• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

حبس کارگزار خائن

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



حبس کارگزار خائن از مباحث فقهی و حقوقی مربوط به حقوق زندانی و درباره حکم زندانی کردن کارگزاران خائن بحث می‌کند. در روایات و متون تاریخی آمده است که علی (علیه‌السلام) کارگزار خائن و اختلاس کنندۀ بیت المال را حبس می‌کرد، چنان که در روایتی آمده است که آن حضرت دستور داد کارگزار را زندانی کنند و علاوه بر حبس، او را کیفر دهند، بلکه آن کسی را که به وی روحیۀ مقاومت و امید آزادی می‌دهد نیز کیفر دهند. این روایت گرچه از نظر سند- نزد بعضی- محل تامل است؛ ولی قوّت متن و مضمون آن، مؤیّد بلکه اثبات کنندۀ صدور آن است.



در اینجا به چند تا از روایات مربوط به موضوع بحث اشاره می کنیم:

۱.۱ - ماجرای ابن هرمه

و عن علی علیه السّلام: انّه استدرک علی ابن هرمة خیانة و کان علی سوق الاهواز (سوق الاهواز: اسم شهر اهواز کنونی بود. حموی در معجم البلدان می‌گوید: اهواز منطقه‌ای بین بصره و فارس که سوق الاهواز از شهرهای آن بود. بنابراین، معنای قول علی (علیه‌السلام): «و کان علی سوق الاهواز» این است که کارگزار حضرت در شهر اهواز بود، ولی در کتاب ولایة الفقیه آن را تحت عنوان «امین السوق؛ امین بازار» قرار داده است.) فکتب الی رفاعة: اذا قرات کتابی، فنحّ ابن هرمة عن السوق و اوقفه للناس و اسجنه و ناد علیه و اکتب الی اهل عملک تعلمهم رایی فیه و لا تاخذک فیه غفلة و لا تفریط، فتهلک عند اللّه، و اعز لک اخبث عزلة، و اعیذک باللّه من ذلک فاذا کان یوم الجمعة فاخرجه من السجن و اضربه خمسة و ثلاثین سوطا و طف به الی الاسواق فمن اتی علیه بشاهد فحلّفه مع شاهده، و ادفع الیه من مکسبه ما شهد به علیه، و مر به الی السجن مهانا مقبوحا منبوحا و احزم رجلیه بحزام و اخرجه وقت الصلاة و لا تحل بینه و بین من یاتیه بمطعم او مشرب او ملبس او مفرش، و لا تدع احدا یدخل الیه ممن یلقّنه اللدد و یرجّیه الخلوص، فان صحّ عندک انّ احدا لقّنه ما یضرّ به مسلما، فاضربه بالدرّة، فاحبسه حتی یتوب، و مر باخراج اهل السجن فی اللیل الی الصحن، فان رایت به طاقة او استطاعة فاضربه بعد ثلاثین یوما خمسة و ثلاثین سوطا بعد الخمسة و الثلاثین الاولی، و اکتب الیّ بما فعلت فی السوق و من اخترت بعد الخائن و اقطع عن الخائن رزقه؛
[۵] محمودی، محمدباقر، نهج السعادة، ج۴، ص۳۴.

