ابن معتز عباسی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِبْنمُعْتَزّ، ابوالعباس عبدالله (۲۲
شعبان ۲۴۷-۲
ربیعالثانی ۲۹۶ق/ ۳۱ اکتبر ۸۶۱ -۲۹ دسامبر ۹۰۸م)،
شاعر ،
ادیب ،
راوی و
نقاد بزرگ
شعر و ادب عرب در عصر دوم عباسی بود.
وی در
سامرا که در آن روزگار مرکز
حکومت عباسیان بود، از مادری ظاهراً رومی
نژاد به دنیا آمد. تقریباً ۵ ساله بود که پدرش با لقب المعتزبالله، به عنوان سیزدهمین خلیفه عباسی، زمام امور را به دست گرفت (حک ۲۵۲- ۲۵۵ق/۸۶۶ -۸۶۹م). معتز شیفته
شعر و
موسیقی بود و در این دو فن دستی داشت و بیشتر اوقات خود را با
شاعران و خوانندگان و نوازندگان سپری میساخت،
از این رو شگفت نمینماید که طبع
شعر ابنمعتز از اوان کودکی و نوجوانی شکوفا شود و در همان روزگار
اشعاری نیز بسراید.
او خود اعتراف میکند که تحت تأثیر قصاید بحتری قرار میگرفته و نفوذ کلام این
شاعر در
خلیفه و دیگران او را سخت به اعجاب وا میداشته است.
به ویژه که مدیحهسرایان گاه در مدایح معتز او را نیز در کنار پدر
مدح میگفتند.
عبدالله نزد پدر چندان عزیز بود که دستور داد به نام وی دینارهایی زر ضرب کنند و بحتری در مدیحهای که به همین مناسبت سرود، به معتز پیشنهاد کرد که او را
ولیعهد خویش گرداند.
ابنمعتز ۸
سال بیشتر نداشت که امیران ترک پدرش را از مقام
خلافت عزل کرده، به قتل رسانیدند
و او را همراه مادربزرگش و چند تن دیگر از فرزندان خلفا به
مکه تبعید کردند.
حدود یک سال بعد، المعتمد بالله (حک ۲۵۶-۲۷۹ق/۸۷۰ -۸۹۲م) به خلافت رسید و آنان را به سامرا بازگردانید.
از آن پس جدهاش زیر نظر معتمد، سرپرستی او را برعهده گرفت و ابوالحسن احمد بن سعید دمشقی که به
تعلیم و
تربیت فرزندان معتز گماشته شده بود، مربی و استاد اختصاصی او گردید.
رفته رفته، خانه وی مرکز تجمع علما و ادبا گردید و دانشمندان به نام آن سامان از جمله محمد بن عمران بن زیاد،
حسن بن علیل عنزی، احمد بن صالحة بن ابی فنن، پیوسته به مجلس او آمد و شد داشتند و علوم و فنون مرسوم آن
زمان را به امیرزاده عباسی تعلیم میدادند. مبرد، نحوی بزرگ مکتب بصره، بسیار در مجلس او حاضر میشد و گاه چندین روز نزد وی اقامت میکرد. فصحای عرب و علمای لغت نیز که وارد سامرا میشدند، نزد ابنمعتز میرفتند و او آنان را به گرمی میپذیرفت و از ایشان نکات بسیاری میآموخت.
این محافل علمی و ادبی که در منزل ابنمعتز تشکیل مییافت، چنان جاذبهای داشت که بلاذری (ه م) را واداشت مصرانه برای تعلیم این امیرزاده اعلام آمادگی کند.
ابنمعتز در
اشعاری که در ۱۳ سالگی خطاب به استادش دمشقی سروده، ادعا کرده است که علوم و فنون مرسوم را چندان فراگرفته که در هر رشته و زمینهای که اراده کند، میتواند سرآمد اقران و یگانه دوران گردد.
ابنمعتز در ۱۷ سالگی،
جده خویش را از دست داد و از آن پس به مَطیره که گردشگاهی در نزدیکی سامرا بود،
نقل مکان کرد. اقامت وی در مطیره حدود ۱۵
سال طول کشید. بیشتر تألیفات ابنمعتز یادگار همین دوران بوده و در
اشعاری که در سالهای واپسین عمر سروده، از این دوران بسیار یاد کرده است. ابنمعتز که از حادثه
مرگ پدر سخت متأثر بود و همه عموها، عموزادگان، اعیان و رجال را مسئول قتل او میدانست.
خویشتن را مکلف به
خونخواهی او میپنداشت. از این رو، جانشینان المعتز بالله همواره سعی داشتند، با تأمین انواع وسایل رفاه و سرگرمی و خوشگذرانی برای وی و تشویق و ترغیب به دانشاندوزی و
کمال و ادب، او را از مداخله در سیاست و ادعای خلافت باز دارند.
ابنمعتز نیز از این وضع خشنود به نظر میرسید و مراتب امتنان خود را در مدایحی که به ویژه برای معتمد و موفق میسرود، ابراز میداشت.
اما از وقتی که مرکز خلافت به
بغداد منتقل گردید (۲۷۶ق)، در مطیره به شدت اظهار دلتنگی میکرد و چون پسر عمش، المعتضد بالله (حک ۲۷۹- ۲۸۸ق/۸۹۲ -۹۰۱م) به خلافت رسید، مکرر در مدایحش برای رفتن به بغداد اذن میطلبید.
المعتضد بالله همینکه پایههای
حکومت خویش را استوار یافت و کاخ ثریا را که به فرمان او در نزدیکی بغداد ساخته بودند، افتتاح کرد، رسماً از ابنمعتز برای نقل مکان به بغداد دعوت کرد. ابنمعتز این دعوت را مشتاقانه پذیرفت و به بغداد رفت.
معتضد از او پیشوازی درخور کرد و او را در یکی از بناهای کاخ ثریا جای داد و از آن پس ابنمعتز در ردیف ندیمان معتضد قرار گرفت. وی در وصف کاخ ثریا و باغستانهای پیرامون آن
اشعار بسیاری سروده و آن را حتی در مقایسه با قصر بلورین
حضرت سلیمان (ع) بیهمتا دانسته است.
در بغداد نیز ابنمعتز درس و بحث و گفت و شنودهای علمی و ادبی را رها نکرد و سرای خود را بار دیگر پناهگاه اهل
علم و ادب قرار داد.
چنانکه ابوسعید محمد بن هبیره اسدی، معروف به صعوداء که از اصحاب فَرّاء نحوی و از بزرگان و دانشمندان
کوفه بود، پس از ورود به
بغداد ، به کاخ ابنمعتز هدایت شد و پس از چندی از ندیمان خاص او گردید.
ابنمعتز با ثعلب نیز ارتباط داشت و مسائل مهم لغوی، نحوی و ادبی را از او میپرسید.
با مرگ معتضد، دوران آسایش و آرامش ابنمعتز نیز به پایان رسید، زیرا وی دیگر یاوری برای خود نمیدید.
امیران ترک
پسر خردسال معتضد را با لقب المکتفی بالله (حک ۲۸۸- ۲۹۵ق/۹۰۱- ۹۰۸م)را به خلافت برداشتند و عبدالله بن معتز را با دو تن دیگر از امیرزادگان، تا آمدن مکتفی از رقه به بغداد، به
زندان افکندند.
ابنمعتز که اوضاع را چنین یافت، از زندگی درباری فاصله گرفت و در خانهای قدیمی و نیمهویران در کنار
رودخانهالصراة مسکن گزید.
وی در این دوره پایانی زندگی از حضور در اجتماعات و حتی مراسم
نماز جمعه و مانند آن خودداری میکرده و شاید هم در خانه تحت نظر مأموران دولت بوده است.
آن دسته از
اشعار ابنمعتز که حاکی از احساس غربت شدید و نکوهش بغداد و ستایش سامرا است، ظاهراً مربوط به همین دوران است.
در این
اشعار، وی به یاد ایام خوش مطیره و برخی جاهای دیگر، اشک
حسرت میریزد.
