ابوالقاسم فردوسی طوسی (۳۲۹-۴۱۱ یا ۴۱۶ق) شاعر و حماسهسرای ایرانی در قرن چهارم هجری قمری بود. درباره نام وی نمیتوان با قطعیت نظر داد، اما به احتمال زیاد حسن بن منصور است. برخی او را شیعه و برخی دیگر سنی دانستهاند. اثر معروف او شاهنامه فردوسی است که در آن تاریخ زندگانی شاهان ایران را به صورت شعر آورده است، البته آثار دیگری همچون هجونامه نیز دارد. وی شاهنامه را در زمان سلطان محمود غزنوی سراییده و در آن به مدح سلطان محمود نیز پرداخته، ولی با این حال مورد استقبال سلطان قرار نگرفت. برخی شیوه او در سرودن شاهنامه را برگرفته از شیوه قرآن میدانند. فردوسی در یکی از روستاهای شهر طوس به دنیا آمده و با بیش از هشتاد سال عمر، وفات کرده و در باغ شخصی خود در طوس دفن شده است. فهرست مندرجات۲ - تاریخ و محل تولد ۳ - ازدواج ۴ - فرزندان و اقوام ۵ - پیشینه شعرسرایی ۶ - تاریخ سرایش شاهنامه ۷ - درخواست سرایش شاهنامه ۸ - ارتباط فردوسی با منصور ۸.۱ - کشتهشدن منصور ۹ - بخشهای شاهنامه ۹.۱ - نظم پادشاهی انوشیروان ۹.۲ - سرودن پادشاهی بهرامیان ۹.۳ - داستان جنگ کیخسرو ۹.۴ - مرثیه فرزند ۹.۵ - پادشاهی خسروپرویز ۹.۶ - پایان شاهنامه ۱۰ - مدت زمان سرایش شاهنامه ۱۰.۱ - دیدگاه احمد آتش ۱۰.۲ - دیدگاه نظامی عروضی ۱۱ - وفات ۱۲ - بررسی هجونامه ۱۲.۱ - سخن بهار و شیرانی ۱۲.۲ - تعداد ابیات ۱۲.۳ - تاریخ سرایش ۱۳ - ارتباط فردوسی با میمندی ۱۴ - ارتباط فردوسی با حسنک ۱۵ - صله سلطان به فردوسی ۱۶ - افراد ممدوح در شاهنامه ۱۶.۱ - علت مدح سلطان محمود ۱۶.۱.۱ - صله سلطان ۱۶.۱.۲ - تعصبات مذهبی سلطان ۱۶.۱.۳ - اثبات صلاحیت شاعری ۱۷ - مذهب ۱۷.۱ - سنی دانستن فردوسی ۱۷.۲ - شیعه دانستن فردوسی ۱۷.۳ - جمع دیدگاهها ۱۷.۴ - دیدگاه نویسنده ۱۸ - دهقانبودن فردوسی ۱۸.۱ - اشرافیبودن فردوسی ۱۹ - شرایط سیاسی زمان فردوسی ۲۰ - اثرات ایراندوستی فردوسی ۲۱ - تحصیلات فردوسی ۲۱.۱ - نظر نویسنده ۲۲ - اعتقادات اخلاقی ۲۳ - فهرست منابع ۲۴ - پانویس ۲۵ - منبع درباره نام و نسب شاعر، جز کنیه او ابوالقاسم و تخلص او فردوسی، نمیتوان به قطعیت نظر داد. نام او را در مآخذ گوناگون و نیز در مقدمه برخی از دستنویسهای شاهنامه منصور، حسن، احمد و محمد و نام پدرش را حسن، احمد، اسحاق و فخرالدین و نام نیای او را شرفشاه و فرح نوشتهاند. فتح بن علی بنداری از فردوسی با عنوان: «الامیر الحکیم ابوالقسم منصور بن الحسن الفردوسی الطوسی» نام میبرد. [۱]
بتداری، فتح بن علی، الشاهنامه، ص۳.
(درباره اقوال دیگر رجوع کنید به کتاب سرچشمههای فردوسیشناسی. [۲]
ریاحی، محمدامین، سرچشمههای فردوسیشناسی، ص۴۷۹-۴۸۱.
)همچنین در دستنویس فلورانس، در دو صفحه نخستین متن اصلی کتاب، در لوحههای سوم و چهارم و ششم آمده است: «کتاب شاهنامه از گفتار امیر حکیم ملک الکلام... الشعرا بوالقسم منصور بن الحسن الفردوسی الطوسی رحمه الله». این همخوانی میان ترجمه بنداری از سال ۶۲۱-۶۲۰ق (۱۲۲۴-۱۲۲۳ م) و دستنویس فلورانس از سال ۶۱۴ق (۱۲۱۷ م) در عنوان و کنیه و نام و نام پدر و تخلص و زادگاه فردوسی بسیار مهم است و اشاره بر این دارد که در منابع سدههای پنجم و ششم فردوسی را بدینگونه مینامیدند، از اینرو ما میتوانیم به احتمال نزدیک به یقین فردوسی را ابوالقاسم منصور بن حسن طوسی و تخلص فردوسی بدانیم. پیش از بنداری و دستنویس فلورانس، کهنترین مآخذی که از اثر فردوسی و تخلص و شهر او نام برده است همشهری او اسدی طوسی است. (اسدی در گرشاسبنامه [۳]
اسدی طوسی، ابونصر علی بن احمد، گرشاسبنامه، ص۲۰.
[۴]
اسدی طوسی، ابونصر علی بن احمد، گرشاسبنامه، ص۱۴ -۱۸.
[۵]
اسدی طوسی، ابونصر علی بن احمد، گرشاسبنامه، ص۱۶.
[۶]
اسدی طوسی، ابونصر علی بن احمد، گرشاسبنامه، ص۲۰.
[۷]
اسدی طوسی، ابونصر علی بن احمد، گرشاسبنامه، ص۳۳.
[۸]
اسدی طوسی، ابونصر علی بن احمد، گرشاسبنامه، ص۲۱ -۳۲.
چند بار از زبان ممدوح خطاب به خود میگوید:که فردوسی طوسی پاک مغز•••••بداده ست داد سخنهای نغز به شهنامه گیتی بیاراسته ست•••••بدان نامه نام نکو خواسته ست تو همشهری او را و هم پیشهای•••••هم اندر سخن چابک اندیشهای... به شهنامه فردوسی نغزگوی•••••که از پیش گویندگان برد گوی... اگر زان که فردوسی این را نگفت•••••تو با گفته خویش گردانش جفت دو گویا چنین خواست تا شد ز طوس•••••چنان شد، نگویی تو باشد فسوس) محل تولد فردوسی به گزارش نظامی عروضی ده بزرگی به نام باز (فاز، پازی پاژ) از ناحیه طیران در شهر طوس بود. [۹]
نظامی عروضی، احمد بن عمر، چهارمقاله، ص۴۷.
تاریخ تولد فردوسی دقیقاً گزارش نشده است، ولی از میان آگاهیهایی که فردوسی در اثر خود درباره سال خود به دست میدهد سه مورد هست که در شناخت تاریخ تولد فردوسی از اهمیت بسزایی برخوردار است. نخست در خطبه داستان جنگ بزرگ کیخسرو میگوید در ۶۵ سالگی زندگی را در فقر به سر میبرد و سپس میافزاید که در آن هنگام که ۵۸ ساله بود و جوانی را پشت سر نهاده بود فریدون دوباره زنده شد و جهان را گرفت [۱۰]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه چهارم، ص۴۰.
[۱۱]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه چهارم، ص۴۶.
[۱۲]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه چهارم، ص۱۷۲.
که منظور فردوسی به پادشاهی رسیدن سلطان محمود است و چون محمود در سال ۳۸۷ق (۹۹۷ م) به سلطنت رسیده بود و در این سال فردوسی ۵۸ سال داشت، پس تاریخ تولد او سال ۳۲۹ق (۹۴۰ م) میگردد.مورد دوم در پادشاهی بهرام بهرامیان است که فردوسی خود را یک جا ۶۳ ساله مینامد [۱۳]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه ششم، ص۹.
[۱۴]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه ششم، ص۲۷۶.
و این تاریخ را حدود ۷۳۰ بیت پایینتر تکرار میکند و میافزاید که در آن روز آدینه به هرمزد بهمن، یعنی اول بهمن افتاده بود. [۱۵]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه ششم، ص۳۴۱.
[۱۶]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه ششم ص۶۵۷-۶۵۹.
بنا بر محاسبه شهبازی، در این سالها که ما از آن سخن میگوییم، تنها در سال ۳۷۱ یزدگردی برابر ۱۰۰۳م است که روز جمعه به اول بهمن افتاده بود. [۱۷]
شهبازی، علیرضا، زندگینامه تحلیلی فردوسی، ص۲۹- ۲۲.
پس اگر سال ۶۳ را از آن کم کنیم، سال تولد فردوسی ۹۴۰ م برابر ۳۲۹ق میگردد.مورد سوم در پایان کتاب است که فردوسی سال خود را ۷۱ و سال به انجام رسیدن شاهنامه را ۴۰۰ق مینویسد. [۱۸]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه هشتم، ص۴۸۷-۴۸۸.
[۱۹]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه هشتم، ص۸۸۷.
[۲۰]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه هشتم، ص۸۹۴.
[۲۱]
صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی در ایران، ص۱۷۳-۱۷۲.
پس فردوسی در سال ۴۰۰ق (۱۰۱۰ م) ۷۱ ساله بوده و لذا باز تاریخ تولد او به سال ۳۲۹ق (۹۴۰ م) میافتد.درباره فردوسی تا پیرامون سال ۳۶۷ق (۹۷۷ م) که دست به سرایش شاهنامه میزند، آگاهی زیادی نداریم، جز همین اندازه که پسر او، چنانکه در ادامه خواهد آمد، در سال ۳۵۹ق (۹۷۰ م) به دنیا آمده بود. پس فردوسی باید در سال ۳۵۸ق (۹۶۹ م) یا پیش از آن ازدواج کرده بوده باشد. درباره زن فردوسی گزارشی در دست نیست. برخی از پژوهندگان همچون یغمائی، [۲۲]
یغمائی، حبیب، فردوسی و شاهنامه او، ص۳۰.
بهار [۲۳]
بهار، محمدتقی، فردوسینامه، ص۳۹.
و صفا [۲۴]
صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی، ص۱۷۸.
حدس میزنند که زنی که فردوسی در خطبه داستان بیژن و منیژه [۲۵]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه سوم، ص۳۰۶-۳۰۴.
از او نام میبرد زوجه فردوسی است. این حدس بعید نیست، ولی او میتواند دلدار خیالی فردوسی نیز باشد، در صورتیکه این زن را زوجه فردوسی بدانیم، پس زن فردوسی سواد خواندن داشت و چنگ مینواخت، یعنی او مانند خود فردوسی از یک خانواده دهقان و از تربیت دختران طبقه دهقانان، از جمله سوادآموزی و برخی هنرهای ظریفه برخوردار بود. (برای مقایسه بنگرید به سرگذشت دختران دهقان برزین [۲۶]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه ششم، ص۴۸۱-۴۷۸.
)در خطبه پادشاهی هرمزد فردوسی شکوه میکند که «نگار» او که بهار او بود رفته و با رفتن او باغ را دیگر آرایشی نیست. [۲۷]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه هفتم، ص۱۱.
(نگارا، بهارا، کجا رفتهای•••••که آرایش باغ بنهفتهای) [۲۸]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه هفتم، ص۴۶۶.
احتمال ضعیفی هست که فردوسی در اینجا اشاره به درگذشت زن خود کرده باشد. دویست بیتی پیش از آن، در پایان پادشاهی انوشیروان، فردوسی از ۶۱ سالگی خود سخن میگوید. [۲۹]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه هفتم، ص۴۳۲۴.