علی (علیه‌السلام) مطلع شد که ابن هرمه کارگزار سوق الاهواز مرتکب خیانتی شده است. پس به رفاعه نوشت: وقتی نامۀ من به دست تو رسید، ابن هرمه را از سوق بر کنار و او را برای حفظ منافع مردم بازداشت کن. او را زندانی و [مردم را] برای دادخواهی از او، فراخوان و به همۀ کارفرمایانت بنویس و نظر مرا دربارۀ او اعلام کن. دربارۀ او غفلت و کوتاهی نکنی که در نزد خدا هلاک خواهی شد و من هم به بدترین وجه تو را برکنار می‌کنم. من تو را به خدا پناه می‌دهم از این پیشامد. وقتی روز جمعه شد او را از زندان بیرون آور و ۳۵ ضربۀ تازیانه به او بزن و او را دور بازار بگردان. هر کس علیه او شاهدی آورد او و شاهد را سوگند ده و از درآمد شخصی‌اش به او بپرداز و دستور ده او را خوار و زشت و با دشنام‌ ای خائن! ‌ای سرکش! به زندان برند و پاهایش را ببند و موقع نماز باز کن و میان او و کسی که برایش آب و غذا و لباس و زیرانداز می‌آورد، مانع نشو و مگذار کسانی که به او خصومت و لجاجت تلقین می‌کنند و امید آزادی به او می‌دهند، ملاقاتش کنند. اگر برای تو ثابت شد کسی به او حرفی زده که به ضرر مسلمانی تمام می‌شود، با تازیانه او را بزن و به حبسش بینداز تا توبه کند و دستور ده که زندانیان جز ابن هرمه را در شب به محوطۀ باز بیاورند تا تفریح کنند، مگر اینکه خوف مرگ وی را داشته باشی که او را هم با زندانیان در شب بیرون می‌آوری. پس از سی روز اگر دیدی طاقت دارد باز ۳۵ تازیانه به او می‌زنی و برای من دربارۀ سوق بنویس که چه کرده‌ای و چه کسی را جای آن خیانتکار گذاشته‌ای و حقوق آن خائن را قطع کن.
حکومت امانت است هر کس در آن خیانت کند لعنت ابدی خداوند بر او باد و هر کس خائنی را به کار گمارد، حضرت محمد (صلّی‌اللّه‌علیه‌وآ‌له‌و‌سلّم) در دنیا و آخرت از او بیزار است …
من به بسیاری از مصادر مراجعه کردم؛ ولی شرح حال ابن هرمه را ندیدم و نوع خیانت او را نشناختم و شکی نیست که هر نوع تجاوز به حقوق مردم از طرف کارگزاران و کارمندان، خیانت محسوب می‌شود، چه تجاوز به بیت المال باشد و چه هر نوع ظلم دیگر، که یکی از آن‌ها بدون شک برخورد بد مسئولان ادارات دولتی با مراجعان و امروز و فردا کردن و تاخیر‌انداختن کار آن‌ها بدون علت و جهت شرعی است که باعث جوّ عدم اعتماد به حکومت می‌شود و روحیۀ کینه و دشمنی به حکومت را در دل‌های مردم ایجاد می‌کند. شاید بتوان گفت: این کار از بزرگ‌ترین خیانت‌هاست. از این رو، می‌بینیم که پیشوایان معصوم به ویژه حضرت امیر (علیه‌السلام) بر کارگزاران سخت می‌گرفتند.
چنان که حضرت حجّت (علیه‌السلام) نیز وقتی ظهور می‌کند و حکومت بر حقّ اسلامی را برپا می‌دارد، بر کارگزاران- آن‌طور که در روایات آمده است (از طاووس: نشانۀ مهدی (علیه‌السلام) این است که بر کارگزاران سخت می‌گیرد.) - سخت می‌گیرد. دربارۀ شدت عمل بر کارگزاران و کیفر و تادیب آنان، روایات مستفیض وارد شده است؛ امّا این روایت مرسل است و فقط قاضی نعمان مصری آن را آورده است و ما به آن در کتابی دیگر دست نیافتیم؛ ولی شکی نیست که لازم است بر امام، کارگزار را متناسب با خیانتش کیفر دهد: تعزیر، حبس، انفصال از خدمت و بنابر قولی تعزیر مالی کند.

۱.۲ - ماجرای منذر بن جارود

کان علی (علیه‌السّلام) ولّی المنذر بن الجارود فارسا (منطقه‌ای گسترده که ابتدای آن از جهت عراق، ارّجان و از جانب کرمان، سیرجان و از جانب ساحل هند، سیراف و از طرف سند، مکران است. فاحتاز مالا من الخراج. قال: کان المال اربع مائة الف درهم، فحبسه علی (علیه‌السّلام) فشفع فیه صعصعة بن صوحان (از یاران بسیار بزرگ و گرامی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. بعضی او را از اصحاب پیامبر برشمرده‌اند. عهدنامه مالک اشتر را روایت کرد. از امام صادق (علیه‌السلام) روایت شده است: هیچ کس حقّ علی (علیه‌السلام) را نشناخت مگر صعصعه.
[۹] مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج۲، ص۹۸.
الی علی (علیه‌السّلام) و قام بامره و خلصه؛
علی (علیه‌السلام)، منذر بن جارود را والی فارس کرد. او از خراج، مالی را گردآورد که گویند: آن مال چهار صد هزار درهم بود. علی (علیه‌السلام) او را حبس کرد.
صعصعة بن صوحان دربارۀ او نزد حضرت امیر (علیه‌السلام) شفاعت کرد و به کار او پرداخت و آزادش کرد.

