اوامر و نواهی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
روش متداول در فهم مطالبات
شارع مقدس، اکتفا به ظهور صیغ امر و نهی است که در موارد بسیاری دانشپژوه را با ابهامات و اشکالات متعددی روبهرو میکند. نگارنده در این مقاله تلاش کرده است با
نقد این روش، شیوهای بهتر و متناسب با محاورات عرفی ارائه کند که عبارت از ملاحظه اقتضائیات متعدد در فضای محاوره است، و بر این باور است که با این روش میتوان از بدفهمیها و ابهامات خلاصی جست و استظهار را از قواعد خشک و یکسویه نجات داد.
اگرچه در
علم اصول از
مباحث الفاظ و بهویژه اوامر و نواهی بهطور مفصل بحث شده است، طلاب و دانشپژوهان در مراجعه به متون دینی، سرگشتگی و ناتوانی خود را به خوبی احساس میکنند و در مقام فهم مطالبات شارع، با چالشها و ابهامات متعددی روبهرو میشوند. علت اصلی این مسئله دو چیز است:
۱. شارع مقدس در بیان مطالبات خویش، تنها به الفاظ امر و نهی و صیغ آن دو اکتفا نکرده است، بلکه دایره واژگانی شارع مانند
عرف متداول، بسیار بیشتر و گستردهتر است؛ برای نمونه، هم در
قرآن کریم و هم در روایات از واژگانی مانند:» ینبغی، لاینبغی، حق و باطل، کُتِبَ، فرض، علیکم و... «استفاده شده است، اما در مباحث الفاظ اصول هیچ اثری از بررسی معانی این واژگان و بیان مقتضای آنها دیده نمیشود.
۲. درباره الفاظ امر و نهی و صیغ آن دو نیز تنها به خود این کلمات و ظهور آن دو بسنده شده است، بدون آنکه به قراین عامه و عناصر مؤثر در فهم مراد متکلم توجهی شده باشد.
از این رو جای خالی علمی با عنوان» ادبیات
دین «احساس میشود. آنچه در این
علم باید مورد بررسی و مداقه قرار گیرد، عبارت است از مفاد و ظهور هریک از امر و نهی با توجه به اقتضائات و فضاهای مختلف صدور آن دو، و نیز بیان الفاظ خاصی که شارع مقدس هنگام صدور حکم الزامی (
وجوبی یا تحریمی) یا غیرالزامی (استحباب یا کراهت) به کار میبرد، و بیان اقتضای اولیه هریک از آن الفاظ در صورت عدم قرینه.
هدف اصلی از طرح این موضوع این است که این اندیشه به عنوان
ایده و فکری نو، در معرض دید و نقادی اهل فکر و نظر قرار گیرد. بنابراین در بخش آغازین این علم، مفاد و ظهور امر و نهی را با نگاهی به روش مشهور و
نقد و بررسی آن، تبیین میکنیم.
مشهور علما همچنان که از کتب و عبارات ایشان مشهود است، به استظهار صیغ امر و نهی اکتفا میکنند، و به قرائن عامه و اقتضائیات خاصی که در فهم مراد متکلم تأثیر بسزایی دارند، توجه نمیکنند. برای نمونه
آخوند خراسانی در مبحث اول از فصل ثانی درباره معنای صیغه امر میفرماید:
چهبسا برای صیغه، یک دسته معانی ذکر شود که در آنها استعمال شده است و ازجمله آنها ترجی و تمنی و
تهدید و
انذار و اهانت و احتقار و تعجیز و تسخیر و... شمرده شده است. بدیهی است که صیغه در هیچیک از این معانی استعمال نشده است، بلکه فقط در انشای طلب به کار رفته است؛ جز اینکه انگیزه بر این استعمال همچنان که گاهی برانگیختن و تحریک به سوی مطلوب واقعی است، گاهی نیز یکی از این امور است. نهایت چیزی که میتوان ادعا کرد این است که صیغه برای انشای طلب وضع شده است زمانی که به انگیزه برانگیختن و تحریک باشد نه به انگیزه دیگر؛ پس انشای طلب با آن بعث، حقیقی است و انشای طلب با آن به غرض تهدید، مجاز است و این غیر از استعمال آن در تهدید و غیره است.
همچنین در مبحث ثانی از همین فصل، درباره موضوعُله صیغه امر میفرماید:
بحث ثانی، درباره این است که صیغه
حقیقت در
وجوب است یا در ندب یا در هدر و یا در معنای مشترک میان آن دو؟ چندین وجه بلکه چندین قول در مسئله وجود دارد. به عقیده ما بعید نیست که هنگام استعمال بدون
قرینه ،
تبادر در
وجوب داشته باشد. مؤید این سخن این است که در صورت مخالفت با آن به خاطر احتمال استحباب با
اعتراف به اینکه این صیغه دلالتی بر آن ندارد،
عذر آوردن صحیح نیست و پذیرفته نمیشود.
مرحوم
مظفر نیز پس از آنکه صیغه را به» نسبت طلبیه «یا» نسبت بعثیه «معنا میکند، میفرماید که صیغه امر در
وجوب ظهور دارد و منشأ این ظهور را هم مانند منشأ ظهور ماده امر در
وجوب، همان
حکم عقل به لزوم اطاعت امر مولی میداند.
آخوند خراسانی پس از آنکه صیغه امر را به» انشای طلب «
تفسیر میکند و آن را حقیقت در
وجوب میداند، میگوید صیغه امر در
وجوب ظهور دارد و دلیل آن را اقتضای
مقدمات حکمت میداند:
بله در آنجا که آمر درصدد بیان باشد، اقتضای مقدمات حکمت، حمل آن بر
وجوب است؛ زیرا استحباب نیاز به مئونه بیان تحدید و تقیید به عدم منع از ترک دارد، برخلاف
وجوب که هیچ تحدید و تقییدی در طلب
وجوبی نیست.
مرحوم مظفر و آخوند در باب نواهی نیز با بیانی مشابه آنچه در امر گذشت، صیغه نهی را ظاهر در
حرمت میدانند.
ابتدا با چند مثال نقض، نظر مشهور را به چالش میکشیم، آنگاه به تفصیل راهحل و مبنای مورد نظر خویش را تبیین میکنیم.
اوامر صریحی در
قرآن کریم وجود دارد که هیچ قرینهای بر استحباب و اذن بر ترک برای آنها نداریم، اما مشهور فقها قائل به
وجوب نشدهاند:
۱. فَآًِذاقَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ» هنگامی که قرآن میخوانی، از شرّ
شیطان مطرود، به خدا پناه بر! «.
این
آیه شریفه به صراحت دلالت میکند بر امر به استعاذه هنگام
تلاوت قرآن کریم، و در هیچ روایتی هم اذن بر ترک داده نشده است. از این رو بنا بر نظر مشهور باید ظهور در
وجوب داشته باشد، اما مشهور فقها قائل به
وجوب نشدهاند.
۲. آًِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنَی مِن ثُلُثَیِ الَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طَ-آلًَِّفَةُ مِّنَ الَّذِینَ مَعَکَ وَ اللَّهُ یُقَدِّرُ الَّیْلَ وَ النَّهَارَ عَلِمَ أَن لَّن تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَانِ عَلِمَ أَن سَیَکُونُ مِنکُم مَّرْضَی وَ ءَاخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الأرْضِ یَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّهِ وَ ءَاخَرُونَ یُقَ-تِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِیمُوا الصَّلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّکَوةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا وَ مَا تُقَدِّمُوا لأنفُسِکُم مِّنْ خَیْرً تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ هُوَ خَیْرًا وَ أَعْظَمَ أَجْرًا وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ آًِنَّ اللَّهَ غَفُور رَّحِیم.
این آیه کریمه نیز به صراحت بر دو امر
دلالت دارد: یکی قرائت قرآن به قدر توان، و دیگری قرضالحسنه دادن به نیازمندان، و هیچ قرینهای بر استحباب در این باب نداریم، بلکه به قرینه
جهاد ،
نماز و
زکات ، دال بر
وجوب است؛ اما مشهور فقها برخلاف مبنای خود، که صیغه امر ظهور در
وجوب دارد، قائل به
وجوب این دو عمل نشدهاند و هردو را مستحب دانستهاند.
