را بیان هر چیزی دانسته، دلیل بی نیازی قرآن از
سنت نمیگردد؛ زیرا اولا اگر علامه به عموم «کل» و فراگیر بودن واژه «شیء» تکیه کرده، چرا سه دسته از آیات قرآن، یعنی آیات درباره احکام،
آیات حاوی قصص، و آیات مربوط به مسئله
معاد (چنان که خود تصریح کرده) از این قاعده، مستثنا و نیازمند شرح و بسط و تفصیل از جانب سنت است؟ اگر این سه دسته از آیات از حوزه بیان قرآن خارج است، چه مانعی دارد که بقیه اقسام نیز از این حوزه خارج باشد؟ و به اصطلاح، اگر عام از عمومیت خود ساقط شد، دیگر کم یا زیاد بودن مخصص، تفاوتی ندارد. به یاد داشته باشید که ایشان با استناد به همین آیه فرموده که اگر قرآن تبیان هر چیزی است، چرا تبیان خود نباشد؟ حال، کاملا بجاست از ایشان بپرسیم که چه تفاوتی بین این سه دسته از آیات با گونههای دیگر آیات هست که با پذیرش نیاز قرآن به سنت در این سه دسته، ضرری به تبیان بودن قرآن نمیرسد؛ اما اگر در بقیه موارد، قرآن را نیازمند سنت بدانیم، به تبیان هر چیز بودن آن ضرر زدهایم؟ ثانیا این که قرآن تبیان هر چیزی است، با نیاز آن به سنت، منافاتی ندارد؛ زیرا ارجاع به روایات و معرفی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به عنوان مبین، مفسر و شارح قرآن، خود از جمله بیانات قرآنی است که بدان به صورت کلی تصریح شده است. فرض کنید شخصی در حال
مرگ، نوشتهای به فرزند خود بدهد و به او بگوید که تمام وصایای لازم را در این نوشته گردآورده و هر آنچه به کار وی میآمده، در آن نگاشته است. پس از مرگ او، فرزندش آن نوشته را میگشاید و میبیند که شمار قابل ملاحظهای از مسائل مورد ابتلائش در آن نیامده است. ناگهان در بین جملات
وصیت، به این جمله برمی خورد که: «من فلان شخص را موظف ساختهام به پرسشها و درخواستهای تو پاسخ دهد و هرگاه در فهم وصیت یا پاسخگویی به مسئلهای مربوط به وصایا دچار ابهام شدی، به این شخص مراجعه کن». در اینجا به طور طبیعی، فرزند آرام میگیرد و درمی یابد که پدرش طبق گفته خویش عمل کرده و چیزی را فروگذار نکرده است؛ زیراگشودن این باب عام، خود پاسخی است به تمام ابهامها. آنچه درباره قرآن و سنت انجام گرفته، دقیقا همین طور است. خداوند در قرآن از طرفی اعلام کرده که بیان همه چیز در این کتاب آمده است؛ در حالی که ما در اولین نگاه در مییابیم که پرسشهای بی پاسخ در قرآن، کم نیست. بلافاصله به فکر فرو میرویم که این سکوت، چگونه با تبیان هر چیز بودن سازگار است؛ اما اگر به نیکی بنگریم، در مییابیم که قرآن به وجود شخص یا اشخاصی به عنوان: مبین، شارح، مفسر، و... تصریح کرده است.
علامه طباطبایی با استناد به روایات (چنان که بیان شد)، به دنبال دو نتیجه است:
الف) نیاز قرآن به سنت، مستلزم دور است؛
ب) حجیت سنت، از قرآن برخاسته است. لذا نمیتواند بیان کننده قرآن باشد. در پاسخ میگوییم: دوری که ایشان ترسیم کرده، بدین معناست که براساس این روایات، تمام منقولات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، بر گرفته از قرآن است؛ زیرا در غیر این صورت، عرضه بر قرآن، بی معناست. از طرفی، اگر قرار باشد که فهم قرآن، متوقف بر بیان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد، دور مصرح است. اگر دو طرف این گفتار تمام باشد، دوری که ایشان ادعا کرده، صحیح است؛ لیکن بخش نخست ادعای ایشان، ناتمام است؛ زیرا چگونه از روایاتی که ما را به عمل به قرآن و تمسک به آن و نیز ارجاع روایات به قرآن فرمان دادهاند، به دست میآید که تمام منقولات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا اهل بیت (علیهمالسّلام) در قرآن هست؟ عمده چیزی که از روایات دسته نخست به دست میآید، این است که قرآن،
عروةالوثقی و ثقل اکبر است و تمسک به آن، انسانها را از ضلالت و گمراهی باز میدارد. آنچه در روایات «عرضه» یا «ارجاع» آمده، این است: «روایات مخالف قرآن، حجت نیست». در این
روایات نیامده است که هر روایتی موافق قرآن باشد،
حجت است؛ چرا که بین جمله «ما یخالف الکتاب فهو باطل» با جمله «ما یوافق الکتاب فهو حجة»، فرق بسیار است.
