تفسیر القرآن العظیم (رشیدرضا)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
المنار (تفسیر القرآن العظیم) تفسیری است جامع ولی ناتمام در ۱۲ جلد که به آیه ۵۳
سوره یوسف پایان مییابد. از اول
قرآن تا آیه ۱۲۶
سوره نساء به انشای
شیخ محمد عبده (متوفای ۱۳۲۳) و املای
سیدرشیدرضا (متوفای ۱۳۵۴) است و بعد از آن، رشید رضا به پیروی از سبک شیخ محمد عبده، آن را تا سوره یوسف ادامه داده است.
تفسیر المنار یکی از تفسیرهای اجتماعی و تربیتی است که تفسیرهای زیادی از آن متاثرند. توجه کردن به مشکلات کنونی مسلمانان، بررسی علل عقب ماندگی جامعه اسلامی، امکان ساخت جامعهای قوی، برانگیختن امت به یک انقلاب قرآنی علیه اوضاع عقب مانده خویش، برخورد درست علمی با زندگی، عنایت کامل به (ضرورت) تامین اسباب و علل
تمدن اسلامی، برخورد با دشمنان، پاسخگویی به تهاجمات فکری استعمارگران که بر اعتقادات و تاریخ و تمدن و بزرگان اسلامی شبیخون زدهاند (با ادلهای علمی و حقایق تاریخی) و بطلان تفکر آنان از ریشه، از ویژگیهای این تفسیر است.
این تفسیر در میان تفسیرهای
قرآن کریم دارای رویکردی سیاسی، اجتماعی و تربیتی است که مؤلّف آن به مفسّری مجدّد با روش تفسیری نوینی شهرت دارد و یکی از پیشگامان و متفکران حرکت اسلامی معاصر است.
شیخ محمد عبده دروس تفسیرش را در طول ۶ سال در
الازهر ارائه میکرد و رشید رضا آنچه را از او فرا میگرفت مینگاشت؛ سپس با مشاوره و گفتگو با استاد، مطالبی بر آن میافزود و بعد از تصحیح و تهذیب آن توسط استاد، آن را در مجله المنار به چاپ میرساند.
ذهبی میگوید: استاد عبده، کسی بود که به تنهایی در بین بزرگان و اساتید الازهر، آنان را به تجدید و تحول و رهایی از قید تقلید فرا خواند و
عقل و تفکر آزادش را در نوشتهها و آثارش بهکار گرفت و با افکار خشک گذشتگان همراهی نکرد. او افکار و عقایدی متفاوت با گذشتگان داشت و این آزادی عقلی و انقلاب علیه گذشته تاثیر زیادی در سبک وی گذاشت (چنانکه) در تفسیر خود نیز به همین شیوه عمل نمود.
محمد عبده در تفسیر خود، یک روش و برنامه تربیتی برای امت اسلامی ترسیم میکند و پایههای استوار آن را مشخص میسازد و مسلمانان را به آراسته شدن به آداب و اخلاق قرآنی، همچون
شجاعت،
کرامت و حفظ ارزشها، فرا میخواند و با جمود فکری
فقها و تقلید از آنان و مقدم داشتن مذاهب فکری آنان بر
قرآن و
سنت (به عنوان مرجع اول قانونگذاری) مخالفت میورزد و مسلمانان را به بکارگیری عقل و تفکراتشان فرا میخواند.
تفسیر المنار یکی از تفسیرهای اجتماعی و تربیتی است که تفسیرهای زیادی از آن متاثرند.
توجه کردن به مشکلات کنونی مسلمانان، بررسی علل عقب ماندگی جامعه اسلامی، امکان ساخت جامعهای قوی، برانگیختن امت به یک انقلاب قرآنی علیه اوضاع عقب مانده خویش، برخورد درست علمی با زندگی، عنایت کامل به (ضرورت) تامین اسباب و علل
تمدن اسلامی، برخورد با دشمنان، پاسخگویی به تهاجمات فکری استعمارگران که بر اعتقادات و تاریخ و تمدن و بزرگان اسلامی شبیخون زدهاند (با ادلهای علمی و حقایق تاریخی) و بطلان تفکر آنان از ریشه، از ویژگیهای این تفسیر است.