افزون بر آنکه در باب
قرضالحسنه حتی قرینه روایی بر
وجوب هم داریم. عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فِی آخِرِ خُطْبَةً خَطَبَهَا قَالَ وَمَنْ شَکَا آًِلَیْهِ أَخُوهُ الْمُسْلِمُ فَلَمْ یُقْرِضْهُ حَرَّمَ اللَّه عَلَیْهِ الْجَنَّةَ. این روایت قرینهای گویا بر اراده
وجوب از امر موجود در آیه شریفه است؛ زیرا روشن است که خدای متعالی هرگز به دلیل ترک یک امر مستحب،
بهشت را بر کسی
حرام نمیکند.
شایان ذکر است که در هر سه امر مذکور، توجه به اقتضای قرآن میتواند قرینهای بر رفع ابهام و اراده
وجوب از این اوامر باشد. اقتضای خاص قرآن را در ادامه توضیح خواهیم داد.
۳. أَحْمَدُ بْنُ آًِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِالْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدً عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (ع) قَالَ قَالَ رَجُلُ لِعَلِیّ بْنِ الْحُسَیْنِ (ع) أَیْنَ یَتَوَضَّاءَ الْغُرَبَاءَ قَالَ یَتَّقِی شُطُوطَ الْأَنْهَارِ وَالطّرُقَ النَّافِذَةَ وَ تَحْتَ الْأَشْجَارِ الْمُثْمِرَةِ وَ مَوَاضِعَ اللَّعْنِ فَقِیلَ لَهُ وَ أَیْنَ مَوَاضِعُ اللَّعْنِ قَالَ أَبْوَابُ الدّورِ.
مشهور فقها برخلاف مبنای خود (ظهور نهی در حرمت)، این روایت را در باب مکروهات تخلّی مطرح کردهاند؛
در حالی که با قدری دقت در اقتضای مأمورُبه، میتوان حرمت تخلّی در مکانهای مذکور را نتیجه گرفت و آن را ازجمله اوامر ارشادی به حکم
عقل دانست؛ زیرا بدیهی است که عقلا تغوط در مکانهای مذکور را بسیار قبیح و مذموم میدانند و عقل نیز حکم به
حرمت تخلی و تغوط در این مکانها میکند.
عقلا در محاورات خویش به هرچیزی که در فهم مرادشان تأثیر داشته باشد، توجه میکنند؛ امور و عناصر متعددی که هرکدام نقش قرینه را ایفا کرده و سبب زوال ابهامات و نقاط کور کلام میشوند؛ قراینی مانند اقتضای شخصیت آمر، مأمور، مأمورُبه،
زمان و
مکان و.... البته این قراین جدا از قراینی است که به صورت موردی در برداشت ما از یک
روایت مؤثر است؛ مثلاً اگر در روایتی به
غسل جمعه امر شده باشد و در روایت دیگر به ترک اذن داده شده باشد، روایت دوم قرینه بر اراده استحباب از امر موجود در روایت اول خواهد بود.
قراین عامه یا اقتضائیات موجود در فضای محاوره، گاهی در لابهلای مباحث فقهی مورد توجه فقهای عظام نیز قرار گرفته است و به این مطلب توجه دادهاند؛ بنابراین با تأمل و دقت بیشتر میتوان این قراین را به صورت نظاممند و کلی دستهبندی کرد تا به عنوان یک روش عمومی و منظم در مقام
استنباط استفاده شود.
توجه به شخصیت آمر، یکی از عوامل بسیار مهم در فهم آسان مقاصد در محاورات عرفی است. گاه شأن آمر به خودی خود، اقتضای خاصی را از الزام یا عدم الزام دارد؛ برای مثال اگر استفادهکننده از صیغه امر،
عبد باشد، دلالت اولیه آن بر
دعا و تمناست؛ زیرا شأن
عبد جز این نیست؛ اما اگر فرمانده یا سرکارگر باشد که در خطاب به زیردستانش امر و نهی میکند، اقتضای اولیه آن چیزی جز الزام نیست، مگر اینکه قرینهای برخلاف آن اقامه شود. همچنین اقتضای شفقت
مادر ، عدم ضرورت در امر را به دنبال دارد؛ زیرا مادران غالباً بسیاری از مسائل جزئی را نیز از فرزندانشان مطالبه میکنند؛ برخلاف اقتضای
پدر بودن که اغلب در مسائل مهم وارد میشوند، ولذا اقتضای اولیه در اوامر و نواهی ایشان بر
اراده لزوم است. ناگفته نماند که نکته مذکور تا حدودی از دید مشهور اصولیون مخفی نمانده است و در تحقق معنای امر،» علوّ «را شرط دانستهاند.
آخوند خراسانی مینویسد:
ظاهر این است که علو در معنای امر معتبر است. بنابراین طلب از ناحیه کسی که شأنش پایینتر یا مساوی است، امر به شمار نمیآید، و اگر به آن امر گفته شود، از باب مجاز است. همچنان که ظاهر است استعلا در معنای امر معتبر نیست؛ بنابراین طلب از عالی و شخص بلندمرتبه امر است، ولو اینکه با
تواضع بیان کند. اما احتمال اینکه یکی از این دو در معنای امر معتبر باشد، ضعیف است و تقبیحکننده سافل که با حالت استعلا از شخص عالی چیزی را طلب کند و توبیخ او به اینکه» چرا به او امر کردی؟ «فقط به دلیل استعلایش است، نه به دلیل امر حقیقیِ پس از استعلا؛ و اطلاق امر به طلب او، فقط به دلیل اقتضای استعلایش است. در هر صورت برای اثبات مطلب ما همین کافی است که سلب امر از طلب سافل صحیح میباشد.
مرحوم
مظفر نیز فقط طلب عالی از دانی را امر میداند و علوّ را در آمر معتبر میشمارد، ولو متظاهر به علوّ نباشد؛ و طلب دانی از عالی را» استدعاء «؛ و طلب مساوی از مساوی را» التماس «مینامد.
از این رو وقتی مرحوم مظفر به بحث ظهور صیغه در
وجوب میرسد، از همین اقتضا در اثبات مدعای خویش مدد میگیرد.
با این توضیح، به پاسخ این پرسش میپردازیم که واقعاً اقتضای شأن خداوند متعالی و ربوبیت او چیست؟ آیا اقتضای
وجوب و حرمت را دارد؟
به باور ما، منزلت بیبدیل پروردگار متعالی ملازم با اقتضای ضرورت در اوامر و نواهی او نیست؛ زیرا خدای متعالی مالک و ربّ شفیق انسانهاست و تمام ابعاد وجودی
انسان را در همه مراحل کمال
تربیت میکند؛ از این رو مسائل جزئی و غیرضروری را که نقشی در کمال انسان داشته باشند، بیان میکند. به بیان دیگر، خدای متعالی انسان را از اسفل السافلین تا اعلی علیین، و از نطفة امشاج تا قاب قوسین أو أدنی ربوبیت میکند، ولذا قرآنِ او هم» عربیّ مبین «است، وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ آًِنَّمَا یُعَلّمُهُو بَشَرُ لّسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ آًِلَیْهِ أَعْجَمِیُّ وَهَذا لِسَانُ عَرَبِیُّ مُبِینُ
و هم» علیّ حکیم «.» وَآًِنَّهُ فِی أُمّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمُ «.
او در کتاب آسمانی خود، که کتاب هدایت
بشر است، هم به جزئیترین امور زندگی، مانند لزوم در زدنِ فرزندان هنگام ورود به اتاق پدر و مادر پرداخته است،
و هم به عالیترین حالات معنوی انسان اشاره کرده است» آًِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرّوا سُجّداً وَبُکِیّا «.
