آقاخان اول
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آقاخان اول، محمدحسن حسینی یا حسنعلیشاه یا ابوالحسن شاه (۱۲۱۹-۱۲۹۸ق/۱۸۰۴-۱۸۸۱م)،
فرزند شاه خلیلالله، رئیس
فرقه «اسماعیلی کرمان» بود که امامت و
ریاست را از
پدر به
ارث برده بود.
جدّ وی میرزاابوالحسنخان یا سیدابوالحسنخان، معروف به سیّدکَهَکی، حکمران
کرمان، چون در حمله
لطف علیخان زند به کرمان از حفظ شهر بازماند، از سوی
آقامحمدخان قاجار از مقام خود برکنار گردید. و در کهک
قم گوشهنشینی گزید. از آن پس او تنها به انجام وظایف خود به عنوان رهبر مذهبی
اسماعیلیان و دریافت
زکات و نذوراتی که از دورترین مناطق اسماعیلینشین به وی پرداخت میشد بسنده میکرد.
اسماعیلیان زمان حمله "آقامحمدخان" به کرمان در سال ۱۲۱۱ه. ق. به یاری "لطفعلیخان زند" فرستاد و در مقابل سپاهیان
قاجار ایستادگی کردند و روابط اسماعیلیان و حکومت قاجار تیره شد؛ اما در زمان فتحعلیشاه روابط سلطان و امام از سرگرفته شد. شاه قاجار بعد از مرگ ابوالحسن جانشین و
فرزند او خلیلالله را گرامی داشت، تا از
محبت و پشتیبانی روحانیت، اعم از
شیعه و
سنی برخوردار باشد به رغم پشتیبانیهای "فتحعلیشاه"، خلیلالله در درگیری با پیروان فرقه اثنیعشری شهر کشته میشود.
پس از
مرگ میرزاابوالحسنخان فرزندش
شاه خلیلالله در ۱۱۹۴ق/۱۷۸۰م به
امامت رسید و در ۱۲۳۰ق/۱۸۱۵م از مقر خود، دولتآباد از آبادیهای
محلات که در اقطاع وی بود، به
یزد آمد تا به پیروان اسماعیلی خود در کرمان و
شهر بابک و
هند نزدیکتر باشد. ۲
سال پس از ورود وی به این شهر، در نزاعی میان پیروان وی تنی چند از اهالی محلی در بازار یزد، کشمکشهای فرقهای بالا گرفت. طرفهای غیراسماعیلی نزد میرزاجعفر صدرالممالک شکایت بردند. شیخملاحسین یزدی داوطلب شد که اسماعیلیان متهم را دستگیر کند. او همراه عدهای به منزل شاه خلیلالله که متهمان به او متوسل شده بودند، حمله برد. در برخوردی که پیش آمد، شاه خلیلالله کشته شد. در پی این واقعه فتحعلیشاه برای جلوگیری از پیامدهای بعدی، مسببان حادثه ـ صدرالممالک و ملاحسین یزدی ـ را به
تهران فرا خواند و
کیفر کرد.
پسر ۱۳ ساله شاه خلیلالله، حسنعلیشاه یا چنانکه خود گوید، محمدحسن حسینی
همراه مادرش به دربار فتحعلیشاه در تهران آمد. در دربار مادر و فرزند از
احترام و اوجه فراوانی برخوردار گردیدند و فتحعلیشاه
دختر بیست و چهارم خود، سرو جهان، را با ۲۳ هزار تومان هزینه
عروسی به
عقد حسنعلیشاه درآورد و به او
لقب آقاخان اول داد.
و حکومت ایالت «قم و محلات» را که زمانی از آن اجدادش بود به او واگذار میکند. این وصلت سرآغاز و نقطه عطفی در حیات سیاسی حسنعلیشاه بود. امام اسماعیلی زندگی را با آسودگی در محلات آغاز میکند و پیروان خود را مسلح و آماده نگه میدارد،
پس از مرگ فتحعلیشاه، آقاخان اول همراه غلامحسینخان سپهدار از محلات عازم پایتخت گردید تا بر تخت نشستن
محمدشاه را تبریک گوید. در این
سفر نیروی نظامی کوچکی او را همراهی میکرد.