براساس جمله نخست، مخالفت با قرآن، مانع حجیت روایات است؛ در حالی که براساس جمله دوم، موافقت با قرآن، شرط حجیت روایات است. اگر جمله نخست معتبر باشد، تمام روایات حجتاند، جز روایاتی که موافق با قرآن نیست؛ اما به استناد جمله دوم، تمام روایات مردوداند، جز روایاتی که موافق با قرآناند. افزون بر تفاوت دو عنوان مانعیت و شرطیت، نکته قابل ملاحظه دیگری نیز از این دو جمله مستفاد است و آن این که طبق مفاد جمله نخست، لازم نیست تمام مضامین روایات در قرآن باشد؛ زیرا آنچه ملاک است، احراز مخالفت است. بنابراین، وقتی قرآن در مورد چیزی سکوت کرده، دیگر مخالفت معنا ندارد و میتوان به آن روایت عمل کرد؛ در حالی که براساس مفاد جمله دوم، مضمون تمام روایات میباید در قرآن باشد؛ زیرا بدون آن، اعلان شرط موافقت، لغو و بی اساس است. باری! اگر مفاد «روایات عرضه» جمله دوم باشد، ادعای علامه طباطبایی مبنی بر این که میباید تمام منقولات روایی در قرآن باشند، درست است؛ اما طبق مفاد نخست، چنین امری ضرورت ندارد و چنان که دانستیم، مفاد روایات، اعلان این نکته است که: مخالفت با قرآن، مانع از حجیت روایات است، نه این که موافقت با قرآن، شرط حجیت باشد.
در این جا مناسب میبینم گفتار استاد
جعفر سبحانی را ذکر کنم.
ایشان پس از یاد آوری عرضه حدیث بر قرآن به عنوان نخستین معیار پیراسته ساختن سنت، در تبیین مفهوم عرضه، چنین آورده است: والمراد من عرض الحدیث علی الکتاب هو احراز عدم المخالفة لاالموافقة؛ اذ لیست الثانیة شرطا فی حجیة الحدیث وانما المخالفة مسقطة له عن الحجیة، و علی ذلک یکون الشرط عدم المخالفة للکتاب...
مراد از عرضه حدیث بر قرآن، احراز عدم مخالفت آن با قرآن است؛ زیرا موافقت حدیث با قرآن، شرط حجیت حدیث نیست و تنها نقش مخالفت، ساقط شدن
حدیث از حجیت است. بنابراین، آنچه شرط است، عدم مخالفت حدیث با قرآن است.... با این بیان، دوری که علامه ادعا کرده، تحقق پیدا نمیکند؛ زیرا همان گونه که بیان شد، طرف نخست این دور، ناتمام است. بازشناخت منشا حجیت روایات ادعای دوم علامه با استناد به روایات، آن بود که سنت، در حجیت خود، وامدار قرآن است. حال، چگونه ممکن است دلیلی که حیات خود را از قرآن گرفته است، مبین و شارح قرآن باشد؟ ایشان نه تنها سنت، بلکه مقام
رسالت و
امامت را مرهون قرآن میداند. در این که قرآن، معجزه اسلام و سند رسالت پیامبر اکرم است، تردیدی وجود ندارد؛ اما آیا لازمه این گفتار آن است که منشا حجیت سنت نیز از قرآن برخاسته باشد؟ به نظر میرسد که منشا حجیت روایات (سنت)، همان منشا حجیت قرآن باشد. قرآن، از آن جهت حجت است که از ناحیه حضرت حق ـ عزوجل ـ نازل شده است. سنت نیز اگر حجت است، به دلیل انتساب آن به
وحی است؛ البته با این تفاوت که در قرآن، لفظ و محتوا، هر دو منسوب به وحی است؛ اما در سنت، تنها محتوا به حضرت حق منسوب است و اصرار بر
عصمت رسول اکرم و اهل بیت (علیهمالسّلام) ، بدین دلیل است که این آبشخور زلال را جریان یافته از سرچشمه احدیت بدانیم. اگر میبینیم که در مباحث اصول فقه، برای اثبات حجیت سنت، به آیاتی همچون: «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی»
