ابوبحر احنف بن قیس سعدی تمیمی اصفهانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوبحر اَحْنَف بْن قِیْس بن معاویة بن حصین تمیمی سعدی بصری اصفهانی (۳ ق. هـ ـ ۶۷ هـ /۶۸۶ م)، از
تابعین و
صحابی پیامبر،
امام علی و
امام حسن (علیهماالسّلام) و از راویان
امیرالمومنین (علیهالسّلام) بود.
احنف از رجال معروف صدر اسلام بود که در فتح
ایران و وقایع مهم عصر خلافت امام علی (علیهالسلام) و آغاز دولت
اموی نقشی بس مهم داشت.
درباره زندگی شخصی احنف بن قیس در منابع مطالب زیادی وجود ندارد و گزارشهای وارده بیشتر پیرامون حضور وی در جنگها و فتوحات و مسایل سیاسی آن روز است، اما در عین حال باید گفت او یکی از بزرگان عصر خود بود و نامش ضحاک و گفته شده نام او صخر است و احنف
لقب او میباشد.
در کتب حالات
صحابه آمده، وی
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را درک کرد و حضرت درباره وی
دعا کردند
و
اسلام آورد، ولی توفیق شرفیابی خدمت آن حضرت را پیدا نکرد.
او از بزرگان شهر
و از تابعین
و صحابی پیامبر، امیرمؤمنان علی و امام حسن (علیهماالسّلام) بود.
فردی زشتروی، کوتاهقد، کوسه و یکچشم یا نابینا بود. در بردباری ضربالمثل
و نیز فردی دانا و زیرک،
فصیح، سخنآور و مورد اعتماد بود.
احنف یکی از افراد با
عقل و
هوش بود. قبیله او و خودش در
بصره ساکن بودند.
وی در میان قبیلهاش بسیار محبوب و مورد توجه بود، بطوری که همه از وی تبعیت میکردند. احنف در جنگ جمل شرکت نکرد و خود را کنار کشید، اما در جنگ صفین در کنار حضرت امام علی (علیهالسّلام) بود و با
معاویه جنگید، او بعد از شهادت علی (علیهالسّلام) همچنان در بصره زندگی میکرد و خود را از مسائل روز کنار کشیده بود، او در
کوفه در سال ۶۷ هجری درگذشت، اما برای خاکسپاری به بصره منتقل گشته و در آنجا
دفن شد.
احنف از
بنی تمیم یا
بنیسعد و از تیره بنی مُرّة بن عبید بود و پدرش را در
جاهلیت،
بنیمازن کشته بودند.
نام احنف را به اختلاف صخر
احمد،
حارث، حصن
حصین
و هم ضحاک گفتهاند،
اما این نام اخیر درست نمینماید.
از روایت
بلاذری،
نیز برمیآید که منشأ اطلاق این نام بر احنف فقط روایات کلبی بوده است. افزون بر آن احنف در صدر پیمان صلحی که با مرزبان مرورود بست، خود را صخر خوانده است.
در وجه تسمیه وی به احنف، همه منابع اتفاق نظر دارند که چون زاده شد، در پایش علتی بود و بدان سبب او را احنف خواندند.
«حَنَف: برگشتن
انگشت ابهام بر روی انگشتان دیگر و بدان سبب بر پاشنه راه رفتن».
احنف بن قیس، سه سال پیش از هجرت متولد شد.
احنف از صحابه نامداری چون امام علی بن ابیطالب (علیهالسلام)،
عمر بن خطاب،
عثمان بن عفان،
عباس بن عبدالمطلب،
ابوذر غفاری عروة بن زبیر و
عبدالله بن مسعود حدیث نقل کرده،
و کسانی چون
حسن بصری،
ابوادریس بصری و
مالک بن دینار،
طلق بن حبیب و
ابوعلاء بن شخیر از او روایت کردهاند.
از دیدگاه رجالشناسی گرچه احنف عصر پیامبر را درک کرد و به همین سبب
ابنعبدالبر او را در زمره اصحاب آورده است
ولی چون به دیدار حضرتش نائل نشده، غالباً او را در شمار
تابعین قرار داده، و توثیقش کردهاند.