پس از
عزل مکتفی، جمعی از اعیان و رجال بر آن شدند که ابنمعتز را به خلافت بردارند، اما مخالفت دوراندیشانه ابنفرات وزیر موجب شد که از این کار چشم بپوشند و برادر مکتفی را که ۱۳ سال بیشتر نداشت، با لقب المقتدر بالله (۲۹۵-۲۹۶ق/۹۰۸-۹۰۹م) برمسند
خلافت نشانند.
چند ماه بعد، بار دیگر جمعی از فرماندهان نظامی و کاتبان و قاضیان برای خلع مقتدر و
بیعت با ابنمعتز همداستان شدند.
ابنمعتز با آنکه خود با مقتدر بیعت کرده بود، پیشنهاد آنان را پذیرفت، مشروط بر آنکه خونی بر زمین ریخته نشود. بدینسان گروه کثیری از اعیان و رجال، با وی که لقب المنتصف بالله (یا المرتضی بالله، الراضی بالله،...) برگزیده بود، مخفیانه بیعت کردند. ابنمعتز نیز وزیر و ارکان دولت خویش را تعیین کرد و در بیانیهای به مقتدر اخطار کرد که دارالخلافه را ترک کند، اما طرفداران مقتدر نگذاشتند وی از دارالخلافه پای بیرون بگذارد، بر یاران ابنمعتز هجوم بردند و به دنبال کارزاری سخت، همه آنان را قلع و قمع کردند و خود ابنمعتز را نیز در نهانگاهش دستگیر کردند و کشتند.
گویند: وقتی ابنمعتز را بر مقتدر وارد کردند، دستور داد او را نیمه عریان روی
یخ خوابانیدند و یخ بر پیکرش انباشتند و به همان حال رها کردند، تا جان داد
و پیکرش را بدون هیچ تشریفاتی در ویرانه مجاور محل اقامتش به خاک سپردند.
به این ترتیب، خلافت ابنمعتز چند ساعتی بیش دوام نیافت و به همین جهت، بیشتر مورخان او را در شمار خلفای عباسی نیاوردند
و نام عبدالله بن معتز به عنوان «خلیفه یک روزه» در فهرست نوادر روزگار ثبت گردید.
در
سوگ او هیچ سرو صدایی، جز صدای گریه چند زن بلند نشد و نالهای از سینه هیچ کس برنیامد.
در رثای ابنمعتز تنها دو
بیت شعر سروده شد که به موازات ماجرای قتل وی در همهجا
شهرت یافت و بر سینه
تاریخ نقش بست. در آن دو بیت نیز سراینده آن (علی بن محمد بن بسام) نخست نسبت به ابنمعتز اظهار ترحم و همدردی و سپس
تعریض کرده است.
گویند: ابنعلاف (ه م) نیز در مرثیه مشهورش که به ظاهر در رثای گربه خانگیش که همسایگان به
انتقام خون ماکیانهایشان او را کشته بودند، سروده، دوست خود ابنمعتز را منظور داشته است.
البته این بیمهری عباسیان نسبت به ابنمعتز، سخنگوی توانا و مدافع سرسخت این خاندان در برابر علویان، چندان دوام نیافت و خلفای پس از مقتدر یاد و
شعر او را گرامی میداشتند.
ابنمعتز مردی خوش سیما و سیه چرده بود.
زر و زیور و زی اشرافی نیز بر آراستگی او میافزود. خلقوخوی خلفای عباسی و حضور در جشنها و شبنشینیها اقتضا میکرد که نسبت به زیبایی لباس و اندامش
وسواس به خرج دهد. از وقتی که موهای سر و رویش، بر اثر پیری زودرس، در آستانه ۳۰ سالگی، سپید شد،
همواره با رنگ مشکی
خضاب میکرد
و آن را «گواه دروغین» میخواند
و سعی داشت به پیری که در نظر وی دوران تلخ کامی بود، نیندیشد.
از زندگی خانوادگی، همسر و فرزندانش، بجز مرثیهای در ۴ بیت که در سوگ دخترش سروده، اطلاعی در دست نداریم.
وی طبعی بلند داشت و خود را بسی فراتر از آن میدید که با حاسدان فرومایه و کوته بین در آویزد و از بدگویی و بدخواهی این و آن برآشوبد.
در نتیجه همیشه از روحیهای آرام و ارادهای آهنین برخوردار بود.
بسیار دست و دل باز بود و حتی اگر مدتی تنگدستی بر او عارض میشد، دست از داد و دهش نمیکشید.
ابنمعتز در فخریههای منثورش نیز خود را مردی از تبار هاشم، آراسته و وارسته، زیبا و
پارسا ، به جای آورنده
واجبات و کنار گذارنده
محرمات معرفی کرده است. مردم هم بیشتر با این خصوصیات او را میشناختهاند، حتی دشمنان و بدخواهانش به کمالات وی اذعان داشتهاند، چنانکه ابنفرات او را مردی فاضل، کامل، ادیب، آگاه به مسائل کشوری و لشکری، اهل سنجش و دقت در امور وصف میکند، و البته به استناد همین ویژگیها عقیده داشت که سپردن خلافت به ابنمعتز به هیچ وجه عاقلانه نیست.
ابنمعتز در پرتو
اسلام از
عزت نفس و قوت اراده برخوردار شده و از تبار خویش درس مروت و از تربیت مادربزرگ و مربیانش درس برادری و برابری و دادگری گرفته بود و سخت جانبدار زندگی مسالمتآمیز همه مردم و طبقات با یکدیگر بود.
اما از دیدگاه او، همه این مبانی نظری و عملی، تحتالشعاع اعتقاد افراطی و
تعصب آمیز وی به برتری
بنی هاشم و آل محمد (که البته منظور از آلمحمد، بنی عباسند) نسبت به دیگر مردمان بود؛ چنانکه بیشتر
اشعاری که وی در زمینههای فخر و مدح و غیره سروده است، حکایت از این امر دارد.
ابنمعتز با وجود ارادتی که به
حضرت علی (ع) اظهار میکرد و
اشعار فراوانی که در
مدح آن حضرت میسرود
و نیز سرودههایی که در رثای
امام حسین (ع) داشت،
از اختلافات و مشاجرات علویان با عباسیان و شورشها و قیامهای آنان برضد
حکومت عباسیان، سخت دلآزرده بود و سوگند یاد کرده بود که اگر روزی دستش برسد، طالبیان را یکسره از میان بردارد.
البته وی در مقام توضیح این سوگند، طرحی را ارائه میکرده است که به موجب آن از طریق
ازدواج اجباری مردان علوی با زن عباسی و بالعکس، به گونهای این دو طایفه میبایست با هم درمیآمیختند که تمایزشان برداشته شود و نزاعها از میان برخیزد
و ظاهراً منظورش قتل عام علویان نبوده است.
ابنمعتز به رغم ظاهر متین و رفتار ملایمی که داشت، سخت
کینهتوز بود. چنانکه به محض رسیدن به خلافت، ابنمنجم
شاعر (د ۳۰۰ ق) را که روزگاری با معارضه با وی
اشعاری سروده و با دیدگاههای سیاسی وی مخالفت ورزیده بود، به دشنام دادن
پیامبر اسلام (ص) متهم کرد و بنای بدرفتاری با او را گذاشت و وقتی او و پسرانش برای
بیعت آمدند، او را تهدید کرد که مغز سرش را طعمه مرغان هوا گرداند.
در خطبه آغاز خلافتش گفت: «دیگر وقت آن رسیده است که حق آشکار و باطل رسوا گردد!».
این سخن مبهمی بود که نه تنها
غرور فراوان و خودپسندی او را میرسانید، بلکه اشاره به کینههای کهن بود که چون آتشی زیرخاکستر در سینهاش نهفته داشت. بنابراین به درستی معلوم نمیتوان کرد که اگر خلافت وی بیش از یک روز ادامه مییافت، در بغداد و دیگر شهرها و سرزمینهای اسلامی چه حوادثی روی میداد.
گویند ابنمعتز
حنفی یا
حنبلی مذهب بوده است،
اما ظاهراً وی برای خود آراء بخصوص و مذهب ویژهای داشته و نه تنها با فرقههای شیعی در ستیز بوده، بلکه با مذاهب عامه نیز کاملاً هم عقیده نبوده، هرچند نسبت به همه
صحابه پیامبر اکرم (ص) ابراز احترام و از مقام آنان دفاع میکرده است.