تفسیری که توسط شیخ عبده انجام پذیرفت، تفسیری است که ایشان سعی کرده بیشتر از
روایات صحیح و امور عقلی روشن استفاده نماید. در این تفسیر کمتر به
مباحث الفاظ،
اعراب و نکتههای بلاغی پرداخته شده است، بلکه به اموری که دیگران به آن نپرداختند اهتمام شده است. تفسیری که توسط سید رشید رضا انجام پذیرفت تفسیری است که اهتمام زیادی به روایات
پیامبر و نقل از مفسران داشته است. او در تفسیرش سخت به
صوفیه و افکارشان میتازد و همچنین در جاهای متعدد به
شیعه تهمتهای فراوانی وارد میکند.
این تفسیر در میان تفسیرهای
قرآن کریم دارای رویکردی سیاسی، اجتماعی و تربیتی است که مؤلّف آن به مفسّری مجدّد با روش تفسیری نوینی
شهرت دارد و یکی از پیشگامان و متفکران حرکت اسلامی معاصر است. بنابراین تکرار مکررات فراوانی که در سایر تفاسیر ملاحظه میشود، در این تفسیر جایی ندارد و در بسیاری از موارد، مباحثی نو و تازه عرضه میدارند.
این تفسیر شامل تمام قرآن نمیشود، بلکه تا
آیه ۵۳ از
سوره یوسف (و ما ابرئ نفسی انّ النّفس...)
خاتمه مییابد که از اول قرآن تا
سوره نساء آیه ۱۲۶
با بیان شیخ محمد عبده و املای سید محمد رشید رضا و در ادامه آن سید رشید رضا با پیروی از سبک و سیاق استادش به تفسیر آیات قرآن پرداخت.
تفسیری که توسط شیخ عبده انجام پذیرفت تفسیری است که شامل روایات صحیح و امور عقلی روشن میشود. در این تفسیر کمتر به مباحث الفاظ، اعراب و نکتههای بلاغی پرداخته شده است و معمولاً به اموری که دیگران به آن نپرداختند پرداخته شده است.
از نظر المنار خطابهای سورهها به مورد و موضوع خاصی اختصاص ندارد، بلکه روی سخن با
بشریت است و هدفش استقرار عقاید و آداب و اعمالی استوارتر و پایدارتر است.
صاحب کتاب التفسیر و المفسرون سبک و روش تفسیر المنار را در موارد زیر خلاصه مینماید:
۱.
اسلام را
دین عقل و
قانون و مصدر
خیر و برکات و
اصلاح جامعه دانستن؛
۲. اعتقاد به این که قرآن تابع عقیده نیست بلکه باید عقیده را از قرآن گرفت؛
۳. اعتقاد به این که بین حقایق علمی موجود و قرآن تعارضی وجود ندارد؛
۴. توجه به این نکته که قرآن مجموعه متشکل و واحدی است؛
۵. حفظ و نگهداری و تاکید بر تفسیر ماثور (تفسیر نقلی) و پرهیز از داستانهای اسرائیلی و جعلی؛
۶.
غفلت نکردن از وقایع تاریخیای که در فهم معانی قرآن تاثیر دارد؛
۷. به کار گرفتن ذوق ادبی در فهم جوانب مختلف
آیات؛
۸. تفسیر کردن قرآن در پرتو حقایق ثابت و قطعی علمی؛
۹. پرداختن به مسائل اجتماعی در
اخلاق و سلوک؛
۱۰. پرهیز از ورود به مسائل غیبی که از محدوده احساس و ادراک دورند؛
۱۱. گرفتن موضع درست و استوار در برابر
سحر ساحران به ویژه در مورد تاثیر آن در شخصیت پیامبر؛
۱۲. گرفتن موضع درست در برابر روایات بی اساس و لو این که در
کتب صحاح هم آمده باشند.
متاسفانه در اینجا نیز مانند برخی از موارد مشابه دیگر زیادهرویهایی صورت گرفته است که ما با توجه به توصیفاتی که پیرامون تفسیر المنار داشتهاند تذکر چند نکته را لازم و ضروری دیدیم.