نام احنف نخستین بار در شرح وقایع عصر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آمده است. هنگامی که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) گروهی را برای تبلیغ اسلام به میان بنی تمیم «یا بنی سعد شاخهای از تمیم» فرستاد، احنف
اسلام آورد و قبیله خود را نیز بدان توصیه کرد و گفتهاند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) او را بدینسبب دعای خیر فرمود.
احنف هرگز به حضور پیامبر نرسید و در
فتنه سجاح، «پیامبر دروغین» در زمره بنی تمیم بدو پیوست، اما به زودی او را به نادانی منسوب کرد و راه خویش گرفت.
ظاهراً بدینسبب بود که چون به روزگار خلافت عمر نخستین بار با نمایندگان بنی تمیم به
مدینه آمد، خلیفه که گویا هنوز دل او را با اسلام راست نمیشمرد، یک سال نزد خود بازش داشت و بیازمودش و چون از وفاداریش مطمئن شد، به
ابوموسی اشعری نوشت که احنف را با لشکر به فتح
خراسان فرستد
و به روایتی او را گفت که در کارها با احنف رای زند.
درباره سالهایی که احنف در شهرهای
ایران به تاخت و تاز پرداخت و نیز شهرهایی که به دست او فتح شد، روایات مختلف است. از روایت بلاذری،
برمی آید که عمر در اواخر حیات خود احنف را به خراسان فرستاد. در حالی که به نوشته
طبری، در ۱۷ یا ۲۰ق احنف و ابوموسی اشعری، هرمزان را از
فارس به مدینه آوردند،
پس میبایست لااقل در همان سنوات به ایران رفته باشد،
مگر آنکه رفتن او به خراسان پس از بازگشت از سفر جنگی اولش به فارس بوده باشد. روایت دیگری از سیف نیز مؤید این معنی است که احنف در ۲۲ق، یعنی اواخر روزگار عمر روی به خراسان نهاده است مطابق روایت طبری
احنف اندکی پس از ورود به خراسان به
اصفهان رفت.
در این وقت
یزدگرد ساسانی که در صدد گردآوری
لشکر بود، به خراسان رفت و احنف نیز از طریق طبسین وارد آن دیار شد و پس از فتح
هرات به مرو شاهجان رفت و کسانی را به فتح
نیشابور و
سرخس فرستاد. یزدگرد مرو شاهجان را رها کرد و احنف سر در پی او نهاد و مرورود را نیز گرفت و به تعقیب یزدگرد به
بلخ راند. اما لشکر کوفه پیش از او یزدگرد را گریزانده، و بلخ را تصرف کرده بودند.
احنف در زمان عمر خلیفه دوم در نبردی که میان
مسلمانان و ایرانیان رخ داد، شرکت کرد، البته این حضور، بعد از شکست اولیه مسلمانان در سرزمین پارس بود. سپاهیان مسلمان بعد از احساس شکست خود،
نامهای به خلیفه نوشته و از وی یاری طلبیدند و خلیفه هم عقبه را مامور این کارکرد، عقبه مردم را جمع نمود و مضمون
نامه عمر را به آنها خبر داد. تعدادی از سران بصره از جمله احنف بن قیس این استمداد را اجابت نمودند و در نهایت، در این نبرد مسلمین به پیروزی دست یافتند.
ایشان همچنین در لشکری که برای فتح نیشابور راهی این دیار بود حضور داشت، بهطوری که مقدمه آن لشکر بر عهده وی بود. فرمانده این سپاه عظیم مسلمین، شخصی بنام ابن عامر بود. احنف به سمت نیشابور حرکت کرد، مردمی از هرات که هیطالیان نام داشتند، در مقابل احنف صفآرایی کردند که احنف بر ایشان غالب شد و نیشابور را به تصرف خود درآورد و بعد از آن
ابنعامر به آنجا آمد.
احنف به
مرورود بازگشت و کس به فتح
طخارستان فرستاد و خود فتح
نامه به عمر نوشت. خلیفه دستور داد که به همان اندازه بسنده کند و از جیحون نگذرد. احنف یکبار دیگر هم یزدگرد را که به خراسان بازگشته، و بلخ را گرفته، و به مرورود تاخته بود، هزیمت کرد و بلخ را گرفت.
