• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

تقیه (دیدگاه اهل‌سنت)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



علمای مسلمان در تعریف تقیه، عبارات متفاوتی دارند اما از نظر مضمون تقریباً همه به یک مطلب اشاره دارند و آن مخفی کردن حق از دیگران و یا اظهار خلاف آن، برای در امان ماندن از شرّ دشمنان و یا به جهت مصلحتی که ارزشش بیشتر از اظهار حق باشد. البته برخی اهلسنت به جای کلمه تقیه گاهی از کلمه «اکراه» و گاهی «مدارا با مردم» استفاده کرده‌اند.
یکی از وقایعی که پیرامون آن می‌شود نظریات علمای اهلسنت را بررسی کرد فتنه‌ای است که تاریخ‌نویسان اهلسنت از آن به «محنة خلق القرآن» یاد می‌کنند. در این موضوع علمای اهلسنت تقیه کردن مردم را تأیید و به آن مشروعیت بخشیده‌اند.

فهرست مندرجات

۱ - تعریف تقیه
       ۱.۱ - محمد بن جریر طبری
       ۱.۲ - شمس‌الدین سرخسی
       ۱.۳ - فخرالدین رازی
       ۱.۴ - ابن‌حجر عسقلانی
       ۱.۵ - آلوسی
۲ - کلمات علمای اهلسنت درباره تقیه
       ۲.۱ - قتادة بن دعامه
       ۲.۲ - مکحول شامی
       ۲.۳ - محمد بن حسن شیبانی
       ۲.۴ - محمد بن اسماعیل بخاری
       ۲.۵ - جصاص
       ۲.۶ - ابن‌بطال
       ۲.۷ - سرخسی
       ۲.۸ - زمخشری
       ۲.۹ - ابو‌حامد غزالی
       ۲.۱۰ - عبد‌الرحمن بن جوزی
       ۲.۱۱ - انصاری قرطبی
       ۲.۱۲ - نووی
       ۲.۱۳ - بیضاوی
       ۲.۱۴ - نیسابوری
       ۲.۱۵ - ابو‌حیان اندلسی
       ۲.۱۶ - ابن‌کثیر
       ۲.۱۷ - ابن‌وزیر
       ۲.۱۸ - ابن‌حجر
       ۲.۱۹ - سیوطی
       ۲.۲۰ - شوکانی
       ۲.۲۱ - مراغی
۳ - نمونه‌های تاریخی
       ۳.۱ - ابوحنیفه
       ۳.۲ - مالک بن انس
       ۳.۳ - تقیه رمانی از شیعیان
       ۳.۴ - ابن‌سمسار دمشقی
۴ - تقیه اهلسنت در فتنه خلق قرآن
       ۴.۱ - ذهبی
       ۴.۲ - خطیب بغدادی
       ۴.۳ - ذهبی
       ۴.۴ - تاج‌الدین سبکی
       ۴.۵ - یحیی بن معین
۵ - فتوای فقهای اهلسنت
       ۵.۱ - ابن‌خویز منداد
       ۵.۲ - ابن‌عربی مالکی
۶ - پانویس
۷ - منبع


آنچه از کلمات علمای اهلسنت استفاده می‌شود، این است که ایشان بر مشروعیت تقیه اذعان دارند و در هنگام ضرورت از آن استفاده کرده‌اند؛ این نکته از کلمات علمای اهلسنت در تعریف تقیه به روشنی قابل رأیت است:

۱.۱ - محمد بن جریر طبری

محمد بن جریر طبری در تفسیرش نظر ضحاک را این‌گونه بیان می‌کند:
«... سمعت الضحاک یقول فی قوله «الا ان تتقوا منهم تقاة» قال: التقیة باللسان من حمل علی امر یتکلم به وهو لله معصیة فتکلم مخافة علی نفسه وقلبه مطمئن بالایمان فلا اثم علیه؛ . .. از ضحاک شنیدم که در مورد کلام خداوند «الا ان تتقوا منهم تقاة» می‌گفت: تقیه با زبان آن است که شخصی را به گفتن چیزی که نافرمانی خدا است وادار کنند، و وی آن را به خاطر ترس بر جان خویش بگوید؛ ولی دلش نسبت به عقیده درست آرامش دارد که در این صورت گناهی بر وی نیست.»

۱.۲ - شمس‌الدین سرخسی

شمس‌الدین سرخسی، فقیه مشهور احناف (متوفای۴۸۳ هـ) تقیه را این‌گونه تعریف می‌کند:
«والتقیة ان یقی نفسه من العقوبة بما یظهره وان کان یضمر خلافه وقد کان بعض الناس یابی ذلک ویقول انه من النفاق والصحیح ان ذلک جائز لقوله تعالی «الا ان تتقوا منهم تقاة» واجراء کلمة الشرک علی اللسان مکرها مع طمانینة القلب بالایمان من باب التقیة؛ تقیه آن است که شخص خود را با تظاهر به چیزی از عقوبت حفظ نماید، اگر چه در باطن مخالف آن را اعتقاد دارد. عده‌ای از مردم این‌روش را قبول نداشته و آن را نفاق می‌دانند؛ و صحیح آن است که این کار جایز است؛ زیرا خداوند می‌فرماید «الا ان تتقوا منهم تقاة». یکی از موارد تقیه جاری ساختن کلمات شرک‌آلود از روی اجبار بر زبان است؛ در حالی که اعتقاد قلبی چیز دیگری است که بر آن ثابت و استوار باقی مانده باشد.»

۱.۳ - فخرالدین رازی

فخرالدین رازی شافعی و نیز ابن‌عادل دمشقی حنبلی در تعریف تقیه می‌نویسند:
«ان التقیة انما تکون اذا کان الرجل فی قوم کفار، ویخاف منهم علی نفسه وماله فیداریهم باللسان، وذلک بان لا یظهر العداوة باللسان، بل یجوز ایضاً ان یظهر الکلام الموهم للمحبة والموالاة، ولکن بشرط ان یضمر خلافه، وان یعرض فی کل ما یقول، فان التقیة تاثیرها فی الظاهر لا فی احوال القلوب؛ تقیه زمانی است که شخص در بین قومی کافر باشد و از ایشان بر جان و مال خویش بترسد و به همین جهت در سخن گفتن با ایشان مدارا کند؛ به این صورت که تظاهر به دشمنی زبانی با ایشان نداشته باشد؛ بلکه جایز است که به ایشان کلامی بگوید که احتمال محبت و دوستی را بدهد به این شرط که در باطن خلاف آن را اعتقاد داشته باشد؛ و در تمامی سخنانش کنایه گونه سخن بگوید؛ پس تقیه تاثیرش در ظاهر است و در تغییر دادن دل‌ها نیست.»

۱.۴ - ابن‌حجر عسقلانی

ابن‌حجر عسقلانی می‌نویسد:
«ومعنی التقیة الحذر من اظهار ما فی النفس من معتقد وغیره للغیر؛ معنی تقیه ترس از اظهار کردن آنچه در دل است برای دیگران؛ خواه از اعتقادات باشد یا غیر آن.»