محمدشاه به صلاح دید
میرزاابوالقاسم فراهانی حکومت کرمان را به وی سپرد. دو سال در این سمت بود.
آقاخان برای چیرگی بر اوضاع آن سامان، عطاءاللهیهای کرمان را به فرماندهی برادر خود سردار ابوالحسنخان برای تصرف قلعههای
بم و
نرماشیر به آن سامان فرستد. پس از پیروزی در نبردهای محلی و انتظام امور، علیرضا مستوفی از جانب آقاخان برای اعلام خبر پیروزی و تقدیم
مالیات سالانه به دربار رفت. در آنجا بنا به گفته آقاخان، حاجمیرزاآقاسی صدراعظم محمدشاه که بر سر رهبری طریقه نعمتاللهی با حاج زینالعابدین شروانی رقابت داشت و آقاخان را حامی وی میپنداشت، فرستاده یاد شده را فریفت و توسط او
ذهن شاه را نسبت به اعمال و رفتار آقاخان مشوب ساخت.
آقاخان تصمیم گرفت تا رفع بدگمانی شاه در
ارگ بم متحصن شود (۱۲۵۵ق/۱۸۳۹).
محمدشاه که این حرکت را بر ضد خود میپنداشت، سهرابخان را برای سرکوب وی به کرمان فرستاد. آقاخان برادران خود، سردار
محمدباقرخان و سردار
ابوالحسنخان را از راور و بمپور به بم فرا خواند. وی و افرادش ۱۴ ماه در ارگ بم در
محاصره بودند. در این هنگام آقاخان، سردار ابوالحسنخان را به
فارس فرستاد تا گذرگاه امنی برای رفتن او به تهران و دادن گزارش حال خود به شاه تدارک ببیند. فریدون میرزا فرمانفرمای فارس، محمدصادقخان برادرزاده فتحعلیشاه راب رای میانجیگری به بم فرستاد. آقاخان و افرادش قلعه را ترک کردند، اما پس از تسلیم او را ابتدا به کرمان و سپس به تهران آوردند.
مقارن این احوال و هنگام بازگشت محمدشاه از
هرات، آقاخان در
شاه عبدالعظیم متحصن گردید و سرانجام مورد
عفو شاه واقع شد.
آقاخان پس از شکست در نخستین حرکت سیاسی و نظامی خود، به املاک خانوادگیش در محلات بازگشت و ۲ سال در آن حوالی ماند. در ۱۲۵۶ق/۱۸۴۰م محمدشاه به
دلیجان، نزدیک محلات، سفر کرد. آقاخان به بهانه
شکار از رفتن به حضور شاه سرباز زد و با فرستادن قاصدی اجازه خواست همراه خانوادهاش برای سفر
مکه ایران را ترک گوید. شاه پذیرفت. آقاخان ابتدا خانواده خود را از طریق
عتبات از
ایران خارج کرد.
سپس در چهارم
رجب ۱۲۵۶ق/اول سپتامبر ۱۸۴۰م، همراه جمعی از پیروان خود محلات را به قصد جنوب ایران و کرمان ترک گفت. از این پس دوگانگی آشکاری در نقل وقایع به چشم میخورد.
آقاخان بنا به قول خود در اثنای سفر به حکومت کرمان گمارده شد و چون همهجا با مزاحمت حاکمان محلی برای عبور و رسیدن به کرمان روبهرو گردید، مصمم شد برای
دفاع از خود به پایداری برخیزد.
اما در واقع قبل از حرکت از محلات وی اقدام به گردآوری نیرو و خرید اسبان تیزرو کرده بود.
وی پس از بیرون آمدن از محلات، با کمک دبیر خود میرزااحمد (یا میرزاحبیبالله) اصفهانی که در شبیهنگاری مهارت داشت،
سندی مهر شده به مُهر شاهی جعل کرد که به موجب آن حکومت کرمان به وی سپرده شده است. «ما آقاخان را به حکومت کرمان و
بلوچستان تعیین کردهایم و لازم است که مردم از او فرمان برند اما روز دیگر اخبار صحیح شیوع یافت و کارگزاران دولت به فکر اخذ و قید آقاخان افتادند.»