۱.۳ - ماجرای یزید بن حجیه

کان یزید بن حجیة قد استعمله علیّ علی الریّ (ری: از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین شهرها که فاصله‌اش با قزوین ۲۷ فرسخ است.
[۱۳] نک: کراع نمل، المنجد، قسمت اعلام، ص۲۴۷.
و دستبی (منطقه‌ای بزرگ که بین ری و همدان قرار دارد. فکسر الخراج و احتجن المال لنفسه، فحبسه علی (علیه‌السّلام) و جعل معه مولی یقال له: سعد؛ (در آن «یزید بن حجبه» دارد.
علی (علیه‌السلام) یزید بن حجیه را بر ری و دستبی گمارده بود. وی خراج را کم‌کم فروخت و برای خود مال جمع کرد. علی (علیه‌السلام) او را حبس کرد و بر او غلامی به نام سعد، گمارد.

۱.۴ - ماجرای مصقلة بن هبیره

فی سیاق قصّة مصقلة بن هبیرة [عامل علی (علیه‌السّلام) علی اردشیرخرّة (از برترین مناطق فارس که از جملۀ آن‌ها، شهرهای شیراز و جور و خبر و میمند و صیمکان و برجان و خوار و سیراف و کام و فیروز و کازرون و … هستند.
[۱۹] نک: برهان، محمدحسین، برهان قاطع، ج۱، ص۵۸.
و صرفه مال خراج فی شراء اساری نصاری بنی ناجیة و عتقهم] و فراره الی معاویة. عن ذهل بن الحارث، قال علی علیه السّلام: ما له ترحه اللّه (ترحه اللّه: خدا او را غمگین و فقیر گرداند.! فعل فعل السید و فرّ فرار العبد و خان خیانة الفاجر؟ اما انه لو اقام فعجز، ما زدنا علی حبسه، فان وجدنا له شیئا اخذناه، و ان لم نقدر له علی مال ترکناه، ثم سار الی داره فهدمها؛
[۲۴] نک: سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۳، ص۴۸۶.

و الیک القصّة کما فی نهج السعادة: انّ معقلا اقبل بالاساری [فی قصّة خریت بن راشد] حتی مرّ علی مصقلة بن هبیرة الشیبانی، و هو عامل علی (علیه‌السّلام) علی اردشیرخرّه، فبکی الیه الاساری، و هم خمسمائة انسان و تصایح الرجال: یا ابا الفضل! یا حامل الثقل! یا ماوی الضعیف و فکاک العناة! امنن علینا فاشترنا و اعتقنا. فقال مصقلة: اقسم باللّه لاتصدّقنّ علیهم! اِنَّ اللّٰهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ، ثم بعث ذهل بن الحارث الی معقل، فقال له: بعنی نصاری بنی ناجیة، فقال: ابیعکم بالف الف درهم، فلم یزل یراوده ذهل حتی باعه ایّاهم بخمس مائة الف درهم و قال له: عجّل بالمال الی امیرالمؤمنین علیه السّلام. فقال مصقلة: انا باعث الآن بصدر منه، ثم اتبعک بصدر آخر، ثم کذلک حتی لا یبقی منه شی‌ء، فاقبل معقل الی امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) فاخبره بما کان من الامر، فقال له: احسنت و اصبت و وفقت و انتظر امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) مصقلة ان یبعث بالمال، فابطا به و بلغه انّ مصقلة خلّی سبیل الاساری، و لم یسالهم ان یعینوه فی فکاک انفسهم بشی‌ء. فقال علیه السّلام: ما اری مصقلة الّا قد حمل حمالة، و لا اراکم الّا سترونه من قریب مبلدحا، ثم انّه (علیه‌السّلام) کتب الیه:
امّا بعد: فانّ من اعظم الخیانة خیانة الامّة، و اعظم الغشّ علی اهل المصر غشّ الامام، و عندک من حقّ المسلمین خمس مائة الف درهم فابعث الیّ حین یاتیک رسولی، و الّا فاقبل الیّ حین تنظر فی کتابی، فانّی قد تقدّمت الی رسولی الّا یدعک ساعة واحدة تقیم بعد قدومه علیک الّا ان تبعث بالمال، و السلام.
فلما قرا مصقلة الکتاب، اقبل حتی نزل البصرة، ثم اقبل منها حتی اتی علیا بالکوفة، فاقرّه ایّاما لم یذکر له شیئا، ثم ساله المال، فادّی ماتی الف درهم، و عجز عن الباقی.
روی ابن ابی سیف، عن ابی الصلت، عن ذهل بن الحارث، قال: دعانی مصقلة الی رحله، فقدّم عشاء، فطعمنا منه، ثم قال: و اللّه! انّ امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) یسالنی هذا المال و لا اقدر علیه. فقلت: لو شئت لم یمض علیک جمعة حتی تجمع هذا المال. فقال: ما کنت لاحملها قومی و لا اطلب فیها الی احد. ثم قال: و اللّه! لو انّ ابن هند مطالبی بها او ابن عفان لترکها لی ا لم تر الی عثمان کیف اعطی الاشعث فی کلّ سنة مائة الف درهم من خراج آذربیجان؟ فقلت: انّ هذا لا یری ذلک الرای و ما هو بتارک لک شیئا. فسکت ساعة و سکتّ عنه، فما مکث لیلة واحدة بعد هذا الکلام حتی لحق بمعاویة، فبلغ ذلک علیا (علیه‌السّلام) فقال: ما له ترحه …؛
[۲۵] محمودی، محمدباقر، نهج السعادة، ج۵، ص۱۸.
[۲۶] نک: محمودی، محمدباقر، نهج السعادة ج۲، ص۴۸۷.
[۳۲] خوئی، حبیب اللّه، منهاج البراعه، ج۴، ص۲۴۰.