بعضی از صاحب نظران پیرامون تفسیر و مفسران میگویند: از اول قرآن تا آیه ۱۲۶ سوره نساء به انشای شیخ محمد عبده و املای سید رشید رضا است؛ اما با توجه به این که شیخ محمد عبده (به جهت مصالحی) با تفسیر ترتیبی قرآن (از اول قرآن تا آخر به ترتیب) موافق نبودند و بر این باور بودند که باید به ناگفتهها و نیاز روز جامعه پرداخت؛ از اینرو سخن بالا چندان صحیح بهنظر نمیرسد، سیدرشیدرضا در اوایل تفسیرش از قول شیخ عبده مینویسد: قرآن به تفسیری فراگیر و کامل نیاز ندارد، علاوه بر این شاید عمر ما هم کفاف ندهد، ولی نیاز شدیدی به تفسیر بعضی از آیات قرآن وجود دارد. (گرچه عده زیادی قایل به این شدند اما نمیشود بدون تردید این را بیان نمود.) بنابراین، این طور به نظر میرسد که شاید تمام تفسیر (۱۲جلد) با استفاده از سبک و روش استادش شیخ عبده و احیاناً با استفاده از تفسیرهای منتخب از جانب او انجام پذیرفته است.
برخی از مفسران و محققان علوم قرآنی در بیان سبک و روش تفسیر المنار مواردی را ذکر میکنند که گرچه از ظاهر عبارات آنها به دست نمیآید که آنان در مقام تمجید از رشید رضا و تفسیر او باشند، ولی از قرائن و شواهد و چگونگی چینش موارد بالا به دست میآید که چنین قصدی را داشتهاند.
صاحب کتاب
التفسیر و المفسرون در ماده پنج و شش و صاحب کتاب
المفسرون حیاتهم و منهجهم در ماده هفت میگویند:
(از موارد سبک و روش تفسیر المنار) حفظ و نگهداری و تاکید بر
تفسیر ماثور (تفسیر نقلی) و پرهیز از داستانهای اسرائیلی و جعلی، غفلت نکردن از وقایع تاریخیای که در فهم معانی قرآن تاثیر دارد میباشد.
به نظر ما این برداشت درستی از سبک و روش تفسیر المنار نیست، بلکه ما موارد زیادی در تفسیرش سراغ داریم که این دو مورد را نقض میکند و ما در اینجا بهعنوان نمونه به چند مورد اشاره میکنیم.
ا. انکار
شان نزول آیه مباهله.
ب. عدم نقل شان نزول آیات
ولایت،
تبلیغ،
اکمال و ...
ج. نپذیرفتن روایات پیرامون
حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف).
د. اعتماد به اسرائیلیاتی که پیرامون
علی (علیهالسّلام) جعل شده است و ... (جهت دستیابی به تفصیل آن به رساله: بررسی دیدگاههای سید قطب و رشید رضا در «فی ظلال القران» و «المنار» در باب شیعه، از عبدالرحیم رضاپور (مقطع کارشناسی ارشد، دانشگاه ادیان و مذاهب، ۱۳۸۸) مراجعه نمایید). شاید گفته شود منظور این نیست که صاحب تفسیر المنار هیچ گونه از مجعولات و
اسرائیلیات استفاده نکرد، بلکه نسبت به دیگران کمتر استفاده نمود که در این صورت با اطلاق عبارت سازگار نیست و نیاز به اصلاح دارد.
از جمله آثار آزادی فکری شیخ عبده در فهم قرآن این است که او با رای جمهور علمای اهلسنت مخالفت میکند
و بر خلاف
مذهب اشعری (در توجه به ظواهر و جمود نسبت به آنها و دقت نکردن در فهم حقیقت و تاویل آن، عمل میکند و از مذهب اهل رای و نظر و تحقیق و تاویل، یعنی کسانی که
ذهبی از آنان به
معتزله تعبیر میکند، پیروی کرده است.) وی معتقد است
فرشتگان و
شیاطین، نیروهای فعال و موجود در
عالم طبیعت و در جهت
صلاح یا
فساد حیات هستند؛ اما اینکه آنها مانند
انسان، موجوداتی مستقل با اعضا و جوارح خاص باشند صحیح نیست و برخلاف نظری است که اهل ظاهر از ظواهر آیات و احادیث میفهمند.
