• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

آیه ۳۰ سوره بقره

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



یکی از مهم‌ترین آیاتی که ضرورت وجود حجت الهی روی کره زمین و دیدگاه شیعه درباره وجود امام زمان، به عنوان خلیفه و حجت الهی را بیان می‌نماید، آیه شریفه سی‌ام از سوره مبارکه بقره است. بسیاری از مفسرین اهل‌سنت، با استفاده از دلالت کلمات و واژگان این آیه شریفه و به اصطلاح ظاهر این آیه، به قرار دادن مستمر حجت و خلیفه بر روی زمین، توسط خداوند متعال، اشاره کرده‌اند.
در این مقاله، ابتدا دلالت این آیه بر استمرار نصب و جعل حجت و خلیفه الهی بر کره زمین، از دیدگاه قواعد و قوانین ادبیات عرب بررسی گردیده و سپس تصریح برخی از بزرگان مفسرین شیعه و اهل‌سنت، بر دلالت آیه بر این مطلب، نقل می‌گردد.



«وَ اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اِنِّی جاعِلٌ‌ فِی‌ الْاَرْضِ‌ خَلیفَةً قالُوا اَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ اِنِّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون؛ و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من می‌خواهم، به طور مستمر، در زمین جانشینی بیافرینم؛ گفتند: در آن جا مخلوقی پدید می‌آوری که تباهی کند و خون‌ها بریزد؟ با این که ما تو را به پاکی می‌ستائیم و تقدیس می‌گوییم؟ گفت من آن‌چه می‌دانم که شما نمی‌دانید.»

در این آیه شریفه، خداوند می‌فرماید که «انی جاعل فی الارض خلیفة» یعنی من در کره زمین خلیفه و جانشین منصوب می‌نمایم. در این عبارت، واژه «جاعل» به کار رفته که از دیدگاه علم «نحو» اسم فاعل است. این اسم فاعل، در این‌جا، بدون الف و لام استعمال شده است و در واژه «خلیفه» عمل کرده و اِعراب «نصب» داده است. بر اساس ادبیات عرب و تصریح علمای علم صَرف و علم نحو عربی، اسم فاعل هرگاه بدون الف و لام بیاید و عمل نصبی انجام داده باشد، دلالت بر استمرار دارد و بنابراین در این آیه شریفه نیز، دلالت بر استمرار دارد و بر این اساس معنای این عبارت، این‌چنین می‌شود: «من همواره و به طور مستمر، در روی زمین خلیفه و جانشین قرار می‌دهم»

و همان‌گونه که روشن است، بر اساس این قسمت از آیه مبارکه، برای همیشه و به طور مستمر – از زمان خلقت آدم تا زمان قیامت - خداوند در زمین، جانشین و خلیفه قرار خواهد داد و به بیان دیگر، تا روز قیامت زمین خالی از حجت و امام نخواهد شد و هر دوره‌ای امام زمان خودش را خواهد داشت. در ادامه این آیات، خداوند متعال درباره اولین مصداق این خلافت و جانشینیِ الهی یعنی جناب آدم (علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السّلام) صحبت کرده است و پس از ایشان دیگر پیامبران و جانشینان پیامبران، مصداق خلیفه الهی هستند.


در ادامه دیدگاه برخی از نحوی‌ها که بر دلالت اسم فاعل بر استمرار تصریح کرده‌اند، بیان می‌گردد. با شناخت این قاعده از قواعد عربی، به خوبی ظهور این آیه بر مطلبی که گذشت، آشکار می‌گردد.

۲.۱ - دیدگاه‌ هادی نهر

آقای‌ هادی نهر، در کتاب النحو التطبیقی وفقا لمقررات النحو العربی فی المعاهد و الجامعات العربی، می‌نویسد: نحوی‌ها بسیار فراوان درباره این که اسم فاعل هم‌چون فعل عمل می‌کند و دلیل این مطلب صحبت کرده‌اند و گفته‌اند که فعل مضارع و اسم فاعل، هر دو دلالت بر وقوع کاری و تکرار و استمرارش دارند:«و قد اکثر النحاة فی الحدیث عن سبب عمل اسم الفاعل فی انّ کلا منهما یدلّ علی الحدوث و التجدد و الاستمرار زیادة علی توافقهما فی المعنی و اللفظ الذی اشار الیه النحاة.»

«نحوی‌ها بسیار زیاد درباره دلیل عمل کردن اسم فاعل صحبت کرده‌اند [و گفته‌اند که] هر دو [فعل و اسم فاعل] دلالت بر حدوث، تجدد و استمرار دارند؛ علاوه بر این که در معنا و لفظ، که نحوی‌ها به آن اشاره کرده‌اند، نیز شباهت دارند»
[۲] نهر،‌هادی، النحو التطبیقی وفقا لمقررات النحو العربی فی المعاهد و الجامعات العربیة، ج۲، ص۸۹۷، عالم الکتب الحدیث، اربد - اردن، چاپ: اول.


۲.۲ - دیدگاه سید‌رضی

هم‌چنین مرحوم رضی‌الدین استر‌آبادی در شرحش بر الکافیة، درباره دلالت اسم فاعل و اسم مفعول بر استمرار می‌نویسد:
«و امّا اسما الفاعل و المفعول، فعملهما فی مرفوع... جائز مطلقا، سواء کانا بمعنی الماضی او بمعنی الحال او بمعنی الاستقبال اولم یکونا لاحد الازمنة، بل کانا للاطلاق المستفاد منه الاستمرار، نحو: زید ضامر بطنه، و مسود وجهه، و مؤدّب خدّامه.»
«این که اسم فاعل و اسم مفعول، این که عمل رفعی انجام دهند، به صورت مطلق جایز است: چه این که اسم فاعل و اسم مفعول به معنای ماضی باشند یا به معنای حال یا آینده باشند و چه این که برای یکی از این سه زمان نباشند، بلکه مطلقی باشند [و قید به یکی از این سه زمان نخورده باشند] که از آن استمرار استفاده می‌شود؛ مانند این که زید همواره شکمش لاغر است و همواره صورتش سیاه است و همواره خادمانش را تربیت می‌کند.»

همان‌گونه که در متن بالا روشن است، مرحوم رضی ‌می‌نویسد که اسم فاعل و مفعول اگر بخواهند عمل رفعی انجام دهند [اسم بعد از خودشان به عنوان فاعل آنها باشد]، به طور مطلق می‌توانند این عمل را انجام داده و معمولشان را مرفوع نمایند چه به یکی از زمان‌های سه‌گانه – گذشته یا حال یا آینده– قید خورده باشند، مثلا گفته شود که زید مسود وجهه امس -زید صورتش دیروز سیاه بود- یا زید مسود وجهه غدا -زید صورتش فردا سیاه است– و چه قید به یکی از این سه زمان نخورده باشند بلکه مطلق باشند و دلالت بر استمرار کنند؛ مثلا وقتی گفته می‌شود که زید مسود وجهه، یعنی این که زید همواره و به طور مستمر صورتش سیاه است.

اگرچه اصل مطلب ایشان، در این جا، درباره عمل رفعی اسم فاعل و مفعول است اما شاهد مثال ما، همین قسمت پایانی کلام ایشان است که نشان می‌دهد اسم فاعل اگر قید به یکی از سه زمان گذشته، حال و آینده نخورده باشد، مطلق است و از آن استمرار استفاده می‌شود.
با بررسی آیه محل بحث ما نیز، روشن می‌شود که اسم فاعل در این آیه قید به یکی از سه زمان گذشته، حال و آینده نخورده است، مثلا خداوند متعال نفرموده است که «انی جاعل فی الارض خلیفة الان» یعنی من الان در کره زمین خلیفه و جانشین قرار می‌دهم؛ بلکه به طور مطلق گفته است که من در زمین خلیفه قرار می‌دهم و بنابراین دلالت بر استمرار دارد و نشان می‌دهد که تا روز قیامت و به صورت مستمر، خداوند در زمین خلیفه و جانشین قرار می‌دهد.

۲.۳ - دیدگاه دیگر سید‌رضی

مرحوم رضی در جای دیگری، از عمل نصبی اسم فاعل بحث می‌کند و در آن جا نیز به همین مطلب تصریح می‌نماید:
«و امّا عمل اسمی الفاعل و المفعول، فی المفعول به، و غیره من المعمولات الفعلیة، فمحتاج الی شرط، لکونها اجنبیة؛ و هو مشابهتهما للفعل معنی، و وزنا، و یحصل هذا الشرط لهما، اذا کانا بمعنی الحال او الاستقبال، اوالاطلاق المفید للاستمرار.»

«عمل کردن اسم فاعل و اسم مفعول در مفعول به و سایر مفعول‌ها، احتیاج به یک شرط دارد؛ به دلیل این که این مفعول‌ها، [با اسم فاعل و مفعول] بیگانه هستند و این شرط، شباهت اسم فاعل و اسم مفعول در معنا و وزن با فعل است و این شرط هنگامی برای اسم فاعل و مفعول حاصل می‌شود که به معنای حال یا آینده باشند یا اطلاق داشته باشند که مفید استمرار است.»

مرحوم رضی در متن پیشین، درباره عمل رفعی اسم فاعل و مفعول صحبت کردند، در متن بالا، صحبت از جایی است که این دو بخواهند عمل نصب انجام دهند برای نمونه در جمله «زید ضارب عَمرا» ضارب که اسم فاعل است در عَمرو عمل کرده و آن را نصب داده است. ایشان می‌فرماید که در صورتی اسم فاعل و مفعول می‌توانند عمل نصبی انجام دهند که به معنای گذشته نباشند بلکه به معنای حال یا آینده باشند یا این که مطلق باشند و قید به حال و آینده نخورده باشند که این اطلاق دلالت بر استمرار دارد.