غارات (در ضمن داستان مصقلة بن هبیره [کارگزار حضرت علی (علیه‌السلام) در اردشیرخرّه که خراج را در خرید اسیران نصارای بنی ناجیه و آزادی آنان، صرف کرده بود] و فرارش به سوی معاویه، به نقل از: ذهل بن حارث): علی (علیه‌السلام) فرمود: او را چه شد، خدا ناشادش گرداند که عمل بزرگان را انجام داد؛ ولی مثل بردگان فرار کرد و خیانتی چون خیانت بزهکاران زبون، مرتکب شد. آری، اگر او می‌ماند و ناتوان بود تنها او را دستگیر می‌کردیم، اگر چیزی داشت می‌گرفتیم و اگر چیزی نداشت رهایش می‌کردیم. سپس به طرف خانۀ او رفت و آن را ویران کرد.
امّا داستان، آنچنان که در نهج السعادة است: [در حکایت خریت بن راشد] معقل اسیران را آورد تا رسید به مصقلة بن هبیره شیبانی کارگزار علی (علیه‌السلام) در اردشیرخرّه. در اینجا اسیران که پانصد تن بودند به گریستن پرداختند و مردها با صدای بلند [خطاب به مصقله] فریاد زدند: ‌ای بخشنده! ‌ای بردارندۀ بار سنگین! ‌ای پناه ضعیفان! ‌ای فریادرس رنج دیدگان! بر ما منّت نه، ما را بخر و آزاد کن.
مصقله گفت: سوگند به خدا! بر آنان تصدق کنم، که خدا صدقه‌دهندگان را پاداش دهد. سپس ذهل بن حارث را نزد معقل فرستاد و به او گفت: نصارای بنی ناجیه را به من بفروش و او گفت: به یک میلیون درهم به شما می‌فروشم. ذهل مدتی با او چانه زد تا آنان را به پانصد هزار درهم به او فروخت و گفت: فوری وجه را برای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بفرست. مصقله گفت: من الآن مقداری از آن را می‌فرستم و به دنبال آن مقداری دیگر و همین‌طور تا تمام شود. معقل نزد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد و جریان را تعریف کرد. امام به او فرمود: احسنت، کار خوبی کرده‌ای و آن حضرت منتظر شد تا مصقله وجه را بفرستد؛ ولی او تاخیر کرد و به حضرت خبر رسید که مصقله اسیران را آزاد کرده بدون اینکه از ایشان بخواهد چیزی در مقابل آزادی‌شان به او کمک کنند. سپس فرمود: فکر می‌کنم مصقله ضمانتی کرده و به زودی خواهید دید که به وعدۀ خود وفا نکند سپس به او نوشت:
امّا بعد: بزرگ‌ترین خیانت، خیانت به امّت است و بزرگ‌ترین نیرنگ به شهروندان، نیرنگ زدن به رهبری است. مبلغ پانصد هزار درهم از حقّ مسلمانان پیش توست. فرستادۀ من که نزد تو آمد آن مبلغ را برای من بفرست وگرنه خودت به مجرد دیدن نامه، به سوی من بیا. من به فرستاده‌ام دستور دادم تو را لحظه‌ای رها نکند تا مال را بفرستی. و السلام.
مصقله وقتی نامه را خواند آمد تا به بصره رسید، سپس به کوفه نزد علی (علیه‌السلام) آمد. حضرت چند روزی او را آزاد گذاشت و به او چیزی نفرمود سپس دربارۀ مال از او پرسید و او دویست هزار درهم داد و از بقیۀ آن درماند.
ابن ابی سیف روایت کرده از ابو صلت از ذهل بن حارث: مصقله مرا به منزلش دعوت کرد، شام آورد و ما خوردیم سپس گفت: به خدا سوگند! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) از من خواستار این مال است، در حالی که من توان آن را ندارم. من گفتم: تو اگر بخواهی یک جمعه نمی‌گذرد که این مبلغ را به دست می‌آوری و او فرمود: من نمی‌خواهم به قوم خودم تحمیل کنم و برای آن مال، از کسی کمک بگیرم. سپس فرمود: به خدا سوگند! اگر پسر هند (معاویه) یا پسر عفان (عثمان) از من این مبلغ را طلب‌کار بودند به من وامی‌گذاردند. ندیدی عثمان چگونه به اشعث در هر سال صد هزار درهم از خراج آذربایجان می‌داد؟ گفتم: امام علی این دید و نظر را ندارد و چیزی از آن را به تو نخواهد بخشید.
ساعتی سکوت کرد و من هم سکوت کردم. پس از این صحبت، یک شب بیشتر نماند و به معاویه پیوست. خبر به علی (علیه‌السلام) رسید پس فرمود: ما له ترحه اللّه! او را چه شد، خدا غمگینش گرداند!
نظر نگارنده: این هم از موارد حبس شخص بدهکار است تا زمانی که حال او مشخص شود. در این مورد به بخش «حقوق مالی» مراجعه شود.