او همراه این فرمان جعلی، مکتوبی از جانب خود به حاکمان محلی نگاشت و آنان را به همراهی خواند. آقاخان صبح روز ۱۵
رجب ۱۲۵۶ق/۱۲ سپتامبر ۱۸۴۰م از حوالی یزد عازم کرمان گردید. غروب همان روز، بهمن میرزا بهاءالدوله حاکم یزد که نامه
حاجمیرزا آقاسی را مبنی بر جعلی بودن فرمان انتصاب آقاخان دریافت کرده بود، با دستهای از سپاهیان خود به تعقیب وی پرداخت.
پس از برخوردی کوتاه، آقاخان راه قلعه کالمند را در پیش گرفت
و با
جنگ و گریز از کالمند به شهر بابک از مراکز قدیمی پیروان خود گریخت.
هنگام وود او به شهر بابک، محمدعلیخان حاکم قبلی شهر، در پی بازپس گرفتن قلعه شهر بابک از کهندلخان، خدارحمخان و مهردلخان، سرداران افغانی بود. آقاخان به کمک او شتافت و پس از ۳ روز محاصره، قلعه گشوده شد. آنگاه آقاخان برادر خود محمدباقرخان را به
سیرجان فرستاد و خود به رومنی، از روستاهای شهر بابک، رفت و با شنیدن خبر محاصره شدن محمدباقرخان و همراهان او در قلعه حاج درویش زیدآباد سیرجان توسط فضلعلیخان حاکم کرمان، به کمک
برادر شتافت. از فضلعلیخان شکست خورد و ناچار شد به
فارس بگریزد.
در
محرم ۱۲۵۷ق/فوریه ۱۸۴۱م آقاخان پس از تجهیز نیرو به کمک انگلیسیها، که سعیدخان بلوچ را با توپخانه و مهمات جنگی به یاری او فرستاده بودند، راه کرمان را در پیش گرفت.
علیخان لاری از فارس و فضلعلیخان بیگلربگی کرمان مأمور مقابله با وی شدند.
آقاخان در چند نبرد نیروهای فضلعلیخان را شکست داد.
در همین احوال علیخان لاری که با خانواده آقاخان سوابق دوستی داشت، با ادعای همدلی با او، وی را به قلعه مشیز خواند.
آقاخان پس از آگاهی از همدستی نهانی علیخان لاری و بیگلربیگی کرمان، مشیز را به مقصد بم از قلعه ریگان، از بلوک نرماشیر در سر حد بلوچستان، با فضلعلیخان بیگلربیگی به رویارویی نهایی پرداخت. او در این نبرد شکست خورد
و مصمم شد از راه
بندرعباس به
هند بگریزد، اما تصمیم خود را تغییر داد و از راه
کویر لوت به
خراسان رفت.
حضور
انگلیس در زمان شورش آقاخان اتفاقی نبود. از زمانی که محمدشاه درپی تصرف هرات بود انگلیسیها از هر اقدامی برای منصرف کردن او استفاده میکردند؛ زیرا هرات دروازه ورود به
هندوستان به حساب میآمد و از دست رفتن آن بر خلاف منافع توسعهطلبانه انگلیس در هند بود، به همین سبب اندک انحراف توجه حکومت مرکزی ایران برای آنان خوشایند بود، پس شورش آقاخان دستاویزی بود تا آنان را به اهداف خود برساند.
اگر چه شورش آقاخان با هدف کسب اقتدار و جاهطلبی آغاز شد اما برای خدمت به منافع انگلیسی درجلوگیری از تثبیت قدرت دولت مرکزی نیز طراحی شده بود.
آقاخان از خراسان از راه قاین و لاش عازم
افغانستان شد و روز ۱۷
ذیقعده ۱۲۵۸ق/۲۰ دسامبر ۱۸۴۲م وارد
قندهار گردید.
بدینسان، بساط امامت اسماعیلی از ایران برچیده شد. در بررسی دلایل و انگیزههای شورش آقاخان که میتوانست به تجزیه جنوب شرقی ایران منجر شود، باید به نقش انگلیس و علایق استراتژیک آن کشور در جنوب و جنوبشرقی ایران توجه داشت. همسویی آقاخان با سیاستهای انگلستان، پس از خروج از خاک ایران، در سِند نیز ادامه یافت.
