تفسیر به رأی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تفسیر با محوریت آراء و نگرشهای غیر معتبر را تفسیر
به رأی گویند. اشخاصی در واقع از
قرآن،
به منظور
به نتیجه رساندن اهدافشان پلی ساخته و هیچگاه در فکر
تفسیر قرآن نبودهاند، احادیثی نقل شده که مردم را از تفسیر
به رای برحذر داشته است.
کوتاه سخن درباره شرح حدیث من فسر القرآن برایه ... اینکه: آنچه در این حدیث مد نظر است و از نظر شرع مورد
مذمت یا منع قرار گرفته، در دو نکته خلاصه میشود:
اول؛ اینکه گروهی، آیهای از قرآن را انتخاب کنند و سپس تلاش کنند تا
آیه را بر دیدگاه یا عقیده و مرام و مسلک ویژه خود تطبیق دهند، تا آن عقیده یا مسلک انتخابی خویش را از این رهگذر توجیه کنند یا بر گرایشها و عقاید مخصوص خودشان سرپوش نهند و آنها را در قالب تعابیر ویژهای بر عامه مردم تحمیل نمایند.
اینچنین اشخاصی در واقع از قرآن،
به منظور
به نتیجه رساندن اهدافشان پلی ساخته و هیچگاه در فکر
تفسیر قرآن نبودهاند، و مصداق فرمایش
امام صادق (علیهالسلام) که میفرماید: فیخر بها ابعد ما بین السماء و الارض
یا فلیتبوا مقعده من النار... قرار گرفتهاند.
دوم؛ تکروی و استبداد
به رای در مقام تفسیر قرآن؛ که شخص بدون توجه
به شیوه اهل فن، در فهم معانی کلام و خصوصا
کلام خدا سخن بگوید؛ زیرا برای دستیابی
به مقصود کلام پروردگار، ابزار و شیوههایی وجود دارد که از جمله آنها مراجعه
به گفتار سلف (
صحابه و
تابعان) و اطلاع یافتن بر مطالب رسیده از ایشان درباره آیات، بررسی اسباب نزول و همچنین شرایطی است که وجود آنها در مفسر ضروری است. نادیده گرفتن تمامی اینها و تنها بر فهم خود تکیه کردن مخالف شیوه همه دانشمندان (پیشینیان و معاصران) است، هر آنکه استبداد
رای بورزد هلاک خواهد شد و هر که
به خدا نسبت دروغ دهد، از
راه راست منحرف گردیده و درست
به همین دلیل هر چند گاهی صواب گفته باشد، اشتباه کرده است؛ زیرا در انتخاب مسیر خطا کرده و راهی جز راه راست را پیموده است.
این مسئله در دانش
اصول فقه با بحث
اجتهاد و مصادر فقهی و تشریعی مرتبط است و
اصولیان به مناسبت بحث از میزان اعتبار اجتهاد و
رأی و
قیاس و
استحسان در مسیر
استنباط احکام شرعی، از تفسیر
به رأی نیز بحث میکنند. مبحث اصولی
حجیت ظواهر قرآن نیز با تفسیر
به رأی مرتبط است و معمولا
اخباریان مخالفان حجیت ظواهر قرآن شمرده میشوند و مستند آنان نیز بعضاً همین روایات
نهی از تفسیر
به رأی بوده است.
در مباحث جدید
کلامی نیز آنجا که بر اساس مبانی فلسفی در فهم متون و قواعد آن (هرمنوتیک) و مکانیسم
معرفت دینی به مثابه یکی از معرفتهای بشری، از نقش اساسی پیشدانشها و انتظارات در فهم متن کتاب الهی و شناخت معارف دین سخن گفته میشود، مسئله تفسیر
به رأی و مذموم بودن آن اهمیت مییابد.
نکته مهم در بررسی تفسیر
به رأی این است که بر خلاف آنچه از مفاد
روایات اسلامی به دست میآید، در مصطلح بسیاری از
عالمان اسلامی این موضوع دچار تحلیلها و تبیینهایی بیگانه از مفاد روایی آن شده است که تقسیم تفسیر
به رأی به دو قسم ممدوح و مذموم از این قبیل است.
احادیثی نقل شده که مردم را از تفسیر
به رای برحذر داشته است، و ظاهر گرایان پنداشتهاند که سخن گفتن درباره مفاهیم قرآن تفسیر
به رای است و باید از آن اجتناب نمود، از آن رو که حقیقت امر برایشان مخفی مانده و با دقت نظر در محتوای آن ننگریستهاند. برای روشن شدن مطلب ابتدا متن احادیث
را ذکر میکنیم و سپس
به دقت در محتوای آن مینگریم:
۱.
شیخ صدوق از
امیرمؤمنان (علیهالسلام) روایت کرده که:
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: خدای جل جلاله میفرماید: هر کس
به رای و دلخواه خویش گفتار مرا تفسیر کند
به من
ایمان نیاورده است.
۲. همچنین از آن حضرت (علیهالسلام) نقل شده که (
به شخصی که مدعی وجود
تناقض در
قرآن بود) فرمود: مبادا که قرآن را
به رای خود تفسیر نمایی، مگر اینکه از طریق دانشمندان آن را دریافت کنی؛ زیرا چه بسا آیهای که شبیه کلام بشر است، ولی کلام خداست و
تاویل آن شبیه کلام بشر نیست.
۳. از
امام علی بن موسی الرضا (علیهماالسّلام) روایت شده که
به علی بن محمد بن جهم فرمود:
کتاب خدا جل جلاله را
به رای خویش
تاویل نکن؛ زیرا خداوند عزوجل میفرماید: و ما یعلم
تاویله الا الله و الراسخون فی العلم؛ لا تتاول کتاب الله عزوجل برایک، فان الله عزوجل قد قال: و ما یعلم
تاویله؛
۴.
ابونضر محمد بن مسعود عیاشی از
امام صادق (علیهالسلام) روایت کرده است که فرمود: هر کس قرآن را
به رای خویش تفسیر کند هر چند درست درآید، پاداشی ندارد و اگر اشتباه کند
گناه آن بر عهدهاش خواهد بود. در روایت دیگری آمده است که: اگر اشتباه کند
به اندازه فاصله
زمین و
آسمان از حقیقت دور افتاده.
۵.
شهید ثانی زینالدین عاملی در حدیثی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نقل میکند که فرمود: هرکس بدون آگاهی درباره قرآن اظهار نظر کند جایگاهش را در آتش فراهم آورده است. و نیز حضرتش فرمود: هرکس درباره قرآن از روی ناآگاهی سخن بگوید
روز قیامت در حالی که دهانش با لگامی از آتش بسته شده محشور میگردد. کما اینکه فرموده است: من از
امت بعد از خودم، بیشتر بر کسی خائف هستم که
به قرآن روی آورد، ولی نادرست تفسیر کند.
۶.
طبری از
ابن عباس و او از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نقل میکند که: من قال فی القرآن برایه فلیتبؤا مقعده من النار. و در روایت دیگری است: من قال فی القرآن برایه او بمالا یعلم... و نیز در روایتی دیگر از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است که: من قال فی القرآن بغیر علم فلیتبوا مقعده من النار. همچنین: من تکلم فی القرآن برایه فلیتبوا مقعده من النار. و نیز طبری از
جندب و او از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نقل میکند: من قال فی القرآن برایه فاصاب فقد اخطا.
طبری مصداق این احادیث را
به آیاتی اختصاص داده که راهی برای
به دست آوردن
تاویل آنها از طریق نقل روایت نداشته باشد؛ مانند
تاویل آیاتی که مشتمل بر یکی از انواع امر (
واجب یا ندب یا
ارشاد) است، و یا اقسام
نهی، یا حقوق و
واجبات الهی، یا حدود و احکامی که رعایت آن لازم است، و موارد دیگری از احکام که دست یافتن بر آنها جز از طریق بیان پیامبر، برای امت ممکن نیست. درباره اینگونه از
آیات الاحکام هیچ کس حق سخن گفتن ندارد مگر آنکه در بیان پیامبر (
به نص صریح یا با قرینه روشن) راه
تاویل نشان داده شده باشد. آنگاه میگوید: این روایات گواه مدعای ماست که گفتیم: هیچ کس حق ندارد با نظر خویش آن بخش از آیات را که
تاویلاش جز از طریق نص صریح پیامبر یا نصب قرینه از سوی حضرتش قابل درک نیست،
تاویل کند و چنانچه با نظر خودش آیه را
تاویل کند، هر چند مطابق با واقع باشد (چون با نظر خودش تفسیر کرده)
به خطا رفته است؛ زیرا هنگام تفسیر،
به درست بودن سخنش یقین نداشته و گمان میکرده که سخنش درست است، و کسی که در امور دین از روی
ظن و گمان اظهار نظر کند گویی بدون آگاهی، نسبتی
به خداوند داده است؛ زیر گفتار او در این مورد مانند گفتار کسی نیست که یقین دارد سخنش حق و صواب است، پس مثل آن است که
به خدا نسبتی از روی جهل داده؛ که
گناه است و مورد نهی و منع واقع شده است.