ابنمعتز را «
شاعر بنی هاشم» و «
شاعر بزرگ زمان» گفتهاند، زیرا هیچیک از
شاعران معاصرش در تنوع
شعر به پای او نمیرسیدهاند.
وی در هر یک از زمینههای دهگانه فخر،
غزل ،
مدح ،
معاتبات ، طردیات،
وصف ، خمریات، رثاء،
زهد و هجا قطعات و قصایدی سروده است.در باب فخر (که صولی آن را نخستین بخش دیوان ابنمعتز قرار داده) مایه اصلی
اشعار همانا برتر نهادن عباسیان نسبت به علویان است. در این دسته از
اشعار، وی در مقام سخنگوی عباسیان،
آل علی (ع) را که مغرضانه «آل طالب» مینامد، مخاطب قرار داده، گوید: خاندان علی (ع) با همه فضیلت و کرامتی که دارند، نسبت به حکومت و خلافت که از آغاز از آنِ عباسیان بوده و آن را با
شمشیر از چنگ امویان که قاتلان
حسین بن علی (ع) و یارانش بودهاند، ستادهاند، هیچ ادعایی نباید داشته باشند؛ نه تنها مردم حکومت ایشان را نمیپذیرند، بلکه
خداوند نیز به فرمانروایی آنان راضی نیست؛ مگر نه آنکه مأمون سخاوتمندانه خلافت را به
علی بن موسی الرضا (ع)
تفویض کرد و خداوند وی را پیش از
مأمون از دنیا برد؟ بنابراین، چنانکه آنان در برابر زمامداران عباسی قیام کنند، ریختن خون شریف و ارجمندشان روا خواهد بود؛ خوب است ایشان بگذارند شیران شرزه عباسی، شکار گیرند و ایشان از گوشت آماده آنان تغذیه کنند! شایسته است که ایشان به جای «بنی عم»، «بنی غم» نباشند.
ابنمعتز در پس این مفاخرات، این رؤیا را در سر میپروراند که روزی علویان، همچون برادران خطا کار یوسف، سرافکنده و پشیمان، از وی به عنوان خلیفه عباسی تقاضای بخشش کنند.
در باب مدح، ابنمعتز این خصوصیت را داشت که چون خود امیرزادهای برخوردار از همه موهبتهای زندگی بود، هرگز به منظور کسب درآمد یا جلب توجه خلفا و امرا
شعر نمیگفت و همین ویژگی، مدایح وی را از اعتبار ویژهای برخوردار میگرداند. با این وصف، این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که ترس بر جان خود و خانواده که هیچگاه از او دست بردار نبوده است، چه بسا در بسیاری موارد ابنمعتز را به مداحی عموها و عموزادگانش که در رأس
قدرت بودهاند، وا داشته باشد.
به هر حال، ابنمعتز همه خلفای عباسی همروزگار خود و نیز بعضی از رجال و ارکان
دولت عباسی و امرای
لشکر را مدح گفته است و میتوان پنداشت که انگیزه اصلی وی در این سرودهها، پیوند روحی شدید و تعصب زایدالوصفی است که نسبت به خلافت خاندان عباسی داشته و حکومت عباسیان را حافظ
اسلام و عربیت میدانسته است.
وی بیش از همه، معتضد را ستوده و به علاوه برای او ارجوزهای اختصاصی سروده است که فتوحات او را یک به یک در آن شرح میدهد و در تجلیل از
سیاست و تدبیر معتضد و دلاوریهای موفق داد سخن میدهد. سبب فراوانی مدایح او برای معتضد، شاید آن باشد که عهد خلافت معتضد دوران تجدید اقتدار خلیفه و سرکوب شورشیان بوده است و گویی ابنمعتز در دوران وی خود را شاهد خونخواهی جد و پدرش مییافته و از این بابت یگانگی و ارادت قلبی ویژهای نسبت به این عموزاده خود احساس میکرده است. در مراثی او، به خصوص،
اشعاری که در رثای پدرش معتز و پسر عمویش معتضد سروده،
عواطف عمیق و انسانی او بروز و ظهور بیشتری دارد و مایه معنوی در آنها که نسبت به نوع
شعر او جنبه استثنایی دارد، محسوس است.
در زمینه هجا
شعر ابنمعتز شهرتی به هم نرسانیده است. وی از سویی همه فضایل و کمالات را در خود جمع میبیند و طبیعی است که دیگران به نظر وی حقیر و سزاوار هجا باشند و از سوی دیگر، روحیهای سرخورده و ناامید دارد که قاعدتاً باید بدبینی و نکوهش این و آن را به دنبال داشته باشد. با این حال، خصایص دیگر اخلاقی، به ویژه
طبع بلند وی، مانع از آن میشده است که در هجا داد سخن بدهد. وی بیشتر با سکوت
یا پناه بردن به کتابخانهاش،
در برابر رفتار ناخوشایند دیگران واکنش نشان میداده است. به هر حال، سرودههای ابنمعتز در باب هجا بخش مستقلی از دیوان وی را به خود اختصاص داده است.
همچنین مضامین هجایی فراوانی در آن دسته از
اشعار وی که در بخشهای فخر و مدح و معاتبات دیوانش جای داده شده، دیده میشود. هجای بعضی شهرها مانند
بغداد و
کوفه و مردم آنها نیز در
شعر ابنمعتز جایگاهی دارد.
غزلیات ابنمعتز به انواع وصفهای شیوا و تشبیهات زیبا آراسته است، اما در مقایسه با غزلهای
شاعران دیگر چون
ابنرومی و
ابونواس (ه م م) فاقد آن عشق آتشین و آن طلب راستین است. انگیزه ابنمعتز در سرودن غزلیات فراوانش صرفاً سرگرمی و جلب توجه کنیزکان و خشنود کردن آنان است و از حد عشقبازی یک امیرزاده خوشگذران با کنیزکان خواننده و نوازندهای که بزمهای عشرتش را میآراستهاند، در نمیگذرد.
در عین حال، ابنمعتز از معدود
شاعرانی است که به غزلیاتشان شهرت یافتهاند. از این گذشته، ابنمعتز از سرایندگانی است که هم برای معشوق و هم برای معشوقه غزلسرایی کردهاند. وی در هر دو نوع
غزل استادی به خرج داده است.
ابنمعتز در سرودن خمریات چیرهدست بود و شاید در
سده ۳ق هیچ
شاعری به فراوانی ابنمعتز در باب
شراب شعر نگفته باشد.
وی گذشته از آنکه به شیوه معمول خلفا و امرا، در محافل و بزمهای درباری و اوقات خوشی که با
شاعران و خوانندگان و نوازندگان به سر میبرده، با می دمساز بوده است، به میکدههای عمومی نیز که مطلوبترین آنها دیرهای بنام، از جمله دیر عبدون، دیر سوسی و دیر مطیره بوده و شراب در آنجاها عرضه میشده، آمد و شد داشته، و شبها و روزهایی را سپری میکرده است
و چنانکه خود گوید
برای گریختن از غمهای فراموش ناشدنی به سراغ این دیرها میرفته است.
خمریات ابنمعتز را، قدما همپایه خمریات اعشی، اخطل، ابونواس و
حسن بن ضحاک دانستهاند،
اما تفاوت عمدهای که خمریات ابنمعتز مثلاً با خمریات ابونواس دارد، این است که ابونواس صادقانه به شراب عشق میورزد، اما ابنمعتز هنگامی که در باب شراب آن
شعرهای ناب را میسراید، قصدش تنها هنرنمایی
شاعرانه است. چنانکه برایش فرقی نمیکند که مثلاً در ستایش «صبوح» (باده نوشی صبحگاهی)
شعر بگوید، یا در آن
ارجوزه مشهورش با دلیلهای متعدد در مقام
مذمت آن برآید.
