تقسیم میراث امام عسکری
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از اشکالاتی که وهابیها نسبت به
شیعیان میگیرند و آنرا دلیل بر عدم تولد
حضرت مهدی (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) میگیرند، قضیه تقسیم میراث
امام عسکری (علیهالسّلام) بین برادرش
جعفر کذاب و
مادر امام عسکری (علیهالسّلام) است و میگویند که اگر امام عسکری فرزندی داشت، چرا به او
ارث نرسید و ارث بین مادر و برادر امام عسکری (علیهالسّلام) تقسیم شد؟ در این مقاله، این شبهه مورد نقد و بررسی قرار شده است.
یکی از اشکالاتی که وهابیها مدام تکرار میکنند و آن را دلیل بر عدم تولد
امام مهدی (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) میگیرند، قضیه تقسیم میراث
امام عسکری (علیهالسّلام) بین برادرش
جعفر کذاب و
مادر امام عسکری (علیهالسّلام) است و میگویند که اگر امام عسکری فرزندی داشت، چرا به او
ارث نرسید و ارث بین مادر و برادر امام عسکری (علیهالسّلام) تقسیم شد؟
همچنین ادعا میکنند که علمای شیعه؛ همچون
سعد بن عبدالله (متوفای۳۰۰هـ) و
حسن بن موسی نوبختی (متوفای۳۱۰هـ) نقل کردهاند که امام عسکری (علیهالسّلام) درحالی از دنیا رفت که کسی فرزند او را ندیده بود و نمیشناخت.
ناصرالدین قفاری در کتاب
اصول مذهب الشیعه در اینباره مینویسد:
اذ بعد وفاة الحسن ـ امامهم الحادی عشر ـ سنة (۲۶۰هـ) لم یُر له خلف، ولم یُعرف له ولد ظاهر، فاقتسم ما ظهر من میراثه اخوه جعفر وامّه، کما تعترف بذلک کتب الشیعة نفسها، وبسبب ذلک اضطرب امر الشّیعة وتفرّق جمعهم؛ لانّهم اصبحوا بلا امام، ولا دین عندهم بدون امام، لانّه هو الحجّة علی اهل الارض....
پس از وفات (امام) حسن، امام یازدهم شیعیان، در سال ۲۶۰هـ، جانشینی برای او دیده نشد و مردم فرزند آشکاری برای او نمیشناختند؛ پس آن چه از میراثش مانده بود، بین برادرش جعفر و مادرش تقسیم شد؛ چنانچه کتابهای خود
شیعیان بر این مطلب اعتراف کردهاند؛ به همین خاطر شیعیان دچار سردرگمی شدند و اجتماعشان بهم ریخت؛ چرا که آنها امام نداشتند و از دیدگاه آنها دین بدون امام معنا ندارد؛ چرا که امام حجت
خداوند بر اهل زمین است.
و
احسان الهی ظهیر در اینباره میگوید:
مات الحسن العسکری بدون خلف ولا عقب، کما نص علی ذلک النوبختی حیث قال: «توفی ولم یر له اثر، ولم یعرف له ولد ظاهر، فاقتسم میراثه اخوه جعفر وامه».
(امام) حسن عسکری (علیهالسّلام) بدون جانشین و فرزند از دنیا رفت؛ چنانچه نوبختی به همین مساله تصریح کرده؛ آنجا که گفته: او از دنیا رفت؛ در حالی که جانشینی برای او دیده نشد؛ و مردم فرزند آشکاری برای او نمیشناختند؛ پس برادرش جعفر و مادرش میراث او را تقسیم کردند.
این شبهه از جنبههای گوناگون مورد بررسی قرار گرفته شده است.
الف: امام حسن عسکری (علیهالسّلام)، در حالی از دنیا رفته است که فرزندی آشکاری برای او دیده نشده و شناخته نمیشده است.
ب: شیعیان، بعد از وفات امام عسکری (علیهالسّلام) دچار سردرگمی و اختلاف شدند.
ج: بعد از وفات امام عسکری (علیهالسّلام) میراث آن حضرت تنها بین جعفر کذاب و مادر امام عسکری تقسیم شد.
دکتر قفاری در اینجا به صراحت ادعا میکند مردم برای امام عسکری (علیهالسّلام) فرزندی نمیشناختند؛ اما جالب است که در جای دیگر از همین کتابش نظر
شیعه را اینگونه بیان کرده است:
اما الاثنا عشریّة فقد ذهبت الی الزّعم بانّ للحسن العسکری ولداً کان قد اخفی (ای الحسن) مولده، وستر امره؛ لصعوبة الوقت وشدّة طلب السّلطان له، فلم یظهر ولده فی حیاته، ولا عرفه الجمهور بعد وفاته.
اما دوازده امامیها این اعتقاد را پذیرفتهاند که (امام) حسن عسکری دارای فرزندی که (امام) حسن تولد او را مخفی کرده و کار او را از مردم پوشانده بوده؛ به خاطر سختیهای زمان و این که سلطان به شدت به دنبال او بوده است؛ پس فرزندش را در زمان حیاتش آشکار نکرد؛ و اکثر شیعیان او را بعد از وفات امام عسکری نمیشناختند.
وی با گفتن این جمله به صراحت اعتراف میکند که دیدگاه
مذهب اثنی عشریه این است که: امام عسکری (علیهالسّلام) دارای فرزندی بود که آن را از دید
دشمنان مخفی میکرده است؛ اما در جای دیگر به نقل از شیعیان مینویسد که امام عسکری فرزندی نداشت و شیعیان بدون امام ماندند و....
این دوگانهگویی و تعارض آشکار در نقل عقیده شیعه، نشان میدهد که آنها به دنبال حقیقت نیستند و برای زیر سؤال بردن مذهب شیعه از هر وسیلهای استفاده میکنند.