[۳۰]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه هفتم، ص۴۴۵.
اگر حدس ما درباره اشاره فردوسی به درگذشت زن خود درست باشد و فردوسی پادشاهی هرمزد را پس از پادشاهی انوشیروان سروده باشد، پس زن فردوسی باید در سال ۳۹۰ق (۱۰۰۰ م) یا پیش از آن درگذشته باشد.فردوسی دارای پسری بود که در جوانی در ۳۷ سالگی درمیگذرد و در این سال فردوسی ۶۷ سال داشت. [۳۱]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه هشتم، ص۱۶۷-۱۶۸.
پس پسر او در ۳۵۹ق (۹۷۰ م) یعنی در ۳۰ سالگی فردوسی به دنیا آمده و در سال ۳۹۶ق (۱۰۰۶ م) درگذشته بود. به گزارش نظامی عروضی [۳۲]
نظامی عروضی، احمد بن عمر، چهارمقاله، ص۵۷.
فردوسی دختری نیز داشت که پس از مرگ فردوسی هنوز در حیات بود.در افسانههایی که در مقدمه برخی از دستنویسهای شاهنامه آوردهاند، از آن جمله در دستنویسهای استانبول مورخ ۷۳۱ق، قاهره مورخ ۷۴۰ق، لیدن مورخ ۸۴۰ق، واتیکان مورخ ۸۴۸ق، اکسفورد مورخ ۸۵۲ق و برلین مورخ ۸۹۴ق به فردوسی برادر کوچکتری به نام مسعود یا حسین نیز نسبت دادهاند، ولی اعتبار چنین گزارشهایی ناچیز است. همچنین در بیتی از شاهنامه آمده است: «می لعل پیش آور ای روزبه» [۳۳]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه ششم، ص۹.
[۳۴]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه ششم، ص۲۷۶.
که در آن روزبه را هم میتوان به معنی «نیکبخت» گرفت و هم میتوان آن را نام شخص دانست و حدس زد که نام خدمتکار فردوسی باشد. این واژه در شاهنامه در هر دو معنی به کار رفته است.پژوهندگان داستان بیژن و منیژه را به دلایلی از کارهای جوانی فردوسی و حتی پیش از آغاز سرایش شاهنامه دانستهاند. [۳۵]
صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی، ص۱۷۷-۱۷۸.
[۳۶]
خالقی مطلق، جلال، سخنهای دیرینه، ص۳۹۳ به بعد.
[۳۷]
خالقی مطلق، جلال، یادداشتهای شاهنامه، بخش دوم، ص۱۲۰-۹۱.
با این حال این داستان نمیتواند تنها کار فردوسی پیش از آغاز شاهنامه یعنی تا ۳۸ سالگی فردوسی بوده باشد. پس فردوسی تا این زمان اشعار دیگری نیز داشته که از دست رفتهاند. آنچه در تذکرهها از قصیده و قطعه و رباعی بدو نسبت دادهاند (این اشعار را هرمان اته گردآوری کرده است) [۳۸]
اته، هرمان، منابع، زیر Ethe.
[۳۹]
تقی زاده، حسن، شاهنامه و فردوسی، ص۱۳۲ به بعد.
و البته برخی از آنها مشکوکاند، محتملا بازماندههایی از دیوان از دست رفته شاعرند. نولدکه احتمال میدهد که فردوسی پیش از شاهنامه منظومه دیگری نیز سروده بوده باشد. [۴۰]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۲۶.
[۴۱]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، ص۵۶.
در مقابل، امروزه دیگر جای گمانی نیست که منظومه یوسف و زلیخا از شاعر دیگری است. [۴۲]
شیرانی، محمود خان، چهارمقاله بر فردوسی و شاهنامه، ص۲۷۶-۱۸۴.
[۴۳]
نفیسی، سعید، مقدمه بر حماسه ملی ایران، ص۵-۴ ۲۳.
[۴۴]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۳.
فردوسی پس از مرگ دقیقی ۲۳ و یا چنانکه خود در جایی دیگر میگوید، پس از سال ۳۶۵ق (۹۷۶ م) [۴۵]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هشتم ۸۷۷/۴۸۶.
نظم شاهنامه را آغاز میکند. این تاریخ را باید پیرامون سال ۳۶۷ق (۹۷۸ م) میگرفت. این تاریخ را گزارش دیگری نیز تائید میکند. پس از نقل سخن دقیقی در ستایش محمود میگوید: سخن را بیست سال نگه داشتم تا کسی که سزاوار این رنج است پیدا شود و این نامه را به نام او کنم. [۴۶]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، پنجم ۱۰۵۷/۱۷۷-۱۰۵۳.
و چون محمود در سال ۳۸۷ق به پادشاهی رسید، پس آغاز سرایش شاهنامه ۳۶۷ق میگردد. البته در اینجا بیست سال عدد گرد شده است، ولی اتفاق با واقعیت کمابیش همخوانی یافته است.فردوسی نخست قصد داشت که «سوی تخت شاه جهان» روی آورد؛ [۴۷]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۳۵/۱۳.
یعنی به بخارا پایتخت سامانیان رود. محتمل است که دقیقی نظم شاهنامه را به فرمان پادشاه سامانی، یعنی نوح بن منصور (۳۸۷-۳۶۶ق) و با پدر او منصور بن عبدالملک (۳۶۶-۳۵۰ق) آغاز کرده بود. از اینرو قصد فردوسی از رفتن به بخارا باید این بوده باشد که شاه سامانی فرمان ادامه کار را به نام او صادر کند، یعنی او از پشتیبانی مالی پادشاه برخوردار گردد و به ویژه نسخهای از شاهنامه ابومنصوری، لابد نسخه متعلق به کتابخانه دربار سامانی را که اساس کار دقیقی بوده به دست آورد. اگر این حدس درست باشد، راهبر بر این است که فردوسی باید پیش از آغاز نظم شاهنامه نیز در شاعری به شهرتی رسیده باشد. به هر حال، فردوسی مدتی را در دودلی و مشورت با این و آن میگذراند و یا به گفته خود او «بپرسیدم از هر کسی بیشمار» [۴۸]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۳۷/۱۳.
تا اینکه دوست و همشهری مهربانی که رأی فردوسی را در سرایش شاهنامه پسندیده بوده، دفتر «پهلوی»، یعنی کتاب حماسی شاهنامه منشور ابومنصوری یا همان «نامورنامه شهریار» را که فردوسی شرح تألیف آنرا قبلا آورده است [۴۹]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۲۔۱۱.
در اختیار فردوسی میگذارد و او را به سرودن آن تشویق میکند. [۵۰]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۴/۱۴۰-۱۴۴.
فردوسی در آغاز کار از پشتیبانی مالی منصور پسر ابومنصور عبدالرزاق نیز برخوردار میگردد [۵۱]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۵۴/۱۴ -۱۴۶.
ولی این دوران رفاه با گرفتار شدن منصور در سال ۳۷۷ق (۹۸۷ م) که به قتل او میانجامد به پایان میرسد. [۵۲]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۵-۱۴.
[۵۳]
خالقی مطلق، جلال، سخنهای دیرینه: «یکی مهتری بود گردنفراز» و جوان بود و از گوهر پهلوان.
به گزارش فردوسی، منصور مردی بخشنده و جوانمرد و وفادار بود و فردوسی را گرامی میداشت و به او کمک مالی میکرد. در سراسر شاهنامه این تنها باری است که فردوسی از دریافت کمک مالی از کسی صریحا سخن میگوید و چون فردوسی این سخن را پس از مرگ منصور سروده، پس سخنی برای خوشایند ممدوح نگفته است و نیز از آنجا که فردوسی حتی پس از افزودن مدح محمود به دیباچه شاهنامه، مدح منصور را برنداشته است، درجه احترام و علاقه فردوسی را به منصور نشان میدهد. فردوسی پس از مرگ ایرج، آنجا که زبان به اندرز میگشاید، «مرد خرف گشته»ای را به علت کشتن شاهان بیگناه سرزنش میکند.(جهانا بپروردیش در کنار•••••وزان پس ندادی به جان زینهار نهانی ندانم ترا دوست کیست•••••برین آشکارت بباید گریست تو نیزای به خیره خرف گشته مرد•••••از بهر جهان دل پر از داغ و درد جو شاهان کشی بیگنه خیر خیر•••••ازین دو ستمگاره اندازه گیر [۵۴]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۵۱۴/۱۲۱-۵۱۱.
)۸.۱ - کشتهشدن منصوردر اینجا نیز بعید نیست که منظور فردوسی از «مرد خرف گشته» کنایه به کشتن منصور و از شاه بیگناه اشاره به خود منصور باشد، یعنی فردوسی منصور را با ایرج و کشنده او را با سلم و تور مقایسه میکند. به هر روی، سال ۳۷۷ق (۹۸۷ م) را که در آن منصور را در نیشابور دستگیر کرده و به بخارا برده و سر به نیست میکنند، باید نقطه عطفی در زندگی فردوسی دانست.از این زمان به بعد در شاهنامه هیچ گزارشی که اشاره به رفاه مادی و آسودگی خیال فردوسی باشد نیست، مگر گلههای فراوان او از پیری و تنگدستی و نگرانی و مصیبت مرگ فرزند. با این همه فردوسی موفق میشود که در سال ۳۸۴ق (۹۹۴ م)، یعنی سه سال پیش از روی کار آمدن محمود، نخستین نگارش شاهنامه را به پایان برساند. [۵۵]
بتداری، فتح بن علی، الشاهنامه، ج۲، ص۲۷۶.
[۵۶]
خالقی مطلق، جلال، معرفی و ارزیابی برخی از دستنویسهای شاهنامه.
روشن است که در دیباچه این نگارش نخستین، مدح محمود نبود و محتملا مدح و مرثیه منصور مفصلتر از این بود که اکنون هست و چهبسا که فردوسی نگارش نخستین شاهنامه را نیز به نام منصور کرده باشد. به هر روی، فردوسی با این نگارش، نخستین کار خود را پایان یافته نمیداند، بلکه تا شانزده سال دیگر به تکمیل آن میپردازد.تاریخ تقریبی برخی از بخشهای شاهنامه را میتوان از راه بررسی ویژگیهای سبکی آن نشان داد. درباره داستان بیژن و منیژه پیش از این سخن رفت. همچنین چهار پادشاهی نخستین کتاب از کارهای نخستین شاعر هنگام سرودن شاهنامه به شمار میرود. [۵۷]
خالقی مطلق، سخنهای دیرینه، ص۴۰۳. ۳۵.
[۵۸]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، دوم ۱۲/۲۰۲.
گذشته از این، گاه فردوسی در سخن خود به مناسبتهایی تاریخی را قید میکند که اگر افزوده بعدی شاعر نباشد، تاریخ سرودن داستانی را بر ما روشن میسازد.بدینترتیب میدانیم که فردوسی در ۵۸ سالگی خود، یعنی در سال ۳۸۷ق (۹۹۷ م) یا کمی پس از آن داستان سیاوخش را ۳۵ سروده و در ۵۹ سالگی و یا چنانکه خود میگوید نزدیک ۶۰ سالگی، یعنی در سال ۳۸۸ق (۹۹۸ م) داستان کین سیاوخش را [۵۹]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، دوم ۱/۳۷۹.
که ادامه داستان پیشین است سروده است. در این زمان فردوسی دیگر آن جوان خوشگذران و توانگری که در خطبه بیژن و منیژه دیدیم نیست، بلکه از تنگدستی و پیری و ضعف چشم و درد پا شکایت دارد و بر روزگار جوانی دریغ میخورد و در عین حال آرزوی او این است که چندان بماند که کار شاهنامه را به پایان رساند.(همیخواهم از روشن کردگار•••••که چندان گذر یابم از روزگار کزین نامورنامه باستان•••••به گیتی بمانم یکی داستان که هر کس که اندر سخن داد داد•••••از من جز به نیکی نگیرند باد [۶۰]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، دوم ۱۲/۳۸۰-۱۰.