حضور در فتح شهرهای بلخ و مرو.
از آن پس تا چند سال بعد، از احنف خبری در دست نیست. چنین مینماید که او مشغول فتح یا تجدید فتح شهرهای ایران بوده که هر چند گاه بر ضد حاکم عرب میشوریدند. چنانکه در ۳۰ق به روایت
خلیفة بن خیاط در مقدمه لشکر
عبدالله بن
عامر بن کریز هرات را باز تصرف کرد
و زان پس قهستان را نیز گرفت.
و به سوی طخارستان راند.
در راه، یکی از دژهای مرورود را که به قصر احنف مشهور شد «رستاق آن نیز رستاق احنف نام گرفت»، تصرف کرد و لشکر متحد طخارستان و جوزجان و طالقان و فاریاب را درهم شکست و سپس مرورود را از باذان مرزبان به
صلح گرفت.
پس از آن بلخ را که شوریده بود، به اطاعت آورد و روی به
خوارزم نهاد و چون زمستان در رسید، بازگشت.
به روایت طبری او یک بار دیگر در ۳۳ق به خراسان تاخت و مرو شاهجان و مرورود را دوباره تصرف کرد.
بلاذری،
نیز آورده است که احنف در ۲۳ق از سوی
عبدالله بن بُدَیل به یهودیه اصفهان تاخت و آنجا را به صلح گشود و به روایتی همراه ابنبدیل در مقدمه سپاه
ابوموسی اشعری آنجا را تصرف کرد، به نظر میرسد که فتح
کاشان به دست احنف نیز در همین ایام رخ داده باشد
و همینطور زمانی که در غیاب امیر
خراسان (عبدالله بن عامر) مردم
مرو و
طالقان دست به
شورش زدند، احنف توانست به کمک افراد قوم و قبیله خویش، این شورش را سرکوب نماید.
در پایان نبرد مسلمین با ایرانیان در منطقه
اهواز در زمان عمر، صلح
نامهای میان دو طرف منعقد شد. بعد از اتمام این جنگ نماینده خلیفه دوم در
بصره، یعنی عقبه، هیئتی از نمایندگان نزد عمر فرستاد که جمعی از مردم بصره نیز در میان آنها حضور داشتند، از جمله این افراد احنف بود که در آن زمان ایام جوانی را سپری میکرد. عمر به آنها گفت هرچه درخواست دارید بگویید تا انجام دهم. هر یک از آنها حاجت و درخواست شخصی خود را مطرح کرده و همه گفتند: میخواهیم حاجات شخصی ما برآورده گردد. در میان آنها فقط احنف بن قیس بود که از مصلحت شخصی خود سخنی نگفت، بلکه درباره مصالح عمومی و مشکلات مردم به این صورت با خلیفه گفتگو کرد: ای امیرالمؤمنین، باید دانست که اهل کوفه در محلی منزل گزیده و زیست میکنند که گرداگرد آنها آب روان و چشمهسار و چمنها و باغهای خرم و بهشتها احاطه کرده، ولی ما اهل بصره در یک زمین شورهزار، سست و مرطوب و پرآب منزل کردهایم. یک طرف آن بیابان خشک بیآب و علف، و طرف دیگر دریای شور و تلخ است. خانه ما تنگ و تاریک و راه باریک و عده قرون و بزرگان و خردمندان ما کم و دلیران امتحان داده بسیار هستند یک درهم نزد ما سرمایه بزرگ بشمار میآید و... تو ای امیر روزی ما را توسعه بده و تامین کن تا بتوانیم به زندگانی خود ادامه دهیم»، وقتی عمر این سخنان احنف را شنید خواسته وی را اجابت کرد و سهم آنها را افزایش داد.