جالب این جاست محل بحث ما در آیه شریفه نیز، دقیقا از همین نوع است و در این آیه، واژه «جاعل» که اسم فاعل است در کلمه «خلیفة» عمل کرده و آن را نصب داده است. حالا اگر عبارت قید به حال یا آینده خورده بود و مثلا خداوند متعال می‌فرمود: «من الان در زمین خلیفه قرار می‌دهم» یا «من در آینده در زمین خلیفه قرار می‌دهم» در این صورت، اسم فاعل فقط به معنای حال یا آینده بود اما از آن جا که کلام مطلق است و قید به هیچ کدام نخورده، دلالت بر استمرار دارد یعنی «من به صورت مستمر و همواره در زمین خلیفه قرار می‌دهم» و همین استمرار باعث شده است که اسم فاعل در کلمه خلیفه عمل نصبی انجام دهد. از طرف دیگر بر اساس متن مرحوم رضی، نمی‌شود که اسم فاعل در اینجا دلالت بر زمان ننماید؛ زیرا فقط زمانی می‌تواند عمل نصبی انجام دهد که شباهت به فعل داشته باشد و این شباهت یا به این است که به معنای حال یا آینده باشد و یا به مطلق بودن است که دلالت بر استمرار می‌نماید؛ و در غیر این سه صورت، اسم فاعل عمل، نمی‌تواند عمل نصبی انجام دهد بنابراین کسی نمی‌تواند ادعا کند که این آیه اصلا دلالت بر زمان ندارد.

از آن چه گذشت روشن شد که اولا: چون در آیه محل بحث، اسم فاعل عمل نصبی انجام داده، حتما باید دلالت بر زمان داشته باشد و ثانیا: چون اسم فاعل قید به حال یا آینده نخورده و مطلق است، دلالت بر استمرار دارد و نشان می‌دهد که قرار دادن خلیفه و جانشین در زمین، برای همیشه است و استمرار دارد.
عالم اهل‌سنت، آقای احمد بن قاسم الصباغ المصری، رساله‌ای مستقل به نام رسالة فی اسم الفاعل المراد به الاستمرار فی جمیع الازمنة –یعنی رساله‌ای در اسم فاعلی که مراد از آن استمرار در همه زمان‌هاست- نوشته و با بررسی دلالت اسم فاعل بر استمرار در صورتی که مطلق باشد، همین مطالب بالا را از مرحوم رضی نقل کرده و دلالت اسم فاعل بر استمرار را تبیین کرده است.

۲.۴ - دیدگاه سکاکی

سکاکی، نحوی و ادیب مهم اهل‌سنت نیز، در کتاب مفتاح العلوم تصریح می‌نماید که اسم فاعل در صورتی عمل می‌نماید که به معنای مضارع یا آینده باشد و یا این که دلالت بر استمرار داشته باشد:
«اسم الفاعل‌: کیف کان، مفردا او مثنی او مجموعا جمع تکسیر او تصحیح، نکرة فی جمیع ذلک، او معرفة ظاهرا او مقدرا، مقدما او مؤخرا، یعمل عمل فعله المبنی للفاعل، اذا کان علی احد زمانی ما یجری هو علیه، و هو المضارع دون المضی او الاستمرار.»

«اسم فاعل هرطور که باشد چه مفرد باشد یا مثنی یا جمع مکسر یا جمع سالم، چه نکره باشد در تمام صورت‌های قبلی و چه معرفه ظاهری باشد یا تقدیری، چه مقدم باشد و چه موخر، عمل فعل معلوم خودش، که مضارع است را انجام می‌دهد البته هنگامی که یکی از دو زمان فعل مضارع [حال یا آینده] را داشته باشد یا دلالت بر استمرار نماید.»

۲.۵ - دیدگاه عفیف دمشقیة

دلالت همیشگی اسم فاعل بر استمرار، در صورتی که تنوین داشته باشد.
مهم‌تر این که برخی از نحوی‌ها تصریح کرده‌اند که اگر اسم فاعل با الف و لام نباشد مثل «الضارب» یا اضافه نشده باشد مثل «ضاربُ زیدٍ» بلکه با تنوین باشد مثل «ضاربٌ» همیشه عمل نصبی انجام می‌دهد و دلالت بر استمرار دارد. برای نمونه عفیف دمشقیة در این زمینه می‌نویسد: «ان اسم الفاعل «المنوّن» یعمل النصب دائما و انه فی اساسه غیر محدّد بزمن؛ لان فیه معنی الاستمرار.»
«اسم فاعلِ تنوین‌دار همیشه نصب می‌دهد و اساسا محدود به زمان خاصی نیست به خاطر این که در آن معنای استمرار وجود دارد.»

همان‌گونه که روشن است، در متن بالا بر چند نکته تصریح شده: اول این که اسم فاعل تنوین‌دار همیشه عمل نصبی انجام می‌دهد؛ دوم این که اصل و اساس در این نوع از اسم فاعل این است که محدود و مقید به زمان خاصی نیست و دلالت بر استمرار می‌نماید. این همان مطلبی است که پیش از این نیز گفتیم یعنی این که اگر اسم فاعل مطلق باشد و قیدی نخورده باشد، دلالت بر استمرار دارد و این اصل در اسم فاعل است، مگر این که قید بخورد به زمان خاصی که در این صورت، به خاطر آن قید خاص، فقط دلالت بر زمان خاصی می‌نماید. با دقت در آیه مورد بحث «انی جاعلٌ فی الارض خلیفة» کاملا روشن است که اسم فاعل در این آیه نیز دارای تنوین است و قید به زمان خاصی نیز نخورده است و بنابراین، به طور یقینی و بر اساس اصل در اسم فاعل، دلالت بر استمرار در همه زمان‌ها دارد. فراموش نشود که بنابر سخن علمای نحو، اصل در اسم فاعل، دلالت بر استمرار است و این دلیل نمی‌خواهد، بلکه آن چه که دلیل می‌خواهد قید خوردن و دلالتش بر زمان خاصی است.


در ادامه دیدگاه برخی از مفسرین اهل‌سنت که به دلالت آیه بر استمرار نصب تصریح کرده‌اند، بیان می‌گردد.

۳.۱ - آلوسی

وی که از مفسرین به نام و مطرح اهل‌سنت است و تفسیرش نیز از مفصل‌ترین و جامع‌ترین تفاسیر اهل‌سنت به شمار می‌آید، ذیل این آیه مبارکة در تفسیر روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم می‌نویسد:
«لکن لقصور المستخلف علیه لما انه فی غایة الکدورة و الظلمة الجسمانیة و ذاته تعالی فی غایة التقدس و المناسبة شرط فی قبول الفیض علی ما جرت به العادة الالهیة فلا بد من متوسط ذی جهتی تجرد و تعلق لیستفیض من جهة و یفیض باخری... و عند اهل اللّه تعالی المراد بالخلیفة آدم و هو (علیه‌السّلام) خلیفة اللّه تعالی و ابو الخلفاء و المجلی له سبحانه و تعالی، و الجامع لصفتی جماله و جلاله، ... و به جمعت الاضداد و کملت النشاة و ظهر الحق، و لم تزل تلک الخلافة فی الانسان الکامل الی قیام الساعة و ساعة القیامبل متی فارق هذا الانسان العالم مات العالم لانه الروح الذی به قوامه، فهو العماد المعنوی‌ للسماء، و الدار الدنیا جارحة من جوارح جسد العالم الذی الانسان روحه. و لما کان هذا الاسم الجامع قابل الحضرتین بذاته صحت له الخلافة و تدبیر العالم.»

«لکن به خاطر این که کسانی که خلیفه برای آن‌ها قرار داده شده [انسان‌ها] در قعر تاریکی و ظلمت جسمانیت هستند و خداوند متعال در اوج تقدس است و بر اساس سنت الهی، وجود مناسبت [میان خداوند و کسی که فیض را دریافت می‌نماید] شرط در قبول فیض است بنابراین لازم است که یک واسطه [میان خداوند و خلق] باشد که هر دو جهت تجرد و تعلق دنیوی را داشته باشد تا بتواند از فیض را از یک طرف [خداوند متعال] دریافت کند و به طرف دیگر [مردم] برساند.... و نزد اهل الله این خلیفه آدم (علیه‌السّلام) است و ایشان خلیفه خداوند و پدر جانشینان خداوند و تجلی خداوند و جامع صفات جمال و جلال اوست و به وسیله او اضداد جمع شد و خلقت کامل و حق آشکار گردید و برای همیشه و تا روز قیامت و لحظه قیامت این خلافت در انسان کامل وجود دارد.

بلکه اگر این انسان عالم –خلیفه خداوند– وجود نداشته باشد همه عالم نیز از میان می‌رود؛ زیرا این خلیفه خداوند، روح عالَم است که قوامش به اوست و او ستون معنوی آسمان است و دنیا عضوی از اعضای عالَم است که این انسان کامل روح آن است و چون این اسم جامع خداوند – انسان کامل و خلیفه الهی – قابلیت هر دو عالم دنیا و ملکوت را دارد، می‌تواند خلافت و اداره عالم را بر عهده داشته باشد.»

