ادعای تزکیه (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
پرهیزکاران هـرگـز از اعـمـال کـم خـود راضـی نـیـسـتـنـد، و هـیـچ گـاه اعـمـال زیـاد خـود را بـزرگ نـمـی شـمـرنـد، آنـهـا در هـمـه حـال خـود را در بـرابـر انـجـام وظـایـف مـتـهـم مـی شـمـرنـد و از اعـمـال خـویـش بـیـمـناکند، هنگامی که کسی یکی از آنان را بستاید از آنچه در حق آنها میگوید: وحشت میکند و چنین میگوید: من
به حال خود از دیگران آگاهترم، و خدا نسبت
به مـن از مـن آگاهتر است، پروردگارا!
به این ستایشی که ستایشگران در حق من میکنند مرا مـؤ اخـذه مـکـن و مـرا از آنـچـه گـمـان مـی بـرند، نیز برتر قرار ده و آنچه را که آنها از خطاهای من نمیدانند بر من ببخش!
قرآن کریم در مورد ادعای گروهی از نصارا، بر پیراسته بودنشان از آلودگیها می فرماید: «الم تر الی الذین یزکون انفسهم بل الله یزکی من یشاء ولا یظلمون فتیلا» آیا ندیدی کسانی را که خودستایی میکنند؟! (این خودستاییها، بی ارزش است؛) ولی خدا هر کس را بخواهد ستایش میکند؛ و کمترین ستمی
به آنها نخواهد شد. (طبق روایتی،
امام باقر علیهالسلام درباره آیه یاد شده فرمود: مقصود از «الذین یزکون...» یهود و نصاراست.
)
قرآن کریم ادعای گروهی از یهود، بر پیراسته بودنشان از آلودگیها را
به عنوان خود ستایی معرفی می فرماید: «الم تر الی الذین یزکون انفسهم بل الله یزکی من یشاء ولا یظلمون فتیلا» آیا ندیدی کسانی را که خودستایی میکنند؟! (این خودستاییها، بیارزش است؛) ولی خدا هر کس را بخواهد ستایش میکند؛ و کمترین ستمی
به آنها نخواهد شد. (طبق روایتی، امام باقر علیهالسلام درباره آیه یاد شده فرمود: مقصود از «الذین یزکون...»
یهود و نصاراست.
)
تزکیه
انسان ،
نفس خود را دو قسم است، یکی
به عمل است، که بسیار پسندیده و مورد تأکید است، و یکی دیگر تزکیه زبان است، نظیر این که دو شاهد عادل، شخصی را که عدالتش برای حاکم
شرع ثابت نشده تعدیل کنند، و او را
به عدالت بستایند، و این قسم از تزکیه درباره خویشتن و این که کسی خود را بستاید مذموم است، و خدای تعالی از آن نهی کرده میفرماید: «لا تزکوا انفسکم»، و نهی خدای تعالی از این قسم تزکیه، خود نوعی تأدیب بندگان است، چون
مدح کردن انسان از خود، هم از نظر
عقل و هم از نظر شرع قبیح است، و
به همین جهت وقتی از حکیمی پرسیدند آن چه عملی است که با این که حق است زشت است؟ گفت : این که کسی خود را
به کمالی که دارد ستایش کند، این گفتار
راغب بود. (لیکن همین عمل در بعضی از موارد نظیر مورد
دفاع و موردی که لازم است نعمت الهی
اظهار شود زشت نیست)
و چون آیه شریفه در ضمن آیات مربوط
به کفار واقع شده، که متعرض حال
اهل کتاب است، این ظهور را دارد که گویا این خودستایان همان اهل کتاب و یا بعضی از آنان بودهاند، و اگر آنان را
به صفت (اهل کتاب) توصیف نکرد، و نفرمود: (اهل کتاب خودستا هستند)، برای این بود که معنای کلمه اهل کتاب دانایان
به خدا و آیات خدا است، و معلوم است کسی که
به چنین مقامی رسیده باشد آلوده
به امثال این رذایل نمیشود، اگر دیدیم که علمای یهود و نصارا چنین شدند در حقیقت
به خدا و
به کتاب خدا و
به علم خود، پشت کردند. مؤید این مطلب آیه زیر است که از قول یهود نقل میکند که گفتهاند: «نحن ابناء الله و احباوه» (ما فرزندان خدا و دوستان(خاص) او هستیم)
و یا گفتند: «لن تمسنا النار الا ایاما معدودة» (و گفتند هرگز آتش دوزخ جز چند روزی
به ما نخواهد رسید)
، و یا برای خود
ولایت اثبات کردند، و قرآن
به این مناسبت فرمود: «قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس» (بگوای یهودیان! اگر گمان میکنید که شما دوستان خدا غیر از مردم هستید) .