۱.۵ - آلوسی

آلوسی نیز می‌گوید:
«وفی الآیة دلیل علی مشروعیة التقیة وعرفوها بمحافظة النفس او العرض او المال من شر الاعداء والعدو قسمان: الاول من کانت عداوته مبنیة علی اختلاف الدین کالکافر والمسلم والثانی من کانت عداوته مبنیة علی اغراض دنیویة کالمال والمتاع والملک والامارة؛ این آیه دلالت بر جواز تقیه می‌کند؛ و در تعریف آن، چنین گفته‌اند: حفظ کردن جان و یا ناموس و یا مال از شر دشمنان؛ و دشمن دو گونه است: یکی آنکه دشمنی او به خاطر اختلاف دینی است؛ مانند اختلاف مسلمان و کافر؛ و دیگری آنکه دشمنی‌اش به خاطر اهداف دنیوی است؛ مانند مال و کالا و حکومت و فرماندهی.»
اگر چه در بین این تعریف‌ها اختلافاتی به چشم می‌خورد؛ ‌ اما این نکته در همه آنها مشترک است که:
تقیه، یعنی مخفی کردن حق از دیگران و یا اظهار خلاف آن، برای در امان ماندن از شرّ دشمنان و یا به جهت مصلحتی که ارزشش بیشتر از اظهار حق باشد.


آنچه از کلمات علمای اهلسنت استفاده می‌شود، این است که آنها نیز همانند پیروان اهل‌بیت بر مشروعیت تقیه اذعان دارند و در هنگام ضرورت از آن استفاده کرده‌اند؛ البته برخی چون نخواسته‌اند که اعتقاد شیعیان را در مشروعیت تقیه تأیید کنند، اسم آن را عوض و به جای تقیه گاهی از کلمه «اکراه» و گاهی «مدارا با مردم» استفاده کرده‌اند.
علاوه بر آنچه که از قول فخر‌رازی، ابن‌خازن، عینی، آلوسی، تاج‌الدین حنفی، عبد‌الرحمن سعدی و... در شأن نزول آیات تقیه گذشت، بسیاری دیگر از علمای اهلسنت در کتاب‌های حدیثی و تفسیری خود، بر مشروعیت تقیه تصریح کرده‌اند.
هر چند که عبارت‌های ابن‌بطال، ابن‌کثیر دمشقی و قرطبی، ارزش و صراحت بیشتری در مشروعیت تقیه دارد؛ اما به ترتیب سال وفات علمای اهلسنت، عبارت‌هایشان نقل می‌کنیم:

۲.۱ - قتادة بن دعامه

ابو‌حیآن اندلسی دیدگاه قتادة بن دعامه (متوفای۶۰هـ) را این‌گونه بیان می‌کند:
«وقال قتادة: اذا کان الکفار غالبین، او یکون المؤمنون فی قوم کفار فیخافونهم، فلهم ان یحالفوهم ویداروهم دفعاً للشر وقلبهم مطمئن بالایمان؛ قتاده گفته است: وقتی که کفار بر مسلمانان پیروز شوند، یا مؤمنان در بین گروهی کافر باشند و بترسند می‌توانند با آنان هم پیمان شده و مدارا نمایند تا شرشان را از خویش دور کنند به شرطی که قلبشان با ایمان محکم شده باشد.»

۲.۲ - مکحول شامی

ابو‌محمد انصاری دیدگاه ابو‌عبد‌الله مکحول شامی، از فقهای اهلسنت را که به «فقیه شامی» مشهور شده و تقریباً‌ در سال ۱۰۰ هجری از دنیا رفته‌است را این‌گونه بیان می‌کند:
«علی بن حوشب عن مکحول قال ذلّ من لا تقیة له؛ از مکحول روایت شده است که گفت: کسی که تقیه نداشته باشد ذلیل می‌شود.»

۲.۳ - محمد بن حسن شیبانی

محمد بن حسن شیبانی (متوفای۱۹۸هـ) در باره تقیه می‌گوید:
«واذا خاف المسلمون المشرکین فطلبوا موادعتهم فابی المشرکون ان یوادعوهم حتی یعطیهم المسلمون علی ذلک مالاً فلا باس بذلک عند تحقق الضرورة؛ لانهم لو لم یفعلوا ولیس بهم قوة دفع المشرکین ظهروا علی النفوس والاموال جمیعا، فهم بهذه الموادعة یجعلون اموالهم دون انفسهم. وقد قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وسلم لبعض اصحابه: «اجعل مالک دون نفسک ونفسک دون دینک». وحذیفة بن الیمان رضی الله عنه کان یداری رجلا فقیل له: انک منافق. فقال: لا، ولکنی اشتری دینی بعضه ببعض مخافة ان یذهب کله. ففی هذا بیان انه لیس بالمهانة. ولا باس بدفع بعض المال علی سبیل الدفع عن البعض اذا خاف ذهاب الکل؛
«اگر مسلمانان از مشرکان ترسیده و خواستند که از ایشان جدا شوند اما مشرکان بدون گرفتن مال قبول نکنند، در این صورت به خاطر ضرورت اشکالی ندارد که به ایشان مالی بدهند؛ زیرا اگر چنین نکنند و توانایی دفع کفار را نیز ندارند، کفار بر جان و مال ایشان مسلط می‌گردند؛ رسول خدا به بعضی از اصحابشان فرمود: مال خود را سپر جان خود قرار بده و جان خود را سپر دین خود. و حذیفة بن یمان نیز با (عثمان) مدارا (تقیه) می‌کرد، به او گفتند تو منافق هستی. پاسخ داد: چنین نیست؛ من قسمتی از دین خود را فروختم تا بقیه را حفظ نمایم؛ زیرا می‌ترسیدم تمام دینم از دست برود. این‌روایت نشان می‌دهد که تقیه، خوار شدن نیست. و نیز نشان می‌دهد که اگر شخص می‌ترسد که تمامی اموالش از دستش برود، می‌تواند قسمتی از مال خود را برای دفاع از بقیه آن بدهد.»

۲.۴ - محمد بن اسماعیل بخاری

محمد بن اسماعیل بخاری (متوفای۲۵۶ هـ) از آن دسته کسانی است که از تقیه (به همان دلیلی که ذکر شد) با عنوان «اکراه» یاد کرده و کتابی را به همین مساله اختصاص داده است. وی در اول کتابش می‌نویسد:
«کتاب الاکراه وَقَوْلُ اللَّهِ تَعَالَی (اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ)
وَقَالَ (اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً) وَهْیَ تَقِیَّةٌ وَقَالَ (اِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ ظَالِمِی اَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الاَرْضِ) اِلَی قَوْلِهِ (عَفُوًّا غَفُورًا) وَقَالَ (وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ اَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا) فَعَذَرَ اللَّهُ الْمُسْتَضْعَفِینَ الَّذِینَ لاَ یَمْتَنِعُونَ مِنْ تَرْکِ مَا اَمَرَ اللَّهُ بِهِ، وَالْمُکْرَهُ لاَ یَکُونُ اِلاَّ مُسْتَضْعَفًا غَیْرَ مُمْتَنِع مِنْ فِعْلِ مَا اُمِرَ بِهِ.
وَقَالَ الْحَسَنُ التَّقِیَّةُ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ. وَقَالَ ابْنُ عَبَّاس فِیمَنْ یُکْرِهُهُ اللُّصُوصُ فَیُطَلِّقُ لَیْسَ بِشَیْء، وَبِهِ قَالَ ابْنُ عُمَرَ وَابْنُ الزُّبَیْرِ وَالشَّعْبِیُّ وَالْحَسَنُ. وَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه وسلم «الاَعْمَالُ بِالنِّیَّةِ».
کتاب اکراه: (ادله مربوط به این باب: کلام خداوند که فرموده است: «اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»
و نیز این کلام خداوند که فرموده است: «اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً» و مقصود از آن تقیه است.
و نیز کلام خداوند که فرموده است: «اِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ ظَالِمِی اَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الاَرْضِ... عَفُوًّا غَفُورًا»
و نیز کلام خداوند که فرموده است: «وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ اَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا»
در این آیات مستضعفین را که نمی‌توانند آنچه را خداوند دستور داده است انجام دهند معذور می‌داند؛ و کسی که او را مجبور به انجام کاری نمایند نیز مستضعف است و نمی‌تواند آنچه را خداوند به او دستور داده انجام دهد.
حسن نیز گفته است: تقیه تا روز قیامت ادامه خواهد داشت.
ابن‌عباس نیز گفته است اگر دزدها کسی را مجبور کنند که زنش را طلاق دهد، طلاق وی صحیح نیست. ابن‌عمر و ابن‌زبیر و شعبی و حسن نیز چنین گفته‌اند.
و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز فرموده‌اند: کارها با نیت‌ها (سنجیده می‌شوند)»