ناگفته پیدا است که موضوع کتاب فرق الشیعة نوبختی و کتاب
المقالات و الفرق سعد بن عبدالله اشعری، نقل اعتقادات فرقههای منحرف شده و سپس نقل عقیده صحیح امامیه اثنی عشریه است. از اینرو، نقل این تکه از متن از این دو کتاب و انتساب آن به تمام فرقههای شیعه و حتی فرقه اثنی عشریه، کاری است بر خلاف انصاف و دور از واقعیت.
درست است که این مطلب در کتاب آنها آمده است؛ اما آنها این مطلب را از زبان فرقههای منحرفه نقل و سپس عقیده اثنی عشریه را تشریح و صحت این عقیده را ثابت کردهاند.
مرحوم نوبختی در فرق الشیعه، عقیده اثنی عشریه را نقل و سپس در ادامه این عقیده را عقیده صحیح و درست میداند؛ آنجا که مینویسد:
وقالت الفرقة الثانیة عشرة وهم الامامیة لیس القول کما قال هؤلاء کلهم بل لله (عزّوجلّ) فی الارض حجة من ولد الحسن بن علی وامر الله بالغ وهو وصی لابیه علی المنهاج الاول والسنن الماضیة ولا تکون الامامة فی اخوین بعد الحسن والحسین (علیهماالسّلام) ولا یجوز ذلک ولا تکون الا فی غیبة الحسن بن علی الی ان ینقضی الخلق متصلا ذلک ما اتصلت امور الله تعالی ولو کان فی الارض رجلان لکان احدهما الحجة ولو مات احدهما لکان الآخر الحجة ما دام امر الله ونهیه قائمین فی خلقه...
ولا یجوز ان تخلو الارض من حجة ولو خلت ساعة لساخت الارض ومن علیها ولا یجوز شیء من مقالات هذه الفرق کلها فنحن مستسلمون بالماضی وامامته مقرون بوفاة معترفون بان له خلفا قائما من صلبه وان خلفه هو الامام من بعده حتی یظهر ویعلن امره کما ظهر وعلن امر من مضی قبله من آبائه ویاذن الله فی ذلک اذ الامر لله یفعل ما یشاء ویامر بما یرید من ظهوره وخفائه کما قال امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) «اللهم انک لا تخلی الارض من حجة لک علی خلقک ظاهرا معروفا او خائفا مغمودا کیلا تبطل حجتک وبیناتک»
وبذلک امرنا وبه جاءت الاخبار الصحیحة عن الائمة الماضین... وقد رویت اخبار کثیرة ان القائم تخفی علی الناس ولادته ویخمل ذکره ولا یعرف الا انه لا یقوم حتی یظهر ویعرف انه امام ابنامام ووصی ابنوصی یوتم به قبل ان یقوم ومع ذلک فانه لا بد من ان یعلم امره ثقاته وثقات ابیه وان قلوا ولا ینقطع من عقب الحسن بن علی (علیهالسّلام) ما اتصلت امور الله (عزّوجلّ) ولا ترجع الی الاخوة ولا یجوز ذلک وان الاشارة والوصیة لا تصحان من الامام ولا من غیره الا بشهود اقل ذلک شاهدان فما فوقهما.
فهذا سبیل الامامة والمنهاج الواضح اللاحب الذی لم تزل الشیعة الامامیة الصحیحة التشیع علیه.
گروه دوازدهم که همان امامیه هستند، اعتقاد دارند که موضوع امامت، همانند باور سایر فرقهها نیست؛ بلکه برای خداوند حجتی از نسل امام حسن بن علی (علیهماالسّلام) در روی زمین وجود دارد، فرمان خداوند در این زمینه قطعی است، و او بنا بر سنتی که در امامان پیشین جاری بوده، وصی پدرش است.
امامت پس از
امام حسن و
امام حسین (علیهالسّلام) از برادری به برادر دیگر منتقل نمیشود، بنابراین،
امامت جز در بین فرزند حضرت حسن عسکری (علیهالسّلام) در جای دیگر ممکن نیست این اراده الهی تا پایان خلقت برقرار خواهد ماند؛ حتی اگر دو نفر بر روی زمین باقی بمانند، یکی از آنها حتما حجت خدا است و اگر یکی از آن دو بمیرد، آن که زنده میماند حجت خداوند خواهد بود تا آن زمان که اوامر و نواهی الهی در میان مردم بماند.
جایز نیست که زمین از حجت خداوند خالی بماند، اگر یک لحظه اینگونه باشد، زمین با تمام آن چه در او است، نابود خواهد شد. هیچ چیز از گفتههای این فرقهها (ی باطل) درست نیست.
امام عسکری از دنیا رفته است و جانشینی دارد که پسر اوست، پس از او ظاهر خواهد شد و مسئوولیت امامت خود را اعلان خواهد نمود؛ همانگونه که امامان پیشین چنین کردند. خداوند آن را اراده کرده و اراده خداوند حتما رخ دهد؛ زیرا حاکم مطلق تنها او است. او هرچه اراده کند، همان میشود و هرچه درباره ظهور و غیبت انجام دهد، همان خواهد شد، همانگونه که
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) فرمودهاند: «زمین از حجت خداوند خالی نخواهد ماند؛ حال چه آشکار و شناخته شده باش یا پنهان و حفاظت شده تا حجت و آیات خداوند باطل نشود.»
این است آنچه به ما فرمان داده شده، و از امامان گذشته روایات معتبری در اینباره برای ما رسیده است.