پس پروردگار متعالی همچنان که برای یک انسان آلوده به
گناه ، برنامه توبه و حرکت در مسیر کمال دارد، برای یک عالم ربّانی برنامه کمال دارد، و برای
پیامبر اکرم (ص) نیز که در اوج قله کمالات انسانی است، برنامه ترقی دارد؛ زیرا او به بندگان خود
عشق میورزد و امکان رسیدن به هرگونه کمالی را برای آنان فراهم میسازد و از هیچگونه راهنمایی برای اعتلای بیشتر آنان دریغ نمیکند. بنابراین شأن مالکیت و مولویت و به تبع آن
وجوب اطاعت برای پروردگار عالم محفوظ است؛ اما او چون به مقتضای ربوبیت مطلقه و کامله خویش، همه آنچه را که در کمال ما ایفای نقش کند بیان میفرماید، مسائل جزئی و کماهمیتتر را هم مانند مسائل مهمتر بیان میکند، بلکه میتوان گفت حجم مسائل جزئی و مطالبات غیرمهم، بسیار بیشتر از مسائل مهم و اوامر الزامی است. بنابراین خدای متعالی شأنی همهجانبه دارد و نمیتوان در مطالبات او اقتضای
وجوب را به راحتی اثبات کرد.
در فهم مطالبات پیامبر (ص) و
اهلبیت (ع) باید شأن معنویعرفانی، و نیز شأن اجتماعی آن بزرگواران را لحاظ کرد، والا ممکن است در
تفسیر کلام ایشان دچار استبعادات و کجفهمیهایی شویم که ما را در روند فقاهت و مقام
استنباط صحیح دچار مشکل میکند.
پیامبر (ص) و اهلبیت (ع) به دلیل مقام والای معنوی و عرفانی که فوق تصور ماست، گاهی بر یک مسئله به شدت تأکید کردهاند و کراراً آن را بیان نمودهاند، با آنکه عدم
وجوب آن از دیگر روایات به دست میآید و حتی از مسلّمات
فقه است. در اینگونه موارد، توجه به شأن معنویعرفانی آنان میتواند فهم ما را تصحیح کند و از استبعادات بیجا نجات دهد؛ برای نمونه درباره» نماز شب «از پیامبر اکرم (ص) چنین روایت شده است:
وَقَالَ النَّبِیّ (ص) فِی وَصِیتِهِ لِعَلِیًّ (ع) یَا عَلِیّ عَلَیْکَ بِصَلَاةِ اللَّیْلِ وَعَلَیْکَ بِصَلَاةِ اللَّیْلِ وَ عَلَیْکَ بِصَلَاةِاللَّیْلِ.
در نگاه نخست و بدون التفات به شأن آمر، این روایت دلالت روشنی بر
وجوب نماز شب دارد؛ اما با توجه به شأن معنوی - عرفانی پیامبر (ص) و امیرالمؤنین (ع)، حمل این روایت بر استحباب کار دشواری نیست؛ زیرا آن بزرگواران با آنکه در اوج کمالات معنوی هستند، همچنان طالب کمالات بالاترند، و روشن است که بدون
تهجد و نماز شب نمیتوان به آن کمالات رسید. مؤید این برداشت، روایاتی است که کاملاً در استحباب نماز شب ظهور دارند؛ مانند این روایت:
عن أبیعبدالله (ع) قال: صلاة اللیل تحسن الوجه وتحسن الخلق وتطیب الریح و تدر الرزق وتقضی الدین وتذهب بالهم وتجلو البصر.
ریشه بسیاری از بدفهمیهای ما از روایات، عدم توجه به شأن و جایگاه اجتماعی پیامبر (ص) و اهلبیت (ع) است. مراد از شأن اجتماعی این است که پیامبر (ص) و اهلبیت (ع) صرفاً یک شخص مسئلهگو نبودند، بلکه کاملاً بیدار و فعال در
جامعه حضور داشتند و جریانات موجود را رصد، و انحرافات را آشکار میکردند، به گونهای که حتی مخالفان ایشان نیز متوجه این مسئله بودند. روایت زیر به خوبی گویای این شأن است و ما را به این
حقیقت رهنمون میشود:
امام حسن عسکری (ع) از
امام صادق (ع) در ضمن حدیثی طولانی، چنین نقل میکند: کسی که دنبالهرو هوای نفسش باشد و از رأی خود خشنود گردد، مانند آن مردی است که شنیدم عدهای از مردم پاییندست از عامه او را بزرگ شمرده و به عظمت توصیف میکنند. لذا دوست داشتم به گونهای که مرا نشناسد، او را ببینم. پس او را در حالی که عده زیادی از عوام الناس دورش جمع شده بودند، دیدم. او همچنان در میان آنان بود تا اینکه از آنان جدا شد. من هم دنبالش کردم تا از کنار نانوایی گذشت و او را غافل کرد و از دکانش دو نان دزدید. پس من شگفتزده شدم، ولی با خود گفتم شاید معامله کردهاند. سپس از کنار انار فروشی رد شد و او را هم غافل کرد و دو انار از او دزدید. من باز هم شگفتزده شدم، ولی با خود گفتم شاید معامله کردهاند، اما با خود گفتم پس چرا یواشکی برمیدارد. سپس همچنان دنبالش کردم تا اینکه از کنار بیماری گذشت و نانها و انارها را مقابل او نهاد. سپس
امام نزد او رفته از کارش پرسید. او گفت: احتمالاً تو جعفر بن محمد هستی. گفتم: بله. او به من گفت: شرافت نسب با وجود جهلت سودی به تو نمیرساند! من گفتم: به چه چیزی جاهلم. گفت: قول خدای تعالی که هرکس کار نیکی انجام دهد ده پاداش دارد و هرکس کار بدی انجام دهد یک عذاب میشود. وقتی من دو نان دزدیدم، دو گناه کردم و وقتی دو انار دزدیدم، دو گناه دیگر کردم، پس جمعاً چهار گناه مرتکب شدم؛ اما زمانی که همه آنها را
صدقه دادم، چهل حسنه برایم نوشته شد. پس از چهل حسنه، چهار گناه کم میشود و سیوشش حسنه برایم باقی میماند!! پس من به او گفتم: مادرت به عزایت بنشیند؛ تو جاهل به کتاب خدایی. مگر سخن خدا را نشنیدهای که خداوند فقط از افراد باتقوا میپذیرد. تو وقتی که دو قرص نان را دزدیدی، دو گناه کردی و زمانی که دو انار را دزدیدی، دو گناه دیگر هم مرتکب شدی، و زمانی که آنها را بدون اذن به غیر مالکشان دادی، چهار
گناه به چهار گناه قبلی افزودی، نه اینکه چهل حسنه را با چهار گناه مقایسه کنی. پس از این سخنان او چشمهایش را به من دوخته بود که من رفتم و رهایش کردم. سپس امام صادق (ع) فرمود: با این تأویلهای قبیح و زشت است که گمراه میشوند و دیگران را هم گمراه میکنند.
دو نکته در این روایت قابل توجه است: اول اینکه
امام صادق (ع) پس از شنیدن آوازه آن فرد، در جستوجوی او برمیآیند و بیاعتنا از کنار قضیه نمیگذرند؛ زیرا وقتی متوجه
شهرت و تأثیرگذاری او بر دیگران میشوند، درصدد احراز سلامت یا انحراف اندیشههای او برمیآیند، تا اگر انحرافی در او باشد، وی را متوجه خطایش کنند و از سرایت آن به دیگران جلوگیری کنند؛ دوم اینکه وقتی امام درصدد سؤال از او برمیآیند، وی متوجه شخصیت امام میشود و با اینکه سابقه آشنایی با امام نداشته است، امام را میشناسد. بنابراین میتوان به این نکته پیبرد که شخصیت اجتماعی
اهلبیت (ع) بر کسی پوشیده نبوده است و حتی مخالفان ایشان نیز از این نکته غافل نبودهاند.
از این رو نباید تمامی اوامر و نواهی
پیامبر (ص) و اهلبیت (ع) را بدون توجه به فضای اجتماع، بر مطالبات و دستورات شرعی حمل کرد؛ بلکه حضور اجتماعی ایشان کاملاً فعال و پررنگ بوده و در بسیاری از مطالبات خویش قصد تطبیق یک امر کلی بر مصادیق آن را داشتهاند؛ برای نمونه میتوان روایات نهی از تعقل در
دین و روایات تعیین میزان
کفاره را مثال زد، که جز با توجه به شأن و جایگاه اجتماعی ایشان نمیتوان به فهم درستی از این روایات رسید. مرحوم
شیخ انصاری و مظفر نیز روایات نهی از تعقل در دین را، که اخباریون به آنها تمسک میکردند، با توجه به همین نکته پاسخ میدهند؛ یعنی با توجه به شأن اجتماعی اهلبیت (ع) و جامعه
زمان صدور این روایات، آنها را بر عقول ظنیه و
قیاس حمل میکنند.