۲.۵ - جصاص

احمد بن علی جصاص (متوفای۳۷۰هـ) در تفسیر آیه اکراه می‌گوید:
«قوله تعالی (من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان) روی معمر عن عبدالکریم عن ابی عبید بن محمد بن عمار بن یاسر ...فان اعجلوه عن الرویة ولم یخطر بباله شیء وقال ما اکره علیه او فعل لم یکن کافرا اذا کان قلبه مطمئنا بالایمان.»
«کلام خداوند که فرموده است «من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان» در این زمینه از نوه عمار یاسر روایت شده است که گفت: مشرکان، عمار و گروهی را گرفته و ایشان را شکنجه می‌کردند؛ تا اینکه بعضی از خواسته‌های کفار را انجام دادند؛ سپس نزد رسول خدا رفته و آن را برای حضرت بازگو کردند؛ فرمود: قلبت چگونه بود؟ پاسخ داد: با ایمان محکم شده بود. حضرت فرمود: اگر دوباره چنین کردند تو نیز دوباره همین کار را انجام ده.
ابوبکر گفته است: جواز تظاهر و گفتن کلمات شرک‌آمیز در هنگام اجبار است؛ و اجبار این کار را جایز می‌نماید.
در این هنگام اگر به ذهن وی خطور کرد که با گفتن جمله‌ای قصد چیز دیگری داشته باشد، باید این کار را بکند؛ ولی اگر در هنگامی که کنایه گفتن به ذهن وی خطور کرد اما آن را انجام نداد وی کافر است.
محمد بن حسن گفته است اگر کفار او را وادار کردند که به محمد دشنام دهد، در این هنگام به ذهن وی خطور کرد که محمدی دیگر (غیر از پیامبر) را دشنام دهد اما چنین نکرد و قصد دشنام به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را نمود، کافر است؛ و همچنین اگر به او گفته شود که به این صلیب سجده کن؛ اما به ذهن وی بیاید که برای خدا سجده نماید اما چنین ننمود و قصد سجده برای صلیب را کرد او کافر است؛ اما اگر به او فرصت فکر کردن ندادند و آنچه که وی را به آن وادار کردند گفت و یا انجام داد کافر نیست، اگر قلبش با ایمان محکم شده باشد.»

۲.۶ - ابن‌بطال

ابن‌بطال (متوفای۴۴۹هـ) ابن‌بطال در شرح صحیح بخاری می‌نویسد:
«اجمع العلماء علی ان من اکره علی الکفر حتی خشی علی نفسه القتل انه لا اثم علیه ان کفر وقلبه مطمئن بالایمان، ولا تبین منه زوجته، ولا یحکم علیه بحکم الکفر؛ علماء اجماع دارند که اگر کسی وادار به کفر شود تا حدی که بر جان خویش بترسد، اگر (ظاهرا) کافر شود ولی قلب وی با ایمان محکم شده باشد، گناهی بر او نیست و همسر او (به سبب ارتداد) از او جدا نمی‌شود و نمی‌توان حکم کفر را بر او جاری کرد.»

۲.۷ - سرخسی

سرخسی حنفی (متوفای۴۸۳ هـ)، فقیه مشهور احناف، در باره مشروعیت تقیه می‌گوید:
«وعن الحسن البصری رحمه الله التقیة جائزة للمؤمن الی یوم القیامة الا انه کان لا یجعل فی القتل تقیة وبه ناخذ والتقیة ان یقی نفسه من العقوبة بما یظهره وان کان یضمر خلافه وقد کان بعض الناس یابی ذلک ویقول انه من النفاق والصحیح ان ذلک جائز لقوله تعالی (الا ان تتقوا منهم تقاة) واجراء کلمة الشرک علی اللسان مکرها مع طمانینة القلب بالایمان من باب التقیة؛
«از حسن بصری روایت شده است که گفت: تقیه برای مؤمن تا روز قیامت جایز است مگر در باره قتل که نباید تقیه نماید. ما نیز همین نظر را داریم؛ تقیه آن است که شخص جان خود را با تظاهر به کاری از مجازات حفظ نماید اگر چه در درون خلاف آن را در نظر داشته باشد. بعضی از مردم این کار را قبول نداشته و آن را نفاق می‌دانند؛ اما درست آن است که این کار جایز است؛ زیرا خداوند در این آیه «الا ان تتقوا منهم تقاة» آن را جایز دانسته است؛ و گفتن کلمات شرک‌آلود بر زبان از روی اجبار با وجود ایمان محکم قلبی از باب تقیه است.»

۲.۸ - زمخشری

زمخشری (متوفای۵۳۸ هـ) مفسر و ادیب مشهور اهلسنت می‌گوید:
«رخص لهم فی موالاتهم اذا خافوهم والمراد بتلک الموالاة مخالفة ومعاشرة ظاهرة والقلب مطمئن بالعدواة والبغضاء وانتظار زوال المانع من قشر العصا کقول عیسی صلوات الله علیه کن وسطا وامش جانبا؛ برای مردم جایز است که اگر از کفار ترسیدند با ایشان دوستی کنند و مقصود از این موالات، در باطن مخالفت و در ظاهر دوستی نماید در حالیکه قلب وی به دشمنی آنان محکم شده است و منتظر است تا مانع برطرف شود. مانند حضرت عیسی (صلوات‌الله‌علیه) که فرموده است در میان مردم باش اما راه تو راه احتیاط باشد.»

۲.۹ - ابو‌حامد غزالی

ابو‌حامد غزالی (متوفای۵۰۵هـ)، نظر خود در باره تقیه را این‌گونه بیان می‌دارد:
«ان عصمة دم المسلم واجبة فمهما کان فی الصدق سفک دم امریء مسلم قد اختفی من ظالم فالکذب فیه واجب؛ حفظ کردن جان مسلمان واجب است؛ پس اگر به سبب راست‌گویی خون مسلمانی حفظ نشود و ریخته شود دروغ گفتن واجب است.»
این نوع دروغ گفتن همان تقیه و در حقیقت بارزترین مصداق تقیه است.

۲.۱۰ - عبد‌الرحمن بن جوزی

ابن‌جوزی (متوفای۵۹۷ هـ) در تفسیر ‌آیه اکراه می‌گوید:
«الاکراه علی کلمة الکفر یبیح النطق بها وفی الاکراه المبیح لذلک عن احمد روایتان احداهما انه یخاف علی نفسه او علی بعض اعضائه التلف ان لم یفعل ما امر به والثانیة ان التخویف لا یکون اکراها حتی ینال بعذاب واذ ثبت جواز التقیة فالافضل الا یفعل؛ اگر کسی را مجبور به گفتن کلمات کفر‌آمیز نمایند گفتن آن جایز است؛ در این مورد دو روایت از احمد نقل شده است؛ اولی آن است که شخص برای خود و یکی از بستگانش در صورت نگفتن کلمات شرک آلود احتمال کشته شدن را بدهد و دومی آن است که ترسیدن به تنهایی مصداق اجبار نیست؛ بلکه باید احساس زجر و عذاب در آن باشد؛ و چون جواز تقیه ثابت شد باز بهتر آن است که تقیه نکند.»