اقامت او در سند با شورشهای ضد انگلیسی همزمان گردید. چون قندهار در معرض حمله صفدر جنگ قرار گرفت، وی همراه نیروهای انگلیسی از آن شهر بیرون آمد
و طی نامهای به لرد مکناتن پیشنهاد کرد هرات را به تصرف درآورد تا شاهشجاع از سوی انگلستان بر آن حکومت کند،
اما کوششهای وی در مقابه با مقاومتهای محلی در سند با شورشهای ضدانگلیسی همزمان گردید. چون قندهار در معرض حمله صفدر جنگ قرار گرفت، وی همراه نیروهای انگلیسی از آن شهر بیرون آمد
و طی نامهای به لردمکناتن و سرجیمز اوترام) سردار افغانی را به تخلیه کراچی و تسلیم در مقابل قوای انگلیس تشویق کرد.
آقاخان که از ایران رانده شده بود، در افغانستان به خدمتگذاری سیاست انگلیس سرافراز گشت. بعد از رسیدن به «قندهار» در ۱۲۷۵ه. ق. انگلیسیها از او پذیرایی با شکوهی انجام داده و او را به خدمت گرفتند؛ چنانچه خود آورده که «خرج مهمانی ما را خشکه از قرار روزی صد روپیه مقرر کردند.»
انگلیسیها تصمیم داشتند که هرات را بهوسیله آقاخان تصرف کرده و او را به حکومت آنجا بگمارند، که این نقشه، با دلاوریهای افغانها بر باد رفت و انگلیسیها مجبور شدند از آنجا به هندوستان بگریزند؛ و خدمتگذار دستآموز خود را نیز با خود ببرند. در هند هم آقاخان به خدمت بیشائبه خود به انگلیسیها ادامه داد. او در ماجرای فشار انگلیسیها بر حاکم کراچی (ناصرخان) مبنی بر تسلیم کراچی به حکومت انگلیسی هند، همچون نماینده دلسوزی، در این راه تلاش میکرد. آقاخان در عبرت افزا مینویسد: "به دلایل خیر خواهانه به کرّات به امیران صادر شد که به نفع آنهاست که کراچی را تسلیم کنند و از دست آن خلاص شوند؛ زیرا با انجام این کار از حکومت انگلیس بیش از درآمد سالیانه کراچی، دریافت خواهند کرد. "اما بعد از اینکه این اندرزهای خیرخواهانه! جواب نمیدهد، ابتدا خود را به "ناصرخان" نزدیک کرده و در جنگ با انگلیسیها به او قول همکاری میدهد ولی چون از طرف ناصرخان پذیرفته نشد، "محض رضای الهی "! به افشای نقشه ناصرخان دست میزند و باعث میشود،
حیدرآباد به دست انگلیسیها سقوط کند.
آقاخان پندهای خیرخواهانه خود را در جای دیگری هم بکار میبندد، در فتح بلوچستان توسط انگلیسیها، رسولانی را نزد سران
بلوچ میفرستد و آنها را به اطاعت فرا میخواند، چون این بار هم موفق نمیشود، پیروان خود را به یاری نیروهای انگلیسی میفرستد. بالاخره با کمکهای بیدریغ او قلعه «بمپور» بلوچستان ویران میشود. در این هنگام خود آقاخان سرگرم دریافت پیشکشها و هدایای زائران اسماعیلی که هنوز رد پای امام آواره خود را میجستند، بود.
او با پیشنهاد کمک به نصیرخان به اردوی وی رفت و پس از آگاهی از نقشه شبیخون به نیروهای انگلیسی در چهاونی، انگلیسیها را «محض رضای الهی» از این امر آگاه ساخت.
سپس از راه حیدرآباد راهی جرکه شد تا در شورشهای خانهای بلوچ، نیروهای انگلیس را یاری دهد.
پس از آن به رغم بیمهریهایی که از دولت انگلستان، بهویژه در قضیه بازپس گرفتن
اموال به غارت رفتهاش از بلوچها دید، در سرکوب بلوچهای سرحدات ایران به کمک آنها شتافت.