پس
به شهادت آن سیاق و این آیات میتوان گفت آیه شریفه
به طور
کنایه یهود را مذمت میکند، و در حقیقت این آیه استشهادی است برای مطالبی که در آیات سابق درباره یهود بود، و از
استکبار یهود از خضوع در برابر حق و زیر بار حق نرفتنشان، و
به آیات خدای سبحان
ایمان نیاوردنشان، و
استقرار لعنت الهی در آنان، سخن میگفت، پس آیه مورد بحث میخواهد بفرماید: همه آن بدیهایی که از یهودیان بر شمردیم، از لوازم خودپسندی و خودستایی ایشان است.
کلمه (بل) اعراض از مطلب قبل را میفهماند، و در این جمله
اعراض از تزکیه
نفس و خودستایی یهود را میرساند، و میخواهد خودستائیشان را رد کند، و بفرماید ستودن از شؤون ربوبیت و یا بگو
تربیت مربی عالم است، و مختص
به خدای تعالی است، و اما آدمی زاده هر چند که ممکن است واقعا متصف
به کمالی باشد، و فضایلی را دارا بشود، و انواعی از
شرافت و پیشرفتهای معنوی را کسب بکند، اما
به محضی که روی آن فضایل و شرافتها تکیه کند، نوعی
استقلال و بی نیازی از خدا را برای خود
اثبات کرده، و این خود در معنای ادعای الوهیت و شرکت با رب العالمین است، و انسان سراپا حاجت که نه نفع و ضرری برای خود مالک است و نه مرگ و حیاتی، کجا؟ و استقلال و بی نیازی از خدا، کجا؟ با این که انسان خودش و آنچه
به او مربوط است چه آنها که در جان او و
روح او است، و چه آن چیرهایی که از خارج
به او رسیده، و او خود را مالک آنها پنداشته، و چه آن اسبابی که آن خیرها را
به وی رسانده، همه و همه مملوک خدای سبحانند، آن هم مملوک خالص،
به این معنا که هیچ کس دیگری با خدا در مالکیت آنها شرکت ندارد، و بنابراین دیگر چه چیزی برای انسان باقی میماند؟.
خودستایی ناشی از
عجب است که از اصول رذائل میباشد و ستایش و تزکیه مختص
به خدا است و این
غرور و خودپسندی که وادار میکند آدمی را
به این که خود را بستاید، نامش عجب است، که از اصول رذایل اخلاقی است، و چون هیچ انسانی بریده از انسانهای دیگر نیست،
به تدریج این رذیله او را وادار میکند
به این که در تماسش با انسانهای دیگر
به رذیله دیگری مبتلا شود، که نامش
تکبر است، او
به حکم همان خود پسندیش میخواهد خود را بالاتر از سایرین جلوه دهد، و بندگان خدای را بنده خود بپندارد، اینجا است که
به هر ظلم و ستم و حق کشی و هتک هر حرمتی از محارم الهی دست میزند، و
به خود
اجازه میدهد بر جان و ناموس و اموال مردم دست درازی کند.
همه اینها در جایی است که فردی از افراد مبتلا
به این بیماریهای روانی یعنی عجب و تکبر شده باشد اما اگر از فرد تجاوز کند و خلقی اجتماعی و سیرهای قومی شود، آن وقت است که هلاک نوع بشر و فساد زمین حتمی است، و همان است که خدای تعالی از مجتمع یهود
حکایت میکند، که گفتند. «لیس علینا فی الامیین سبیل».