مورخان مینویسند زمانی که
عایشه آهنگ بصره نمود دعوتنامهای برای قبیله احنف (بنی سعد) فرستاد و آنها را به همکاری و شرکت در
جنگ جمل دعوت کرد، اما قبیله بنی سعد از یاری عایشه خودداری کرده و به منطقه الحلجا که در دو فرسخی بصره بود، کوچ کردند. نکته قابل ذکر این که احنف بن قیس نامهای به این مضمون برای حضرت علی (علیهالسّلام) نوشت: یا امیرالمؤمنین، قبیله ما آماده یاری رساندن به شما هستند. اگر اجازه دهی با صد سوار به سوی شما آییم و اگر اجازه ندهی ما (بنی سعد) وارد معرکه جمل نمیشویم. در نهایت آنها به دستور امام علی (علیهالسّلام) در این جنگ شرکت نکردند، زیرا حضرت به آنها فرمود مصلحت در این است که شما در جنگ شرکت نکنید.
پس از این دوره نشان احنف را در
عربستان و
عراق مییابیم که پس از قتل عثمان با امام علی (علیهالسلام)
بیعت کرد، اما چون داستان خونخواهی عثمان و جنگ جمل پیش آمد، احنف کناره گرفت و با هیچ طرف همراه نشد
و به همین سبب تمیمیان نیز بیطرفی اختیار کردند و بر ضد علی (علیهالسلام) وارد جنگ نشدند.
از یک روایت برمیآید که احنف خود مایل به یاری امام علی (علیهالسلام) بود، ولی بنیتمیم مخالفت میکرد.
در حالی که گفتهاند پس از جنگ جمل، علی (علیهالسلام) او را به سبب کناره جوییاش سرزنش کرد، ولی احنف آن کار را درست شمرد.
احنف و بنی تمیم به هنگام جنگ جمل، در وادی السباع «نزدیک بصره» عزلت گزیده بودند و چون
زبیر دست از جنگ کشید و بیرون آمد، در وادی السباع مردی از بنی تمیم به نام
عمرو بن جرموز او را کشت و گفتهاند آن کار به تحریک احنف صورت پذیرفت.
مداخله احنف در قتل زبیر را به یقین نمیتوان تأیید کرد، چه احنف خود از راویان قتل زبیر به دست ابنجرموز بود
و پس از کشتهشدن زبیر نیز، مردد بود که عمرو بن جرموز کاری به صواب کرده باشد
و افزون بر آن اگر این داستان در عصر او مشهور بوده، شگفت است که چرا
عبدالله و
مصعب بن زبیر بعدها احنف را در میان خود پذیرفتند و او را بسیار پاس میداشتند.
گرچه احنف و قبیله وی، یعنی بنی سعد بنابر آنچه که گذشت در جنگ جمل شرکت نکرده و از یاری رساندن امام خود محروم ماندند، لذا برای جبران آن، زمانی که حضرت به همراه تعدادی از بزرگان
بصره از این شهر به
کوفه آمد احنف که یکی از همراهان ایشان بود، خطاب به امام (علیهالسّلام) گفت: ای امیرالمؤمنین اگر بنی سعد در جنگ جمل شما را یاری نکردند با دشمن شما نیز همراه نبودند... ای امیرالمؤمنین بستگان ما در بصره زندگی میکنند اگر ما را به سوی آنها بفرستی عده زیادی از ایشان همگام با ما به یاری شما خواهند آمد و کوتاهی گذشته را جبران خواهند کرد. حضرت در پاسخ به این سخن به او فرمود:
نامهای برای قوم خود بنویس و آنها را به
قیام علیه معاویه دعوت کن، احنف نیز به دستور حضرت
نامهای نگاشته و آن را توسط فردی بنام حارث به اهالی بصره رساند. گفته میشود وقتی
نامه احنف به بستگانش رسید، اهالی بصره به قصد یاری علی (علیهالسّلام) به کوفه آمدند و در
جنگ صفین شرکت کردند.
احنف از فرماندهان لشکر حضرت علی (علیهالسّلام) در جنگ صفین بود.
اما در جنگ صفین، احنف در جانب علی (علیهالسلام) بود و فرماندهی بنی تمیم را بر عهده داشت و همو بود که چون قرار بر حکمیت نهادند، ابوموسی اشعری را شایسته این کار ندانست و میخواست خود او را بدینکار برگمارند، یا از جمله رایزنان باشد، اما یاران امام علی (علیهالسلام) رضا ندادند و ابوموسی به
حکمیت رفت.