۲.۱۱ - انصاری قرطبی

قرطبی (متوفای۶۷۱ هـ) در تفسیرش می‌نویسد:
«وقد ذکره ابو بکر الاصیلی فی الفوائد وبن المنذر فی کتاب الاقناع الرابعة اجمع اهل العلم علی ان من اکره علی الکفر حتی خشی علی نفسه القتل انه لا اثم علیه ان کفر وقلبه مطمئن بالایمان ولا تبین منه زوجته ولا یحکم علیه بحکم الکفر هذا قول مالک والکوفیین والشافعی غیر محمد بن الحسن فانه قال: اذا اظهر الشرک کان مرتدا فی الظاهر وفیما بینه وبین الله تعالی علی الاسلام وتبین منه امراته ولا یصلی علیه ان مات ولا یرث اباه ان مات مسلما وهذا قول یرده الکتاب والسنة قال الله تعالی: الا من اکره الآیة وقال: الا ان تتقوا منهم تقاة...»
«ابوبکر اصیلی در کتاب الفوائد و ابن‌منذر در کتاب الاقناع الرابعة گفته‌اند که همه اهل علم اجماع دارند: کسی که مجبور شود سخنان کفر آمیز بر زبان بیاورد به حدی که بر جان خویش بترسد، بر چنین شخصی اگر قلب او با ایمان محکم شده باشد گناهی نیست؛ و همسر او (به سبب ارتداد) از وی جدا نخواهد شد و کسی بر او حکم به کفر نمی‌کند؛ این نظر مالک و کوفیان و شافعی است و تنها محمد بن حسن مخالفت کرده است؛ وی گفته است:
اگر تظاهر به شرک کند در ظاهر مرتد خواهد شد اما در نزد خداوند او از مسلمانان است؛ ولی نظر وی مخالف کتاب خدا و سنت است؛ خداوند فرموده است: «الا من اکره...» و نیز فرموده است «الا ان تتقوا منهم تقاة...»

۲.۱۲ - نووی

نووی (متوفای۶۷۶هـ) در کتاب شرحش بر صحیح مسلم می‌گوید:
«وقد اتفق الفقهاء علی انه لو جاء ظالم یطلب انسانا مختفیا لیقتله او یطلب ودیعة لانسان لیاخذها غصبا وسال عن ذلک وجب علی من علم ذلک اخفاؤه وانکار العلم به وهذا کذب جائز بل واجب لکونه فی دفع الظالم؛ علما اجماع دارند که اگر ظالمی نزد انسان آمد و از وی محل شخصی مخفی شده را به پرسد تا او را به قتل برساند، یا در مورد محل امانتی سؤال کند تا آن را غصب نماید، واجب است کسی که محل آن را می‌داند، آن را مخفی کرده و بگوید آن را نمی‌دانم؛ و این از مواردی است که دروغ در آن جایز و بلکه واجب است؛ زیرا با این کار شخص ظالمی را مانع شده است.»
و در جای دیگر می‌گوید:
«ولا خلاف انه لو قصد ظالم قتل رجل هو عنده مختف وجب علیه الکذب فی انه لا یعلم این هو؛ خلافی نیست که اگر شخصی ظالم بخواهد کسی را که در نزد شخصی دیگر مخفی شده است بکشد، بر وی واجب است که دروغ بگوید که نمی‌داند وی کجا است.»
تردیدی نیست که این مثال‌ها از بارزترین مصادیق تقیه است؛ زیرا دروغ گفتن، یعنی اظهار خلاف حق و واقع به خاطر ترس از ضرر غیر و... و این همان تقیه است که در بحث تعریف تقیه گذشت.

۲.۱۳ - بیضاوی

بیضاوی (متوفای۶۸۵ هـ) در تفسیرش می‌گوید:
«منع عن موالاتهم ظاهرا وباطنا فی الاوقات کلها الا وقت المخافة فان اظهار الموالاة حینئذ جائز کما قال عیسی (علیه‌السّلام) کن وسطا وامش جانبا؛ مسلمانان از دوستی با کفار در ظاهر و در واقع و در همه اوقات منع شده‌اند؛ مگر زمانی که از ایشان به ترسند که در این هنگام با ایشان در ظاهر ابراز دوستی می‌نمایند؛ همآنطور که عیسی (علیه‌السّلام) فرموده است در میان جمع باش و از کناره راه برو (کنایه از حفظ خود).»

۲.۱۴ - نیسابوری

نظام‌الدین نیسابوری (متوفای۷۲۸ هـ) نیز همان سخن زمخشری را در کتابش تکرار کرده و می‌گوید:
«رخص لهم فی موالاتهم اذا خافوهم، والمراد بتلک الموالاة محالفة ومعاشرة ظاهرة والقلب مطمئن بالعداوة والبغضاء وانتظار زوال المانع من قشر العصا واظهار الطویة کقول عیسی علیه السلام: کن وسطاً وامش جانباً؛ به مسلمانان اجازه داده شده است که زمانی که از کفار ترسیدند با ایشان دوستی نمایند؛ و مراد از این دوستی آن است که در جلسات ایشان شرکت کرده و در ظاهر با ایشان ارتباط داشته باشد و این در حالی است که قلب وی با دشمنی و کینه ایشان و نیز انتظار از بین رفتن آنان محکم شده باشد.»

۲.۱۵ - ابو‌حیان اندلسی

ابن‌حیآن اندلسی (متوفای۷۴۵هـ) وی در باره آیه تقیه می‌گوید:
«والمعنی لا یتخذوا کافراً ولیاً لشیء من الاشیاء الاَّ لسبب التقیة، فیجوز اظهار الموالاة باللفظ والفعل دون ما ینعقد علیه القلب والضمیر؛ معنی آیه آن است که کافر را به هیچ دلیلی به عنوان دوست خود انتخاب ننماید مگر به سبب تقیه؛ در این هنگام جایز است که در سخن و کارها با ایشان دوستی کرده و در دل خویش چنین نباشد.»

۲.۱۶ - ابن‌کثیر

ابن‌کثیر دمشقی (متوفای۷۷۴ هـ) بعد از آیه اکراه می‌نویسد:
«اتفق العلماء علی ان المکره علی الکفر یجوز له ان یوالی ابقاء لمهجته؛ علما اجماع دارند که شخص مجبور به کفر می‌تواند برای حفظ جان خویش با ایشان دوستی نماید.»
همچنین در باره آیه تقیه می‌گوید:
«(الا ان تتقوا منهم تقاة) ‌ای من خاف فی بعض البلدان والاوقات من شرهم فله ان یتقیهم بظاهره لا بباطنه ونیته کما قال البخاری عن ابی الدرداء انه قال انا لنکشر فی وجوه اقوام وقلوبنا تلعنهم؛ آیه «الا ان تتقوا منهم تقاة»، یعنی در بعضی از شهرها و بعضی زمآنها از شر ایشان ترسیده و به همین سبب می‌تواند در ظاهر از ایشان تقیه بنماید؛ و اما در باطن و نیتش چنان نباشد؛ بخاری از ابو‌درداء نقل کرده است که ما به صورت عده‌ای لبخند می‌زنیم در حالی‌که دل‌های ما ایشان را لعنت می‌کند.»

۲.۱۷ - ابن‌وزیر

ابن‌وزیر (متوفای۸۴۰هـ) نیز چنین بیان می‌دارد:
«وزاد الحق غموضا وخفاء امران احدهما خوف العارفین مع قلتهم من علماء السوء وسلاطین الجور وشیاطین الخلق مع جواز التقیة عند ذلک بنص القرآن واجماع اهل الاسلام وما زال الخوف مانعا من اظهار الحق ولا برح المحق عدوا لاکثر الخلق؛ دو مطلب است که سبب پنهان شدن حق گردید: اول آنکه کسانی که حق را می‌دانستند به سبب‌ اندک بودنشان از علمای بد و سلاطین جور و مردمان شیطان صفت در ترس بوده و تقیه نیز به نص قرآن و اجماع اهل اسلام برای ایشان جایز بوده است. و به همین سبب همیشه ترس مانع اظهار حق می‌گردید و بیشتر مردمان دشمن با اهل حق بوده‌اند.»