شیخ عبده در داستان
سجود ملائکه برابر
آدم و امتناع
ابلیس از آن (در تفسیر آیه ۳۴ سوره بقره
) میگوید: عدهای از مفسران، عقیده دیگری در فهم معنای فرشتگان دارند بدینمعنا که وقتی در مورد
ملائکه گفته میشود که آنها موکل بر کلیه اعمال از قبیل رشد و نمو گیاهان، آفرینش حیوانات و انسان و جز آن هستند اشاره به نکته خاصی است که از ظاهر عبارت، لطیفتر و دقیقتر است و آن این است که نمو گیاهان جز به واسطه روحی خاص که خداوند در بذر دمیده و حیات نباتی مخصوص آن صورت نمیگیرد؛ در مورد انسان و
حیوان هم همینطور است.
پس هر امر کلی، مبتنی بر نظام مخصوصی است که
حکمت الهی آن را ایجاد نموده و قوام و دوام آن بهواسطه روحی الهی است که در زبان شرع به آن
ملک میگویند و میتوان از آن به قوای طبیعی نیز نام برد؛ زیرا در عالم امکان چیزی جز طبیعت و یا نیرویی که اثر آن در طبیعت مشهود است وجود ندارد و اصل ثابت و مسلمی که هیچ خلافی در آن نیست این است که در باطن
جهان خلقت، چیزی هست که قوام و نظام جهان به آن وابسته است و هیچ عاقلی نمیتواند آن را انکار کند؛ هر چند منکران
وحی با گذاشتن نام ملک بر آنها مخالفت کنند یا مومنان، نام قوای طبیعی را با این استدلال که این نامها (قوای طبیعی و یا ناموس طبیعی) در زبان شرع نیامده است قبول نکنند. اما حقیقت هر دو یکی است و این نامگذاریها، شخص عاقل را از حقیقت غافل نمیسازد و اگر به غیب ایمان داشته باشد ارواح را دارای وجودی میداند که نمیتوان به کنه آن دست یافت ولی کسی که به غیب ایمان ندارد میگوید
روح را نمیشناسم ولی میدانم نیرویی هست که من حقیقت آن را نمیفهمم؛ چیزی که جز
خداوند بر آن آگاه نیست. پس مردم در حالی که همه به وجود چیزی اقرار میکنند که قابل مشاهده و احساس نیست و معترفند که آنطور که باید آن را نمیشناسند و با کمک عقل خود به حقیقت آن دست پیدا نمیکنند در چه چیزی با هم اختلاف دارند؟ در این صورت چه اشکال و ایرادی بر این شخص (که به غیب (مطلق) ایمان ندارد؛ ولی اعتراف میکند چیزی وجود دارد که از دیده او پنهان است و میگوید: من غیبی را تصدیق میکنم که اثر آن را مشاهده کنم) وارد است؟ بنابراین او هم مانند
مومنان، به وجود غیب اذعان دارد.
هر کس با خود بیاندیشد درمییابد که وقتی در برابر کاری واقع میشود که در آن، دو جنبه
حق و باطل و
خیر و شر باشد، در وجودش اختلاف و درگیری در مورد انجام یا ترک آن ایجاد میشود؛ چنانکه این مساله در وجودش به شور گذاشته میشود و یکی از آن دفاع میکند و دیگری بر آن اشکال میگیرد؛ یکی میگوید این کار را انجام بده و دیگری او را از آن منع میکند؛ تا اینکه یکی از دو طرف پیروز میشود. چیزی که در وجود ما نهاده شده و ما آن را قدرت و یا تفکر مینامیم در واقع همان روح و معنایی است که ما به ذات و حقیقت آن دست پیدا نمیکنیم و بعید نیست که خداوند همان را، ملک نامیده باشد و یا
ملائکه را علت آن بداند و یا نام دیگری بر آن اطلاق کند. همان طور که (میدانیم) نامگذاری و تسمیه برای مردم ممنوع نیست؛ حال چگونه ممکن است برای خداوند که صاحب اراده مطلق و قدرت نافذ و علم واسع است، ممنوعیتی در نامگذاری باشد.