در همین واقعه گفتهاند چون پیمان حکمیت مینوشتند و عنوان امیرالمؤمنین را از پیش اسم علی (علیهالسلام) برداشتند، احنف نتایج سوء آن را گوشزد کرد، ولی مخالفتش به جایی نرسید.
اما هشدارهایی که احنف به ابوموسی اشعری «وقتی به حکمیت میرفت» درباره حیلهگری و سیاستمداری
عمرو بن عاص داد، با آنچه اتفاق افتاد، چنان سازگار است
که میتوان احتمال داد، این داستان را بعدها ساخته باشند.
احنف در
جنگ نهروان نیز همراه علی (علیهالسلام) بود
و گفتهاند که پیش از آن امام علی (علیهالسلام) او را با کسانی چون
مالک اشتر نزد
خوارج فرستاد تا آنان را از مخالفت و جنگ باز دارند
و چون از جنگ گریزی نماند، احنف با لشکر بصره به یاری امام علی (علیهالسلام) رفت.
پس از جنگ نهروان تا قتل امام علی (علیهالسلام) از احنف خبری نیست. از بعضی روایات به صراحت برمیآید که او پس از علی (علیهالسلام) به معاویه پیوست و از جمله کسانی بود که در ۵۰ق، معاویه به تعبیر خود دینشان را به
مال خرید.
از آنچه
ابوالفرج نیز آورده، معلوم میشود که احنف به معاویه نزدیک بوده است.
با این همه، روایتی حاکی از آن، که چون احنف به
شام رفت، معاویه او را به سبب یاری علی (علیهالسلام) در جنگ صفین سخت نکوهش کرد و احنف نیز به درشتی پاسخ داد و معاویه او را براند،
اگر بر ساخته نباشد، میبایست به آغاز پیوستن احنف به معاویه بازگردد. اما تندزبانی احنف نسبت به معاویه و بردباری معاویه در برابر او را، بیشتر نویسندگان آوردهاند.
همچنین در ۵۹ق نیز معاویه به سبب سخنان احنف، امیر
عراق یعنی
عبیدالله بن زیاد را عزل کرد و چون باز او را امارت داد، سفارش کرد که احنف را پاس دارد. ابنزیاد نیز احنف را
کاتب خاص خویش گردانید و بعدها نیز احنف نسبت به عبیدالله وفاداریها نشان داد.
چون
یزید بن معاویه خود را خلیفه خواند و امام حسین (علیهالسلام)
قیام کرد، احنف از جمله کسانی بود که امام بدیشان
نامه نوشت و خواهان همراهیشان شد.
اما احنف نپذیرفت و حتی امام را به خویشتنداری فراخواند.
بر اساس نقل تاریخ، سالار شهیدان،
نامهای خطاب به سران بصره نوشت و ایشان را به اطاعت و یاری خود دعوت نمود، بزرگانی چون
مالک بن مسمع بکری،
مقتدر الجارود و احنف بن قیس و... مخاطب
نامه بودند. زمانی که
نامه امام حسین (علیهالسّلام) به دست بزرگان بصره رسید، همه این افراد به جز منذر،
نامه را مخفی کردند، اما منذر
نامه را به همراه قاصد آن به نزد حاکم بصره، یعنی عبیدالله بن زیاد فرستاد و عبیدالله نیز قاصد را گردن زد. بنابر نقل تاریخ در نهایت احنف این دعوت امام را پاسخ مثبت نداد
و در
واقعه کربلا شرکت نکرد گرچه شاید بتوان گفت از دلایل مهم، عدم حضور اکثر بصـریان در
کربلا، سختگیری بسیار شدید حکومتیان از تردد مردم بصره به سمت کوفه و کربلا باشد.