بعضی
خمریات ابنمعتز را صرفاً از باب گسترش دامنه
شعر و
شاعری قلمداد کردهاند.محمد بدیع شریف نیز
ابنمعتز را دانشمندی معتکف بر قلم و دفتر وصف کرده که به حکم
شاعر بودن در ستایش شراب نیز مهارت و توان
شاعرانه خویش را نشان داده است.اما بررسی آثار ابنمعتز که در میان آنها کتاب فصول التماثیل چشمگیرتر است، جایی برای چنین اظهار نظرهایی باقی نمیگذارد.ابنمعتز در خمریاتش انواع شراب و بزمهای گوناگون شراب و حالات مختلف میگساران و ظروف و وسایل بادهنوشی را وصف کرده و با تشبیهات زیبا و فراوانش آنها را آراسته و از این جهت خمریات خود را غیر قابل رقابت گردانیده است.
ابنمعتز در زمینه طردیات (نخجبیر افکنی) نیز مانند ابنرومی و ابونواس بسیار
شعر گفته است. وی علاوه بر توانایی ویژهای که در وصف و
تشبیه دارد و در طردیات به نحو احسن از آن فنون مدد میگیرد، با شکار که سرگرمی معمول امیرزادگان بوده، از نزدیک و از دوران کودکی آشنا بوده است.
دایره وصف در
شعر ابنمعتز به خمریات و طردیات وی محدود نمیگردد، بلکه همه پدیدههای کوچک و بزرگ محیط زندگی او را، از گنجینههای موجود در کاخهای عباسیان تا موریانهای که کتابهایش را جویده و سیلابی که دیوارهای خانهاش را خراب کرده است، در بر میگیرد. وصف ابنمعتز وصفی روشن و زیباست و در این راه،
قدرت و وسعت
تخیل ، اطلاعات عمومی گسترده، احاطه بر
صرف و
نحو و
لغت ، چیرهدستی در فن تشبیه و انواع استعارات و ریزبینی و
هوش و
ذکاوت سرشار، وی را مدد میرسانند.
معاتبات دسته دیگری از سرودههای ابنمعتز را تشکیل میدهند. در این نوع
شعر نگران کنندهترین مسألهای که ابنمعتز را رنج میدهد، اختلافات علویان و عباسیان است
و بعضی از
اشعار هجایی وی در این بخش از دیوان جای داده شده است.
در باب زهدیات نیز سرودههایی دارد که در آنها به وصف پیری و مقایسه دوران پیری و جوانی و مسائل حکمتآمیز و عبرتآموز میپردازد.
بررسی این نوع
شعر ابنمعتز آشکارا نشان میدهد که وی میخواسته است، با
شاعرانی چون ابوالعتاهیه (ه م) که به زهدیات شهرت یافتهاند، برابری کند.
در «
شعر تعلیمی» نیز ابنمعتز هنرآزمایی کرده است. این نوع
شعر را
ابان بن عبدالحمید (ه م) ابتکار کرد.
پس از وی علی بن جهم (ه م) ارجوزهای در بیش از ۳۰۰ بیت سرود که قسمت دوم آن در
تاریخ اسلام و خلفا بود و نخستین بار به نظم درمیآمد. ابنمعتز این ارجوزه را الگوی خویش قرار داد و ارجوزهای قویتر از آن را در تاریخ خلفای عباسی به خصوص معتضد سرود و آن را در ۲۸۹ق/۹۰۲م به اتمام رسانید.
ابنمعتز ارجوزه مشهور دیگری نیز در مذمت
صبوح سروده است.
این ارجوزه را «ارجوزه بستانیه» نامیدهاند
و از دیرباز، مانند ارجوزه تاریخی وی به صورت جداگانه
استنساخ میشده و دست به دست میگردیده است.
ابنمعتز به چیرهدستی در فن تشبیه شهرت یافته است و قدما تشبیهات وی را مانند مدایح بحتری و هجاهای ابنرومی ضربالمثل کردهاند.
وی
سوگند یاد کرده بود که هرگاه واژه «کاْنَّ» بر ذهن یا زبانش بگذرد، از آوردن تشبیه و استعارهای وافی به مقصود فروگذار نکند.
ابنمعتز چندان در وادی تشبیه در افتاد و آنچنان قریحه شاعریش با تشبیه در آمیخت که در هر زمینه که
شعری میسرود، با یک یا چند تشبیه همراه بود. به عبارتی باید گفت که
شعر عربی با سرودههای ابنمعتز به مرحله نوینی گام نهاد و میتوان وی را بنیانگذار مکتب نقاشی با
شعر دانست.
شاید ابنمعتز مبانی نظری این شیوه را از جاحظ (د ۲۵۵ق) و مبرد (د ۲۸۶ق) گرفته باشد.
جاحظ نخستین شعرشناسی است که
شعر را نوعی رنگآمیزی و نقاشی معرفی کرده است.
مبرد، استاد ابنمعتز، نیز نخستین کسی است که به تفصیل به بیان تحلیلی
فن تشبیه پرداخته و انواع و اقسام آن را مشخص ساخته است و تشبیهات
شاعران نوخاسته را ارج نهاده و ابونواس را به چیرهدستی در تشبیه ستوده
و قصیدهای از وی را موضوع شرح و
تدریس قرار داده است.
حصری قیروانی تنوع و فراوانی تشبیهات ابنمعتز را ستوده و پس از ذوالرمه (د ۱۱۷ق) در زیبایی و تنوع تشبیه،
اشعار او را بینظیر دانسته است.
قلقشندی تشبیهات ابنمعتز را در وصف جواهرات، در نهایت زیبای و غایت کمال دانسته و در جای جای کتابش تشبیهات او را آورده است.
کسانی هم که اختصاصاً به گردآوری تشبیهات در
شعر عربی پرداختهاند، بخش عمدهای از آثار خود را به
اشعار ابنمعتز اختصاص دادهاند. اینهمه پرداختن به تشبیهات در
شعر، با وضع روحی و روانی ابنمعتز بیرابطه نبوده است.
وی که به رغم زندگی بسیار مرفهی که بیشتر سالهای عمر در کاخهای پرتجمّل داشته، از روزگار و جهان خرسند نبوده، در پرتو این تشبیهات خواسته است یک جهان ذهنی و آرمانی برای خویش تدارک ببیند و در آن دنیای رؤیایی زندگی کند. از این رو تشبیهات وی هرگز تصویرهایی که صرفاً بازتاب محیط اطراف او باشد، نبوده، بلکه غالباً از نوع تشبیهات زنده و سراسر حاکی از خلاقیت هنری است و برای فهم درست آنها، شناختن دنیای رؤیایی وی نیز لازم و ضروری خواهد بود.
ابنمعتز در میدان تشبیه، حتی امروزه پس از ۱۱
قرن ، همچنان بیرقیب است و بهترین تشبیهات و
استعارات شاعران به پای تشبیهات بلند ابنمعتز نمیرسد.
در میان
شاعران فارسی زبان، منوچهری دامغانی (د ۴۳۲ق) آشکارا تحت تأثیر تشبیهات موجود در
شعر ابنمعتز بوده است.
شیخ بهایی نیز تشبیهات ابنمعتز را بسیارمیپسندیده و در کشکول خود فراوان نقل کرده است.
ابنمعتز نخستین بار روح اشرافیگری را در کالبد
شعر عربی دمید و به همان اندازه که جهان
شعر و ادب عرب از بابت ورود مفاهیم مردمی در
شعر عربی وامدار ابنرومی است، مضامین اشرافی را نیز در
شعر عربی وامدار ابنمعتز است.
عصر وی دوران ترجمه کتب یونانی و ایرانی به
زبان عربی است و استادش بلاذری در زمره مترجمانی بود که چندین کتاب را از فارسی به عربی برگردانیده بود.
از سوی دیگر به کار بردن واژگان و مصطلحات فارسی در
شعر عربی نوعی نوآوری و تجدد مآبی تلقی میگردید. در
اشعار ابنمعتز، به واژههای ایرانی بسیاری بر میخوریم که به بهترین گونهای در بافت
شعر ابنمعتز جای گرفتهاند، به طوری که بیگانگی آنها به هیچوجه محسوس نمیگردد.
ابنمعتز علاوه بر آرایشهای گوناگون به پیرایش و اصلاح
اشعار خود نیز همت میگماشته است.
به همین جهت، با همه توانایی که در بدیههسرایی داشته و نمونههای متعددی از اشعارش که بالبداهه سروده، در دست است،
اینگونه
شعر گفتن را چندان نمیپسندیده است.