در ادامه میگوید: اگر این تفسیر صحیح باشد دور نیست که در این آیه (آیه ۳۴ سوره بقره
) اشاره به این باشد که خداوند متعال هنگامی که زمین را آفرید و آن را با نیروهای روحانی قوام و دوام بخشید و هر نیرویی را مخصوص نوعی از مخلوقات قرار داد؛ چنانکه هیچ مخلوقی نمیتواند از محدوده آن خارج شود؛ سپس انسان را آفرید و به او قدرتی داد که بتواند بر همه نیروهایی که در طبیعت وجود دارد غلبه کند و آنها را در آبادانی زمین به کار گیرد. خداوند در این آیه از تسخیر نیروهای طبیعت توسط انسان به
سجود تعبیر کرده که معنای تسلیم و تسخیر نیز از آن فهمیده میشود و او را بهسبب همین استعداد نامحدود و قدرت دخل و تصرف در پدیدههای جهان، خلیفه خود در زمین گردانید؛ زیرا کاملترین موجود روی زمین است؛ منتهی در بین این نیروها یک استثنا قائل شده (که انسان قدرت تسخیر آن را ندارد) و آن ابلیس است؛ همان نیرویی که خداوند آن را در ذات این جهان در آمیخته تا موجود مستعد کمال را به سوی نقص و کاستی ترغیب و راه بقای وی را سد کند و او را به سوی فنا بکشد یا اینکه آدمی را از پیروی حق و انجام اعمال خیر باز دارد و با او (به سبب صرف قوایش برای رسیدن به صلاحیت خلیفة اللهی و دست یافتن به مراتب کمال) به ستیزه برخیزد. همان نیرویی که با آثار خود عدهای را
گمراه ساخته است؛ چنانکه گروهی معتقدند در جهان خدای دیگری به نام خدای بدیها هم وجود دارد؛ در حالی که او خدا نیست بلکه وسیله سنجش الهی است و حکمت وجودی او را جز خدا نمیداند.
سپس میگوید: و اگر کسی این تاویل و تفسیر را بپذیرد در تعالیم دینی چیزی که او را از این عقیده باز دارد وجود ندارد. مهم این است که قلب و روح انسان به حقایقی که آن را فهمیده است، اطمینان و یقین پیدا کند.
وی بار دیگر به توضیح داستان تمثیلی آدم میپردازد و میگوید: توضیح این تمثیل بر طبق این عقیده این است که: اگر خداوند به
ملائکه اطلاع میدهد که انسان را خلیفه خود گردانیده است به معنای آمادگی زمین و نیروهای این جهان و ارواح آن (که قوام و دوام جهان به آنها بستگی دارد) برای
تکوین و پیدایش نوعی از مخلوقات است که قدرت تصرف بر آنها را دارد و با آفرینش او، خلقت این زمین کامل میگردد و علت سوال
ملائکه از فسادکاری این خلیفه بر روی زمین این بود که این موجود بر طبق اراده و اختیار خود عمل میکرد و از استعداد علمی و عملی نامحدودی برخوردار بود و این داستان نشان دهنده میزان استعداد انسان و مقدمهای است برای بیان اینکه این استعداد منافاتی با مقام خلافت وی در زمین ندارد. تعلیم همه اسماء به آدم نیز مبین استعداد او برای فراگیری همه علوم و بهکارگیری آنها جهت عمران و آبادانی زمین است و عرضه اسماء بر
ملائکه و پرسش از آنها و عدم توانایی آنها بر پاسخ دادن، مبین این است که هر روحی از ارواح مدبره عالم (
فرشتگان) آگاهی و شعور محدودی دارد که نمیتواند فراتر از حد وظیفهاش باشد و
سجده ملائکه بر انسان عبارت است از مسخر شدن این ارواح و نیروها برای او و انتفاع وی از آنها جهت شناخت بیشتر به سنتهای الهی و خودداری کردن ابلیس از
سجده بر آدم، نشان دهنده عجز و ناتوانی اوست از سلطه بر روح بدی و شر و نابود ساختن انگیزههای زشتی در خویشتن (که خود عامل ایجاد فساد و درگیری و دشمنی و تجاوز در زمین است) و اگر آن نبود، انسانها همانند
ملائکه و بلکه بهتر و برتر از آنها میشدند و از وضعیت کنونی خویش خارج میگردیدند.