روایات بسیاری نقل شده است که ولادت حضرت قائم (علیهالسّلام) از مردم پنهان نگاه داشته خواهد شد و شهرتش اندک خواهد بود، ناشناخته خواهد ماند و پیش از آن که آشکار شود و امامتش اعلام گردد، قیام نخواهد کرد.
او امام پسر امام و
وصی فرزند وصی است، پیش از آن که قیام کند، نظیری ندارد؛ با این حال امر او باید به افراد مورد اعتماد خود و پدرش اطلاع داده شود؛ هرچند که تعداد آنها بسار کم باشد، این امر (امامت) از فرزند امام عسکری (علیهالسّلام) قطع نخواهد شد تا زمانی که فرمان خداوند ادامه یابد، امر امامت به برادری بازنمیگردد، این امر جایز نیست، اشاره و
وصیت از
امام و و همین امر از دیگران دیگران صحیح نیست و اعتبار ندارد؛ مگر با تصدیق شاهدان که حد اقل دو نفر و بیشتر باشد.
پس این است راه امامت و روش روشن که شیعیان امامیه همواره بر آن محکم و استوار هستند و ادامه دادن این راه صحیح است.
و همچنین سعد بن عبدالله اشعری در کتاب المقالات و الفرق بعد از نقل دیدگاههای متفاوت در اوائل
غیبت امام عصر (عجّلاللهتعالیفرجه
الشریف) دیدگاه شیعه اثنی عشریه را این چنین نقل میکند:
ففرقة منها وهی المعروفة بالامامیة قالت: ... فنحن متمسکون بامامة الحسن بن علی، مقرّون بوفاته موقنون مؤمنون بان له خلفاً من صلبه، متدینون بذلک وانه الامام من بعد ابیه الحسن بن علی، وانه فی هذه الحالة مستتر خائف مامور بذلک حتی یاذن الله (عزّوجلّ) له فیظهر ویعلن امره.
و فرقه دیگر که به امامیه مشهور هستند، میگویند: ما امامت امام حسن بن عسکری (علیهماالسّلام) را قبول داریم، وفات او را پذیرفتهایم، و یقین و
ایمان داریم به این که او جانشینی از صلب خود دارد، اعتقاد داریم که او امام بعد از پدرش حسن بن علی (علیهمالسّلام) است، او در این زمان به دستور خداوند از دیدم مردم مخفی است تا اینکه خداوند اجازه ظهور دهد؛ پس از آن ظهور خواهد کرد و امرش علنی خواهد شد.
دکتر قفاری و احسان الهی ظهیر، از مرحوم نوبختی و سعد بن عبدالله اشعری نقل میکنند که امام عسکری (علیهالسّلام) در حالی از دنیا رفته است که مردم فرزند او را ندیده و نمیشناختند و سپس این عقیده را به تمام شیعیان نسبت میدهد؛ اما آنچه از ذیل کلام این دو بزرگوار به روشنی استفاده میشود، این است که شیعیان دوازده امامی هیچگاه نسبت به تولد حضرت مهدی (عجّلاللهتعالیفرجه
الشریف) تردید نکرده و همگی بر این مطلب
اجماع داشتهاند که امام عسکری (علیهالسّلام) در حالی از دنیا رفته که فرزندش حضرت پنج ساله بوده است.
ولی با کمال تاسف جناب دکتر قفاری و دکتر احسان الهی ظهیر، ذیل کلام مرحوم نوبختی و سعد بن عبدالله را نقل نکرده و با
تزویر و
دروغ تلاش کردهاند که این عقیده را به این دو عالم شیعی و سپس به تمام شیعیان نسبت دهند.
این مطلب نشان میدهد که دستان علمای وهابی برای زیر سؤال بردن عقیده حقه شیعه، از دلیل و برهان خالی شده و تنها ابزاری که توانستهاند برای این منظور استفاده کنند، دروغ، تزویر و فریب است.
اگر فرقههای منحرفه از صراط مستقیم الهی، عقائد باطل دیگری داشتهاند، چه ارتباطی به مذهب حقه اثنی عشری دارد؟
این گفته سعد بن عبدالله و مرحوم نوبختی که «ولم یر له خلف ولم یعرف له ولد ظاهر؛ جانشین او دیده نشد و برای او فرزند آشکاری نمیشناختند» دلیل بر این نمیشود که واقعا هم امام عسکری (علیهالسّلام) فرزندی نداشته است.
به قول مشهور: عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود؛ نیافتن و ندیدن مردم دلیل بر عدم تولد حضرت مهدی نمیشود؛ چرا که هیچ ملازمهای بین این دو نیست.
بلی اگر سعد بن عبدالله و نوبختی میگفتند که «لم یولد له ولد؛ اصلا فرزندی نداشته است» سخن این دو
وهابی قابل قبول بود؛ ولی بین جمله: «ولم یر له خلف ولم یعرف له ولد ظاهر» و جمله «لم یولد له ولد» تفاوت از زمین تا آسمان است.
دکتر قفاری، اختلاف و چند دستگی در میان شیعیان را اشکال دیگری بر
مذهب شیعه میداند؛ در حالی که چند دستگی در میان
ادیان الهی همواره و در طول
تاریخ وجود داشته و حتی در زمان حضور
پیامبران، پیروان آن حضرات دچار اختلاف شدید میشدند و فرقههای گوناگون و کاملا متضاد با یکدیگر تشکیل میدادهاند. پس این مساله هرگز نمیتواند حقانیت یک مذهب را زیر سؤال ببرد؛ چرا که در هر امتی هوسبازان و دنیا پرستانی بودهاند که برای حفظ منافع شخصی تلاش کردهاند دین خداوند را به انحراف و چند دستگی بکشانند و از آب گل آلود ماهی بگیرند.