مقصود طبری عموماتی است که در قرآن آمده و
مخصص آن در
سنت از لسان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)
به ما رسیده است مثل: و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة و لله علی الناس حج البیت؛ و غیر آنها که در قرآن
به شکل عام وارد شده و تفصیل جزئیات آنها جز از طریق روایات صحیح روا نیست، ولی احادیث منع از تفسیر
به رای، صرفا
به این گونه موارد (آیات الاحکام) نظر ندارد بلکه فراتر است.
ترمذی از ابن عباس و او از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نقل میکند که حضرتش فرمود: جز در مواردی که
علم دارید، از نسبت دادن سخن
به من بپرهیزید؛ زیرا هرکس از روی عمد دروغی را
به من نسبت دهد جایگاه خویش را در آتش فراهم آورده، و هرکس هم با نظر خویش درباره قرآن سخن بگوید جایگاه خویش را در آتش فراهم کرده است.
ابن انباری میگوید: حدیث ابن عباس دو گونه تفسیر شده است:
۱. هر کس درباره آیات مشکل (
متشابه) قرآن بدون شناخت نظر
صحابه و
تابعان، سخنی بگوید در معرض
غضب الهی واقع خواهد شد.
۲. تفسیر دوم که قویتر و از جهت معنا صحیحتر است اینکه هر کس درباره قرآن سخنی بگوید و بداند که سخن صواب غیر آن است، جایگاهش
دوزخ است. سپس میگوید: اما درباره حدیث جندب از رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که فرمود: هر کس درباره قرآن با نظر خویش سخن بگوید و درست هم گفته باشد در عین حال خطا رفته است،
برخی از دانشمندان، در این حدیث
رای را
به معنای
هوی و هوس گرفتهاند و
حدیث را اینگونه معنا کردهاند: هرکس درباره قرآن سخنی بر اساس هوی و هوس بگوید که آن را از طریق ائمه سلف
به دست نیاورده باشد، هرچند صحیح باشد
به خطا رفته است؛ زیرا حکمی درباره قرآن صادر کرده که از روی شناخت نبوده و بر نظر حدیث شناسان اطلاع نیافته و از آنان نقل نکرده است.
ابن عطیه نیز میگوید: مقصود از این حدیث این است که درباره معنای آیه از کسی سوال شود و او بدون
بصیرت و آگاهی و بیهیچ مراجعهای
به سخنان دانشمندان و بیتوجه
به مقتضای قواعد نحوی و اصولی، از پیش خود جوابی بدهد، ولی چنانچه لغت شناس، لغت قرآن را و نحوی،
نحو آن را و
فقیه، مفاهیم آن را با تکیه بر قوانین علمی و نظری استنباط و تفسیر کنند البته مصداق این حدیث نخواهند بود، چون اظهار نظری اینچنین، تنها از روی نظر شخصی نیست.
قرطبی در ادامه مطلب ابن عطیه میگوید: این گفتاری است صحیح که عده زیادی از دانشمندان نیز آن را برگزیدهاند، چون هرکس در
تفسیر قرآن سخنی گوید که فقط در تصورش آمده و
به ذهنش خطور کرده بیآنکه آن را بر پایهای صحیح استوار سازد البته
به خطا رفته است، کما اینکه برعکس هر کس معانی قرآن را با تکیه بر اصول متقن و مورد قبول استنباط نماید، ستایش همه را در پی خواهد داشت. بعضی از دانشمندان گفتهاند:
تفسیر توفیقی است، زیرا دستور داریم که تفسیر قرآن باید
به خدا و رسولش واگذار شود. (اشاره
به آیه ۵۹
سوره نساء: فان تنازعتم فی شی ء فردوه الی الله و الرسول ان کنتم تومنون بالله و الیوم الاخر ذلک خیر و احسن
تاویلا؛
پس هرگاه در امری (دینی) اختلاف نظر یافتید، اگر
به خدا و روز بازپسین
ایمان دارید، آن را
به (کتاب) خدا و (
سنت) پیامبر (او) عرضه بدارید، این بهتر و نیک فرجامتر است.) قرطبی در ادامه میگوید: ولی این قول باطلی است؛ زیرا نهی از تفسیر قرآن از دو حال خارج نیست؛ یا مقصود از آن اکتفا
به نقل احادیث و عدم استنباط است و یا مقصود دیگری در کار است. اینکه مراد احادیث نهی کننده از تفسیر
به رای، این است که هیچکس جز نقل گفتار دیگران، حق اظهارنظر درباره قرآن را ندارد، سخنی مردود است؛ زیرا صحابه پیامبر که قرآن شناسند، در تفسیر آن اختلاف کردهاند و اقوالی گوناگون برگزیدهاند و چنین نیست که هرچه را گفتهاند از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) شنیده باشند، و حضرتش درباره ابن عباس دعا فرموده: اللهم فقهه فی الدین و علمه
التاویل؛
اگر بخواهیم
تاویل قرآن را همچون تنزیلش تنها از طریق خدا و رسول
به دست آوریم پس ثمره اختصاص ابن عباس
به دانستن
تاویل (چنان که در دعای پیامبر آمده) چیست؟
بنابراین بطلان این وجه مبرهن و روشن است که شخص تفسیر کننده
به رای، نسبت
به مطلب مورد نظر رایی داشته و مطابق میل خویش این تعبیر را برگزیده و سپس
آیه را بر وفق مراد خود
تاویل برده تا با توسل
به تاویل آن، برای نظر خویش دستاویزی بجوید
به طوری که اگر از قبل آن
رای را برنگزیده بود، هرگز آن معنای مورد نظرش از آیه،
به ذهن او خطور نمیکرد. این نوع از
تاویل گاهی از روی آگاهی صورت میپذیرد؛ مثل کسی که برای درست جلوه دادن
بدعت خویش
به بعضی از
آیات استشهاد میکند تا خصم خویش را دچار اشتباه گرداند، با اینکه میداند مقصود آیه آنچه او میگوید نیست، و گاهی این کار را از روی ناآگاهی انجام میدهد؛ مثلا در آیه چند احتمال متصور است و او احتمالی را برمیگزیند که با هدف او همسو است و چون این گزینش را بر اساس
هوای نفس انجام میدهد، در واقع قرآن را تفسیر
به رای نموده است؛ یعنی نظرش او را وادار
به چنان تفسیری کرده
به طوری که اگر آن دیدگاه را از قبل نداشت، هیچگاه آن احتمال را برنمیگزیند، و گاهی هم هدف درستی را برگزیده و در جست و جوی دلیلی برای نظر خویش،
به قرآن روی میآورد و
به گونهای
به قرآن استناد میکند که یقین دارد مقصود آیه آن نیست؛ مثلا کسی که مردم را
به مجاهده با سرکشی
نفس فرا میخواند و این آیه را
تلاوت میکند: اذهب الی فرعون انه طغی؛
و در همین حال
به قلب خودش اشاره میکند تا
به مخاطب بفهماند که مراد از
فرعون در آیه، قلب است. اینگونه استدلال را بعضی از وعاظ برای تحسین (زیبا سازی) کلام و تشویق مخاطب در راستای هدفی درست
به کار میگیرند، ولی این کار مردود است؛ زیرا نوعی
به کار گرفتن
قیاس در
لغت است که
فرقه باطنیه (از پیروان
تصوف) در راستای اهدافی پلید،
به منظور فریفتن مردم و فراخواندن آنان
به آرای باطل خویش
به کار میبرند و قرآن را مطابق نظر و
مذهب خویش بر اموری تطبیق میدهند که خود
به طور قطع میدانند مراد قرآن نیست. آنچه ذکر شد یکی از دو وجه تفسیر
به رای ممنوع است.
وجه دوم تفسیر
به رای این است که فرد، صرفا
به ظاهر عربی قرآن در مقام تفسیر بسنده کند و آیاتی را که مربوط
به الفاظ مشکل قرآن است یا مشتمل بر واژههای مبهم و چند پهلو است یا در آن، فنون بلاغی از قبیل
اختصار،
حذف،
اضمار،
تقدیم و تاخیر به کار رفته است بدون توجه
به سماع و نقل، تفسیر نماید. البته چنین شخصی که پایههای ظاهری تفسیر خویش را مستحکم نساخته و در تفسیر، تنها
به ظاهر عربی قرآن بسنده نموده است خطای او فراوان خواهد بود و در زمره مفسران
به رای در خواهد آمد.