مراد این است که
طبیعت و سرشت مأموربه در غالب موارد گویای
اراده لزوم یا عدم لزوم است و نیز تأثیر بسزایی در تشخیص کفایی و عینی، تعیینی و تخییری،
فور و تراخی ،
تعبّدی و توصّلی، تکرار و عدم تکرار و... دارد. این مطلب را در چند بند توضیح میدهیم:
طبیعت برخی مسائل مانند
جنگ ، حدود،
قصاص و یا
حقالناس ، به گونهای است که فهم غیر الزام از آنها ممکن نیست؛ زیرا خیلی دور از
ذهن است که شارع حدّی را
مستحب یا
مکروه کند، یا اینکه به راحتی از حقوق بندگان خود
چشم بپوشد؛ اما دستوراتی که مربوط به کیفیات رفتارهای فردی است، مثل آداب غذا خوردن، خوابیدن، لباس پوشیدن و... به گونهای است که فهم الزام از آنها دشوار است؛ زیرا الزامی بودن تمام این دستورات، به عسر و حرج منجر میشود، افزون بر آنکه ارتکاز ذهنی ما این امور را اموری کوچک و غیرمهم میپندارد، لذا اگر
شارع از مطالبه آنها قصد الزام داشته باشد، باید آن را با صراحتْ بیان و بر اراده لزوم قرینه نصب کند، و در صورت عدم نصب قرینه، بر عدم الزام حمل میگردد که نمونه آن در روایت» حدّ غائط «گذشت. از این رو در مواردی که ممکن است
عرف نهی یا امری را به دلیل تسامحات رفتاری خود جدی نگیرد، اما شارع آن را الزامی میداند، به ذکر عواقب اخرویِ سرپیچی از آن دستور میپردازد، تا هم فهم مکلفین را تصحیح کرده باشد، و هم انگیزه آنان را در امتثال امر شارع بالا ببرد و از لحاظ تربیتی آنان را به عمل تشویق کند؛ برای نمونه شارع مقدس ما را از» چشمچرانی «و» شوخی با نامحرم «برحذر داشته و نهی کرده است، اما چون اینگونه رفتارها در برخی عرفها شایع است و آن را قبیح نمیدانند، و نفس لذتطلب آدمی نیز مدام در پی یافتن راه فرار و رسیدن به لذات خویش است، ممکن است این نهی شارع را جدی نگیرند و آن را بر عدم الزام حمل کنند، از این رو شارع مقدس عواقب اخرویِ ارتکاب اینگونه اعمال را با صراحت بیان میفرماید.
پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
کسی که در خانه همسایهاش نگاه کند و عورت مردی یا موی زنی یا چیزی از بدنش را ببیند، حق است بر خداوند که او را با منافقینی که عورات زنان را در دنیا جستوجو میکردند، وارد
آتش جنهم کند، و از دنیا خارج نمیشود مگر اینکه خداوند رسوایش کند و در آخرت عورتش را برای مردم آشکار کند؛ و هرکس چشمانش را با تماشای زنی از روی
حرام پر کند، خداوند در روز قیامت دو چشمش را با میخهایی از آتش پر میکند و دو چشمش را در آتش میگیرد تا آنکه میان مردم داوری کند، سپس فرمان میآید که او را در آتش بیندازند.
روشن است که وقتی
جهاد آغاز شود، شرکت در آن
واجب فوری است و تراخی،
معصیت است، اما استیفای دَین، حقی شخصی است و میتوان آن را به تأخیر انداخت. همچنان که در اوامر عرفی، اگر پدری به فرزند، یا رئیسی به خادم خود امر کند که» آب بیاور «، فهمیده میشود که آب را برای همین الآن میخواهد و نباید به تأخیر بیفتد؛ یا اینکه پاسخ
سلام فوری است؛ زیرا طبیعت آن چنین اقتضایی دارد و در صورت تأخیر، شخص عبور میکند و میگذرد، یا شروع به سخن میکند و موضع سلام رد میشود؛ یا اینکه
وجوب توبه فوری است؛ زیرا توبه به منظور پاکسازی
روح از آلایش گناهانی است که اگر پاک نشود عقوبتهای اخروی دامن
انسان را میگیرد، و چون هیچکس نمیداند تا چه زمانی زنده خواهد بود و فرصت توبه خواهد داشت،
واجب است که به مجرد ارتکاب
گناه ، اقدام به توبه کند و آن را به تأخیر نیندازد. البته روشن است که نهی همیشه فوری است؛ زیرا نهی دلالت میکند بر اینکه شخص منهیّ اجازه ارتکاب منهیّعنه را از
زمان صدور نهی ندارد، لذا تأخیر در امتثال آن به معنای ایجاد منهیّعنه در خارج و در حقیقت نافرمانی ناهی است. این تفاوت در اقتضای امر و نهی، به تفاوت عقلی میان این دو برمیگردد؛
لذا با دقت در مفاد مأمورُبه و
تحلیل آن، میتوان فور یا تراخی را در بسیاری از موارد تشخیص داد و از ابهام نجات یافت.
برخی اعمال به گونهای هستند که صدورشان از همه ممکن نیست یا غیرحکیمانه است؛ مثلاً حضور در
جنگ ،
امر به معروف و نهی از منکر ، مسئولیتهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و تقریباً تمام رفتارهای برخاسته از اجتماعی بودن انسان، به گونهای هستند که میان افراد
بشر تقسیم شدهاند و طبیعتشان
وجوب کفایی آنها را روشن میکند؛ اما امور شخصی، مانند خوراک و پوشاک و
عبادات فردی و اموری از این دست، حتماً فردی هستند و کفایی بودنشان بیمعناست.
بنابراین در اغلب موارد با توجه به
طبیعت و سرشت مأمورُبه، شناسایی اوصافی نظیر لزوم، فور، تراخی و... کار آسانی است و چون عناوین شرعی ناظر به زندگی مردم هستند، از این اصل خارج نبوده بلکه تابع آن است. با این حال ممکن است در مواردی، گرچه نادر، امر بر
انسان مشتبه شود، لذا ضروری است که برای موارد مشکوک، قواعدی را پایهریزی کنیم.
ملاک در تشخیص معنای اصلی و فرعی، معنای زائد است؛ یعنی هر قسمی که معنای زائدی داشته باشد، نیازمند بیان جدایی است. بنا بر فرض عدم قرینه و بیان زائد، روشن است که معنای زائد ثابت نمیشود. البته این بر مبنای مشهور و روش متداول است، ولی ما معتقدیم که حتی در تأسیس قاعده برای موارد مشکوک نیز میتوان در مواردی از اقتضائات مذکور بهره جست. البته این قواعد نباید در مرحله نخست مورد استناد قرار گیرند، به گونهای که بحث از ماهیت مأموربه در سایه قرار گیرد.
تعریف:
واجبی که قصد
عبادت و امتثال امر، شرط صحت آن باشد،
تعبدی و در غیر این صورت، توصلی است. از این رو قصد قربت در
واجبات توصلی
موجب تعبدی شدن آنها نمیشود؛ زیرا
قصد قربت در این اعمال شرط صحت نیست، بلکه شرط
ثواب است.
اصل: در صورت
شک در توصلی یا
تعبدی بودن عملی، اصل بر توصلی بودن آن است؛ زیرا
تعبدی بودن عمل نیازمند دلیل جدا و بیان زائدی است که ظاهر امر دلالتی بر آن ندارد، بلکه صرفاً دال بر لزوم تحقق آن عمل است، خواه به قصد قربت باشد یا نباشد.
بیان فوق، بر مبنای روش مشهور و متداول است، اما میتوان اصل توصلی بودن را به بیان دیگری نیز اثبات کرد؛ توضیح آنکه اقتضای اولیه در مطالبات نزد عرف و تعاملات متعارف نزد مردم، چیزی جز محقق ساختن مأمورُبه در خارج نیست، و چنانچه در موردی قصد امتثال یا تقرب موضوعیت داشته باشد، به حسب اقتضای مورد و وجود قراین عقلایی است که از تحت اصل کلی خارج میشود؛ مانند اجابت دعوت برای حضور در میهمانی، یا مراسم ختم، یا اهدای
هدیه و... که
نیت اشخاص برای میزبان یا دریافتکننده هدیه مهم است. شارع مقدس نیز در مطالبات شرعیه از همین روش تبعیت کرده است، والا باید بیان میفرمود.