همان‌گونه که آشکارست، آلوسی علاوه بر این که شخصیت خلیفه الهی را تبیین نموده و او را مظهر و تجلی همه صفات خداوند می‌داند، تصریح می‌نماید که این خلافت الهی تا روز قیامت در زمین وجود دارد و انسان کامل مصداق خلیفه خداوند است. بنابراین آلوسی بر اساس این آیه مبارکه اعتقاد به وجود حجت و امام و خلیفه الهی در هر دوره‌ای دارد، که باید انسان کامل باشد و جالب‌تر این جاست که آلوسی دلیل این مطلب را نیز بیان کرده و معتقد است که انسان کامل و خلیفه الهی، روح همه عالم است و ستون معنوی آسمان‌هاست و اگر وجود نداشته باشد، همه عالم از میان می‌رود و این خلیفه الهی است که قابلیت اداره همه عالم را دارد.

۳.۲ - ابن‌عربی

وی نیز ذیل همین آیه شریفه تصریح می‌نماید که امامت تا روز قیامت در فرزندان آدم (علیه‌السّلام) وجود دارد و هدف از خلقت عالم، انسان کامل یا همان خلیفه الهی است و این خلیفه باید در هر دوره‌ای وجود داشته باشد و اگر لحظه‌ای نباشد، همه عالم از میان رفته و خورشید و ستارگان نابود شده و آسمان به زمین سقوط می‌نماید و این انسان کامل است که همه دنیا را حفظ کرده و نگه می‌دارد. بنابراین، ابن‌عربی نیز قائل است که وجود امام زمان و خلیفه الهی در هر دوره‌ای لازم است. متن ابن‌عربی در این زمینه بسیار طولانی و مفصل است که ما در ادامه بخشی از آن را نقل می‌نماییم:

«خلق آدم (علیه‌السّلام) الانسان الکامل الاول، و الخلیفة الاول، بالیدین و علی الصورة الالهیة: لما اراد اللّه بالانسان الخلافة و الامامة بدا بایجاد العالم، و هیاه و سواه و عدله و رتبه مملکة قائمة، فلما استعد لقبول ان یکون ماموما انشا اللّه جسم الانسان الطبیعی و نفخ فیه من الروح الالهی، فخلقه علی صورته لاجل الاستخلاف، فظهر بجسمه فکان المسمی آدم فجعله فی الارض خلیفة، و کان من امره و حاله مع الملائکة ما ذکر اللّه فی کتابه لنا، و جعل الامامة فی بنیه الی یوم القیامة، فالانسان الکامل هو المقصود الذی به عمرت الدنیا و قامت، و اذا رحل عنها زالت الدنیا، و مارت السماء، و انتثرت النجوم، و کورت الشمس، و سیرت الجبال، و عطلت العشار، و سجرت البحار، و ذهبت الدار الدنیا بآخرها، و انتقلت العمارة الی الدار الآخرة، بانتقال الانسان، ... و اعلم ان اللّه جمع لنشاة جسد آدم بین یدیه فقال «لما خلقت بیدی» فانه لما اراد اللّه کمال هذه النشاة الانسانیة جمع لها بین یدیه، و اعطاها جمیع حقائق العالم، و تجلی لها فی الاسماء کلها، فحازت الصورة الالهیة، و الصورة الکونیة، و جعلها روحا للعالم و جعل اصناف العالم له کالاعضاء من الجسم للروح المدبرة له، فلو فارق العالم هذا الانسان مات العالم، فالدار الدنیا جارحة من جوارح جسد العالم الذی الانسان روحه، فلما قابل الانسان الحضرتین بذاته (الحضرة الالهیة و الحضرة الکونیة) صحت له الخلافة، و تدبیر العالم... و انزله خلیفة عنه فی ارضه، و الخلیفة معلوم انه لا یظهر الا بصفة من استخلفه، فلا مخلوق اعظم رحمة من الانسان الکامل الذی هو مجلی حقائق العالم، فهو آخر نوع ظهر، فاولیته حق و آخریته خلق....»

«خداوند آدم (علیه‌السّلام) را به عنوان انسان کامل اول و خلیفه اول با دو دست و بر صورت الهی خلق کرد. هنگامی که خداوند خواست که خلافت و امامت را در انسان قرار دهد، شروع به ایجاد عالَم کرد و آن را به عنوان مملکت باقی و استوار تهیه کرده و ساخت و هنگامی که عالَم خلقت، آمادگی پیدا کرده که ماموم – پیرو – قرار گیرد، خداوند جسم انسان طبیعی را خلق کرده و در آن از روح الهی‌اش دمید و او را بر صورت خودش برای جانشینی خلق کرد و انسان با بدنش ظهور پیدا کرد و نامش آدم شد و خداوند او را خلیفه در زمین قرار داد و ماجراهایی با فرشتگان پیدا کرد که خداوند برایمان در کتابش بیان کرده است و خداوند امامت را در فرزندان آدم تا روز قیامت قرار داده است؛ بنابراین انسان کامل همان هدف و مقصودی است که دنیا به خاطرش ساخته شده و بر پا شده و اگر در آن نباشد، دنیا از بین می‌رود و آسمان نابود شده و ستارگان پراکنده گشته و خورشید خاموش شده و کوه‌ها به حرکت در آمده و اموال باارزش و قیمتی رها شده و دریاها برافروخته شده و دنیا به پایان خودش می‌رسد و آبادانی با انتقال انسان، به عالم آخرت منتقل می‌شود... و بدان که خداوند آدم را با دست خودش خلق کرده است و می‌فرماید: «هنگامی که با دست خودم خلق کردم»

و هنگامی که خداوند کمال این مخلوق انسانی [آدم] را اراده کرد او را با دست خودش خلق کرد و به او تمام حقائق عالم را بخشیده و برایش همه اسماء را تجلی داد به همین خاطر صورت الهی و صورت خاکی را به دست آورد و او را روح جهان قرار داد و همه انواع مخلوقات را مانند اعضای جسم برای این روح قرار داد که آن‌ها را اداره می‌کند؛ بنابراین اگر این انسان کامل در جهان نباشد، جهان نابود می‌شود بنابراین عالم دنیا یکی از اعضای جسدی است که انسان روح آن است و هنگامی که انسان کامل، هر دو جهت الهی و خاکی را پیدا کرد، شایسته خلافت و اداره جهان گردید... و خداوند آدم را به عنوان جانشین خودش بر زمین نازل کرد و روشن است که خلیفه باید صفات کسی را داشته باشد که او را به جانشینی انتخاب کرده است بنابراین مخلوقی گران‌قدرتر از انسان کامل که تجلی حقائق جهان است وجود ندارد و او آخرین نوعی است که تجلی پیدا می‌کند و اولش حق است و آخرش خلق است....»
[۹] ابن‌عربی، محیی‌الدین، رحمة من الرحمن فی تفسیر و اشارات القرآن، ج‌۱، ص۹۶، مطبعه نصر، دمشق، ۱۴۱۰ ق، چاپ اول، تحقیق: محمود محمود غراب. ‌


۳.۲.۱ - نکات کلام

اول این که حضرت آدم (علیه‌السّلام) خلیفه‌ و جانشین خداوند متعال است و امامت تا قیامت در فرزندانش باقی است؛
دوم این که همه جهان و مخلوقات به خاطر خلفاء و جانشینان خداوند خلق شده و اگر آن‌ها نباشند، لحظه‌ای جهان باقی نمانده و در هم پیچیده می‌شود؛
سوم این که جانشین خداوند تمام حقائق و معارف را داراست و تجلی همه اسماء و صفات الهی است؛
چهارم این که اداره همه جهان، به اذن الهی، در اختیار جانشین و خلیفه خداوند است؛
پنجم این که از آن جا که خداوند مجرد محض است، مخلوقات نمی‌توانند مستقمیا با او در ارتباط باشند و باید واسطه‌ای میان مردم باشد که از طرفی الهی و ملکوتی باشد و از طرف دیگر مخلوق باشد و این واسطه خلیفه خداوند است که در هر دوره‌ای وجود دارد.
هم چنین روشن است که بر اساس تصریح ابن‌عربی، خلیفه‌ و جانشین الهی در جهان، نمی‌تواند یک انسان عادی باشد؛ بلکه آن‌قدر شخصیت گران‌قدر و والایی دارد که خداوند متعال همه جهان را به خاطر او خلق کرده و اگر نباشد بساط جهان در هم پیچیده خواهد شد.

۳.۲.۲ - واحد بودن خلیفه

ابن‌عربی پس از این بحث مهم و دقیق، وارد این مطلب می‌شود که خلیفه خداوند در هر دوره یک نفر است و نمی‌تواند متعدد باشد:
«الخلیفة واحد: جمع الانام علی امام واحدعین الدلیل علی الاله الواحد قال اللّه عز و جل: (وَ اِلهُکُمْ اِلهٌ واحِدٌ) و قال تعالی: (لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا) و قال سبحانه: (اِنِّی جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ خَلِیفَةً) و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: اذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الآخر منهما و قال صلّی اللّه علیه و سلم:[الخلفاء من قریش‌] و التقریش التقبض و الاجتماع، کذلک الامام ان لم یکن متصفا باخلاق من استخلفه جامعا لها مما یحتاج من استخلف علیهم و الا فلا تصح خلافته، فهو الواحد المجموع.»

