ابنمضاء ابوالعباس احمد بن عبدالرحمان لخمی قرطبی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِبْنِ مَضاء، ابوالعباس احمد بن عبدالرحمان بن محمد لخمی قرطبی (۵۱۱ -۵۹۲ق/۱۱۱۷-۱۱۹۶م)، فقیه،
نحوی و محدث اوایل عصر موحدون
اندلس است.
از نسبت لخمی او چنین برمیآید که نسب او به
قبیله لخم که در اطراف شَذونه و اشبیلیه اقامت داشتند،
میرسد.
کنیه او را ابوجعفر و ابوالقاسم نیز گفتهاند.
وی در یکی از درخشانترین دورههای تاریخ اندلس در قرطبه زاده شد و در همانجا به
تحصیل مقدمات
علم پرداخت.
کتاب
الموطأ را نزد
ابوعبدالله ابن اصبغ خواند و قرائات را از
ابوالقاسم ابن رضی و
نحو و
ادب را از
ابوبکر ابن سمجون و
ابوالعباس ابن خصیب فراگرفت و از محضر
ابن عربی که پس از برکناری از منصب
قضا (ح ۵۳۰ق)، در
قرطبه به تدریس مشغول بود، بهره بسیار برد.
از دیگر استادان او در قرطبه میتوان از
ابن ابی الخصال ،
ابوطاهر تمیمی ،
عبدالملک ابن مسره و
ابوبکر ابن مدیر یاد کرد.
پس از آن به اشبیلیه رفت و در آنجا
قرائت نافع و
ابن کثیر را از شریح آموخت و
الکتاب سیبویه را نزد
ابوالقاسم ابن رماک فراگرفت و چندی در ملازمت وی به سر برد و آثار
نحوی، لغوی و ادبی بسیاری را نزد وی خواند. آنگاه بار دیگر از محضر
ابن عربی که در آن زمان در اشبیلیه به سر میبرد، بهره جست.
مدتی نیز در سبته از
قاضی عیاض محدث مشهور اندلسی و در المریه از
عبدالحق بن عطیه و
ابوعبدالله ابن وضاح و
ابوحجاج قضاعی حدیث شنید و از کسان بسیاری از جمله
ابن موهب ،
ابن فندله و
ابومروان باجی اجازه نقل حدیث گرفت.
ابن بشکوال (ه م) را نیز از استادان او دانسته است.
وی مجموعههای گرانقدری از احادیث گرد آورد که همه، هنگام تصرف المریه به دست مسیحیان، از میان رفت.
افزون بر
فقه ،
نحو و
حدیث ، در علوم دیگری از جمله
طب ،
حساب و
هندسه نیز دست داشت.
از شاگردان او میتوان
ابن دحیه ،
ابن حوط الله و
علی بن محمد غافقی را نام برد.
ابن مضاء که
ظاهری
مذهب بود، ابتدا منصب قضا را در فاس و بجایه به عهده گرفت و در ۵۷۸ق، در زمان حکومت
یوسف بن عبدالمؤمن (۵۵۸ -۵۸۰ق/۱۱۶۳-۱۱۸۴م) به قضای
مراکش رسید و سپس «قاضی الجماعه» گردید و تا زمان
یعقوب المنصور (حک ۵۸۰ - ۵۹۵ق/۱۱۸۴-۱۱۹۹م) در همین منصب باقی ماند.
وی سرانجام در اشبیلیه درگذشت.
در روزگار
ابن مضاء
مذهب ظاهری رواج بسیار یافته بود و در زمان یعقوب المنصور سومین خلیفه
موحدون که خود از فقیهان بزرگ ظاهری به شمار میرفت،
به اوج خود رسید.
یعقوب حرکتی بر ضد
مذاهب چهارگانه و به ویژه
مذهب
مالک بن انس آغاز کرد.
وی فرمان داد بسیاری از کتابهای فقهی این مذاهب را بسوزانند و فقها را بر آن داشت که جز بر اساس
قرآن و
سنت
فتوا ندهند.
ابن مضاء که از فقهای بزرگ آن روز به شمار میرفت، با الهام از اندیشههای مذهب ظاهری به ارزیابی نظرات و آراء
نحویان پرداخت.
او میدید که
نحویان، ظاهر آیات قرآن را که پایه نظرات خود او بود، فرو نهاده و به تأویلات و توجیهات گوناگون پرداختهاند و بدین سان در
کلام
خداوند فزونی و کاستی پدید میآورند.
وی همه نظریات و تأویلات آنان را مردود شمرد و آن را برابر آیین خود، فعلی
حرام دانست.