تعریف: اگر عملی بر تک تک افراد
واجب باشد و انجام برخی،
موجب سقوط آن از برخی دیگر نشود،
واجب عینی و در غیر این صورت،
واجب کفایی است؛ یعنی هرگاه عدهای به انجام مأمورُبه قیام کنند، از عهده بقیه ساقط است، گرچه اگر هیچکس قیام نکند، همه مقصرند؛ مانند
نماز میّت و امر به معروف و نهی از منکر.
اصل: در صورت
شک در کفایی یا عینی بودن عملی، اصل بر عینی بودن آن است؛ زیرا بنابر فرض، خطاب امر عمومی است و ظاهر عموم، شمول تک تک افراد است و برای سقوط از عهده دیگران، دلیل لازم است؛ برای مثال خطاب
زکات و
خمس شامل همه است، حال اگر عدهای زکات و خمس بدهند و مشکلات جامعه حل شود، آیا از عهده بقیه ساقط است؟ در این مورد تا دلیلی بر سقوط نداشته باشیم، از عهده کسی ساقط نمیشود.
تعریف: اگر
واجبی بدل داشته باشد،
واجب تخییری است؛ مانند
کفاره روزهخواریِ عمدی که شصت روز روزه و یا اطعام شصت فقیر است؛ اما اگر
واجب بدل نداشته باشد، مانند
نماز یومیه، تعیینی خواهد بود.
اصل: در صورت شک در تعیین یا تخییری بودن عملی، اصل بر تعیینی بودن است؛ زیرا جایگزینی عمل دیگری به جای مأمورُبه، نیازمند دلیل و بیان زائد است و فرض این است که دلیل و بیان زائد نداریم؛ برای مثال اگر امر به شصت روز
روزه شدهایم، آیا اطعام شصت فقیر جایگزین آن میشود؟ نیازمند دلیل خاص است.
تعریف: اگر عملی به خاطر
وجوب عمل دیگری و به عنوان مقدمه آن
واجب شود، مانند وضو برای نماز، مقدمی و در غیر این صورت، نفسی است.
اصل: در صورت
شک در نفسی و مقدمی بودن عملی، اصل بر نفسی است؛ زیرا ظاهر امر آن است که آمر این عمل را میخواهد، اما اینکه آن را به خاطر عمل دیگری میخواهد، نیازمند دلیل است.
تعریف: اگر
واجب به گونهای باشد که پس از صدور امر یا
علم به موضوع
حکم ، بدون درنگ اقدام به آن لازم باشد، مانند جواب سلام،
واجب فوری، و در غیر این صورت، متراخی است.
در اینجا توجه به دو نکته ضروری است:
نکته اول: غرض از فور و تراخی، فوریت و تأخیر عرفی است به گونهای که به نظر عرف، تخلف محسوب نشود؛ برای مثال وقتی پدری فرزندش را به خرید نان امر میکند، اقتضای چنین مامورُبهی عدم فوریت یا همان تراخی است، اما نباید فرزند به قدری امتثال امر
پدر را به تأخیر اندازد که عرفاً سرپیچی قلمداد شود. قضای نمازهای فوت شده نیز اینگونه است؛ زیرا درست است که شارع مقدس قضای این نمازها را فوراً از مکلف مطالبه نکرده است، اما او هم نباید آنقدر تعلل کند که عرفاً سهلانگاری در امتثال امر شارع به شمار آید و یا حتی به دلیل پیری یا بیماری، توان قضای نمازها را هم از دست بدهد.
نکته دوم: فور و تراخی از مسائلی است که غالباً ابهامی در عالم خارج ندارد؛ زیرا در نوع موارد به وضوح روشن است که آمر قصد فور دارد یا تراخی و تصور مواردی که چنین نباشد دشوار است. از این رو اثبات اصل در آن مشکل است.
از سویی امر در ذات خود ملازم با فوریت است؛ زیرا وقتی مأمورُبه
واجب میشود، بدان معناست که باید انجام گیرد و تأخیر آن با فرض
وجوب آن عندالتأخیر درست نیست. از سوی دیگر میتوان گفت این
تحلیل مبتنی بر دقت عقلی است و عندالعرف چنین ظرافتی وجود ندارد و چون مردم در اجرای اوامر مسامحاتی دارند، آمر حکیم نیز وضع غالب را لحاظ میکند و در صورتی که قصد فوریت داشته باشد و قرینهای بر آن نباشد، بدان تصریح میکند.
در هر حال تراخی با طبع مسامحی بشر سازگارتر است و آمر اگر بخواهد او را از این طبع جدا کند و سریعاً به کار وادارد، باید تصریح کند. بنابراین اصل در امر، تراخی است. این مطلب با شفقت خدای متعالی در ملاحظه بندگان و اصل مدارای با ایشان نیز همخوانی دارد. البته نهی چنانکه گذشت، همیشه فوری است و این به دلیل ذات خود نهی است که عدم فوریت در آن منجر به عدم امتثال میشود.
مأمور نیز اقتضائیات خاص خود را دارد؛ زیرا
گاه مأمور اهل طاعت و ادب است و نیازی به تکرار و تأکید ندارد و گفتار ملاطفتآمیز نیز او را به کار وامیدارد؛ گاه نیز مأمور چنین نیست و خیلی زود دچار
غفلت و نسیان میشود و با اینکه امر مهمی به وی گوشزد شده است، ممکن است فراموش کند؛ در این مواقع است که آمر حکیم و شفیق که غرضی جز خیرخواهی و
رشد مأمور ندارد، با تکرار چندباره امر یا نهی مذکور و تأکید بر آن، تمام سعی خویش را در تفهیم اهمیت مطلب به مأمور، به کار میگیرد. راز تکرار چندینباره برخی از آیات قرآن کریم، در همین نکته نهفته است؛ برای نمونه به آیات زیر توجه نمایید:
یا أَیِّهَاالنَّاسُ کُلُوامِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَیّباً وَلاتَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ آًِنَّهُ لَکُمْ عَدُوّمُبین.» ای مردم! از آنچه در زمین است، حلال و پاکیزه بخورید! و از گامهای شیطان، پیروی نکنید! چه اینکه او، دشمن آشکار شماست! «
یا أَیِّهَاالَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السّلْمِ کَآفَّةً وَلا تَتّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ آًِنَّهُ لَکُمْ عَدُوّ مُبین» ای کسانی که ایمان آوردهاید همگی در صلح وآشتی درآیید! و از گامهای
شیطان ، پیروی نکنید که او دشمن آشکار شماست «
وَمِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ آًِنَّهُ لَکُمْ عَدُوّ مُبین» او کسی است که) از چهارپایان، برای شما حیوانات باربر، و حیوانات کوچک (برای منافع دیگر) آفرید از آنچه به شما روزی داده است، بخورید! و از گامهای شیطان پیروی ننمایید، که او دشمن آشکار شماست! «
یا أَیّهَاالَّذینَ آمَنُوا لاتَتّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ وَمَنْ یَتَّبِ-عْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَآًِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشآءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مازَکی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدً أَبَداً وَلکِنَّ اللَّهَ یُزَکّی مَنْ یَشآءُ وَاللَّهُ سَمیع عَلیم» ای کسانی که ایمان آوردهاید! از گامهای شیطان پیروی نکنید! هرکس پیرو شیطان شود (گمراهش میسازد، زیرا) او به فحشا و منکر فرمان میدهد! و اگر فضل و
رحمت الهی بر شما نبود، هرگز احدی از شما پاک نمیشد ولی خداوند هرکه را بخواهد
تزکیه میکند، و خدا شنوا و داناست! «.