به ویژه که حاکمان
بنیامیه و
بنیالعباس، تمام تلاششان این بود که جمعیت شیعیان را پراکنده نموده و آنها را دچار اختلاف و چند دستگی نمایند. در بسیاری از موارد، فرقههای منحرف از مذهب حق، با بودجه و تلاش حاکمان جور و به منظور مقابله با مذهب حقه شیعه تشکیل میشد؛ از اینرو، وجود فرقههای منحرف که البته بسیاری از آنها تنها چند ماه یا چند سال بیشتر دوام نمیآوردند، اشکالی بر مذهب حق نیست.
از این گذشته اگر معیار قضاوت در انتساب یک عقیده به شیعیان، دیدگاه برخی از فرقههای منحرفه از صراط مستقیم باشد، این اختلاف و تشت و مذهبگرائی در بین
اهلسنت به مراتب بیشتر از شیعیان است؛ تا جائی که برخی از فرقههای فرقههای دیگر اهل سنت را به صراحت تکفیر کرده و درگیریهای شدیدی با هم داشتهاند که ما نمونههای از آن را در ذیل نقل خواهیم کرد:
شمسالدین ذهبی در
تاریخ الاسلام و
سیر اعلام النبلاء و همچنین
ابنرجب حنبلی در ذیل
طبقات الحنابله مینویسند:
احمد بن الحسین بن محمد. المحدث الامام ابو حاتم بن خاموش الرازی البزاز. من علماء السنة... وحکایة شیخ الاسلام الانصاری معه مشهورة. وقوله: مَن لم یکن حنبلیاً فلیس بمسلم.
داستان شیخ الاسلام انصاری با احمد بن حسین بن محمد مشهور است که گفت: هر کس
حنبلی نباشد
مسلمان نیست.
طرفداران
احمد بن حنبل کافر هستند
ابناثیر جزری مینویسد: ذکر الفتنة ببغداد بین الشافعیة والحنابلة
ورد الی بغداد هذه السنة
الشریف ابو القاسم البکری المغربی الواعظ وکان اشعری المذهب وکان قد قصد نظام
الملک فاحبه ومال الیه وسیره الی بغداد واجری علیه الجرایة الوافرة فوعظ بالمدرسة النظامیة وکان یذکر الحنابلة ویعیبهم ویقول (وما کفر سلیما ولکن الشیاطین کفروا) والله ما کفر احمد ولکن اصحابه کفروا.
ابوالقاسم بکری مغربی که
اشعری مذهب بود وارد
بغداد شد و قصد دیدار
نظام الملک را داشت که به او گرایش پیدا کرد و محبت فراوانی نمود، در مدرسه نظامیه مجلس وعظ و سخنرانی راه انداخت و از حنبلیها بد میگفت و معایب آنان را بازگو میکرد، و میگفت: احمد حنبل کافر نیست؛ ولی پیروان او کافر هستند.
و
نویری در همین زمینه مینویسد:
وفی سنة خمس وسبعین کانت الفتنة بین الطائفیین، وسببها انه ورد الی بغداد
الشریف ابو القاسم البکری المقرئ الواعظ وکان اشعریّ المذهب، وکان قد قصد نظام
الملک فاحبّه ومال الیه وسیّره الی بغداد، واحری علیه الجرایة الوافرة. وکان یعِظ بالمدرسة النظامیة، ویذکر الحنابلة ویعیبهم ویقول «وما کفر سُلیمان ولکن الشیاطین کفروا» وما کفر احمد ولکن اصحابه کفروا ثم قصد یوماً دار قاضی القضاة ابی عبدالله الدامغانی فجری بینه وبین قومٍ من الحنابلة مشاجرة ادّت الی الفتنة.
در سال ۷۵هـ. آشوب بین دو گروه در گرفت و علت آن حضور ابوالقاسم بکری واعظ اشعری مذهب بود که قصد دیدار نظام
الملک را داشت که به او گرایش پیدا کرد و محبت فراوانی نمود، در مدرسه نظامیه مجلس وعظ و سخنرانی راهانداخت و از حنبلیها بد میگفت و معایب آنان را بازگو میکرد، و میگفت: احمد حنبل کافر نیست؛ ولی پیروان او کافر شدند، سپس به دیدار قاضیالقضات ابوعبدالله دامغانی رفت که بین او و گروهی از حنبلیها گفتگوی تندی صورت گرفت که نتیجه آن آشوب و فتنه بود.
ابنخلکان درباره دشمنی
اشاعره با
حنابله و کشتاری که بین آنان اتفاق افتاده مینویسد:
وکان ولده (ابو القاسم القشیری) ابو نصر عبد الرحیم اماما کبیرا اشبه اباه فی علومه... وجری له مع الحنابلة خصام بسبب الاعتقاد لانه تعصب للاشاعرة وانتهی الامر الی فتنة قتل فیها جماعة من الفریقین.
ابونصر عبدالرحیم، پسر ابوالقاسم قشیری که پیشوای بزرگی بود و در دانش نیز مانند پدرش بود، بین او که فردی اشعری مذهب و متعصب بود و حنبلیها خصومت و دشمنی به جهت اعتقاداتشان بالا گرفت که در نتیجه افراد زیادی از طرفین کشته شدند.
عکری حنبلی در ترجمه ابوبکر بکری مینویسد:
البکری ابو بکر المقرئ الواعظ من دعاة الاشعریة وفد علی نظام
الملک بخراسان فنفق علیه وکتب له سجلا ان یجلس بجوامع بغداد فقدم وجلس ووعظ ونال من الحنابلة سبا وتکفیرا ونالوا منه.
ابوبکر واعظ از مبلغان اشعری بود، به دیدار نظام
الملک شتافت و از وی مال فراوانی دریافت کرد و نامهای نوشت تا در دانشگاههای بغداد سخنرانی کند؛ ولی از طرف حنبلیها دشنامها شنید و تکفیر شد.