شیخ محمد عبده از کسانی است که متوجه سهلانگاری محدثان در نقل روایات درست و نادرست شده و بیتوجهی آنان را در موافقت و مخالفت منقولاتشان با اصول و مبانی اسلام مورد نکوهش قرار دادهاند و این عمده اشکالی است که بر محدثان (که بر انباشتن حدیث همت میگماشتند) وارد است.
وی مثلا در مورد داستان
زکریا و مژده فرشتگان به او (که صاحب فرزندی به نام
یحیی میشود و او هم از خداوند میخواهد که نشانهای به وی نشان دهد) میگوید: از بیخردی برخی مفسران این است که گمان کردهاند پیام
فرشتگان بر وی مشتبه شد و گمان کرد که القای
شیاطین است و بههمین علت متعجب شد و از خداوند خواست تا آیتی بر وی بنمایاند.
این جریر از
سدی و
عکرمه روایت کرده که: شیطان او را در مورد پیام
ملائکه به شک انداخت و (او) گفت: آن صدای شیطان است! عبده همچنین میگوید: اگر هوس جنون آمیز نقل روایات بیارزش و ناروا، آنان را نفریفته بود، هرگز شایسته نبود که یک مسلمان معتقد، چنین خرافات زشت و بیارزشی را (که عقل آن را نمیپذیرد و در قرآن هم اشارهای به آن نشده است) نقل کند و تنها نقل همین خبر کافی بود تا چنین ناقلانی را از درجه اعتبار ساقط کند. خداوند از ابن جریر درگذرد که این روایت جعلی را منتشر کرد!.
درباره روایاتی که در مورد تاثیر
سحر بر
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمده است میگوید: در این مورد روایاتی نقل شده (مبنی بر اینکه) پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توسط لبید سحر شد و این سحر هم بر او تاثیر گذاشت؛ چنانکه هرگاه کاری انجام میداد گمان میکرد که آن را انجام نداده است. خداوند او را از منشا این سحر آگاه کرد. مواد آن را از چاهی بیرون آوردند و او از تاثیرات آن رها گشت و سپس
سوره فلق نازل شد.
(
بخاری و
مسلم و
ابن ماجه هم آن را روایت کردهاند.
)
وی میگوید: روشن است که تاثیر سحر در وجود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به حدی که گمان کند کاری را که انجام داده، انجام نداده است - هرگز مانند تاثیر امراض در بدن و یا عارض شدن سهو و نسیان در امور عادی نیست؛ بلکه تاثیری در
عقل و
روح است و اگر اینطور باشد، این سخن
مشرکان در مورد او درست خواهد بود: «ان تتبعون الا رجلا مسحورا؛
جز مردی افسون شده را دنبال نمیکنید» مسحور نزد آنان، کسی است که سحر با عقل وی در آمیخته است؛ چنانکه گمان میکند کاری که انجام شده، صورت نپذیرفته است؛ مثلا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گمان کرد که
وحی بر او نازل شده است؛ در حالی که نازل نشده بود!
بسیاری از مقلدانی که نمیدانند
نبوت چیست و چه چیزهایی شایسته آن است میگویند: داستان تاثیر سحر بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درست است و اعتقاد به آن را
واجب میشمرند و تصدیق نکردن آن را
بدعت میدانند؛ زیرا نوعی انکار سحر است که در قرآن صحت آن تایید شده است! ببینید چگونه دین اصیل و حق صریح و آشکار از نظر افراد مقلد، دگرگون شده و بدعت خوانده میشود؛ پناه بر خدا.