۲.۱۸ - ابن‌حجر

ابن‌حجر عسقلانی (متوفای۸۵۲ هـ)، حافظ علی الاطلاق اهلسنت در باره آیه اکراه می‌گوید:
«ومعنی الآیة لا یتخذ المؤمن الکافر ولیا فی الباطن ولا فی الظاهر الا للتقیة فی الظاهر فیجوز ان یوالیه اذا خافه ویعادیه باطنا؛ معنی آیه آن است که مؤمن کفار را به عنوان دوست نه در ظاهر و نه در باطن قبول ننماید؛ مگر برای تقیه و آن هم به صورت ظاهری؛ در این هنگام دوستی با او زمانی که از وی بترسد و در باطن وی را دشمن بدارد جایز است.»
و در جای دیگر می‌نویسد:
«وَاتَّفَقُوا علی جَوَازِ الْکَذِبِ عِنْدَ الاضْطِرَارِ کما لو قَصَدَ ظَالِمٌ قَتْلَ رَجُلٍ هو مُخْتَفٍ عِنْدَهُ فَلَهُ اَنْ یَنْفِیَ کَوْنَهُ عِنْدَهُ وَیَحْلِفَ علی ذلک وَلا یَاْثَمُ؛ علما اجماع دارند که در هنگام ضرورت می‌توان دروغ گفت؛ مانند زمانی که شخص ظالمی می‌خواهد کسی را که در نزد وی مخفی شده است بکشد، در این هنگام می‌تواند بودن وی در نزد خویش را منکر شود و بر این مطلب قسم نیز بخورد و گناهی نکرده است.»

۲.۱۹ - سیوطی

جلال الدین سیوطی (متوفای۹۱۱هـ) در شرح سنن ابن‌ماجة می‌نویسد:
«والایتاء معناه الاعطاء یؤتون الزکاة‌ای یعطون‌ای قد وافقوا المشرکین علی ما ارادوا منهم تقیة والتقیة فی مثل هذه الحال جائزة لقوله تعالی الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان و الصبر علی اذاهم معنی ایتاء پرداخت کردن است. یعنی گاهی ایشان با کفار موافقت کرده و آنچه را می‌خواهند از روی تقیه به ایشان می‌دهند؛ و در این هنگام تقیه جایز است؛ زیرا خداوند در آیه می‌فرماید «الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان» اما صبر بر آزار مشرکان مستحب است.»

۲.۲۰ - شوکانی

شوکانی (متوفای۱۲۵۰ هـ) در باره آیه تقیه می‌گوید:
«وفی ذلک دلیل علی جواز الموالاة لهم مع الخوف منهم ولکنها تکون ظاهرا لا باطنا؛ این آیه ثابت می‌کند که می‌توان در صورت ترس از ایشان، با ایشان دوستی نمود؛ اما این دوستی تنها باید به صورت ظاهری و نه در باطن باشد.»
و در جای دیگر می‌گوید:
«وذهب الحسن البصری والاوزاعی والشافعی وسحنون الی ان هذه الرخصة المذکورة فی هذه الآیة انما جاءت فی القول واما فی الفعل فلا رخصة مثل ان یکره علی السجود لغیر الله ویدفعه ظاهر الآیة فآنها عامة فیمن اکره من غیر فرق بین القول والفعل ولا دلیل لهؤلاء القاصرین للآیة علی القول وخصوص السبب لا اعتبار به مع عموم اللفظ کما تقرر فی علم الاصول؛
«حسن بصری و اوزاعی و شافعی و سحنون چنین گمان کرده‌اند که جواز در آیه تقیه، تنها در گفتار است و در رفتار جایز نیست؛ مانند آنکه وی را مجبور به سجده برای غیر خدا بنمایند؛ اما ظاهر آیه مخالف این ادعا است؛ زیرا عمومیـت داشته و شامل کسانی که مجبور به گفتار یا کرداری شوند می‌شود. و اما کسانی که می‌گویند این آیه فقط مخصوص گفتار است، دلیلی برای ایشان نیست؛ و این‌که این آیه در مورد تقیه در گفتار نازل شده است نمی‌تواند دلیل واقع شود؛ به خصوص که لفظ آن نیز به صورت عام آمده است.»

۲.۲۱ - مراغی

مراغی مصری (متوفای۱۳۷۱ هـ) در تفسیرش می‌گوید:
«فمن نطق بکلمة الکفر مکرهاً وقایة لنفسه من الهلاک وقلبه مطمئن بالایمان لا یکون کافراً، بل یعذر کما فعل عمار بن یاسر حین اکرهته قریش علی الکفر فوافقها مکرهاً وقلبه ملیء بالایمان، وفیه نزلت الآیة: (... اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِیمَانِ)؛ هرکس از روی اجبار سخنی را بگوید تا جان خویش را از هلاکت برهاند در حالی‌که قلب وی با ایمان محکم شده باشد، چنین شخصی کافر نیست؛ بلکه وی معذور است؛ مانند عمار یاسر در آن هنگام که کفار قریش او را به گفتن کلمات شرک‌آلود مجبور کردند و از روی اجبار با ایشان موافقت کرد در حالی‌که قلب وی با ایمان محکم شده بود؛ و در مورد وی بود که آیه «اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِیمَانِ» نازل گردید.»


در تاریخ وقایعی از سیره عملی علمای اهلسنت آمده است که از مسلمان تقیه کرده‌اند:

۳.۱ - ابوحنیفه

تقیه ابوحنیفة (متوفای۱۵۰هـ) از منصور دوانیقی:
«نا حمزة ابن عبدالله الخزاعی ان ابا حنیفة هَرَّبَ من بیعة المنصور جماعةً من الفقهاء، قال ابو حنیفة: لی فیهم اسوة، فخرج مع اولئک الفقهاء فلما دخلوا علی المنصور اقبل علی ابی حنیفة وحده من بینهم فقال له: انت صاحب حیل، فالله شاهد علیک انّک بایعتنی صادقا من قلبک. قال: الله یشهد علی ّ حتی تقوم الساعة، فقال: حسبک.
فلما خرج ابو حنیفة قال له اصحابه: حکمت علی نفسک بیعته حتی تقوم الساعة!! قال: انّما عنیت حتی تقوم الساعة من مجلسک الی بول او غائط او حاجة حتی یقوم من مجلسه ذلک.»
«حمزه بن عبدالله خزاعی روایت کرده است که ابو‌حنیفه گروهی از فقها را از بیعت با منصور فراری داد. سپس گفت: آنان برای من اسوه هستند و با آن فقیهان همراه شد.
و چون نزد منصور رفتند، وی رو به ابو‌حنیفه کرد و گفت: تو هستی که همه این حیله‌ها را کرده‌ای. خداوند شاهد بر تو باشد که از درون قلبت با من بیعت نمایی. ابو‌حنیفه گفت: خداوند شاهد باشد تا روزی که قیامت شود؛ منصور نیز قبول کرد.
وقتی که ابو‌حنیفه بیرون رفت همراهان وی گفتند: تو بر خودت بیعت با منصور را تا روز قیامت لازم کردی. پاسخ داد: مقصود من از «تقوم الساعة» آن بود که تا زمانی که او از برای قضای حاجت و رفتن به دسشتویی و یا برای کار دیگر از جایش برخیزد..»