برای تفسیر ظاهر قرآن ناگزیر باید
به آرا و نظرهای پیشینیان رجوع کرد (زیرا آیاتی که جز از طریق نقل، فهم آنها میسر نمیگردد بسیار است) تا
اولا تفسیر کننده، از مواضع اشتباه بپرهیزد. و ثانیا دایره
فهم و
استنباط او توسعه یابد و انتظار رسیدن
به ژرفای آیات، قبل از آنکه تفسیر ظاهر آیات بر پایههای محکمی استوار باشد انتظاری بیهوده است؛
به عنوان مثال
به آیه مبارکه و آتینا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها؛
دقت کنید؛ کسی که
به ظاهر آیه مینگرد گمان میکند کلمه مبصرة حال ناقة است و بینایی را وصف ناقه میگیرد، حال آنکه معنای صحیح آن آیة مبصرة است؛ یعنی ناقه نشانهای است برای آگاهی مردم. در این آیه فن بلاغی حذف و اضمار
به کار برده شده و امثال این آیات در قرآن فراوان است.
البته آنچه را قرطبی در معنای حدیث
به تفصیل بیان کرده درست است و بیشتر دانشمندان هم همان را پذیرفتهاند؛ بلکه بالاتر، در روایات منقول از
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هم قراینی وجود دارد که این برداشت را تایید میکند؛ از جمله اضافه موجود در کلمه رایه است. کلمه
رای به ضمیری اضافه شده است که
به شخص مفسر برمیگردد و رایه یعنی نظر مخصوص
به همان مفسر که سعی میکند حتی الامکان با ظواهر قرآن آن را توجیه نماید، هرچند این توجیه موجب
تحریف در
کلام الهی باشد؛ زیرا قرآن برای چنین شخصی اهمیت ندارد و فقط توجیه عملکرد و نظر خودش برایش مهم است و
به هر وسیله ممکن سعی در اثبات
رای خویش دارد. چنین فردی غالبا نسبت کذب
به خداوند روا داشته و در مورد آیات الهی آتش
جدل را شعلهور میسازد.
مرحوم صدوق (رحمةاللهعلیه) از
سعید بن مسیب و او از
عبدالرحمان بن سمره (عبدالرحمان بن سمرة بن حبیب عبشمی از
صحابه بزرگوار پیامبر است. روز
فتح مکه اسلام آورد و همراه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در
غزوه تبوک شرکت کرد. در فتوحات
عراق شرکت داشت و
سجستان و بلاد دیگر را در روزگار
خلافت عثمان گشود، پس از آن در
بصره اقامت گزید و در آنجا برای مردم
حدیث نقل میکرد. تعداد زیادی از
تابعان از وی روایت کردهاند. او در سال ۵۰ درگذشت.
) نقل میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: خداوند توسط هفتاد پیامبر، بر کسانی که درباره دین خدا
به مجادله میپردازند
نفرین ساده است. هر کس درباره
آیات خدا جدال کند
کافر شده، آنکه قرآن را با نظر خویش تفسیر نماید
به خدا نسبت کذب روا داشته و در میان مردم بدون آگاهی از
احکام دین فتوا دهد
فرشتگان آسمان و زمین او را نفرین کنند، و هر بدعتی گم راهی است و فرجام گم راهی
دوزخ است.
مرحوم
ثقةالاسلام کلینی از
امام باقر (علیهالسلام) روایت کرده که فرمود: آنچه را میدانید بیان کنید و آنچه را نمیدانید بگویید: خداوند داناتر است؛ زیرا
انسان به علت تفسیر نادرست آیات،
به وادی ژرفی سقوط میکند که ژرفای آن بیش از فاصله زمین و آسمان است.
همچنین کسی که تکروی کرده تنها
رای خویش را درست میشمارد و
به اقوال سلف و احادیث رسیده از طریق
ائمه اطهار (علیهمالسّلام) وقعی نمینهد و همچنین سایر مآخذ تفسیری شناخته شده را ارج نمیگذارد؛ اینچنین
انسان مستبد
به رایی هلاک خواهد شد. از آنجا است که فرمودهاند اگر هم احیانا سخن صوابی هم گفته در عین حال
به بیراهه رفته و اجر و مزدی نخواهد داشت.
ابوالنضر محمد بن مسعود بن عیاش از
امام صادق (علیهالسلام) روایت میکند: حضرتش فرمود: آن کس که قرآن را مطابق نظر خویش تفسیر نماید اگر هم راه صواب را پیموده باشد ماجور نیست و اگر خطا رفته باشد از
رحمت الهی بسی دور است.
آنچه از مجموعه این احادیث
به انضمام احادیث دیگر
به دست میآید این است که علت منع از تفسیر
به رای دو نکته است:
۱. اینکه شخص در تفسیر قرآن، با هدف خودنمایی و جدل و غلبه بر خصم تفسیر نماید، چنین فردی تنها میکوشد با استناد
به آیات متشابه که میتواند خواسته وی را تامین سازد نظر و
رای مخصوص خودش را (خواه درست باشد و خواه نادرست) استحکام بخشد، در حالی که آیه اگر در جهت هدف او معنا نمیشد، هیچگاه آن منظور را نمیفهماند، و درست
به همین دلیل است که چنین فردی هرچند در تفسیر آیه سخنی صواب هم گفته باشد پاداشی دریافت نخواهد کرد؛ زیرا وی در صدد تفسیر قرآن نبوده بلکه در پی تایید نظر خویش با هر وسیله ممکن بوده است، چنین فردی در بسیار از موارد در جست و جوی آیات متشابه
به منظور
تاویل آنهاست. بنابراین، نهی در حدیث مذکور، تنها شامل
تاویلی میشود که
به دلیلی قاطع مستند نباشد: فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء
تاویله.
۲. اینکه در تفسیر قرآن، بدون استناد
به اصلی استوار و تنها با تکیه بر تعابیر ظاهری آیات تفسیر کند؛ چنین تفسیری سخن گفتن از روی
جهل و نادانی است که بدون شک مبغوض است، خصوصا اگر چنین سخنی درباره
کتاب خدا باشد، کتابی که
باطل و
تحریف را بدان راهی نیست، بنابراین چنین فردی نیز هر چند
به معنای درست آیه هم رسیده باشد،
به خاطر این عملش اجری دریافت نخواهد کرد؛ زیرا او از مسیری نادرست گام
به وادیای بس دشوار نهاده، که در چنین حالتی بسیاری از گفتار وی نادرست و گمراه کننده است و نسبت دروغ
به خدا روا داشته، که امری بس عظیم و خطرناک است.
در گذشته، سخن
راغب اصفهانی و توضیح او در این خصوص را بیان داشتیم،
همچنین آنچه را
زرکشی در این باب گفته بود آوردیم
که سخنان آن دو برای توضیح درباره موضوع کافی بود و با آنچه ما هم اکنون در معنای حدیث یادآور شدیم تفاوتی نداشت.
ولی
جلالالدین سیوطی در
الاتقان از مقدمه تفسیر
محمد بن سلیمان بلخی (متوفای ۶۹۸) نقل کرده که وی میگوید: درباره معنای حدیث پنج قول وجود دارد:
۱. تفسیر
به رای؛ یعنی
تفسیر بدون آموختن علومی که تنها با وجود آنها تفسیر
جایز است؛ ۲. تفسیر آیات متشابهی که جز خدا معنای آن را نمیداند؛ ۳. تفسیر کسی که در جهت تثبیت یک گرایش باطل بدان پردازد و گرایش خویش را اصل و تفسیر را تابع آن قرار دهد و تلاش کند
به هر طریق ممکن تفسیر آیه را
به سود گرایش خویش جهت دهد، هر چند تفسیرش ضعیف و مخالف قواعد باشد؛ ۴. تفسیر آیه
به گونهای که بدون دلیل باشد و مفسر مدعی شود آنچه از آیه فهمیده قطعا مقصود خداوند است؛ ۵. تفسیر مطابق میل و ذوق.
به نظر میرسد که میتوان این پنج وجه را در ضمن همان دو وجهی که ما بیان کردیم مندرج نمود؛ زیرا وجه پنجم
به وجه سوم، و دو وجه دوم و چهارم
به وجه
اول برمیگردد. (دقت کنید)
امام خمینی حقیقت تفسیر
به رای را
به معنای پیشداوری در بیان معانی آیات و تطبیق آرا تمایلات شخصی بر
قرآن، بدون وجود قرینه و شاهدی بر آن میداند.
ایشان تفسیر
به رای را بنا بر احتمالی، مختص
آیات الاحکام میداند که دست آرا و عقول بشر از آن کوتاه است و باید آن را
به صرف
تعبد و انقیاد پذیرفت.