آقاخان در
رمضان ۱۲۶۰ق/سپتامبر ۱۸۴۴م سفر خود در آن سرزمین آغاز کرد.
در ۲۷
صفر ۱۲۶۳ق/۱۴ فوریه ۱۸۴۷م وزیر مختار انگلستان در هند از دولت ایران در مورد بازگشت آقاخان به ایران پرسش کرد. حاج میرزاآقاسی در
ربیعالاول ۱۲۶۳ق/فوریه ۱۸۴۷م در پاسخ، ضمن یادداشتی به شیل سفیر انگلیس با بازگشت آقاخان به شرط اینکه از راه کرمانشاهان یا فارس باشد، موافقت کرد.
در جمادیالاول/آوریل همان سال، دولت ایران به موجب ماده دهم پیمان ۱۲۲۹ق/۱۸۱۴م درباره استرداد مخالفان، تسلیم وی را خواستار شد.
دولت انگلستان به سبب خدمات او از قبول این تقاضا سرباز زد. اما بنا به درخواست مجدد ایران برای اخراج آقاخان از
بمبئی، موجبات سفر او را به کلکته فراهم ساخت.
آقاخان در جمادیالاول ۱۲۶۳ق/آوریل ۱۸۴۷م راهی
بنگال شد و پس از مدتی اقامت در اکبر آباد به
کلکته رفت. پس از مرگ محمدشاه در ۶ شوال ۱۲۶۴ق/۴ سپتامبر ۱۸۴۸م، آقاخان تلاش خود را برای بازگشت به ایران از سر گرفت. او در نامهای از
امیرکبیر این خواهش را پذیرفت به این شرط که «بهطور فراری او را به سرحدداران دولت علیّه بسپارند».
آقاخان با فرستادن هدایایی برای
ناصرالدین شاه تلاش کرد موافقت دربار قاجار را برای بازگشت به ایران جلب کند. او کوشش خود را برای تطمیع
میرزاحسینخان سپهسالار ، کنسول ایران در
بمبئی، به کار بست
و با پرداخت ۱۵۰ هزار روپیه، به نام برنده شدن در شرطبندی مسابقات اسبدوانی به میرزاحسینخان سپهسالار، کوشید حمایت او را جلب کند.
بعدها میرزا حسین سپهسالار در دوران صدارت خود کوشید تا با تربیت دادن وصلت جلالشاه پسر آقاخان و یکی از دختران ناصرالدین شاه، روابط دوست سخاوتمند خود را با دربار قاجار تحکیم بخشد.
پس از
قتل امیرکبیر در دوران صدارت
میرزاآقاخان نوری، به سبب برخی برخوردهای شخصی میان وی و آقاخان، موضوع بازگشت او مسکوت ماند
و میانجیگری بردپالمرستون نیز سودی نبخشید.
آقاخان دوران اقامت خود را در هند با آرامش و در نوعی انزوای سیاسی،
به رهبری مذهبی پیروان خود و پرداختن به ورزشهای مورد علاقهاش مانند شکار، پرورش
اسب و شرکت در مسابقات اسبدوانی گذراند.
بخش عمدهای از پیروان او در
هند، خوجهها،
اسماعیلیان نزاری، که غالباً از اقشار ثروتمند و بازرگان بودند، تشکیل میدادند.
این امر قدرت مالی و رونق دستگاه وی را افزونتر کرد. مهمترین رویداد وی بر خوجههای
بمبئی تشکیل شد. گروهی از خوجههای
بمبئی طی اقامه دعوایی به دادگاه
بمبئی، امامت آقاخان را بر خود نپذیرفته، از پرداخت
مالیات به او خودداری کرده بودند. جلسات این دادگاه در
ذیحجه ۱۲۸۲ق/آوریل ۱۸۶۶م به
ریاست سرجوزف آرنولد در
بمبئی تشکیل شد. آقاخان با ارائه مدارک فراوان در باب نسب خود و طرح مباحث الهیات اسماعیلی برای اثبات
امامت خود تلاش کرد. رأی دادگاه در ۳ رجب ۱۲۸۳ق/۱۱ نوامبر ۱۸۶۶م به سود وی صادر شد.