در روزگار حکومت زبیریان بر
حجاز،
خوارج توانستند به شهر بصره حمله کرده و آنجا را در محاصره خویش درآورند در همین زمان حاکم زبیریان،
مهلب بن ابیصفره را که مردی بسیار شجاع و آشنا به جنگ بود حاکم
خراسان کرد. مهلب برای رفتن به خراسان باید از بصره عبور میکرد. وی زمانی وارد بصره شد که خوارج مردم آنجا را محاصره کرده و بر همه اطراف و اکناف آن دست یافته بودند. بزرگان شهر فرصت را غنیمت شمرده و برای بیرون راندن خوارج، دست بدامن مهلب شدند، احنف بن قیس، منذر بن جارود و مالک بن مسمع با عشایری که همراه آنها بود نزد مهلب رفته و از او درخواستند تا در بصره بماند تا شر خوارج را دفع کند. لذا گفتند: «ای ابوسعید تو مهتر مردم و شمشیر عراقی و میبینی مردم شهرت از خوارج از
دین برون رفته، چه میکشند، اکنون ماندنت برای نگهداری شهرت و دفاع کردن از ناموست سزاوارتر است تا رفتن به خراسان.»
مهلب نیز با این شرط که هرچه از خوارج با زور یا غیر آن بگیرد که برای خود وی باشد ماندن را پذیرفت، سپس اهالی بصره و بزرگان آن با کمک مهلب توانستند خوارج را از شهر و دیار خود بیرون کنند.
معاویه بعد از انتخاب و معرفی یزید به عنوان جانشین خود برای امر
خلافت، باید بگونهای این مسئله را عنوان میکرد که مردم نواحی مختلف سرزمین اسلامی آن را میپذیرفتند. معاویه نسبت به مردم
شام آسودهخاطر بود، چرا که آنها از ابتدا
حکومت معاویه، با وی همراهی کرده بودند، اما مشکل در
عراق و حجاز هنوز باقی بود. لذا معاویه در عراق از راه جلب توجه سران عراق وارد شد. وی در یکی از دیدارهایش در سال ۵۹ هجری با برخی از سران و قبایل که در آن، تعدادی از چهرههای سیاسی عراق و در راس آنها احنف بن قیس حضور داشتند، طی تمهیداتی قصد بیعتگرفتن از آنان را داشت. به همین منظور، زمانی که در
مسجد قصد ایراد خطابهای را داشت با قرار قبلی،
ضحاک بن قیس و
عبدالرحمان بن عثمان و دو تن دیگر که از هواداران او بودند با ترتیب خاصی در مسجد سخنانی بیان کردند و طی بیاناتی، گفتار معاویه مبنی بر ولایتعهدی یزید را تصدیق نمودند. احنف بن قیس در پاسخ به این ترفند گفت: «مردم دوران بدی را پشتسر گذاشتند و دوران بهتری در پیش دارند. یزید محبوب و نزدیک توست اگر ولیعهدی به او دهی به واسطه سالخوردگی یا مرض سخت نیست. تو روزگاران دیدهای و کارها آزمودهای، بنگر ولیعهدی به که میدهی و پس از خود کار را به که وامیگذاری، و از کسانی که میگویند و دقت نمیکنند و نظر میدهند و صلاح ترا در نظر ندارند فرمان مبر.»
بیان چنین سخنانی در حضور معاویه و هواداران بسیار او بویژه در آن وضعیت و شرایطی که ایشان براه انداخته بودند از کسی برمیآمد که دارای جسارت و جرات بسیار باشد احنف در این مجلس، ضمن بیان معتقدات خود، عدم پذیرش ولایتعهدی یزید را نیز نشان داد.
بعد از مرگ یزید اتفاقاتی در بصره روی داده که احنف در آنها نقش داشته است.
چون یزید بمرد (۶۴ق) و
عبدالله بن زبیر خود را خلیفه خواند، عبیدالله بن زیاد به تشویق احنف کوشید تا از مردم برای خود بیعت بگیرد، اما چون طرفداران ابن زبیر ظاهر شدند، عبیدالله به ازدیان پناه برد و به خانه
مسعود بن عمرو عَتَکی، رئیس ایشان رفت.
احنف که میخواست بنی تمیم را به طرفداری از ابنزیاد وادارد، توفیق نیافت و از آن سوی با اتحاد
تمیمیان و
ازدیان مخالفت کرد و ازدیان نیز بر ضد بنی تمیم با بنی ربیعه متحد شدند و از اینرو، ابنزیاد به ایشان پناه برد.
پیکارهای خونین ازدیان و بنی تمیم در
بصره از همین هنگام آغاز شد.