پروردگار عالم در تمام این آیات شریفه
انسان را از پیروی گامهای شیطان برحذر میدارد و دشمنی شدید او را برای انسان یادآوری میکند؛ زیرا میداند که این انسان در اثر غفلتها و غوطهور شدن در لذات عالم دنیا، خیلی زود هدف را گم میکند و دشمنان مکار و خدعهگر و قسمخورده خویش را از یاد میبرد؛ همچنان که آدم و حوا اینگونه فریفته شیطان شدند. فَدَلّهُما بِغُرُورً فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَطَفِقایَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنادا رَبّهُمآ أَلَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَاالشجَرَةِ وَأَقُلْ لَکُمآ آًِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوّ مُبین؛ و به این ترتیب، آنها را با فریب (از مقامشان) فرود آورد. و هنگامی که از آن درخت چشیدند، اندامشان (عورتشان) بر آنها آشکار شد و شروع کردند به قراردادن برگهای (درختان) بهشتی بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را ندا داد که:» آیا شما را از آن درخت نهی نکردم؟! و نگفتم که شیطان برای شما دشمن آشکاری است؟!
نمونه زیبایی از رعایت اقتضای مأمور، در روایت زیر جلوهگر شده است:
مردی ثقفی میگوید: امیرالمؤمنین
علی بن ابیطالب من را بر بانقیا و بخشی از
کوفه عامل اخذ
خراج قرار داد و در حضور مردم به من فرمود: در کار اخذ خراج دقت کن و در آن جدی باش و حتی یک درهم از آن را رها نکن. هر وقت خواستی برای کارت حرکت کنی نزد من بیا. گفت نزد حضرت رفتم به من فرمود: آنچه قبلاً از من شنیدی خدعه بود! مبادا هرگز مسلمانی را یا یهودی یا مسیحی را به خاطر یک درهم بزنی یا حیوانِ کاری کسی را به خاطر یک درهم بفروشی تا از او خراج بگیری. ما امر شدهایم که فقط زیادی را از آنان بگیریم.
حضرت امیرالمؤنین (ع) در این
روایت شریفه در برابر مردم به گونهای سخن میگوید که آنان سختگیری شدیدی را در قضیه خراج تصور کنند و هرگز حتی فکر کوتاهی کردن یا فرار از پرداخت خراج در ذهنشان نیاید؛ زیرا طبیعت مردم اینگونه است که در پرداخت
واجبات مالی اهل فرارند و تن به پرداخت مال نمیدهند؛ اما در نهان به مسئول اخذ خراج میفرماید که آن سخنان نیرنگی بود تا مردم را وادار به پرداخت خراج کنم و مبادا آن حرفها را جدی بگیری، بلکه روش ما آسانگیری و مدارا با بندگان خداست و باید فقط از زیادی مالشان خراج بگیریم.
گاه مأمور تلقی درستی از مأمورُبه دارد و لزوم یا عدم لزوم آن را میداند، و گاه نمیداند. در صورتی که بداند، تأکید و تصریح لازم نیست و امر و نهی متعارف، او را متوجه وظیفهاش میکند؛ اما اگر وی به هر دلیل (مانند گرایش غریزی و طبع لذتجو یا کینه و نفرت از شخص مقابل) متوجه جایگاه اهمیت مأمورُبه نباشد، باید آمر یا ناهی حکیم، با نحوه بیان خویش، مأمور را بیدار کند و اهمیت مطلب را به وی بفهماند؛ برای نمونه به آیات زیر توجه نمایید:
یآ أَیّهَاالَّذینَ آمَنُوا لاتَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُکاری حَتَّی تَعْلَمُوا ماتَقُولُونَ.
قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ماحَرَّمَ رَبّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلآتُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوالِدَیْنِ آًِحْساناً وَلاتَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ آًِمْلاقً نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَآًِیاهُمْ وَلاتَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ماظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ وَلا تَقْتُلُواالنَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللّهُ آًِلآ بِالْحَقّ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ.
وَلاتَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ آًِلآ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ.
وَلاتَقْرَبُوا الزّنی آًِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَسآءَ سَبی لاً.
وَلاتَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ آًِلآ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ آًِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً.
خدای متعالی در تمام این آیات، از اموری نهی کرده است که یا به شدت مورد خواست غریزی
بشر است (مانند رابطه جنسی نامحدود)، یا نوعاً به دلیل طمعورزی مورد غفلت
انسان قرار میگیرد، به گونهای که زشتی و پلشتی کار خود را نمیبیند (مانند دستاندازی به اموال افراد زیردست)؛ از این رو به یک نهی معمولی اکتفا نمیکند، بلکه از واژه» لا تقربوا «استفاده میکند.
زمان و
مکان نیز به نوبه خود اقتضائیات تأثیرگذاری در فهم کلام دارند؛ برای مثال روز یا شب بودن، خلوت یا شلوغ بودن مکان، در زمان
جنگ یا
صلح بودن، در دوران
آرامش سیاسی یا در کوران فتنه بودن، در سن جوانی یا پیری بودن و... هم در مراد آمر تأثیر بسزایی دارند، و هم مخاطب باید در برداشتی که از کلام آمر میکند، آنها را لحاظ کند؛ برای مثال اگر فرمانده در اوج درگیری نظامی با دشمن به یکی از نیروهای خود دستوری بدهد، بدون تردید مراد وی دستور الزامی است؛ چون موقعیتِ زمانی و مکانی جنگ اقتضای چیزی جز این را ندارد؛ اما اگر همین فرمانده در زمان صلح و در بیرون از فضای پادگان و نظامیگری، از یکی از سربازان چیزی بخواهد، لزوم فهمیده نمیشود.
به دلیل همین قرینه زمانی و مکانی است که در آیه شریفه زیر جای هیچگونه تردیدی در اراده لزوم نیست:
وَآًِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحُ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ آًِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذی نَ کَفَرُوَّا آًِنَّ الْکافِرینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوّا مُبیناً.
توضیح اینکه در میدان جنگ که خوف حمله دشمن وجود دارد، رزمندگان بهطور طبیعی و فطری میدانند که شرایط برای اقامه
نماز مانند حالت طبیعی وجود ندارد، بلکه این شرایط مقتضی سقوط این تکلیف یا دستکم تخفیف و سبک شدن آن است؛ اما از آنجا که به دلیل
تعبدی بودن نماز و احکام خاص آن، شاید این نکته در
ذهن برخی از افراد وجود داشته که نماز مشمول این قاعده نیست، خدای متعالی با تعبیر» لا جناح «این تلقی را نفی میکند و میفرماید: گناهی بر شما نیست و میتوانید نماز را کوتاه کنید. بنابراین
وجوب شکسته شدن نماز از عبارت» لیس علیکم جناح «استفاده نشده است تا این بحث پیش بیاید که این آیه فقط میگوید گناهی بر شما نیست و امر به
وجوب نمیکند، بلکه اصل لزوم تخفیف و شکسته شدن، از اقتضای زمان و مکان نشأت گرفته است.
همچنین در
روایت زیر، با توجه به قرینه زمان و مکان میتوان حرمت» استخفاف به نماز «را اثبات کرد:
ابوبصیر میگوید: بر امحمیده وارد شدم تا شهادت
امام صادق (ع) را به ایشان تسلیت بگویم. پس او گریست و من نیز با گریهاش گریه کردم. سپس به من گفت: ای ابامحمد! اگر ابیعبدالله را هنگام
مرگ میدیدی، امر عجیبی را دیده بودی. چشمانش را گشود و سپس فرمود: همه بستگانم را نزد من بیاورید. پس ما همه فامیل را جمع کردیم. امحمیده گفت: امام به آنان فرمود: حقیقتاً شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمارد نمیرسد.
محتضر، بهویژه اگر شخصی بزرگ و دارای جایگاهی مهم باشد، که سخنان او مورد توجه عموم مردم قرار میگیرد، طبیعتاً هنگام وفات و در آخرین لحظات عمر خویش، به بیان مهمترین اموری که تشخیص میدهد میپردازد، نه مستحبات یا مکروهات. لذا با توجه به این روایت، تمام اموری که در عرف متشرعه از مصادیق استخفاف به نماز باشد، حراماند.