و «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»
استناد میشود، بدان معنا نیست که منشا حجیت
سنت قرآن است؛ بلکه بدان معناست که
قرآن، به عنوان نخستین آبشخور صاف و زلال (که به طور یقین از مصدر ربوبی صادر شده)، گواهی داده است که سنت، به منشا الهی منتسب است. گواهی دادن به همراهی سنت با قرآن در بهره مندی از سرچشمه احدیت ـ که در این آیات آمده ـ، غیر از این است که منشا حجیت روایات را قرآن بدانیم. اگر در سنت آمده که روایات مخالف با قرآن را به دیوار بکوبید، با عنایت به این پیش فرض است که قرآن و سنت، هر دو از یک منشا برخاستهاند. از این رو، نمیتوانند با یکدیگر متعارض باشند. همچنین اگر در روایات آمده است که اصول و مبانی برخی از معارفی که در روایات آمده، در قرآن نیز هست، باز به همین دلیل است که هر دو منبع، از یک آبشخور بهره گرفتهاند. همان گونه که اگر در قرآن آمده باشد اوصاف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مؤمنان را میتوانید در
تورات و
انجیل جستجو کنید، (ذلک مثلهم فی التوراة و مثلهم فی الانجیل.)
این بدان معنا نیست که قرآن در ذکر این اوصاف، به این دو کتاب آسمانی نیاز داشته و مطالب خود را از آنها برگرفته است (چنانکه برخی از مستشرقان با استناد به چنین آیاتی، به این پندار باطل گراییدهاند)؛ بلکه بدان معناست که قرآن و انجیل و تورات، سه کتاب آسمانیاند که در فاصله زمانی سه هزار سال، فرود آمدهاند و به سبب نزول از منبعی واحد، با هم همصدا و هماهنگاند.
از آنچه در پاسخ به دلیل دوم (سنت) گفته شد، میتوان به پاسخ این دلیل نیز رهنمون شد. افزون بر آن، چنان که خود علامه نیز تصریح کرده، در تمام روایات تفسیری چنان نیست که به قرآن استناد شده باشد؛ بلکه در شمار قابل توجهی چنین است. همچنین براساس این دسته از روایات، در قرآن، مبانی و اصول کلی معارف آمده است؛ همان گونه که درباره
آیات احکام، چنین است و وجود مبانی و کلیات، به معنای بی نیازی قرآن از سنت و برگشت تمام عیار سنت به قرآن نیست. وجود مبانی به این معناست که بیان تفاصیل و جزئیات آن، به سنت واگذار شده است. بنابراین، سنت در آن تفاصیل، به سان منبعی مستقل نقش آفرینی میکند؛ چنان که علامه به چنین نقش آفرینیای برای سنت در سه دسته گفته شده از آیات، باور داشته است. نکته قابل توجهی که از این روایات به دست میآید، این است که آیات قرآن، از نظر افاده معانی، در سطوح مختلفاند؛ چنان که تقسیم قرآن به ظاهر و باطن، به این سطوح نظر دارد. از طرفی، مخاطبان قرآن نیز در یک سطح نیستند. از این رو، هر یک از مخاطبان قرآن، از سطحی همسان با خود، از قرآن بهره میبرند. بدین ترتیب، امامان معصوم با بیان این نکته که گفتار ایشان از قرآن بهره میگیرد، به دنبال این هدف نیز هستند که نشان دهند بهره ایشان از قرآن در مقایسه با دیگران، به مراتب عمیق تر است. به هر حال، هیچ یک از معانی گفته شده مدعای علامه رحمةاللهعلیه ، عدم نیاز قرآن به سنت را اثبات نمیکند.