با اینهمه، ارزش هنری
شعر ابنمعتز در مزایای ظاهری و زیباییهای لفظی است و ستایش مطلقی که از
اشعار او به عمل آمده و مقام امارت و صدارت
شعرای زمان که برای او قائل شدهاند، با نوعی
مبالغه همراه بوده و بیشتر ناشی از شخصیت اجتماعی او بوده است. زیرا
شعر او از نظر محتوای فکری و فلسفی هرگز به
شعر ابوتمام و از حیث انسجام و استواری تعبیرات به
شعر بحتری نمیرسد.
شعر ابنمعتز، از جهت ارزش تاریخی نیز قابل بررسی است. ارجوزه تاریخی او قدیمترین و معتبرترین مأخذ تاریخی برای دوران
خلافت معتضد عباسی است. وی در این ارجوزه سندی برای بررسی فسادهای رایج در آن
زمان به دست داده است.
نثر زیبا و آراسته ابنمعتز نیز دست کمی از
شعر او نداشته است. ابوالفرج اصفهانی
ستایش فراوان یکی از ادبای همروزگار ابنمعتز را از نثر شیوای او نقل کردهاست. صولی
نمونههای متعددی از مکاتبات ابنمعتز را آورده است. در مجموعههای ادبی قدیم و جدید نیز بسیاری از رسایل و مکتوبات و سخنان وی آمده است.
همچنین یاقوت
نامهای را که وی در ستایش سرّمن رأی و نکوهش
بغداد به دوستش نوشته، نقل کرده است. در
سده ۳ق، به خصوص اواخر آن، نوشتهها همه
مسجع بوده و نثر ابنمعتز نیز نثر زمان اوست. اما ویژگی کمنظیری که نثر ابنمعتز از آن برخوردار است، تشبیهات اوست، که نثر وی را نیز همچون شعرش فرا گرفته است.
ابنمعتز با کاتبان بزرگ بنی وهب و بنی ثوابه دوستی و معاشرت داشته و طبعاً نمیخواسته است که در
هنر نگارش از آنان باز پس بماند.
ابنمعتز علاوه بر نوشتهها و رسایل، یک سلسله کلمات قصار نیز به شیوه حکما و بزرگان پرداخته است. ابوحیان،
ثعالبی،
حصری قیروانی،
ابنجوزی
و دیگران کلمات قصار او را نقل کردهاند.
ابنمعصوم مدنی
سخنی درباره قابل قیاس نبودن
بلاغت ابنمعتز با بلاغت
حضرت علی (ع) دارد که بیاشاره به این نکته نمیتواند باشد که چه بسا ابنمعتز با فراهم آوردن بعضی قطعات منثور
و ساختن کلمات قصار، جایگاهی در کنار شهرت بلاغت حضرت علی (ع) برای خود میطلبیده است. ابنمعتز را در زمره
شعرای دانشمند به حساب آوردهاند،
اما شواهد موجود در
اشعار بر جای مانده از او که عبارت از اشاراتی به برخی مصطلحات فلسفی، نجومی و جز آن است،
از حد اطلاعات عمومی که شأن ادیبان بوده، فراتر نمیرود.
بررسی مجموعه سرودههای ابنمعتز و مقایسه آن با آنچه از شرح حالات و افکارش میدانیم، نیز بیانگر آن است که وی را چندان دستی در علوم زمان نبوده است.
ابنمعتز از میان علوم و فنون گوناگون که در آن زمان رایج بود، تنها به دانش موسیقی که رابطه تنگاتنگ با
شعر و
شاعری داشت و او از کودکی با آن خوگرفته بود، دل سپرد و موسیقیدانی نیکو از کار درآمد.
ابوالفرج اصفهانی
بهرسالهای که وی در باب
موسیقی نوشته و سخت مورد تشویق یکی از ادبای همروزگارش قرار گرفته، اشاره دارد.
ابنمعتز برای بیشتر
اشعاری که میسروده، خود
آهنگ میساخته
و گاه به مناسبتی برای
اشعار دیگران نیز، چنانچه مورد توجهش قرار میگرفته، آهنگ میساخته است.
ابنمعتز با عدهای از
شعرا و اهل ادب مکاتبه و مراسله و
داد و ستد شعری و ادبی داشته است که احمد بن خصیب،
ابوالعباس احمد بن یحیی ثعلب،
ابنمنجم،
علی بن مهدی اصفهانی کسروی،
قاسم بن احمد،
ابوطیب نمیری
و عبیدالله ابن طاهر
از آن جملهاند.
ابنمعتز راوی بزرگ
اشعار و اخبار عرب است.
از استادانش و دیگر
شاعران و ادیبان روایت کرده و خود نیز راویانی داشته است که نامدارترین آنان دمشقی،
معلم و استاد او، و صولی، شاگرد وفادار او بودهاند.
ابنمنجم نخستین روایت کننده کتاب البدیع اوست
و ابنطباطبا، صاحب عیار
الشعر نیز راوی دلباخته
اشعار اوست.
عموم مصنفان کتب و رسایل ادبی و تاریخی پس از ابنمعتز
اشعار و اخبار و آراء ادبی او را به وفور در آثارشان آوردهاند که شمشاطی (الانوار و
محاسن الاشعار)، عسکری (المصون فی الادب)، تنوخی (الفرج بعد الشده)، مرزبانی (معجم
الشعراء و نورالقبس)، رقیم ندیم (قطب السرور فی اوصاف الخمور)، ثعالبی (همه کتابهایش)، ابنعبدالبر (بهجة المجالس)، ابوعبید بکری (سمط اللالی)، راغب اصفهانی (محاضرات الادباء)، ابنصیرفی (الافضلیات)، نواجی (حلبةالکمیت)، عباسی (معاهدالتنصیص) و
شیخبهائی (الکشکول) از آن جملهاند.
نقد ادبی در
سده ۳ق، به سر فصل استقلال از دیگر مقولات ادبی رسیده بود. نقادان بزرگ ادب، چون ابنسلام جمحی (د ۲۳۱ق)، ابوتمام (د ۲۳۱ق)، جاحظ (د ۲۵۵ق)، ابنمدبر (د ۲۷۹ق)، مبرد (د ۲۸۵ق)، ابنقتیبه (د ۲۸۶ق)، ثعلب (د ۲۹۱ق) و ابنشرشیر (د۲۹۳ ق) که هریک آثاری مشهور در زمینه
نقد ادبی داشتند، همه در این
قرن ظهور کردند. مبرد و ثعلب که به ترتیب کتابهای الروضه و قواعد
الشعر را در نقد ادبی تألیف کردهاند،
در زمره استادان ابنمعتز بودند. نقادان ادب در سده ۳ق، گواینکه دیگر از آن خشکی و سازش ناپذیری قرنهای اول و دوم درگذشته بودند، هنوز از دایره
شعر کهن خارج نشده بودند.
در نیمه دوم سده ۳ق، چنانکه ابنمعتز خود توضیح داده است،
اهل
شعر و ادب از بسیاری روایت
شعر کهن دچار ملال شده بودند و بیشتر خواهان و پیگیر
اشعار و اخبار نوخاستگان بودند. چنانکه الروّضه مبرد و البارع هارون بن علی منجم اختصاصاً به
اشعار و اخبار نوخاستگان پرداخته بود.
تألیف ارزنده ابنمعتز در زمینه نقد ادبی، طبقات مشهور اوست. این کتاب که در سلسله طبقات نویسی بعد از طبقات ابنسلام جمحی قرار میگیرد، از حیث اختصاص به
اشعار و اخبار
شاعران نوخاسته، با کتاب ابنسلام تفاوت عمده دارد و پیش از آنکه طبقات
الشعراء باشد، نوعی کشکول و مجموعه نوادر است.
ابنمعتز این کتاب را به انگیزه گردآوری گلچینی از
اشعار و اخبار
شاعران نوخاسته پرداخته
و بیشتر به
شاعرانی توجه داشته است که آنچنان شهرتی نداشتند و فقط نزد خواص
اهل ادب شناخته بودند.
وی برای هر یک از این
شاعران که شمارشان به ۱۳۰ میرسد، فصلی باز میکرده و به تدریج اخبار و
اشعار هریک را در فصل مربوط به او میافزوده است.