آوردهاند که ابنزیاد مدتی در خانه مسعود بن عمرو ماند و سپس او را به جای خود برگماشت و راه
شام در پیش گرفت. اما بنی تمیم و
بنی قیس امارت مسعود بن عمرو را نپذیرفتند و میان ازدیان و تمیمیان نزاع درگرفت. در این میان مسعود بن عمرو ظاهراً به دست یکی از خوارج که در بیرون بصره فرود آمده بودند، کشته شد.
و ازدیان گمان کردند که این کار به تحریک احنف صورت پذیرفته است و
فتنه بالا گرفت. اما سرانجام با مداخله احنف و مذاکره با ازدیان و متحد ایشان،
بنی ربیعه کار به
صلح انجامید و مقرر شد بنی تمیم
دیه همه کشتگان ازد را بپردازد.
پس از این واقعه احنف به عبدالله ابن زبیر گروید و برای دفع ازارقه که اطراف بصره را به آشوب و ویرانی کشانده، قصد شهر داشتند، از مهلب بن ابیصفره، که از سوی ابن زبیر به امارت خراسان میرفت، مدد خواست. سپس
نامهای که گفتهاند از خود ساخته بودند، به مهلب نشان دادند که در آن ابن زبیر دستور میداد که مهلب فتنه خوارج را دفع کند.
پس از آنکه مهلب ایشان را شکست و بصره را نجات داد، احنف آنجا را بصره مهلب خواند.
پس از سرکوب ازارقه،
قیام مختار به خونخواهی امام حسین (علیهالسلام) رخ داد،
مثنّی بن مخرّبه عبدی در ۶۶ق در بصره مردم را به بیعت با
مختار خواند و بر سر حمایت از او نزدیک بود میان ازدیان و بنی تمیم و متحدانشان کار به جنگ کشد که احنف به وساطت پرداخت و سرانجام مثنّی بصره را ترک کرد. مختار هم به احنف
نامه نوشت و او و قومش را دوزخی خواند. گویا احنف نیز مختار را دروغزن خوانده بود.
سپس که میان مصعب بن زبیر و مختار جنگ افتاد، احنف با بنی تمیم به مدد مصعب رفت.
پس واقعه قیام مختار، احنف همراه مصعب به
کوفه رفت و همانجا بود تا اندکی بعد در ۶۷ ق درگذشت.
مصعب بن زبیر بر او نماز گزارد و بدون ردا در تشییع پیکر او شرکت جست
و در ثویه،
مکانی نزدیک کوفه
یا کوفه دفن شد.
مرگ او را در سال ۷۱
یا ۷۲ هـ
و روایات دیگری نیز درباره سال مرگ او آوردهاند.
ابنخلکان سال ۶۷ را درست دانسته، و آورده است که او به هنگام مرگ ۷۰ سال داشت.
بیشتر نویسندگان، احنف را به خردمندی، بخشندگی و نیک نفسی ستودهاند
و خلق به بردباریش مثل میزدند.
سخنان حکمتآموز نیز بسیار از او نقل شده،
و
یعقوبی، او را در زمره فقها آورده است.
او دارای نفوذ کلام بسیاری بود و سخن به بیباکی میراند و نزد مردم، خاصه بنی تمیم،
احترام و منزلتی بزرگ داشت.
احنف در مواقع خطیر
سود و
زیان خود را بیشتر پاس میداشت تا استواری به یک
عقیده و روش را. کنارهجویی از
جنگ جمل، شرکت در صفین، پیوستن به معاویه، یاری نرساندن به
امام حسین (علیهالسلام) و اظهار وفاداری به
عبیدالله بن زیاد، و حتی به روایتی بیعتش با یزید.
و سرانجام طرفداری او از عبدالله بن زبیر بر ضد مختار نه تنها مؤید این معنی است، بلکه انتساب او را به
تشیع که غالب نویسندگان شیعی طرفدار آنند و از جمله اصحاب امامانش شمردهاند
قابل تردید جلوه میدهد.
از آثار احنف بن قیس دیوان شعر میباشد.
برای مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه شود.
(۱) ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۵۹- ۱۹۶۴م.
(۲) ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل.
(۳) ابن بابویه، محمد، الخصال، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، ۱۴۰۳ق.