نویری در ترجمه
عزالدین سلمی شافعی (متوفای ۶۶۰هـ) مینویسد: فانه (مظفر الدین
موسی ابن
الملک العادل) کان قد عزر جماعة من اعیان الحنابلة المبتدعة تعزیرا بلیغا رادعا وبدع بهم واهانهم.
مظفرالدین موسی گروهی از چهرههای سرشناس حنبلی را شلاق زد و به آنان اهانت فراوانی نمود.
محمد بن اسماعیل صنعانی به نقل از
ملا علی قاری مینویسد: اشتهر بین الحنفیة ان الحنفی اذا انتقل الی مذهب الشافعی یعزر واذا کان بالعکس فانه یخلع علیه.
در بین حنفیها مشهور است که اگر
حنفی مذهب به
مذهب شافعی گرایش پیدا کند، تعزیر میشود؛ ولی اگر عکس آن اتفاق افتاد پاداش میگیرد.
ابنعساکر شافعی مینویسد:
ان جماعة من الحشویة والاوباش الرعاع المتوسمین بالحنبلیة اظهروا ببغداد من البدع الفضیعة والمخازی الشنیعة ما لم یتسمح به ملحد فضلاً عن موحد... وتناهوا فی قذف الائمة الماضین وثلب اهل الحق وعصابة الدین، ولعنهم فی الجوامع والمشاهد، والمحافل والمساجد، والاسواق والطرقات، والخلوة والجماعات، ثم غرهم الطمع والاهمال ومدهم فی طغیانهم الغی والضلال، الی الطعن فیمن یعتضد به ائمة الهدی وهو للشریعة العروة الوثقی، وجعلوا افعاله الدینیة معاصی دنیة، وترقوا من ذلک الی القدح فی الشافعی (رحمةاللهعلیه) واصحابه.
گروهی از حنبلیهای لا ابالی در شهر بغداد اعمال ناشایست و بدعتهایی به وجود آوردند که هیچ انسان بی دینی انجام نمیدهد؛ چه رسد به افراد خدا پرست...
اینان بزرگان و پیشوایان دین را در حضور مردم و به صورت علنی و در محافل و مساجد و کوچه و بازار مورد تهمت و
لعن و
نفرین قرار دادند، و حتی تا آنجا به این گمراهی ادامه دادند که اعمال شایسته بزرگان دین را معصیت و نافرمانی خواندند و به شخصیت بزرگی مانند شافعی تاختند.
شمسالدین ذهبی در ترجمه
ابوحامد طوسی مینویسد:
وابو حامد البروی الطوسی الفقیه الشافعی محمد بن محمد تلمیذ تلمیذ محمد بن یحیی وصاحب التعلیقة المشهورة فی الخلاف کان الیه المنتهی فی معرفة الکلام والنظر والبلاغة والجدل بارعا فی معرفة مذهب الاشعری قدم بغداد وشغب علی الحنابلة اهدوا له مع امراة صحن حلو مسمومة وقیل ان البروی قال لو کان لی امر لوضعت علی الحنابلة الجزیة.
ابوحامد بروی طوسی، فقیه شافعی، شاگرد شاگرد
محمد بن یحیی و دارای تعلیقه مشهور در مسائل خلافی، کسی که
دانش کلام و
مناظره و
بلاغت به او منتهی میشد و در مذهب اشعری بسیار آگاه بود، وارد بغداد شد و فتنه و آشوبی علیه حنبلیها بر پا کرد، حنبلیها طبقی از حلوای مسموم همراه یک زن نزد وی فرستادند، از وی نقل شده است که گفت: اگر قدرت داشتم بر حنبلیها جزیه وضع میکردم.
ابوالفداء السودانی در
تاج التراجم مینویسد:
محمد بن
موسی بن عبدالله البلاشاغونی الترکی تفقه ببغداد وقدم دمشق وولی بها القضاء ومات فی جمادی الآخرة سنة ست وخمسمائة وکان یقول لو کان لی امر لاخذت الجزیة من الشافعیة.
محمد بن
موسی بن عبدالله بلاشاغونی ترکی،
فقه را در بغداد آموخت و به
دمشق رفت و در آنجا عهدهدار منصب قضا شد، وی گفته است: اگر قدرت داشتم از شافعیها
جزیه میگرفتم.
همین مطلب را ذهبی در
میزان الاعتدال،
ابوالفداء قرشی در
الجواهر المضیه و محمد بن اسماعیل صنعانی در طبقات الحنفیه نقل کردهاند.
محمد بن اسماعیل صنعانی در
ارشاد النقاد مینویسد:
لقد وصل الخلاف الی ان منع بعض الفقهاء الاحناف تزوج الحنفی من المراة الشافعیة ثم صدرت فتوی من فقیه آخر ملقب بمفتی الثقلین فاجاز تزوج الحنفی بالشافعیة وعلل ذلک بقوله تنزیلا لها منزلة اهل الکتاب وقال العلامة رشید رضا وقد بلغ من ایذاء بعض المتعصبین لبعض فی طرابلس الشام فی آخر القرن الماضی ان ذهب بعض شیوخ الشافعیة الی المفتی وهو رئیس العلماء وقال له اقسم المساجد بیننا وبین الحنفیة فانا فلانا من فقهائهم یعدنا کاهل الذمة بما اذاع فی هذه الایام من خلافهم فی تزوج الرجل الحنفی بالمراة الشافعیة وقول بعضهم لا یصح لانها تشک فی ایمانها یعنی ان الشافعیة وغیرهم یجوزون ان یقول المسلم انا مؤمن ان شاء الله وقول آخرین بل یصح نکاحها قیاسا علی الذمیة.