«خلیفه یکی است: خداوند همه مردم را بر امام واحد گرد آورده است و او را دلیل و راهنمای بر خداوند واحد قرار داده است.
خداوند (عزّوجلّ) می‌فرماید: «خداوند شما خداوند واحد است» و هم چنین می‌فرماید: «اگر در آسمان و زمین خدایانی جز خداوند بود، هر آینه فاسد می‌شدند» و هم‌چنین می‌فرماید: «من در زمین، به طور مستمر، جانشینی قرار می‌دهم». .. اگر امام متصف به همه اخلاق کسی که او را جانشین قرار داده و آن چه که برای خلافت بر جهانیان نیاز دارد نباشد، خلافتش درست نیست بنابراین خلیفه خداوند یکی است که دارای همه صفات الهی است.»
[۱۰] ابن‌عربی، محیی‌الدین، رحمة من الرحمن فی تفسیر و اشارات القرآن، ج‌۱، ص۱۰۷، مطبعه نصر، دمشق، ۱۴۱۰ ق، چاپ اول، تحقیق: محمود محمود غراب. ‌


همان گونه که روشن است، ابن عربی می‌گوید که امام و خلیفه الهی، اولا باید تجلی همه صفات الهی باشد و هر آن چه را که برای اداره جهان نیاز است داشته باشد و ثانیا به همین دلیل در هر دوره فقط یک امام وجود دارد و همان گونه که خداوند متعال یکی است امام و کسی که راهنمایی به او نیز می‌کند واحد است.
این عربی در ادامه در فصلی به این که خلفاء یکی پس از دیگری در کره زمین وجود دارند پرداخته و تصریح می‌نماید که خلفای خداوند در زمین پشت سر هم وجود دارند و در ابتدا پیامبران (علیهم‌السّلام) بوده‌اند و پس از آن‌ها، بازهم جانشینان خداوند یکی پس از دیگری در زمین حضور دارند:

«تتابع الخلفاء فی الارض‌اعلم ان اللّه تعالی لما شاء ان یجعل فی ارضه خلفاء علی من یعمرها من الانس و الجان و جمیع الحیوانات، و قدمهم و رشحهم للامامة دون غیرهم من جنسهم جعل بینه و بینهم سفیرا و هو الروح الامین، و سخر لهم ما فی السموات من ملک و کوکب سابح فی فلک، و ما فی الارض و ما بینهما من الخلق جمیعا منه، و اباح لهم جمیع ما فی الارض ان یتصرفوا فیه، و‌اید هؤلاء الخلفاء بالآیات البینات لیعلم المرسلون الیهم ان هؤلاء خلفاء اللّه علیهم، و مکنهم من الحکم فی رعیتهم بالاسماء الالهیة علی وجه یسمی التعلق، و شرع لهم فی نفوسهم شرائع، و حد لهم حدودا، و رسم لهم مراسم، ... فی منزلة الرسل خلفاء من عند اللّه، ... فمن هؤلاء النواب من یکشف اللّه عنه الغطاء فیکون من اهل العین و الشهود، فیدعو الی اللّه علی بصیرة، کما دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، و لولا ان الزمان اقتضی ان لا یکون مشرع بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لکان هؤلاء مشرعین، و ان لم یاتوا الا بشرع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، ... و لا یتمکن لهذا الخلیفة المشعور به و غیر المشعور به ان یقوم فی الخلافة الا بعد ان یحصل معانی حروف اوائل السور سور القرآن المعجمة، مثل «الف لا م میم» و غیرها الواردة فی اوائل بعض سور القرآن، فاذا اوقفه اللّه علی حقائقها و معانیها تعینت له الخلافة، و کان اهلا للنیابة، هذا فی علمه بظاهر هذه الحروف، و اما علمه بباطنها فعلی تلک المدرجة یرجع الی الحق فیها، فیقف علی اسرارها و معانیها من الاسم الباطن الی ان یصل الی غایتها... و لا یکون فی الزمان الا واحدا... و هو الذی ینفرد الحق و یخلو به دون خلقه، فاذا فارق هیکله المنور انفرد بشخص آخر لا ینفرد بشخصین فی زمان واحد، و ذلک العبد عین اللّه فی کل زمان، لا ینظر الحق فی زمانه الا الیه

«یکی پس از دیگری بودن جانشینان خداوند در زمین، بدان که خداوند هنگامی که خواست در زمین جانشینانی و خلفایی بر اهل زمین از انسان‌ها و جنیان و همه حیوانات، قرار دهد و این خلفاء را، برای امامت برگزیده و پیش بیندازد و نه دیگران را، میان خودش و این خلفاء [پیامبران] پیک و رابطی قرار داد و او همان روح الامین [جناب جبرییل علیه السلام] است و خداوند برای خلفایش آن‌چه را که در آسمان‌هاست شامل فرشته‌گان و ستاره‌هایی که در مدارشان می‌چرخند، رام و مسخر کرده و همه آن چه که در زمین است را برایشان قرار داده تا هرگونه که می‌خواهند در آن تصرف کنند و این خلفاء را با نشانه‌های آشکار تایید ساخته تا همه بدانند که آن‌ها جانشینان خداوند بر مردم هستند و برای خلفایش حکومت در مردم با قدرت نام‌های الهی قرار داده است و برایشان شریعت و حدود الهی قرار داده و مراسم و آیین‌های ویژه گذاشته است... و همانند این پیامبران، جانشینانی هستند که از سوی خداوند انتخاب می‌شوند... و خداوند پرده را از جلوی چشم برخی از این جانشینان کنار زده و از اهل دیدن حقیقت و شهود واقعیت شده‌اند و به سوی خداوند با بصیرت دعوت می‌کنند؛

همان‌گونه که رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سوی خداوند دعوت می‌کردو اگر این نبود که شرایط زمانی اقتضاء دارد که پس از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، شریعت‌گذاری نباشد، آن‌ها شریعت‌گذار بودند... و امکان ندارد این خلیفه الهی – چه این که برای مردم آشکار و ظاهر باشد و چه این که آشکار نباشد – خلافت کند مگر این که علم حروف مقطعه ابتدای سوره‌های قرآن هم چون «الم» را داشته باشد و هنگامی که خداوند بر حقائق و معانی این حروف آگاهش نماید، برای خلافت الهی انتخاب می‌شود و اهلیت جانشینی را پیدا می‌نماید. این‌ کیفیت علم خلیفه خداوند به ظاهر این حروف است و اما علمش به باطن آن‌ها، همان چیزی است که با آن به حق این حروف را تشخیص می‌دهد و بر اسرار و معانی باطنی این حروف دست می‌یابد و به غایت و نهایت این اسرار می‌رسد... و این خلیفه در هر دوره فقط یک نفر است و او تنهاست که حق می‌باشد و دیگران حق نیستند و اگر بدن نورانی‌اش از زمین برود [وفات یابد] شخص دیگری جایش را می‌گیرد و امکان ندارد که در یک زمان دو امام وجود داشته باشدو این بنده حقیقی خداوند، چشم خداوند در هر زمانی است که حق دیده نمی‌شود مگر به واسطه او.»
[۱۱] ابن‌عربی، محیی‌الدین، رحمة من الرحمن فی تفسیر و اشارات القرآن، ج‌۱، ص۱۰۷ - ۱۰۸، مطبعه نصر، دمشق، ۱۴۱۰ ق، چاپ اول، تحقیق: محمود محمود غراب. ‌


همان‌گونه که روشن است، در این متن نیز، ابن‌عربی به چند نکته تصریح کرده است:
اول این‌که خداوند همه مخلوقات و هر آن چه در زمین و آسمان است را به خاطر خلفایش خلق کرده و قدرت و اذن اداره و تصرف در همه را به خلفایش داده است؛
دوم این که در مرتبه اول، این خلفاء پیامبران الهی هستند که جبرییل امین (علیه‌السّلام) واسطه میان خداوند و آن‌هاست؛
سوم این که پس از پیامبران، در هر دوره یک جانشین الهی در زمین قرار دارد که همانند پیامبران است و همه علوم و حقائق معارف الهی به او داده شده است و حتی می‌تواند شریعت بیاورد اما به خاطر شرایط زمان و مکان این کار به او واگذار نشده است؛
چهارم این که یکی از علامت‌های این خلیفه الهی این است که علم ظاهر و باطن حروف مقطعه قرآن به او داده شده و با این علم بر همه حقائق عالم واقف شده است؛
پنجم این که حق تنها با این خلفا و جانشینان الهی تشخیص داده می‌شود.

۳.۲.۳ - خلاصه کلام

همان‌گونه که روشن است، محیی الدین ابن عربی، با استدلال به همین آیه شریفه معتقد است که امامت تا روز قیامت در زمین وجود دارد و در هر دوره فقط یک امام و حجت و خلیفه الهی در زمین وجود دارد که انسان کامل و تجلی همه صفات الهی است.

۳.۳ - حقی برسوی

حقی برسوی، یکی دیگر از مفسرین اهل‌سنت نیز، در ذیل این آیه شریفه در تفسیر روح البیان تصریح کرده که خلیفه خداوند، در هر دوره‌ای، روی کره زمین وجود دارد و خداوند متعال به وسیله او جهان را حفظ می‌نماید:
«اعلم ان اللّه تعالی یحفظ العالم بالخلیفة کما یحفظ الخزائن بالختم و هو القطب الذی لا یکون فی کل عصر الا واحدافالبدء کان بآدم (علیه‌السّلام) و الختام یکون بعیسی (علیه‌السّلام) و الحکمة فی الاستخلاف قصور المستخلف علیه عن قبول فیضه و تلقی امره بغیر واسطة لان المفیض تعالی فی غایة التنزه و التقدس و المستفیض منغمس غالبا فی العلائق الدنیئة کالاکل و الشرب و غیرهما و العوائق الطبیعیة کالاوصاف الذمیمة فالاستفاضة منه انما تحصل بواسطة ذی جهتین‌ ای ذی جهة التجرد وجهة التعلق و هو الخلیفة ایا کان و لذا لم یستنبئ اللّه ملکا فان البشر لا یقدر علی الاستفادة منه لکونه خلاف جنسه.»