وی همه انتقادات خود را به سوی نظریه عامل که سنگ اصلی بنای
نحو عربی است، متوجه ساخت و بر آن شد تا ارکان این نظریه را که نخستین نشانههایش در کتاب
العوامل
خلیل بن احمد آمده بود،
فرو ریزد.
وی احتمالاً این اندیشه را از پیشینیان خود از جمله
ابن حزم ، فقیه ظاهری سده پیشین که از دیدگاه همین مذهب نظریه عامل در نحو را موجب
فساد زبان عربی دانسته بود
،
الهام گرفته است، اما بیشک وی نخستین کسی است که اینگونه گستاخانه برضد
نحویان به پا خاست.
اگرچه قرنها قبل از وی کسانی چون
جاحظ و بعدها
ابن جنی (ه م) بر پارهای از نظرات
نحویان خرده گرفته بودند، اما آنان هیچگاه از محدوده چند انتقاد کوتاه پا فراتر ننهادند.
ابن مضاء با همه حساسیتی که نسبت به نظریههای شگفت
نحویان داشت، باز تا تکیهگاه استواری چون
ابن جنی نیافت، پا در این وادی خطرناک ننهاد، چه وی دیده بود که
ابن جنی عامل رفع، نصب، جر و جزم را در متکلم میجوید، نه در جای دیگر.
بنابراین وی نظریه عامل
نحوی را نه تنها باعث سهولت کار
زبان عربی نداسته، بلکه آن را سبب فرو لغزیدن
بلاغت این زبان تا حد
انحطاط شمرده است.
وی در رد نظریه تقدیر عوامل محذوفه گوید: این نظریه انسان را وادار به فرض مفاهیمی میکند که هیچ گاه مقصود گوینده نبوده است، زیرا اگر گوینده قصد چنان معناهایی را داشته باشد، بیشک لفظ مربوط به آنها را نیز بر زبان میآورد.
وی جملاتی مانند «زید فی الدار» را که جار و مجرور در آنها، مانند «فی الدار» گاه خبر، صله، صفت و یا حال واقع میشوند و
نحویان متعلقات آنها را کلماتی محذوف از قبیل «کائنٌ»، «مستقرٌ» و «موجودٌ» در تقدیر میدانند، «تامه» میشمارد و بر آن است که همان حرف جر، رابط بین دو نسبت است و نیازی به متعلق محذوف نیست
چنانکه گویی وی حرف جر «فی» را در جمله یاد شده، همچون فعل ربطی (مثلاً بودن) در بیشتر زبانهای
هند و اروپایی میداند.
او در
باب منادا و نظایر آن، نظر
نحویان را که آنها را - به سبب منصوب بودن - مفعول عاملی محذوف مانند «أُنادِیِ»، یا «أَدعُو» میدانند، نمیپذیرد و در رد آن میگوید: چنانچه مثلاً به جای «یا عبدَالله» گفته شود «أدْعُو عبدَالله»،
جمله انشایی به جملهای خبری تبدیل میشود و مدلول کلام تغییر میکند.
وی بر همین مبنا نظر
نحویان را در مورد فعل مضارع منصوب به «فاء» و «واو» سببیه که پس از آن «أن» ناصبهای در تقدیر میگیرند، نیز مردود میشمارد.
نکته جالب آن است که وی ضمیرهای متصل را در فعلهای مثنی و جمع مانند (قاما، قاموا، قُمن)، ضمیر نمیداند، بلکه مانند زبان شناسان امروز، آنها را تنها علامتهایی میداند که دلالت بر تثنیه و جمع دارند.
در باب ضمایر مستتر نیز وی میپرسد: چه نیاز به فرض استتار چیزی که فایدهای بر آن مترتب نیستد و بر پایه همین نظر فاعل را بر دو گونه میداند: مذکور یا محذوف و تأویل بیشتر از این را جایز نمیشمارد.
در
باب تنازع و
اشتغال نیز نظراتی دارد که اساس همه آنها بر حذف عوامل است.
وی همه جا از دیدگاه
فقه ظاهری به مسائل
نحوی مینگرد و پیش از آنکه عالمی
نحوی باشد، فقیهی ظاهری است.
از این رو علاوه بر الغای نظریه عامل،
علل و
قیاس را نیز همان گونه که در فقه ظاهری نفی شده،
مردود میشمارد.