امام خمینی خطر گرفتاری در تفسیر
به رای را شامل کسانی میداند که اسیر
هوای نفس خویش هستند و از تمسک
به اهل بیت که مخاطبان حقیقی قرآن کریم هستند، خودداری میکنند. امام خمینی این نکته را نیز یادآور میشوند که اندیشه و
تدبر و طلب فهم از قرآن برای گرفتن معارف الهی خارج از محدوده تفسیر
به رای است.
ایشان ضمن برحذر داشتن همگان از این آفت بزرگ معتقد است تفسیر
به رای به معنای تطبیق آراء شخص بر آیاتی از قرآن در
اسلام ممنوع است و با استناد
به روایتی بر این باور است که هر کس قرآن را با
رای خود تفسیر کند، جایگاه خود را از آتش فراهم ساخته است.
حضرت امام بر این اعتقادند که کسانی که اطلاعات کافی و مقدمات علمی لازم را در اختیار ندارند، حق ندارند
به تفسیر قرآن بپردازند، زیرا تفسیرشان، تفسیر
به رای خواهد بود.
امام خمینی
تعصب بر دیدگاههای مفسران قرآن را یکی از حجابهای استفاده از این صحیفه نورانی دانسته، با ذکر مثالهایی، نکته سنجیها و برداشتهای اخلاقی عرفانی از قرآن را تفسیر
به رای نمیداند، بلکه برداشتهایی میداند که
به واسطه تفکر و تدبر در آیات
به دست میآیند.
امام خمینی برای مصون ماندن از «تفسیر
به رای» راهکارهایی را بیان میکند از جمله:
۱- تمسک
به آیات و روایات معصومین (علیهمالسّلام)؛
۲- تایید مطلب برداشت شده با دلایل و
براهین عقلی و عرفانی؛
۳- بیان مطلب از باب مصداق و مراتب حقایق؛
۴- ذکر معنای استفاده شده،
به عنوان یکی از معانی محتمل در آیه.
استاد بزرگوار آیتالله خویی (رحمةاللهعلیه) میفرماید: تمسک
به ظاهر لفظ (
به شرط اینکه از روی دلیل و مستند
به قواعد و اصول شناخته شده در
عرف بوده و میان مردم رایج باشد) تفسیر
به رای نیست، بلکه تفسیری است که عرف آن را میپذیرد و بر حسب قراین متصل یا منفصل میباشد.
امام صادق (علیهالسلام) نیز در فرمایش خود
به همین صورت اشاره میکند: مردم در اثر تفسیر آیات متشابه است که
به هلاکت میافتند؛ زیرا بر معنای آن آگاهی نیافته و حقیقت آن را درک نکردهاند و با نظر خویش آن را
تاویل کردهاند، و خود را در پرسش از
اوصیا بینیاز میدانند تا حقیقت امر را از آنان جویا شوند.
استاد خویی در ادامه میگوید: شاید معنای تفسیر
به رای این باشد که فرد
به طور مستقل و بدون مراجعه
به کلمات
ائمه (علیهمالسلام)، در موردی نظر دهد، در حالی که معلوم است که ائمه (علیهمالسّلام) عِدل و همتای قرآنند و در موقع تمسک
به قرآن مراجعه
به آنان
واجب است. بنابراین اگر
انسان به عموم یا اطلاقی که در قرآن وارد شده بدون فحص از
تخصیص یا
تقیید موجود در بیانات ائمه (علیهمالسّلام) عمل کند، البته تفسیر
به رای است.
خلاصه: حمل لفظ بر ظاهرش پس از جست و جوی قراین متصل یا منفصل موجود در کتاب یا
سنت و
دلیل عقلی، تفسیر
به رای بهشمار نمیآید، بلکه اساسا تفسیر نیست.
عبارت اخیر ایشان ناظر
به این نکته است که عمل کردن
به ظاهر لفظ
به شرط اینکه مستند
به دلیل وضعی یا عموم یا اطلاق یا قراین حالیه و مقالیه و امثال آن باشد، اصلا تفسیر
به حساب نمیآید؛ زیرا پیچیدگی و دشواری در لفظ وجود ندارد تا برطرف کردن آن را تفسیر بنامیم بلکه این کار، عمل
به شیوه معمول و متعارف (شناخته شده برای عامه مردم) است؛ زیرا تفسیر عبارت است از برطرف ساختن
ابهام از لفظ دشوار برای ظاهر شدن معنای آن، و این اشکال (ابهام) در جایی که اصالة الحقیقه یا اصالة الاطلاق، یا اصالة العموم یا یکی از اصول لفظیه جاری باشد، ایجاد نمیشود، اما اگر نارساییای در لفظ باشد که موجب ابهام معنا گردد (
به دلیل اسباب یا عواملی که گاهی موجب
ابهام یا
اجمال الفاظ قرآن میگردد و مقصود آیه در پیچیدگی تعبیر پوشیده میماند) برای برطرف ساختن ابهام موجود، نیاز
به تفسیر خواهد بود و در چنین مواردی، تنها با تمسک
به اصول لفظی شناخته شدهای که برای کشف مقاصد هر گوینده در عرف کاربرد دارد، تفسیر ممکن نیست، بلکه شیوهها و ابزارهای مخصوصی دارد و با شیوههای رایجی که مردم برای فهم کلام عادی از آن استفاده میکنند متفاوت است. در ادامه در ضمن فرمایشات علامه طباطبایی (قدسسره) خواهد آمد.
بنابراین تفسیر
به رای که از نظر
عقل مذموم و در پیشگاه
شرع ممنوع است، تنها این گونه موارد متشابه یا سراسر فرو رفته در ابهام را شامل میشود. بنابراین آنچه استاد بزرگوار بیان فرمودند ظاهرا از موضوع بحث جداست و عبارت پایانی ایشان (که خلاصه سخن اوست) نیز
به همین مطلب اشاره دارد.
استاد
علامه طباطبایی (قدسسره) میفرماید: اضافه در کلمه برایه اختصاص، تک روی و استقلال طلبی را افاده میکند؛ یعنی مفسر هنگام تفسیر قرآن، تنها
به ابزاری که برای فهم کلام عرب در اختیار دارد بسنده میکند و آنگاه با مقایسه کلام خدا با کلام بشر،
به تفسیر مبادرت میورزد. هرگاه بخشی از سخن گوینده (هر کس که باشد) بر ما عرضه شود، بی درنگ از اصول شناخته شده نزد همه برای کشف مقصود سخن او بهره میجوییم و با استفاده از آن اصول میگوییم: گوینده از این بخش سخنش، فلان معنا را اراده کرده است. درست همان شیوهای که در مورد
اقرار یا
شهادت و امثال آن
به کار میبریم؛ زیرا بیان ما بر پایه دانستههای لغوی و مصداقهای شناخته شده کلام (اعم از
حقیقت و مجاز) استوار است. اما کاربرد چنین شیوهای با بیانات قرآن روا نیست؛ زیرا قرآن کلامی است که در عین اینکه بخشهای آن جدای از هم است
به هم پیوسته است و بنا
به فرمایش
امیرمؤمنان (علیهالسلام) بخشی از قرآن توسط بخش دیگر گویا میگردد، و بعضی از آیات آن شاهد و قرینه آیات دیگر است.
تنها مراجعه
به یک آیه با اعمال قواعد شناخته شده، بدون آنکه شخص از قبل نسبت
به تمامی آیات دیگر متناسب با آن، شناخت پیدا کرده و در
تدبر آنها کوشیده باشد، کفایت نمیکند. بنابراین تفسیر
به رای در واقع
به شیوه
به کار برده شده برای فهم قرآن برمیگردد نه
به خود فهم قرآن؛ یعنی نهی از تفسیر
به رای تنها ناظر
به این نکته است که کتاب خدا
به شیوهای تفسیر شود که کلام دیگران درک میشود. اینجاست که هرچند در مقام فهم،
به رای صواب هم رسیده باشد باز هم نکوهیده است؛ زیرا
به هر حال شیوه را اشتباه برگزیده است. در ادامه میافزاید: شاهد این مدعا اینکه در زمان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هنوز قرآن یک جا گردآوری نشده بود و تنها
به صورت سورهها و آیههایی پراکنده در دست مردم وجود داشت؛ لذا امکان وقوع در ورطه اشتباه
به هنگام تفسیر هر بخشی
به طور جداگانه بسیار جدی بود.
خلاصه بحث اینکه: آنچه در حدیث از آن
نهی شده تنها این است که مفسر در مقام تفسیر نوعی استقلال برای خویش قائل باشد و تنها
به نظر خودش بدون توجه
به نظرات دیگران و مراجعه
به آنها تکیه نماید. این نهی ایجاب میکند که در تفسیر قرآن
به جهت دیگری توجه نماید، و آن از نظر احتمال، دو امر بیش نیست: ۱.