«بدان که خداوند جهان را با خلیفه و جانشین نگهداری می‌نماید همان گونه که گنج‌ها با حرز نگهداری می‌شود و او همان قطب و محور عالم است که در هر دوره فقط یک نفر است و شروع خلافت با آدم (علیه‌السّلام) بوده و پایانش با عیسی (علیه‌السّلام) است [اشاره دارد به برخی روایات اهل‌سنت که در آن کسی که در آخر الزمان قیام کرده و دنیا را پر از عدل و داد می‌نماید، حضرت عیسی (علیه‌السّلام) معرفی شده است. این روایات مورد اعتراض علمای اهل‌سنت قرار گرفته و آن‌ها تصریح کرده‌اند که این روایات متعارض با روایات متواتری است که نشان می‌دهد حضرت مهدی (عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در آخر الزمان قیام کرده و دنیا را پر از عدل و داد می‌نماید و حضرت عیسی (علیه‌السّلام) نیز به ایشان اقتدا می‌نماید.]

اما دلیل این که خداوند، خلیفه قرار می‌دهد این است که مخلوقاتی که این خلیفه بر آن‌ها گمارده شده است، از پذیرش مستقیم و بدون واسطه فیض الهی و دستورات خداوند عاجز هستند؛ زیرا خداوند در غایت تنزه و تقدس است و کسانی که فیض به آن‌ها می‌رسد غالبا غرق در وابستگی‌های دنیوی همانند خوردن و نوشیدن و غیر این‌ها هستند و وابستگی‌های دنیوی مانند مانند صفت‌های مذموم هستند و رسیدن فیض خداوند نیاز به واسطه‌ای دارد که دارای هر دو جهت تجرد و عدم وابستگی و تعلق و وابستگی با هم باشد [یعنی هر دو جهت را داشته باشد تا از طرفی با تجرد الهی سنخیت داشته باشد و بتواند از او فیض را دریافت نماید و از طرف دیگر جسمانی و مادی باشد و بتواند با مخلوقات ارتباط بر قرار کرده و فیض را به آن‌ها برساند] و این واسطه فقط همان خلیفه و جانشین خداوند است و به همین دلیل خداوند هیچ فرشته‌ای را پیامبر قرار نداده است؛ زیرا بشر امکان استفاده از فرشته را ندارد به این دلیل که جنسش با او فرق دارد...

۳.۴ - قرطبی

قرطبی که یکی از مشهورترین و مهم‌ترین مفسرین اهل‌سنت به شمار می‌آید، در تفسیر الجامع لاحکام القرآن ذیل این آیه شریفه، تصریح می‌کند که از دیدگاه همه امت اسلامی و همه فرق آن، جز برخی از معتزله که از فهم شریعت اسلامی ناتوان و کور بوده‌اند، وجود امام و مساله امامت امری واجب است و اصل و اساس در این زمینه، همین آیه قرآن است. به بیان دیگر، قرطبی معتقد است که دلالت همین آیه بر استمرار نشان می‌دهد که باید همیشه در زمین خلیفه خداوند و امامی برای مردم وجود داشته باشد و همین آیه باعث شده که علمای اهل‌سنت معتقد به لزوم و وجوب وجود امام شده‌اند:

«الرابعة- هذه الآیة اصل فی نصب امام و خلیفة یسمع له و یطاع، لتجتمع به الکلمة، و تنفذ به احکام الخلیفة. و لا خلاف فی وجوب ذلک بین الامة و لا بین الائمةالا ما روی عن الاصم‌ حیث کان عن الشریعة اصم و کذلک کل من قال بقوله و اتبعه علی رایه ومذهبه، قال: انها غیر واجبة فی الدین بل یسوغ ذلک... و دلیلنا قول الله تعالی: «اِنِّی جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ خَلِیفَةً» و قوله تعالی: «یا داوُدُ اِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْاَرْضِ» و قال: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْاَرْضِ‌»ای یجعل منهم خلفاء الی غیر ذلک من الآی.»

«مساله چهارم: این آیه اصل و اساس در نصب امام و خلیفه‌ای است که حاکم مردم باشد و در نصب خلیفه‌ای است که باید سخنش شنیده شده و اطاعت شود تا بدین وسیله جامعه متحد شده و احکام خلیفه جاری گردد و در میان امت اسلام و امامان دین، هیچ اختلافی در این زمینه وجود ندارد به‌جز آن چه که از یکی از معتزله به نام ابوبکر الاصم، که از فهم شریعت کور و ناتوان بود، نقل شده که او می‌گفته: امامت در دین واجب نیست بلکه این مساله جایز است... هم‌چنین مانند او هستند همه کسانی که از دیدگاه و مبانیش پیروی کرده‌اند. دلایل ما اهل‌سنت در این مساله، این فرمایش خداوند متعال است که می‌فرماید: من در زمین به طور مستمر خلیفه قرار می‌دهم و می‌فرماید: «یا داود ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم» و می‌فرماید: «خداوند به کسانی که از شما ایمان آورده‌اند و عمل صالح انجام می‌دهند، وعده می‌دهد که آن‌ها را در زمین خلیفه قرار دهد» یعنی این که از میان آن‌ها، خلفا و جانشینان قرار می‌دهد و دیگر آیات قرآنی به جز این آیات است.»

همان گونه که روشن است، قرطبی با استناد به این سه آیه از آیات قرآن کریم، ثابت می‌کند که امامت امری واجب و لازم است و بر اساس قرآن کریم، خداوند است که در زمین جانشین و خلیفه قرار می‌دهد. این که قرطبی از این آیه مبارکه، لزوم نصب امام و خلیفه در هر دوره‌ای را استفاده می‌نماید، تصریح ضمنی به دلالت آیه بر استمرار است. هم‌چنین قرطبی تصریح می‌نماید که کسانی که اعتقاد به لزوم امامت ندارند، کور بوده و شریعت را نفهمیده‌اند.

۳.۵ - ابن‌کثیر دمشقی

ابن‌کثیر دمشقی، از علمای مورد اعتماد اهل‌سنت و هم چنین وهابیت و از مفسرین مهم اهل‌سنت، در تفسیرش ذیل این آیه شریفه، ابتدا از طبری نقل می‌نماید که خلیفه خداوند آدم (علیه‌السّلام) و هر کسی است که در زمین به عدالت قضاوت نماید، سپس برداشت قرطبی را تقریر کرده و تصریح می‌نماید که این آیه، دلیل اصلی و اساسی برای این است که بر خداوند واجب است خلیفه را نصب نماید و این کار انتخابی نیست:

«قال ابن جریر: فکان تاویل الآیة علی هذا انی جاعل فی الارض خلیفة منی یخلفنی فی الحکم بالعدل بین خلقی و ان ذلک الخلیفة هو آدم و من قام مقامه فی طاعة اللّه و الحکم بالعدل بین خلقه، و اما الافساد و سفک الدماء بغیر حقها فمن غیر خلفائه‌... و قد استدل القرطبی و غیره بهذه الآیة علی وجوب نصب الخلیفة لیفصل بین الناس فیما اختلفوا فیه و یقطع تنازعهم و ینتصر لمظلومهم من ظالمهم و یقیم الحدود و یزجر عن تعاطی الفواحش الی غیر ذلک من الامور المهمة التی لا تمکن اقامتها الا بالامام، و ما لا یتم الواجب الا به فهو واجب.»

«ابن‌جریر طبری می‌گوید: تاویل این آیه این است که خداوند می‌فرماید من در زمین خلیفه‌ای قرار می‌دهم که در حکم کردن به عدالت در میان مخلوقاتم، جانشینی مرا کند و این جانشین آدم است و هر کسی که جانشین او در اطاعت خداوند و حکم به عدل در میان خلق من است اما فساد کردن و ریختن خون ناحق، کار خلفای من نیست.... قرطبی و غیر او به این آیه استدلال کرده‌اندبر وجوب نصب خلیفهتا میان مردم، در آن چه که اختلاف کرده‌اند، حکم نماید و اختلافاتشان را بر طرف کرده و مظلوم را در برابر ظالم یاری کند و حدود را اقامه کرده و از انجام فحشا جلوگیری نماید و هم چنین دیگر کارهای مهمی را که امکان انجامش جز با امام نیست و فراهم کردن مقدماتی که واجب جز با آن کامل نمی‌شود، انجام دهد.»
[۱۴] دمشقی ابو فداء، اسماعیل بن عمر بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۷۳، دار الفکر، بیروت، ۱۴۰۱.


همان گونه که روشن است، ابن‌کثیر معتقد است که طبری این آیه را این گونه تاویل کرده است:
خداوند فرموده: اولا من در زمین جانشینی قرار می‌دهم تا به عدالت در میان خلق حکومت کند و ثانیا این جانشین آدم و خلفای پس از او هستند و منحصر در آدم نیست و ثالثا این خلیفه فساد در زمین نکرده و به ناحق خونی را نمی‌ریزد.
حال سوال اساسی این است که آیا این تاویل طبری، نشان نمی‌دهد که جانشینان خداوند در مرتبه و منزلت بالایی از معنویت و مقام روحانیت قرار دارند تا جایی که به جای خداوند در زمین حکومت می‌کنند بدون این که ذره‌ای فساد نمایند؟ اگر جواب مثبت باشد، باید خلافت بسیاری از خلفای اهل‌سنت مورد بررسی قرارگیرد چرا که طبق بیان علمای اهل‌سنت در کتبشان برخی از این خلفا ظلم و فسق آشکار داشته‌اند.