انسانها نه براساس ادبیات خشک و بیروح، که براساس اقتضائیات مختلفی که در اطراف خود مشاهده میکنند، به درک درستی از حقایق اطراف میرسند، و بر همین اساس امر و نهیها را میفهمند. از این رو در
قضاوت نهایی باید تمام این اقتضائیات و حتی اقتضائیات دیگری را که گاه به جهت خُرد بودنشان در
علم یادی از آنها نمیشود، در نظر گرفت.
پس از آنکه با اقتضائات گوناگون موجود در فضای محاوره آشنا شدیم، باید به این پرسش مهم بپردازیم که اصل در اوامر و نواهی شرعی لزوم است یا عدم لزوم؟ در پاسخ این سؤال باید گفت:
عرصههای مختلف دین و ساحتهای گوناگون منابع دینی ما، اقتضائیات متفاوتی دارند که به حسب آنها، اصل اولیه تغییر میکند و چنین نیست که همه اوامر و نواهی شرعی، یک نواخت باشند و از اصلی ثابت تبعیت نمایند. از این رو باید میان
قرآن و
سنت تفصیل قائل شویم؛ به اين معنا كه راهى ميانبر به دست آوريم به نام اقتضاى اوليه قرآن و سنت، تا اگر در آن چهار اقتضا به نتيجه نرسيديم، از اين راه به نتيجه برسيم.
قرآن و سنت اگرچه در اتکای به
وحی و علم الهی مشترکاند، به جهت رسالتی که برای هرکدام از آنها تعریف شده، متفاوتاند. توضیح اینکه:
قرآن کریم درصدد بیان همه احکام نبوده و تنها مسائل مهم و اساسی را آورده است. آنچه در قرآن کریم شاهد هستیم، اساسیترین مسائل اعتقادی از قبیل خداشناسی، جهانشناسی، معادشناسی، انسانشناسی و...، و نیز بیان ویژگیها و اوصاف گروهها و اصناف مختلفی است که در مواجهه با انبیای الهی در جامعه ایفای نقش میکردند. همچنین برخی از مهمترین احکام تکلیفی که فقط به تشریع اصول آنها اشاره شده و در اغلب موارد به جزئیات آنها پرداخته نشده است، و یا اگر هم پرداخته شده، کامل نیست؛ مانند
نماز ،
صوم ،
زکات ،
حج ،
جهاد و...؛ از منظر دیگر، قرآن کریم به تدریج نازل شد تا ناظر به زندگی مردم باشد و از مشکلات آنان گرهگشایی کند؛ مثلاً وقتی زمینه جهاد پیش میآید، آنان را دعوت به جهاد میکند؛ وقتی که در خلال جهاد با مشکلاتی مواجه میشوند، آنان را تشویق یا تنبیه میکند؛ وقتی مردی همسرش را ایلاء کرده سپس پشیمان میشود، راه برونرفت از مشکل خودساخته را به او نشان میدهد؛ وقتی که طعنههای یهود درباره
قبله ،
موجب اندوه پیامبر اکرم (ص) و مؤمنین میشود، آیات تغییر قبله نازل میگردد؛ وقتی به پیامبر (ص) نسبت» أبتر «میدهند، سوره کوثر نازل میشود و پاسخی دندانشکن به آنان میدهد؛ یا در
سوره حجرات به آسیبشناسی رفتارهای مسلمانان در رابطه با خدا، رسول و همدیگر میپردازد. بنابراین اگر کسی در آیات قرآن کریم تتبع کند و از این منظر به آن بنگرد، قرآن را در مقام گرهگشایی از مشکلات جامعه انسانی خواهد یافت.
مرحوم
علامه طباطبایی در اینباره میفرماید:
بسیاری از سور و آیات قرآنی از جهت نزول، با حوادث و وقایعی که در خلال مدت دعوت اتفاق افتاده ارتباط دارد؛ مانند سوره بقره و سوره حشر و سوره عادیات؛ یا نیازمندیهایی از جهت روشنشدن احکام و قوانین اسلام
موجب نزول سور یا آیاتی شده که احکام مورد نیاز را بیان میکند؛ مانند
سوره نساء و انفال و طلاق و نظایر آنها.
بنابراین کتابی که اولاً، در مقام اصل تشریع و بیان مهمات، و در یک کلام
قانون اساسی
دین است، و ثانیاً، در مقام گرهگشایی و رفع مشکلات و گرفتاریهای زندگی مردم نازل شده است، امکان ندارد که اصل اولی را در اوامر و نواهی خود، بر استحباب و کراهت قرار دهد. به عبارت دیگر، شأن قرآن جز الزام را برنمیتابد و تا دلیل روشنی بر تخلف از آن نباشد، باید طبق اصل لزوم پیش رفت. بنابراین اگر براساس اقتضائیات چهارگانه که توضیح داده شد، الزامی یا غیرالزامی بودنِ امر و نهیِ قرآنی روشن شد (که غالباً همینگونه است)، مشکلی نخواهیم داشت، اما چنانچه در موردی با ابهام روبهرو شدیم، اصل در مطالبات قرآن کریم بر الزام است. مانند» استعاذه «که وقتی به هریک از اقتضائات چهارگانه نظر میشود، به نتیجه واضحی نمیرسیم، اما به دلیل ذکر در
قرآن کریم و اقتضای این کتاب شریف، میتوانیم آن را حمل بر
وجوب کنیم.
نکته دیگر اینکه قرآن کریم خودش به مستحبات سرخط میدهد؛ به این معنا که اغلب مستحبات موجود در
شریعت ، مراتب شدتیافته همین
واجباتاند نه اینکه امر جدیدی باشند که هیچ سنخیتی با
واجبات نداشته باشند؛ مانند نمازهای مستحبی، روزههای مستحبی، حج و
عمره مستحبی، انفاقات و صدقات مستحبی، غسلهای مستحبی و... که اصل و پایه حداقلی همه آنها که میزان
وجوب آنهاست، نوعاً در قرآن کریم بیان شده است، و مراتب دیگر که مستحبات باشند در
سنت بیان شدهاند.
شایان ذکر است که ما مدعی خلو قرآن از اوامر و نواهی غیرالزامی (مستحب و مکروه) نیستیم، بلکه مواردی وجود دارد که با تحلیل درست مأموربه یا وجود قراین روایی، اوامر و نواهی موجود در قرآن حمل بر استحباب و کراهت میشوند؛ مانند آیات زیر:
اِدْفَعْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ السّیّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَصِفُونَ.
وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلاتُحِبّونَ أَنْ یَغْفِرَاللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُور رَحیم.
روشن است که پاسخ بدی را با خوبی دادن،
واجب نیست؛ چراکه در آیهای دیگر آمده است:» وَجَزآءُ سَیّئَةً سَیّئَةُ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ آًِنَّهُ لایُحِبّ الظَّالِمینَ «
و نیز
عفو و چشمپوشی از خطای دیگران
واجب نیست، بلکه گاهی
مصلحت در
انتقام و تقاص است؛ اما نکته این است که آن موارد همگی دارای قرینهاند و سخن ما در تأسیس اصل است.
جایگاه سنت در هندسه معرفت دینی، کاملاً با قرآن کریم متفاوت است. سنت، شرح و ترجمان قرآن کریم است و شأن
پیامبر (ص) و ائمه هدی (ع) توضیح و تبیین معارف قرآنی است. همچنان که خدای متعالی در قرآن کریم به این جایگاه تصریح میفرماید:
بِالْبَیّناتِ وَالزّبُرِ وَأَنْزَلْنآ آًِلَیْکَ الذّکْرَ لِتُبَیّنَ لِلنَّاسِ مانُزّلَ آًِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون.
از این رو پیامبر (ص) و
اهلبیت (ع)، کلیات قرآن را تا جزئیترین مسائل آن شرح و توضیح دادند؛ عموماتش را تخصیص زدند و مطلقاتش را مقید ساختند. بنابراین سنت دربرگیرنده هر امر مهم و غیرمهمی اعم از
واجبات و مستحبات، و محرمات و مکروهات و مباحات است؛ یعنی سنت همچنان که متکفل بیان الزامات است، بحث از امور غیرالزامی را که نقشی در تکامل انسان ایفا میکنند، نیز عهدهدار است.