قرآن، ۲.
سنت. حال اگر منظور از آن جهت دیگر سنت باشد که در هنگام تفسیر باید
به آن رجوع کند، با این صفت که قرآن تبیانا لکل شیء؛
است سازگار نیست، کما اینکه با خود سنت هم تعارض دارد، چون سنت هم در موارد مشکوک،
به خود قرآن ارجاع داده میشود؛ در نتیجه برای تفسیر قرآن جز خود قرآن هیچ مرجعی برای مراجعه باقی نمیماند (که حق هم همین است) چون
آیات قرآن خود
به تنهائی مفسر همدیگرند و گویایی هر آیه در ارتباط با آیه دیگر بوده و هر یک گواه صدق دیگری است.
سخن استاد علامه طباطبایی (قدسسره) در اینجا، تحقیقی بایسته نسبت
به روش فهم قرآن
به حساب میآید. ایشان در مقدمه تفسیر میفرماید: در فهم معانی آیات تنها اکتفا نمودن
به انس و عادت، فرد را در راه رسیدن
به عمق مقاصد قرآن دچار سردرگمی ساخته، او را از واقعیت دور میسازد؛ زیرا کلام
خداوند افاضاتی بی مانند است که از ناحیه ذات مقدس او صادر میشود. چنان که میفرماید: لیس کمثله شیء؛ چیزی مانند او نیست.
لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر؛ چشمها او را در نمییابند و اوست که دیدگان را در مییابد و او لطیف آگاه است؛
و سبحان الله عما یصفون؛ خدا منزه است از آنچه در وصف میآورند؛
و همین موجب شده است که آگاهان در درک مفاهیم قرآن تنها
به فهم متعارف و عادی اکتفا ننمایند، بلکه
به خود اجازه دهند تا برای درک حقایق قرآن، پای بحثهای علمی را
به این میدان باز کنند و اقدام
به اجتهاد نمایند.
در این راستا دو شیوه بحث وجود دارد: نخست آنکه
به صورت مستقل، مساله مطرح شود و مورد بحثها و کاوشهای دقیق علمی و فلسفی قرار گیرد، و نتیجه آن
به عنوان نظریات مسلم و گاه فرضیات مظنون یا مشکوک، بر آیات تحمیل گردد و ادعا شود که مراد آیه مبارکه همین مطلب است، که این شیوه را،
قرآن کریم مردود میشمارد.
دوم آنکه قرآن را
به خود قرآن تفسیر نماییم و معنای آیه یا توضیح آن را با
تدبر در
آیات مشابه به دست آوریم، که ۸ این شیوه، مورد پسند قرآن است؛ زیرا قرآن همان طور که
امیرمؤمنان (علیهالسلام) میفرماید: بخشی از آن توسط بخش دیگر گویا میگردد و گواه صدق هر یک از آیات قرآن در دیگری نهفته است.
خداوند میفرماید: و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء؛
این کتاب را که روشنگر هر چیزی است بر تو نازل کردیم.
پس از ساحت قدس قرآن
به دور است که تبیان همه چیز باشد، ولی روشنگر خودش نباشد. قرآنی که خداوند نازل فرموده تا هدایتگر مردم، و چراغ راه آنان، و بیانگر مبهمات، و میزان سنجش نیک و بد باشد، چگونه ممکن است توان راهنمایی مردم
به درک مفاهیم خویش را نداشته باشد یا از ارشاد
انسان به سوی دلایل روشن خود، خودداری کرده باشد؟ مگر خداوند خودش
وعده نداده است: والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا؛
و کسانی که در راه ما کوشیدهاند،
به یقین راههای خود را بر آنان مینمایانیم. کدامین تلاش و کوشش از تلاش در راه فهم کتاب خدا و استنباط مفاهیم و استخراج گوهرهای نهفته آن مهمتر است! ؟
آری، هدایتگری قرآن در راستای رسیدن
به عمق معانی آن از هر وسیله دیگر برتر است بلکه هیچ چیز در این زمینه از آن سزاوارتر نیست. بر اساس
روایات رسیده در باب تفسیر، شیوه
پیامبر گرامی اسلام و
ائمه معصومین (صلواتاللهعلیهماجمعین) در
تفسیر قرآن همینگونه بوده است و حتی یک مورد هم وجود ندارد که آنان برای فهم آیهای
به یک دلیل عقلی نظری یا فرضیه علمی و امثال آن تمسک جسته باشند.
در توضیح نظریه علامه در این زمینه مطالب زیر قابل توجه است:
قرآن در مقام بیان و ادای مقاصد خود روشی ویژه دارد که کاملا با سایر روشها متفاوت است، که البته امری بسیار طبیعی نیز هست؛ زیرا هر صاحب فن جدیدی که سخنی تازه آورده باشد، روش ویژه خود را نیز عرضه میدارد. بنابراین قرآن همچون روشی نوین در گفتار بود، با تعابیر و زبان و لهجه ویژه خود ظهور کرد که از لهجههای موجود برتر مینمود.
آری، قرآن برای بیان مقاصد و اهداف خویش اصطلاحاتی مخصوص
به خود دارد که این اصطلاحات جز با بیان خودش (همچون هر صاحب اصطلاحی) قابل شناخت نیست. بدیهی است که برای آشنایی با اصطلاحات هر یک از فنون و علوم، تنها مراجعه
به لغت و قواعد آن کافی نیست، همچنین تنها آشنایی با اصول متعارف موجود برای فهم کلام، کارساز نیست، چرا که آنها
عرف عاماند و علوم و فنون،
عرف خاص؛ لذا کسی که قصد دارد مثلا با اصطلاحات
علم نحو آشنا شود ناگزیر باید
به نحو مراجعه کند نه دیگر دانشها. همه علوم و فنون دارای اصطلاح خاص نیز بر همین منوال است؛ از این رو قرآن نیز، تنها خودش میتواند مفسر خود باشد و گویایی بخشی از آن با بخش دیگر مرتبط است، و بخشهای آن هر یک شاهد صدق دیگری
به شمار آید. آری، این شیوه ویژه صاحبان اصطلاح است (موقعی که اصطلاحات خویش را
به کار میبرند) لذا
قرآن در تمامی تعبیرات خود طبق عرف عام سخن نگفته است.
به عبارت دیگر همه تعابیر قرآن اینگونه نیست که جز با بیان خود قرآن قابل فهم نباشد، بلکه تنها آن بخش از تعابیر که طبق اصطلاح ویژهاش بیان شده و مفاهیمی غیر از مفاهیم سخنان دیگر را دربردارد، باید با بیان خود قرآن شناخته شود، ولی آن بخش از قرآن که بر طبق قواعد لغت و عرف عام آورده شده، فهماش نیز با مراجعه
به اصول و قواعد مقرر عرفی ممکن خواهد بود و
به دیگر سخن، احتیاج
به شناخت اصطلاحات ویژه قرآن، تنها در مواردی است که در ظاهر تعابیر، غموض و ابهامی هست که نیاز
به تفسیر دارد، اما اموری که
به ظواهر قرآن مربوط میشود؛ یعنی برای ترجمه واژههای قرآن و ادراک آن بخش از مفاهیم قرآن که حسب عرف عام نازل شده، دیگر نیازی
به شناخت اصطلاح خاص قرآن ندارد؛ زیرا در این موارد، بدون شک ظواهر کلام
حجت است و در قرآن و غیر قرآن با هم تفاوتی ندارد، ولی مورد بحث ما با ترجمه تفاوت دارد؛ زیرا بحث ما در جایی است که مقصود از کلام، در پس پرده لفظ، مخفی مانده که از آن
به بطن تعبیر میشود، باطنی که در پس پرده ظاهر لفظ، پوشیده مانده است.
ظاهر قرآن برای عموم مردم است؛ زیرا همان ظاهر را که میفهمند برای آنان حجت و مستند تکالیف ایشان است. اما
باطن قرآن برای خواص است؛ آنان که در اسرار پنهان عمیق میاندیشند و نهانهای در پس حجابها را بیرون میکشند و درست
به خاطر وجود همین باطن است که از دانشمندان و پیشوایان امت خواسته شده که در
آیات قرآن بیندیشند و در آن
تدبر نمایند و مفاهیم آن را
به خوبی درک کنند و چنان که بایسته است آنها را بشناسند.