برای نمونه یزید بن معاویه که به اعتراف علمای اهل‌سنت انسان فاسقی بود و نوه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و سید جوانان اهل بهشت (علیه‌السّلام) را شهید کرده و در فاجعه حرة جمعی زیادی از صحابه و تابعین را به خاک و خون کشیده و زنانشان را برای سه روز حلال اعلام کرده و خانه خداوند را به منجنیق بسته است، آیا می‌تواند مصداق این کلام طبری باشد و خلیفه‌ای باشد که خداوند تعیین کرده و ذره‌ای فساد و خون‌ریزیِ به ناحق نمی‌کند؟ و اگر یزید این خلیفه‌ و جانشین خداوند نیست، بنابر اعتقاد اهل‌سنت چه کسی در زمان یزید خلیفه و جانشین به حق خداوند بوده است که بر اساس این آیه قرآن خداوند او را انتخاب کرده و قرار داده است؟

هم چنین در زمان دیگر خلفای بنی امیه و خلفای بنی‌ عباس که ظلم آنها در کتب اهل‌سنت اثبات شده است، چه کسی خلیفه خداوند بوده است که خداوند او را انتخاب کرده؟ و بر اساس دلالت این آیه شریفه، الان چه کسی خلیفه خداوند در روی زمین است که ذره‌ای فساد نکرده و خون به ناحقی را نمی‌ریزد و جانشین خداوند در روی کره زمین است؟

۳.۶ - زحیلی

وی نیز در مطلبی که بسیار شبیه به نوشته قرطبی است، تصریح می‌کند که از دیدگاه همه علما و بزرگان اهل‌سنت، جز برخی از معتزله که هم اکنون از میان رفته و وجود ندارند، وجود امام و مساله امامت امری واجب است و اصل و اساس در این زمینه، همین آیه قرآن است. به بیان دیگر، وی نیز معتقد است که دلالت همین آیه بر استمرار نشان می‌دهد که باید همیشه در زمین خلیفه خداوند و امامی برای مردم وجود داشته باشد و همین آیه باعث شده که علمای اهل‌سنت معتقد به لزوم و وجوب وجود امام شده‌اند:

«ثم ان هذه الآیة اصل فی نصب امام حاکم و خلیفة یسمع له و یطاع، لتجتمع به الکلمة، و تنفذ به احکام الخلیفة. و لا خلاف بین العلماء فی وجوب ذلک، الا ما روی عن ابی بکر الاصم من المعتزلة انه قال: الامامة غیر واجبة فی الدین، بل یسوغ ذلک... و ادلة الجمهور: قول اللّه تعالی: اِنِّی جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ خَلِیفَةً و قوله تعالی: یا داوُدُ اِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْاَرْضِ‌ و قوله عز و جل: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْاَرْضِ‌» ای یجعل منهم خلفاء.»

«این آیه اصل و اساس در نصب امامی است که حاکم مردم باشد و در نصب خلیفه‌ای است که باید سخنش شنیده شده و اطاعت شود تا بدین وسیله جامعه متحد شده و احکام خلیفه جاری گردد و در میان علما هیچ اختلافی در این زمینه وجود ندارد، به جز آن چه که از یکی از معتزله به نام ابوبکر الاصم نقل شده که او می‌گفته: امامت در دین واجب نیست بلکه این مساله جایز است... دلیل جمهور اهل‌سنت در این مساله، این فرمایش خداوند متعال است که می‌فرماید: «من در زمین به طور مستمر خلیفه قرار می‌دهم» و می‌فرماید: «یا داود ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم» و می‌فرماید: «خداوند به کسانی که از شما ایمان آورده‌اند و عمل صالح انجام می‌دهند، وعده می‌دهد که آن‌ها را در زمین خلیفه قرار دهد» یعنی این که از میان آن‌ها، خلفا و جانشینان قرار می‌دهد.»

۳.۷ - ثناء‌الله مظهری

از دیگر علمای اهل‌سنت که ذیل این آیه به این مطلب اشاره کرده که آدم (علیه‌السّلام) خلیفه خداوند شده زیرا بشریت امکان دریافت مستقیم فیض الهی را ندارند، ثناء‌الله مظهری است. وی در این زمینه می‌نویسد:
«المراد بالخلیفة آدم (علیه‌السّلام) فانه خلیفة اللّه فی ارضه لاقامة احکامه و تنفیذ قضایاه و هدایة عباده و جذبهم الی اللّه و اعطائهم مراتب قربه تعالی و ذلک لا لاحتیاج من اللّه تعالی الی الخلیفة بل لقصور المستخلف علیهم عن قبول فیضه و تلقی امره بغیر وسط- و کذلک کل نبی بعده خلیفة اللّه‌.»

«مراد از خلیفه، آدم (علیه‌السّلام) است؛ زیرا او جانشین خداوند در زمین برای اجرای احکام خداوند و هدایت بندگانش و جذبشان به سوی خداوند و دادن مراتب قرب الهی به آن‌ها بوده است و این جانشنی، به خاطر نیاز خداوند متعال به جانشین نیست بلکه بدین دلیل است که کسانی که خداوند بر آن‌ها خلیفه تعیین کرده است، امکان پذیرش فیض الهی و دریافت دستوراتش را بدون واسطه نداشته‌اند و هم چنین هر پیامبری پس از آدم (علیه‌السّلام) جانشین خداوند است.»

مظهری در این نوشته، اولا پذیرفته است که مراد از خلیفه در این آیه شریفه، خلافت و جانشینی الهی است و ثانیا این جانشینی بدان جهت است که مردم امکان دریافت فیض و دستورات الهی را بدون واسطه ندارند و ثالثا هر پیامبری نیز پس از آدم (علیه‌السّلام) خلیفه خداوند است. اما مظهری درباره این که پس از پیامبران نیز نیاز به خلیفه است یا خیر، سکوت کرده و چیزی نگفته اما دلیلش نشان می‌دهد که پس از ختم نبوت نیز، نیاز به جانشین و خلیفه الهی هم چنان ادامه دارد؛ و لو این که، این خلیفه، پیامبر نباشد. دلیل این مطلب این است که اگرچه اکنون دیگر دستورات الهی نازل نمی‌شود و آن چه که نیاز بوده، توسط حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ابلاغ شده است، اما فیض اعم از دستورات الهی است و به تصریح مظهری، بشریت امکان دریافت مستقیم فیض الهی را ندارند، بنابراین در هر دوره‌ای باید خلیفه و جانشین الهی وجود داشته باشد تا فیض الهی را به مردم برساند. همان گونه که پیش از این نیز برخی دیگر از مفسرین اهل‌سنت به آن تصریح کرده بودند.

۳.۸ - ابن‌عطیه آندلسی

وی نیز که از مفسرین قرن ششم اهل‌سنت است، در تفسیرش از ابن‌مسعود، صحابی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، نقل می‌نماید که مراد از خلافت در این آیه، جانشینی خداوند متعال در حکومت میان مردم است.
وی پس از نقل این کلام ابن‌مسعود، توضیح می‌دهد که مراد از این کلام، آدم (علیه‌السّلام) و کسانی از فرزندانش است که جانشین او در این زمینه هستند:
«قال ابن‌مسعود: «انما معناه خلیفة منی فی الحکم بین عبادی بالحق و باوامری یعنی بذلک آدم (علیه‌السّلام) و من قام مقامه بعده من ذریته.»
«ابن‌مسعود می‌گوید: معنای آن [جاعل فی الارض خلیفه] این است که جانشین من در حکومت به حق و بر اساس دستوراتم در میان بندگانم است و خداوند از این آیه، آدم (علیه‌السّلام) و کسانی از فرزندانش را که پس از او جانشینش می‌شوند، اراده کرده است.»
البته این دیدگاه ابن مسعود را برخی دیگر از مفسرین اهل‌سنت نیز نقل کرده‌اند. برای نمونه ماوردی در تفسیرش به نام النکت و العیون تصریح می‌نماید که دیدگاه ابن مسعود همین بوده است.