)۹.۱ - نظم پادشاهی انوشیرواندر سال ۳۸۹ق (۹۹۹ م) فردوسی در ۶۰ سالگی نظم پادشاهی انوشیروان را آغاز کرده است و بار دیگر از پیری و درد پا و ضعف چشم و ریزش دندان شکایت دارد و بر روزهای جوانی دریغ میخورد. [۶۱]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هفتم ۱/۸۷ به بعد.
با این حال، در این سال بسیار پرکار است و تا ۶۱ سالگی، یعنی در سال ۳۹۰ق (۱۰۰۰ م) از پادشاهی انوشیروان که نزدیک ۴۵۰۰ بیت است، نزدیک ۴۳۰۰ بیت آنرا سروده است. فردوسی معتقد است که در چنین سنی دیگر خوردن می نمکی ندارد و از خداوند آرزو دارد که بدو زمان دهد تا کار شاهنامه را به پایان رساند. [۶۲]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هفتم ۴۳۲۴/۴۴۵.
۹.۲ - سرودن پادشاهی بهرامیاندر سال ۳۹۲ق (۱۰۰۲ م) فردوسی را در کار سرودن پادشاهیهای بهرام بهرامیان تا شاپور ذوالاکتاف میبینیم، یعنی جمعا چهار پادشاهی، ولی تنها کمی بیش از ۷۰۰ بیت. معلوم نیست که در آن سال چه رخ داده که فردوسی کمتر کار کرده است و دارای احوال خوشتری است. چون هم در آغاز پادشاهی نخستین و هم در پایان پادشاهی چهارمین، شاعر خواستار نوشیدن می است.(می لعل پیش آور ای روزبه•••••چو شد سال گوینده بر شست و سه و: چو آدینه هرمزد بهمن بود•••••برین کار فرخ نشین بود می لعل پیش آورم،هاشمی•••••زبیشی که نبش نگبرد کمی چو شست و سه شد سال و شد گوش کر•••••ز گیتی چرا جویم آیین و فر [۶۳]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، ششم ۹/۲۷۶.
[۶۴]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، ششم ۶۵۹/۳۴۱-۶۵۷.
)۹.۳ - داستان جنگ کیخسرودوران خوش فردوسی، دیری نمیپاید چون دو سال بعد، یعنی در سال ۳۹۴ق (۱۰۰۴ م) که فردوسی در ۶۵ سالگی است، در خطبه داستان جنگ بزرگ کیخسرو، در ضمن مدح بلیغانهای از محمود ارزش کار خود را به او گوشزد میکند و در عین حال با لحنی نومیدانه از تنگدستی و ناتوانی خود شکایت دارد و از وزیر محمود، فضل بن احمد اسفراینی درخواست میکند که واسطه شود تا سلطان بدو کمک کند. [۶۵]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، چهارم ۱۷۴-۱۶۹.
۹.۴ - مرثیه فرزندسال ۳۹۶ق (۱۰۰۶ م) که فردوسی ۶۷ سال دارد، تلخترین ایام زندگی فردوسی است چون در این سال است که پسر ۳۷ ساله او از دنیا میرود. فردوسی در مرثیهای، با سخنی بسیار ساده و صمیمی، ولی سخت اندوهبار بر مرگ پسر سوگواری میکند و از اینکه او پدر پیر را تنها گذاشته و رفته است گله میکند و برای پسر آمرزش میطلبد. [۶۶]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هشتم ۱۶۸-۱۶۷.
آنچه در این مرثیه به ویژه جلب توجه میکند این مصراع است که فردوسی درباره پسر خود میگوید: «همی بود همواره با من درشت». [۶۷]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هشتم ۲۱۹۰/۱۶۷.
آیا میان پدر و پسر اختلافی وجود داشت؟ و بر سر چه؟ آیا پسر ذاتاً جوانی تندخو بود؟ و یا اینکه خود فردوسی سخنی از سر بدخلقی و اندوه میگوید؟ هر پاسخی که بدهیم حدسی بیش نخواهد بود.۹.۵ - پادشاهی خسروپرویزفردوسی هنگام سرودن مرثیه فرزند در میانه پادشاهی خسرو پرویز است. حدود ۱۵۰۰ بیت پایینتر در پایانهای همین پادشاهی میگوید که سال او از ۶۶ درگذشته است که ظاهراً با گزارش پیشین نمیخورد. ولی با توجه به نیاز قافیه و اینکه شاعر اعداد را چندان دقیق به کار نبرده است، میتوان نتیجه گرفت که شاعر پادشاهی خسرو پرویز را که در تصحیح نگارنده ۴۱۰۷ بیت است، در سالهای ۳۹۶-۳۹۵ق (۱۰۰۶-۱۰۰۵ م) در ۶۶-۶۷ سالگی سروده بوده است. در همین پادشاهی خسرو پرویز، فردوسی گله میکند که محمود به علت بدگویی حسودان به داستانهای شاهنامه توجه نکرده است و فردوسی از سالار شاه، یعنی برادر او نصر، درخواست میکند که واسطه شود تا مگر نظر محمود برگردد.(چنین شهریاری و بخشندهای•••••به گیتی ز شاهان درخشندهای نکرد اندرین داستانها نگاه•••••ز بد گوی و بخت بد آمد گناه حسد کرد بدگوی در کار من•••••نبه شد بر شاه بازار من چو سالار شاه این سخنهای نغز•••••بخواند، ببیند به پاکیزه مغز ز گنجش من ایدر شوم شادمان•••••کزو دور بادا بنو بدگمان وزان پس کند باد بر شهریار•••••مگر تخم رنج من آید به بار [۶۸]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هشتم ۲۶۰- ۳۳۹۸/۲۵۹ -۳۳۸۷.
)۹.۶ - پایان شاهنامهاز گزارش بالا روشن میگردد که فردوسی پیش از آنکه همه شاهنامه را به غزنه ببرد یا بفرستد، قبلاً برخی از داستانهای آن را جداگانه فرستاده بود، ولی از سوی محمود صلهای به او نرسیده بود. در دیگر مدایح فردوسی نیز هیچ اشارهای به اینکه از سوی محمود یا دیگر بزرگان دربار او چون برادرش نصر و سپهدار طوس ارسلان جاذب یا بزرگ دیگری کمکی به فردوسی رسیده باشد نیست. در پایان شاهنامه فردوسی گله دارد که بزرگانی میآمدند و اشعار او را برای خود مینوشتند و جز «احسنت» چیزی از آنان به فردوسی نمیرسید و تنها علی دیلم و بودلف از آنها بهره میبردند. [۶۹]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هشتم ۴۸۶.
این دو تن به گفته نظامی عروضی به ترتیب کاتب و راوی شاهنامه بودند. [۷۰]
نظامی عروضی، احمد بن عمر، چهارمقاله، ص۴۸.
پس در صورت درستی گزارش نظامی عروضی، تفسیر سخن شاعر درباره این دو تن چنین است که آنها از راه کتابت و روایت بخشهایی از شاهنامه برای بزرگان شهر طوس، مزدی از قبل کار فردوسی میبردند.تنها کسی که به فردوسی کمک میکرد حیی قتیبه بود که در شغل عامل طوس، فردوسی را از مالیات معاف مینمود و از اینرو فردوسی او را با صمیمیت میستاید و او را «آزاده» مینامد. [۷۱]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هشتم ۸۸۶/۴۸۶-۸۸۴.
ستایش فردوسی از این مرد یک بار دیگر این نظر را تائید میکند که اگر از سوی محمود یا بزرگی دیگر کمکی به فردوسی رسیده بود ناگفته نمیماند. بهویژه یاد نکردن از کمک سلطان - در صورتی که چنین کمکی انجام گرفته بود و حتی به جای آن گله کردن از بیتوجهی سلطان به کار فردوسی، کاری نبود که تنها با ناسپاسی شاعر توجیهپذیر باشد، بلکه چنین کاری برای شاعر حتماً عواقبی در پیش داشت.سرانجام فردوسی، شاهنامه را در ۷۱ سالگی در ۲۵ اسفند سال ۴۰۰ق (برابر ۸ مارس ۱۰۱۰ م) به پایان میرساند. (چو سال اندر آمد به هفتادویک•••••همی زیر بیت اندر آرم فلک سر آمد کنون قصه یزدگرد•••••به ماه سپندارمذ روز ارد ز هجرت شده پنج هشتاد بار•••••به نام جهان داور کردگار [۷۲]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هشتم ۸۸۷/۴۸۷.
[۷۳]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هشتم ۸۹۴/۴۸۸ -۸۹۳
)کل زمانی را که فردوسی بر سر شاهنامه گذاشته بود، نظامی عروضی [۷۴]
نظامی عروضی نظامی عروضی، احمد بن عمر، چهارمقاله، ص۴۷ و ۵۱.
و عطار [۷۵]
عطار نیشابوری، فریدالدین، الهینامه، ص۳۶۷.
[۷۶]
عطار نیشابوری، فریدالدین، اسرارنامه، ص۳۲۰۴/۱۸۹.
بیست و پنج سال نوشتهاند، ولی در هجونامه سه بار سخن از سی سال و یک بار سخن از سی و پنج سال است.(به سی سال اندر سرای سپنج•••••چنین رنج بردم به امید گنج کنون سال بگذشت بر سیوپنج•••••به درویشی و ناتوانی و رنج بسی رنج بردم بدین سال سی•••••ای عجم زنده کردم بدین پارسی چو سی سال بردم به شهنامه رنج•••••که شاهم ببخشد به پاداش گنج [۷۷]
مل (Mohl)، ثول، مقدمه بر شاهنامه، ص۸۹، بیت ۱۱.
[۷۸]
مل (Mohl)، ثول، مقدمه بر شاهنامه، ص۹۰، بیت ۱۱ و ۲۰.
[۷۹]
مل (Mohl)، ثول، مقدمه بر شاهنامه، ص۹۱، بیت ۴.
)اگر آغاز کار شاهنامه را سال ۳۶۷ق (۹۷۷ م) و پایان آن را سال ۴۰۰ق (۱۰۱۰ م) بگیریم، به سی و سه سال میرسیم و اگر کار فردوسی را پیش از سال ۳۶۷ق که بر سر نظم داستان بیژن و منیژه به خط معمولی گذاشته است بدان بیفزاییم، رقم سی و پنج سال به حقیقت نزدیکتر است. گذشته از این، دور نیست که فردوسی پس از سال ۴۰۰ق نیز حک و اصلاحاتی در کار خود کرده بوده باشد. در حقیقت در شاهنامه بیتهایی هست که به عقیده پژوهندگان به رویدادهای سال ۴۰۱ق اشاره دارند. (گذشته ز شوال ده با چهار•••••یکی آفرین بود بر شهریار ازین مژده داد ونیم خراج•••••که فرمان بد از شاه با فر و تاج که سالی خراجی نخواهند بیش•••••از دیندار بیدار و از مرد کیش [۸۰]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، ششم ۲۸/۱۳۶-۳۶.
که گویا اشاره به بخشش خراج در سال ۴۰۱ به سبب شدت قحطی در آن سال است که عتبی [۸۱]
عتبی، ابونصر، تاریخ یمینی، یازدهم، ص۱۹۲ به بعد.
گزارش کرده است. [۸۲]
تقیزاده، حسن، شاهنامه و فردوسی، ص۱۰۰، ح ۳.
)۱۰.۱ - دیدگاه احمد آتشاحمد آتش میگوید چون فردوسی هنگام مدح محمود در دیباچه شاهنامه، در جزو متصرفات او از کشمیر و توج نام میبرده [۸۳]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۷۹/۱۷ و ۱۸۳.