۳.۲ - مالک بن انس

ترس امام مالک بن انس (متوفای۱۷۹هـ)، از بنو‌امیه سبب شده بود که وی نتواند از امام صادق (علیه‌السّلام) روایتی نقل کند.
مزی در تهذیب الکمال و ذهبی در سیر اعلام النبلاء و ابن‌حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب می‌نویسد:
«عن مصعب بن عَبد الله الزبیری: سمعت الدَّراوَرْدِیّ یقول: لم یرو مالک عن جعفر حتی ظهر امر بنی العباس؛ از دراوردی شنیدم که می‌گفت: مالک تا زمانی که بنی‌عباس به حکومت رسیدند از جعفر بن محمد روایت نمی‌کرد.»

۳.۳ - تقیه رمانی از شیعیان

ابن‌حجر عسقلانی مدعی شده که تشیع علی بن عیسی رمانی (متوفای۳۸۴هـ) از باب تقیه بوده است:
«وقد ذکر ابن الندیم فی الفهرست ان مصنفات علی بن عیسی الرمانی التی صنفها فی التشیع لم یکن یقول بها وانّما صنّفها تقیة؛ لاجل انتشار مذهب التشیع فی ذلک الوقت.. ابن‌ندیم در فهرست خویش گفته است: کتابهایی که علی بن عیسی رمانی به نفع تشیع نوشته، اعتقادی به مضمون آنها نداشته است چون در محیطی قرار گرفته بود که تشیع در آن رواج داشت و تقیه کرده بود.»

۳.۴ - ابن‌سمسار دمشقی

شمس‌الدین ذهبی تشیع علی بن موسی بن حسین سمسار دمشقی را هم تقیه‌ای دانسته و می‌نویسد:
«ولعل تشیّعه کان تقیة لا سجیة؛ فانّه من بیت الحدیث ولکن غلت الشام فی زمانه بالرفض بل ومصر والمغرب بالدولة العبیدیة بل والعراق وبعض العجم بالدولة البویهیة واشتد البلاء دهرا وشمخت الغلاة بانفها وتواخی الرفض والاعتزال حینئذ؛ ظاهراً تشیع موسی بن حسن بن سمسار از روی تقیه بوده است؛ و نه از روی اعتقاد؛ زیرا وی از خانواده اهل حدیث است؛ اما در زمان وی شام پر از رافضیان شده بود؛ و حتی مصر و مغرب در حکومت عبیدیان؛ و عراق و بعضی از عجم‌ها در دولت آل‌بویه بوده است. در آن زمان بلا بسیار زیاد شده بود؛ و غالیان در آن زمان مقام شامخی داشته و تشیع و اعتزال آزاد بود.»


مذهب اعتزال در زمان خلفای عباسی به اوج خود رسیده بود و خلفای عباسی مردم را مجبور به پذیرش اعتقادات کلامی معتزله می‌کردند؛ ‌به‌طوری که هرکس معتقد به خلق قرآن بود، کشته می‌شد، بسیاری از علما و تقریباً تمام مردم اهلسنت، دعوت سلاطین را اجابت کرده و به عدم خلق قرآن اقرار می‌کردند؛ با این که اعتقاد قلبی آنها عکس آن بود. تاریخ‌نویسان اهلسنت از این فتنه به «محنة خلق القرآن» یاد می‌کنند و تقیه کردن مردم را تایید و به آن مشروعیت می‌بخشیدند.

۴.۱ - ذهبی

ذهبی، ‌دانشمند مشهور اهلسنت در‌باره این فتنه می‌نویسد:
من اجاب تقیة فلا باس علیه؛ هرکس از روی تقیه پاسخ داده باشد اشکالی ندارد.»
این‌روش در بین اکثر معاصران رواج یافته بود از جمله:

۴.۲ - خطیب بغدادی

خطیب بغدادی می‌نویسد:
«جاء عمر بن حماد بن ابی حنیفة فجلس الینا فقال سمعت ابی حماد یقول بعث ابن ابی لیلی الی ابی حنیفة فساله عن القرآن؟ فقال: مخلوق.
فقال: تتوب والا اقدمت علیک. قال: فتابعه فقال: القرآن کلام الله. قال: فدار به فی الخلق یخبرهم انّه قد تاب من قوله القرآن مخلوق. فقال ابی: فقلت لابی حنیفة: کیف صرت الی هذا وتابعته؟ قال: یا بُنی خفت ان یَقْدِم عَلَیَّ فاعطیته التقیة.»
«عمر بن حماد بن ابی حنیفه نزد ما آمد و گفت: از پدرم شنیدم که می‌گفت: ابن ابی‌لیلی شخصی را نزد ابو‌حنیفه فرستاد و از وی در مورد قرآن سؤال کرد؛ وی پاسخ داد: قرآن مخلوق است. ابن ابی‌لیلی گفت: یا توبه می‌کنی و یا علیه تو اقدام می‌کنم.
به همین سبب ابوحنیفه از وی اطاعت کرده و گفت: قرآن کلام خداست؛ وی را در شهر می‌گرداندند و این مطلب را به مردم می‌گفت که وی از اعتقاد به مخلوق بودن قرآن دست برداشته است.
پدرم گفت: از ابوحنیفه پرسیدم چرا این کار را کردی و از او تبعیت نمودی؟
پاسخ داد: ‌ای فرزند ترسیدم که علیه من اقدامی انجام دهند، به همین جهت به وی از روی تقیه پاسخ گفتم.»

۴.۱ - ذهبی

ذهبی در ترجمه سعید بن سلیمان می‌نویسد:
«سعید بن سلیمان الحافظ الثبت الامام ابو عثمان الضبی الواسطی البزاز الملقب بسعدویه سکن بغداد ونشر بها العلم.... واما احمد بن حنبل فکان یغض منه ولا یری الکتابة عنه؛ لکونه اجاب فی المحنة تقیة... وقال ابو بکر الخطیب: کان سعدویه من اهل السنة واجاب فی المحنة. قال احمد بن عبدالله العجلی: قیل لسعدویه بعدما انصرف من المحنة ما فعلتم قال کفرنا ورجعنا.»
«سعید بن سلیمان، حافظ، مورد اعتماد و پیشوا، لقبش سعدویه و ساکن بغداد بود و در آن جان علم را گسترش داد... احمد حنبل چشمش را در برابر گفته‌های سعید بن سلیمان می‌بست و حدیث وی را نمی‌نوشت، چون در زمان فتنه و آشوب تقیه کرده و پاسخ غیر واقع داده بود... ابوبکر خطیب گفته است: سعدویه از اهلسنت است و در زمان فتنه پاسخ تقیه‌ای داده است. احمد بن عبدالله عجلی گفته است: از سعدویه پس از بازگشت از واقعه فتنه پرسیدند: چکار کردید؟ گفت: کافر شدیم و بازگشتیم.»
ذهبی در ترجمه ابو‌نصر التمار می‌نویسد:
«قلت اجاب تقیة وخوفا من النکال وهو ثقة بحاله ولله الحمد؛ او از روی تقیه و ترس از عقوبت پاسخ گفته است؛ ولی در هر حال او مورد وثوق و اعتماد است.»

