• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

تَصِل (لغات‌قرآن)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف





تَصِل: (لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ)
تَصِل: از ماده «وصل، وصول، صلة» به معنى «رسيدن و به‌هم پيوستن» است.
وصل فلانا: «با فلانى رابطه برقرار كرد و نيكى و بخشش كرد.»
صله رحم به معنى معاشرت كردن با بستگان و نيكى كردن و به‌هم رسيدن است.



به موردی از کاربرد تَصِل در قرآن، اشاره می‌شود:

۱.۱ - تَصِل (آیه ۷۰ سوره هود)

(فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُواْ لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ)
(امّا هنگامى كه ديد دست آن‌ها به آن نمى‌رسد و از آن نمى‌خورند آن‌ها را نا آشنا و دشمن شمرد و از آنان احساس ترس نمود. به او گفتند: «نترس! ما به سوى قوم لوط فرستاده شده‌ايم.»)

۱.۱.۱ - تَصِل در المیزان و مجمع‌ البیان

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می‌فرماید: همين كه ديد دستشان به گوساله بريان نمى‌رسد بدش آمد و در خود از آنان احساس ترس كرد و تعبير دستشان به گوساله بريان نمى‌رسد كنايه است از اين‌كه دست خود را به طرف آن دراز نكردند و خلاصه از آن گوساله نخوردند و اين رفتار خود علامت دشمنى و نشانه شرى است‌ كه شخص وارد مى‌خواهد به صاحب خانه برساند. كلمه نكرهم و همچنين انكرهم يک معنا دارد و آن اين است كه از آن‌چه از آنان ديد، بدش آمد و آن را رفتارى غير معهود دانست. فعل اوجس ماضى از باب افعال (ايجاس) است و ايجاس به معناى خطور قلبى است، راغب در اين باره گفته است: ماده وجس به معناى صداى آهسته است و كلمه توجس كه مصدر باب تفعل است به معناى آن است كه كوشش كنى تا صوت آهسته‌اى را بشنوى و كلمه ايجاس كه مصدر باب افعال است به معناى پديد آمدن چنين چيزى در نفس آدمى است.


۱.۲ - يَصِلُ (آیه ۱۳۶ سوره انعام)

(وَ جَعَلُواْ لِلّهِ مِمِّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الأَنْعَامِ نَصِيبًا فَقَالُواْ هَذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هَذَا لِشُرَكَآئِنَا فَمَا كَانَ لِشُرَكَآئِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَى اللّهِ وَ مَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَى شُرَكَآئِهِمْ سَاء مَا يَحْكُمُونَ)
(آن‌ها (مشركان‌) سهمى از آنچه خداوند از زراعت و چهارپايان آفريده، براى او قرار دادند و سهمى براى بت‌ها. و به گمان خود گفتند: «اين، از آن خداست و اين هم از آن معبودهاى ما.» آنچه براى معبودهايشان بود، به خدا نمى‌رسيد؛ ولى آنچه براى خدا بود، به معبودهايشان مى‌رسيد. چون، اگر سهم بت‌ها با كمبودى مواجه مى‌شد، سهم خدا را به بت‌ها مى‌دادند؛ امّا عكس آن را مجاز نمى‌دانستند. چه بد داورى مى‌كنند كه علاوه بر شرک، خدا را كمتر از بت‌ها مى‌دانند!)

۱.۲.۱ - يَصِلُ در المیزان و مجمع‌ البیان

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می‌فرماید: كلمه ذرء به معناى ايجاد بر وجه اختراع است، و گويا معناى اصليش ظهور بوده. و كلمه حرث به معناى زراعت است. و اينكه فرمود: بزعمهم: به خيال‌شان يك نوع تنزيه است و معناى سبحانه را كه در آيه‌ (وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ) است افاده مى‌كند، و زعم در لغت عرب به معناى اعتقاد است، و ليكن غالبا در اعتقاداتى استعمال مى‌شود كه مطابق با واقع نباشد.
و اگر در جمله‌ (وَ هذا لِشُرَكائِنا)، شركا را به مشركين نسبت داده براى اين است كه قائلين به شركا همان مشركين بودند، ايشان چنين خدايانى را اثبات نموده به آنها اعتقاد مى‌ورزيدند، پس اين اطلاق نظير ائمة الكفر و ائمتهم و اولياؤهم است.
بعضى ديگر گفته‌اند: اطلاق مزبور از اين باب نيست، بلكه از اين جهت است كه مشركين خدايان خود را شريك در اموال خود مى‌دانستند، و مقدارى از اموال خود را در راه آنها خرج مى‌كردند.
به هر تقدير، مجموع دو جمله مورد بحث يعنى جمله:(هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ) و جمله‌ هذا (لِشُرَكائِنا) از باب تفريع تفصيل بر اجمال است، قبلا بطور اجمال فرموده بود: از آفريده‌هاى خدا بهره و سهمى براى خدا قرار دادند و سپس آن را تفسير نموده و بطور تفصيل فرمود: پس گفتند: اين براى خداى عالم و اين براى خدايان ما و بدين وسيله زمينه را براى بيان حكم ديگرى نيز فراهم نمود، و آن حكم اين بود كه مى‌گفتند: آن‌چه كه سهم شركا است به خدا عايد نمى‌شود، و ليكن آنچه كه سهم خدا است به شركا هم مى‌رسد.
چون اين حكم علاوه بر اينكه از اصل باطل و افتراى به خدا است توهين به خداى تعالى و ساحت او را كوچكتر از جانب بت‌ها دانستن است، لذا خداى تعالى با جمله‌ (ساءَ ما يَحْكُمُونَ) آن را تقبيح فرمود.