بنابراین تعیین اصل در سنت کار سادهای نیست و دقت بیشتری را میطلبد. از این رو میان عرصههای مختلف تفصیل میدهیم:
عبادت، ارتباط قلبی با پروردگار متعالی است و این ارتباط، قابلیت شدت و ضعف دارد. به عبارت دیگر،
عبادت امری کاملاً تشکیکی و دارای عمق و اوج است. چنین اموری ظرفیت آداب و مستحبات زیادی را دارند. شهید اول در ابتدای کتاب» النفلیه «مینویسد:
اما بعد: زمانی که من بر دو حدیث مشهور از اهلبیت (ع) واقف شدم، یکی
حدیث امام صادق (ع) که نماز چهار هزار حد دارد؛ و دیگری حدیث
امام رضا (ع) که نماز چهار هزار در دارد، و خداوند به من توفیق املای رساله الفیه در
واجبات را داد، بیان مستحبات را به آن ملحق کردم، از باب تبرک به همان عدد تقریباً، گرچه معدود آن به تحقیق در خلد واقع نمیشود. پس چهارتا از خود مقارنات به اتمام رسید و سایر متعلقات به اتمام رسید و سایر متعلقات به آنها اضافه شد و خداوند در همه حالات برای من کافی است، و این رساله به ترتیب همان رساله قبلی است و مشتمل بر یک مقدمه و سه فصل و خاتمه است.
در میان این آداب، نمازهای بسیار متنوعی برای زمانها و مکانها و اهداف و اغراض گوناگون ذکر شده است؛ نیز
عبادتهای متنوعی مانند اذکار و اوراد و سجدهها و دعاهای بسیار زیادی وارد شده است که همه آنها ازجمله مستحبات هستند؛ همچنین غسلهای بسیاری برای مناسبتها و اغراض مختلف توصیه شده است که از میان آنها تنها پارهای
واجباند؛ به جز
ماه رمضان که روزهاش
واجب است، سایر ایام سال به جز چند روز خاص که روزهاش
حرام یا مکروه است، روزهاش مستحب است. لذا اگر کسی از بیرون به مجموعه دستورات دینی در روایات نگاهی بیندازد، با خیل انبوهی از مستحبات و مکروهات
عبادی، در برابر حجم اندکی از تکالیف الزامی مواجه خواهد شد.
روایت زیر که درباره
حج و کثرت اعمال آن وارد شده، نیز مؤید نکته فوق میباشد:
زراره میگوید به امام صادق (ع) عرض کردم خدا مرا فدای شما گرداند؛ از چهل سال پیش تا کنون درباره حج از شما سؤال میکنم و شما پاسخ میدهید. امام فرمودند: ای زراره! خانهای که دو هزار سال پیش از آدم حج میشود، میخواهی مسائل آن در چهل
سال تمام شود؟
باید دقت داشت این اعمالی که هنوز پس از چهل سال تعلیم آنها به پایان نرسیده است، درباره مستحبات است؛ زیرا اولاً، زراره و دیگران باید در همان سالهای نخستین، حج انجام میدادند و عدم بیان
واجبات با وجود امکان بیان، اغرای به جهل و تقصیر در مقام
تبلیغ است که ساحت امام از آن دور است، و ثانیاً، کم بودن
واجبات حج نسبت به مستحبات و آداب آن، از بدیهیات نزد فقهاست.
بنابراین
عبادت مقتضی استحباب است و موارد خاصی از آنکه
واجباند، نیازمند بیان بیشتر و نصب قرینهاند. از این رو برای شارع مقدس نیز همین شیوه آسانتر و پسندیدهتر است؛ زیرا اکثر اوامر
عبادی، غیرالزامیاند ولذا نصب قرینه برای اکثر،
موجب زحمت و مخل به بلاغت
کلام خواهد بود. بنابراین ثابت میشود که اصل در مطالبات
عبادی، بر عدم لزوم است.
در مواردی که یا
عبادت نیستند، مانند اجتماعیات
دین و معاملات، امور جنگی و روابط سیاسی،
قصاص و حدود،
طلاق ، بیع،
ضمانت و...، و یا اگر
عبادتاند، در زمینه روابط اجتماعی میان انسانها هستند که بهطور طبیعی نوسان ندارند، مانند
زکات و
خمس که گرچه
عبادتاند، مانند
نماز و
روزه و حج نیستند که بتوان احکام ریز و درشت زیادی برای آنها بیان کرد؛ اینگونه امور بهطور طبیعی ظرفیت عمق و اوج زیادی ندارند و اساساً سنخ آنها تشکیکبردار نیست که شارع بخواهد به بیان آداب آنها بپردازد. از این رو اصل را باید بر لزوم قرار دهیم و در موارد
شک (یعنی آنجا که با اقتضائات مذکوره به نتیجه روشنی نمیرسیم) به همین اصل و روش شارع استناد کنیم. ناگفته نماند که در روایت» حد غائط «و نیز» این یتوضأ الغرباء «، با تحلیل مأموربه بود که اولی را بر حکم غیرالزامی و دومی را بر حکم الزامی حمل کردیم؛ به بیان دیگر با توجه به اقتضای مذکور، شک و ابهام در این مورد برطرف میشود و نوبت به پرداختن به اقتضای روایات نمیرسد.
(۱) قرآن کریم.
(۲) ابنابیالحدید معتزلی، شرح نهجالبلاغه، انتشارات کتابخانه آیتالله مرعشی، قم، ۱۴۰۴ق.
(۳) اردبیلی، مجمع الفائدة و البرهان فی شرح آًرشاد الأذهان، تحقیق و تصحیح: آقا مجتبی عراقی، علیپناه اشتهاردی، و آقا حسین یزدی اصفهانی، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۴۰۳ق.
(۴) کلینی، الکافی، دارالکتب الآًسلامیه، تهران، ۱۳۶۵ش.
(۵) مؤمن قمی سبزواری، جامع الخلاف و الوفاق بین الآًمامیه و بین أئمة الحجاز و العراق، انتشارات زمینهسازان ظهور امام عصر (ع)، ۱۴۲۱ق.
(۶) انصاری، شیخ مرتضی، فرائد الأصول، دفتر انتشارات اسلامی.
(۷) صدوق، الأمالی، انتشارات کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ش.
(۸) صدوق، من لایحضره الفقیه، انتشارات جامعه مدرسین، قم، ۱۴۱۳ق.
(۹) صدوق، ثواب الأعمال، انتشارات شریف رضی، قم، ۱۳۶۴ش.
(۱۰) صدوق، کمالالدین، دارالکتب الآًسلامیه، قم، ۱۳۹۵ق.
(۱۱) طوسی، التهذیب، دارالکتب الآًسلامیه، تهران، ۱۳۶۵ش.
(۱۲) مفید، المقنعة، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳ق.
(۱۳) صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن، انتشارات فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۵ش.
(۱۴) طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۴۱۷ق.
(۱۵) طباطبایی، سیدمحمدحسین، قرآن در اسلام، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۹۴ق.
(۱۶) عاملی، محمد بن مکی، النفلیه، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، ۱۴۰۸ق.
(۱۷) عاملی، محمد بن مکی، ذکری الشیعة فی أحکام الشریعه، انتشارات موسسه آلالبیت، ۱۴۱۹ق.
(۱۸) مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، ۱۴۰۴ق.
(۱۹) قمی علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، دارالکتاب، قم، ۱۳۶۷ش.
(۲۰) کاظمی، فاضل، مسالک الأفهام آًلی آیات الأحکام.
(۲۱) خراسانی، کفایة الأصول، مؤسسه آلالبیت (ع)، ۱۴۰۹ق.
(۲۲) مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، انتشارات اسماعیلیان.
(۲۳) ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، قم، ۱۳۷۴ش.
(۲۴) ناصر مکارم شیرازی، ترجمه قرآن کریم، دار القرآن الکریم، قم، ۱۳۷۳ش.
(۲۵) موسوی همدانی، سید محمدباقر، ترجمه تفسیر المیزان، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۳۷۴ش.
(۲۶) نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام، مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامی بر مذهب اهلبیت، ۱۴۲۱ق.
(۲۷) شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه.
(۲۸) شیخ صدوق، معانی الاخبار.
مجله فقه دفتر تبلیغات اسلامی قم، برگرفته از مقاله «اوامر و نواهی».