و این سرزمینها را محمود نخستینبار به ترتیب در سالهای ۴۰۶ و ۴۰۹ ق فتح کرده بود، پس تجدیدنظر نهایی در شاهنامه و فرستادن آن به غزنه در سال ۴۰۹ق یا سال ۴۱۰ق انجام یافته بود. او سپس نتیجه میگیرد که محمود صله فردوسی را فرستاده بود، ولی این صله پس از مرگ فردوسی در سال ۴۱۱ق (۱۰۲۰ م) به طوس رسیده بود. [۸۴]
آتش، احمد، تاریخ نظم شاهنامه...، ص۱۶۸- ۱۵۹.
[۸۵]
آتش، احمد، تاریخ نظم شاهنامه...، ترجمه فارسی، ص۶۶-۶۲.
ولی آتش نظر خود را مطلقاً بر اساس نامهای کشمیر و قنوج ساخته است که در این مدیحه در کنار نامهای دیگری چون روم، هند، سند، ایران، توران و چین آمدهاند و هیچ اشارهای به فتح این در سرزمین به دست محمود نیست. [۸۶]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۸-۱۵.
و اگر در نظر بگیریم که در شاهنامه بیش از ۲۰ بار دیگر از کشمیر و بیش از ۳۰ بار دیگر از قنوج نام رفته است، روشن میگردد که از این دو نام جغرافیایی، مانند نامهای دیگری که یاد شد، تنها برای توصیف قدرت محمود در مدیحه او استفاده شده است و از ذکر آنها هیچ نتیجه تاریخی نمیتوان گرفت. بدینترتیب آگاهی ما پس از سال ۴۰۰ق (۱۰۱۰ م) درباره زندگی فردوسی محدود به آن چیزی است که نظامی عروضی گزارش کرده است.۱۰.۲ - دیدگاه نظامی عروضیبه گفته نظامی عروضی، پس از انجام سرایش شاهنامه، علی دیلم آنرا در هفت مجلد مینویسد و فردوسی با راوی خود ابودلف به غزنین میرود و در آنجا به یاری وزیر سلطان احمد حسن کاتب (یعنی احمد بن حسن میمندی ملقب به شمس الکفاه، درگذشته به سال ۴۲۴ق) کتاب را به محمود عرضه میکند، ولی به علت سعایت حسودان و اعتقاد مذهبی فردوسی به پسند سلطان نمیافتد و از اینرو صله فردوسی را تنها پنجاه هزار درم میبرند و از این مبلغ نیز سرانجام به فردوسی بیست هزار درم بیشتر نمیرسد.فردوسی از این بابت سخت میرنجد و به گرمابه میرود و پس از بیرون آمدن فقاعی میخورد و صله سلطان را میان فقاعفروش و گرمایهبان تقسیم میکند. پس از آن از ترس مجازات محمود شبانه از غزنین میگریزد. نخست در هرات شش ماه در دکان اسماعیل وراق پدر ازرقی شاعر پنهان میشود و سپس به طبرستان به نزد سپهین شهریار از آل باوند پناه میبرد. فردوسی در طبرستان صد بیتی در هجای محمود میسراید، ولی امیر طبرستان آن هجو را به صد هزار درم میخرد و آن را نابود میکند و از آن هجو تنها شش بیت (که گویا در افواه مانده بوده است) میماند که نظامی عروضی آنرا نقل کرده است. سالها پس از کملطفی سلطان محمود، به سبب اتفاقی که نظامی عروضی آنرا شرح داده است محمود از رفتار خود با فردوسی پشیمان میشود و به سفارش همان وزیر چند شتر بار نیل به بهای شصت هزار درم برای فردوسی به طوس میفرستد، ولی هنگامیکه شتران از دروازه رودبار به طوس در میآیند، جنازه فردوسی را از دروازه رزان بیرون میبرند. در گورستان، واعظ طیران از به خاک سپردن جنازه فردوسی در گورستان مسلمانان، بدینبهانه که او رافضی، یعنی شیعیمذهب است جلوگیری میکند و ناچار فردوسی را در باغ شخصی خود او به خاک میسپارند و چنانکه نظامی عروضی گزارش کرده است، او خاک فردوسی را در سال ۵۱۰ق (۱۱۱۶ م) زیارت کرده بود. (درباره محل مزار فردوسی رجوع کنید به کتاب شاهنامه و فردوسی. [۸۷]
تقی زاده، حسن، شاهنامه و فردوسی، ص۱۲۱-۱۲۰.
)به گزارش نظامی عروضی، از فردوسی تنها یک دختر مانده بود و فردوسی صله سلطان را برای جهاز آن دختر میخواست. ولی دختر او پس از مرگ پدر صله سلطان را نپذیرفت تا اینکه به فرمان محمود با آن پول رباط جاهه را در نزدیکی طوس بر راهی که از نیشابور به مرو میرفت ساختند. [۸۸]
نظامی عروضی، احمد بن عمر، چهارمقاله، ص۵۱-۴۷.
سال درگذشت فردوسی را دولتشاه سمرقندی سال ۴۱۱ق (۱۰۲۰) [۸۹]
دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، ص۶۲.
و حمدالله مستوفی [۹۰]
مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، ص۷۴۳.
و فصیح [۹۱]
خوافی، احمد بن محمد، مجمل فصیحی، ص۱۲۹.
سال ۴۱۶ق (۱۰۲۵ م) نوشتهاند. به پیروی از تاریخ نخستین، فردوسی در ۸۲ سالگی و به پیروی از تاریخ دومین، او در ۸۷ سالگی درگذشته بود (به ترتیب نزدیک ۸۰ و ۸۵ سال خورشیدی)پژوهندگان بسیاری جزئیات گزارش نظامی عروضی را نادرست و یا حتی افسانه دانستهاند؛ مثلاً او میگوید که از هجونامه تنها ۶ بیت ماند، ولی در برخی از دستنویسهای شاهنامه شمار بیتهای آن تا ۱۶۰ هم میرسد. برخی از پژوهندگان، همچون نولدکه، [۹۲]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۳۱-۲۹.
[۹۳]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، ص۶۶-۶۳.
تقیزاده، [۹۴]
تقیزاده، حسن، شاهنامه و فردوسی، ص۱۱۶-۱۱۴.
صفا [۹۵]
صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی، ص۱۹۱- ۱۹۰.
و ریاحی [۹۶]
ریاحی، محمدامین، فردوسی، ص۱۴۴-۱۴۷.
بر وجود هجونامه و اصالت برخی از بیتهای آن اعتقاد دارند. نولدکه معتقد است که لفظ «این نامه» در برخی از بیتهای هجونامه (در نگارشی از هجونامه که در چاپ مل در پایان مقدمه او آمده است، در چهار بیت عبارت «این نامه» دیده میشود، ولی سه بیت آن برگرفته از متن شاهنامهاند و تنها این بیت از شاهنامه نیست: [۹۷]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۸۹، بیت ۴.
که فردوسی طوسی پاک جفت•••••به این نامه بر نام محمود گفت) دلیل بر این است که فردوسی هجونامه را پیوست شاهنامه کرده بود و با این کار خواسته است تا همه بیتهایی را که به طور پراکنده در شاهنامه در مدح محمود گفته است پس بگیرد. نولدکه پیشنهاد میکند که به پیروی از خواست فردوسی بهتر است بیتهای مدح محمود را از متن شاهنامه بیرون ریخت.۱۲.۱ - سخن بهار و شیرانیبرخی از پژوهندگان دیگر همچون بهار [۹۸]
بهار، محمدتقی، فردوسینامه، ص۳۰-۳۱.
و شیرانی [۹۹]
شیرانی، محمود خان، چهارمقاله بر فردوسی و شاهنامه، ص۱۱۰-۳۷.
در اصالت هجونامه تردید کردهاند. شیرانی ثابت کرده است که بسیاری از بیتهای هجونامه ساختگی و یا برگرفته از شاهنامهاند و از اینرو اصالت هجونامه را مردود میداند. از سوی دیگر، جعلیبودن بسیاری از بیتهای هجونامه دلیلی حتمی بر اینکه اصلاً هجونامهای وجود نداشته بود نیست.همچنین همه بیتهای هجونامه را نمیتوان سست و جعلی گرفت، بلکه در میان آنها بیتهای استواری نیز هست که از متن شاهنامه نیز گرفته نشدهاند. ازجمله همان شش بیتی که نظامی عروضی نقل کرده است برگرفته از شاهنامه نیست. دیگر اینکه این شش بیت، از نگاه مضمون آنها، با یکدیگر پیوسته نیستند که بتوان گفت آنها را خود نظامی عروضی یا یک تن دیگر سروده بوده است، بلکه روشن است که بیتهایی پراکنده از یک قطعه بزرگترند که گویا نظامی عروضی از کسی شنیده و به یاد داشته بود. ۱۲.۲ - تعداد ابیاتدر نقلهایی که به حجمهای گوناگون از هجونامه در برخی از دستنویسهای شاهنامه آمدهاند، چهار بیت از این شش بیت بهکلی دور از یکدیگرند و در بین آنها نیز (بیتهای چهارم و پنجم) تا آنجا که من دیدهام اصلاً در آنها نیست؛ بنابراین چنین مینماید که در اصل هجونامهای بوده که اصل آن از دست رفته ولی بیتهایی از آن، که خیلی بیش از آن شش بیتیاند که نظامی عروضی به یاد داشت، در افواه مانده بود و در پایان برخی از دستنویسهای شاهنامه گردآوری شده بود و سپس به مرور برخی بیتهای شاهنامه و برخی بیتهای جعلی را که دیگران ساخته بودند بدان افزوده بودند تا رقم آنها را به عدد افسانهای یا حقیقی صد برسانند، یعنی همان کاری که رقم افسانهای شصت هزار بیت با متن اصلی شاهنامه کرده است.۱۲.۳ - تاریخ سرایشبه هر روی، در هجونامه بیتی هست که فردوسی در آن سال خود را نزدیک ۸۰ گفته است. (به گفته ثول مل در مقدمه شاهنامه بیت ۱۰: چو عمرم به نزدیک هشتاد شد•••••امیدم بهیکباره بر باد شد [۱۰۰]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، مقدمه، به کوشش ثول مل، ص۱۸۹.
) در صورت اصالت این بیت، فردوسی هجونامه را پیش از سال ۴۰۹ق (۱۰۱۸ م) سروده است.البته همه گزارش نظامی عروضی را نمیتوان دربست پذیرفت. برخی جزئیات را میتوان به دلایلی رد کرد و یا در آنها شک کرد، ولی ما دلایل قطعی در رد همه جزئیات گزارش او نداریم. آنچه در گزارش او مشکوک مینماید ذکر نام احمد بن حسن میمندی بهعنوان پشتیبان فردوسی در دربار محمود است. با آنکه میمندی در دستگاه محمود دارای مقام بزرگی بود و سالها وزارت او را بر عهده داشت، در سراسر شاهنامه هیچ نامی از او نیست و حتی در برخی از افسانههایی که در مقدمه برخی از دستنویسهای شاهنامه نوشتهاند، در جزو مخالفان فردوسی در دربار محمود از همین میمندی نیز نام بردهاند و در حقیقت این وزیر یکی از سنیان متعصب متعلق به فرقه کرامتیان و از مخالفان سرسخت رافضیان و قرمطیان بود و محتملا او، هم در عزل ابوالعباس اسفراینی در سال ۴۰۱ق (۱۰۱. ۱ م) و قتل او در سال ۴۰۴ق (۱۰۱۴ م) و هم در قتل حسنک میکال در سال ۴۲۲ق (۱۰۳۱ م) که متهم به قرمطی بود بینقش نبود. او همچنین پس از آنکه در سال ۴۰۱ق به جای اسفراینی به وزارت رسید، دستور داد زباننامههای دولتی را که اسفراینی فارسی تعیین کرده بود، دوباره به عربی برگرداندند. [۱۰۱]
عتبی، ابونصر، تاریخ یمینی، بخش دوازدهم، ص۱۵.