برای اثبات سحر به قرآن استدلال میکنند ولی در مورد نفی آن از قرآن دوری میکنند؛ حال آنکه قرآن آن را از افترائات مشرکان میشمارد.«فلما جائهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین• و من اظلم ممن افتری علی الله الکذب...؛
پس وقتی برای آنان دلایل روشن آورد، گفتند: این سحری آشکار است. و چه کسی ستمگرتر از آن کسی است که بر خدا دروغ میبندد.» اینان سحر شدن پیامبر را
تاویل میکنند و بهگونهای میپذیرند، اما دلایل بطلان آن را تاویل نمیکنند و نمیپذیرند؛ با اینکه نیت و غرض مشرکان کاملا روشن است؛ زیرا آنان میگفتند: شیطان کار را بر او مشتبه ساخته (و همین امر را سحر میدانستند) و (معتقد بودند که) این، مانند همان اثر سحری است که از ناحیه لبید به پیامبر رسید؛ زیرا عقل و ادراک پیامبر (در اثر آن) مغشوش گردید. اما چیزی که اعتقاد به آن واجب است و قرآن هم بدان تصریح دارد، با توجه به اینکه اعتقاد به آنچه در قرآن آمده واجب و بیاعتقادی به آنچه در آن نفی شده نیز واجب است، این است که در قرآن، مسحور شدن پیامبر نفی شده است و تصریح شده که این نسبت را مشرکان (که دشمن او بودند) به او نسبت دادند و در قرآن بههمین دلیل، توبیخ شدهاند.
حالکه ثابت شد پیامبر قطعا مسحور نگشته، این حدیث هم بر فرض صحت سند، خبر واحدی است و
خبر واحد در اصول اعتقادی، بیاعتبار است؛ زیرا
عصمت پیامبر از تاثیر سحر در عقل وی، اصلی ثابت و جزو عقاید راستین است و هر چه را خلاف آن باشد جز با دلیل قطعی (نه ظنی) نمیتوان پذیرفت؛ زیرا خبر واحد، بر فرض صحت سند، مفید
ظن است و در مباحث مربوط به عقاید کارآیی ندارد و اگر صحیح نباشد اساسا تمسک به آن نادرست است.
به هر حال بر ما لازم است که چنین حدیثی را رها کنیم و آن را بر عقیده خود حاکم نگردانیم و تنها نص قرآن و حکم عقل را بپذیریم؛ زیرا اگر بپذیریم که (بر طبق گمان آنان) امکان خلل در عقل پیامبر هست، محتمل است که چیزی به او ابلاغ شود، اما او گمان کند به او ابلاغ نشده و یا وحیی بر او نازل شود ولی گمان کند که نازل نشده است. این مساله کاملا روشن است و نیازی به توضیح و بیان ندارد.
ذهبی در اشکال به این دیدگاه، آن را روش
معتزله برمیشمارد و میگوید:
بخاری و دیگر صاحبان کتب حدیث، این حدیث را که شیخ محمد عبده مردود میشمارد نقل کردهاند.
و صحت آن، لطمهای به مقام نبوت نمیزند (و آن را اینگونه توجیه میکند که این پدیده هم مانند یک بیماری است که البته جواب قاطع استاد عبده را به آن، دیدید) دیگر اینکه این حدیث توسط بخاری و دیگر صاحبان کتب صحیح حدیث روایت شده است ولی استاد عبده و کسانی که هم مسلک اویند بین روایت بخاری و دیگران تفاوتی قائل نیستند؛ در حالی که هیچ دلیلی بر صحیح نبودن روایت بخاری در دست ندارند و اگر استدلال آنان این است که این خبر واحد است و جز
ظن و
گمان چیزی به دست نمیدهد؛ (با این حساب) باید از بخش عظیمی از
سنت پیامبر دست برداشت؛ در حالی که سنت، بیان کننده کتاب است و گفتهاند: بیان کننده ملحق به بیان شونده است. از این گذشته، تنها این حدیث نیست که شیخ آن را تضعیف نموده و یا به دلیل اینکه خبر واحد است از پذیرش آن شانه خالی کرده است؛ تعداد بسیار زیادی از احادیث، مشمول این حکم ستمکارانه میشود؛ از جمله این حدیث بخاری و مسلم: شیطان هر انسانی را در روزی که از مادرش متولد میشود لمس میکند؛ جز
مریم و پسرش را استاد عبده درباره این حدیث میگوید: اگر این حدیث درست باشد از باب تمثیل است؛ نه حقیقت.
ذهبی میگوید: بهرغم اینکه این روایت از مسلم و بخاری است، استاد عبده به صحت آن اطمینان ندارد. شانه خالی کردن از پذیرش حقیقت و برداشت تمثیلی از عبارت حدیث، رفتاری بهشیوه مکتب معتزله است که معتقد بودند شیطان جز وسوسه و اغوا بر انسان تسلطی ندارد.