(۴) ابن بکار، زبیر، اخبار الوافدین من الرجال، به کوشش سکینه شهابی، بیروت، ۱۴۰ق.
(۵) ابن حبان، محمد، مشاهیر علماء الامصار، به کوشش فلایشهمر، قاهره، ۱۹۵۹م.
(۶) ابن حزم، علی، جمهرة انساب العرب، بیروت، ۱۹۸۳م.
(۷) ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان.
(۸) ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دارصادر.
(۹) ابن عبدالبر یوسف، الاستیعاب، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۹۵۹م.
(۱۰) ابن عساکر، علی، تاریخ مدینه دمشق، چ تصویری، (عمان)، دارالبشیر.
(۱۱) ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۹م.
(۱۲) ابن هلال ثقفی، ابراهیم، الغارات، به کوشش عبدالزهرا حسینی خطیب، بیروت، ۱۹۸۷ م.
(۱۳) اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، بیروت، ۱۳۹۰ ق /۱۹۷۰م.
(۱۴) اصفهانی، ابونعیم، احمد، ذکر اخبار اصبهان، لیدن، ۱۹۳۱م.
(۱۵) بخاری، محمد، التاریخ الصغیر، به کوشش محمود ابراهیم زاید، بیروت، ۱۹۸۶م.
(۱۶) بخاری، محمد، صحیح، استانبول، ۱۹۸۱م.
(۱۷) بلاذری، احمد، انساب الاشراف، نسخه خطی کتابخانه سلیمانیه، شم ۵۹۸.
(۱۸) بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، ۱۹۷۷م.
(۱۹) بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۴، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸م.
(۲۰) بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۵، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
(۲۱) بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش صلاح الدین منجد، قاهره، ۱۹۵۷م.
(۲۲) جاحظ، عمرو، البرصان و العرجان، به کوشش محمد مرسی خولی، بیروت، ۱۹۷۲م.
(۲۳) حر عاملی، محمد، وسائل الشیعة، به کوشش محمد رازی، بیروت، ۱۳۸۹ق.
(۲۴) ابن
خیاط، خلیفه، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۷م.
(۲۵) ابن
خیاط، خلیفه، طبقات، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۶م.
(۲۶) دارقطنی، علی، ذکر اسماء التابعین، به کوشش بوران ضناوی و کمال یوسف حوت، بیروت، ۱۹۸۵م.
(۲۷) دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمال الدین شیال، بغداد، ۱۹۵۹م.
(۲۸) ذهبی، محمد، تاریخ، حوادث سال های ۶۱ -۸۰ ق، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۱۰ ق /۱۹۹۰م.
(۲۹) زمخشری، محمود، الفائق فی غریب الحدیث، به کوشش علی محمد بجاوی و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۷۱م.
(۳۰) ابن جریر، محمد، تاریخ طبری.
(۳۱) طوسی، محمد، رجال، نجف، ۱۳۸۰ق.
(۳۲) عجلی، احمد، تاریخ الثقات، به کوشش عبدالمعطی قلعجی، بیروت، ۱۹۸۴م.
(۳۳) مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، نجف، ۱۳۴۹ق.
(۳۴) مزی، یوسف، تهذیب الکمال، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، ۱۹۸۴م.
(۳۵) مسعودی، علی بن الحسین، علی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۹۶۵م.
(۳۶) ابن حجاج، مسلم، صحیح، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، استانبول، ۱۹۸۱م.
(۳۷) میدانی، احمد، مجمع الامثال، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، ۱۳۷۴ ق /۱۹۵۵م.
(۳۸) نسایی، احمد، سنن، استانبول، ۱۹۸۱م.
(۳۹) یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، ۱۳۷۹ ق /۱۹۶۰م.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «احنف بن قیس»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۲/۰۶. دانشنامه بزرگ اسلامی مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی برگرفته از مقاله «احنف بن قیس» ج۷، ص۲۹۷۳. پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی، دائرة المعارف مؤلفان اسلامی، ج۱، ص۱۶۰، برگرفته از مقاله «ابوبحر احنف بن قیس تمیمی».
مهدوی، سیدمصلحالدین، اعلام اصفهان، ج۱، ص۵۰۷.