بنابراین راه میمندی از راه فردوسی، هم به سبب اعتقاد مذهبی و هم به سبب تفاهم ملی- فرهنگی به کلی جدا و حتی به کلی مغایر بود.میمندی تا سال ۴۱۶ق (۱۰۲۵ م) وزارت داشت و سپس معزول شد و به زندان افتاد و وزارت به حسنک میکال واگذار شد. پس آن وزیری که سبب پشیمانی محمود از رفتارش با فردوسی گردید - در صورت درستی روایت - نه میمندی، بلکه حسنک بود که مانند فردوسی به یکی از فرق شیعه تعلق داشت و هر دو فرقه، یعنی رافضیان و قرمطیان در آن زمان مانند مجوس و زندیق تحت تعقیب و به همکاری با یکدیگر متهم بودند. [۱۰۵]
بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص۳۷۱ به بعد.
پس اگر گزارش نظامی عروضی درباره فرستادن صله سلطان به طوس درست باشد، تاریخ درگذشت فردوسی در سال ۴۱۶ق (۱۰۲۵ م) که آن را مآخذ معتبرتری از دولتشاه سمرقندی نیز تایید میکنند محتملتر است. [۱۰۶]
تقیزاده، حسن، شاهنامه و فردوسی، ص۱۱۳-۱۱۱.
درباره صله سلطان گزارشی نیز در مقدمه شاهنامه بایسنغری داریم. در آنجا به نقل از سفرنامه ناصرخسرو آمده است که ناصرخسرو در سال ۴۳۷ق (۱۰۴۵ م) در راه سرخس به طوس در ده جاهه رباطی بزرگ دیده بود و به او گفته بودند که آن رباط را از وجه صله فردوسی ساخته بودند که سلطان برای فردوسی فرستاده بود و چون فردوسی درگذشته بود وارث او آن را نپذیرفته بود. این گزارش در دستنویسهای موجود سفرنامه نیست، ولی تقیزاده احتمال میدهد که گزارش درست باشد. [۱۰۷]
تقی زاده، حسن، شاهنامه و فردوسی، ص۱۲۰-۱۲۱.
نولدکه نخست این گزارش را جعلی میدانست [۱۰۸]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۳۳، ترجمه بزرگ علوی.
ولی بعدتر نظرش را تغییر داد. [۱۰۹]
نولدکه، تئودور، گفتاری در پژوهش شاهنامه، هزاره فردوسی، ص۶۳، پانوشت ۱.
[۱۱۰]
نولدکه، تئودور، گفتاری در پژوهش شاهنامه، ص۹۸، ح۲۵، ترجمه جلال خالقی مطلق.
برخی از جزئیات دیگر گزارش نظامی عروضی را اخبار پراکنده دیگر نیز تایید میکنند. برای مثال، مؤلف تاریخ سیستان از رفتن فردوسی به غزنین و اختلاف او با محمود گزارش کرده است. [۱۱۱]
به کوشش محمدتقی بهار، تاریخ سیستان، ص۷.
همچنین نظامی گنجویی [۱۱۲]
نظامی گنجویی، الیاس، هفتپیکر، ص۱۵، بیت ۴۷.
[۱۱۳]
نظامی گنجویی، الیاس، اقبالنامه، ص۲۲، بیت ۱۴۰.
[۱۱۴]
نظامی گنجویی، الیاس، خسرو و شیرین، ص۲۴، بیت ۲۱ به بعد.
و عطار نیشابوری [۱۱۵]
عطار نیشابوری، فریدالدین، الهینامه، ص۳۶۷، بیت ۱۳-۱۱.
[۱۱۶]
عطار نیشابوری، فریدالدین، اسرارنامه، ص۱۹۰، بیت ۳۲۰۳ به بعد.
[۱۱۷]
عطار نیشابوری، فریدالدین، مصیبتنامه، ص۳۶۷، بیت ۸.
چند بار به اختلاف میان سلطان و فردوسی و ناسپاسی محمود در برابر فردوسی و حتی موضوع فقاع خوردن شاعر و بخشیدن صله سلطان به دیگران اشاره کردهاند و عطار همچنین از نماز نخواندن واعظ طبرانی بر جنازه فردوسی یاد کرده است.به نظر نمیرسد که مأخذ عطار و نظامی گنجوی که هر دو با نظامی عروضی همزمان بودند چهارمقاله بوده باشد. گذشته از این، در شهریارنامه سروده عثمان مختاری کنایهای به هجونامه فردوسی هست [۱۱۸]
مختاری، بهاءالدین، دیوان، ص۷۸۸، ح ۱، ص۸۳۲، بیت ۱۴-۱۰.
که میرساند که موضوع هجونامه حدود پنجاه سال پیش از چهارمقاله و کمتر از صد سال پس از مرگ فردوسی بر سر زبانها بود. از اینرو، به دلیل نزدیکی زمان گزارش و شهرت آن در میان سخنوران، گمان نمیرود که بتوان اصالت هجونامه را به سادگی و بدون دلیل مستند انکار کرد.فردوسی در شاهنامه جمعا شش تن را مدح گفته است. یکی منصور پسر ابومنصور عبدالرزاق [۱۱۹]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۵-۱۴.
که پیش از این از او سخن رفت. دوم سلطان محمود که ما در ادامه به موضوع آن بازمیگردیم. سوم وزیر اور ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی که یک جا از او تنها در یک بیت بدون ذکر نام او و تنها به «پاکدستور» یاد کرده است [۱۲۰]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۷۵/۱۶.
و یک جای دیگر باز در ضمن مدح محمود در پنج بیت و با ذکر نام او «فضل بن احمد». [۱۲۱]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، چهارم ۳۱/۱۷۱ -۲۷.
چهارم برادر کھتر سلطان ابوالمظفر نصر بن سبکتکین سپهسالار خراسان که فردوسی از او دو بار با ذکر نام او «نصر» [۱۲۲]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۲۰۳/۱۸ -۲۰۱.
[۱۲۳]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، ششم ۳۱/۱۳۵ -۲۹.
و یک بار هم به لفظ «سالارشاه» [۱۲۴]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هشتم ۳۳۹۵/۲۵۹.
یاد میکند.پنجم ارسلان جاذب والی طوس که فردوسی دو بار بدون ذکر نام او و تنها به لفظ «سپهدار طوس» و «سپهدار» بدو اشاره دارد. [۱۲۵]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۲۰۶/۱۸ -۲۰۴.
[۱۲۶]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، ششم ۳۳/۱۳۶.
ششم یی قتیبه که باید عربنژاد بوده باشد. نظامی عروضی این مرد را «عامل طوس» [۱۲۷]
نظامی عروضی، احمد بن عمر، چهارمقاله، ص۵۴.
مینامد، ولی گویا منظور عامل خراج طوس باشد. فردوسی از این مرد دربار با ذکر نام او یاد میکند. [۱۲۸]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، ششم ۶/۴۱۵.
[۱۲۹]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هشتم ۸۸۶/۴۸۶ -۸۸۴.
جز این شش تن در شاهنامه برخی نامها و یادهای دیگری نیز از اشخاص زمان فردوسی هست، همچون ابومنصور عبدالرزاق، دقیقی، دوست مهربان فردوسی، در دیباچه کتاب و علی دیلم و بودلف در پایان شاهنامه، ولی نمیتوان بر آن نام مدیحه گذاشت.۱۶.۱ - علت مدح سلطان محمودفردوسی در شاهنامه بیش از همه به مدح محمود پرداخته است و مدیحه چهار تن دیگر که ما در بالا پس از محمود نام بردیم، بیشتر در ضمن مدح محمود آمدهاند. از برخی اشارات کوتاه درگذریم، فردوسی سلطان را جمعاً ۱۶ بار و در ۲۸۱ بیت مدح گفته که بیشتر این مدیحهها از ۱۰ بیت بیشتر نیستند، ولی سه تای آنها نسبتا طولانیاند. یکی در دیباچه شاهنامه در ۴۸ بیت، [۱۳۰]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۸-۱۵.
دوم در آغاز داستان جنگ بزرگ کیخسرو در ۷۲ بیت [۱۳۱]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، چهارم ۱۷۴-۱۶۹.
و سوم در آغاز اشکانیان در ۵۴ بیت. [۱۳۲]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، ششم ۱۳۷-۱۳۵.
البته همانگونه که در بالا اشاره شد، فردوسی در ضمن مدح محمود به مدح دستور و سالار و سپهدار سلطان نیز پرداخته است. برخی از این مدیحهها را فردوسی پس از رسیدن محمود به پادشاهی به متن افزوده است. از آن جمله مدح ۴۸ بیتی و ۷۲ بیتی که در بالا از آنها نام رفت. [۱۳۳]
خالقی مطلق، جلال، یادداشتهای شاهنامه، بخش دوم، ص۱۶۲.
۱۶.۱.۱ - صله سلطانمدیحههای فردوسی از محمود هم بلیغ و هم غلوآمیز، ولی غالباً آمیخته به اندرزند. در برخی از آنها نیز فردوسی چه از پیری و تنگدستی خود و چه از بیتوجهی سلطان و حسادت بدخواهان به شکایت میپردازد ولی در هر حال در هیچ یک از این مدیحهها سخنی از اینکه از سوی سلطان کمکی به فردوسی رسیده باشد نیست، از اینرو باید پرسید پس فردوسی به چه علت و آن هم چنین بلیغانه و غلوآمیز بارها به مدح سلطان پرداخته است؟ پاسخ این است که او از همان آغاز نسبت به کمک سلطان گشادهدست که در دربار او گروهی از مدیحهسرایان از صلههای او نان میخوردند ناامید نبود.۱۶.۱.۲ - تعصبات مذهبی سلطانعلت دیگری برای مدح سلطان محمود به نظر میرسد و آن اینکه این تصور که شاعری شیعیمذهب بتواند در قلمرو سلطان مقتدر سنیمذهب ترکنژادی به شرح افتخارات نیاکان مجوسی خود و پیروزیهای آنها بر ترکان بپردازد، بدون آنکه در مدیحههایی چند لب به ستایش آن سلطان بگشاید، خیالی خام بیش نیست. فردوسی اگر میخواست قلم به مدح محمود نراند، یا میبایست زادگاه خود را ترک میکرد و یا پس از روی کار آمدن محمود از ادامه سرایش شاهنامه دست میکشید.ولی فردوسی نه سالک طریقت و نه زاهد شریعت بود که ترک دنیا گوید و به گوشه خانقاهی یا به غاری پناه برد و نه شاعر درباری بود که نان از صله سلطان خورد و لذا اگر صله سلطان گران نبود، به دربار امیر دیگری کوچ کند. فردوسی یک دهقان وابسته به زمین و خانواده بود. گذشته از این، با روی کار آمدن محمود، فردوسی به سنی رسیده بود که دیگر این درخت در خاکی دیگر ریشه نمیگرفت. فردوسی ناچار تصمیم میگیرد که کتاب را به نام محمود کند و با مدیحههایی حال او را خوش نگه دارد، هرچند از سوی سلطان کمکی نیز بدو نرسد. ۱۶.۱.۳ - اثبات صلاحیت شاعریاینکه با این حال چرا مدح محمود بلیغ و غلوآمیز است، از اینروست که اگر فردوسی کوچکترین سستی در این کار از خود نشان میداد، نه قصد و نیت او در مظان تهمت بود - که آن خود اتهامی بس سنگین بود- بلکه صلاحیت شاعری او موضوع سخن شاعران دربار محمود میشد. از اینرو فردوسی به باری کسانی چون نصر برادر محمود که دوستدار اهل دانش بود و ثعالبی نیز غرر التسیر را به نام او از فارسی به عربی ترجمه و تألیف کرده بود و اسفراینی وزیر محمود که دوستدار زبان فارسی بود، دل میبندد و کتاب را به نام محمود میکند و در مدح او سنگ تمام میگذارد. با این حال بسیار محتمل است که همانگونه که نظامی عروضی اشاره کرده است، دفاع فردوسی از مذهب خود و باطل شمردن مذاهب دیگر اسلامی در دیباچه کتاب [۱۳۴]
نظامی عروضی، چهارمقاله، ص۵۵.