دیدگاه دوگانه محوری، دیدگاه راسخی است که توسط اکثر صاحب نظران فریقین، پذیرفته شده و سدههای متمادی، براساس آن حرکت کردهاند. براساس این دیدگاه، قرآن، قابل دسترس است و چنان نیست که فهم و دریافت مفاهیم آن، منحصر در خداوند، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، اهل بیت (علیهمالسّلام) یا صحابیان و تابعیان باشد؛ بلکه به استناد دعوت و درخواست قرآن از تمام جهانیان مبنی بر
تدبر و
تفکر در
آیات آن، هرکس به فراخور فهم و دانش خود، از یم معارف این کتاب بهره دارد. با این حال، قرآن، بی نیاز از سنت نیست؛ چه برای وصول به حقایق و بطون قرآن، و چه برای رفع ابهامات آن، و چه برای دستیابی به جزئیات و تفاصیل معارف دینی. سنت در این دیدگاه به عنوان منبعی مستقل و در عرض قرآن مطرح است و به طرق گوناگون، ایفای نقش میکند. کوتاه سخن این که: سنت، مفسر قرآن است و مفسر میتواند ناسخ، مخصص، مقید، حاکم یا وارد بر مفسر باشد. سنت، هم میتواند نقش تبیینی داشته باشد و هم میتواند با آوردن مطالبی نو و با قبض و بسط معارف قرآن، بر آن حکومت کند. به عبارت دیگر، سنت میتواندافقهای قرآن را بگشاید؛ چنان که میتواند افقهای نوینی را در پیش روی ما بنمایاند.
قرآن و سنت، براساس این نظریه، به مثابه دو کتابی هستند که به فراخور خود، یکی به کلیات پرداخته و دیگری وارد جزئیات و تفاصیل شده است و به حکم آن که متکلم، محق است تا برای کلام خود، قرینه متصل یا منفصل ارائه نماید،
سنت به منزله قرینه منفصل است که برای کشف مراد جدی خداوند از قرآن به کار میآید. بدین جهت است که طبق این نظرگاه، گرچه ظاهر قرآن حجت است؛ اما تمسک به آن، به فحص از دلیل متصل و منفصل، یعنی قرآن و سنت نیازمند است. شاید مهمترین برهان ما بر این ادعا که مشهور فریقین به قرآن و سنت به عنوان دو منبع مستقل مینگرند، بر شمرده شدن سنت در کنار قرآن و پس از آن (به عنوان دومین منبع و مدرک استنباط
احکام) است که در سرتاسر کتابهای
اصول و
فقه عامه و خاصه منعکس شده است. در بخش
معارف الهی، همچون خداشناسی، پیامبر شناسی و معاد شناسی نیز شیوه بحث و بررسی ایشان در هزاران کتابی که در دسترس است، گواه ماست؛ زیراروش و رای هر دانشور مسلمانی این است که برای اثبات هر مدعای مربوط به یکی از سه حوزه پیش گفته، نخست به قرآن استناد میکند؛ آن گاه به روایات به عنوان دومین دلیل و دلیلی علی حده تکیه مینماید. تفاسیر فریقین نیز در دسترس است. به استثنای برخی از تفاسیر
اهل حدیث، در تمام کتب تفسیری، تمسک به روایات به عنوان منبعی مستقل و
مفسر قرآن، همواره مورد استفاده قرار گرفته است. جواز تخصیص، نسخ، تقیید،
حکومت، و
ورود قرآن با روایات نیز برهان قاطعی است که به پذیرفته بودن این دیدگاه توسط قاطبه مسلمانان، تاکید دارد. مقصود ما از «دوگانه محوری» همین است که مدافعان این دیدگاه، قرآن و سنت را به طور هم زمان، محور و منبع استنباط و فهم دین میشناسند. با توجه به این که این دیدگاه، مشهور است و سایر دیدگاهها در اثبات مدعا و دلایل ارائه شده، دچار کاستیهایی بودهاند، اثبات نظریه «دوگانه محوری» نیاز به اقامه برهان نخواهد داشت؛ گرچه برای اثبات آن میتوان اقامه برهان کرد؛ اما برهان خلف که از کاستی و ناتمام بودن سایر دیدگاهها بهره دارد، برای اثبات، کافی است.
سایت اندیشه، برگرفته از مقاله «حجیت قرآن و عترت»، تاریخ بازبینی۹۴/۱۲/۱۸.