۱. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۲۸۵.    
۲. منتظری، حسینعلی، ولایة الفقیه، ج۲، ص۴۹۹.    
۳. مغربی، نعمان، دعائم الاسلام، ج۲، ص۵۳۲، ح۱۸۹۲.    
۴. نوری، حسین، مستدرک الوسائل (به نقل از:دعائم الاسلام)، ج۱۷، ص۴۰۳، ح۵.    
۵. محمودی، محمدباقر، نهج السعادة، ج۴، ص۳۴.
۶. مقدسی سلمی، یوسف بن یحیی، عقد الدرر، ص۲۴۲.    
۷. سیوطی، جلال الدین، العرف الوردی فی اخبار المهدی، ج۱، ص۱۴۲.    
۸. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۴، ص۲۲۶.    
۹. مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج۲، ص۹۸.
۱۰. ثقفی کوفی، ابراهیم، الغارات، ج۲، ص۵۲۲.    
۱۱. عبدالحمید، ابن ابی الحدید معتزلی، شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۵۴.    
۱۲. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۳، ص۱۱۶.    
۱۳. نک: کراع نمل، المنجد، قسمت اعلام، ص۲۴۷.
۱۴. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۴۵۴.    
۱۵. ثقفی کوفی، ابراهیم، الغارات، ج۲، ص۲۵۷.    
۱۶. ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۸۳.    
۱۷. مغربی، نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۹۶.    
۱۸. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۱۴۶.    
۱۹. نک: برهان، محمدحسین، برهان قاطع، ج۱، ص۵۸.
۲۰. ابن مظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۲، ص۴۱۷.    
۲۱. ثقفی کوفی، ابراهیم، الغارات، ج۱، ص۳۶۶.    
۲۲. نوری، حسین، مستدرک الوسائل (به نقل از:غارات)، ج۱۷، ص۴۰۴.    
۲۳. ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۴۵.    
۲۴. نک: سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۳، ص۴۸۶.
۲۵. محمودی، محمدباقر، نهج السعادة، ج۵، ص۱۸.
۲۶. نک: محمودی، محمدباقر، نهج السعادة ج۲، ص۴۸۷.
۲۷. ابن اثیر، علی، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۶.    
۲۸. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۳۰.    
۲۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۹۹.    
۳۰. ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۴۴.    
۳۱. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۳، ص۴۱۶.    
۳۲. خوئی، حبیب اللّه، منهاج البراعه، ج۴، ص۲۴۰.
۳۳. نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج۱۷، ص۴۰۴.    



• طبسی، نجم‌الدین، حقوق زندانی و موارد زندان در اسلام، ص۳۶۶-۳۷۳.






جعبه ابزار