[۱۳۵]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۱-۱۰.
بیش از هر چیز دیگر سبب رنجش محمود شده بوده باشد.اگر گفته برخی منابع که نام نیای فردوسی را فرخ نوشتهاند درست باشد، میتوان گمان برد که نیای فردوسی یا پدر نیای او از دین نیکان خود به اسلام گرویده باشند. در هر حال، دین فردوسی اسلام و مذهب او تشیع است. اعتقاد فردوسی به شیعه هم از خود شاهنامه پیداست [۱۳۶]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۱-۹.
[۱۳۷]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، دوم، ۱۳/۳۸۰-۱۴.
(و نیز چند بیتی در هجونامه) و هم از قدیم گزارش شده است. [۱۳۸]
نظامی عروضی، احمد بن عمر، چهارمقاله ص۵۰-۴۹.
[۱۳۹]
رازی، عبدالجلیل، کتاب النقض، ص۱۷۷، ۲۵۲-۲۵۱.
[۱۴۰]
شبانکارهای، محمد، مجمع الانساب (به نقل از نفیسی، «در پیرامون تاریخ بیهقی»، ص۶۸.)
[۱۴۱]
شوشتری، قاضی نورالله، مجالس المؤمنین، ج۲، ص۵۹۸.
ولی در روزگار ما کسانی در مذهب او و یا فرقه تشیع او شک کردهاند. برخی او را تنها شیعی نامیدهاند [۱۴۲]
یغمائی، حبیب، فردوسی و شاهنامه او، ص۲۳.
[۱۴۳]
یغمائی، حبیب، فردوسی و شاهنامه او، ص۲۷.
و برخی این پرسش را که فردوسی شیعی زیدی، شیعی اسماعیلی با شیعه دوازده امامی بود باز گذاشتهاند. [۱۴۴]
بهار، محمدتقی، فردوسینامه، ص۱۴۹.
نولدکه معتقد است که فردوسی شیعی بود، ولی به هیچ یک از غلات شیعه (فرقههای افراطی شیعه) تعلق نداشت. [۱۴۵]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۴۰.
[۱۴۶]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، ص۸۰.
۱۷.۱ - سنی دانستن فردوسیشیرانی فردوسی را اهلتسنن یا شیعه زیدی میداند، [۱۴۷]
شیرانی، محمودخان، چهارمقاله بر فردوسی و شاهنامه، ص۱۶۲-۱۱۱.
ولی این دانشمند همانگونه که در مقالهای که درباره هجونامه نوشته است بیشتر در پی اعاده حیثیت از محمود است، در مقالهای نیز که درباره مذهب فردوسی نوشته قصد او بیشتر دفاع از تسنن است؛ یعنی او با وجود اطلاع گستردهای که از شاهنامه داشت در کارش گرفتار تعصب مذهبی و مانند برخی از پانترکیستها، در پی مهر به محمود بود. همچنان که تعصبات ملی سبب شده است که از قلم برخی از ایرانیان درباره فردوسی و محمود مطالبی نادرست صادر گردد.۱۷.۲ - شیعه دانستن فردوسیمحیط طباطبائی [۱۴۸]
محیط طباطبائی، محمد، دین و مذهب فردوسی، ص۲۴۰-۲۳۳.
نیز مانند شیرانی فردوسی را شیعی زیدی دانسته است. زریاب خوئی فردوسی را شیعی اسماعیلی [۱۴۹]
زریاب خوئی، عباس، نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه، ص۲۹-۱۷.
و مهدوی دامغانی او را شیعی دوازدهامامی [۱۵۰]
مهدوی دامغانی، احمد، مذهب فردوسی، ص۵۳- ۲۰.
[۱۵۱]
شهبازی، علیرضا، فردوسی، ص۵۳-۴۹.
دانستهاند. تکیهگاه اصلی این نظر که فردوسی سنی یا شیعی زیدی بود، بیتهایی است که در بیشتر دستنویسهای شاهنامه در دیباچه کتاب در ستایش خلفای راشدین (ابوبکر، عمر و عثمان) آمدهاند، [۱۵۲]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۰/ح ۳.
ولی این ابیات به دلایل لغوی و سبکی و نیز اخلال در مطالب بیتهای پس و پیش آنها الحاقیاند. [۱۵۳]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۳۹.
[۱۵۴]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، ص۷۹ به بعد.
[۱۵۵]
یغمائی، حبیب، فردوسی و شاهنامه او، ص۲۷.
[۱۵۶]
خالقی مطلق، یادداشتهای شاهنامه، بخش یکم، ص۱۹-۱۸.
با حذف این ابیات، دیگر شکی در تشیع فردوسی نمیماند. ضمناً باید توجه داشت که شهر طوس از قدیم یکی از مراکز تشیع بود [۱۵۷]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۳۹.
[۱۵۸]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، ص۷۹.
و خاندان ابومنصور عبدالرزاق نیز بدین مذهب بودند. [۱۵۹]
ابنبابویه، شیخ صدوق، اخبار الرضا، ص۲۸۵.
۱۷.۳ - جمع دیدگاههاروی هم رفته نظر مهدوی دامغانی که فردوسی را به دلایلی شیعی دوازدهامامی میداند و اتفاق مآخذ کهن در تایید آن، بر نظرهای دیگر میچربد. فردوسی از یکسو دارای تسامح دینی است و از دین نیاکان خود با احترام یاد میکند. نولدکه حتی تا آنجا پیش میرود که فردوسی را نهایت یک مسلمان «ولرم» مینامد و معتقد است که در شاهنامه مطالبی هست که اگر هم در ماخذ فردوسی باشد، سرودن آنها با اعتقاد راسخ اسلامی سازگار نیست. [۱۶۰]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۳۹-۳۸.
[۱۶۱]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، ص۷۹-۷۸.
از سوی دیگر، فردوسی در اعتقاد مذهبی خود تعصب دارد و تنها تشیع را مذهب بحق میداند. نولدکه معتقد است که در زمینه دین نظیر اینگونه مسائل بسیار است و به ویژه در میان بزرگان ایرانی مثال دارد. از جمله بیرونی، به یک شاعر، بلکه یک دانشمند ژرفاندیش و باریکبین که خود را کاملاً ایرانی میداند و به اعراب مهری ندارد، دارای تمایلات تشیع است. ۱۷.۴ - دیدگاه نویسندهبه گمان نگارنده این سطور، باید به دیده داشت که در سدههای نخستین هجری، مذهب تشیع در ایران همواره با مبارزات ملی در خراسان در ارتباط بود تا آنجا که خلافت بغداد و پیروان سیاست آن در ایران تفاوت بزرگی میان مجوس، زندیق، قرمطیان، رافضیان، معتزله و شعوبیه نمینهادند. [۱۶۵]
بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص۳۷۱ به بعد.
به هر روی، فردوسی همانگونه که نولدکه میگوید بیش از هر چیز جدا خداپرست و یکتاپرست است و همین اعتقاد را به نیاکان خود نیز منتقل میکند. [۱۶۶]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۳۶.
[۱۶۷]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۴۰.
[۱۶۸]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، ص۷۴.
[۱۶۹]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۸۰.
او بر فلاسفه و کسان دیگری که در پی اثبات صانعاند میتازد و معتقد است که خداوند را نه به چشم خرد میتوان دید و نه به چشم دل و نه به چشم سر، بلکه باید به هستی و یکتایی و توانایی او تنها به دلیل هستی آفرینش خستو (معترف) بود و او را پرستید و لب از چون و چرا فروبست. به عقیده او هرچه در جهان از نیک و بد بر آدمی میگذرد جز به خواست خداوند نیست و هرگونه اعتقاد به سعد و نحس کواکب شکی است در هستی و یکتایی و توانایی ایزد. [۱۷۰]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۴-۳.
[۱۷۱]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، دوم ۳۷۶/۹۶ -۳۷۰.
[۱۷۲]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، سوم ۲۸۸-۲۸۷.
ولی از سوی دیگر، این ایمان مطلق به یکتایی و توانایی یزدان گاه با اندیشههای فاتالیسم مذهب زروان که نه تنها عقیده بسیاری از متفکران ایرانی، بلکه زیر بنای بینش عموم ایرانیان به جهان است، همراه است. [۱۷۳]
خالقی مطلق، جلال، جهانشناسی شاهنامه، ص۵۵۶۸.
در مقدمه برخی از دستنویسهای شاهنامه، پدر فردوسی را دهقان نامیدهاند که از سوی عامل طوس بر او ستم میشد. هرچند این گزارش افسانهای بیش نباشد، ولی باز در اینکه فردوسی از یک خانواده دهقان بود جای گمانی نیست زیرا که به گزارش نظامی عروضی، خود فردوسی نیز از دهاقین طوس بود و در ده خود شوکتی تمام داشت، چنانکه به دخل آن ضیاع از امثال خود بینیاز بود. [۱۷۴]
نظامی عروضی، احمد بن عمر، چهارمقاله، ص۴۷.
به گزارش نظامی عروضی، هنگامیکه واعظ طبرانی از به خاک سپردن جنازه فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری میکند، «درون دروازه باغی بود ملک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند.» [۱۷۵]
نظامی عروضی، احمد بن عمر، چهارمقاله، ص۵۱.
عبارت «درون دروازه» را باید قاعدتاً به معنی «درون شهر (طوس)» گرفت و از سخن نظامی عروضی چنین نتیجه گرفت که فردوسی بهجز املاک ده باز، خانه و باغی نیز در شهر طوس داشت. [۱۷۶]
بهار، محمدتقی، فردوسینامه، ص۱۴۹-۱۴۸.
و این تأییدی است بر اینکه او نه یک کشاورز ساده، بلکه از طبقه اشراف دهقان بود.۱۸.۱ - اشرافیبودن فردوسیدر زمان ساسانیان طبقه اشراف ولایات به نام Dehgan یا Dahigan از نظر ثروت، دهقانان درجه دو و در عین حال طبقه بزرگ زمینداران را میساختند که از یک سو بزرگترین گروه مالیاتدهنده، یعنی مهمترین منبع درآمد دولت بودند و از سوی دیگر مهمترین پاسداران آداب و رسوم و فرهنگ سنتی، از جمله روایات ملی به شمار میرفتند. [۱۷۷]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، مقدمه، به کوشش ثول مل، ص۷.
[۱۷۸]
نولدکه، تئودور، طبری، ص۴۴۰.
در شاهنامه نیز دهقان از یک سو مانند آزاده به معنی مطلق «ایرانی (نژاده)» به کار رفته است و از سوی دیگر مانند موبد به معنی «حافظ و ناقل روایات کهن ملی». در شاهنامه همچنین از افسانهای که در پادشاهی بهرام گور درباره یکی از این دهقانان به نام برزین نقل شده است [۱۷۹]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، ششم ۴۸۴-۴۷۶.
میتوان تا حدودی به شیوه زندگی این طبقه پی برد و با مقایسه آن با داستان زن پالیزبان در همان پادشاهی، [۱۸۰]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، ششم ۴۷۶-۴۶۸.