مطالب مطروحه در دادگاه و انبوه شواهد و مدارک گرد آمده، توجه بسیاری از دانشمندان و مورخان را به
ادبیات، تاریخ و مباحث کلامی اسماعیلیان جلب کرد و انگیزه مطالعات وسیع در این زمینه شد.
آقاخان، کمی قبل از
مرگ، از انگلستان تقاضای پناهندگی کرد و دولت
بریتانیا پس از پذیرش درخواست وی به او
لقب والاحضرت
بخشید.
هنگامی که آقاخان در میان راه سفر به «
بمبئی» و دیدار با جوامع اسماعیلی میان راه مقدمات برپایی پایگاه تازه امامت در
بمبئی را فراهم میکرد، حکومت ایران خواستار باز پس دادن او شد. انگلیسیها از این اقدام خودداری کرده، در عوض قول دادند که او را از
بمبئی به «کلکته» منتقل کنند؛ اما همزمان کوششهایی نیز برای بازگشت او به ایران در جریان بود که او را، نه به عنوان فراری خائن، بلکه با اعزاز و نفوذ سابق روانه دربار کند.
در ۱۲۶۲ه. ق. "حاج میرزا آقاسی" درخواست بازگشت را میپذیرد به شرط آنکه او از «
بوشهر» به ایران آمده، به کرمان یا بلوچستان گام نگذارد، اما آقاخان که هنوز امید داشت کنترل جنوبغربی ایران را دوباره در اختیار بگیرد، از این درخواست منصرف میشود. "امیرکبیر"، صدراعظم بعدی با شرط آنکه آقاخان به عنوان فراری در مرز تسلیم شود، با این درخواست موافقت میکند. اما آقاخان به امید روزهای بهتر، بازگشت خود را به تعویق میاندازد. بعد از امیرکبیر با "آقاخان نوری"، صدراعظم، که آشنایی قبلی نیز با او داشت وارد
مذاکره شده و به رسم معمول برای ناصرالدین شاه یک فیل و یک زرافه میفرستد.
بالاخره نیز بازگشت آقاخان سرنگرفته و تصمیم میگیرد باقی عمر را در کنار اسماعیلیان معتقد و زیر سایه حمایت انگلیس بماند.
با گذشت زمان دستگاه آقاخان در
بمبئی نیرو گرفت. او و فرزندانش از عوامل پیشرفت سیاست حکومت انگلیسی هند بودند، این خود یکی از جهات سیاست انگلیس در هند بود که به اختلافات فرقههای گوناگون دامن بزند.
آقاخان اول در
بمبئی درگذشت. پیکر او را پس از
تشییع باشکوه، در باغ حسنآباد محله مذکائون
بمبئی در سردابهای که با
تربت سیدالشهداء تبرک یافته بود، به
خاک سپردند.
از او ۳
پسر و ۳
دختر ، حاصل ۳بار
ازدواج ، بهجا ماندند. پسرانش علیشاه، اکبرشاه و جنگیشاه بودند که پس از مرگش علیشاه، پسر او را از سروجهان دختر فتحعلیشاه، به نام آقاخان دوم به امامت رسید.
آقاخان دارای ذوق ادبی نیز بود. او مجموعه یادداشتهای خود را درباره وقایع زندگیش، بهویژه در روزگار اقامت در ایران، با نثری شیوا زیر عنوان عبرتافزا نگاشته است.
این اثر در ۱۲۷۸ق/۱۸۶۱م در
بمبئی چاپ و منتشر شد. در ایران یکبار به کوشش کوهی کرمانی و بار دیگر قسمتهایی از آن در کتاب آقاخان محلاتی تألیف محسن سباعی منتشر شده است.
از شاعران معاصر وی، قاآنی او ا در قصیدهای به مناسبت گمارده شدن به حکومت کرمان،
ستایش کرده است.
میرزااحمد وقار نیز یک مثنوی در ستایش او سروده است.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «آقاخان»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱۱/۰۸. دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «آقاخان»، ج۱، ص۲۸۹.