۱.۳ - وَصَّلْنَا (آیه ۵۱ سوره قصص)

(وَ لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ)
(ما آیات قرآن را يكى پس از ديگرى براى آنان آورديم شايد متذكّر شوند.)

۱.۳.۱ - وَصَّلْنَا در المیزان و مجمع‌ البیان

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می‌فرماید: كلمه وصلنا از باب تفعيل از ماده وصل است و وصل در باب تفعيل، كثرت را افاده مى‌كند، مانند قطع كه به معناى بريدن و تقطيع به معناى بسيار بريدن است و قتل به معناى كشتن و تقتيل به معناى بسيار كشتن است و ضمير در لهم به مشرکین مکه بر مى‌گردد و معناى آيه اين است كه: ما قرآن را كه اجزايى متصل به هم دارد، بر آنان نازل كرديم، قرآنى كه آيه‌اى بعد از آیه و سوره‌اى دنبال سوره، وعده، وعيد، معارف، احكام ، قصص، عبرت‌ها، حكمت‌ها و مواعظى پيوسته به هم دارد، چنين قرآنى بر آنان نازل كرديم، براى اين كه متذكر شوند.


۱.۳.۲ - تَصِل در تفسیر نمونه

در آيه ۱۳۶ سوره انعام آمده است كه كفار مكه و ساير مشركان سهمى از زراعت و چهارپايان خود را براى خدا و سهمى نيز براى بت‌ها قرار مى‌دادند، يعنى بت‌ها را شريک اموال و زندگى خويش مى‌دانستند، آيه مى‌گويد:
«سهمى را كه براى بت‌ها قرار داده بودند هرگز به خدا نمى‌رسيد و اما سهمى را كه براى خدا قرار داده بودند به بت‌ها مى‌رسيد»
(فَمٰا كٰانَ لِشُرَكٰائِهِمْ فَلاٰ يَصِلُ إِلَى اَللّٰهِ وَ مٰا كٰانَ لِلّٰهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلىٰ شُرَكٰائِهِمْ‌)
در اين‌كه منظور از اين جمله چيست‌؟ ميان مفسران گفتگوست ولى همه آن‌ها تقريبا به يک حقیقت برمى‌گردند و آن اين است: هرگاه بر اثر حادثه‌اى قسمتى از سهمى كه براى خدا از زراعت و چهارپايان قرار داده بودند آسيب مى‌ديد و نابود مى‌شد مى‌گفتند مهمّ نيست، خداوند بى‌نياز است، امّا اگر از سهم بت‌ها از بين مى‌رفت سهم خدا را به جاى آن قرار مى‌دادند و مى‌گفتند: بت‌ها نياز بيشترى دارند و همچنين در مسأله آبيارى مزارعشان و مانند آن.
ماده «وصل» (به‌هم پيوستن) هرگاه به باب تفعيل (توصيل) برود معنى كثرت و تأكيد و مبالغه از آن استفاده مى‌شود (پشت سرهم و بدون انقطاع)، چنان‌كه در آيه ۵۱ سوره قصص مى‌خوانيم:
(وَ لَقَدْ وَصَّلْنٰا لَهُمُ اَلْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ‌)
«ما آيات قرآن را يكى بعد از ديگرى براى آن‌ها آورديم شايد متذكر شوند.»

۱. هود/سوره۱۱، آیه۷۰.    
۲. انعام/سوره۶، آیه۱۳۶.    
۳. قصص/سوره۲۸، آیه۵۱.    
۴. راغب اصفهانی، حسین، المفردات فی غریب القرآن، دار القلم، ص۸۷۳.    
۵. طریحی نجفی، فخرالدین، مجمع البحرین، ت-الحسینی، ج۵، ص۴۹۲.    
۶. هود/سوره۱۱، آیه۷۰.    
۷. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۲۹.    
۸. راغب اصفهانی، حسین، المفردات فی غریب القرآن، دار القلم، ص۸۵۵.    
۹. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۰، ص۴۷۸.    
۱۰. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۰، ص۳۲۱.    
۱۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۲، ص۹۱.    
۱۲. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۵، ص۲۷۲.    
۱۳. انعام/سوره۶، آیه۱۳۶.    
۱۴. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۱۴۵.    
۱۵. انبیاء/سوره۲۱، آیه۲۶.    
۱۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۷، ص۴۹۶.    
۱۷. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۷، ص۳۶۰.    
۱۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۸، ص۲۸۵.    
۱۹. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۴، ص۵۷۱.    
۲۰. قصص/سوره۲۸، آیه۵۱.    
۲۱. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۳۹۲.    
۲۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۶، ص۷۵.    
۲۳. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۵۳.    
۲۴. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۸، ص۲۱۱.    
۲۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۴۰۳.    
۲۶. انعام/سوره۶، آیه۱۳۶.    
۲۷. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه‌، ط-دار الکتب الاسلامیه‌، ج۵، ص۴۴۹.    
۲۸. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه‌، ط-دار الکتب الاسلامیه‌، ج۹، ص۱۶۹.    
۲۹. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه‌، ط-دار الکتب الاسلامیه‌، ج۱۶، ص۱۰۸.    



• شریعتمداری، جعفر، شرح و تفسیر لغات قرآن بر اساس تفسیر نمونه، برگرفته از مقاله «تَصِل»، ج۴، ص۶۷۳.






جعبه ابزار