۴.۴ - تاج‌الدین سبکی

تاج‌الدین سبکی در ترجمه ابراهیم بن المنذر بن عبدالله می‌نویسد:
«کان حصل عند الامام احمد رضی الله عنه منه شئ؛ لانه قیل خلط فی مسالة القرآن کانه مجمح فی الجواب. قلت: واری ذلک منه تقیة وخوفا ولکن الامام احمد شدید فی صلابته جزاه الله عن الاسلام خیرا ولو کلف الناس ما کان علیه احمد لم یسلم الا القلیل.»
امام احمد بن حنبل، از وی روایات‌ اندکی داشت؛ زیرا در مورد وی گفته شده بود که در بحث قرآن پایش لغزیده و پاسخ گفته است.
به نظر من این کار وی از روی تقیه بوده است اما امام احمد بسیار پابرجا بود (و از روی تقیه پاسخ نمی‌داد) خدا او را پاداش خیر دهد؛ و اگر همه مردم به اعتقادی مانند اعتقاد احمد بن حنبل مامور بودند جز عده‌اندکی از تعرض حکومت و نابودی، سالم نمی‌ماندند.»

۴.۵ - یحیی بن معین

از کسانی است که در این قضیه تقیه می‌کرد.
ذهبی به نقل از ابو‌زرعه رازی می‌نویسد:
«کان احمد بن حنبل لا یری الکتابة عن ابی نصر التمار ولا عن یحیی بن معین ولا عن احد ممّن امتحن فاجاب.
احمد بن حنبل اعتقاد داشت که نباید از ابی‌نصر تمار و یحیی بن معین و نه از دیگر کسانی که در دوران محنت پاسخ گفته‌اند روایت نوشت.
و بعد در جواب می‌نویسد:
«قلت: هذا امر ضیّق ولا حرج علی من اجاب فی المحنة؛ بل ولا علی من اکره علی صریح الکفر عملاً بالآیة وهذا هو الحق وکان یحیی رحمه الله من ائمة السنة فخاف من سطوة الدولة واجاب تقیة؛ به نظر من این کار دشواری است و بر آنان که در محنت خلق قرآن پاسخ گفته‌اند اشکالی نیست و حتی بر کسانی که به خاطر عمل به آیه (تقیه) به‌طور صریح کفر گفته‌اند و حق هم همین است، یحیی از امامان اهلسنت بود و چون از قدرت دولت ترسیده بود لذا تقیه کرده و پاسخ گفته است.»
ابن‌حجر عسقلانی در ترجمه اسماعیل بن حمّاد می‌نویسد:
«قال یوسف فی المرآة وکان اسماعیل بن حماد ثقة صدوقا لم یغمزه سوی الخطیب فذکر المقالة فی القرآن قال السبط انما قاله تقیة کغیره؛ یوسف در کتاب مرآة گفته است: اسماعیل بن حماد مورد اطمینان و راست‌گو است و هیچ کس به او اشکال نگرفته است به جز خطیب که کلام وی در مورد قرآن را نقل کرده است؛ اما سبط در مورد او گفته است که وی این سخنان را از روی تقیه گفته است.»


ابن‌عربی در تفسیر آیه «وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ» می‌نویسد:
«ولامتنان الباری سبحانه وتعظیم النعمة فیه فانه مقتات مدَّخر فلذلک قلنا بوجوب الزکاة فیه وانّما فرّ کثیر من العلماء من التصریح بوجوب الزکاة فیه تقیة جور الولاة فانّهم یتحاملون فی الاموال الزکائیة فیاخذونها مغرماً؛ علت وجوب زکات در مورد انجیر و زیتون آن است که خداوند در مورد آن دو نعمت، آنها را بسیار بزرگ دانسته است و مردم آن را جمع‌آوری کرده و نگه می‌دارند؛ به همین سبب ما در مورد آنها فتوای به وجوب زکات دادیم؛ اما فرار بسیاری از علما از تصریح به وجوب زکات در این دو، تقیه از ظلم حاکمان بوده است؛ زیرا ایشان اموال به دست آمده از زکات را برای خویش جمع‌آوری می‌کردند (و اگر فتوا به زکات داشتن انجیر و زیتون می‌دادند، این دو را نیز غصب می‌کردند).»

در این موضوع فتوای فقهای اهلسنت مبنی بر مشروعیت تقیه از حاکمان جور نیز قابل تأمل است:

۵.۱ - ابن‌خویز منداد

ابن‌خویز منداد، ‌ از بزرگان مالکی‌ها است که علامه محمد بن مخلوف در باره او می‌نویسد:
«ابو عبدالله محمد بن احمد بن عبدالله بن خویز منداد: الامام العالم المتکلّم الفقیه الاصولی... وی امام، دانشمند و از علمای علم کلام، فقه و اصول است.»
وی از کسانی است که تقیه از حاکمان جور را جایز دانسته است. ابن‌عربی مالکی و ابو‌حیآن اندلسی می‌نویسند:
«وقال ابن خویز منداد: واما طاعة السلطان فتجب فیما کان لله فیه طاعة ولا تجب فیما کان لله فیه معصیة ولذلک قلنا: ان ولاة زماننا لا تجوز طاعتهم ولا معاونتهم ولا تعظیمهم ویجب الغزو معهم متی غزوا والحکم من قبلهم وتولیة الامامة والحسبة واقامة ذلک علی وجه الشریعة وان صلوا بنا وکانوا فسقة من جهة المعاصی جازت الصلاة معهم وان کانوا مبتدعة لم تجز الصلاة معهم الا ان یخافوا فیصلی معهم تقیة وتعاد الصلاة.»
[۴۷] ابن‌عربی، محمد بن عبد‌الله، احکام القرآن، ج۵، ص۲۵۹، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر - لبنان.

«ابن‌خویز منداد گفته است: اطاعت از سلطان در جایی که اطاعت خداوند باشد واجب است؛ اما در جایی که عصیان خداوند است واجب نیست؛ و به همین سبب گفته‌ایم که حاکمان زمان ما، اطاعت از ایشان و یاری کردن و بزرگ دانستن‌شان جایز نیست؛ اما اگر جهاد کردند باید ایشان را یاری کرد؛ و واجب است که از طرف ایشان قضاوت و امامت و مسئولیت قبول کرد و آن را مطابق با شریعت انجام داد. و اگر خود امام جماعت شدند در صورتی می‌توان پشت سر ایشان نماز خواند که اهل بدعت نباشند؛ اما اگر اهل بدعت بودند نماز پشت سر ایشان جایز نیست؛ مگر از روی تقیه به خاطر ترس از ایشان؛ و نماز را باید تکرار کند.»

۵.۲ - ابن‌عربی مالکی

ابن‌عربی مالکی در باره تقیه از حاکمان فاسق می‌نویسد:
«ومن العجب ان یجوز الشافعی ونظراؤه امامة الفاسق ومن لا یؤتمن علی حبَّة مال کیف یصح ان یؤتمن علی قنطار دین وهذا انما کان اصله انَّ الولاة الذین کانوا یصلُّون بالناس لما فسدت ادیانهم ولم یمکن ترک الصلاة وراءهم ولا استطیعت ازالتهم صُلِّیَ معهم ووراءهم کما قال عثمان الصلاة احسن ما یفعل الناس فاذا احسنوا فاحسن معهم واذا اساؤوا فاجتنب اساءتهم ثم کان من الناس من اذا صلَّی معهم تقیّة اعادوا الصلاة لله ومنهم من کان یجعلها صلاته وبوجوب الاعادة اقول فلا ینبغی لاحد ان یترک الصلاة خلف من لا یرضی من الائمة ولکن یعید سرّاً فی نفسه ولا یؤثر ذلک عند غیره.»
«عجیب اینجا است که شافعی و فقیهان شبیه به او، امامت فاسق را جایز می‌دانند؛ کسی که نمی‌توان او را بر یک دانه، مورد اطمینان دانست، چگونه می‌توان او را امین در دین دانست؟
اصل این قضیه آن است که حاکمانی که بر مردم نماز می‌خواندند، وقتی که بی دین بودند، شخص نمی‌توانست پشت سر ایشان نماز بخواند و نه می‌توانست آنان را از کار بر کنار کند؛ به همین جهت با ایشان نماز می‌خواند؛ همآنطور که عثمان گفته است که نماز بهترین کاری است که مردمان انجام می‌دهند؛ اگر ایشان این کار نیک را انجام دادند تو نیز با ایشان انجام بده؛ اما اگر کارهای پلید انجام دادند، تو آن را انجام مده.
همچنین عده‌ای از مردم بوده‌اند که وقتی با ایشان از روی تقیه نماز می‌خواندند، این نماز را برای خداوند تکرار می‌کردند؛ عده‌ای نیز آن نماز را به عنوان نماز واجب خویش دانسته و دیگر نماز را تکرار نمی‌کردند؛ اما نظر من آن است که باید این نماز را تکرار کند.
بنابراین سزاوار نیست که نماز پشت سر این امامان جماعت که از جهت دینی مورد اطمینان نیستند ترک شود؛ اما این نماز را دوباره به‌طور پنهانی تکرار کند، و این کار را در نزد دیگران انجام ندهد.»