وی به اختصار این کتاب نیز بسیار میاندیشیده و چنانکه خود گوید،
معمولاً از هر
قصیده به آوردن یک یا دو بیت اکتفا میکرده است. نام دیگر این کتاب، الاختیار من
شعر المحدثین
نیز بیان دیگری از این نقطه نظر مؤلف آن است. ظاهراً وی قصد داشته است، کتاب دیگری نیز درباره
شاعران قدیم بپردازد و نام طبقات
الشعراء المتکلمین من الادباء المتقدمین را برای آن در نظر گرفته بوده است.
روش
نقد ابنمعتز در طبقات بیش از همه تحت تأثیر این دیدگاه ابنقتیبه بوده است که «شاعرترین سرایندگان، آن
شاعری است که چون خواندن شعرش را آغاز کنی، آن را از دست ننهی تا پایان یابد»، و شیوه نقد وی را میتوان «نقد تأثری» نامید.
با توجه به معیاری که ابنمعتز در سنجش
شعر شاعران همروزگارش به کار برده و اصولی که بر شیوه او در تألیف طبقات
حاکم است، شگفت نیست که شرح حال و
اشعار شاعرانی چون سید حمیری، منصور نمری و
دعبل خزاعی را که خاندان بنی عباس را
هجو و علویان را
مدح میکردهاند، در کتابش درج کرده باشد.
با این وصف، نمیتوان پذیرفت که نام نبردن وی از ابنرومی در طبقات، چنانکه مشهور است، به انگیزه عناد با طالبیان بوده باشد.
شیوه نقد ابنمعتز در کتب و رسائل دیگرش جز طبقات کاملاً متفاوت است. وی در جاهای دیگر ناقدی فوقالعاده سختگیر است، چندانکه مورد اعتراض ادبای معاصرش قرار میگیرد.
وی بر سرودههای امرؤالقیس، نابغه و اعشی انتقادات سختی داشته است.
همچنین به انگیزه آشکار کردن زشتیها و معایب
اشعار ابوتمام که خود در طبقات یکسره اشعارش را تحسین میکند، رساله مستقلی پرداخته است. به همین جهت، بعضی از محققان برآنند که طبقات از تألیفات اواخر عمر ابنمعتز بوده و مربوط به آراء او در کهنسالی است که دیگر از آن انتقادات گزنده دست برداشته و در برابر هر
شعر لطیفی اختیار از کف میداده است
و بعضی دیگر
البته بنا به ادله دیگر انتساب طبقات را به ابنمعتز یکباره انکار کردهاند.
ابنمعتز در تاریخ
علوم بلاغت نیز با تألیف به نام خویش البدیع، شهرت یافته است. اصطلاح «بدیع» در آن روزگار تازگی نداشت و سابقه کاربرد آن در سرودههای
شعرا و سخنان ادبا به
سده ۲ق میرسید،
اما ابنمعتز نخستین کسی بود که مستقلاً در زمینه بدیع به تألیف پرداخت. وی در زمان تألیف البدیع حدود ۲۷ سال داشت و یکپارچه شور و اشتیاق نسبت به موضوع کارش بود.
مؤلف جوان که خود
شاعری توانا، و از سرودههای
شاعران بزرگ سلف و سرایندگان چیرهدست همروزگارش بسیار اندوخته بود، خود را در سر فصل تحولی شگرف در علوم بلاغت و به تبع آن در شیوههای
نقد ادبی میدید که بشار (د ۱۶۷ق)، ابونواس (د ۱۹۸ق) و مسلم بن ولید (د ۲۰۸ق) آن را آغاز کرده بودند و در
شعر ابوتمام (د ۲۳۱ق) به کمال رسیده بود. ابنمعتز بر آن شد که با تألیف مستقلی در باب بدیع، اولاً محدوده بدیع را مشخص گرداند، ثانیاً با انتقاد از ابوتمام، بدیع را وسعت و عمومیت بخشد و ثالثاً روشن گرداند که بدیع اختراع
شاعران جدید نیست و قدمت فراوان دارد.
از دیدگاه ابنمعتز، «بدیع» (سخن آرایی، به معنای اخص کلمه) تنها مشتمل بر ۵ فن (
استعاره ،
جناس ، طبقا، ردّ العجز و مذهب کلامی) است و مابقی آنچه به عنوان صناعات ادبی و بدیعی شناخته میشوند،
محاسن کلامند و بس. در عین حال، روا میدارد که هر کس نمیخواهد نظر او را بپذیرد، ۱۲ فقره از
محاسن شعر و زیورهای سخن را که وی پس از پایان پذیرفتن مباحث بدیع آورده است، در عداد فنون بدیع محسوب گرداند.
نظر دقیق ابنمعتز در تعیین حدود بدیع هیچگاه مورد توجه قرار نگرفت، اما تجویز وی مسموع افتاد و شیوهای معمول را به وجود آورد. دانشمند همروزگارش، قدامة بن جعفر و ادبای پس از وی چون ابوهلال عسکری، ابنرشیق، شرف الدین تیفاشی، ابنابی اصبع و دیگران مرتباً بر شمار صنایع بدیع افزودند تا بر یک صد و پنجاه و چند صنعت بالغ گردید.
ابنمعتز گذشته از تألیف در زمینه بدیع و برخورداری از اطلاعات وسیع و حضور
ذهن و شناخت دقیق از مسائل بدیع، خود متحقّق در بدیع بود و بدیع با سخنان منظوم و منثور وی عجین گردیده بود.
وی مانند ابوتمام
شعر را منحصراً مجموعهای از صناعات و زیورها و پیرایهها میدانست،
اما با این تفاوت که مانند دیگر امیرزادگان و کاخنشینان، در فهم بدیع از حد زیورهای ظاهری فراتر نمیرفت و از آن درک عمیقی که ابوتمام در پرتو فراگیری
فلسفه به آن دست یافت بود، بیبهره بود. به همین جهت، تمام نبوغ و توان خود را در فنّ
تشبیه نشان داد و فقط در همین فن تخصص یافت.
ابنمعتز خود را از در قلّههای دوردستی که ابوتمام فتح کرده و بر قلمرو بدیع افزوده بود، ناتوان میدید، از این رو، در عین تحسین همه
اشعار وی در طبقات
افراط در صنایع بدیعی را بر ابوتمام خرده میگرفت و نوعی تکلف قلمداد میکرد. «مذهب کلامی» را نیز که در کتابش به عنوان پنجمین فن بدیع آورده بود، عیناً از جاحظ نقل کرده بود و به سبب آنکه رنگ فلسفی و جنبه تحلیلی و اثباتی داشت و نمیتوانست به خوبی درک کند، آن را بدون توضیح رها کرد.
انتقاد گزنده ابنمعتز از ابوتمام در مقدمه البدیع میتواند به این انگیزه نیز بوده باشد که ابنمعتز گویا میدیده است که ابوتمام با آن نبوغ و ژرف نگری چنان احاطه و تسلطی در قلمرو بدیع پیدا کرده که بعید نیست بدیع را برای همیشه از دسترس دیگران دور سازد. این بود که بر آن شد تا بدیع را به گونهای معرفی کند که بتواند در اختیار عموم قرار بگیرد و همه
شاعران به جای آنکه قصاید طولانی و تهی از بدیع بسرایند، یکی دو بیت از هر قصیده را به زیور بدیع بیارایند.
مطلب سومی که ابنمعتز با تألیف البدیع خود در پی آن بود، این بود که میخواست توضیح دهد که بدیع، هرچند در
شعر شاعران سدههای ۲ و ۳ق ظهور کرده است، اما، ریشه در
قرآن و
حدیث و
شعر جاهلی دارد و پدیده تازهای نیست. وی برای این منظور در هر مبحث به ترتیب، سیر بدیع را در قرآن مجید و احادیث نبوی و سخنان
صحابه و
شعرای جاهلی تا ظهور آن در سخنان منظوم و منثور نوخاستگان نشان میدهد. این اصرار از سوی ابنمعتز علاوه بر آنکه بر موضع معتدل وی در کشمکش میان کهنه و نو در
شعر و ادب روزگارش دلالت دارد، خالی از انی انگیزه نیز نیست که ابنمعتز میخواهد بر عربی و اسلامی بودن این فنون تأکید ورزد، تا مبادا روزی چنان تصور بشود که فنون بدیع از یونان به جهان
اسلام راه یافته است.