پس هیچ انسانی جا ندارد
به منظور ستایش خود فضیلتی را برای خود ذکر کند، حال چه این که در این خودستایی راستگو باشد، و چه
دروغ بگوید، برای اینکه او مالک آن فضیلت برای خود نیست، این خدای سبحان است که آن فضیلت، را
به وی داده و او است که فضل خود را
به هر کس بخواهد و
به هر نحو که بخواهد عطا میکند، و او است که با دادن فضل و
افاضه نعمتش هر که را بخواهد عملا تزکیه میکند و یا با ستایش قولی هر که را بخواهد میستاید، و
تزکیه میکند، و
به صفات کمال، شرافتش میدهد.
و سخن کوتاه این که، تزکیه و ستایش، کار خدای سبحان است، و حقی است مخصوص او، که غیر با او در آن شریک نیست، زیرا ستایشهایی که از غیر او سر میزند سر تا پایش
ظلم است، (زیرا اگر چیزی را ستایش میکند که خدا آن را نستوده برای خود در برابر خدا استقلالی قائل شده، از سوی دیگر در ستایش آن چیز یا راه
افراط رفته یا تفریط، چون او واقف
به اندازه و مقدار آن چیز نیست، تا
به اندازهای که باید ستایشش کند)
به خلاف خدای تعالی که هر چه را و هر که را میستاید
به حق و عدالت و
به اندازهای که خود گرفته میستاید نه افراط کند و نه
تفریط و
به همین جهت در آخر آیه، جمله : «بل الله یزکی من یشاء» را با جمله «و لا یظلمون فتیلا» تعلیل میفرماید.
پس از آنچه گذشت این معنا نیز روشن گردید که تزکیه خدای تعالی در آیه شریفه هر چند مطلق آمده و شامل تزکیه عملی و قولی هر دو میشود، و لیکن
به حسب مورد با تزکیه قولی منطبق است.
کلمه فتیل صفت مشبهه از ماده (
فتل ) است، و صفت مشبهه گاهی
به معنای
اسم فاعل میآید، و گاهی
به معنای اسم مفعول، و در اینجا
به معنای اسم مفعول است، و معنای (ف ت ل) پیچیدن و در نتیجه معنای فتیل پیچیده شده است، ولی بعضی گفتهاند:
به معنای نخ نازکی است که در شکاف هسته
خرما است، و میخواهد بفرماید حتی
به آن مقدار هم کسی ستم نمیشود، بعضی دیگر گفتهاند:
به معنای نخ نازکی است که در درون هسته خرما است، و در بعضی از روایات وارده از
ائمه اهل بیت علیهمالسلام آمده که فتیل
به معنای آن نقطهای است که بر روی هسته خرما است، و کلمه : (
نقیر ) نیز
به همان معنا و کلمه (
قطیر )
به معنای پوسته و پردهای است که روی هسته کشیده شده است.
بعضی گفتهاند: کلمه (فتیل)
به معنای فتیلهای است که افراد با مالیدن دو انگشت خود از چرک انگشتان یا چرک بدن درست میکنند، و
به هر حال این کلمه کنایه است از
حقارت و بی مقداری چیزی که کسی
به امر آن
اعتنا نمیکند، ولی خدای تعالی همان را نیز مورد اعتنا قرار میدهد.
تنها فضیلت مستند
به خداوند شایسته ستایش است، و با این آیه شریفه دو مطلب روشن میشود: یکی اینکه هیچ صاحب فضیلتی حق ندارد از این که دارای آن فضیلت است دچار عجب گشته از خودش خوشش آید، و خود را
به داشتن آن فضیلت بستاید، زیرا ستایش مخصوص خدای تعالی است، و ما این مطلب را از جمله : «بل الله یزکی...» میفهمیم، که از ظاهرش برمی آید، تنها خدای تعالی است که هر کس را شایسته تزکیه بداند، دیگران هم نباید او را
به خاطر آن فضیلت بستایند، مگر
فضیلت او را مستند
به خدای تعالی نموده، و همان مقدار فضیلتی را که خدا
به او داده بستایند، نه بیشتر.