۳.۹ - ابن‌جریر طبری

طبری در تفسیر جامع البیان، ذیل این آیه شریفه، ابتدا معنای خلیفه را بیان کرده و می‌نویسد:
«و الخلیفة الفعیلة، من قولک: خلف فلان فلانا فی هذا الاَمر اذا قام مقامه فیه بعده.»
«خلیفه بر وزن فعیله است. هنگامی که می‌گویی: فلانی فلان شخص را جانشین خود در این کار کرد، هنگامی این عبارت را می‌گویی که آن شخص جانشین شخص اول پس او شود و مقامش را به دست آورد.»
طبری سپس اقوال گوناگونی را که درباره معنای خلیفه الهی مطرح شده، بیان کرده و پس از نقل دیدگاه برخی از تابعین می‌نویسد:
«و یحتمل ان یکون اراد ابن زید ان الله اخبر الملائکة انه جاعل فی الاَرض خلیفة له، یحکم فیها بین خلقه بحکمه، نظیر ما: حدثنی به موسی بن‌هارون، قال: حدثنا عمرو بن حماد، قال: حدثنا اسباط، عن السدی فی خبر ذکره عن ابی مالک، و عن ابی صالح، عن ابن عباس و عن مرة عن ابن مسعود، و عن ناس من اصحاب النبی صلی الله علیه و سلم‌: «ان الله جل ثناؤه قال للملائکة: اِنِّی جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ خَلِیفَةً قالوا: ربنا و ما یکون ذلک الخلیفة؟ قال: یکون له ذریة یفسدون فی الاَرض و یتحاسدون و یقتل بعضهم بعضا.» فکان تاویل الآیة علی هذه الروایة التی ذکرناها عن ابن مسعود و ابن عباس: انی جاعل فی الاَرض خلیفة منی یخلفنی فی الحکم بین خلقی و ذلک الخلیفة هو آدم و من قام مقامه فی طاعة الله و الحکم بالعدل بین خلقه و اما الاِفساد و سفک الدماء بغیر حقها فمن غیر خلفائه، و من غیر آدم و من قام مقامه فی عباد الله؛ لاَنهما اخبرا ان الله جل ثناؤه قال لملائکته اذ سالوه: ما ذاک الخلیفة: انه خلیفة یکون له ذریة یفسدون فی الاَرض و یتحاسدون و یقتل بعضهم بعضا. فاضاف الاِفساد و سفک الدماء بغیر حقها الی ذریة خلیفته دونه و اخرج منه خلیفته

«احتمال دارد که مراد ابن زید [از معنایی که گفته است] این باشد که خداوند متعال به فرشتگان خبر داد که من در زمین جانشینی قرار می‌دهم که در میان مردم با حکم و قانون خداوند قضاوت و حکومت نماید؛ همان‌گونه که در روایتی که یک بار از ابن عباس و گاهی از ابن مسعود و گاهی از تعدادی از صحابه نقل شده آمده است و پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله ) فرمود: خداوند متعال به فرشته‌گان فرمود که من در زمین جانشین قرار می‌دهم. فرشته‌ها گفتند که این جانشین چگونه است؟ فرمود: برای او فرزندانی خواهد بود که در زمین فساد کرده و حسد می‌ورزند و برخی از آن‌ها برخی دیگر را می‌کشند. تاویل این آیه بنابر روایتی که از ابن مسعود و ابن عباس نقل شد، این چنین است که[خداوند متعال می‌فرماید:] من در زمین جانشینی قرار می‌دهم که جانشین من در حکومت و قضاوت در میان مخلوقاتم باشد و آن خلیفه آدم است و کسانی که در پیروی از خداوند و حکومت با عدالت بر مردم، جانشین آدم می‌شوند و اما فساد کردن و خون‌ریزیِ به ناحق، از طرف دیگر انسان‌ها که جانشین خداوند نیستند سر خواهد زد از کسانی غیر آدم و غیر کسانی که جانشین آدم در میان بندگان هستند؛ به این دلیل که ابن مسعود و ابن عباس روایت کرده‌اند که خداوند متعال هنگامی که فرشته‌گان از او سوال کردند: این جانشین چگونه است، پاسخ داد: او جانشینی است که برایش فرزندانی خواهد بود که در زمین فساد کرده و حسد می‌ورزند و برخی از ایشان برخی دیگر را می‌کشند؛ بنابراین خداوند متعال فساد کردن و خون‌ریزی به ناحق را به فرزندان جانشینش نسبت داده و نه به جانشینش و جانشنیش را از این حکم خارج کرده است.»

همان‌گونه که روشن است، طبری نیز بنابر این تاویل اولا: خلیفه خداوند را کسی می‌داند که دارای مرتبه بلندی است و از طرف خداوند انتخاب شده و اصلا فساد و خون‌ریزی به ناحق نمی‌کند، حسد نمی‌ورزد و به حکم و قانون الهی در میان مردم با عدالت حکومت و قضاوت می‌نماید. ثانیا: آدم اولین خلیفه و جانشین الهی است و همواره جانشینانی دارد که از سوی خداوند نصب شده و وظیفه حکومت به حق و عدل را بر عهده دارند.

۳.۱۰ - نعمت‌الله نخجوانی

وی نیز که از مفسرین مهم اهل‌سنت در قرن دهم هجری است، اگرچه متعرض دلالت این آیه بر استمرار نشده است، اما تصریح می‌نماید که هر کسی نمی‌تواند خلیفه خداوند باشد و کسی می‌تواند این رسالت سنگین را بر عهده بگیرد که تجلی همه اسماء و صفات الهی باشد و مظهر خداوند متعال در روی زمین باشد:
«جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ‌ ای العالم السفلی‌ خَلِیفَةً مرآة مجلوة عن صدا الامکان و رین التعلق لاتجلی فیها بجمیع اوصافی و اسمائی لیصلح خلیفتی هذا مفاسد عموم عبادی و یحسن اخلاقهم نیابة عنی... ‌.»
«قرار می‌دهم در زمین یعنی عالم پایین؛ جانشینی که آینه‌ای است که از تاریکی امکان و گرفتاری‌های تعلقات پاک شده و گسسته است؛ برای این که در او با همه صفات و اسم‌هایم تجلی نمایم تا این جانشینم، به جای من، مفاسد عموم بندگانم را اصلاح و اخلاقشان را نیکو گرداند....»

همان‌گونه که روشن است، نخجوانی تصریح می‌نماید که اولا: مراد از این آیه شریفه، خلیفه و جانشین خود خداوند در روی زمین است و ثانیا: این خلیفه از هر گونه ظلمت عالم امکان و هرگونه تعلق مادی وارسته و جداست و همه صفات الهی و اسامی خداوند، در او تجلی پیدا کرده است و به خاطر این تجلی شایسته جانشینی و اصلاح مردم شده است و باید دقت کرد که اگرچه نخجوانی تصریح به استمرار وجود خلیفه الهی در زمین نکرده است اما استدلالش همه زمان‌ها را در بر می‌گیرید؛ زیرا تا زمانی که انسان‌ها در روی کره زمین باشند، نیاز است که شخصی که خودش هیچ مفسده‌ای ندارد و مصداق صفات کمال الهی است و خودش انسان کامل است، مفاسد بندگان را اصلاح و اخلاقشان را نیکو بکند و این استدلال اختصاص به گذشته ندارد و در هر دوره‌ای جاری است و اتفاقا با توجه به رشد فزاینده بی بند و باری و بی اخلاقی، اولویت بیش‌تری نسبت به زمان انبیاء (علیهم‌السّلام) نیز پیدا می‌نماید و جالب این جاست که این توصیف نخجوانی از خلیفه الهی، با دیدگاه شیعه در این زمینه که معتقد است خلیفه خداوند باید انسان کامل و تجلی همه صفات و اسمای الهی باشد، یکی است.

مطلب دیگر این که بر اساس تصریح نخجوانی، خلیفه الهی کسی است که به هیچ وجه درگیر تاریکی‌های عالم امکان و گرفتاری‌های تعلقات نشده است و مصداق تمام صفات و اسمای الهی است. تاریکی‌های عالم امکان شامل هر گونه خطا، گناه، نافرمانی، شرک و... می‌شود و خلیفه الهی نباید مرتکب هیچ کدام از این‌ها شده باشد و این بدان معناست که خلیفه الهی باید معصوم باشد و الا اگر معصوم نباشد و اشتباه و خطا کند، در این صورت، در گرفتاری‌های عالم مادی گرفتار آمده است. از طرف دیگر به تصریح نخجوانی، این خلیفه الهی، مصداق همه صفات و اسمای الهی است و تمام صفات خداوند متعال، در او تجلی یافته است و روشن است که یکی از مهم‌ترین صفات الهی این است که هرگز دچار خطا و اشتباه نمی‌شود و این صفت نیز یکی از صفات الهی است و بر اساس گفته نخجوانی باید در خلیفه الهی تجلی داشته باشد و این نیز به معنای عصمت است و باید دقت کرد که عصمت و تجلی همه صفات الهی در یک شخص، امری درونی است و جز خداوند متعال از آن اطلاع ندارد.

۳.۱۱ - فخر رازی

فخر رازی پیرامون عصمت و صاحب الزمان بودن امام مهدی (عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) چنین می‌نویسد:
ثم ان ذلک الانسان الواحد هو اکمل الاشخاص الموجودین فی ذلک الدور کان المقصود الاصلی من هذا العالم العنصری، هو وجود ذلک الشخص. ولا شک ان المقصود بالذات هو الکامل.... [فثبت: ان ذلک الشخص هو الکامل وثبت: ان ذلک الشخص] هو القطب لهذا العالم العنصری، و ما سواه فکتبع له وجماعة من الشیعة الامامیة یسمونه بالامام المعصوم. وقد یسمونه بصاحب الزمان ویقولون بانه غائب. ولقد صدقوا فی الوصفین ایضا لانه لما کان خالیا عن النقائص التی هی حاصلة فی غیره کان معصوما من تلک النقائص وهو ایضا صاحب الزمان.

[قطب عالَم] انسان یگانه‌ای است که کامل‌ترین موجود در هر زمان است که مقصود اصلی از خلقت این عالَم همان فرد است و شکی نیست که مقصود اصلی و ذاتی خلقت این عالَم همان انسان کامل است.... پس ثابت شد که آن شخص کامل قطب عالَم است و غیر از او همه انسانها مانند تابعین او هستند. عده زیادی شیعیان دوازده امامی ایشان را امام معصوم می‌دانند. و گاهی نیز به او صاحب الزمان گفته و می‌گویند که غائب است. شیعیان در این دو وصف اخیر (معصوم بودن و صاحب الزمان بودن حضرت مهدی عج) راست گفته‌اند. چرا که او [امام زمان] از نواقصی که در دیگران وجود دارد؛ مبرا است و همچنین صاحب الزمان می‌باشد.
[۲۱] رازی، فخر، المطالب العالیة، ج۸، ص۱۰۶، محقق: احمد حجازی السقاء، ناشر: دار الکتاب العربی، بیروت.