تفاوت میان زندگی یک دهقان را با یک کشاورز ساده دریافت (اصولاً پادشاهی بهرام گور برای مطالعه در شناخت طبقات جامعه ساسانی و بررسی ادبیات توده در آن زمان بهترین بخش کتاب است.)به هر روی، فردوسی متعلق به یکی از این خانوادههای دهقانی بود که در سدههای دوم و سوم هجری بیشتر به منظور حفظ موقعیت اجتماعی خود به اسلام گرویدند و از اینرو، برخلاف آنچه غالباً از نو دینان دیده میشود، نه تنها به فرهنگ نیاکان خود پشت نکردند، بلکه حفظ و انتقال آنرا هدف اصلی زندگی خود ساختند. با این همه البته هر دهقانزادهای فردوسی نشده است و از اینرو باید جز تربیت خانوادگی و طبقاتی، اوضاع سیاسی و محیط اجتماعی که فردوسی در آن نشو و نما کرده بود نیز در ساخت و پرداخت شخصیت و اخلاق فردوسی دخیل بوده باشند. گذشته از اهمیتی که خراسان بهطور کلی و نهایت از زمان ابومسلم (مقتول در سال ۱۳۷ق/۷۵۵ م) از جنبههای گوناگون سیاسی، مذهبی و ملی پیدا کرده بود، طوس زادگاه فردوسی در زمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق در زمینه بحث ما اهمیت ویژهای مییابد. چون با ترجمه و تألیف شاهنامه منثور مشهور به شاهنامه ابومنصوری که به فرمان ابومنصور آغاز و در سال ۳۴۶ق (۹۵۷ م) به پایان رسید و بعدها تنها ماخذ شاهنامه فردوسی گردید، در جنبش سیاسی ابومنصور، برخلاف جنبشهای پیشین در خراسان، نقش زبان و فرهنگ ملی اهمیت ویژهای به خود گرفت. فردوسی جوان که در پایان تألیف شاهنامه ابومنصوری هفده سال بیش نداشت، یعنی او این فعالیت ملی۔ فرهنگی مهم را در جوانی خود به خوبی زیسته بود، باید از آن جنبش ژرفا تأثیر پذیرفته بوده باشد. در همین نگاهی تازه به زندگینامه فردوسی ۲۱ ساله است که تربیت دهقانی و احساسات ملی فردوسی در محیطی مناسب میبالد و شکل میگیرد و سپس زیرساخت اصلی سراسر کتاب او میگردد تا آنجا که به گفته نولدکه دلبستگی فردوسی به ایران از هر بیت شاهنامه آشکار است. [۱۸۱]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۳۶.
[۱۸۲]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۴۱-۴۰.
[۱۸۳]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، ص۷۴.
[۱۸۴]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، ص۸۲-۸۱.
اثرات ایراندوستی فردوسی را باید به ویژه یکی در انتقال فرهنگ و آداب و ادبیات ایران باستان به ایران اسلامی و دیگر در رواج زبان ملی فارسی دانست. بدینترتیب، مبارزه در راه حفظ ملیت ایرانی که در خطر عربی شدن ایران در زیر شعار امت اسلامی بود، هرچند پیش از فردوسی با نهضت شعوبیه آغاز شده بود، ولی به دست قدوسی به پیروزی نهایی خود رسید. از اینرو ایران هم پایستگی (continuity) تاریخی و هم هویت (identity) ملی و فرهنگی خود را تا اندازه زیادی وامدار فردوسی است و امروزه هرگونه بحث درباره ریشههای تاریخی ملتسازی (nationbuilding) در ایران، بدون پرداختن به فردوسی و اثر او نامتصور است. از آنجا که فردوسی، خلاف بسیاری از شاعران دیگر، اثر خود را میدان نمایش معلومات خود نساخته است، سخن گفتن درباره تحصیلات و معلومات فردوسی دشوار است. از سوی دیگر، شیوه تفکر در شاهنامه نشان میدهد که ما تنها با شاعری توانا سر و کار نداریم، بلکه با مردی که در بسیاری از امور زندگی با پختگی و ورزیدگی داوری میکنند و این البته بدون داشتن مایه علمی از علوم زمان خود ممکن نخواهد بود. با این حال نولدکه معتقد است که فردوسی علوم عصر خود و به ویژه علوم دینی و علم کلام را به طور جدی تحصیل نکرده بود، بلکه از آنها بهاندازه یک مرد تربیت دیده میدانست. [۱۸۵]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۴۰.
[۱۸۶]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، ص۸۱.
نولدکه همچنین معتقد است که فردوسی پهلوی نمیدانست و بر زبان عربی تسلط کامل نداشت. [۱۸۷]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۱۹، ح ۱.
[۱۸۸]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، ص۴۵، ح ۱.
برعکس او، تقیزاده [۱۸۹]
تقی زاده، حسن، شاهنامه و فردوسی، ص۱۲۶.
و شیرانی [۱۹۰]
نظامی عروضی، احمد بن عمر، چهارمقاله، ص۱۷۱-۱۷۰.
معتقدند که فردوسی در علوم زمان خود کاملاً دست داشت و فروزانفر [۱۹۱]
فروزانفر، بدیعالزمان، سخن و سخنوران، ص۴۹-۴۷.
و مهدوی دامغانی [۱۹۲]
مهدوی دامغانی، احمد، مذهب فردوسی، ص۴۲.
معتقدند که فردوسی حتی بر نظم و نثر ادب عرب نیز احاطه کامل داشته بود. همچنین نفیسی [۱۹۳]
نفیسی، سعید، مقدمه بر حماسه ملی ایران، ص۹-۱۰.
و یغمائی [۱۹۴]
یغمائی، حبیب، فردوسی و شاهنامه او، ص۶.
ولازار [۱۹۵]
لازار، ژیلبر، پهلوی، پهلوانی در شاهنامه، ص۴۱-۲۵.
[۱۹۶]
لازار، ژیلبر، پهلوی، پهلوانی در شاهنامه، ترجمه ژاله آموزگار، ص۶۱-۴۷.
معتقدند که فردوسی پهلوی میدانست. ولی بهار [۱۹۷]
بهار، محمدتقی، فردوسینامه، ص۱۳۵-۹۶.
و شهبازی [۱۹۸]
شهبازی، علیرضا، فردوسی، ص۴۱-۳۹.
در موضوع زبان پهلوی با نولدکه هم عقیدهاند. نولدکه سپستر در مقالهای که درباره فردوسی نوشت و در آن از پژوهشهای برخی از دانشمندان ایرانی به ویژه تقیزاده قدردانی کرد، به پیروی از نظر تقیزاده نوشت که او پیش از این سواد عربی فردوسی را دستکم گرفته بود. [۱۹۹]
نولدکه، تئودور، گفتاری در پژوهش شاهنامه، هزاره فردوسی، ص۶۲.
[۲۰۰]
نولدکه، تئودور، گفتاری در پژوهش شاهنامه، ترجمه جلال خالقی مطلق، ص۹۷.
۲۱.۱ - نظر نویسندهنگارنده در موضوع عربیدانی، پهلویدانی و تحصیلات و معلومات فردوسی کمابیش پیرو نظر پیشین نولدکه است. البته محتمل است که فردوسی در دبستان عربی آموخته بود و میتوانست متون عربی را بخواند و دریابد، ولی گمان نمیرود که او بر نظم و نثر ادب عرب دست داشته بوده باشد. همچنین مشکل زبان پهلوی در زمان فردوسی و برای کسانی چون او در درجه اول مشکل خط آن بود، یعنی اگر کسی متنی از این زبان را برای فردوسی میخواند، او بخش مهمی از آنرا در مییافت، ولی او خود، زبان پهلوی را نیاموخته بود. به هر روی، در شاهنامه هیچ کجا چیزی که صریحاً دال بر پهلویدانی فردوسی باشد نیست، بلکه عکس آن محسوستر است. [۲۰۱]
خالقی مطلق، گفتاری در پژوهش شاهنامه، ص۱۰۷، ح ۲۳.
[۲۰۲]
خالقی مطلق، جلال، اشتقاقسازی عامیانه در شاهنامه، ص۱۶۵-۱۵۸.
در شاهنامه اینجا و آنجا برخی از اصطلاحات دانش نجوم و فلسفه و علوم دیگر میآید، [۲۰۳]
خالقی مطلق، جلال، جهانشناسی شاهنامه، ص۷۰-۵۵.
ولی در آن حد نیست که بتوان از آن تسلط و تخصص فردوسی را بر این دانشها نتیجه گرفت. به گمان نگارنده، بخش مهم معلومات فردوسی را تسلط او بر تاریخ و فرهنگ و آداب و آیینهای ایران کهن و دیگر استادی مسلم او در زبان فارسی تشکیل میدهند، منتها چون اینگونه دانشها در برنامه رسمی تحصیلات آن روزگار و پس از آن نبودند، در نتیجه جزو معلومات کسی نیز به شمار نمیرفتند و امروزه نیز هنگام گفتوگو درباره معلومات فردوسی به اهمیت اینگونه دانشها که در چگونگی آفرینش شاهنامه نقش اساسی دارند توجهی نمیگردد.فردوسی به سبب تربیت دهقانی خود طبعاً با آداب و رسوم کهن آشنا بود و این آشنایی با مطالعه متون کهن عمیقتر و جزوی از معتقدات فردوسی گشته است. [۲۰۴]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، پنجم ۴/۳.
[۲۰۵]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، ششم ۲۳۷/ ۶۵۲-۶۵۳.
[۲۰۶]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هفتم ۹۷۹/۱۶۶-۹۷۸.
[۲۰۷]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هشتم ۱۱۳/۴۱۹.
[۲۰۸]
خالقی مطلق، یادداشتهای شاهنامه، بخش دوم، ص۲۰۴-۲۰۳.
مهمترین اعتقادات اخلاقی فردوسی عبارتاند از:نگهداشتن عفت سخن؛ [۲۰۹]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۵۵ وح ۲.
[۲۱۰]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، ترجمه فارسی، ص۱۰۸.
[۲۱۱]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، ص۱.
امانتداری در سخن؛ [۲۱۲]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، سوم ۲۸۵/ ۲۸۸۰-۲۸۷۹.
[۲۱۳]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هفتم ۲۶۶۲/۳۰۳ -۲۶۶۱.
[۲۱۴]
صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی، ص۲۰۳.
[۲۱۵]
یغمائی، حبیب، فردوسی و شاهنامه او، ص۱۵-۱۴.
حقشناسی، مثلاً نسبت به پیشرو خود دقیقی و در عین حال انتقاد از شعر او [۲۱۶]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۳.
[۲۱۷]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، پنجم ۱۰۴۶/۱۷۶-۱۰۲۹.
که نمونهای از صراحت لهجه فردوسی است و او با همین صراحت لهجه پادشاهان را به دادگستری میخواند [۲۱۸]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، ششم ۵۸/۱۳۷-۴۷.
[۲۱۹]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هفتم ۱۰۰/ ۱۷۵-۱۷۴.
و با همین صراحت لهجه پیروان مذهب خویش تشیع را رستگار و پیروان دیگر مذاهب اسلامی را گمراه میداند [۲۲۰]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۰/ ۹۵-۱۰۴.
و باکی از این ندارد که چنین سخنی رسماً مخالفت با مذهب سلطانی است که فردوسی کتابش را بدو تقدیم کرده است؛ اعتقاد به ماندگاری نام نیک؛ [۲۲۱]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۵۶/ ۱۰۶۱-۱۰۶۲.
رعایت انصاف نسبت به دشمن. [۲۲۲]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، سوم ۹۳۸/۱۶۳-۹۳۷.
[۲۲۳]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، چهارم ۶۴/ ۱۰۱۴.