از این جا نتیجه میگیریم که اولا فضایل تنها و تنها آن کمالاتی هستند که خدای تعالی آنها را ستوده، و اما چیزهای دیگری که دین خدا آنها را نمیشناسد، و فضیلت نمینامد، نیستند، و ثانیا لازمه این حرف آن نیست که مردم دوغ و
دوشاب را یکی، خوب و بد را یکسان دانسته، فضیلتی برای صاحب فضیلت قائل نشوند، و قدر و منزلت آن فضیلت را
تعظیم نکنند، زیرا قدرشناسی و فضیلت دوستی، خود از شعائر خدای تعالی است چطور ممکن است چنین نتیجه غلطی گرفت، با این که خود خدای تعالی فرمود: «و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب» (هر کس شعائر الهی را بزرگ دارد این کار نشانه تقوای دلهاست)
تعظیم شعائر الهی، خود از آثار سلامت قلب و تقوای
نفس است، بنابراین یک فرد جاهل وظیفه شرعی دارد که در برابر عالم
خضوع کند، و قدر و منزلتی برای او بشناسد، و این خود پیروی کردن از حق است، چون قرآن تفاوت گذاشتن بین عالم و جاهل را حق دانسته، و فرموده : «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون» (آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟ )
البته این نیز معلوم است که لزوم
احترام کردن مردم از عالم غیر این است که خود عالم برای مردم قیافه بگیرد، و از این که چند کلمه از مردم بیشتر میداند
به خود ببالد، خود را بستاید، و توقع احترام از مردم داشته باشد، و این تفاوت منحصر در مساءله علم نیست، بلکه در همه فضایل حقیقی و انسانی وظیفه صاحب فضیلت و وظیفه مردم نسبت
به او تفاوت میکند.
اعتماد به نفس در مقابل
اعتماد به خدا و افتخار
به عبودیت او، مردود است، مطلب دومی که از آن چه گذشت
به دست آمد این است که همان طور که دو سه سطر قبل اشاره کردیم، فضیلت آن چیزی است که خدای تعالی آن را فضیلت بداند، پس این که غربیها میگویند آدمی باید
اعتماد به نفس داشته باشد، و بعضی از نویسندگان ما نیز دنبال آنان را گرفتهاند حرف درستی نیست، چون
دین خدا چنین چیزی را
به عنوان فضیلت نمیشناسد، و مذاق
قرآن کریم نیز آنچه خدای تعالی در قرآن کریمش فضیلت دانسته
اعتماد به خدا و
افتخار به بندگی او است، قرآن میفرماید: «الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا، و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل» (اینها کسانی بودند که (بعضی از) مردم،
به آنها گفتند: «مردم (لشکر دشمن) برای (حمله
به) شما اجتماع کردهاند؛ از آنها بترسید! » اما این سخن بر ایمانشان افزود)
و نیز فرموده : «ان القوه لله جمیعا» (تمام قدرتها
به دست خداست)
، و آیاتی دیگر (و من گمان میکنم غنای طبع و استغنای از خلق، و ابای
نفس را با
اعتماد نفس اشتباه گرفتهاند، بله این که من خود را فقط محتاج خدا و فقیر نعمتهای او بدانم، و در برابر
خلق سر فرود نیاورم، و با سیلی صورت خود را سرخ نموده خود را بی نیاز نشان دهم، استغنای طبع است، و
اسلام به آن سفارش کرده، و نیز این که ایمانم،
به خدای تعالی آنقدر زیاد باشد که در سویدای دلم ذرهای نسبت
به آیندهام نگرانی نداشته باشم، این
توکل به خدا، و یا بگو غنای طبع است، و فضیلت است، و همچنین این که تنها در برابر خدای تعالی اظهار ذلت و حقارت کنم و بس، و دیگر تن
به هیچ ذلتی ندهم ابای
نفس است، و فضیلت محسوب میشود، و اما این که من در تعیین سرنوشت خود تکیهام
به خودم باشد و
به قول همین غرب زدگان
اعتماد به خودم بکنم، این
شرک به خدا است و اسلام فضیلتش نمیداند) .