با اینکه در برخی از نظریات وی کم و بیش بارقههایی از
ابداع به چشم میخورد و تلاش او در جهت بازسازی ساختار زبان عربی بر بنیادی سادهتر از نظریه عامل، میتوانست باعث تحولی جدی در عرصه اصول نحو باشد، اما آن نظریات مورد توجه و استقبال
نحویان قرار نگرفت و پس از او هیچ کس اقدامی اساسی در ادامه این راه نکرد و هرگز دستور زبانی دیگر بر بنیادی سوای نظریه عاملی تدوین نگردید.
اثر معروف او کتاب
الرد علی النحاه یا
الرد علی النحویین در ۱۳۶۶ق/۱۹۴۷م در قاهره به کوشش شوقی ضیف به چاپ رسیده است.
شوقی ضیف بیشک تحتتأثیر همین کتاب و بر پایه مقدمهای که خود بر آن نوشته، بعدها کتاب
تجدید النحو را نوشت.
بیگمان وی نیز مانند دستور شناسان آغاز سده ۲۰م، به خصوص
ابراهیم مصطفی ، امید آن داشت که نحو عربی را به راه سادهتری بکشاند، اما موفقیتی به دست نیاورد.
جالب توجه آنکه در بین منابع کهن تا قبل از
سیوطی نامی از کتاب
الرد علی النحاه به میان نیامده و تنها به دو اثر یافت نشده وی به نامهای
المشرق فی النحو یا
المشرق فی العربیه و
تنزیه القرآن عما لایلیق به من البیان که هر دو در
نحو بودهاند، اشاره شده است.
چه بسا، کتاب الرد علی النحاة یکی از این دو کتاب بوده که بعدها نام آن به دست ناسخین تغییر یافته است.
ابوالحسن ابن خروف ،
نحوی معروف کتابی با نام
تنزیه ائمة النحو عما نسب الیهم من الخطاء و السهو در رد کتاب تنزیه القرآن وی نوشته بوده است.
(۱) آذرتاش آذرنوش، آموزش زبان عربی، تهران، ۱۳۶۶ش.
(۲) محمد
ابن ابار، التکملة لکتاب الصلة، به کوشش عزت عطار حسینی، قاهره، ۱۹۵۶م.
(۳) علی
ابن ابی زرع، الانیس المطرب، رباط، ۱۹۷۲م.
(۴) محمد
ابن جزری، غایةالنهایة، به کوشش برگشترسر، قاهره، ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م.
(۵) علی
ابن حزم، التقریب لحد المنطق، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۵۹م.
(۶) علی
ابن حزم، جمهرةانساب العرب، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.
(۷) محمد
ابنخطیب، الاحاطة، بهکوشش محمدعبدالله عنان، قاهره، ۱۳۹۴ق/ ۱۹۷۴م.
(۸)
ابن خلکان، وفیات.
(۹) عمر
ابن دحیه، المطرب من اشعار اهل المغرب، به کوشش ابراهیم ابیاری و دیگران، قاهره، ۱۳۷۴ق/۱۹۵۵م.
(۱۰) ابراهیم
ابن فرحون، الدیباج المذهب، به کوشش محمد احمدی ابوالنور، قاهره، ۱۳۹۴ق/۱۹۷۴م.
(۱۱) احمد
ابن قاضی مکناسی، جذوةالاقتباس، رباط، ۱۹۷۳م.
(۱۲) احمد
ابن مضاء، کتاب الرد علی النجاة، به کوشش شوقی ضیف، قاهره، ۱۳۶۶ق/۱۹۴۷م.
(۱۳) عمرو جاحظ، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمدهارون، قاهره، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۵م.
(۱۴) سیوطی، بغیةالوعاة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۴ق.
(۱۵) احمد ضبی، بغیةالملتمس، مادرید، ۱۸۸۴م.
(۱۶) شوقی ضیف، مقدمه بر کتاب الرد علی النحاة (نک:
ابن مضاء در همین مآخذ).
(۱۷) محمد فیروزآبادی، البلغة، به کوشش محمد مصری، دمشق، ۱۳۹۲ق/ ۱۹۷۲م.
(۱۸) عبدالواحد مراکشی، المعجب، به کوشش محمد سعید عریان و محمد عربی علمی، قاهره، ۱۳۶۸ق/۱۹۴۹م.
(۱۹) احمد مقری، نفح الطیب، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۸م.
(۲۰) س م یوسف، «دستور زبان و فرهنگ نویسی»، ترجمة علی محمد حق شناس، تاریخ فلسفه در اسلام، ج ۳، به کوشش میان محمد شریف، تهران، ۱۳۶۷ش.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابنمضاء»، ج۴، ص۱۷۷۳.