خداوند میفرماید: و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون؛
و این قرآن را
به سوی تو فرود آوردیم تا برای مردم آنچه را
به سوی ایشان نازل شده است تبیین کنی و امید که آنان بیندیشند. و باز میفرماید: اقلا یتدبرون القرآنام علی قلوب اقفالها؛
آیا
به آیات قرآن نمیاندیشند؟ یا (مگر) بر دلهای شان قفلهایی نهاده شده است؟. و در جای دیگر میفرماید: کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولو الالباب؛
این کتابی مبارک است که آن را
به سوی تو نازل کردهایم تا در (باره) آیات آن بیندیشند و خردمندان پند گیرند. نیز پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرموده است: قرآن دارای ظاهری و باطنی است؛ ظاهر آن
حکم و باطنش
علم است؛ ظاهرش آراسته و باطنش عمیق است؛ شگفتیهای آن بی شمار و تازههایش جاوید و پایدار است، پس بر
انسان است که
بصیرت خویش را
به جولان وا دارد تا این صفات را عیان ببیند و سعی کند بیندیشد؛ زیرا اندیشیدن مایه حیات قلب دانایان است.
علامه فیلسوف،
ابن رشد اندلسی میگوید که دین در تعلیمات و برنامههای موفق خود راهی پیموده تا موجب بهرهمندی عموم مردم باشد و دانشمندان نیز
به آن گردن نهند، بنابراین گاه در قرآن تعابیری
به کار برده شده که هر دو گروه آن را میفهمند، با این تفاوت که عامه مردم
به ظاهر مثال توجه میکنند؛ لذا از ممثل له تصویری مشابه ممثل
به به دست میآورند تا بدان قانع گردند. اما دانشمندان
به حقیقتی که در قالب مثال آمده پی میبرند.
در آینده از روش قرآن و شیوههای بیان آن (در فصلی جداگانه)سخن خواهیم گفت.
اکنون
به ذکر چند مثال از قرآن
به عنوان گواه راستی سخنان علامه طباطبایی میپردازیم:
خداوند میفرماید: یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه و انه الیه تحسرون.؛
ای کسانی که
ایمان آوردهاید، چون
خداوند و
پیامبر، شما را
به چیزی فراخواندند که
به شما
حیات میبخشد، آنان را اجابت کنید، و بدانید که خدا میان آدمی و دلش حایل میگردد، و هم در نزد او محشور خواهید شد.
این
آیه خطابی است فراگیر که تمامی گرویدگان
به دین را
به ایمان واقعی و لبیک گفتن
به ندای
اسلام (چه در مقام اعتقاد و چه در مقام عمل و تسلیم محض در مقابل
شریعت) فرا میخواند؛ زیرا ایمان واقعی و تسلیم محض خداوند بودن، موجب حیات قلب و آرامش درونی و
به دست آوردن لذتها است، ولی آنکه از مسیر دین منحرف و با شیوههای عملی آن مخالف باشد، همواره در دنیایی از نگرانی و اضطراب
به سر خواهد برد و حوادث روزگار، خواب راحت را از چشمان او ربوده، هر لحظه ترس از وقوع حوادث ناگهانی، سراسر وجود او را فرا خواهد گرفت، اما فردی که بر خدا
توکل کند، در زندگی در
آسایش و
امنیت و در کنف حمایت الهی آسوده خاطر خواهد زیست، چنانچه در آیه دیگری میفرماید: و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره؛
و هر کس بر خدا
اعتماد کند او برای وی بس است؛ یا میفرماید: الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله، الا بذکر الله تطمئن القلوب.؛
آگاه باش که با یاد خدا دلها
آرامش مییابد؛ تا اینجا تفسیر اذا دعاکم لما یحییکم روشن شد و
به نظر میرسد ابهامی در مفهوم آیه نیست. اما در ادامه آیه که میفرماید: و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه؛
و بدانید که خدا میان آدمی و دلش حایل میگردد؛ غبار
ابهام چهره معنا را سخت فرا میگیرد؛ زیرا آیه منحرفان از مسیر حق را
تهدید میکند که خداوند میان آنان و دلهایشان فاصلهای ایجاد میکند. اکنون سوال این است که این فاصله چگونه ایجاد میشود و چگونه ایجاد این فاصله،
کیفر آنان در مقابل کنار گذاشت
احکام الهی است؟ در مقام پاسخ
به این سوال اختلاف شدیدی میان معتقدان
به جبر و پای بندان
به مسلک
اختیار در گرفته و هر یک از
معتزله و
اشاعره آن را مورد بحث و بررسی قرار دادهاند. مفسران نیز در تفسیر این آیه اختلاف نظرهای فراوانی دارند که ما آنها را در جزء سوم
التمهید فی علوم القرآن در بحث متشابهات، ذیل آیات هدایت و ضلال، شماره ۸۰ نقل کردهایم و آنچه
به عنوان قول صحیح در تفسیر آیه (با استفاده از آیات دیگر) برگزیدیم با نظر اکثر مفسران متفاوت است؛ نظر ما این است که ایجاد فاصله در آیه،
کنایه از مردم قلب است. بنابراین شخص هیچ چیز را درک نمیکند. شاعر میگوید:
لا تعجبن الجهول حلته - فذاک میت و ثوبه الکفن (
جاهل بی
خرد را آرایش لباس او نفریبد - زیرا او همچو مردهای است که پوشش او
کفن او است.)
اسلام،
به سعادت زندگی فرا میخواند؛ لذا نپذیرفتن اسلام
به منزله نپذیرفتن سعادت حیاتی است که از ادراکات خیرخواهانه سرچشمه میگیرد و
به انسان قدرت احساسی عمیق میبخشد که با داشتن آن در زندگی سعادتمند شده و از کرامت والای انسانی خویش بهرهمند میگردد، ولی اگر سرشتش را وارونه گرداند، بهرهمندی او زوال یافته، بدون شک، در زندگی دچار
شقاوت خواهد شد و همواره در تاریکیهای جهل و گمراهی
به سر خواهد برد. خداوند میفرماید: الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات.؛
خداوند سرور کسانی است که ایمان آوردهاند. آنان را از تاریکیها
به سوی روشنایی بیرون میبرد. (ولی) کسانی که
کفر ورزیدهاند، سرورانشان (همان عصیانگران) طاغوتاند که آنان را از روشنایی
به سوی تاریکیها بیرون میبرند؛ بنابراین انسانی که در تاریکیهای گمراهی سرگردان است گویی احساس خود را از دست داده و کرامت والای خویش را باخته است. چنین شخصی خود را فراموش کرده و از
انسان بودن خویش غافل است. حیاتی پست و حیوانی دارد؛ تنها دنبال سیر کردن شکم خویش است و آرمانی دیگر در سر نمیپروراند. این پستی تدریجی که
به زندگی او راه یافته در نتیجه سهل انگاریای است که نسبت
به خود و کرامت انسانیاش روا داشته است. آیه مبارکه: و نقلب افئدتهم و ابصارهم کما لم یومنوا
به اول مرة؛
و دلها و دیدگانشان را بر میگردانیم (در نتیجه
به آیات ما ایمان نمیآورند) چنان که نخستین بار
به آن ایمان نیاوردند؛ نیز همان معنا را میفهماند. خداوند در آیهای دیگر میفرماید: و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم؛
و چون کسانی باشید که خدا را فراموش کردند و او (نیز) آنان را دچار خود فراموشی کرد. زیرا فراموشی
نفس، کنایه از دور شدن از نشانههای
انسانیت و شرافت اصلی انسان است. در جای دیگری میفرماید: و لو شئنا لرفعناه بها ولکنه اخلد الی الارض و اتبع هواه؛
و اگر میخواستیم، قدر او را
به وسیله آن (آیات) بالا میبردیم، اما او
به زمین (دنیا) گرایید و از
هوای نفس خود پیروی کرد.
دومین شاهد بر صدق مدعای علامه، آیه مبارکه: و السارق السارقة فاقطعوا ایدیهما جزاء بما کسبا
میتواند باشد. فقیهان در موضع
قطع دست سارق اختلاف نظر دارند، این اختلاف ناشی از ابهامی است در تعبیر
دست که آیات از کتف
به حساب میآید یا از آرنج یا ساق یا مچ یا بن انگشتان؟
عیاشی در تفسیر خویش از زرقان، شاگرد
ابن ابی داوود و قاضی القضات
بغداد روایت میکند: دزدی را نزد
معتصم (
خلیفه عباسی) آوردند.
دزد اقرار کرد، خلیفه دستور داد تا بر او
حد جاری شود. سپس
فقها را احضار و از آنان درباره اجرای حد سرقت
استفتاء کرد.