قرآن کریم در مورد لزوم پرهیز از ادعای تزکیه و خودستایی می فرماید: «... فلا تزکوا انفسکم هو اعلم بمن اتقی» پس خودستائی نکنید چرا که او پرهیزگاران را بهتر میشناسد.
جمله «فلا تزکوا انفسکم» تفریع بر همان علم خداست، میفرماید: وقتی که خدای تعالی شما را بهتر از هر کس میشناسد، و از آغاز خلقتتان و سرانجام آن باخبر است، پس دیگر بیهوده خود را
به پاکی نستائید، و او بهتر میداند پاک و با
تقوا کیست.
آگاهی کامل خداوند
به احوال انسان، دلیل لزوم پرهیز انسان از خودستایی می باشد: «... فلا تزکوا انفسکم هو اعلم بمن اتقی» پس خودستائی نکنید چرا که او پرهیزگاران را بهتر میشناسد.
آفرینش انسان از
زمین یا
به اعتبار خلقت نخستین او از طریق حضرت آدم است که از خاک آفریده شده، و یا
به اعتبار این است که تمام مواد تشکیل دهنده وجود انسان از زمین گرفته شده، که از طریق تغذیه در ترکیب بندی
نطفه ، و سپس در مراحل پرورش جنین مؤثر است، و در هر حال هدف این است که خداوند از همان زمان که ذرات وجود شما در لابه لای خاکهای زمین بود و از آن روز که نطفه ناچیزی در رحم مادر در درون پردههای ظلمانی رحم بودید از تمام جزئیات وجود شما آگاه بوده است، با این حال چگونه ممکن است از اعمال شما بیخبر باشد؟!
این تعبیر ضمنا مقدمهای است برای سخن بعد که میفرماید: پس خودستائی نکنید، و از پاک بودن خود سخن مگوئید، چرا که او پرهیزگاران را از همه بهتر میشناسد، نه نیازی
به معرفی شما دارد، و نه شرح اعمال نیکتان، او هم از اعمال شما آگاه است، و هم از میزان
خلوص نیتتان، و حتی شما را از خودتان بهترمی شناسد، و از صفات درونی و اعمال برونی
به خوبی آگاه است. بعضی از مفسران گفتهاند این آیه در مورد گروهی نازل شد که بعد از انجام نماز و
روزه در مقام مدح خویش بر میآمدند و میگفتند:
نماز ما چنین بود، و روزه ما چنان! آیه فوق نازل شد و آنها را از این کار نهی کرد. زشتی این کار تا حدی است که این مطلب
به صورت یک
ضرب المثل درآمده که تزکیة المرء
نفسه قبیحه : خودستائی زشت و ناپسند است.
سرچشمه اصلی این عمل ناپسند عدم شناخت خویشتن است چرا که اگر انسان خود را
به خوبی بشناسد کوچکی خود را در برابر عظمت پروردگار، و ناچیز بودن اعمالش را در برابر مسؤولیتهای سنگینی که بر عهده دارد، و نعمتهای عظیمی را که خدا
به او بخشیده بداند هرگز گام در جاده خودستائی نخواهد گذاشت غرور و
غفلت و خود برتربینی و تفکرات جاهلی نیز انگیزههای دیگری برای این کار زشت است.
خودستائی از آنجا که بیانگر
اعتقاد انسان
به کمال خویشتن است مایه عقب ماندگی او است، چرا که رمز تکامل
اعتراف به تقصیر و قبول وجود نقصها و ضعفها است.
به همین دلیل اولیای خدا همیشه معترف
به تقصیر خود در برابر وظائف الهی، بودند، و مردم را از خودستائی و بزرگ شمردن اعمال خویش نهی میکردند.
در حدیثی از امام باقر علیهالسلام در
تفسیر آیه مورد بحث (فلا تزکوا انفسکم) آمده است : لایفتخر احدکم بکثرة صلاته و صیامه و زکاته و نسکه، لان الله عزّوجلّ اعلم بمن اتقی : هیچ کس از شما نباید
به فزونی نماز و روزه و زکات و مناسک حج و عمره افتخار کند زیرا خداوند پرهیزگاران شما را از همه بهتر میشناسد.