۱. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۳، ص۲۲۹، ناشر:دار الفکر، بیروت – ۱۴۰۵ه.    
۲. سرخسی، شمس‌الدین، المبسوط، ج۲۴، ص۴۵، ناشر:دار المعرفة – بیروت.    
۳. فخر‌رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۸، ص۱۹۳.    
۴. ابن‌عادل دمشقی، عمر بن علی، اللباب فی علوم الکتاب، ج۵، ص۱۴۴.    
۵. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۱۲، ص۳۱۴، تحقیق:محب الدین الخطیب، ناشر:دار المعرفة - بیروت.    
۶. آلوسی بغدادی، شهاب‌الدین، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۳، ص۱۱۷.    
۷. ابی‌حیان اندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، ج۳، ص۹۳.    
۸. انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات المحدثین باصبهان والواردین علیها، ج۴، ص۱۷۶، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:الثانیة، ۱۴۱۲ه – ۱۹۹۲م.    
۹. سرخسی، محمد بن احمد، السیر الکبیر، ج۵، ص۱۶۹۲، تحقیق:د. صلاح الدین المنجد، ناشر:معهد المخطوطات - القاهرة.    
۱۰. بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۹، ص۱۹.    
۱۱. جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، ج۵، ص۱۳، تحقیق:محمد الصادق قمحاوی، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت – ۱۴۰۵ه.    
۱۲. ابن‌بطال بکری قرطبی، علی بن خلف، شرح صحیح البخاری، ج۸، ص۲۹۱، تحقیق:ابو تمیم یاسر بن ابراهیم، ناشر:مکتبة الرشد - السعودیة/ الریاض، الطبعة:الثانیة، ۱۴۲۳ه - ۲۰۰۳م.    
۱۳. سرخسی، محمد بن ابی‌سهل، المبسوط، ج۲۴، ص۴۵، ناشر:دار المعرفة – بیروت۱۴۱۴.    
۱۴. جار‌الله زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الاقاویل فی وجوه التاویل، ج۱، ص۳۸۰، تحقیق:عبد الرزاق المهدی، بیروت، ناشر:دار احیاء التراث العربی.    
۱۵. غزالی، محمد بن محمد، احیاء علوم الدین، ج۳، ص۱۳۷، ناشر:دار االمعرفة – بیروت.    
۱۶. ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۲، ص۵۸۷.    
۱۷. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۰، ص۱۸۲، ناشر:دار الشعب – القاهرة.    
۱۸. نووی، یحیی بن شرف، شرح النووی علی صحیح مسلم، ج۱۵، ص۱۲۴، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة الثانیة، ۱۳۹۲ ه.    
۱۹. نووی، یحیی بن شرف، شرح النووی علی صحیح مسلم، ج۱۶، ص۱۵۸، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة الثانیة، ۱۳۹۲ ه.    
۲۰. بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوار التنزیل واسرار التاویل، ج۲، ص۱۲.    
۲۱. قمی نیسابوری، نظام‌الدین، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج۲، ص۱۴۰، تحقیق:الشیخ زکریا عمیران، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت/ لبنان، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۶ه - ۱۹۹۶م.    
۲۲. ابی‌حیان اندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، ج۳، ص۹۳.    
۲۳. ابن‌کثییر دمشقی، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، ج۴، ص۵۲۰.    
۲۴. ابن‌کثییر دمشقی، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۲۵.    
۲۵. یمانی، محمد بن نصر، ایثار الحق علی الخلق فی رد الخلافات الی المذهب الحق من اصول التوحید، ج۱، ص۱۴۱، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۹۸۷م، الطبعة:الثانیة.    
۲۶. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۱۲، ص۳۱۳، تحقیق:محب الدین الخطیب، ناشر:دار المعرفة - بیروت.    
۲۷. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۵، ص۳۰۰، تحقیق:محب الدین الخطیب، ناشر:دار المعرفة - بیروت.    
۲۸. سیوطی، جلال الدین، شرح سنن ابن‌ماجه، ج۱، ص۱۴.    
۲۹. شوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج۱، ص۳۸۰.    
۳۰. شوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج۳، ص۲۳۵.    
۳۱. مراغی مصری، احمد بن مصطفی، تفسیر المراغی، ج۳، ص۱۳۷.    
۳۲. نمری قرطبی، یوسف بن عبد‌الله، الانتقاء فی فضائل الثلاثة الائمة الفقهاء مالک والشافعی وابی حنیفة رضی الله عنهم، ج۱، ص۱۵۹، ناشر:دار الکتب العلمیة – بیروت.    
۳۳. مزی، یوسف بن زکی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۷۶، تحقیق:د. بشار عواد معروف، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۰ه – ۱۹۸۰م.    
۳۴. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۶، ‌ ص۲۵۶، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت.    
۳۵. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۸۸.    
۳۶. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، ج۴، ص۲۴۸.    
۳۷. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۱۷، ص۵۰۷، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:التاسعة، ۱۴۱۳ه.    
۳۸. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۱۳، ص۳۲۲، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت.    
۳۹. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۸۷، رقم:۷۴۶۷، ناشر:دار الکتب العلمیة – بیروت.    
۴۰. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۱۰، ص۴۸۱-۴۸۲، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت.    
۴۱. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۱۰، ص۵۷۳، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت.    
۴۲. سبکی، تاج‌الدین، طبقات الشافعیة الکبری، ج۲، ص۸۲.    
۴۳. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۱۱، ص۸۷، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:التاسعة، ۱۴۱۳ه.    
۴۴. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، ج۱، ص۳۹۹، تحقیق:دائرة المعرف النظامیة - الهند، ناشر:مؤسسة الاعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة:الثالثة، ۱۴۰۶ه – ۱۹۸۶م.    
۴۵. ابن‌عربی، محمد بن عبد‌الله، احکام القرآن، ج۴، ص۴۱۳.    
۴۶. مخلوف، محمد بن محمد بن عمر بن قاسم، طبقات المالکیة، ج۱، ص۱۵۴.    
۴۷. ابن‌عربی، محمد بن عبد‌الله، احکام القرآن، ج۵، ص۲۵۹، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر - لبنان.
۴۸. ابی‌حیان اندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، ج۳، ص۶۸۷.    
۴۹. ابن‌عربی، محمد بن عبدالله، احکام القرآن، ج۴، ص۱۴۷، تحقیق:محمد عبد القادر عطا، ناشر:دار الفکر للطباعة والنشر - لبنان.    
۵۰. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۱۲، القاهرة.    



موسسه ولی‌عصر، برگرفته از مقاله «تقیه (دیدگاه فریقین)».    


رده‌های این صفحه : اصطلاحات اسلامی | تقیه | کلام اسلامی




جعبه ابزار