اختلاف بین حنفیها و شافعیها آن قدر اوج گرفت که بعضی از فقیهان حنفی ازدواج با شافعیها را حرام کردند، فقیهی دیگر ازدواج را جائز دانست با این توجیه که آنان را مانند اهل کتاب تلقی کرد،
رشید رضا مینویسد: اذیت و آزارها به حدی رسیده بود که بعضی از بزرگان شافعی نزد مفتی اعظم رفته و تقاضا کردند تا مساجد بین شافعیها و حنفیها تقسیم شود؛ زیرا فقهای آنان مانند اهل ذمه رفتار میکنند، ازدواج حنفی با شافعی را جائز نمیدانند و....
تنوخی بصری مینویسد:
الحنابلة یبنون مسجداً ضراراً. اخبرنی جماعة من البغدادیین: ان الحنابلة بنوا مسجداً ضراراً، وجعلوه سبباً للفتن والبلاء. فتظلم منه الی علی بن عیسی، فوقع فی ظهر القصة. احق بناء بهدم، وتعفیة رسم، بناء اسس علی غیر تقوی من الله، فلیلحق بقواعده، ان شاء الله تعالی.
گروهی از بغدادیها نقل کردهاند: حنبلیها مسجدی ساختند که به وسیله شافعیها مسجد ضرار نام گرفت؛ زیرا مرکز اختلاف و حمله و هجوم به شافعیها شده بود، مخالفان این مسجد به علی بن عیسی شکایت کردند، وی پشت ورقه نوشت: سزاوارترین ساختمانی است که باید نابود و آثارش از بین برود؛ زیرا اساس آن بر غیر تقوا است، پس باید با خاک یکسان شود.
تقسیم میراث امام عسکری (علیهالسّلام)، دلیل بر عدم تولد حضرت مهدی (عجّلاللهفرجه
الشریف) نیست:
اما این گفته قفاری و دکتر احسان الهی ظهیر که: میراث امام عسکری (علیهالسّلام) بعد از وفات آن حضرت بین برادرش جعفر و مادرش تقسیم شد، و این دلالت بر این میکند که
امام عسکری فرزندی نداشته و اگر داشت، به او هم
ارث میرسید.
در جواب میگوییم: این مساله هرگز ثابت نمیکند که از امام عسکری فرزندی نمانده باشد؛ چرا که
شیعیان اگر این مطلب را نقل کردهاند، نگفتهاند که امام عسکری چون فرزندی نداشته، میراث بین برادر و مادر آن جناب تقسیم شده؛ بلکه مدعی هستند که جعفر برادر امام که به
جعفر کذاب مشهور شده، به دروغ ادعای
امامت میکرد و با زور، تزویر و فریب و با کمک ایادی خلیفه عباسی، میراث امام عسکری (علیهالسّلام) را تصاحب کرد.
شیخ صدوق (رضوانالله تعالیعلیه) در کتاب
کمال الدین مینویسد:
حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِیُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ
مُوسَی عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَی عَنْ اِبْرَاهِیمَ بْنِ اَبِی زِیَادٍ عَنْ اَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ اَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ قَالَ: ... قَالَ: حَدَّثَنِی اَبِی عَنْ اَبِیهِ (علیهالسّلام) اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ اِذَا وُلِدَ ابْنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ (علیهالسّلام) فَسَمُّوهُ الصَّادِقَ فَاِنَّ لِلْخَامِسِ مِنْ وُلْدِهِ وَلَداً اسْمُهُ جَعْفَرٌ یَدَّعِی الْاِمَامَةَ اجْتِرَاءً عَلَی اللَّهِ وَکَذِباً عَلَیْهِ فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ جَعْفَرٌ الْکَذَّابُ الْمُفْتَرِی عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَالْمُدَّعِی لِمَا لَیْسَ لَهُ بِاَهْلٍ الْمُخَالِفُ عَلَی اَبِیهِ وَالْحَاسِدُ لِاَخِیهِ ذَلِکَ الَّذِی یَرُومُ کَشْفَ سَتْرِ اللَّهِ عِنْدَ غَیْبَةِ وَلِیِّ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ ثُمَ بَکَی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام) بُکَاءً شَدِیداً ثُمَّ قَالَ کَاَنِّی بِجَعْفَرٍ الْکَذَّابِ وَقَدْ حَمَلَ طَاغِیَةَ زَمَانِهِ عَلَی تَفْتِیشِ اَمْرِ وَلِیِّ اللَّهِ وَالْمُغَیَّبِ فِی حِفْظِ اللَّهِ وَالتَّوْکِیلِ بِحَرَمِ اَبِیهِ جَهْلًا مِنْهُ بِوِلَادَتِهِ وَحِرْصاً مِنْهُ عَلَی قَتْلِهِ اِنْ ظَفِرَ بِهِ وَطَمَعاً فِی مِیرَاثِهِ حَتَّی یَاْخُذَهُ بِغَیْرِ حَقِّهِ....
ابیخالد کابلی گوید: ...
امام زینالعابدین فرمود: پدرم از پدرش (علیهمالسّلام) برای من نقل کرد که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: چون فرزندم جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیهمالسّلام) متولد شود او را صادق بنامید؛ زیرا پنجمین فرزندش به نام جعفر از روی تجری بر خدای (عزّوجلّ) و دروغ بستن بر او ادعای امامت میکند و او نزد خدا جعفر کذاب و مفتری بر خدا است و مدعی مقامی است که شایستگی آن را ندارد، مخالف پدر خویش و حسود بر برادر خود است، او میخواهد راز خدا را در زمان غیبت ولی خدا فاش کند.