امیر مؤمنان
علی علیهالسلام در یکی از نامه هائی که برای معاویه نوشته، و مسائل بسیار مهمی را در آن یاد آوری کرده، میفرماید: و لو لا ما نهی الله عنه من تزکیة المرء
نفسه لذکر ذاکر فضائل جمة، تعرفها قلوب المؤمنین، و لا تمجها آذان السامعین : اگر نه این بود که خداوند از خودستائی نهی کرده، گوینده، فضائل فراوانی را بر میشمرد که دلهای آگاه مؤ منان با آن آشناست، و گوشهای شنوندگان از شنیدنش ابا ندارد (منظور از گوینده خود امام علیهالسلام است).
ناگفته نماند که گاه ضرورتهائی
ایجاب میکند که انسان خود را با تمام امتیازاتی که دارد معرفی کند، چرا که بدون آن هدفهای مقدسی پایمال میگردد، میان اینگونه سخنان، با خودستائی و تزکیه
نفس تفاوت بسیار است. نمونه این سخن خطبه
امام سجاد علیهالسلام در
مسجد شام است، در آن هنگام که میخواهد خود و خاندانش را
به مردم شام معرفی کند، تا توطئه بنی امیه در زمینه خارجی بودن شهیدان
کربلا عقیم گردد، و نقشههای شیطانی آنها نقش بر آب شود.
در روایتی از
امام صادق علیهالسلام نیز میخوانیم هنگامی که از مسأله ستایش خویشتن سؤ ال کردند فرمود: گاه
به خاطر ضرورتهائی لازم میشود سپس
به دو مورد از سخنان
انبیا که در قرآن آمده است
استدلال کرد: نخست
یوسف که
به عزیز
مصر پیشنهاد کرد او را خزانه دار کشور مصر کند، و افزود: «انی حفیظ علیم»
: من نگاهبان آگاهی هستم و دیگری در مورد پیامبر بزرگ خدا
هود که قوم خود را مخاطب ساخته گفت: «انا لکم ناصح امین»
: من برای شما خیرخواه امینی میباشم.
قرآن کریم در مورد ناپسندی خودستایی و ادعای پیراستگی و کمال می فرماید: «الم تر الی الذین یزکون انفسهم بل الله یزکی من یشاء ولا یظلمون فتیلا» آیا ندیدی کسانی را که خودستایی میکنند؟! (این خودستاییها، بی ارزش است؛) ولی خدا هر کس را بخواهد ستایش میکند؛ و کمترین ستمی
به آنها نخواهد شد. (
استفهام در آیه برای تعجب است.
)
ادعای تزکیه،
افترا بر خدا و گناهی آشکار است: «الم تر الی الذین یزکون انفسهم بل الله یزکی من یشاء ولا یظلمون فتیلا• انظر کیف یفترون علی الله الکذب وکفی
به اثمـا مبینـا» آیا ندیدی کسانی را که خودستایی میکنند؟! (این خودستاییها، بیارزش است؛) ولی خدا هر کس را بخواهد ستایش میکند؛ و کمترین ستمی
به آنها نخواهد شد•ببین چگونه
به خدا دروغ میبندند! و همین گناه آشکار، (برای
مجازات آنان) کافی است.
«انظر کیف یفترون علی الله الکذب...»، این جمله صریحا میفهماند خودستایی یهود و این که خود را پسر خدا و دوست او و ولی او میخوانند و از این قبیل ترهات که میبافند، افترایی است که
به خدای تعالی میبندند، چون خدای تعالی چنین چیزی برای آنها قرار نداده، علاوه بر این که اگر فضیلتی برای خود ذکر میکنند که
به راستی دارای آن باشند، باز هم
به خدا افترا بستهاند، چون همان طور که گفتیم با این عمل خود، شریکی را
به خدا نسبت دادهاند، در حالی که خدا در ملکش شریک ندارد.