اما مفسرین و‌اندیشمندان شیعه نیز، در ذیل این آیه نوشته‌اند که آیه نشان‌ می‌دهد: خداوند به طور مستمر و همواره خلفایی را در روی زمین قرار خواهد داد که حجت خداوند هستند و به حق و عدالت بر روی زمین حکم کرده و جانشین او و واسطه در رساندن فیضش به مردم هستند. این مطلب در روایاتی که شیعیان ذیل این آیه نقل کرده‌اند نیز، منعکس شده است. برای نمونه، کلام دو نفر از مفسرین شیعه نقل می‌گردد:

۴.۱ - مکارم شیرازی

ایشان در این زمینه می‌نویسد: «خلیفه" به معنی جانشین است، ولی در اینکه منظور از آن در اینجا جانشین چه کسی و چه چیزی است مفسران احتمالات گوناگونی داده‌اند. بعضی گفته‌اند منظور جانشین، فرشتگانی است که قبلا در زمین زندگی می‌کردند. و بعضی گفته‌اند منظور جانشین انسان‌های دیگر یا موجودات دیگری که قبلا در زمین می‌زیسته‌اند. بعضی آن را اشاره به جانشین بودن نسل‌های انسان از یک دیگر دانسته‌اند.
ولی انصاف این است که- همان گونه که بسیاری از محققان پذیرفته‌اند - منظور خلافت الهی و نمایندگی خدا در زمین است؛ زیرا سؤالی که بعد از این فرشتگان می‌کنند و می‌گویند: نسل آدم ممکن است مبدء فساد و خون‌ریزی شود و ما تسبیح و تقدیس تو می‌کنیم، متناسب همین معنی است؛ چرا که نمایندگی خدا در زمین با این کارها سازگار نیست. هم ‌چنین مسئله" تعلیم اسماء" به آدم که شرح آن در آیات بعد خواهد آمد قرینه روشن دیگری بر این مدعا است، و نیز خضوع و سجود فرشتگان در مقابل‌ آدم شاهد این مقصود است! به هر حال خدا می‌خواست موجودی بیافریند که گل سر سبد عالم هستی باشد و شایسته، مقام خلافت الهی و نماینده" اللَّه" در زمین گردد. در حدیثی که از امام صادق (علیه‌السلام) در تفسیر این آیات آمده نیز به همین معنی اشاره شده است که فرشتگان بعد از آگاهی از مقام آدم دانستند که او و فرزندانش سزاوارترند که خلفای الهی در زمین و حجتهای او بر خلق بوده باشند.»

۴.۲ - قمی مشهدی

وی نیز که از مفسرین قرن دوازدهم شیعه است، با بیان این که مراد از خلافت در این آیه خلافت الهی است، تصریح می‌نماید که خداوند متعال به جانشین نیاز ندارد و علت نیاز به جانشین نقصان و قصور مردم و مخلوقات در پذیرش فیض الهی است و به همین دلیل نیاز به وجود خلیفه و حجت الهی است و همان گونه که روشن است، این نیاز منحصر به زمان خاصی نیست و در هر دوره بشریت به دلیل مادی بودن و... نیاز به واسطه‌ای دارد که میان مردم و خداوند در رساندن فیض واسطه باشد: «و الاحتیاج الی الخلیفة، انما هو فی جانب المستخلف‌ علیه، لقصورهم عن قبول فیضه، بغیر وسط. و لذلک لم یستنبئ ملکا.»

«احتیاج به خلیفه، همانا این احتیاج در طرف کسانی است که بر آن‌ها خلیفه انتخاب شده است به این خاطر که در پذیرش فیض الهی، بدون واسطه، ناتوان هستند و به همین خاطر بر هیچ فرشته‌ای وحی نازل نشده است.»


از مطالب فوق روشن شد انتخاب خلیفه و جانشین در زمین به عهده خداوند متعال است و خلیفه الهی باید به نصب و انتخاب خداوند متعال باشد و این نیز یکی دیگر از صفاتی است که شیعه برای امام و خلیفه الهی هر زمان و دوره‌ای قائل است که اگر لحظه‌ای او نباشد زمین اهلش را در خود فرو می‌برد علاوه بر اینکه از آنجایی که آن شخص جانشین خداوند در زمین است باید معصوم باشد و فقط خداوند است که می‌داند چه کسی معصوم مطلق و مصداق همه صفاتش است.


۱. بقره/سوره۲، آیه۳۰.    
۲. نهر،‌هادی، النحو التطبیقی وفقا لمقررات النحو العربی فی المعاهد و الجامعات العربیة، ج۲، ص۸۹۷، عالم الکتب الحدیث، اربد - اردن، چاپ: اول.
۳. رضی‌الدین استر آبادی، محمد بن حسن، شرح الرضی علی الکافیة، ج۲، ص۲۲۱، ۴ جلد، موسسة الصادق للطباعه و النشر، تهران - ایران، چاپ:اول، ۱۳۸۴ ه. ش.    
۴. رضی الدین استر آبادی، محمد بن حسن، شرح الرضی علی الکافیة، ج۲، ص۲۲۲، ۴ جلد، موسسة الصادق للطباعه و النشر، تهران - ایران، چاپ:اول، ۱۳۸۴ ه. ش.    
۵. صباغ عبادی قاهری مصری، احمد بن قاسم، رسالة فی اسم الفاعل، ص۷۴، المراد به الاستمرار فی جمیع الازمنة، دار الفرقان للنشر والتوزیع – عمان، الطبعة الاولی، ۱۹۸۳ م، تحقیق:د. محمد حسن عواد.    
۶. سکاکی، یوسف بن ابی‌بکر، مفتاح العلوم، ص۱۹۷، دار الکتب العلمیة - بیروت - لبنان، چاپ:اول.    
۷. دمشقیه، عفیف، خطی متعثرة علی طریق تجدید النحو العربی (الاخفش - الکوفیون)، ص۱۴۰، دار العلم للملایین - بیروت - لبنان، چاپ دوم.    
۸. آلوسی، سید‌محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج‌۱، ص۲۲۲ - ۲۲۳، دارالکتب العلمیه، بیروت‌، ۱۴۱۵ ق، چاپ اول، تحقیق:علی عبدالباری عطیة.    
۹. ابن‌عربی، محیی‌الدین، رحمة من الرحمن فی تفسیر و اشارات القرآن، ج‌۱، ص۹۶، مطبعه نصر، دمشق، ۱۴۱۰ ق، چاپ اول، تحقیق: محمود محمود غراب. ‌
۱۰. ابن‌عربی، محیی‌الدین، رحمة من الرحمن فی تفسیر و اشارات القرآن، ج‌۱، ص۱۰۷، مطبعه نصر، دمشق، ۱۴۱۰ ق، چاپ اول، تحقیق: محمود محمود غراب. ‌
۱۱. ابن‌عربی، محیی‌الدین، رحمة من الرحمن فی تفسیر و اشارات القرآن، ج‌۱، ص۱۰۷ - ۱۰۸، مطبعه نصر، دمشق، ۱۴۱۰ ق، چاپ اول، تحقیق: محمود محمود غراب. ‌
۱۲. حقی برسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، ج‌۱، ص۹۳، دارالفکر، بیروت، چاپ اول، بی‌تا.    
۱۳. انصاری قرطبی، ابو عبدالله محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱، ص۲۶۴، دار الشعب – القاهرة.    
۱۴. دمشقی ابو فداء، اسماعیل بن عمر بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۷۳، دار الفکر، بیروت، ۱۴۰۱.
۱۵. زحیلی، وهبة بن مصطفی، ‌التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، ج۱، ص۱۲۹ دار الفکر المعاصر، بیروت – دمشق، ۱۴۱۸ ق.    
۱۶. مظهری، محمدثناءالله، التفسیر المظهری‌، ج۱، ص۴۹، مکتبة رشدیه، پاکستان، ۱۴۱۲ ق، چاپ اول، تحقیق:غلام نبی تونسی. ‌    
۱۷. آندلسی، ابن عطیه، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج۱، ص۱۱۷، دارالکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۲۲ ق، چاپ اول، تحقیق:عبدالسلام عبدالشافی محمد.    
۱۸. ماوردی، ابوالحسن علی بن محمد بن حبیب، النکت والعیون (تفسیر الماوردی)، ج۱، ص۹۵، دار الکتب العلمیة، بیروت، تحقیق:السید ابن عبد المقصود بن عبد الرحیم، بی‌تا.    
۱۹. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۴۷۶.    
۲۰. نخجوانی، نعمت‌الله بن محمد، الفواتح الالهیة و المفاتح الغیبیة، ج۱، ص۲۷، دار رکابی للنشر، مصر، ۱۹۹۹ م، چاپ اول.    
۲۱. رازی، فخر، المطالب العالیة، ج۸، ص۱۰۶، محقق: احمد حجازی السقاء، ناشر: دار الکتاب العربی، بیروت.
۲۲. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج‌۱، ص۲۱۳.    
۲۳. قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج۱، ص۳۲۱، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران، ۱۳۶۸ ش‌، چاپ اول، تحقیق:حسین درگاهی.    



موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «دلالت آیه سی ام سوره مبارکه بقره بر وجود حجت و خلیفه خداوند در روی کره زمین تا روز قیامت»    






جعبه ابزار