البته بسیاری از این مطالب در ماخذ فردوسی بوده، ولی او آنها را با اعتقاد کامل سروده و به نوبه خود بر آن افزوده است. از اینرو میتوان برخی اخلاقیات شاهنامه را چون: ستایش کوشش و نکوهش کاهلی، سفارش میانهروی، نکوهش آز، ستایش دانش، دعوت به عدالت و همزیستی، مهر به زن و فرزند، میهندوستی، اعتقاد به نژاد، نکوهش شتاب و سفارش درنگ در کارها، ستایش راستی و نکوهش دروغ، نکوهش خشم و حسد، اعتقاد به ناپایداری جهان که در بسیار جاهای کتاب و به ویژه در پایان داستانها میآید و غیره و غیره را جزو اخلاقیات خود فردوسی نیز به شمار آورد. (برای پژوهش در اخلاقیات شاهنامه میتوان به اختیاراتی که از آن تهیه کردهاند رجوع کرد، مانند اختیارات از علی بن احمد و یا برگزیده فروزانفر در سخن و سخنوران و مانند آنها.) یکی از آشکارترین پدیده شخصیت فردوسی خودآگاهی عمیق اوست، چه در باورداشت او به درستی و اعتبار مطالب ماخذ خود [۲۲۴]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۱۴/۱۲-۱۱۳.
و چه در اعتقاد استوار او به جاودانگی اثر خود که در شاهنامه بارها از آن سخن گفته است. [۲۲۵]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، سوم ۹/۲۰۲، ۱۲/۳۸۰-۱۰.
[۲۲۶]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، چهارم ۶۸/۱۷۳-۶۶.
[۲۲۷]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، ششم ۴۵/۱۳۶.
[۲۲۸]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هفتم ۷۷۸/۱۴۸-۷۷۶.
[۲۲۹]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هشتم ۳۷۱۰/۲۸۸-۳۷۰۸.
[۲۳۰]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، هجونامه، ص۹۰، بیت ۱۷.
[۲۳۱]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ص۳۵-۳۴.
[۲۳۲]
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، ترجمه فارسی، ص۷۲-۷۱.
او در پایان، گویا این مرد اخلاق اهل مطایبه نیز بود. برای مثال: مطایبه منوچهر با زال، [۲۳۳]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۲۸۸/۲۵۳-۱۲۸۳.
مطایبه سام و سیندخت با یکدیگر، [۲۳۴]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، یکم ۱۴۰۸/۲۶۲-۱۴۰۷.
مطایبه گیر با هوم [۲۳۵]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، چهارم ۲۲۷۹/۳۱۷-۲۲۷۶.
و مطایبه مادر کفشگر در برابر پادشاه. [۲۳۶]
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، ششم ۳۴۸/۴۴۴-۳۴۲.
مجموعه این بینش و اخلاق نسبت به جهان و انسان که سخت صمیمی و به غایت پخته و بسیار شیوا بیان شده، سبب گردیده است که از قدیم به فردوسی عنوان حکیم و دانا و فرزانه، یعنی فیلسوف دادهاند، بیآنکه او به مکتب فلسفی خاصی متعلق بوده باشد و یا بر آرای فلسفی و علوم زمانه خود احاطه صددرصد فنی داشته باشد.(۱) اسدی طوسی، ابونصر علی بن احمد، گرشاسبنامه، به کوشش حبیب یغمائی، ج۲، تهران، ۱۳۵۴. (۲) ابن بابویه، شیخ صدوق، اخبار الرضا، به کوشش مهدی حسینی لاجوردی، ج۲، قم، ۱۳۷۹ ق. (۳) بغدادی، ابومنصور عبدالقاهره الفرق بین الفرق، ترجمه محمدجواد مشکور، تاریخ مذاهب اسلام، تبریز، ۱۳۳۳. (۴) بتداری، فتح بن علی، الشاهنامه، به کوشش عبدالوهاب عزام، ج۲، تهران، ۱۹۷۰. (۵) بهار، محمدتقی، فردوسینامه مهر، تهران، ۱۳۷۹. (۶) تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۴. (۷) تقیزاده، حسن، شاهنامه و فردوسی، هزاره فردوسی، تهران، ۱۳۶۲، ص۱۳۵-۴۳. (۸) خالقی مطلق، جلال، معرفی و ارزیابی برخی از دستنویسهای شاهنامه، ایران نامه ۳، ۱۳۶۴-۱. (۹) خالقی مطلق، جلال، جهانشناسی شاهنامه، ایرانشناسی ۱/ ۱۳۷۰ (۱۰) خالقی مطلق، جلال، کنایه نظامی به مذهب فردوسی، ایرانشناسی ۳/ ۱۳۷۱، ص۶۶۴_ ۶۶۳ (۱۱) خالقی مطلق، جلال، اشتقاقسازی عامیانه در شاهنامه، ایرانشناسی ۱/ ۱۳۷۸، ص۱۶۵-۱۵۸. (۱۲) خالقی مطلق، جلال، سخنهای دیرینه (سی گفتار درباره فردوسی و شاهنامه)، به کوشش علی دهباشی، تهران، ۱۳۸۱. (۱۳) خالقی مطلق، جلال، یادداشتهای شاهنامه، بخش یکم (۱۲)، نیویورک، ۲۰۰۱؛ بخش دوم، نیویورک، ۲۰۰۶. (۱۴) خوافی، فصیح احمد بن جلالالدین محمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فتح، ج۱، مشهد، ۱۳۴۱. (۱۵) دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش محمد عباسی، تهران، ۱۳۳۷. (۱۶) رازی، عبدالجلیل، کتاب النقض، به کوشش جلال محدث، تهران، ۱۳۳۱. (۱۷) ریاحی، محمدامین، سرچشمههای فردوسیشناسی، تهران، ۱۳۷۲. (۱۸) ریاحی، محمدامین، فردوسی، تهران، ۱۳۷۵. (۱۹) زریاب خوئی، عباس، نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه، تن پهلوان و روان خردمند، به کوشش شاهرخ مسکوب، تهران،. ۱۳۷۴ (۲۰) شبانکارهای، محمد، مجمع الانساب (به نقل از سعید نفیسی، «در پیرامون تاریخ بیهقی»، تاریخ بیهقی، ج۱، ج۲، تهران، ۱۳۵۲). (۲۱) شوشتری، قاضی نورالله، مجالس المؤمنین، ج۲، تهران، ۱۳۶۵. (۲۲) شیرانی، محمود خان، چهارمقاله بر فردوسی و شاهنامه، ترجمه عبدالحی حبیبی، کابل، ۱۳۵۵. (۲۳) صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی در ایران، تهران، ۱۳۳۳. (۲۴) عتبی، ابونصر، تاریخ یمینی،هامش بخشهای دهم - دوازدهم تاریخ الکامل ابناثیر، قاهره، ۱۲۹۰ ق. (۲۵) عطار نیشابوری، فریدالدین، الهینامه، به کوشش هلموت ریتره استانبول، ۱۹۴۰. (۲۶) عطار نیشابوری، فریدالدین، اسرارنامه، به کوشش صادق گوهرین، تهران، ۱۳۳۸. (۲۷) عطار نیشابوری، فریدالدین، مصیبتنامه، به کوشش نورانی وصال، ج۲، تهران، ۱۳۵۶. (۲۸) فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، با همکاری محمود امید سالار (در دفتر ششم) و ابوالفضل خطیبی (در دفتر هفتم)، ۸-۱، نیویورک، ۱۹۸۸/ ۱۳۶۶ به بعد. (۲۹) فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش ثول مل، ج۱، پاریس ۱۹۷۶. (۳۰) فروزانفر، بدیعالزمان، سخن و سخنوران، ج۲، تهران، ۱۳۵۰. (۳۱) محیط طباطبائی، محمد، دین و مذهب فردوسی، شاهنامه فردوسی و شکوه پهلوانی (مجموعه سخنرانیهای سومین جشن طوس)، تهران، ۲۵۳۷ (۳۲) مختاری غزنوی، بهاءالدین عثمان بن عمر، دیوان، به کوشش جلالالدین همائی، تهران، ۱۳۴۱. (۳۳) مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوائی، ج۲، تهران، ۱۳۶۲. (۳۴) مهدوی دامغانی، احمد، مذهب فردوسی، ایرانشناسی ۱/ ۱۳۷۲، ص۵۳- ۲۰. (۳۵) نظامی عروضی سمرقندی، احمد بن عمر بن علی، چهارمقاله، به کوشش محمد عبدالوهاب قزوینی برلین، ۱۳۴۵ ق/۱۹۲۷ م. (۳۶) نظامی گنجویی، الیاس، هفتپیکر، به کوشش ه. ریتر وی. ریپکا، استانبول، ۱۹۳۴. (۳۷) نظامی گنجویی، الیاس، اقبالنامه، به کوشش ی. ا. برتلس، باکو، ۱۹۴۷. (۳۸) نظامی گنجویی، الیاس، خسرو و شیرین، به کوشش ل. خه تاقوروف، باکو، ۱۹۶۰. (۳۹) نفیسی، سعید، مقدمه بر حماسه ملی ایران - نولدکه. (۴۰) یغمائی، حبیب، فردوسی و شاهنامه او، تهران، ۱۳۴۹. (۴۱) Ateš، A.، "Sâh-Name'nin Yaziliš Tarihi... ”، Türk Tarih Kurumu Belleten XVIII، ۱۹۵۴. (ترجمه فارسی: آتش، احمد، «تاریخ نظم شاهنامه...»، ترجمه توفیق سبحانی، سیمرغ ۵/۲۵۳۷، ص۶۶-۶۲). (۴۲) Ethé، H.، “Firdûsî als Lyriker"، Sitzungsb. d. Bayr. Ak. d. Wiss، zu Münschen (Phil-hist. GI.) ، ۱۸۷۲، pp. ۲۷۵۳۰۴؛ ۱۸۷۳، pp. ۶۲۳-۶۳۹. (۴۳) Lazard، G.، "Pahlavi/Pahlavâni dans le Šâhnâme"، Studia Iranica ۱/۱ (۱۹۷۲)، pp. ۲۵-۴۱. (ترجمه فارسی: لازار، ژیلبر، «پهلوی، پهلوانی در شاهنامه»، ترجمه ژاله آموزگار، سیمرغ۵/۲۵۳۷، ص۶۱-۴۷). (۴۴) Nöldeke، Th.، Das iranische Nationalepos، Berlin and Leipzig، ۱۹۲۰. (ترجمه فارسی: نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، با مقدمه سعید نفیسی، ج۳، تهران، ۲۵۳۷). (۴۵) Nöldeke، Th.، "Ein Beitrag zur Schahname - Forschung" (ترجمه فارسی: نولدکه، تئودور «گفتاری در پژوهش شاهنامه»، ترجمه جلال خالقی مطلق، سیمرغ ۵/ ۲۵۳۷، ص۱۰۷-۹۱) (۴۶) Nöldeke، Th.، Tabari، Geschichte der Perser und Ataber zur Zeit der Sasaniden، ۲. Aufl.، Graz، ۱۹۷۳. (ترجمه فارسی: نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب خوئی، تهران، ۱۳۵۸). (۴۷) Shahbazi، A. Sh.، Ferdowsi: A Critical Biography، California، ۱۹۹۱.
• خالقی مطلق، جلال، نامه ایران باستان، سال ششم، شماره اول و دوم، ص۲۵-۳، ۱۳۸۵. ردههای این صفحه : اهالی توس | حکیم فردوسی | درگذشتگان سال 411 (قمری) | درگذشتگان سال 416 (قمری) | زادگان سال 329 (قمری) | شاعران ایران سده چهاردهم (قمری) | شاعران ایرانی سده پنجم (قمری) | شاعران حماسهسرا | شاعران خراسان قرن 4 (قمری) | شاعران شیعه قرن 4 (قمری) | شاعران فارسی | شاهنامه | مدفونان در طوس |