«و کفی
به اثما مبینا»، یعنی اگر در تزکیه و خودستایی جز
به خدا افترا بستن، هیچ
گناه دیگری نبود، همین یکی کافی است در گناه بودنش گناهی روشن، و اگر از این گناه تعبیر
به اثم کرد، با این که ممکن بود
به کلماتی دیگر از قبیل
معصیت و ذنب و خطا و امثال آن تعبیر بیاورد، برای این بود که رعایت مناسبت با مورد یعنی شرک ورزیدن
به خدا شده باشد، چون کلمه (اثم)
به معنای آن فعل زشتی است که انسان را از رسیدن
به خیرات باز میدارد، و رسیدن خیرات را کند و دور میسازد، و شرک
به خدا چنین گناهی است، چون از نزول
رحمت جلوگیری میکند، و از این جهت که
کفر نیز هست مانع از مغفرت میشود هم چنان که در آیه قبل فرمود: (خدا نمیآمرزد این گناه را که
به وی شرک بورزند، و اما گناهان ما دون آن را از هر کس که بخواهد میآمرزد و بعد از این جمله فرمود: و کسی که
به خدا شرک بورزد اثمی عظیم را
به خدا افترا بسته است).
درایـن آیـهاشـاره
بـه یـکـی از صـفات نکوهیده شده که گریبانگیر بسیاری از افراد و مـلتـهـا مـی شود و آن خودستایی و خویشتن را پاک نشان دادن و فضیلت برای خود ساختن است، سـرچـشـمـه این کار همان عجب و غرور و خودبینی است که تدریجا
به صورت خودستایی جـلوه کرده و در مرحله نهایی سر از تکبر و برتری جویی در میآورد. این عادت غلط که با نهایت تاءسف در میان بسیاری از ملل و طبقات و افراد وجود دارد سرچشمه قسمت مهمی از نـابـسامانیهای اجتماعی، جنگها و استعمارها و تفوق طلبیها است، تاریخ گذشته نشان مـی دهـد کـه بـعـضـی از مـلل دنـیـا بـر اثـر هـمـیـن احـسـاس کـاذب خـود را بـرتـر از مـلل دیـگـر مـی دانـسـتند و
به همین جهت
به خود حق میدادند که آنها را بنده و برده خویش سـازند. عربهای جاهلی با تمام عقب افتادگی و فقر همه جانبهای که داشتند خود را نژاد برتر! میشمردند و در میان قبایل آنها، هر یک خود را قبیله برتر میدانست.
در عـصـر اخـیـر مـسـأله تـفـوق طـلبـی نـژاد
آلمان و یـا نـژاد
اسرائیل سرچشمه جنگهای جهانی و یا جنگهای منطقهای شد. در صـدر اسـلام نیز قوم یهود و نصاری نسبت
به دیگران گرفتار چنین توهمی بودند و لذا
به زحمت حاضر میشدند که در برابر حقایق اسلام تسلیم گردند.
علی علیهالسلام در خطبه معروف
همام در باره صفات ممتاز پرهیزکاران چنین میفرماید: آنـهـا هـرگـز از اعـمـال کـم خـود راضـی نـیـسـتـنـد، و هـیـچ گـاه اعـمـال زیـاد خـود را بـزرگ نـمـی شـمـرنـد، آنـهـا در هـمـه حـال خـود را در بـرابـر انـجـام وظـایـف مـتـهـم مـی شـمـرنـد و از اعـمـال خـویـش بـیـمـناکند، هنگامی که کسی یکی از آنان را بستاید از آنچه در حق آنها میگوید: وحشت میکند و چنین میگوید: من
به حال خود از دیگران آگاهترم، و خدا نسبت
به مـن از مـن آگاهتر است، پروردگارا!
به این ستایشی که ستایشگران در حق من میکنند مرا مـؤ اخـذه مـکـن و مـرا از آنـچـه گـمـان مـی بـرند، نیز برتر قرار ده و آنچه را که آنها از خطاهای من نمیدانند بر من ببخش!
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۸، ص۴۶، برگرفته از مقاله «ادعای تزکیه».