سپس علی بن الحسین به سختی گریست و فرمود: گویا جعفر کذاب را میبینم که سرکش زمان خود را وادار میکند بر تفتیش امر ولی خدا و غایب در حفظ الهی و موکل بر حرم پدر خود، از راه جهالت به ولادت او و حرص بر قتل او در صورت ظفر بر او برای طمع در ارث برادرش که بنا حق آن را اخذ کند.
این روایت که از زبان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است، به شکل واضح و روشن دلالت میکند که جعفر کذاب به خاطر طمع در ارث امام عسکری (علیهالسّلام) قصد داشته راز خدا را در زمان غیبت ولی خدا برای طاغی زمان خودش فاش سازد، ماموران سلطان را به خانه امام میآورد تا شاید فرزند امام بیابند و بکشند و خود به مال و ثروت امام دست یابد.
بنابراین تقسیم ارث امام عسکری بدون حضرت فرزند برومندش
حضرت مهدی (علیهماالسّلام) هرگز دلالت نمیکند که امام عسکری فرزندی نداشته است.
شیخ مفید (رضوانالله تعالیعلیه) درباره این حادثه مینویسد:
وَخَلَّفَ ابْنَهُ الْمُنْتَظَرَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ وَکَانَ قَدْ اَخْفَی مَوْلِدَهُ وَسَتَرَ اَمْرَهُ لِصُعُوبَةِ الْوَقْتِ وَشِدَّةِ طَلَبِ سُلْطَانِ الزَّمَانِ لَهُ وَاجْتِهَادِهِ فِی الْبَحْثِ عَنْ اَمْرِهِ وَلِمَا شَاعَ مِنْ مَذْهَبِ الشِّیعَةِ الْاِمَامِیَّةِ فِیهِ وَعُرِفَ مِنِ انْتِظَارِهِمْ لَهُ فَلَمْ یُظْهِرْ وَلَدَهُ (علیهالسّلام) فِی حَیَاتِهِ وَلَا عَرَفَهُ الْجُمْهُورُ بَعْدَ وَفَاتِهِ. وَتَوَلَّی جَعْفَرُ بْنُ عَلِیٍّ اَخُو اَبِی مُحَمَّدٍ (علیهالسّلام) اَخْذَ تَرِکَتِهِ وَسَعَی فِی حَبْسِ جَوَارِی اَبِی مُحَمَّدٍ (علیهالسّلام) وَاعْتِقَالِ حَلَائِلِهِ وَشَنَّعَ عَلَی اَصْحَابِهِ بِانْتِظَارِهِمْ وَلَدَهُ وَقَطْعِهِمْ بِوُجُودِهِ وَالْقَوْلِ بِاِمَامَتِهِ وَاَغْرَی بِالْقَوْمِ حَتَّی اَخَافَهُمْ وَشَرَّدَهُمْ وَجَرَی عَلَی مُخَلَّفِی اَبِی مُحَمَّدٍ (علیهالسّلام) بِسَبَبِ ذَلِکَ کُلُّ عَظِیمَةٍ مِنِ اعْتِقَالٍ وَحَبْسٍ وَتَهْدِیدٍ وَتَصْغِیرٍ وَاسْتِخْفَافٍ وَذُلٍّ وَلَمْ یَظْفَرِ السُّلْطَانُ مِنْهُمْ بِطَائِلٍ.
وَحَازَ جَعْفَرٌ ظَاهِرَ تَرِکَةِ اَبِی مُحَمَّدٍ (علیهالسّلام) وَاجْتَهَدَ فِی الْقِیَامِ عِنْدَ الشِّیعَةِ مَقَامَهُ فَلَمْ یَقْبَلْ اَحَدٌ مِنْهُمْ ذَلِکَ وَلَا اعْتَقَدَهُ فِیهِ فَصَارَ اِلَی سُلْطَانِ الْوَقْتِ یَلْتَمِسُ مَرْتَبَةَ اَخِیهِ وَبَذَلَ مَالًا جَلِیلًا وَتَقَرَّبَ بِکُلِّ مَا ظَنَّ اَنَّهُ یَتَقَرَّبُ بِهِ فَلَمْ یَنْتَفِعْ بِشَیْ ءٍ مِنْ ذَلِکَ.
امام عسکری (علیهالسّلام) پس از خود فرزند خلفی باقی گذارد که هم اکنون زنده و در انتظار دولت حق الهی است (اللهم عجل فرجه و اجعلنا من انصاره).
حضرت عسکری میلاد فرزند سعادتمندش را پوشیده میداشت و نمیگذارد کسی از ظهور او باخبر شود؛ زیرا روزگار سخت بود و
خلیفه هم به شدت در جستجوی او برآمده و میکوشید تا به هر وسیله شده بوی دست پیدا کند و همان اوقات هم شیوع پیدا کرده بود شیعه امامی در انتظار امام غائبی است که فرزند ابومحمد است به همین مناسبت حضرت ابومحمد فرزندش را در انظار مردم نمیآورد و پس از درگذشت او به غیر از نزدیکان دیگران از وجود او اطلاعی پیدا نکرده بودند.
حضرت عسکری در هنگام رحلت نظر باینکه وارث ظاهری نداشت جعفر بن علی (معروف به کذاب) برادر آن حضرت،
ترکه او را ضبط کرده و کنیزان آن حضرت را به زندان افکند و زنانش را در بند کرد و به یاران آن حضرت که در انتظار ظهور فرزند حضرت عسکری بوده و معتقد بودند چنین فرزندی وجود دارد و او
امام زمان است ناسزا میگفته و در گمراهی آنان سعی میکرد تا آنها را بیمناک ساخته و پراکنده نماید و به بازماندگان آن حضرت بر اثر زندانی شدن و بند گردیدن و تهدید و حقارت و ذلت، خسارت عظیمی متوجه شد.