در سدههای اخیر شخصیت و آثار و
اشعار ابنمعتز مورد توجه خاورشناسان قرار گرفته است. کراچکوفسکی کتاب البدیع او را در ۱۹۳۵م به چاپ رسانید. ووستنفلد۱، کرمر۲، لوث۳ و دیگران نیز در احیای آثار ابنمعتز کوشش بسزایی از خود نشان دادند.
لانگ آلمانی ارجوزه تاریخی او را به زبان آلمانی ترجمه کرد و در «نشریه انجمن خاورشناسان آلمان۴» (سالهای ۱۱ و ۱۲) به چاپ رسانید.نظیر این کار را لوث انجام داد و اثر خود را در لایپزیگ (۱۸۸۲م) منتشر ساخت.
۱. الآداب، این کتاب ابتدا در مجله «جهان شرق۵» به کوشش کراچکوفسکی منتشر گردید و پس از آن در اوپسالا (۱۹۲۴م) مستقلاً به چاپ رسید.
۲. ارجوزه فی تاریخ المعتضد بالله، این اثر نیز مستقلاً در
قاهره ، (۱۳۲۹ق/۱۹۱۳م) به چاپ رسیده است.
۳. البدیع، این کتاب به کوشش کراچکوفسکی در ضمن سلسله کتابهای گیب در لندن (۱۹۳۵م) به چاپ رسیده است. بار دیگر در
مصر (۱۳۶۴ق/ ۱۹۴۵م) با شرح محمد عبدالمنعم خفاجی منتشر شده است و همچنان پیوسته تجدید چاپ میگردد.
۴. دیوان، صولی
اشعار ابنمعتز را در ۱۰ بخش گردآورد و سپس هر بخش را به ترتیب حروف الفبا تدوین کرد، و آن را دیوان امیرالمؤمن عبدالله بن المعتز نام نهاد. این نسخه از دیوان طی سالیان، دستخوش
تحریف و تصحیفهای فراوان گردید و بارها تجدید چاپ شد و همچنان موارد تصحیف شده، در آن بر جای مانده بود. در جدیدترین چاپ دیوان که به کوشش محمد بدیع شریف انجام یافته، به بیش از ۵۲۵، ۱مورد از تحریفات و
مسخ کلمات و عبارات
اشعار ابنمعتز اشاره شده است.
این چاپ در دو جلد همراه با مقدمهای مفصل و نیز فهارس لازم تدارک دیده شده است.محقق دیوان، عنوان دیوان
اشعار الامیر ابی العباس را برای کتاب ترجیح داده است. دیوان ابنمعتز سخت مورد توجه ادبا و
شعرای پس از وی قرار داشته است. فهرستی که محمد بدیع شریف از برگزیدههای
اشعار ابنمعتز تدارک دیده، خود دلیل مدعاست. از آن جمله میتوان از اختیارات الصاحب بن عباد، مختارات دیوان ابنالمعتز و السفینه نام برد.
۵. رسائل ابنالمعتز، این کتاب را محمد عبدالمنعم خفاجی از چند رساله کوچک و بزرگ ابنمعتز فراهم آورده و در
قاهره (۱۳۶۵ق/۱۹۴۶م) به چاپ رسانیده است. از جمله رسالههای ابنمعتز که در این مجموعه گردآمده، رساله
محاسن شعر ابی تمام و مساویه است که به طور کامل در این مجموعه آمده است.
۶. طبقات
الشعراء المحدثین، تاکنون چندین بار به چاپ رسیده است. مشهورترین چاپ آن همراه با تحقیقات عباس اقبال به
زبان فرانسه است که در لندن (۱۹۳۹م) منتشر شد. پس از آن بار دیگر همراه با تحقیقات مفصلتری توسط عبدالستار احمد فراج در قاهره (۱۹۵۶م) تجدید چاپ گردید. وی تحقیقات عباس اقبال را نیز از فرانسه به عربی برگردانیده و در خاتمه چاپ جدید ضمیمه کرده است. شرفالدین ابن مستوفی (د ۶۳۷ق/۱۲۳۹م) مختصری از این کتاب تهیه کرده و آن را مختصر طبقات
الشعراء المحدثین نام نهاده که نسخهای از آن موجود است).
۷. فصول التماثیل فی تباشیر السرور، این کتاب که جامع انواع دانستنیها درباره شراب است. نخستین بار در قاهره (۱۳۴۴ق/۱۹۲۵م) به چاپ رسیده است.
۸.
محاسن شعر ابی تمام و مساویه، چنانکه گذشت، این رساله به طور کامل نیز ضمن مجموعه رسائل ابنالمعتز به چاپ رسیده است. مرزبانی این رساله را در کتاب الموشح
و ابوحیان توحیدی مقدمه آن را در کتاب البصائر و الذخائر
آوردهاند.
۱. اخبار شاریه، ابنمعتز این کتاب را در شرح حال و آثار شاریه، خواننده و نوازنده معروف همروزگار خود ترتیب داده است. نسخهای از این کتاب در اختیار ابوالفرج اصفهانی قرار گرفته و بیشتر اخبار آن در الاغانی
نقل شده است. ابوحیان
نام این کتاب را اخبار ساریه المغنّیه آورده و بروکلمان با عنوان اخبار شاریه و عریب از آن یاد کرده است.
۲.
اشعار الملوک، نسخه خطی این کتاب در کتابخانه برلین موجود است.
۳. الفصول القصار (یا الفصول الصغار القصار)،
از این اثر ظاهراً تنها یک نسخه در شوروی موجود است.
۴. قصیدهای در بحر متقارب، که نسخهای از آن در کتابخانه برلین، موجود است.
۵. مختارات من حکم ابن المعتز و اقواله، که شاید از کتاب الفصول الصغار اقتباس شده باشد. بروکلمان به وجود نسخهای از این کتاب در کتابخانه بریل اشاره میکند.
۱. الجامع فی الغناء.
۲.کتاب الجوارح و الصید.
۳. حلی الاخبار (الاخیار).
۴.رساله فی مدح الدنیا، ابنمعصوم مدنی
از این رساله نقل کرده است.
۵. کتاب الزهر و الریاض
۶. سرقات
الشعراء، آمدی نسخهای از این کتاب را در دست داشته و در کتاب الموازنه
و کتاب دیگرش المؤتلف و المختلف
از آن نقل کرده است.
۷. مکاتبات الاخوان
بالشعر.
(۱) آمدی،
حسن، الموازنه، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، ۱۳۶۳ق/ ۱۹۴۴م.
(۲) آمدی،
حسن، المؤلف و المختلف، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۳۸۱ق/ ۱۹۶۱م.
(۳) ابنابی عون، ابراهیم، التشبیهات، به کوشش محمد عبدالعمید خان، کمبریج، ۱۳۶۹ق/۱۹۵۰م.
(۴) ابناثیر، الکامل.
(۵) ابنتغری بردی، النجوم.
(۶) ابنجوزی، عبدالرحمان، المنتظم، حیدرآباد دکن، ۱۳۵۷ق.
(۷) ابنخلکان، وفیات.
(۸) ابنرشیق،
حسن، العمده، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م.
(۹) ابنشاکر کتبی، محمد، فوات الوفیات، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۷۳م.
(۱۰) ابنشرف، قیروانی، رسائل الانتقاد، به کوشش
حسن حسنی عبدالوهاب، بیروت، ۱۹۸۳م.
(۱۱) ابنطقطقی، محمد، الفخری فی الاداب السلطانیه، به کوشش هرتویگ درنبورگ، شالون - سور - سون، ۱۹۸۴م.
(۱۲) ابنظافر، علی، بدائع البدائه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۷۰م.
(۱۳) ابنظهیره، محمد، الفضائل الباهره، به کوشش مصطفی سقا و کامل مهندس، قاهره، ۱۹۶۹م.
(۱۴) ابنفضلالله عمری، احمد، مسالک الابصار، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م.
(۱۵) ابنکثیر، البدایه.
(۱۶) ابنمعتز، عبدالله، البدیع، به کوشش کراچکوفسکی، لندن، ۱۹۳۵م.