نگارنده میگوید: حق و حقیقت شایسته پیروی است؛ هر چند گوینده با معتزله همگام باشد؛ زیرا حق گمشده مومن است و باید آن را (هر جا بیابد) بپذیرد و اگر مذهب اهل ظاهر در باب عقاید (که باید به آنها یقین داشت) حکم به ظاهر میکند، مذهب اهل نظر و اجتهاد، تدبر و تفکر در
آیات الهی را واجب میداند؛ زیرا آن را دستور قرآن میداند و عقل رشید و سلیم هم آن را تایید میکند. کارآیی عقلانی افرادی همچون استاد بزرگ شیخ محمد عبده، با توان فکری اندک امثال ذهبی (که صرفا به تقلید از
اشاعره برخاسته و عقاید آنان را بهرغم منافاتهایی که با اصول شریعت و محکمات قرآن دارد پذیرفته است) قابل مقایسه نیست.
نخست باید گفت: ابلیس، جز وسوسه و اغوا هیچگونه تسلطی بر احدی ندارد؛ زیرا در قرآن از قول ابلیس آمده است: «و ما کان لی علیکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لی، فلا تلومونی و لوموا انفسکم؛
و من بر شما تسلطی نداشتم؛ جز اینکه شما را دعوت کردم و شما اجابتم نمودید. پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید»
دیگر آنکه: شیطان بهویژه بر بندگان مخلص خدا سلطهای ندارد: «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان؛
» شیطان که بر بندگان مخلص خداوند حتی قدرت وسوسه و فریب را هم ندارد، چگونه میتواند بر عقلانیت والای آنان مسلط گردد؟!
و سوم آنکه: چگونه ممکن است کسی چون لبید بر عقل شخصیتی همچون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که نمود عقل کل در عالم وجود است مسلط گردد؟! (عبده، سلطه شیطان بر بندگان مخلص خدا را رد میکند.
)
بنابراین آنچه در مورد تاثیر سحر بر عقل پیامبر نقل شده درست نیست و از طریق
اهلبیت (علیهمالسّلام) هم نرسیده است و آنچه در جامع بخاری و
فتح الباری و
مسلم آمده، مردود شناخته میشود و جزو احادیث جعلی است.
اعتقاد رشید رضا در مورد
جن هم مانند اعتقاد استادش شیخ عبده است. جن دیده نمیشود و ادعای رویت جن را ناشی از خطای حس و ادراک مدعی میداند و بهنظر او حدیث صحیحی هم در این خصوص نیامده است و هر کس ادعا کند جن را دیده است، ادعایش وهم و خیالی بیش نیست و حقیقت خارجی ندارد؛ شاید هم حیوان عجیبی (مثلا میمونی) را دیده باشد و گمان کرده که جن دیده است. رشید رضا بعد از اظهار این نظر، حدیثی از
ابو هریره میآورد در مورد اینکه کسی خرمای صدقه را دزدید؛ و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خبر داد که سارق جزو شیاطین است (و این حدیث در بخاری آمده) و احادیث دیگری هم از دیگران نقل شده که دلالت بر این دارد که انسان جن را میبیند. رشید رضا بعد از نقل این احادیث میگوید: حق این است که در بین همه این احادیث، حدیث صحیحی وجود ندارد.
وی میافزاید: ممکن است میکروبهای بیماریزا نوعی جن باشند و در ذیل آیه «الذین یاکلون الربا لا یقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس؛
کسانی که
ربا میخورند، (از گور) برنمیخیزند مگر مانند برخاستن کسی که شیطان بر اثر تماس، آسیمه سرش کرده است.» میگوید: متکلمین میگویند: جن جانداری پنهان است و دیده نمیشود و ما مکرر در المنار یادآور شدیم: صحیح آن است که اجسام زنده پنهان که در این عصر بهوسیله میکروسکوبها دیده میشوند و میکروب نامیده میشوند نوعی جن باشند و ثابت شده که آنها علل اکثر بیماریها هستند.
سایت اسلام کوئیست، برگرفته از مقاله «تفسیر المنار»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۳. معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۲، ص۴۸۳-۴۹۳.