امام جواد (علیهالسلام) نیز حضور داشت، هنگامی که معتصم از موضع قطع دست سارق پرسید، ابن ابی داوود پاسخ داد: از مچ دست و مستند او در این
فتوا آیه تیمم بود، چون در آن آیه مقصود از دست (که
به زمین زده میشود) کف دست است. عدهای با او هم نظر شدند و دیگران با استناد
به آیه وضو گفتند: موضع قطع، آرنج است. خلیفه روی
به جانب امام جواد (علیهالسلام) کرد تا نظر آن حضرت را بداند، امام عذر خواستند، ولی خلیفه نپذیرفت و امام را
قسم داد تا نظر خود را بیان فرمایند. امام (علیهالسلام) فرمود: حال که مرا قسم دادی باید بگویم که ایشان (فقهای بغداد) در این فتوا بر خلاف
سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نظر دادند؛ دست سارق باید از بن انگشتان قطع شود و کف دست بر جای ماند. معتصم پرسید: دلیل شما چیست؟ حضرت پاسخ داد: سخن
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که فرمود:
سجده باید بر هفت موضع استوار شود: پیشانی، دو کف دست، دو سر زانو و دو پا، بنابراین اگر دست سارق از مچ یا آرنج قطع گردد دیگر برای او دستی که در موقع سجود بر زمین نهد باقی نمیماند
و این در حالی است که خداوند میفرماید: و ان المساجد لله (یعنی همین مواضع هفت گانه سجود) فلا تدعوا مع الله احدا؛ پس هیچ کس را با خدا مخوانید؛
و آنچه را
به خداوند تعلق دارد قابل قطع نیست.
این استنباط بدیع امام بسیار مورد پسند معتصم واقع شد و دستور داد که دست سارق از بن انگشتان قطع شود.
اکنون
به دقت
به نظر امام توجه کنید که چگونه با ظرافت
به تاویل ظاهر کلمه مساجد (که در ظاهر
به معنای معابد است) با انضمام حدیث پیامبر
به معنایی باطنی در بیان مواضع سجود (مواضعی که
به واسطه آن سجود تحقق مییابد) دست زدند و از رهگذر این
تاویل، آیه قطع ید سارق را تفسیر و با این روش بدیع، موضع قطع دست را تعیین فرمودند. امام (علیهالسلام) اینگونه
استنباط میفرماید: کف دست که از مواضع هفت گانه سجود
به شمار میآید، مخصوص خداوند است؛ لذا مشمول
عقوبت حد سرقت قرار نمیگیرد؛ زیرا کیفر حد، در مقابل گناهی است که جز درباره کسی که مرتکب آن شده جاری نمیشود، ولی کف دست، موضع
سجده برای خداوند است.
محمدحسین ذهبی در این باب سخنی دارد که باعث شگفتی است؛ وی تفسیر
به رای را
به دو قسم
جایز مورد قبول و ممنوع مورد نکوهش تقسیم میکند و سپس کوشش میکند تا حدیث منع از تفسیر
به رای را بر
قسم مورد نکوهش حمل کند.
او میگوید: مقصود از
رای در این حدیث؛
اجتهاد است. بنابراین تفسیر
به رای یعنی تفسیر قرآن از راه اجتهاد؛
به عبارت دیگر، بعد از اینکه مفسر با کلام عرب و شیوههای گفتار و واژههای عرب و اقسام دلالت آنها کاملا آشنا شد و
به مدد اشعار جاهلی توانست واژههای عربی و دلالت آنها را توجیه کند و در مقام تفسیر بر اسباب نزول و
ناسخ و منسوخ آیات و دیگر ابزار مورد نیاز احاطه کامل یابد، دست
به اجتهاد در تفسیر میزند. این تفسیر
به رای است. آنگاه میگوید: دانشمندان از گذشته دور درباره جواز تفسیر
به رای اختلاف نظر داشتهاند، برخی با سختگیری تمام از آن سر باز میزدند و گروهی برعکس، آن را جایز دانسته، در اینکه
قرآن را با اجتهاد خود تفسیر کنند اشکالی نمیدیدند؛ گویا این دو گروه در مقابل هم قرار گرفته و هر یک کوشیده است تا پایههای نظریه خویش را با دلیل و برهان مستحکم سازد.
سپس ذهبی دلایل هر یک از دو گروه را نقل کرده و
به تفصیل
به تک تک آنها جواب میدهد. و در پایان میگوید: ولی اگر ما
به ادله طرفین نزاع بازنگریم و آنها را
به دقت تحلیل کنیم، در مییابیم که نزاع آنان لفظی است و
رای اجتهاد بر دو قسم است: ۱. آنکه با کلام عرب و شیوههای گفتار آنها سازگار و با کتاب و سنت همسو است و سایر شروط تفسیر نیز در آن رعایت گردیده؛ که چنین اجتهادی البته جایز است؛ ۲. آنکه با قواعد
زبان عربی ناسازگار و با
ادله شرعی ناهمگون است و از سایر
شرایط تفسیر نیز برخوردار نیست، که چنین اجتهادی البته مورد
نهی و قابل نکوهش است.
ولی سر باز زدن برخی از پیشینیان از تفسیر قرآن
به دلیل اعتماد نداشتن
به خود و کمی بضاعت علمی آنان درباره مفاهیم کلام خداوند بوده است، ولی دانشمندان آگاه
به مقاصد شریعت، با جرات علمی تمام و احاطه کامل و همه جانبه بر مفاهیم قرآن،
به وادی تفسیر گام نهادهاند و تفسیر
به رای هم
به طور مطلق مورد نهی قرار گرفته است نه (چنان که ذهبی پنداشته) یک قسم از آن؛ اما آنچه او را دچار این توهم کرده این است که وی تفسیر
به رای را
به معنای اجتهاد دانسته و آن را در مقابل تفسیر ماثور قرار داده است، وگرنه شکی نیست که
به کار بستن اجتهاد برای استنباط مفاهیم آیات کریمه
به رای (که
به طور مطلق مورد منع قرار گرفته) همان تکروی در تفسیر یا تحمیل
رای بر
قرآن کریم است؛ چنان که گذشت.
تفسیر
به رأی به مثابه روشی نکوهیده در
فهم و
تبیین قرآن کریم از موضوعاتی است که دانشمندان، از زوایای گوناگون در
علوم مختلف اسلامی به آن توجه کردهاند؛ در حوزه
علوم قرآنی و تفسیرپژوهی مفسران از دیرباز پدیده تفسیر
به رأی را از آفتهای دانش تفسیر و فهم صحیح قرآن شمردهاند. مسائل مختلفی از علوم قرآنی نیز با مسئله تفسیر
به رأی پیوند دارند؛ از جمله تفسیر و
تأویل قرآن، روشها و شرایط و
آداب تفسیر،
محکم و متشابه و
ظهر و بطن قرآن. در مبحث تفسیر و
تأویل، تفسیر
به رأی از آن جهت مطرح است که اصولاً حدّ و مرز معقول و مقبول تفسیر و
تأویل و تفاوت این دو چیست و عمل
به رأی در کدام یک متصوّر است. در بحث ملاک اعتبار روشها و گرایشهای مختلف تفسیری نیز، بحث از تفسیر
به رأی مناسب بلکه ضروری است.
در مسئله شرایط و آداب مفسّر نیز باید
به ضرورت احتراز از تفسیر
به رأی اشاره شود. در بحث مربوط
به مصادر و منابع تفسیر نیز، آنجا که قول
صحابی از مصادر معرفی میشود، جای این گفتوگو هست که آیا صحابیان
به تفسیر
به رأی مبتلا نشدهاند و آیا مذمّت تفسیر
به رأی که در روایات نبوی آمده، شامل حال آنان نشده است؟ این بحث با مسئله کلامی مربوط
به عدالت صحابه نیز ارتباط نزدیکی دارد؛ همچنین تفسیر
به رأی در باب فهم و تفسیر
متشابهات و بطون آیات، اهمیت ویژهای دارد.
درباره این موضوع جز چند تألیف و پژوهش کم حجم، اثری نگارش نیافته و بیشترین مباحث آن در منابع تفسیری، آثار
علوم قرآنی، کتب روشهای تفسیری و برخی دانشنامهها آمدهاند.
در میان آثار
اهل سنت با توجه
به اصطلاح عام آنها از تفسیر
به رأی که شامل تفسیر اجتهادی نیز میشود آثار چندی عمدتاً در گزارش و نقد تفسیر
به رأی نوشته شدهاند؛ مانند التفسیر
بالرأی قواعده و ضوابطه و اعلامه اثر زغلول، اثر المعنی النحوی فی تفسیر القرآن الکریم
بالرأی از بشیرة جمیل و چند پژوهش دانشگاهی در سطح کارشناسی ارشد با عنوانهای التفسیر
بالرأی ما له و ما علیه
اثر احمد عمر عبداللّه از دانشگاه اسلامی
مدینه (سال ۱۴۰۱ ق.)، التفسیر
بالرأی فی القرن الثانی الهجری
تألیف عبدالرحمن بن صالح الشبل از دانشگاه قاهره (سال ۱۹۸۵ م.).