(۱۷) ابنمعتز، عبدالله، دیوان
اشعار الامیر ابی العباس، به کوشش محمد بدیع شریف، قاهره، ۱۹۷۸م.
(۱۸) ابنمعتز، عبدالله، رسائل ابنالمعتز، به کوشش محمد عبدالمنعم خفاجی، قاهره، ۱۳۶۵ق/۱۹۴۶م.
(۱۹) ابنمعتز، عبدالله، طبقات
الشعراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج، مصر، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م.
(۲۰) ابنمعتز، عبدالله، فصول التماثیل فی تباشیر السرور، قاهره، ۱۳۴۴ق/۱۹۲۵م.
(۲۱) ابنمعصوم مدنی، صدرالدین علی، انوار الربیع، به کوشش شاکر هادی شکر، کربلا، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۸م.
(۲۲) ابنندیم، الفهرست.
(۲۳) ابنوردی، عمر، تتمة المختصر فی اخبار البشر، به کوشش احمد رفعت بدراوی، بیروت، ۱۳۸۹ق/۱۹۷۰م.
(۲۴) ابوحیان توحیدی، علی، البصائر و الذخائر، به کوشش ابراهیم کیلانی، دمشق، مکتبه اطلسی.
(۲۵) ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، به کوشش ه ف آمدرزا، قاهره، ۱۳۳۲ق/۱۹۱۴م.
(۲۶) ابوالفدا، المختصر فی اخبار البشر، بیروت، دارالمعرفه.
(۲۷) ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، دارالکتب المصریه.
(۲۸) اقبال آشتیانی، عباس، «دراسات الاستاذ عباس الاقبال»، طبقات
الشعرا.
(۲۹) امین، احمد، ظهرالاسلام، بیروت، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۹م.
(۳۰) امین، عبدالقادر
حسن،
شعر الطرد عند العرب، نجف، ۱۹۷۲م.
(۳۱) بحتری، ولید، دیوان البحتری، به کوشش
حسن کامل صیرفی، قاهره، ۱۹۶۳م.
(۳۲) بروکلمان، کارل، تاریخ الادب العربی، ترجمه عبدالحلیم نجار، قاهره، ۱۹۶۸م.
(۳۳) بهبیتی، نجیب محمد، تاریخ
الشعر العربی، قاهره، بیروت، ۱۳۸۷ق/ ۱۹۶۷م.
(۳۴) ترجانی زاده، احمد، تاریخ ادبیات عرب، تهران، ۱۳۴۸ش.
(۳۵) تنوخی،
محسن، الفرج بعدالشده، به کوشش عبودشالچی، بیروت، ۱۳۹۸ق/۱۹۷۸م.
(۳۶) ثعالبی، عبدالملک، تتمة الیتیمه، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۵۳ق.
(۳۷) ثعالبی، عبدالملک، التوفیق للتلفیق، به کوشش ابراهیم صالح، دمشق، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۳۸) ثعالبی، عبدالملک، ثمار القلوب، قاهره، مطبعة الظاهر.
(۳۹) ثعالبی، عبدالملک، غرر السیر (منسوب)، تهران، ۱۹۶۳م.
(۴۰) جاحظ، البیان و التبیین، به کوشش
حسن سندوبی، قاهره، ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م.
(۴۱) جاحظ، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۹م.
(۴۲) حاجی خلیفه، کشف الظنون.
(۴۳)
حسین، طه، من تاریخ الادب العربی، بیروت، ۱۹۸۲م.
(۴۴) حصری قیروانی، ابراهیم، زهرالاداب، به کوشش زکی مبارک و محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، ۱۳۷۲ق/۱۹۵۳م.
(۴۵) خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق.
(۴۶) ذهبی، محمد، دول الاسلام، حیدرآباد دکن، ۱۳۶۴ق.
(۴۷) زبیدی، محمد، طبقات النحویین و اللغویین، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م.
(۴۸) سیوطی، بغیة الوعاه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م.
(۴۹) شابشتی، علی، الدیارات، به کوشش کورکیس عواد، بغداد، ۱۳۸۶ق/۱۹۶۶م.
(۵۰) شریف، محمد بدیع، مقدمه بر دیوان
اشعار.
(۵۱) شکعه، مصطفی،
الشعر و
الشعراء فی العصر العباسی، بیروت، ۱۹۸۶م.
(۵۲) شیخ بهائی، محمد، الکشکول، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۵۳) صابی، هلال، الوزراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۹۵۸م.
(۵۴) صفدی، خلیل، تمام المتون، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۹ق/۱۹۶۹م.
(۵۵) صفدی، خلیل، نکت الهمبان، به کوشش احمد زکی بک، قاهره، ۱۳۲۹ق/۱۹۱۱م.
(۵۶) صفوت، احمد زکی، جمهرة رسائل العرب، بیروت، المکتبة العلمیه.
(۵۷) صولی، محمد، اخبار ابیتمام، به کوشش خلیل محمود عساکر و دیگران، بیروت، المکتب التجاری.
(۵۸) صولی، محمد، اخبار البحتری، به کوشش صالح اشتر، دمشق، ۱۳۷۸ق/۱۹۸۵م.
(۵۹) صولی، محمد، الاوراق، اخبار الراضی بالله و المتقی لله، به کوشش ج هیورث دن، لندن، ۱۳۵۵ق/۱۹۳۶م.
(۶۰) صولی، محمد، الاوراق،
اشعار اولاد الخلفاء، به کوشش ج هیورث دن، قاهره، ۱۹۳۶م.
(۶۱) ضیف، شوقی، العصر العباسی الثانی، قاهره، ۱۹۷۳م.
(۶۲) ضیف، شوقی، الفن و مذاهبه فی
الشعر العربی، قاهره، ۱۹۶۰م.
(۶۳) طبری، تاریخ.
(۶۴) عباس، احسان، تاریخ النقد الادبی عندالعرب، بیروت، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م.
(۶۵) عبدالجلیل، ج م، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آ آذرنوش، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۶۶) عسکری،
حسن، المصون فی الادب، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، کویت، ۱۹۸۴م.
(۶۷) فراج، عبدالستار احمد، مقدمه بر طبقات
الشعراء.
(۶۸) قفطی، علی، انباه الرواة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۷۱ق/۱۹۵۲م.
(۶۹) قلقشندی، احمد، صبحالاعشی، به کوشش محمد
حسین شمسالدین، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۷۰) کبیسی، حمدان عبدالمجید، عصر الخلیفة المقتدر بالله، نجف، ۱۳۹۴ق/۱۹۷۴م.
(۷۱) کراچکوفسکی، ا ی، تاریخ الادب الجغرافی العربی، ترجمه صلاحالدین عثمان هاشم، جامعة الدول العربیه، ۱۹۶۳م.
(۷۲) کفراوی، محمد عبدالعزیز، تاریخ
الشعر العربی، مصر، ۱۹۶۴م.
(۷۳) مبارک، زکی، النثر الفنی فی القرن الرابع، بیروت، ۱۳۵۲ق/۱۹۳۴م.
(۷۴) مبرد، محمد، الکامل، به کوشش محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۷۶ق/۱۹۵۶م.
(۷۵) مرزبانی، محمد، معجم
الشعراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۳۷۹ق/۱۹۶۰م.
(۷۶) مرزبانی، محمد، الموشح، به کوشش محبالدین خطیب، قاهره، ۱۳۸۵ق.
(۷۷) مرزبانی، محمد، نورالقبس، به کوشش رودلف زلهایم، ویسبادن، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م.
(۷۸) مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، بیروت، دارصعب.
(۷۹) مرزبانی، محمد، مروج الذهب، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م.
(۸۰) مقدسی، انیس الخوری، امراء
الشعر العربی، بیروت، ۱۹۷۱م.
(۸۱) منوچهری دامغانی، احمد، دیوان، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۸۲) همایی، جلالالدین، صناعات ادبی، تهران، ۱۳۳۹ش.
(۸۳) یاقوت حموی، ادبا.
(۸۴) یاقوت حموی، بلدان.
(۸۵) یعقوبی، احمد، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دارصادر.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «ابنمعتز»، ج۴، ص۴۱.