با همه این خسارتها و گرفتاریها، خلیفه نتوانست به مقصود خود نائل شده و دسترسی به فرزند آن جناب پیدا کند.
و چنانکه گفتیم جعفر، ارث آن حضرت را تصرف کرد و میکوشید شاید بتواند در پیش شیعیان حضرت عسکری موقعیت آن حضرت را پیدا کند؛ ولی کسی به ادعای او توجهی نمیکرد و به امامت او اعتراف نمینمود، سرانجام نزد خلیفه رفته و از او درخواست کرد تا او را به منزلت برادرش بگمارد و برای وصول به این مقام مال هنگفتی داد و از وسیله ممکن بود برای رسیدن به این هدف استفاده کرد؛ اما تلاشهایش نتیجهای در بر نداشت و چیزی به دست نیاورد.
خلاصه دیدگاه شیعه در باره جعفر کذاب؛ به ویژه درباره این قضیه، در چند مساله خلاصه میشود:
او ادعای امامت کرد؛ در حالی که شایستگی این منصب را نداشت؛ به همین خاطر دست به دامان حاکم و جبار زمان خود شد تا مقدمات امامت او را فراهم کند؛ اما تمام این تلاشها ناکام ماند و سودی نصیب او نشد.
جالب است که وقتی پیش وزیر عبیدالله بن یحیی بن خاقان میرود و درخواست میکند که پادشاه امامت را به او تفویض کند، او در جواب میگوید:
یَا اَحْمَقُ السُّلْطَانُ جَرَّدَ سَیْفَهُ فِی الَّذِینَ زَعَمُوا اَنَّ اَبَاکَ وَاَخَاکَ اَئِمَّةٌ لِیَرُدَّهُمْ عَنْ ذَلِکَ فَلَمْ یَتَهَیَّاْ لَهُ ذَلِکَ فَاِنْ کُنْتَ عِنْدَ شِیعَةِ اَبِیکَ اَوْ اَخِیکَ اِمَاماً فَلَا حَاجَةَ بِکَ اِلَی السُّلْطَانِ اَنْ یُرَتِّبَکَ مَرَاتِبَهُمَا وَلَا غَیْرِ السُّلْطَانِ وَاِنْ لَمْ تَکُنْ عِنْدَهُمْ بِهَذِهِ الْمَنْزِلَةِ لَمْ تَنَلْهَا بِنَا.
ای احمق! سلطان شمشیر خود را از غلاف بیرون کرد تا مردم را از امامت پدر و برادرت باز دارد؛ اما موفق نشد. اینک تو آمدهای که سلطان با فرمان خودش منصب امامت را به تو تفویض کند؟. اگر تو نزد شیعیان پدر و برادرت امام باشی به حکم سلطان و غیر سلطان نیازی نداری و اگر امام نباشی با تایید و فرمان ما صاحب مقام امامت نخواهی شد.
جعفر، به ناحق ادعا میکرد که او صاحب اموال و میراثی است که از برادرش بر جای مانده است، بر خلافت مقام امامت که جعفر در رسیدن به آن ناکام بود؛ اما پس از تلاشهای گسترده توانست حیازت اموال امام با کمک سلطان به دست بگیرد.
ابنشهرآشوب مازندانی در
مناقب مینویسد:
وَتَوَلَّی اَخُوهُ اَخْذَ تَرِکَتِهِ وَسَعَی اِلَی السُّلْطَانِ فِی حَبْسِ جَوَارِی اَبِی مُحَمَّدٍ (علیهالسّلام) وَشَنَّعَ عَلَی الشِّیعَةِ فِی انْتِظَارِهِمْ وَلَدَهُ وَجَرَی عَلَی مُخَلَّفِ کُلُّ بَلَاءٍ وَاجْتَهَدَ جَعْفَرٌ فِی المَقامِ مَقَامَهُ فَلَمْ یَقْبَلْهُ اَحَدٌ بَرَاوْ مِنه وَلَقَّبُوهُ الْکَذَّاب.
جعفر برادر امام حسن عسکری (علیهالسّلام) میراث او را ضبط کرد و به خلیفه توسل جست تا کنیزان ابومحمد (علیهالسّلام) را تصرف کند، و به شیعیان که انتظار فرزند برادرش را داشتند و به وجود او معتقد بودند صدمات فراوانی رسانید. جعفر کوشش زیادی کرد تا خود را جانشین برادرش نماید و لیکن حرف او را قبول نکردند، از وی اعلام بیزاری کردند و او را دروغگو لقب دادند.
فاش کردن اسرار خانه برادرش
امام عسکری (علیهالسّلام) یکی از کارهای ناپسند جعفر کذاب بود که پیش حاکم رفت و آنها را از ولادت حضرت مهدی (عجّلاللهتعالیفرجه
الشریف) آگاه ساخت، و از همینجا بود که سختگیری و فشار بر خانواده امام به منظور یافتن فرزند به دنیا آمده زیاد شد. سلطان برای پیدا کردن فرزند امام عسکری (علیهالسّلام) تلاش بسیاری کرد؛ اما بنای خداوند بر این بود که آخرین حجت از دسترس دشمنان در
امان بماند.
وقتی وضعیت جعفر به صورتی است که در نزد شیعیان به «کذاب» مشهور شده، چگونه میتواند تقسیم ارث و تصاحب اموال امام عسکری (علیهالسّلام) توسط چنین شخصی، دلالت بر عدم ولادت امام مهدی (عجّلاللهتعالیفرجه
الشریف) نماید؟
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا میراث امام عسکری (ع) بین برادر و مادر آن حضرت تقسیم شد؟».