در میان آثار
شیعی نیز میتوان از این آثار یاد کرد که بعضاً با همان نگاه عام
به مفهوم تفسیر
به رأی شامل
تفسیر اجتهادی است: کتابچهای
به قلم
ناصر مکارم شیرازی با نام تفسیر
به رأی و هرج و مرج ادبی، تفسیر
به رأی نوشته احمد حسنعلی تفتی (سال ۱۳۷۱ ش.)
و چندین مقاله در این باره؛ از جمله التفسیر
بالرأی، تاریخه، حدوده المشروعة و
رأی الشیخ الطوسی فیه
به قلم
سیدجعفر شهیدی،
پژوهشی در روایات نکوهشگر تفسیر
به رأی با تأکید بر دیدگاه
علامه طباطبایی و
امام خمینی (قدس سره)
به قلم محمدتقی دیاری، نقد و بررسی استدلال اهل سنت
به آیات قرآن در اثبات اجتهاد
به رأی تألیف
محمدابراهیم جناتی، معنی تفسیر
به رأی قرآن از دیدگاه
مقدس اردبیلی (قدس سره) اثر سیدمحمدعلی ایازی، نگاهی
به مسأله تفسیر
به رأی از
بهاءالدین خرمشاهی و تفسیر
به رأی از منظر روایات نوشته محمد اسعدی است.
سیر کلی در تاریخ تفسیر
به رأی را در دو قسمت عصر نزول و پس از عصر نزول میتوان گزارش کرد:
تفسیر
به رأی همزاد فهم و تفسیر است و فهم و
تفسیر قرآن از آغاز
نزول آن مطرح بوده است، بنابراین آغاز طبیعی آن را میتوان همان عصر نزول دانست.
به لحاظ تاریخی مسئله تفسیر
به رأی را در عصر نزول محدودتر از دورانهای بعدی مشاهده میکنیم که عوامل آن عبارتاند از:
حضور شخص
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) که محور و میزان مقبول و مورد اتفاق
جامعه اسلامی بودند و ارتباط نزدیک مردم با ایشان با توجه
به محدودیت جامعه آن روز، وجود قراینِ مربوط
به نزول آیات، وحدت مذهبی و عدم شکلگیری فرقهها و تعصبات فرقهای و مذهبی گوناگون، محدودیت نیازها و پرسشهای عمومی و اکتفای بیشتر مردم
به فهم کلی آیات قرآن.
گفتنی است که با وجود این عوامل، شواهدی چند بروز تفسیر
به رأی را در برخی از ابعاد آن در عصر نزول، ثابت میکنند:
أ. روایات نهی از تفسیر
به رأی، عمدتاً از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) نقل شدهاند که این امر نشانه نگرانی آن حضرت از ابتلای برخی
به تفسیر
به رأی است.
ب. شواهدی تاریخی از وجود تفاسیر نادرست توسط برخی از معاصران پیامبر حکایت دارند، چنان که نگرش بی اساس
عایشه در فهم
آیه «والَّذینَ یُؤتونَ ما ءاتَوا...»
که آن را
به معنای اراده ارتکاب گناهان گرفته بود،
میتواند نمونهای از تفسیر
به رأی باشد، گرچه با تبیین پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)، اشتباه او آشکار شد.
ج. از آنجا که در عصر نزول، مدار تفسیر را بیانات و
احادیث پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) تشکیل میداد، نمونهای از تفسیر
به رأی را میتوان، روایاتِ دروغین یا نادرستی دانست که در عصر ایشان مطرح شده بود، چنان که
به فرموده
حضرت علی (علیهالسلام)، در عصر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) روایاتی دروغین منتشر شد تا آنکه ایشان در خطبهای فرمودند: ای مردم! دروغگویان در حدیث من فراوان شدهاند، پس آن کس که
به عمد بر من
دروغ بندد جایگاهش را در
آتش فراهم کند،
بنابر این اجمالا میتوان نشانهها و زمینههای بروز تفسیر
به رأی را در همان عصر نزول جستوجو کرد.
پس از عصر نزول، فقدان هر یک از موانع چهارگانه تفسیر
به رأی (حضور پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، وجود قراین، وحدت مذهبی و محدودیت نیازها)، موجب شیوع تدریجی این پدیده شد. برخی محققان پیدایش آن را
به همین عصر و
به طور خاص اواخر عهد
صحابه و اوایل عهد
تابعان رساندهاند،
چنان که برخی نیز نهی از تفسیر
به رأی را در روایات
اهل بیت ناظر
به رأی و
قیاس در مذاهب
اهل تسنن دانستهاند.
میتوان گفت پس از عصر نزول از یک سو با رحلت پیامبر اکرم و بی مهری جامعه اسلامی
به اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) که
به کتاب الهی و اسرار آن آگاهی داشتند، مرجعی محوری و مورد اتفاق برای حل شبهات و پرسشهای قرآنی مطرح نبود و طبعاً راه تفسیر
به رأی باز شد.
از سوی دیگر، فاصله زمانی مردم از عصر نزول و ناآشنایی با قراین و فضای نزول آیات، امکان تفسیر انحرافی و ناپسند را فراهم میساخت. از سوی سوم، اختلافات مذهبی و تعصّبات فرقهای که پس از پیامبر پدید آمد، زمینه بیشتری برای تفسیر
به رأی ایجاد کرد که در پی آن، اصحاب هر
فرقه در پی توجیه آرا و عقاید خود با
آیات قرآن و سازگار کردن آن دو با یکدیگر برآمدند و نهایتاً، مواجهه جامعه اسلامی با افکار و ایدههای گوناگون، اوضاع تازه و احساس نیازهای نوظهور و ناتوانی از حل آن ها راه تفسیر
به رأی را هموار ساخت.
عامل اخیر، در طول تاریخ اندیشه اسلامی، باعث بروز جنبههای مختلفی از تفسیر
به رأی شده است که در عصر اخیر، انحرافیترین و در عین حال فریبندهترین شیوه در تفسیر و فهم قرآن پیشنهاد و توصیه شده است؛ برخی نظریهپردازان با تأثر از مبانی فلسفی و کلامی جدید در باب زبان دین و قواعد فهم متون (هرمنوتیک) و یأس کامل از نیل
به تفسیر صحیح از راههای مقدس دینی و در عین حال، وجود پرسشهای فراوان عصری، پیشنهاد میکنند که مفسّران، علوم و اندیشههای بیرون دینی را پیشاپیش اتخاذ کنند و از زاویه بینشها و انتظارات و طرز تلقیهای حاصل شده،
دین و
قرآن را بفهمند. صاحبان این رویکرد، همه فهمها و تفاسیر محصول این روش را معتبر میشمارند و صرفاً فهم غیرروشمند و سطحی قرآن را تفسیر
به رأی و نکوهیده میدانند.
بر اثر عوامل فوق، تفسیر
به رأی در حوزههای فکری خاصی رخ نمود که هر یک
بهگونهای قرآن را دستاویز گرایشهای فکری خود کرد. در رأس این جریانات میتوان از پیدایش
خوارج،
معتزله،
اشاعره و
باطنیه یاد کرد. وجه مشترک این جریانات،
تأویل ناپسند و بیاساس
آیات متشابه است.
(۱) شیخ طوسی، محمد بن حسن، الذکری الالفیة، مشهد، دانشگاه، ۱۳۹۱ ق.
(۲) کلانتری، الیاس، رسالة القرآن (فصلیة تعنی بالشئون القرآنیه)، قم، دارالقرآن الکریم، ۱۴۱۲ ق.
(۳) حکیم، سیدمحمدباقر، علوم القرآن، تهران، مجمع الفکر الاسلامی، ۱۴۱۷ ق.
(۴) علوم القرآن عند المفسرین، مرکز الثقافة والمعارف القرآنیة، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۱۶ ق.
(۵) الکلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، (م. ۳۲۹ ق.)،
به کوشش غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۷۵ ش.
(۶) بکائی، محمدحسن، کتابنامه بزرگ قرآن کریم، محمد حسن بکائی، قبله، ۱۳۷۶ ش.
(۷) الخراسانی، محمدکاظم، کفایة الاصول، (م. ۱۳۲۹ ق.)، قم، آل البیت (علیهمالسلام) لاحیاءالتراث، ۱۴۱۷ ق.
(۸) ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، (م. ۷۱۱ ق.)، قم، الادب الحوزه، ۱۴۰۵ ق.
(۹) الطباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، (م. ۱۴۰۲ ق.)، بیروت، اعلمی، ۱۳۹۳ ق.
(۱۰) امام علی (علیهالسلام)، نهج البلاغه، صبحی صالح، تهران، دارالاسوة، ۱۴۱۵ ق.
•
دائرة المعارف قرآن کریم، برگرفته از مقاله تفسیر به رأی، ج۸، ص۱۷۶. •
معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۱، ص۶۳-۸۴. •دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی